15-1- وقتي جوياي وجوه مشترك تمدن مابين شهرهاي يونان ميشويم، پنج وجه اصلي نمايان ميشود: زبان مشترك با لهجههاي محلي؛ حيات معنوي مشترك كه فقط چهرههاي برجستهي آن در زمينهي ادبيات، فلسفه، و علوم در خارج از مرزهاي سياسي خود مشهور شدند؛ شوق مشترك براي ورزش، كه به مسابقات محلي و كشوري ختم ميشد؛ عشق به زيبايي كه در قالب هنرهاي مشترك ميان اجتماعات يوناني متجلي ميشد؛ و مناسك و اعتقادات مذهبي تقريباً مشترك.
عوامل تفرقه شهرهاي يونان
15-2- عقايد ديني، يونانيان را به همان اندازه كه به وحدت كشانيد، به تفرقه انداخت. زير لواي خدايان اوليهي اولمپي ، كه همه احترام ميگذاشتند و ميپرستيدند، فرقهها و قدرتهاي منسجمتري وجود داشت كه تبعيتي از زئوس نداشتند. جداييهاي سياسي و قبيلهاي چند خدايي را دامن زد و يكتاپرستي را غيرممكن ساخت. در يونان قديم، هر خانواده خدايي مخصوص داشت، و به نام او آتش اجاق دائماً ميسوخت و، قبل از غذا، خوراك و شراب به او تقديم ميكردند. اين مراسم مقدس، يعني تقديم خوراك به خدايان، اساسيترين و مهمترين رسم مذهبي در منازل بود. ولادت و ازدواج و مرگ با مراسمي همراه بود، و اين مراسم در برابر آتش مقدس خانواده صورت ميگرفت؛ بدين ترتيب، مذهب با حالتي شاعرانه و رازورانه امورات اوليهي زندگي انسانها را فراگرفت و آييني براي برقراري تعادل به وجود آورد. هر طايفه و قوم و قبيله و شهر، مثل خانواده، خدايان مخصوص به خود داشت. آتنه خداي شهر آتن بود ، دمتر خداي شهر الئوسيس ، هراخداي شهر ساموس ، آرتميس خداي شهر افسوس ، و پوسيدن خداي شهر پوسيدونيا . در وسط هر شهر، و در بلندترين قسمت آن، معبد خداي آن شهر قرار داشت. شركت در مراسم نيايش خدا، نشانه، امتياز، و لازمهي شهر مندي بود. در جنگها، اهالي هر شهر صورت خداي خود را به عنوان علامت و شعار خود، پيشاپيش لشكر به حركت در ميآوردند و، قبل از اقدام به هر كار خطير، با خداي خاص خود مشورت و از علم غيب او استمداد ميكردند. در مقابل، خداي آنان نيز در جنگها شركت ميكرد و، گاه برفراز و گاه در جلوي نيزهها، پيش ميتاخت. هرگاه شهري بر شهري پيروز ميشد، خداي شهر غالب هم بر خداي شهر مغلوب تفوق مييافت. همچنان كه هر خانواده آتشداني داشت، هر شهر نيز در قربانگاه خود آتش مقدس را فروزان نگاه ميداشت. آتش مقدس شهر نماد خدايان و قهرمانان جاويدان شهر به شمار ميرفت. اهالي گاه به گاه در پيشگاه آتش مقدس گرد ميآمدند و مشتركاً خوراك ميخوردند. همانگونه كه در خانواده پدر مقام راهب را نيز داشت، در شهرهاي يوناني هم حاكم اصلي يا آرخون، راهب اعظم مذهب دولتي بود و خدايان تمام اقتدارات و اعمالش را موجه ميدانستند. استفاده از اين مفاهيم لاهوتي، انسانهاي شكارچي را براي شارمندي رام كرد. تخيل ديني يونانيان وقتي كه از محدوديت محلي بيرون آمد، موجد اساطير و خدايان مشترك يونانيان شد. يونانيان براي هر يك از مظاهر طبيعت و جامعه، براي هر يك از نيروهاي زميني و آسماني، خوشيها و ناخوشيها، نيكيها و بديها، و كارها، مظهر يا خدايي ميشناختند. خدايان يوناني هيئتهايي انساني داشتند، و اين هم از ويژگيهاي يونان است. هيچ قومي خدايان خود را چنين شبيه و نزديك به آدميان تصور نكرده است. تمام صنايع و حرفهها و هنرها، خداي خاص خود، يا به عبارت ديگر، قديس حامي خود را داشتند. به علاوه، به اندازهي انسانهاي فاني، شياطين و پريان دريايي و جنگلي و ديو و جن وجود داشت. اين سؤال قديمي كه آيا راهبان دين را به وجود آوردهاند، در يونان منتفي است. خيلي بعيد به نظر ميرسد كه يك توطئه از طرف حكماي الاهي چنين طيف وسيعي از خدايان به وجود آورده باشد. داشتن آن همه مذاهب مختلف و آن همه روايات جالب و معابد مقدس و آيينها و جشنهاي شاد، ميبايست نعمتي بوده باشد. چند خدايي، مانند تعدد زوجات، امري ضروري بود. مردم، به شمارهي عوامل زندگي، براي خود خدا ميتراشيدند، چنان كه در عصر ما هم در منطقهي مديترانه صدها قديس مسيحي، بيش از خداي واحد، توجه مسيحيان را به خود جلب ميكنند. آنچه انسان متعارف را تسلا ميدهد، قديسان و خدايان انسان نما هستند و نه مفهوم عقلي و متعالي خداي يگانه. دربارهي هر يك از خدايان، اساطيري وجود داشت، و تبار و سرگذشت او، بستگيهاي انساني او، و همچنين مراسم مربوط به او را روشن ميكرد. اين اساطير، كه يا از مقتضيات محلي ناشي ميشدند يا ساختهي شاعران دورهگرد بودند، عقايد و فلسفه و آداب و تاريخ يونان كهن را به وجود آوردند. همهي هنرمندان در ساختن بسياري از نقشها و مجسمهها و ظرفها از اساطير الهام ميگرفتند. نفوذ اساطير به قدري بود كه، با وجود پيشرفتهاي فلسفه و كوشش موحدان براي ترويج يكتاپرستي، يونانيان تا پايان عصر يونانگرايي (هلنيسم) براي خود اساطير و حتي خدايان تازهاي آفريدند. بعضي از متفكران مانند هراكليتوس اساطير را به مثل آوردند؛ برخي ديگر مانند افلاطون آنها را تعديل كردند و قابل قبول ساختند؛ و كساني مانند كسنوفانس اساطير را در خور اعتنا ندانستند. در هر حال، پنج قرن پس از افلاطون، پاوسانياس ، كه در يونان گشت ميزد، متوجه شد كه خرافات و اساطير عصر هومر همچنان زنده و نيرومندند و عواطف مردم را تحريك ميكنند. اعتقاد به خدايان به آساني از ميان نميرود. ميتوان الوهيت را به انرژي تشبيه كرد كه هر چند به صورتهاي گوناگون در ميآيد و برخي از جلوههاي آن منسوخ ميشود، باز مقدار آن ثابت است و با گذشت قرنهاي پياپي، زياد و كم نميشود.
15-5- چنان كه از اساطير برميآيد، خداي يونانيان مهاجم ابتدايي، مانند خداي هندوان قديم، خداي بزرگ آسمان بود، كه تدريجاً تغيير صورت داد و همواره به انسان شبيهتر شد و عاقبت به اورانوس تبديل گشت و سپس به هيئت زئوس (فرستندهي ابر و آورندهي باران و سازندهي رعد) درآمد. چون يونان از پرتو خورشيد بيش از اندازهي نيازمندي خود برخوردار بود و، در عوض، پيوسته به باران احتياج داشت، خداي خورشيد، ( هليوس ) در نزد ايشان اهميتي نداشت و از خدايان كوچك به شمار ميرفت. فقط آگاممنون او را به كمك خواست. و اسپارتيها برايش اسب قرباني كردند تا ارابهي آتشين خود را در آسمان بكشد. («فايتون» به معني درخشان، پسر هليوس ، ارابهي آتشين را چنان بيباكانه راند كه نزديك بود جهان را بسوزاند. صاعقه به او اصابت كرد و به دريايش افكند. شايد مفاسد اين افسانه، مانند افسانهي ايكاروس ، اخطاري باشد به جوانان سركش). مردم رودس در عصر يونانگرايي (هلنيسم) هليوس را حرمت نهادند و او را خداي بزرگ خويش شمردند. هر ساله چهار اسب و يك ارابه دردريا ميافكندند تا اين خدا از آنها استفاده كند. از اين گذشته، براي او بنايي به نام كولوسوس به وجود آوردند. آناكساگوراس ، در عهد درخشان پريكلس ، وقتي بيپرده گفت كه خورشيد خدا نيست، بلكه كرهاي از آتش است، به مرگ تهديد شد. اما به طور كلي، پرستش خداي خورشيد و مخصوصاً ماه ( سلنه ) و ستارگان در يونان چندان اهميتي نداشت.
خدايان زمين
بيشتر خدايان يوناني به جاي آسمان در زمين سكونت داشتند. زمين خود نيز در آغاز خدايي بود به نام «گه» يا «گايا» . اين خدا، كه مادري شكيبا و بخشنده به شمار ميرفت، بر اثر هم آغوشي با اورانوس (آسمان) حامله شد. در زمين، يعني در خاك و آب و هوايي كه اطراف زمين را فرا گرفته بود، خدايان فراواني كه از لحاظ اهميت به پايهي گايا نميرسيدند مستقر بودند، ارواح گوناگون مانند روح درخت بلوط، خدايان رودها و درياچهها و درياها مانند نرئيدها و ناياسها و اوكئانيدها ، خدايان چشمهها و نهرها و چاهها مانند ماياندروس و سپرخئوس ، خدايان بادها مانند بورئاس و زفوروس و نوئوس و ائوروس و مخصوصاً آيولوس ، و خدايان روزي رسان مانند پان بزرگ پان ، خداي متبسم چوپانان و گلهها و بيشهها و وحوش بود؛ دو شاخ داشت، و آواز ني او از رودها و نهرها شنيده ميشد. هر گلهاي كه با بياعتنايي يا نهيب سهمناك پان مواجه ميگشت، به پريشاني و جنون دچار ميآمد. ديوان بيشهها و جنگلها، كه سيلنوس نام داشتند و پيكر آنان نيمي انسان و نيمي بز بود، او را خدمت ميكردند. صرفنظر از اين خدايان، بر هر يك از مظاهر طبيعت خدايي سلطه ميورزيد، و به قول شاعري گمنام، به اندازهاي ارواح پاك و ناپاك در هوا موج ميزد كه پر كاهي نميتوانست از ميان اين خدايان بگذرد!
