کارنپ و فلسفه تحلیلی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کارنپ و فلسفه تحلیلی - نسخه متنی

علی پایا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كارنپ و فلسفه تحليلى

نوشته على پايا

1- كارنامه علمى

رودولف كارنپ (1970-1891) عضو شعبه‏اى از فلسفه تحليلى بود كه در دهه 1920 در وين پديدار شد و به نامهاى مختلف از جمله نئو - پوزيتيويسم، پوزيتيويسم منطقى، و تجربه‏گرايى منطقى شهرت پيدا كرد. (1) تجربه‏گرايى منطقى، فلسفه رسمى حلقه وين به‏شمار مى‏آمد. اين حلقه محفلى بود مختص بحثهاى انديشورانه متشكل از گروهى از محققان در حوزه‏هاى گوناگون معرفت جديد از فيزيك و فلسفه و رياضى و منطق تا روانشناسى و جامعه‏شناسى و اقتصاد. (2)

پيش از پيوستن به حلقه در سال 1926، كارنپ از 1910 تا 1914 در دانشگاههاى ينا و فرايبورگ به تحصيل در رشته فلسفه و رياضى، و بعدا فلسفه و فيزيك پرداخت و از طريق اساتيدى نظير برونو باوخ، (Bruno Bauch) با افكار كانت آشنا شد و بخصوص از نظريه كانت در اين زمينه كه ساختار هندسى فضا (مكان) صرفا با صورت شهود شخصى تعيين مى‏گردد تاثير بسيار پذيرفت.

در پاييز 1910 زمانى كه فرگه شصت‏ساله با سمت دانشيار رياضى در ينا تدريس مى‏كرد كارنپ در يكى از كلاسهاى درس وى كه به توضيح نحوه ارائه مفاهيم در قالب علامات اختصاص داده شده بود شركت جست و دوره بالاتر همين درس را در سال 1913 دنبال كرد و در تابستان 1914 قبل از شروع نخستين جنگ جهانى در كلاس «منطق در رياضيات‏»، (Logik in der Mathematic) حاضر شد كه در آن فرگه به بررسى انتقادى نحوه نمايش مفاهيم و فرمولهاى رياضى پرداخته بود. پس از جنگ به سال 1920 كارنپ كتاب مبانى حساب فرگه را خواند و تمايز ميان معنا، (sinn ح sens) و مصداق، (bedeutung ح denotation) را فراگرفت و معتقد شد كه معرفت رياضى معرفتى تحليلى است و ماهيتا با معرفت منطقى همانند است.

مطالعه آراء فرگه به علاوه كارنپ را به اين باور رهنمون شد كه رياضيات و منطق، صورت مفاهيم، جملات، و استنتاجها را فراهم مى‏كنند و اين صورتها در هر جا از جمله در حوزه معرفت غيرمنطقى نيز كاربرد دارند و بنابراين ماهيت رياضيات و منطق را با بررسى كاربردهاى آن دو در حوزه معارف غيرمنطقى و بخصوص علوم تجربى مى‏توان فهم كرد.

بعد از جنگ، كارنپ به منظور ادامه تحصيل به ينا بازگشت. آشنايى وى با اصول رياضيات، (Principia Mathematica) راسل و وايتهد در سال 1919 وى را بر اين انديشه رهنمون شد كه براى رساله دكترى خود برساختن، (construction) يك دستگاه اكسيوماتيزه براى يك نظريه فيزيكى در مورد زمان و مكان را انتخاب كند كه در آن تنها از دو رابطه استفاده شده باشد: يكى نقطه تلاقى خط جهانى، (world line) دو عنصر فيزيكى كه با C نمايش داده مى‏شود، و ديگرى رابطه زمانى T ميان خط جهانى همين دو عنصر. اما وقتى رئوس رساله خود را براى ماكس وين، (Max Wien) رئيس دانشكده فيزيك بازگو كرد، وين وى را قانع ساخت كه اين رساله فلسفى است و نه فيزيكى. كارنپ رساله را به باوخ كه رئيس دانشكده فلسفه بود ارائه كرد. ولى باوخ تاكيد نمود كه به دليل محتواى فيزيكى رساله، تحقيق در مورد آن مى‏بايد در دانشكده فيزيك انجام گيرد. .كارنپ در نهايت از اين رساله چشم‏پوشى كرد و به تحقيق در باب مبانى فلسفى هندسه پرداخت كه يك كاوش نئو - كانتى به شمار مى‏آمد. اين رساله به سال 1921 تحت عنوان « فضا (مكان)»، (Der Raum) به انجام رسيد. (3)

