روايت دكتر داوري اردكاني از فلسفهي تطبيقي و هم سخني فرهنگها در انديشهي ايزوتسو
در دهههاي اخير دو دانشمند و محقق بزرگ، يكي از اروپا و ديگري از ژاپن، همهي توانايي و دانش و فهم خود را صرف شناختن و شناساندن تفكر ايراني و اسلامي كردند . هانري كُربن فلسفهي اسلامي و به خصوص آثار و آراي سهروردي و ملاصدرا را به غرب معرفي كرد و توشيهيكو ايزوتسو كه شيفتهي محيالدين ابن عربي بود در فلسفه و عرفان اسلامي به طور كلي و مخصوصاً در عرفان شيخ اكبر تحقيق كرد. كربن را ايرانيانِ اهل فضل كم و بيش ميشناسند. ايزوتسو هم ناشناخته نيست، اما تاكنون از او چنان كه بايد قدرداني نشده است . ايزوتسو دانشمندي بزرگ و از جهاتي يك اعجوبه بود. بعضي كسان كه با او ملاقات ميكردند و يا با مجموعهي آثارش آشنا ميشدند احياناً از وسعت دامنهي فضل و اطلاعات و دانش او به اعجاب دچار ميشدند. او با حدود بيست زبان آشنا بود و به بيشتر آن زبانها كتاب ميخواند و مينوشت. شايد كساني كه اطلاعات وسيع و پراكنده دارند كمتر اهل تعمقاند و در دانستههايشان ضبط و ربط كم است، اما ايزوتسو صاحبنظر بود و فردا كه تاريخ فلسفهي تطبيقي زمان ما نوشته شود او در زمرهي بنيانگذاران بزرگ بناي آن خواهد بود. ايزوتسو ژاپني و بودايي بود اما ايران و اسلام را دوست ميداشت و سالهايي از عمر نه چندان دراز خود را در ايران گذراند و به مطالعه در فلسفه و كلام و تفسير و عرفان پرداخت و حتي در بعضي مجالس بحث فقه و اصول هم شركت ميكرد. او قرآن را به زبان ژاپني ترجمه كرد و دربارهي زبان قرآن به تحقيق پرداخت . استادان فلسفه معمولاً فلسفهي غربي را ميآموزند و اگر در كتب تاريخ فلسفهي قرون وسطي فصلي معمولاً كوچك به فلسفهي اسلامي اختصاص يافته است از آن روست كه فلسفهي قرون وسطي تحت تأثير فلسفهي اسلامي بوده است و قرون وسطاييان از فارابي و ابنسينا بسيار چيزها آموختهاند. در اين باب ايزوتسو به نكتهي بسيار مهمي رسيده است. اين قضيه كه مورخان غربي تا چندي پيش و بعضي از ايشان هنوز هم فلسفهي اسلامي را در قرن ششم و با ابن رشد تمام شده ميدانستند و ميدانند امر سادهاي نيست. چرا غربيان مطالعهي خود در فلسفهي اسلامي را در قرن ششم متوقف كردند و اگر واقعاً دربارهي دوران اخير تفكر اسلامي را در قرن ششم متوقف كردند و اگر واقعاً دربارهي دوران اخير تفكر اسلامي تحقيق نكرده بودند از كجا و چرا گفتند كه فلسفهي اسلامي در آثار ابن رشد پايان يافته استاشارهي ايزوتسو مشكل را تا اندازهاي ميگشايد. به نظر او فلسفهي اسلامي از آن جهت مورد قرار گرفته است كه قرون وسطاييان از آن درس آموختهاند و چون بعد از ابنرشد تفكر اسلامي در غرب جلوه و تأثيري نداشته است غربيان هم ديگر به آن اهميت ندادهاند. از آغاز تجدد تا اواسط قرن بيستم نظر غالب و شايع اين بود كه فقط يك تاريخ وجود دارد و آن تاريخ غربي است. بنابراين در مورد گذشتهي بشر، به هر جغرافيايي كه تعلق داشته باشد، با ملاك تاريخ غربي حكم شده است. فلسفهي اسلامي هم از اين حكم مستثني نيست. اين نكتهي مهم در نظر ايزوتسو با مطلب ديگر توأم و ملازم شده است و آن اينكه نه فقط فلسفهي اسلامي با ابن رشد به پايان نرسيده، بلكه فلسفهاي كه بيشتر شايستهي صفت اسلامي است پس از ابن رشد ظهور كرده است. عبارت ايزوتسو را از كتاب «بنياد حكمت سبزواري» ميخوانيم : ... تاريخ فلسفهي اسلامي كه از اين چشماندازه (تاريخ فلسفهي غربي) نگريسته شود عملاً با مرگ ابنرشد به پايان ميرسد و خواننده تصور ميكند كه وقتي آن متفكر بزرگ درگذشت خود فلسفهي اسلامي نيز متوقف شد، اما در واقع آنچه به پايان رسيده بود فقط نفوذ و تأثير روشني بود كه فلسفهي غربي داشت. با مرگ ابن رشد فلسفهي اسلامي براي غرب ديگر به طور فعال زنده و پويا نبود، ليكن اين بدان معني نيست كه براي شرق هم از زندگي و پويايي باز ايستاد... (1 ) اين مطلب ما را متوجه ميكند كه ايزوتسو تنها يك فاضل متتبع و گردآورندهي آثار صاحبنظران و مآثر فرهنگي گوناگون نبود، بلكه صاحب تعلق فكري خاصي بود. او فلسفهي اسلامي پس از ابن رشد را شايستهي صفت اسلامي ميدانست. درك اين معني مسبوق به قول و تصديق مقام تاريخي فلسفهي اسلامي است. ايزوتسو در يادداشتي كه در پايان كتاب «بنياد