خدايان زاد و ولد
15-6- عجيبترين و نيرومندترين قواي طبيعي، نيروي توليدمثل است. پس يونانيان نيز، مانند ساير اقوام باستاني، در برابر مظاهر عمدهي توليدمثل انساني نيايش ميكردند. همچنان كه حاصلخيزي خاك را ميپرستيدند. به اين جهت، در مراسم ديني مربوط به دمتر و ديونوسوس و هرمس ، صورت عضو تناسل مرد را به عنوان مفتاح تناسل به نمايش ميگذاشتند. حتي مراسم آرتميس پاكدامن از اين نمايش بركنار نبود. كراراً مجسمهسازي و نقاشي يوناني به ساختن اين صورت ميپرداخت، و جشن بزرگ ديونوسوس با نمايش اين صورت آغاز ميشد. معمولاً مهاجران آتني كه در كوچگاهها ميزيستند، به عنوان گواهي صلاح و تقواي خويش، صورتهاي گوناگون از دستگاه جنسي نرينه تهيه و به شهر خود تقديم ميكردند. به طوري كه از نمايشنامههاي آريستوفان مستفاد ميشود، جشنهايي كه براي نيايش نيروي توليدمثل برپا ميشد، در آخرين ساعات خود، به فعاليتهاي مضحك شرمآور آلوده ميگشت. اما، در مواردي، كار جشن به رسوايي نميكشيد و فقط غريزهي جنسي زن و مرد را تحريك و به توليدمثل كمك ميكرد. جنبهي ناخوشايند پرستش دستگاه تناسلي، در دورهي يونانگرايي (هلنيسم) و دورهي تسلط روميان، به صورت پرستش پرياپوس ، كه از آميزش ديونوسوس و آفروديته زاده شد، در آمد، پرياپوس خدايي بو با عضو جنسي كلان. صورت آن روي گلدانهاو ديوارهايي كه در شهر مدفون پومپئي از زيرخاك بيرون آمدهاند، فراوان است. يونانيان براي پرستش او به فعاليتهاي جنسي شنيع ميپرداختند. اما براي خداياني كه رمز مادري به شمار ميرفتند، مراسم خوشايندتري برگزار ميكردند. در آركاديا ، آرگوس ، الئوسيس ، آتن ، افسوس ، و جاهاي ديگر، بيشتر خدايان مؤنث را مورد تجليل قرار ميدادند. اين خدايان مؤنث كه عموماً همسر نداشتند، ظاهراً متعلق به دوراني بودند كه اختيار خانواده در دست مادر بود و نسب فرزند از طرف مادر تعيين ميشد. با ظهور زئوس ، پدرخدايان، و تفوق او بر ساير خدايان، دوران اقتدار مادران و مادر - خدايان به سرآمد. به نظر محققان، چون كشاورزي به وسيلهي زنان ابداع شد، خداي كشاورزي ( دمتر ) مؤنث است. دمتر مهمترين خداي ماده است. مطابق مفاد سرود كهنسالي كه سابقاً آن را به هومر نسبت ميدادند، پلوتون خداي زير زمين، پرسفونه دختر دمتر را دزديد و به زيرزمين برد. دمتر پس از جست و جوي فراوان، محل او را دانست و پلوتون را راضي كرد كه پرسفونه بتواندن سالي نه ماه روي زمين زندگي كند. مضمون اين داستان كنايهي زيبايي است از مرگ و تجديد حيات ساليانهي نباتات و تغيير فصول. هنگامي كه دمتر در غم دختر گمشدهزاري ميكرد، مردم الئوسيس ، با آنكه او را نشناختند، مورد محبتش قرار دادند. از اينرو دمتر راز كشاورزي را به آنان و مردم آتن آموخت و تريپتولموس ، شاهزادهي الئوسيس، را فرستاد تا آن را ميان آدميان رواج دهد. اين افسانه با افسانهي ايسيس و اوزيريس مصري و افسانهي تموز و عشتر بابلي و افسانهي آستارته و آدونيس سرياني و افسانهي كوبله و آتيس فروگيايي ، از لحاظ مفهوم، يكسان است. پرستش مادر - خدا، كه در يونان كلاسيك باقي ماند، سرانجام به صورت نيايش مريم، مادر خدا، احيا شد. يونانيان در آغاز تاريخ خود، برخي از حيوانات را محترم ميداشتند و آنها را نيمه خدا ميشمردند، ولي البته، مانند مصريان و هنديان، به خدايان انساني بيشتر توجه داشتند. آثار مربوط به اين دوران نشان ميدهد كه برخي از حيوانات در زمرهي خدايان بودهاند. گاو را به دليل زورمندي و شيررساني حيواني مقدس ميشمردند و، در مواردي، نمايندهي زئوس يا ديونوسوس يا تجسم هر دوي آنها ميدانستند. شايد بتوان گفت كه گاو حتي قبل از اين دو در شمار خدايان آمده. و الاهه هرا ، كه چشماني مانند گاو دارد. در ابتدا گاوي مقدس بوده است. خوك را هم كه حيواني كثيرالنسل است مقدس، و با الاههي نجيب، دمتر، قرين ميپنداشتند. در يكي از اعياد دمتر به نام تسموفوريا خوك قرباني ميشد. در جشن دياسيا، در ظاهر براي زئوس، و در باطن براي ماري كه در دل زمين سكنا داشت، قرباني ميكردند. مار جانوري مقدس بود، زيرا از طرفي جاويدان، و از طرف ديگر رمز توليد مثل به شمار ميرفت. مارپرستي از كرت به آتن رسيد. در معبد آتنه در آكروپوليس، ماري مقدس لانه داشت، و مؤمنان در هر ماه، با تقديم نان عسلي، بدو تقرب ميجستند. در بسياري از آثار هنري يونان در پيرامون پيكرهاي هرمس و آپولون و آسكلپيوس ، صورت مار ديده ميشود. در مجسمهي « آتنه پارتنون »، اثر فيدياس ، مار بزرگي زير سپر آتنه چنبره زده است. در تصوير « آتنه فارنزه »، مارهاي متعدد به چشم ميخورد. در نظر يونانيان، مار خداي نگهبان معبدها و خانهها بود. چون ماران در گورستانها فراوان بودند، يونانيان آنها را ارواح مردگان ميانگاشتند. اژدهايي به نام پوتون، كه آپولون بر آن غلبه كرد، موجد يكي از بزرگترين عيدهاي يوناني شد.
خدايان زير زمين
15-7- موحشترين خدايان يوناني، در زيرزمين يا در غارها و شكافهاي زمين ميزيستند. روزها يونانيان توجهي به اين خدايان نداشتند، ولي شبها، براي رفع وحشت خود، آنها را ميپرستيدند. اين خدايان از ساير معبودها و حتي معبودهاي موكنايي قديمتر بودند و ظاهراً به وسيلهي مردم موكناي به يونانيان انتقال يافتند. يونانيان آنها را ارواح كينه توز حيواناتي كه بر اثر پيشرفت انسان، به جنگلها و اعماق زمين رانده شده بودند، ميدانستند. مهمترين آنها خدايي بود به شكل يك افعي مخوف به نام « زئوس ختونيوس » يعني خداي تباهكار ، گاهي او را « زئوس ميليخيوس »، يعني خداي نيكوكار ميناميدند، و البته استعمال اين نام تعارفآميز تنها به منظور جلب لطف آن خبيث بود؛ هادس ، خداي موجودات زيرزميني، برادر زئوس بود، و يونانيان پيوسته ميكوشيدند تا خشم او را فرونشانند، زيرا اين خدا ميتوانست ريشههاي روييدنيها را بپرورد يا بپوساند. از اينرو براي خوش آمد او، بدو «پرمايه» نام داده بودند. هكاته ، روح شرور دنياي اسفل، ازهادس مخوفتر بود و به هر كه برميخورد، او را با نگاه شوم خود تيره روز ميكرد. عوام يونان براي دفع نحوست اين موجود مؤنث، چارهاي جز قرباني كردن نداشتند. يونانيان پيش از عصر كلاسيك، مردگان را ارواحي ميدانستند قادر به كارهاي نيك و بد. پس، براي جلب رضايت آنان قرباني ميكردند و دعا ميخواندند. با آنكه ارواح، خداياني كامل محسوب نميشدند، يونانيان ابتدايي، مانند چينيان، اموات خود را بيش از خدايان گرامي ميداشتند. در عصر كلاسيك، ارواح مردگان بيشتر مايهي ترس بودند تا موضوع ستايش. از اينرو براي طرد آنان به دعا و قرباني و مراسمي مانند مراسم آنتستريا متوسل ميشدند. قهرمانپرستي جلوهاي از مردهپرستي بود. براي خدايان امكان داشت كه بزرگان قوم و مردان و زنان زيبا را زندگي جاوداني بخشند و حتي در زمرهي خودآورند. بدين ترتيب، در اولمپيا، هيپوداميا جزو خدايان درآمد. مردم لئوكترا، كاساندرا را مانند خدايان پرستيدند. در كولونوس، قهرماني با نام اوديپ به مقام خدايي رسيد. در اسپارت، هلنه پايگاه خدايي يافت. گاهي خدايي در كالبد انساني حلول، و آن انسان را خدا ميكرد، و گاهي ميان يكي از خدايان و زني از آدميان، پيوندي جنسي برقرار ميشد و از اين آميزش قهرمان خدايي به وجود ميآمد. چنان كه ثمرهي آميزش زئوس با آلكمنه، هراكلس بود . بسياري از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به يكي از قهرمانان خدا زاد ميرساندند. مثلاً پزشكان، خود را از نسل آسكلپيوس الاههي پزشكي محسوب ميكردند. در آغاز، خدايان از ميان نياكان يا قهرمانان يا مردگان برگزيده ميشدند، و گورهاي مردگان مقدس به صورت معابد در ميآمد. به طور كلي، ميتوان گفت كه يونانيان به قدر ما ميان آدميان و خدايان تفاوت يا فاصله نميگذاشتند، و بسياري از خدايان ايشان، مانند قديسان ما، از آدمها برتر نبودند. همانطور كه قديسان ما انسانند و به ما نزديك، خدايان يوناني نيز از جنس پرستندگان خود بودند. با آنكه مردم خدايان را جاويدان ميانگاشتند، برخي از خدايان، و از آن جمله ديونوسوس مانند زمينيان، شكار مرگ نيز ميشدند.