تاثير راسل بر كارنپ به گفته خود وى بيشتر در حوزه فلسفه آشكار شده است. كارنپ در تاثير راسل بر تفكر فلسفى خود مى‏نويسد: «در زمستان 1921 من كتاب وى با عنوان علم ما به عالم خارج به عنوان حوزه‏اى براى روش علمى در فلسفه (4) را خواندم. برخى از عبارات اين كتاب، بخصوص تاثير قاطعى بر من گذاردند، زيرا به گونه‏اى روشن و صريح همان ديدگاهى از هدف و روش فلسفه را صورت‏بندى كرده بودند كه من مدتى به نحو ضمنى اختيار كرده بودم. در مقدمه كتاب درباره «روش منطقى - تحليلى فلسفه‏» صحبت‏شده بود و به كار فرگه به عنوان اولين مصداق كامل اين روش اشارت رفته بود و در آخرين صفحه كتاب نيز صورت خلاصه‏اى از اين روش فلسفى در قالب عبارت ذيل ارائه شده بود:

مطالعه منطق به صورت امر محورى در فلسفه درمى‏آيد: منطق روش كاوش در فلسفه را فراهم مى‏آورد، درست همانگونه كه رياضيات روش [ مطالعه در ] فيزيك را عرضه مى‏كند... .

همه اين به اصطلاح معرفت در دستگاههاى سنتى مى‏بايد به دور ريخته شود، و طرحى نو درانداخته شود... براى شمار فراوان و همچنان رو به ازدياد افرادى كه به كاوش در علوم تجربى اشتغال دارند،... اين روش جديد، كه پيشاپيش در زمينه مسائل ديرپا و حائزاهميتى همچون عدد، بى‏نهايت، پيوستگى، زمان و مكان، به موفقيت دست‏يافته، مى‏بايد جاذبه داشته باشد، حال آنكه روش قديمى به‏كلى در اين امر شكست‏خورده است... تنها و تنها شرطى كه، به اعتقاد من، براى تضمين موفقيت فلسفه در آينده نزديك در دستيابى به نتايجى برتر از آنچه كه تاكنون توسط فلاسفه حاصل شده ضرورى است،عبارت است از خلق نحله‏اى از افراد واجد آموزشهاى علمى و علائق فلسفى، كه نه سنتهاى گذشته مانع كارشان باشد و نه با روشهاى ادبى كسانى كه همه چيز گذشتگان را تقليد مى‏كنند الا فضايلشان را، گمراه شده باشند. (5) »

تحت تاثير راسل، كارنپ از 1922 تا 1925 كوشيد تا به تحليل مفاهيم مربوط به اشياء موجود در محيط و خاصه‏ها، ( properties) و روابط مشاهده‏پذير آنها بپردازد و با استفاده از ابزار منطق نمادين به برساختن تعاريف منطقى اين مفاهيم بر اساس تجارب بدوى خويش اقدام ورزد. اين تلاش به تدوين كتاب برساختن منطقى عالم، (Der Logische Aufbau der welt) (6) منجر شد كه كارنپ آن را در 1925 به پايان برد اما پيوستنش به حلقه وين در سال 1926 چاپ كتاب را تا سال 1928 به تاخير انداخت. (7)

ديدگاههاى كارنپ در دوران حضور در حلقه وين و نيز جلسات ديدار خصوصى با ويتگنشتاين تا حدود زيادى از اين فيلسوف متاثر شد. كارنپ از ويتگنشتاين اين نكته را آموخت كه صدق منطقى گزاره‏ها منحصرا به ساختار خود گزاره‏ها و معناى عبارات آنها مبتنى است و مستقل از اوضاع عالم است و به همين اعتبار اين گزاره‏ها خبرى درباره عالم نمى‏دهند. شبه‏گزاره بودن جملات متافيزيكى و فلسفى و فاقد معنا بودن آنها نكته ديگرى بود كه كارنپ از ويتگنشتاين فراگرفت. رهيافت كلى كارنپ به مسائل فلسفى نيز چنانكه خود او اذعان كرده علاوه بر راسل تا حدود زيادى ملهم از ويتگنشتاين است. (8) ويتگنشتاين در رساله منطقى - فلسفى اعلام كرده بود: «فلسفه به ايضاح منطقى انديشه نظر دارد. فلسفه پيكره‏اى از آراء نيست، بلكه نوعى فعاليت است. يك اثر فلسفى اساسا مشتمل است‏بر توضيح و تشريح. نتيجه فلسفه، شمارى از قضاياى فلسفى نيست، بلكه روشن ساختن قضاياست. بدون فلسفه، افكار، به اصطلاح غبارگرفته و نامتمايزند; وظيفه فلسفه آن است كه آنها را روشن سازد و مرزشان را كاملا مشخص كند.» (9) تحت تاثير اين ديدگاه كارنپ معتقد شد كه فلسفه‏ورزى عبارت است از روشن‏ساختن معناى مفاهيمى كه به طور شهودى و به نحو مبهم فهم شده‏اند از طريق تحليل منطقى عبارات و جملاتى كه در زبان به كار مى‏روند.