حكمت سبزواري» آمده است قصد و نيت خود را «روشن ساختن اهميت و شأن اين نوع فلسفه» - فلسفهي اسلامي دورهي اخير - در وضع و موقع معاصر فلسفهي جهاني اعلام كرده و سپس دو نكتهي مهم و قابل تأمل را ذكر كرده است: يكي اينكه اين فلسفهي ظاهراً قرون وسطايي و از مدافتاده به مطالب فلسفههاي اگزيستانس نزديك است. نكتهي دوم كه مهمتر است اين اعتقاد استوار ايزوتسوست كه زمان آن فرا رسيده كه پاسداران حكمت فلسفي شرق كوشش آگاهانه و منظمي را آغاز كنند تا به طور مثبت به رشد و توسعهي فلسفهي جهاني كمك نمايند. اما براي نيل به اين مقصود شرقيان بايد خود ميراث فلسفي خويش را به طور تحليلي منعكس كنند و از تاريكي گذشته آنچه را كه به عصر حاضر ارتباط دارد بيرون آورند و يافتههاي خود را به طريقي كه براي وضعيت عقلي امروز مناسب باشد معرفي نمايند . در مورد نزديكي آراي سارتر و هيدگر به نظر فلاسفهي اسلامي در باب وجود ايزوتسو تفصيل نداده و در جايي كه اين آرا را مقايسه كرده جانب احتياط را فرو ننهاده است. هيدگر و سارتر به اعتبار تجربهي وجود و توجهي كه به آن دارند و وجود را مقدم بر ماهيت ميدانند با فيلسوفان اسلامي سنجيده ميشوند. به نظر ايزوتسو : ... درك
و فهم مارتين هيدگر دربارهي وجود... به نحو قابل توجهي شبيه و نزديك به درك و فهم شرقي است . انديشهي وي دربارهي وجود به عنوان گشاينده و آشكار كننده... مفهوم او از حقيقت به عنوان آشكارگي و انكشاف و شناخت به عنوان توانايي حضور در حقيقت و...، همهي اينها انديشهي سهروردي دربارهي حقيقت و شناخت به عنوان حضور و نور را به خاطر ميآورد. (2 ) اين شباهتها گرچه بياهميت نيست اما ظاهري است، زيرا تلقي فلاسفهي اسلامي نسبت به وجود با تلقي فيلسوفان اگزيستانس متفاوت است. اين تفاوت از نظر ايزوتسو دور نمانده است. به گفتهي او : اين دو قطعاً از يكديگر جدا ميشوند. همگامي كه هيدگر روشن ميسازد كه فلسفهپردازي وي پيرامون وجود بر اين پايه مبتني است كه «تفكر فقط آنجا آغاز ميشود كه ما به اين شناسايي برسيم كه عقل كه قرنها مورد تجليل بوده سرسختترين مدعي و مخالف تفكر است». حكيم به چنين درك و فهمي در تفكر به هيچ وجه نميتواند تن در دهد و تسليم شود، زيرا وي عقيدهي راسخ دارد كه فلسفه نبايد تنها مجموعهاي از تصورات عرفاني - شعري باشد. حقيقت نهايي براي حكيم اگر اصلاً قابل وصول باشد فقط توسعهي شهود فوق حسي تواند بود كه در آن فاعل شناسايي و متعلَّق شناسايي كاملاً متحد شده و با يكديگر درآميخته باشند. اما همين كه به ديدار حقيقت نايل شد بايد به مرتبهي عقل باز گردد و در همان مرتبه آنچه را ديده است بر حسب مفاهيمي كه به دقت تعريف شدهاند. تحليل نمايد... (3 ) چنان كه ايزوتسو گفته است اختلاف هيدگر و فيلسوفان اسلامي اين است كه فيلسوف معاصر آلماني بحث عقلي را طريق مناسبي براي رسيدن به وجود و درك آن نميداند و حال آنكه فلاسفهي اسلامي بيمدد عقل چيزي نميگويند. اما در اين مورد خاص نكتهاي را كه شايد مانع از بعضي سوء تفاهمها شود ذكر ميكنيم. ايزوتسو وقتي آراي صاحبنظران و متفكران را با هم قياس ميكند بيشتر نظرش به ديالوگ و هم سخني ميان ايشان در صُقع وراي تاريخ است. گويي گوش جانش از حافظ شنيده است كه :
در خرابات طريقت ما به همدستان شويم
كاين چنين رفته است از روز ازل تقدير ما
كاين چنين رفته است از روز ازل تقدير ما
كاين چنين رفته است از روز ازل تقدير ما
وراي تاريخ چيست و چگونه هيدگر
كه معاصر ماست با متفكراني كه به قرون
كه معاصر ماست با متفكراني كه به قرون
كه معاصر ماست با متفكراني كه به قرون
يك گهر بوديم همچون آفتاب
چون به صورت آمد آن نور سره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق (4 )
بيگره بوديم و صافي همچون آب
شد عدد چون سايههاي كنگره
تا رود فرق از ميان اين فريق (4 )
تا رود فرق از ميان اين فريق (4 )
1- بنياد حكمت سبزواري ، ترجمهي دكتر سيدجلال الدين مجتبوي، مؤسسهي مطالعات اسلامي، تهران، 1360، ص 29 . 2- بنياد حكمت سبزواري ، ص 12 . 3- بنياد حكمت سبزواري ، ص 13 . 4- مثنوي مولوي . 5- توشيهيكو ايزوتسو، صوفيسم و تائوئيسم ، دكتر محمدجواد گوهري، ص 59. 6- داوري اردكاني، فلسفه تطبيقي ، تهران، ساقي، 1383، صص 164 - 157