خدايان اولمپي (خدايان درجه يك يونان)
15-8- خداياني كه تاكنون از آنها سخن گفتيم، در نظر يونانيان، از لحاظ شهرت (ولي نه از نظر احترام و اهميت) در درجهي دوم قرار داشتند. به همين جهت، در اشعار هومر فقط نام بعضي از آنها آمده، و در عوض نام خدايان اولمپي مكرراً ذكر شده است. احتمالاً خدايان اولمپي به وسيلهي اقوام مهاجم آخاياي و دوري به يونان آمدند و خدايان بومي و موكنايي را تحتالشعاع قرار دادند. مثلاً، در دو ناحيهي دودونا و دلفي، گايا، الاههي زمين، از نظرها افتاد و به جاي آن، زئوس (در دودونا) و آپولون (در دلفي) اهميت يافتند. ولي خدايان درجهي دوم مورد پرستش مردم ساده قرار ميگرفتند، در صورتي كه خدايان فاتح اولمپ، از مقر كوهستاني خود، بر اشراف كامروا فرمان ميراندند. بدين سبب، شاعراني چون هومر و هزيود، و مجسمهسازان فراوان، مطابق مقتضيات اشراف، پرستش خدايان اولمپي را ترويج كردند. در موارد بسيار، خدايان كوچك در خدايان بزرگ مستهلك ميشدند يا به صورت وابستگان آنان در ميآمدند، همچنان كه دولتهاي كوچك معمولاً ضميمه يا تابع دولتهاي بزرگتر ميشدند، در نتيجه، شخصيت ديونوسوس، سيلنوس (در اساطير يونان نام هر يك از موجوداتي كه نيمي آدم و نيمي جانور بودند، و در جنگلها و كوهستانها به سر ميبردند) و ديوان بيشهها و جنگلها را به خود كشيد؛ آرتميس ارواح جنگلي و كوهستاني را در برگرفت؛ و پوسيدون بر همهي پريان دريايي اشتمال يافت. پس، اعتقادات و مراسم و اساطير وحشيانهي ابتدايي از رواج افتاد و يونانيان، جهان را، كه تا آن زمان جولانگاه شياطين و ديوان و ارواح محسوب ميشد، دستگاهي منظم دانستند كه خداياني با سازمان و سلسله مراتب مشخص بر آن حكومت ميكنند؛ و اين تحول فكري مسلماً از تحول عمومي جامعهي يوناني و استقرار نظام سياسي جديدي خبر ميداد. 15-7- در رأس خدايان اولمپي، زئوس ، خداي بزرگ يا خداي خدايان، قرار داشت. زئوس از لحاظ زماني، نخستين خدا به شمار نميرفت. زيرا، چنان كه ديدهايم، اورانوس و كرونوس و ساير تيتانها بر او مقدم بودند. هنگامي كه بساط الوهيت ابتدايي در ميان يونانيان برچيده شد، (در نظر يونانيان، جدال زئوس و كسانش با تيتانها به منزلهي تصادم تمدن با توحش است). زئوس و برادرانش جهان را با قرعه ميان خود تقسيم كردند. بر اثر قرعهكشي، آسمان به زئوس رسيد، و درياها به پوسيدون، و زيرزمين به هادس. در اساطير يوناني، جهان مخلوق خدايان نيست. جهان پيش از خدايان وجود داشته است. خدايان در آغاز با يكديگر آميختند و انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسانها، زناشويي كردند. از اينرو آدميان از نسل خدايانند. خدايان علم و قدرت تام ندارند و، مانند انسانها، فريب ميخورند و اشتباه ميكنند. هر خدا قدرت خدايان ديگر را محدود ميكند و حتي با آنان به معارضه بر ميخيزد. اما خدايان، به اقتضاي رعايت مقام پدري، زئوس را به سروري پذيرفتهاند. خدايان دربارگاه زئوس گرد ميآيند. زئوس در برخي از كارها رأس آنان را ميجويد، و اگر آنان را مخالف يابد، مطابق رأي ايشان عمل ميكند. اما، بسا اوقات، زئوس خود دستور صادر ميكند و خدايان ديگر را وادار ميكند كه حدود خود را بشناسند. زئوس در ابتدا خداي آسمان و كوهها و فرستندهي باران و نيز، مانند يهوه، ربالنوع جنگ بود. (كلمهي «زنوس» محتملاً مانند كلمهي dies لاتين ( day انگليسي) به معني روشنايي، و از ريشهي هند و اروپايي di ، به معناي درخشيدن است. در لاتين، به صورت يوپيتر (Juppiter) از كلمهي يوناني Zeu-Pater يعني «زئوس پدر» درآمد. كلمهي Dios ، به معني خدا، هم از اين ريشه است. در يونان كنوني مقرها و محلهاي تردد زئوس را به الياس قديس، كه در ميان مسيحيان يونان بخشندهي باران است، منسوب كردهاند). از اينرو، در جريان جنگ تروا، در كارزار مداخله كرد و جنگ را خونينتر ساخت. اما به تدريج مبدل به مقتداي خدايان و آدميان شد. زئوس با سيمايي پرريش و وقاري تمام، بالاي كوه اولمپ نشسته است و بر نظام اخلاقي همهي جهان حكومت ميكند، فرزندان نافرمان را كيفر ميدهد، در حفظ خانوادهها ميكوشد، خيانت را بدون كيفر نميگذارد، حدود و ثغور را رعايت و از ميهمانان و حاجت خواهان دستگيري ميكند، و بالاخره، داور عالم ميشود - و ناگفته نماند كه فيدياس با ساختن مجسمهي او در هيئت داور، شاهكاري به وجود آورده است.
زئوس در شگفت از خلقت زن!
15-9- تنها عيب زئوس اين است كه در برابر عشق سريعاً تسليم ميشود؛ او، كه خود زن را نيافريده است، از خلقت او سخت در شگفت است. زن را موجودي عجيب ميداند، برخوردار از نعمت زيبايي كه اعظم نعمات است. زئوس در برابر دلربايي زن، خود را ناتوان ميبيند، هزيود آماري از معاشقات و فرزندان او فراهم آورده است. نخستين معشوقهي او ديونه است، كه زئوس او را در اپيروس ترك ميكند. نخستين همسر او، متيس ، خداي سنجش و خرد و دانش است. ولي زئوس چون ميشنود كه فرزندان اين زن او را خلع خواهند كرد، متيس را ميبلعد و، با بلعيدن او، خود صاحب سجاياي او ميشود و به صورت خداي خرد در ميآيد. متيس، آتنه را در اندرون زئوس ميزايد، و زئوس سرخود را ميشكافد تا آتنه به خارج راه يابد. پس از آن، تميس را همسر خود ميكند، و دوازده «ساعت» محصول اين ازدواج است. سپس ائورونومه را به همسري ميگيرد، و او «الاهگان رحمت» را ميزايد. بعد از آن، منموسونه را به ازدواج خويش در ميآورد، و از او صاحب نه موساي (موزها) يعني الاهههاي هنر ميشود. آنگاه لتو را به زني برميگزيند، و آپولون و آرتميس را از او مييابد. بعد خواهر خويش دمتر را به همسري انتخاب ميكند، و پرسفونه از اين ازدواج به دنيا ميآيد. زئوس، پس از آنكه جواني خود را بدينگونه به خوشي ميگذراند، سرانجام با خواهر ديگر خويش، هرا ، ازدواج و او را ملكهي اولمپ ميكند. هرا، به نوبهي خود، هبه ، آرس ، هفايستوس ، و ايليتويا را ميزايد. از آنجا كه هرا از برادر خود مسنتر است، در بسياري از شهرهاي يوناني كه مقام مادري و روابط زناشويي را محترم ميداشتند، او را بيش از برادرش حرمت مينهادند. هرا خود زني هوشمند و موقر و جدي است و البته بازيگوشيهاي شوهرش را خوش ندارد. از اينرو بالاخره ميانشان اختلاف ميافتد. زئوس ميخواهد او را مضروب كند. ولي دل بستن به زنان ديگر را چارهاي مؤثرتر مييابد. نخستين زني كه از آدميان ميگيرد، نيوبه است. آخرين همسر او از ميان آدميزادگان، آلكمنه است كه از اخلاف نيوبه و شانزدهمين نسل پس از اوست. (مسلماً اين افسانهها به وسيلهي شاعران و قبايلي كه ميخواستند براي خود تباري عالي جعل كنند ساخته شده است). زئوس، به شيوهي انسان يوناني، از نظر جنسي و همخوابگي، ميان زن و مرد فرقي نميگذارد. به پسري زيبا به نام گانومده دل ميبازد و او را ميربايد تا برفراز كوه اولمپ ساقي بزم او شود.
آتنه: باكره، با خرد و مغرور
15-10- بديهي است كه چنين پدري در ميان انبوه فرزندان خود قهرماني نيز خواهد داشت. يكي از فرزندان ممتاز او آتنه است كه به صورت زني كامل و مسلح از سرزئوس متولد شد. آتنه الاههي شهر آتن است، به بكارت خويش ميبالد و به همين جهت با دختران باكرهدوستي ميكند و، با انگيختن شور جنگجويي، مردان را به ستايش خود وا ميدارد. چون وي دختر متيس و صاحب حكمت است، حكمت را به عصر پريكلس ارزاني ميدارد. پالاس جبار را كه با او نرد عشق ميبازد، به قتل ميرساند و نام او را بر نام خويش ميافزايد تا براي ديگر خواستگارانش درس عبرتي باشد. شهر آتن زيباترين معابد و باشكوهترين اعياد خود را به آتنه اختصاص ميدهد.
آپولون زيبا، خواهر آتنه
15-11- پرستش آپولون زيبا نسبت به پرستش خواهرش آتنه رواج بيشتري دارد. آپولون خداي خورشيد، نگهبان موسيقي و شعر و هنر، آفرينندهي شهرها، واضع قوانين، خداي درمان، و پدر آسكلپيوس (خداي پزشكي) به شمار ميرود. تيراندازي توانا، خداي جنگ، و جانشين گايا و فويبه در دلفي است و اين شهر را مقدسترين معبد يونان ميكند. خداي رويش هم هست، به همين دليل، در روزهاي درو، ده يك محصول را به او تخصيص ميدهند. او هم در عوض، گرمي و روشني طلايي رنگ خود را از دلفي و دلوس پخش ميكند. در همه جا نظام و زيبايي به وجود ميآورد، و برخلاف ساير خدايان وحشتانگيز نيست. در جشنها و مراسم پرستش او، كه مخصوصاً در دلوس و دلفي برپا ميشود، شادي موج ميزند، و مردم در پرتو او خود را از سلامت و حكمت و خرد و موسيقي برخوردار مييابند.
آرتميس الهه عفت؛ خواهر ديگر آتنه
15-12- خواهر او آرتميس (ديانا در روم) الاههي عفت است و در جنگلها چنان به حيوانات و خوشيهاي سادهي طبيعي ميپردازد كه براي عشقورزي با مردان فرصتي ندارد؛ الاههي جنگلها و صحراها و چراگاههاست. همچنان كه آپولون سرمشق جوانان محسوب ميشود، آرتميس عاليترين نمونهي دختران جوان به شمار ميآيد. داراي بدني نيرومند و ورزيده و چابك، و به زيور عفت و تقوا آراسته است. چون الاههي زنان باردار نيز هست، زنان براي تخفيف دردهاي زايمان از او كمك ميخواهند. در اِفِسوس ، شخصيت آسيايي خود را حفظ ميكند و خداي مادري و زايش ميشود. به اين ترتيب، هنگام نيايش او، مفهوم باكره و مادر در هم آميخت و كليساي مسيحي، در قرن پنجم ميلادي، خصايص او را به مريم نسبت داد و عيد درو را كه در تابستان به نام آرتميس برپا ميشد، به « عيد صعود مريم » تبديل كرد. از چنين طرفي است كه كهنه در نو محفوظ ميماند و همه چيز عوض ميشود، مگر جوهر اصلي. تاريخ هم، مثل زندگي، يا بايد سيري مداوم داشته باشد، يا بميرد، افراد و سازمانها ميتوانند تغيير كنند، ولي آرام؛ ايجاد اختلالي موحش در روند توسعهي آنها نسيان ملي و ديوانگي بار ميآورد.
هفايستوس لَنْگْ: خداي صنعت!
15-13- در ميان خدايان اولمپ، يك خدا هست كه بيش از ديگران به آدميان شباهت دارد. اين خدا، هفايستوس لنگ ، مظهر صنعت است. روميان به او وولكانوس نام دادهاند. اين خدا مضحك و رقتآور است، ولي بيش از خدايان فريبكاري كه شفقت ندارند و با او بدرفتاري ميكنند، احترام ما را به خود معطوف ميدارد، شايد در آغاز مظهر فروزان كوره و آتش بوده است. در منظومههاي هومر، فرزند زئوس و هرا به شمار ميرود. ساير افسانهها تأكيد ميكنند كه چون زئوس آتنه را از درون خود به دنيا ميآورد، هرا بر او رشك ميبرد و هفايستوس را، بدون آميزش با مرد، ميزايد. سپس چون هفايستوس را زشت روي و ناتوان ميبيند، او را از او لمپ به زير ميافكند. اما هفايستوس راه بازگشت به وطن را مييابد، و بعداً قصور فراواني براي اقامت خدايان ميسازد. با همهي بدرفتاريهايي كه از ما در ديده بود، حرمت و مهر او را در دل ميپرورد و براي دفاع از او با زئوس در ميافتد، به طوري كه زئوس، از خشم، پاي او را ميگيرد و به سوي زمين ميافكند. يك روز تمام طول ميكشد تا هفايستوس از آسمان به جزيرهي لمنوس سقوط كند. قوزك پايش صدمه ميبيند و از آن زمان لنگ ميشود. ليكن به نظر هومر او پيش از اين حادثه هم لنگ بوده است. در هر حال، دوباره به او لمپ باز ميگردد و در كارگاه خود كورهي بزرگي بر پا ميدارد و، به وسيلهي بيست دم عظيم و سنداني بزرگ، به ساختن اسلحهي اخيلس و مجسمههايي متحرك و شگفتيهاي ديگر ميپردازد. يونانيان او را به نام خداي فلزكاري و مصنوعات دستي ميپرستيدند و ميگفتند كه كوههاي آتشفشان، دودكشهاي كارگاه زير زميني او هستند. از بخت بد، با آفروديته ازدواج ميكند و در مييابد كه اجتماع تقوا و زيبايي در يك موجود بسي دشوار است. وقتي كه از روابط همسر خويش با آرس آگاه ميشود، براي آن دو دلداده دامي ميسازد و آنان را در وقت ملاقات به دام مياندازد. براي اينكه انتقام خود را بگيرد، ارباب انواع عشق و جنگ ( آفروديته و آرس ) را به زنجير ميكشد و در معرض تماشاي ديگر خدايان قرار ميدهد و موجب خندهي آنان ميشود.
