فلسفه از دیدگاه ویتگنشتاین اول و دوم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه از دیدگاه ویتگنشتاین اول و دوم - نسخه متنی

علیرضا حسن پور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سرانجام او ناچار خواهد بود مقصود خود را برحسب گزاره هاي
بنيادي توضيح دهد و سپس مي توانيم به او نشان دهيم که به نشانه
هاي معيني در گزاره اش معنا نداده است .

ويتگنشتاين رساله را با
اين جمله به پايان مي برد: «آنچه درباره اش نمي توان سخن گفت ،
مي بايد درباره اش خاموش ماند» ، آنچه مي توان گفت يعني گزاره
هاي علوم طبيعي ، مي تواند به وضوح گفته شود؛ آنچه را نمي توان
گفت رازآلود، فقط مي توان نشان داد.

تلاش براي گفتن آنچه را نمي
توان گفت ، بلکه فقط مي توان نشان داد، نتيجه اش بي معناست ؛ پس
بايد خاموش بمانيم .

اين کل مفهوم آخرين جمله رساله است .

در
اينجا «خاموشي» يا «سکوت» را نبايد به مفهوم عادي ادا نکردن صدا
تفسير کرد؛ بلکه معناي آن اين است که «نکوش تا چيزي را بگويي که
نمي توان گفت » زيرا آنچه را مي توان نشان داد، نمي توان گفت .

يکي از نکات مهم رساله تمثيل ، نردبان است .

ويتگنشتاين مي
نويسد: «گزاره هاي من بدين راه روشن کننده اند: آن کس که نگريسته
مرا دريابد، هنگامي که طي گزاره هاي من يعني برپايه آنها از
گزاره هاي من بالا رود، آنها را بي معنا مي يابد.

(به يک تعبير
او پس از بالا رفتن از نردبان ، بايد نردبان را به دور افکند)».

ويتگنشتاين در پيشگفتار گفته بود که «صدق انديشه هايي که در
اينجا توضيح داده ام ، به نظرم قطعي و دست نخوردني مي نمايد» اما
اکنون او گزاره هايش را بي معنا مي داند.

آشکارا تناقضي وجود
دارد.

راسل هم در ديباچه خود بر رساله ، به اين مطلب اشاره کرده
است .

انتقادهاي فراواني به استعاره نردبان وارد شده است که در
اينجا از ذکر آنها خودداري مي کنم .

با تامل در باب گفته هاي
ويتگنشتاين درباره فلسفه چند نکته بر ما آشکار مي شود:

1-
کارکرد فلسفه سلبي است يعني کارش اين است که به ما نشان دهد چه
چيزي را نمي توان گفت و درباره چه چيزي نمي توان انديشيد (مراد
از گفتن و انديشيدن در اينجا معناي خاصي است که ويتگنشتاين از
اين واژه ها اراده مي کند.) آشکار است که اين برداشت از فلسفه با
تلقي ساير فيلسوفان از اين دانش بسيار متفاوت است.

2- فلسفه
براساس تصور ويتگنشتاين ، هويت خود را به عنوان يک دانش مستقل از
دست مي دهد و به فعاليتي ميان رشته اي تبديل مي شود (چيزي مانند
روش تحقيق).

هنگامي که مي گوييم کار فلسفه روشن سازي انديشه ها و
سنجش زبان است ، واضح است که انديشه و زبان به يک حوزه معرفتي
خاص محدود نمي شود و در همه حوزه ها مي توانيم کار فلسفي
بکنيم.

3- براساس دو نکته بالا مي توان گفت ارتباط فلسفه با
جهان و هستي قطع مي شود.

ديگر فلسفه نه عهده دار بحث از هستي است
نه وظيفه اش بررسي ارزشها و اصول اخلاقي است نه اثبات وجود خدا و
نه جاودانگي نفس و به طور کلي نه خداشناسي است نه انسان شناسي و
نه جهان شناسي.دوره انتقال

برخي از فيلسوفان در طول
حيات فکري خود به 2فلسفه متفاوت قائل شده اند.

/ 7