بیشترلیست موضوعات فلسفه از ديدگاه ويتگنشتاين اول و دوم
لودويگ توضیحاتافزودن یادداشت جدید
(ويتگنشتاين به شيوه معمول درس نمي گفت و از يادداشت استفاده نمي کرد.درس گفتنش گويي انديشيدن با صداي بلند بود.بسيار پيش مي آمد که سکوتي طولاني بين درسش وقفه ايجاد مي کرد.) ويتگنشتاين در دومين دوره اقامتش در کمبريج ، رهيافتي يکسره جديد و بکلي متفاوت با گذشته پديد آورد.اين رهيافت در بقيه عمرش فقط به وسيله تماسهاي شخصي رواج يافت ، چون تا پيش از مرگش در سال 1951 چيزي منتشر نکرد.دو سال پس از مرگش در سال 1953 کتاب دومش - پژوهش هاي فلسفي - منتشر شد.در اينجا به پديده اي شايان توجه و شگفت انگيز برمي خوريم و آن اين که فيلسوف نابغه اي در دو مرحله مختلف در زندگي خود دو فلسفه متباين به وجود مي آورد که هر کدام يک نسل را تحت تاثير قرار مي دهد.بيشتر شگفتي اين مساله از نکته دوم ناشي مي شود.اين دو فلسفه با وجود مبانيت ، برخي ويژگي هاي مشترک نيز دارند: هر دو اهميت زبان را در زندگي و انديشه آدمي در کانون توجه قرار مي دهند و در هر دو محور دلمشغولي ها و مرزبندي بين کاربرد درست و نادرست زبان است .نگرش ويتگنشتاين اول نسبت به فلسفه به نظر ويتگنشتاين فلسفه يکي از علوم طبيعي نيست .او مي نويسد: واژه «فلسفه» بايد بر چيزي دلالت کند که جايگاه آن فراتر يا فروتر از علوم طبيعي است نه در کنار آنها.اين نظر مستقيما از آموزه ويتگنشتاين در باب «آنچه مي توان گفت» ناشي مي شود.فلسفه به نظر وي هيچ چيزي درباره حقايق به ما نمي گويد ، پس وظيفه و کارکرد آن چيست يا چه بايد باشد؟ پاسخهاي ويتگنشتاين چنين است : هدف فلسفه روشن سازي منطقي انديشه هاست .فلسفه يک آموزه نيست ، بلکه يک فعاليت است .يک اثر فلسفي عمدتا از روشن سازي ها تشکيل شده است .نتيجه فلسفه گزاره هاي فلسفي نيست ، بلکه روشن شدن گزاره هاست .بدون فلسفه انديشه ها انگار تيره و تار و مبهم است : وظيفه فلسفه روشن کردن آنها و تعيين مرز دقيق آنهاست .فلسفه براي حيطه چون و چراپذير دانش طبيعي مرز مي نهد.فلسفه مي بايد عنصر انديشيدني را کرانمند کند و بدان وسيله عنصر ناانديشيدني را نيز چنين کند.فلسفه مي بايد عنصر ناانديشيدني را از درون به وسيله عنصر انديشيدني محصور سازد.فلسفه نشانگر عنصر ناگفتني خواهد بود، بدين طريق که عنصر گفتني را بروشني بازمي نمايد.ويتگنشتاين در پيشگفتار رساله مي نويسد: «پس هدف اين کتاب کرانمند ساختن انديشه است» ؛ يعني مرز دقيق نهادن بين آنچه مي توان انديشيد (يا گفت) و آنچه نمي توان انديشيد.به نظر او فيلسوفان گذشته در فهم منطق زبان خود شکست خورده اند .پس از آن مي گويد: «فلسفه سراسر «سنجش زبان است».پس فلسفه در رساله يک فعاليت ايضاح و روشن سازي است .فلسفه منطق زبان ما را به وسيله نماياندن آشکار آنچه مي توان گفت ، نشان مي دهد.اما روش درست فلسفه چيست؟ ويتگنشتاين پاسخ مي دهد: «روش درست فلسفه شايد اين مي بود: هيچ چيز نبايستي گفت مگر آنچه را مي توان گفت ؛ يعني گزاره هاي علم طبيعي بنابراين چيزي را که اصلا با فلسفه سر و کار ندارد؛ پس هر گاه کس ديگري بخواهد چيزي متافيزيکي بگويد، بايد براي او ثابت کرد که به پاره اي از نشانه ها در گزاره هاي خود نشانگري = معنا نبخشيده است .هر چند اين روش براي فرد ديگر خرسندکننده نيست چون او اين احساس را نخواهد داشت که ما به او فلسفه مي آموزيم ولي شايد اين يگانه روش فرسختانه صحيح است.» اين تصور از فلسفه در طول تاريخ انديشه ها بي سابقه است و گسست فلسفه ويتگنشتاين را از تفکرات سنتي نشان مي دهد.پس فلسفه از نظر ويتگنشتاين متقدم کارکردي سلبي دارد؛ يعني بايد براي کسي که مي خواهد گزاره متافيزيکي بگويد، ثابت کنيم که گزاره هاي او بي معناست .روش اثبات بي معنا بودن اين گزاره ها روش تحليل است ؛ بدين ترتيب که اگر کسي گزاره اي متافيزيکي بيان کرد ، گزاره او را با طرح اين سوالات تحليل کنيم : «مقصودتان از اين يا آن اصطلاح چيست؟» ، «چگونه مي گوييد اين گزاره صادق است؟» و مانند اينها.