آرس، هرمس و عشق افروديته
15-14- آرس (مريخ يا مارس رومي) است كه در هوش و فهم امتيازي ندارد و تنها هنرش جنگ كردن است؛ حتي جادو و فتنهانگيزي آفروديته نميتواند در او مستي خونريزي را فرو نشاند. هومر، آرس را «لعنت بشر» لقب ميدهد و، با لذت، ماجراي سرنگون شدن او را با سنگي از دست آتنه وصف ميكند؛ «وقتي افتاد، هفت جريب زمين را پوشاند». هرمس (عطارد يا مركوريوس رومي) جالبتر است. آوردهاند كه او در آغاز سنگ بود، و پرستش او از سنگپرستي آغاز شد. به گمان يونانيان، هرمس در سنگها تجسم مييابد. معمولاً به هيئت سنگ درازي است كه بر فراز گورها مينهند. سنگهاي مرزي مزارع، كه علاوه بر تحديد اراضي، عامل نگهباني مزارع و افزايش و فراواني محصولات هستند، از اوست. قدرت باروري مرد نيز، كه علامتهاي آن در مقابل خانههاي بزرگان آتن نصب ميشد، مرهون هرمس است. بيحرمتي نسبت به اين علامتها بود كه سبب هلاكت آلكيبيادس و ويراني آتن شد. از اينها گذشته، هرمس، خداي مسافران و پشتيبان چاپارها به شمار ميرفت، از اينرو چوبدستي يكي از علايم او بود. بعداً خداي بخت و سوداگري و زيركي، و مظهر مقياسات و اوزان، و همچنين قديس حامي پيمانشكنها، اختلاس كنندگان، و دزدان ميشود. وانگهي، هرمس پيامها و فرمانهاي خدايان را به يكديگر و به آدميان ميرسانيد، و با كفشهاي بالدارش چون تندباد راه ميرفت. به بركت جست و خيزهاي خود، پيكري متناسب داشت، چنان كه پراكسيتلس، پيكر او را مدل مجسمه سازي ميدانست. معمولاً او را به شكل جواني نيرومند و تيز تك و نگهبان و ياور ورزشكاران نشان ميدادند، و تصوير پيكر عريان او، بيپرده، در همهي مراكز ورزش به چشم ميخورد. به عنوان پيك خدايان، الاههي فصاحت و مفسر امور نهاني نيز بود. به طوري كه هومر نقل ميكند، با بستن چند تار بر كاسهي سنگ پشت. جنگ را اختراع كرد. سرانجام هرمس، به عشق آفروديته دچار آمد و از او صاحب فرزندي خنثي به نام هرمافروديته (متخذ از نام هرمس و آفروديته) شد، كه واجد ويژگيهاي گوناگون پدر و مادر خود بود.
آفروديته؛ عشق و شهوت
15-15- آفروديته خداي زيبايي و عشق يونانيان است. از خاورميانه برخاست و در قبرس به عنوان مادر آسماني پرستش شد. بدون ترديد، در آغاز خداي مادران و مسبب توليد نسل و باروري گياهان و جانوران و انسانها بود. در جريان پيشرفت تمدن، چون دامنهي امنيت بسط يافت و جمعيت افزوني گرفت، مردان به جاي تكيه بر زايندگي زنان، زيبايي آنان را مورد تأكيد قرار دادند. بر اثر اين تحول، از آن پس آفروديته به عنوان مظهر زيبايي و لذات جنسي مورد پرستش يونانيان قرار گرفت و به صورتهاي گوناگون تجلي كرد: آفروديتهي آسماني (خداي عشق پاك) و آفروديتهي زميني (الاههي شهوات جنسي) و آفروديتهي زيبا (ونوس رومي) . در آتن و كورنت، زنان روسپي به نام آفروديته معابدي ميساختند و او را پشتيبان خويش ميشناختند. در برخي از شهرهاي يوناني، نخستين روز آوريل را به عنوان عيد بزرگ آفروديته جشن ميگرفتند؛ در اين جشن، مردان و زنان ميتوانستند آزادانه به فعاليت جنسي پردازند. ساكنان جنوب، كه شور جنسي حادي داشتند، آفروديته را خداي عشق ميشمردند، حال آنكه شكارچيان سرد مزاج شمال، آرتميس را خداي عشق ميدانستند. بنابر اساطير، اين مظهر عشق و شهوت، همسر هفايستوس لنگ شد، ولي با آرس، هرمس، پوسيدون، ديونوسوس، و بسياري از آدميان مانند آنخيسس و آدونيس (بنا بر روايات، آدونيس جواني است زيبا روي و مورد مهر آفروديته و پرسفونه. اماآرس، كه به آدونيس حسد ميبرد، به صورت گراز در ميآيد و او را ميكشد. از خون آدونيس، گل شقايق ميرويد، و آفروديته به غم ميافتد. زئوس به آفروديته فرمان ميدهد كه آدونيس (گل شقايق) را نصف سال به پرسفونه واگذارد تا با او به زيرزمين رود. در قبرس و فنيقيه، مردم، در عيد آدونيس، براي مرگ آدونيس (به زيرزمين رفتن او در زمستان) و ظهور مجدد او (رويش او در بهار) هم سوگواري و هم شادماني ميكردند)- به عشقبازي پرداخت، تا از رنج همسري هفايستوس برهد. پاريس در مسابقهي زيبايي، كه بين آفروديته و هرا و آتنه صورت پذيرفت، سيبزرين (سيب نفاق) مراد سيبي است كه آريس (الاههي نفاق)، كه به يك مجلس عروسي دعوت نشده بود، براي زيباترين زن به مجلس جشن انداخت. داور سيب را به آفروديته داد و مدعيان ديگر (هرا و آتنه) را خشمگين كرد، همين امر موجب جنگ تروا شد.) را به عنوان جايزه به او داد. پراكسيتلس مجسمهي بسيار زيبايي از او ساخت، به طوري كه يونانيان مستغرق جمال او شدند و گناهانش را فراموش كردند.
هستيا و پوسيدون؛ خواهر و برادر زئوس
15-16- خواهر زئوس، هستيا، الاههي اجاق خانواده، و برادر سركش او، پوسيدون (نپتونوس رومي)، حاكم درياها بود. پوسيدون خود را با زئوس برابر ميشمرد، و بسا اقوام، حتي اقوامي كه در قارهها دور از درياها به سر ميبردند، او را پرستيدند، زيرا نه تنها بر درياها فرمان ميراند، بلكه بر رودها و چشمهها و مجاري نهفته در زيرزمين نيز حكومت داشت و، به وسيلهي جريان امواج مد، ايجاد زلزله ميكرد. ملاحان يوناني در جزيرههاي خطرناك براي او معبد ميساختند تا از خشم دريا ايمن باشند.
خدايان كم اهميت اولمپي
15-17- در ميان خدايان يوناني و حتي در ميان خدايان اولمپي، خدايان كوچك كم اهميت بسيار فراوان بودند، و هر يك برخي از مظاهر بيشمار طبيعت را نمايش ميدادند. از اين زمرهاند: هستيا (وستاي رومي، خداي اجاق و آتش مقدس)، ايريس (رنگينكمان، قاصد زئوس)، هبه (خداي جواني)، ايليتويا (ياور زنان باردار)، ديكه (خداي عدالت)، توخه (بخت)، اروس (خداي عشق) - كه هزيود او را آفرينندهي جهان ميدانست و ساپفو او را موجودي كينه توز و تلخ و شيرين خواند، هومنئوس (نغمهي ازدواج)، هوپنوس (خواب)، اونيروس (رؤيا)، گراس (پيري)، لته (فراموشي)، تاناتوس (مرگ)، و موزها يا موساي (هنرهاي زيبا)- كليو ، موز تاريخ؛ ائوترپه ، موز شعر بزمي؛ تاليا ، موز نمايشنامههاي كمدي و اشعار عاشقانه؛ ملپومنه ، موز تراژدي؛ ترپسيخوره ، موز رقص و آواز؛ اراتو ، موز غزل و اشعار هزلآميز؛ پولومنيا ، موز سرودها؛ اورانيا ، موز نجوم؛ و كاليوپه ، موز شعر حماسي. سه الاههي رحمت وجود داشتند، و دوازده خداي «ساعت» آنها را خدمت ميكردند. خدايي به نام نمسيس نيك و بد را ميان مردم تقسيم ميكرد و كساني را كه در روزگار فراواني نعمت افراط مينمودند (يعني دستخوش هوبريس يا سعادت غرورآميز بودند) به بدبختي ميانداخت. الاهگان انتقام يا ارينوئس هيچ ستمي را بيانتقام نميگذاردند و يونانيان، از سر ترس، آنها را ائومنيدس (مهربانان) ميناميدند. الاهگان سرنوشت يا مويراي حوادث را تعيين و تثبيت ميكردند. مفهوم سرنوشت چنان بر انديشهي يوناني سلطه ميورزيد كه حتي خدايان يوناني هم در اسارت سرنوشتهايي محتوم به سر ميبردند. با چنين مفاهيمي، مذهب يونان محدوديتهاي خود را يافت و راه به علم و قانون باز كرد.
ديونوسوس؛ داستاني شگفت
15-18- يكي از محبوبترين خدايان يوناني كه تشخيص وضع و مقام او در سلسله مراتب خدايان بسي دشوار است، ديونوسوس است. اين خدا در آغاز يكي از معبودهاي تراكيا و مظهر شراب بود و سابازيوس نام داشت. يونانيان او را، كه سرانجام براي نجات بشريت تن به مرگ داد، خداي شرب و مستي و نگهبان تاك و ضامن فراواني نعمت ميشمردند. سرگذشت او از آميختن چند داستان پديد آمده است. بنابر اساطير يوناني، ديونوسوس از آميزش زئوس با دختر خود پرسفونه زاده و در بادي امر به صورت زاگرئوس (كودك شاخدار) بوده است. چون مورد محبت شديد زئوس قرار داشت و در كنار زئوس بر مسند آسماني مينشست، هرا بر منزلت او رشك برد و تيتانها را به كشتن او برانگيخت. زئوس، براي دفع خطر، ديونوسوس را نخست به صورت ميش، و سپس به صورت گاو درآورد. اما تيتانها او را در هيئت گاو شناختند، پس او را پاره پاره كردند و پارهها را در ديگي افكندند. آتنه دل او را از ديگ بيرون آورد و نزد زئوس برد. زئوس دل را به سمله داد، و سمله از آن آبستن شد، و كودكي كه از سمله به دنيا آمد، خود سابازيوس بود، و اين بار ديونوسوس نام گرفت. موضوع مرگ و زندگي مجدد ديونوسوس، موجد مراسم ديني بسيار گشت. در فصل بهار، هنگامي كه درختان مو جوانه ميزدند، زنان يونان براي مشاهدهي تولد مجدد ديونوسوس به كوهها ميرفتند و دو روز تمام در آنجا به سر ميبردند. ميگساري ميكردند و معتقد بودند كه هر كس با شراب، عقل از سر ندهد، بيخرد است. مردم از شنيدن داستان عذاب و مرگ و زندگي مجدد خداي خود به شور ميآمدند، در حايل كه خود سراسر اين داستان را به خوبي ميدانستند. در طي مراسم ميگساري و رقص، زنان چنان دچار هيجان ميشدند كه پا بر هر گونه قيود و مقررات مينهادند. مهمترين قسمت مراسم اين بود كه زنان ميش يا گاو و گاهي انساني را كه تجسم خدا ميانگاشتند، ميگرفتند و اعضاي او را، به ياد مثلهشدن بدن ديونوسوس، پاره پاره ميكردند و از گوشت آن يك شام رباني مقدس براي خود ميساختند و ميخوردند. عقيده داشتند كه خدا بدين وسيله داخل بدن انسان ميشود و با روح انسان ميآميزد. در چنين حالي، خود را وابستهي ديونوسوس و جاويد ميپنداشتند و، مطابق يكي از القاب او، كه باكوس يا باكخوس بود، خود را باكخوي يعني وابستهي باكخوس ميناميدند. حالتي را كه بديشان دست ميداد « خلسه » يا «جذبه» ميخواندند و بر آن بودند كه در اين حالت از قيد جسم آزاد ميشوند و ميتوانند پردههاي غيبي را پس زنند و از آينده خبر دهند و در حقيقت، خدا شوند. اين مراسم پرشور، كه از تراكيا به يونان سرايت كرد، يونان را از دست خدايان سرد و رسواي اولمپي بيرون آورد و تدريجاً دين يوناني را با هيجان آميخت و سروربخش كرد. كاهنان معبد دلفي و فرمانروايان آتن خواستند اينگونه مراسم ديني را منسوخ كنند، ولي توفيق نيافتند. فقط توانستند از سويي ديونوسوس را در شمار خدايان اولمپي در آورند و رنگ يوناني بدو بدهند و عيد او را يكي از اعياد رسمي كنند، و از سوي ديگر، بدمستيهاي جنونآميز پيروان ديونوسوس را به مراسم سنگين و نمايش باشكوهي مبدل كنند. پس، ديونوسوس تحتالشعاع آپولون قرار گرفت، چنان كه بعداً آپولون هم، با همهي سجاياي عالي خود، ميدان را براي عيسي مسيح خالي كرد.
سه عنصر اساسي در دين يوناني: خدايان زميني، خدايان آسماني اولمپي و رازها
15-19- در دين يونانيان سه عنصر اساسي وجود داشت، خدايان زميني، خدايان آسماني اولمپي، و اسرار يا عناصر رمزي يا عرفاني. خدايان زميني يونان در اصل از آن قوم پلاسكوي و مرد موكناي بودند. خدايان اولمپي به اقوام آخايايي تعلق داشتند، و اسرار از مصر و آسيا به يونان رسيد. به طور كلي، پيش از عصر هومر، فرودستان جامعه، خدايان زميني، يا بهتر بگويم زيرزميني. را ميپرستيدند. در عصر هومر، بزرگان جامعه به پرستش خدايان آسماني گرايش داشتند. پس از عصر هومر، مردم ميانه حال به اسرار و خداياني كه پس از مرگ، مجدداً قيام ميكنند، گراييدند. در عصر درخشان پريكلس. اسرار، مهمترين وجه دين يونانيان محسوب ميشد. اجراكنندگان اين مناسك به فعاليتهاي نمادي (سمبوليك) ميپرداختند و مخصوصاً جريان مرگ و ولادت مجدد خدا را به طرق گوناگون نمايش ميدادند. مناسك اسرار 15-20- مناسك اسرار در بسياري از نواحي يونان اجرا ميشد. ولي در هيچ ناحيه مانند الئوسيس پرشكوه نبود. مردم اين شهر پيش از هجوم قوم آخايايي با اينگونه مراسم آشنايي داشتند. ظاهراً ريشهي اين مراسم، جشن خزاني آن شهر بود. اين جشن با فعاليت شخمزدن و كاشتن كشتزارها برگزار ميشد. در روايات چنين آمده است كه دمتر ، چون از مردم آتيك مهرباني ديد و آنان را مورد عنايت قرار داد، معبد بزرگي، كه بارها دستخوش انهدام و احيا قرار گرفت، در آنجا ساخت و مراسمي برپا داشت. در عصر سولون و پيسيستراتوس و پريكلس مردم آتن جشن دمتر را از مردم الئوسيس فرا گرفتند و بر پا كردند. داوطلبان اجراي مناسك، در مراسم بهاري خود، با فرورفتن در آب الئوسيس خود را تطهير ميكردند و در فصل زمستان، با كمال وقار، پس از بيست كيلومتر پيادهروي، به الئوسيس ميرفتند و در حالي كه پيكرهاي ياكخوس، يكي از خدايان زيرزمين، را بر سر داشتند. در الئوسيس با مشعلهاي فروزان به معبد ميشتافتند و پيكرها را با تجليل فراوان در معبد مينهادند، و بقيهي روز را با رقص و آوازهاي مقدس سپري ميساختند. اما مراسم پيچيدهتر و مفصلتري هم وجود داشت. در طي اين مراسم، كساني كه در سال گذشته با غسل و روزهگيري خود را تطهير كرده بودند، براي پاگشايي، به تالار تشرف داخل ميشدند و روزهي خود را با معجوني مقدس از آبي آميخته با آرد گندم، و نيز با نان مقدس، ميشكستند. اما تشريفات پنهاني كه از آن پس صورت ميگرفت، چون رازي در دل تاريخ باستان مخفي مانده است. هيچ كس حق فاش كردن آنها را نداشت، و اگر اين نكته را رعايت نميكرد، به قتل ميرسيد. اشيل (آيسخولوس)، نمايشنگار بزرگ، محض اشارهاي به اين تشريفات سري، به خطري عظيم افتاد. فقط ميتوان گفت كه اين تشريفات نمايشي رمزي دربارهي ديونوسوس بود و احتمالاً داستان ربوده شدن پرسفونه به وسيلهي هادس، و غم خوردن دمتر و بازگشت پرسفونه را عملاً مجسم ميكرد. كاهنان هر يك از حوادث داستان را در جايي مناسب نمايش ميدادند؛ مثلاً، براي تجسم زيرزمين، آنها را به اطاق تاريكي ميبردند. به طور خلاصه، اين نمايش چنين بود، مردي كاهن (به جاي زئوس) و زني كاهن (به جاي دمتر) با يكديگر وصلت ميكردند. اين ازدواج مرموز با سرعتي شگفتآور به ثمر ميرسيد. زيرا بلافاصله پس از ازدواج اعلام ميشد كه «بانوي ما پسري مقدس زاده است!» سپس خوشهاي پر از گندم را، كه نماد فرزند دمتر و نيز علامت محصول كشتزارهاست، به مردم نشان ميدادند. آنگاه سالكان را در پرتو نور خفيف مشعلها به غارهاي تاريك زيرزمين، كه نشانهي دوزخ است. ميبردند و پس آن به اطاقهايي بسيار روشن، كه ظاهراً نماد بهشت يا جايگاه نيكوكاران است. ميرساندند. در آنجا، تصويرها و مجسمهها و آثار مقدسي را كه تا آن لحظه از ايشان مكتوم داشته شده بود به آنان عرضه ميكردند. در پايان مراسم، سالكان به حال مستي و خلسه ميافتادند و خود را با خدا يكي مييافتند. احساس ميكردند كه خدا در آنان حلول كرده است و محدوديتهاي فردي از ميان برخاسته است. در عهد بيسيستراتوس ، اسرار ديونوسوسي اهميت بيشتر يافت. ياكخوس خدا باديونوسوس يكي شد و پس پرسفونه به شمار آمد. همچنين، افسانهي ديونوسوس با افسانهي دمتر آميخت. اين مناسك اسرارآميز، كه البته در جريان زمان دگرگون شد، پيامي ثابت داشت، و آن اين بود، پس از مرگ ميتوان به زندگي تازهاي رسيد، بر كنار از زندگي پرنكبت روي زمين و زندگي شبحوار زيرزمين. اين پيام تسلابخش در اسكندريه با معتقدات كهن مصري آميخت و به هنگام خود به مسيحيت انتقال يافت و اروپا را فرا گرفت.
مناسك اورفئوس
15-21- در قرن هفتم، آيين رازورانهي ديگري از مصر و تراكيا و تسالي به يونان آمد و بيش از اسرار الئوسيسي رواج گرفت. اين آيين، در عصر آرگونوتها، به وسيلهي اورفئوس پايهگذاري شد. اورفئوس از مردم تراكيا بود و، به قول ديودوروس، «در فرهنگ و موسيقي و شعر، از همهي مرداني كه ميشناسيم، فراتر رفت.» اطلاعات ما دربارهي اورفئوس، هر چند كه از اساطير به دست آمده است، بازكمابيش ميرساند كه چنين شخصي وجود داشته است. مطابق اساطير، اورفئوس مردي ظريف و فكور و پرشور است. گاهي موسيقي مينوازد و گاهي در سلككاهنان زاهد ديونوسوس در ميآيد. چنگ مينوازد و آواز ميخواند و، با ساز و آواز خود، چنان شوري بر ميانگيزد كه مردم او را يكي از خدايان ميدانند و پرستش ميكنند. درندگان صحرا از شنيدن آواز او سبعيت خود را از دست ميدهند و صخرهها و درختها از شنيدن نواي چنگ او از جاي خود ميجنبند و در پي او به راه ميافتند. با ائوروديكهي زيبا زناشويي ميكند، و پس از مرگ نا به هنگام همسر خويش، از اندوه به سر حد جنون ميرسد و در جستجوي او به عالم زيرزميني اموات ميرود. در آنجا، پرسفونه را مجذوب ميكند. پس، پرسفونه به او اجازه ميدهد كه ائوروديكه را با خود ببرد، بدين شرط كه در حين بازگشت و پيش از رسيدن به سطح زمين، بدو نظر نيفكند. اما اورفئوس كه شكيبايي ندارد، از بيم آنكه مبادا ائوروديكه به دنبال او نيايد، هنگامي كه به آخرين حايل بين خود و سطح زمين ميرسد، سر ميگرداند تا دلدار را ببيند. بر اثر نگاه او، ائوروديكه به عالم اموات عودت ميكند و او را تنها ميگذارد. زنان تراكيا چون از اورفئوس روي خوشي نميبينند، كينهي او را به دل ميگيرند و در جشن ديونوسوس او را مثله ميكنند. زئوس، براي آنكه كفارهي گناه زنان را داده باشد، چنگ اورفئوس را به عنوان يكي از منظومههاي آسمان در فضا استقرار ميبخشد. اما مردم سر او را، كه هنوز مترنم است، در غاري در لسبوس به خاك ميسپارند. گويند كه اين غار بعدها محل نزول وحي ميشود و كانون بلبلاني كه شيرينتر و لطيفتر از همهي بلبلان جهان نغمهسرايي ميكنند. سرودهاي مقدس فراواني به اورفئوس نسبت ميدهند، اين سرودها در قرن ششم، يا پيش از آن، رنگي قدسي يافتند و آيين رازورانهاي را كه وابسته به شعاير ديونوسوس، ولي از لحاظ محتوا و شعاير و تأثر اخلاقي بسي برتر و عاليتر از آن بود، بنيان نهادند. اين آيين اصولاً بر نمايشهاي آلام (رنج)، مرگ و رستاخيز ديونوسوس زاگرئوس و نيز رستاخيز همگي افراد آدمي، و پاداش و كيفر آن جهاني تكيه داشت. چون انسان از نسل تيتانهاست، و تيتانها ديونوسوس را كشتهاند، پس همهي آدميان در ذات خود عنصري از شر دارند و، به قول مسيحيان، همه آلودهي «گناه نخستين» ميباشند. ولي در عين حال، انسان بهرهاي از خدا دارد، زيرا اجداد انسان، يعني تيتانها، ديونوسوس خدا را خوردهاند. پيروان اورفئوس، در جشني، گاوي را به نشانهي ديونوسوس ميكشتند و گوشت او را خام خام ميخوردند تا از وجود خدا بهرهاي بيابند. مطابق الاهيات اورفئوسي، كه سخت به الاهيات مصريان قديم ميماند، روح، پس از مرگ به جهان زيرين ميرود تا مورد داوري و مكافات قرار گيرد. كاهنان، در مراسم ديني اورفئوس، مؤمنان را براي حضور در مجلس داوري آماده ميكنند. در اين داوري، روحي كه گناهكار شناخته شود به سختي به كيفر ميرسد و، به قولي، به عذاب جاويدان (دوزخ) گرفتار ميآيد.
تناسخ اورفئوس
15-22- از بعضي سرودهاي اورفئوسي ميتوان نتيجه گرفت كه روح نه يك بار، بلكه بارها متولد ميشود، چندانكه از همهي گناهان خود برهد و بتواند به «جزيرهي خجستگان» يعني بهشت راه يابد. بنا بر بخشي ديگر از تعاليم اورفئوس، اگر كسي قبل از مرگ كفارهي گناهان خود را بدهد، يا پس از مرگ او، دوستانش گناهان او را بخرند، كيفر او در زيرزمين پايان ميپذيرد. مفهوم خريد گناه، كه لوتر را سخت متنفر كرد، مورد انتقاد شديد افلاطون هم قرار گرفت. افلاطون گفته است: مدعيان فريبكار پيامبري، در خانهي ثروتمندان را ميكوبند و به آنان تلقين ميكنند كه گناهان ايشان و پدرانشان با قرباني يا طلسم بخشوده ميشود... سپس تودهاي بزرگ از كتابهاي موسايوس يا اورفئوس بيرون ميآورند... و مطابق آنها مراسمي بر پا ميدارند و نه تنها افراد، بلكه تمام شهرها را قانع ميكنند كه مردگان و زندگان ميتوانند با دادن كفاره و قرباني آمرزيده شوند. اينان چنين تشريفاتي را اسرار مينامند و ادعا ميكنند كه اينها سبب خلاصي مردم از رنجهاي دوزخ است و، اگر از آنها غفلت ورزيم، غذابي سخت به ما روي خواهد آورد.»
اورفئوس؛ زمينهساز رهبانيت مسيحي
15-23- با اين همه، آيين اورفئوسي داراي جنبههاي معنوي بود و سرانجام به فلسفهي اخلاقي و رهبانيت مسيحي منتهي شد. بر اثر اين آيين، خدايان شهوي و سفاك اولمپي به تدريج رو به زوال نهادند - عيناً مانند زوال دستگاه خدايي يهوه در برابر شخصيت عيسي مسيح. شخصيت ظريف اورفئوس جاي زئوس را گرفت. از آن پس موضوع گناه و وجدان و پاكي روح و ناپاكي جسم، مردم يونان را به خود مشغول داشت، و مهمترين كار دين آن شد كه جسم را در برابر روح زبون كند و، بدين وسيله، روح را نجات دهد. پيروان اورفئوس دستگاه ديني و روش زندگي خاصي نداشتند. فقط لباس سفيد ميپوشيدند و از خوردن گوشت امتناع ميورزيدند و زهدي كه با زندگي سرخوش يوناني نميساخت از خود نشان ميدادند. در واقع، آيين اورفئوسي از جهاتي نوعي پيرايشگري بود، و در تصفيهي دين و طرد خدايان اولمپي مؤثر افتاد.
تأثير عميق اورفئوس بر فيلسوفان يونان
15-24- تأثير اين فرقه در يونان عميق و ممتد بود. شايد فيثاغورس و شاگردانش، در مورد محدوديت غذايي و طرز لباس پوشيدن و همچنين عقيدهي به تناسخ روح، از آن الهام گرفته باشند. بايد دانست كه كهنترين آثار مذهب اورفئوسي در جنوب ايتاليا به دست آمده است. افلاطون گرچه قسمت اعظم تعاليم اورفئوس را رد كرد، مفهوم تضاد جسم و روح و تكيه بر زهد و اميد به خلود را از او آموخت. رواقيان هم احتمالاً تا اندازهاي مفهوم زهد و وحدت وجود را از پيروان اورفئوس گرفتند. در حوزهي نوافلاطونيان اسكندريه، مجموعهي بزرگي از نوشتههاي اورفئوسي وجود داشت و پايهي فلسفهي لاهوتي و عقايد رازورانهي ايشان گشت. همچنين، اعتقاد پيروان فرقهي اورفئوسي به دوزخ و برزخ و بهشت، تخالف روح و جسم، پسر خدا كه كشته و دوباره زاده ميشود، و خوردن گوشت و خون خدا، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، در مسيحيت رخنه كرد. از اينرو هنوز مفاهيم و مراسم بنيادي مذهب اورفئوسي در زندگي ما براي خود جايي دارند.
عبادت يوناني؛ پدر در نقش كاهن
15-25- شيوههاي عبادت يوناني هم مانند خدايان يوناني بسيار متنوع بود. يونانيان براي دفع شر خدايان زميني به عبادت آنان ميپرداختند، ولي خدايان آسماني را صميمانه پرستش ميكردند. هيچ يك از عبادات به كاهن احتياج نداشت؛ در خانواده، پدر نقش كاهن را داشت، و در دولت، حاكم اصلي. زندگي در يونان چندانكه گفتهاند ناسوتي نبود؛ دين در همه جا نقشي اساسي بازي ميكرد، و هر دولتي براي حفظ نظم اجتماعي و ثبات سياسي خود از كيش رسمي حمايت ميكرد. ليكن، برخلاف مصر و خاور نزديك كه كاهنان بر دولت تسلط داشتند، در يونان دولت كاهنان را زير سلطه خود داشت و رهبري مذهبي را عهدهدار بود. كاهنان صرفاً به وظايف كم اهميت در معابد رسيدگي ميكردند. ادارهي اموال معابد، يعني زمين و پول و بردگان، در دست مأموران دولت بود و آنها به حسابها رسيدگي ميكردند. كاهنان تربيت مخصوصي نميديدند. هر كس كه با شعاير و تشريفات ديني آشنا ميشد، ميتوانست كاهن شود. در بسياري از مناطق، افراد با پرداخت پولي به حكومت، بدين مقام ميرسيدند. كاهنان، صنفي مستقل و داراي سلسله مراتب به شمار نميرفتند. ميان كاهنان معبدها يا شهرها معمولاً رابطهاي وجود نداشت. در يونان، كليسا و ديانت تعصبآميز و خشكه مذهبي وجود نداشت؛ معني دينداري صرفاً شركت در مراسم رسمي بود، نه اعتقاد به عقايدي خاص. مردم در عقايد خويش آزادي داشتند، مشروط بر اينكه علناً منكر خداي شهر نشوند و حرمت آنها را نگاه دارند. عملاً، دين با دولت يكي بود.
تنديس خدايان به جاي خدايان!
15-26- اجاق خانه، مانند آتشدان بزرگ شهر كه در ميدان عمومي قرار داشت، محل عبادت بود. معابد و غارها و شكافهاي زمين، كه مسكن خدايان زميني محسوب ميشدند، براي عبادت به كار ميرفتند. يونانيان حريم معابد را مقدس ميشمردند و بدان تجاوز نميكردند. در آنجا مؤمنان گرد ميآمدند، و تمام فراريان، حتي اگر مرتكب جنايتي خطير هم شده بودند، ميتوانستند در امان باشند. يونانيان معبد را خانهي خدايان ميشمردند، نه عبادتكنندگان، تنديس خدايان در معبد قرار داشت، و در برابر اين تنديسها، آتش جاويدان شعله ميكشيد. بسياري از مردم، تنديس خدا را خود خدا ميدانستند و، از اينرو در شستن و پوشانيدن و رعايت حال آن اهتمام ميورزيدند. هنگامي كه خدا در تحقق خواستههاي آنها اهمال ميورزيد، او را سرزنش ميكردند و بسا از سرسادگي چنين ميپنداشتند كه تنديسهاي خدايان عرق ميريزند و ميگريند و چشمان خود را ميبندند. كاهنان، تاريخ و شرح اعياد خداي اصلي معبد و سوابق خدا و حوادث مهم شهر را ثبت ميكردند؛ اين كار مبدأ و اولين شكل تاريخنگاري در يونان شد.
در مراسمها چه ميگذشت؟
15-27- مراسم شامل راهاندازي دسته، سرود، قرباني، دعا و گاهي غذاي مقدس بود. گاهي جادوگران يا بازيگران نمايشي ميدادند. عناصر اصلي مراسم ديني متعلق به گذشتههاي دور بود. سرودها و دعاها همه در كتابي مقدس ثبت شده بودند، و خانوادهها حكومتها در نگاهداري و رعايت آن كتاب ميكوشيدند و هرگونه تغيير در مطالب آن را ناپسند و مايهي خشم خدايان ميدانستند. پس، زبان ديني از زبان زنده دور شد. به مرور زمان، مردم معني كلماتي را كه به زبان ميآوردند نميفهميدند، ولي جذبهي كلمات كهنه نيازي به فهميدن نداشت. اكثراً، مردم حتي علت و حكمت بسياري از مراسم ديني را فراموش كردند، و كاهنان، براي تشريح و تفهيم آن مراسم، اساطير جديدي ابداع ميكردند. اسطوره و كيش ميتوانست متغير باشد، ولي مراسم تغيير نميكرد. موسيقي در تمام مراحل يكي از عناصر اصلي عبادت بود. مراسم مذهبي بدون موسيقي دچار اشكال ميشد؛ مذهب و موسيقي دست در دست هم پيش رفتند. شعر نيز، كه بعداً به وسيلهي آرخيلوخوس و آناكرئون و ساپفو و ديگران تعالي يافت، از معابد برخاست.
گاهي آدمها هم قرباني ميشدند!
15-28- مؤمنان، در جريان عبادت، خود را به مذبح كه در جلو معبد قرار داشت ميرساندند و به وسيلهي قرباني و دعا از خشم خدا ايمني مييافتند و او را به ياري ميطلبيدند. هر چيز نفيس، مثلاً مجسمه و تصوير و ظرف و ميز و جامه و سلاح، را به خدايان تقديم ميكردند؛ اگر خدايان از اين هدايا بهرهاي نميبردند، كاهنان از آنها سود ميجستند. لشكريان، قسمتي از غنايم خود را به آستان خدايان عرضه ميداشتند، چنان كه گزنوفون چون با ارتش دههزار نفري خود به يونان بازگشت، چنين كرد. گذشته از ميوهي باغها و دامها، افراد انساني نيز، در مواردي جزو هدايا بودند، چنان كه آگاممنون دختر خود ايفيگنيا، و اخليس ده تن از جوانان تروا را به خاطر دوستش پاتروكلوس قرباني كرد. در قبرس و لئوكاس، براي شادي آپولون، انسانها را از صخرهها فرو ميافكندند. در خيوس و تندوس، با قرباني كردن انسان، رضايت ديونوسوس را ميجستند. گفتهاند كه تميستوكلس گروهي از اسيران ايراني را در جنگ سالاميس قرباني كرد. اسپارتيان در عيدآرتميس، در حضور مردم، جوانان را تازيانه ميزدند، چندان كه برخي از آنان ميمردند. در آركاديا، تا قرن دوم ميلادي به زئوس، قرباني انسان تقديم ميداشتند. هنگام شيوع بيماريهاي خطرناك در ماساليا، يكي از بينوايان شهر را جامهي متبرك ميپوشاندند و از بيتالمال اطعام ميكردند و سپس او را با شاخههاي مقدس ميآراستند و از بالاي صخرهاي به زير ميانداختند، به اين گمان كه عمل آنان باعث بخشوده شدن گناهان شهر و دفع بيماري ميشود. بر همين شيوه، آتنيان، در موقع خشكسالي و شيوع طاعون و امراض ديگر، يك يا چند نفر از افراد بشر را به قربانگاه ميبردند. اين رويداد هر ساله در جشنوارهي تارگليا تكرار ميشد. (كساني كه در آتن قرباني ميشدند، (فارماكوي) يعني جادوگران نام داشتند، اين كلمه به مرور ايام تغيير معني داد و بر طلسم يا داروي شفابخش اطلاق شد. قرباني انسان، در گذشتههاي دور، واقعاً صورت ميگرفت، ولي بعداً جنبهي تظاهر يا نمايش پيدا كرد).
حيوان جاي انسان قرباني را گرفت
15-29- با گذشت زمان، موضوع قرباني كردن بشر محدودتر شد، و تنها مجرمان محكوم به اعدام را، پس از آنكه با شراب فراوان مست ميشدند، قرباني ميكردند. بعداً حيوانات جاي انسان را گرفتند. پلوپيداس، سردار بئوسي، در شب قبل از جنگ لئوكترا (371 قم) به خواب ديد كه اگر انساني را قرباني كند، پيروز ميشود. اما برخي از مشاورانش اعتراض كردند و گفتند: «اين رفتار وحشيانه و ناپسند نميتواند مورد رضايت موجودات آسماني قرار گيرد. فرمانرواي زمين، پدر خدايان و همهي خلق است و با ستمكاران كاري ندارد. اعتقاد به خدايان و نيروهايي كه از كشتن و قرباني كردن آدميان شاد ميشوند، از بيخردي است.» قرباني كردن حيوان به جاي انسان يكي از پيروزيهاي تمدن انساني است. در يونان، گاو و گوسفند و خوك بيش از جانوران ديگر براي قرباني به كار ميرفتند. سپاهيان، قبل از آغاز جنگ، براي پيروزي خود، قربانيهاي متعدد به خدايان عرضه ميداشتند. در آتن، براي تبرك محل مجالس عمومي، خوكي قرباني ميكردند. ولي نكتهي مهم اين بود كه فقط استخوان و پيه قرباني را به خدايان ميدادند، باقي را كاهنان و نيايشگران مصرف ميكردند. گفتهاند كه پرومته گوشت قرباني را در پوست آن قرار داد و استخوانهاي آن را نيز در چربي پيچيد. آنگاه از زئوس خواست كه هر كدام را بهتر ميداند برگزيند. زئوس با هر دو دست چربي را برگزيد، و چون احساس كرد كه فريب خورده است، سخت خشمناك شد، اما ديگر چارهاي جز قبول پيه و استخوان نداشت. با اين همه، يونانيان، هنگامي كه براي خدايان زميني به قرباني ميپرداختند، چيزي براي خود بر نميداشتند، بلكه لاشهي قرباني را در محلي عمومي ميسوزانيدند و خاكستر ميكردند. علت اين بود كه از خدايان زيرزميني بسيار بيمناك بودند و نميخواستند با آنها هم سفره شوند! قرباني براي خدايان اولمپي از روي ترس يا براي كفارهي گناهان نبود؛ معتقد بودند كه با قرباني كردن، خدايان را به مهماني ميخوانند و از حضور آنها لذت ميبرند و، به بركت نيروي آنها، به نيروي خود ميافزايند. به همين دليل، شراب را هم نخست روي قرباني و سپس در پيالههاي خود ميريختند و وانمود ميكردند كه خدايان با آنان شراب نوشيدهاند. اعتقاد مردم قديم به اهميت همسفرگي در ايجاد دوستي، از اينجا ناشي شد. قرباني كردن حيوانات، تا رواج مسيحيت، در يونان دوام آورد، سپس جاي خود را به مراسم رمزي دين مسيح داد. در هر حال، تبديل قربانيها به دعا از كارهاي نيك پايهگذاران اديان جديد است. اينان به انسان، كه در هر قدم با مصايب مواجه است، آموختند كه با نيايش ميتواند خود را تسلا و اميد بخشد.
تاخت و تاز خرافات در يونان
15-30- يونانيان كه بين دو قطب خدايان زميني و خدايان آسماني در نوسان بودند، به هزاران خرافه بستگي داشتند. مردم ساده دل كه دين يوناني را پر از وحشت ميديدند، براي دلخوش كردن خود، محتاج خرافات بودند. داستانهايي مانند برخاستن تسئوس از ميان مردگان براي نبرد در ماراتون ، يا تبديل آب به شراب به وسيلهي ديونوسوس از اينجا پديد آمد. ظهور اين داستانها، كه در همهي جوامع وجود دارد. امري متعارف و قابل چشمپوشي است. مردم در پرتو اينگونه داستانها، تاريكيهاي زندگي را در پرتو تخيلات خود از بين ميبرند و مثلاً چنين ميپندارند كه با نقل استخوانهاي تسئوس به آتن زندگي بر وفق مراد ميشود. حكومتها هم براي تثبيت قدرت خود، اعتقاد به كرامات و معجزات را رواج ميدادند. به عقيدهي يونانيان، ارواح و شياطين پيوسته ميكوشيدند تا در قالب انسانها رشد كنند. پس، هر فرد يوناني ميبايست پيوسته از شياطين بپرهيزد و براي راندن آنها به جادوگري متوسل شد. اين قبيل خرافات مقدمهي علوم طبيعي به شمار ميروند، و مخصوصاً پيشاهنگ ميكروب شناسي كنوني هستند. به گمان يونانيان، «كرس» يا خرده ديو چون در بدن كسي رخنه كند، باعث بيماري و حتي مرگ ميشود. اگر كسي بيماري را لمس كند، پليدي بيمار به درون او راه مييابد. در اين صورت، مردگان پليد و در خور پرهيزند. نزديك در خانهاي كه كسي در آن مرده بود، ظرفي پر از آب ميگذاشتند تا كساني كه از آن خانه بيرون ميآيند از آن آب به خود بپاشند و بدين وسيله روح مرده را از خود برانند. بر اثر اين تصور، مردم همواره از بيم ارواح دغدغه داشتند. آميزش مرد و زن، مانند قتل نفس و ولادت كودك، موجب ناپاكي ميشد، و كودك نوزاد نيز نجس به حساب ميآمد. دربارهي جنون ميگفتند كه روحي غريب در پيكر ديوانه حلول كرده و او را از خود بيخود كرده است. براي دفع پليديها وسايل گوناگون به كار ميبردند. گاهي خانهها و معابد و لشكرگاهها و حتي تمام يك شهر را به وسيلهي آب و دود تطهير ميكردند. ظرفي از آب پاكيزه نزديك در ورودي معبدها قرار ميدادند تا كساني كه به عزم عبادت بدانجا ميآيند، به بركت آب، طاهر شوند. كاهنان با اصول تطهير آشنا بودند و ميتوانستند ارواح شرير را به وسيلهي نواختن ضربهاي بر يك ظرف مفرغي و خواندن دعا، يا جادوگري، از بدن اشخاص بيرون رانند، و حتي كسي را كه بر اثر قتل پليد شده است، طهارت بخشند. در اينگونه موارد، توبه ضرورت نداشت، و كسي كه ميخواست پاك شود، فقط ميبايست شيطان يا ديو شريري را كه در او رسوخ كرده است، از خود براند. دين را اساساً وسيلهي مناسبي براي دفع ارواح ميدانستند و به جنبهي اخلاقي آن چندان توجهي نداشتند. اما اجتناب از محرمات و لزوم تطهير مكرر، يونانيان را عملاً به نوعي صفاي ديني يا پيرايشگري ميكشانيد. از مطالعهي آثار پينداروس و اشيل بر ميآيد كه، برخلاف مشهور، احساس گناه و ناراحتي وجدان براي يونانيان اهميت داشته است.
روايت شاگرد ارسطو از خرافههاي يوناني
15-31- با اين وصف، يونانيان، در سايهي اعتقاد به ارواح خبيث مزاحم، به هزاران خرافه كه تئوفراستوس ، جانشين فلسفي ارسطو ، در كتاب «شمايل» خود برخي از آنها را ذكر كرده است، پابند بودند: ظاهراً اعتقاد به خرافات، نوعي ترس است در برابر قدرتهاي آسماني... خرافهپرست بايد، در آغاز روز، با آب «نه چشمه» خويشتن را بشويد و يك شاخه از برگ بو، كه در معبدي روييده باشد، در دهان بگذارد. اگر در سر راه به گربهاي برخورد، يا سه سنگ در راه ميافكند يا چندان در راه ميايستد تا كسي فرا رسد و پيش از او بگذرد. اگر ماري سرخ رنگ در خانهي خويش ببيند از ديونوسوس ياري ميجويد، و اگر آن مار از نوع مارهاي مقدس باشد، فوراً در همان نقطه حرمي براي آن ميسازد. سنگهاي همواري را كه در چهارراهها ميگذارند با روغن تدهين ميكند و، پس از زانوزدن و دعا خواندن، به راه خود ميرود. هنگامي كه موش انبان غذاي او را بجود، نزد جادوگر ميرود و از او چاره ميجويد. اگر به او بگويند كه بايد انبان را براي تعمير نزد پارهدوز ببرد، از اين كار روي بر ميتابد و به جاي آن، به مراسمي كه براي دفع شر به عمل ميآورند متوسل ميشود،... اگر ديوانه يا مردي مصروع ببيند، برخود ميلرزد و بر سينهاش آب دهان مياندازد.
ديو وسعد و نحس و جادوگري
15-32- يونانيان ساده دل به انواع گوناگون ديو باور داشتند و اين باور را به كودكان خود تلقين ميكردند. چه بسا كه مردم يك شهر حادثهاي مانند تولد يك انسان يا حيوان عجيبالخلقه را به فال بد ميگرفتند و دست از كار خود ميكشيدند. ايام را به سعد و نحس تقسيم ميكردند، و در ايام نحس عروسي نميكردند، محكمه تشكيل نميدادند، و به هيچ كار مهمي دست نميزدند، يك عطسه يا لغزش مختصر سبب انصراف آنان از كاري كه در پيش داشتند ميشد. يك كسوف يا خسوف جزئي حركت لشكرها را متوقف و آتش جنگ را موقتاً خاموش ميكرد. براي بعضي از مردم نيروي عجيبي قائل ميشدند و ميگفتند كه اينان ميتوانند هر كه را بخواهند، دچار مصيبت كنند. خشم پدر و نوميدي گدا سبب لعن و نفرين ميشد، و مردم از لعن و نفرين سخت ميترسيدند. جادوگري رواج داشت. به گمان سادهدلان، جادوگران ميتوانستند نيروي تناسل را بيفزايند، يا برعكس، مرد يا زني را كاملاً عقيم كنند. اين موهومات سبب شد كه افلاطون، در كتاب «نواميس»، جادوگري را مستحق كيفر داند. سحر و جادو از ابداعات متأخر نيست، بلكه سابقهاي كهن دارد. « مديا » اثر اوريپيد و « سيمايتا » اثر تئوكريتوس از وجود جادوگران خالي نيستند، و اين ميرساند كه موهوم پرستي يكي از نيرومندترين پديدههاي تاريخ بشر است و در همهي مراحل تمدن، بدون اندك تغييري، دوام آورده است.
بازار داغ وخشها (غيبگويان)
15-33- يونانيان، كه در جهاني پر از نيروهاي لاهوتي و غيرطبيعي زندگاني ميكردند، چنين ميپنداشتند كه حوادث زندگي بستگي به ارادهي شياطين و ارواح و خدايان دارد. پس، براي آگاهي از ارادهي خدايان و شياطين و ارواح، به غيبگويان، ستارهشماران، خوابگزاران، وخشها، و غيره متوسل ميشدند و دربارهي زندگي خود با آنان مشورت ميكردند. گاهي ستارهشماران و غيبگويان حرفهاي به خدمت خاندانها و ارتشها و دولتها در ميآمدند. نيكياس ، پيش از آنكه به سيسيل لشكركشي كند، گروهي از فالگيران، غيبگويان، و متصديان قرباني و نذر را استخدام كرد. سرداران ديگر هم در خرافهپرستي دست كمي از اين سردار نداشتند. گاهي مردان و زناني يافت ميشدند كه خود را محط الهام وحي ميشمردند. در يونيا زناني بودند به نام سيبولاها (مشيت خدا) كه پيشگويي ميكردند و مورد اعتماد ميليونها يوناني بودند. گويند يكي از سيبولاها موسوم به هروفيلا از اروتراي آغاز كرد و به شهرهاي يونان رفت و بعد در كوماي ساكن گشت و از همهي رقيبان خويش مشهورتر شد و هزار سال عمر كرد. آتن، نظير روم، تعداد بسياري وخش داشت، و دولت، در تالار پذيرايي سفرا و محترمين، از مرداني كه خوابگزاري نيك ميدانستند نگاهداري ميكرد. 15-34- در بسياري از معابد يونان، وخشهاي بسيار وجود داشتند. معرزترين و مشهورترين آنها در روزگار قديم وخش معبد زئوس در دودونا ، و در دورهي بعد، وخش معبد آپولون در دلفي بود. گذشته از يونانيان، بيگانگان نيز با وخش معبد دلفي به مشورت ميپرداختند، چنان كه روميان قاصداني ميفرستادند تا ارادهي خدايان را از او جويا شوند. يونانيان زنان را براي پذيرفتن وحي و الهام آمادهتر ميدانستند. از اينرو در معبد آپولون سه پيرزن خدمت ميكردند. در اين معبد، از شكافي كه در كف معبد قرار داشت گازي مرموز بيرون ميآمد. مردم ميگفتند كه اين گاز از لاشهي اژدهايي به نام پوتون، كه به دست آپولون كشته شده است، برميخيزد. زن غيبگو كه براي پذيرفتن وحي آمادگي داشت، پشت ميز بلند سه پايهاي مينشست و گاز مقدس را، كه بسيار بدبو بود، استنشاق ميكرد و برگهايي تخدير آور ميجويد و به حال بيخودي ميافتاد. سپس بريده بريده سخناني بر زبان ميآورد كه به وسيلهي كاهنان براي حاضران ترجمه ميشد. معمولاً سخنان او معاني متناقض داشت، و از اينرو كسي نميتوانست به او نسبت كذب دهد. بسياري از كاهنان و غيبگويان، با گرفتن رشوه، به ميل رشوهدهنده سخن ميگفتند، يا موافق انتظار متنفذترين مقامات يونان به غيبگويي ميپرداختند. اما هنگامي كه زير نفوذ عوامل خارجي قرار نميگرفتند، افكار سياسي شايستهاي به مردم القا ميكردند. از اينرو، اين معبد در استقرار حكومت قانون و آزادي بردگان تأثيري عميق نهاد. حتي كاهنان مستقيماً عدهي زيادي از بردگان را خريدند و آزاد كردند. اينان قرباني انساني را، كه كم كم در سراسر يونان مورد تنفر واقع ميشد، مردود ندانستند و عليه مفاسد دين يونانيان سخن نگفتند، و از اين بالاتر، حكومتها را مورد تأييد و تقديس قرار دادند. ولي در عين حال عدالت و حريت را ترويج كردند و ميان شهرهاي متفرق يونان وحدتي به وجود آوردند.
وحدت دولت - شهرهاي يونان به كمك دين
15-35- قديميترين پيماني كه ميان شهرهاي يونان برقرار شد، نتيجهي اين وحدت بود و « اتحاديهي آمفيكتوئوني » خوانده ميشد. اين اتحاديه در آغاز رنگي ديني داشت و به وسيلهي وابستگان معبد دمتر ، در نزديكي تنگهي ترموپيل ، به وجود آمد. كشور - شهرهاي تشكيل دهندهي آن تسالي ، ماگنسيا ، فتيوتيس ، دوريس ، فوكيس ، بئوسي ، ائوبويا ، و آخايا بودند. نمايندگان اين شهرها هر شش ماه يك بار اجتماع ميكردند. بهار در دلفي، و خزان در ترموپيل گرد ميآمدند. همهي آنها متعهد بودند كه شهرهاي يكديگر را ويران نكنند، منابع آب يكديگر را قطع نكنند، حافظ خزانهي معبد آپولون در شهر دلفي باشند، و با هر شهري كه مواد اين پيمان را محترم نشمارد و به نبرد برخيزند.
پيشاهنگ «جامعه ملل» اروپا!
15-36- اين اتحاديه، كه پيشاهنگ «جامعهي ملل» اروپايي قرن بيستم بود، سبب شد كه حكومتهاي عضو آن با يكديگر نجنگند. با اين وصف، اتحاديه بر اثر نفوذ و رقابت شهرها استوار نماند، و تسالي، به كمك برخي دول ديگر، جبههي واحدي تشكيل داد و قيادت خود را بر اتحاديه تحميل كرد. شهرهاي ديگر هم اتحاديههاي مشابهي به وجود آوردند، از قبيل اتحاديهي كالائوريا كه آتن عضويت آن را داشت. هر يك از اتحاديهها گرچه صلح را ميان اعضاي خود برقرار ميساختند، با يكديگر رقابت و جنگ ميكردند.
جشنوارهها (فستيوالها) در يونان
15-37- دين يوناني، اگر نميتوانست جنگها را پايان بخشد، به وسيلهي جشنوارههاي فراوان، از رنجهاي اقتصادي مردم تا اندازهاي ميكاست. آريستوفان نمايشنامهنويس ميگويد: «قربانيهايي كه به خدايان تقديم ميداشتند، معبدها و مجسمههايي كه براي آنها بر پا ميكردند، و اجتماعات مقدسي كه به نام خدايان تشكيل ميدادند چنان فراوان بودند كه در تمام سال عيدهاي ديني و قربانيهايي آراسته به گل مايهي سرگرمي مردم ميشدند.» هزينهي اين مراسم را ثروتمندان ميپرداختند، و دولت مخارج بازيها و نمايشهايي را كه در اعياد مقدس صورت ميگرفت از محل اموال مقدس تأمين ميكرد.
تقويم آتنيها و جشنها
15-38- تقويم آتن اساساً جنبهي ديني داشت و بيشتر ماههاي سال به نام اعياد ديني آن ماهها خوانده ميشد. در ماه هكاتومبايون (تير) كه نخستين ماه سال بود، عيد كرونيا (برابر با عيد ساتورناليا در روم) برگزار ميشد. اين عيد شامل مراسمي شاديبخش بود و همهي مردم - آزاد و برده - در آن شركت ميجستند. يونانيان هر چهار سال يك بار در همين ماه بازيهاي پانآتنايا را برپا ميداشتند و در طي چهارروز به بازيها و مسابقات بسيار ميپرداختند، سپس در صفوف منظم به راه ميافتادند و جامهاي فاخر نزد كاهنهي معبد آتنه ميبردند تا بر تنديس خداي شهر بپوشاند. همين مراسم بود كه به وسيلهي فيدياس در معبد پارتنون نقش شد. در ماه دوم سال ( متاگيتنيون ) جشنوارهي كوچكي به نام متاگيتنيا براي تكريم آپولون ترتيب ميدادند. در سومين ماه سال ( بويدروميون )، اهالي آتن براي كشف «اسرار بزرگ» به الئوسيس ميرفتند. در ماه چهارم ( پوانپسيون ) جشنوارههاي پوانپسيا ، اوسكوفوريا ، و تسموفوريا روي ميداد - در جشن اخير، زنان آتن به احترام دمتر مراسم شگفتانگيزي اجرا ميكردند. مثلاً به نمايش اشيايي به نشانهي دستگاه تناسلي مرد دست ميزدند، به يكديگر سخناني وقاحت بار ميگفتند، مخصوصاً هبوط دمتر به زيرزمين و بازگشت از آن را عملاً مجسم ميساختند، و ميكوشيدند تا با كارهاي جادويي، بر باروري زمين و انسان بيفزايند. ماه ميماكتريون تنها ماهي بود كه جشنوارهاي نداشت. در ماه پوسيدئون ، مردم آتن جشني به نام ايتالوآ براي نوبر ميوهها، و در ماه گامليون جشني به نام لنايا براي بزرگداشت ديونوسوس ترتيب ميدادند. در ماه آنتستريون ، سه جشن بهاري در سه روز پياپي داير ميشد، پس از جشن مقدماتي، جشن قرباني براي زئوس يا دياسيا ، و جشن گلها يا آنتستريا ترتيب مييافت. در اين جشنوارههاي بهاري، براي گرامي داشتن ديونوسوس، شراب، مثل آبجوي، فراوان بود، و همه در ميگساري بر يكديگر سبقت ميجستند. و فرياد شادي مستان در كوچهها و بر زنها به گوش ميخورد. همسر حاكم بزرگ شهر، در كنار پيكر ديونوسوس، بر ارابهاي سوار ميشد و، به نشانهي بستگي آتن با ديونوسوس، به همسري او در ميآمد. مردم، در ضمن مراسم شورانگيز، از بيم مردگان، ميكوشيدند تا با خشنود ساختن آنان، از آزار ايشان ايمن بمانند. با وقاري فراوان، به منظور زنده ساختن ياد پدران خويش، جمعاً غذا ميخوردند و ظرفهايي پر از خوردني و آشاميدني براي مردگان مينهادند و در پايان مراسم، براي طرد ارواح مردگان، چنين ميگفتند، «آري، ارواح مردگان! بيرون شويد، عيدآنتستريا به سر آمد». اين جمله بعداً، براي دفع شر گدايان سمج، ضربالمثل شد. (هنوز در بسياري از نواحي اروپا، مردم به بازگشت ارواح مردگان معتقدند و جشني دارند و نام «ضيافت همهي ارواح») در ماه نهم ( الافبوليون ) عيد بزرگ ديونوسيا برگزار ميشد. اين جشنواره را پيسيستراتوس به سال 534 در آتن مرسوم كرد و در همان سال اجراي نمايش را هم در مراسم آن گنجانيد. به هنگام برگزاري اين جشنواره، به اقتضاي آغاز بهار، دريا آرام و آمادهي كشتيراني ميشد، و بازرگانان و مسافران در آتن موج ميزدند. آتنيان براي شركت در جشن دست از كار ميكشيدند - حتي محاكم قضايي را ميبستند و زندانيان را موقتاً آزاد ميكردند. مردم بهترين جامههاي خود را ميپوشيدند و براي تماشاي تشريفات انتقال مجسمهي ديونوسوس از الئوتراي به تماشاخانه، بيرون ميرفتند. ثروتمندان سوار بر ارابه، و بينوايان پياده حركت ميكردند. قطاري بزرگ از حيواناتي كه براي خدايان ميبردند در پي مردم حركت ميكرد. در اين مراسم، گروههاي متعدد از خوانندگان و نوازندگان شهرهاي آتيك شركت داشتند و در رقص و آواز با يكديگر به رقابت ميپرداختند. در دهمين ماه ( مونوخيون ) آتنيان هر سال جشن مونوخيا ، و هر پنج سال يك بار جشن برائورونيا يا جشن آرتميس را به احترام آرتميس بر پا ميكردند. در ماه يازدهم ( تارگليون )، جشنوارهي تارگليا يعني عيد درو، و در دوازدهمين ماه ( سيكروفوريون )، جشنوارههاي سيكروفوريا ، آرتوفوريا ، ديپوليا ، و بوفونيا برگزار ميشد. هر چند همهي اين عيدها هر ساله برپا نميشد، همه در تخفيف رنجهاي زندگي تأثيري به سزا داشتند. جشنهاي يونان تنها در آتن بر پا نميشد، در همه جا مردم با شور فراوان كارهاي عمدهي زندگي، مانند كاشتن و درويدن، را جشن ميگرفتند. ولي بزرگترين جشنوارههاي آنان، جشنوارهي اجتماع مردم يونان يا «پانگوريس»، جشنوارهي پانيونيا در موكاله، عيد آپولون در دلوس، جشنوارهي يونيايي در دلفي، جشنوارهي تنگهي كورنت، جشنوارهي نمئا در حوالي آرگوس، و جشنوارهي اولومپيا در اليس بود. در اين جشنوارهها، كشور - شهرهاي يوناني در زمينهي ورزشهاي گوناگون با يكديگر مسابقه ميدادند. مسابقات ورزشي با مراسم مقدسي كه در عيدها صورت ميگرفت منافاتي نداشت، زيرا دين يوناني به خوبي با زندگي واقعي آميخته بود، و اين آميختگي به ترقي هنر و شعر و موسيقي و بازي و اخلاق و خلاقيت انجاميد.