اما برخلاف ويتگنشتاين، كه توجهش منحصرا معطوف به زبان طبيعى بود، كارنپ اعتقاد داشت كه اين هدف از طريق ساختن كه در آنها مفاهيم مبهم از همان آغاز به نحو دقيق تعريف شده‏اند امكان‏پذير است. (10) كارنپ بر اين باور بود كه اكثر اختلافات ميان نحله‏هاى مختلف فلسفى برخاسته از كژفهمى زبان است. انتخاب يك زبان خاص براى بيان مافى‏الضمير، به اعتقاد كارنپ، امرى دلبخواه بود كه به سهولت فهم استفاده‏كننده در كاربرد زبان ارتباط پيدا مى‏كرد. اما كاربرد زبانهاى صورى سبب مى‏شد تا بحثهاى فلسفى در مورد مفاهيم به بحث در مورد مفيدبودن يا غيرمفيدبودن زبانهاى انتخابى مبدل گردد.

در ميان اعضاى حلقه، اتو نويرات جامعه‏شناس ماركسيست در برخى زمينه‏ها، از جمله برترى زبان فيزيكاليستى نسبت‏به زبان فنومناليستى، ديدگاه كارنپ را متحول ساخت. جملات اين زبان به اشياء و امور مادى راجع مى‏شدند و نه به تجربيات بدوى شخصى. فيزيكاليسم با نظريه «وحدت علم‏» كه تز مورد علاقه نويرات بود نيز تلائم كامل داشت. براى دفاع از اين تز كه عنوان مى‏كرد همه علوم از اصل واحدى نتيجه مى‏شوند لازم بود نشان داده شود روانشناسى را نيز مى‏توان به زبان فيزيكاليستى بيان كرد. كارنپ در مقاله‏اى كه با عنوان «روانشناسى در زبان فيزيكاليستى‏» به سال 1932 منتشر ساخت، كوشيد اين مهم را به انجام رساند. (11)

پوانكاره و دوهم در زمره ديگر نويسندگانى هستند كه كارنپ در سالهاى شكل‏گيرى فكرى خود از آنان تاثير فراوان پذيرفته است. مهمترين جنبه اين تاثير رامى‏توان در اتخاذ يك رهيافت اصالت قراردادى، (conventionalistic) از سوى كارنپ در خصوص مسائل مربوط به مبانى فيزيك و رياضيات و تحليل وى از رابطه ميان حتميت على، (causal determinism) و ساختار فضا مشاهده كرد. (12) اين رهيافت اصالت قراردادى در سالهاى بعد رنگ شديدتر و جنبه راديكالترى به‏خود گرفت.

كارنپ كه از 1926 تا 1931 به عنوان مربى، (instructor) فلسفه در دانشگاه وين به كار مشغول بود در 1931 به پراگ منتقل شد و به عنوان استاد در دانشگاه آلمانى اين كشور به تدريس فلسفه طبيعى پرداخت. عمده اوقات كارنپ در مسئوليت جديد كه تا سال 1935 ادامه پيدا كرد مصروف كار بر روى كتاب نحو منطقى زبان [1937 / 1934] شد كه كار اصلى وى در زمينه ساخت‏يك زبان فيزيكاليستى براى علم به‏شمار مى‏آيد. به سال 1934 كارنپ به دعوت سوزان استبينگ، (Susan Stebbing) به انگلستان سفر كرد و طى سه سخنرانى در دانشگاه لندن خلاصه‏اى از كتاب نحو منطقى را بازگو كرد. اين سه سخنرانى بعدا تحت عنوان فلسفه و نحو منطقى [1935] به چاپ رسيد.

در 1936 كواين و چارلز موريس كه دو سال قبل با كارنپ در پراگ ديدار كرده بودند، تسهيلاتى براى سفر وى به آمريكا فراهم آوردند و كارنپ پس از يك نيم سال تدريس در دانشگاه هاروارد به دانشگاه شيكاگو نقل‏مكان كرد و تا سال 1952 در اين دانشگاه به تدريس و تحقيق ادامه داد. در دوران اقامت در آمريكا، كارنپ كه قبلا آثار خود را به زبانهاى آلمانى و فرانسوى منتشر مى‏ساخت، اين دو زبان را كنار گذارد و همه آثار بعدى را به زبان انگليسى تحرير كرد.

در اواخر دهه 1930 كارنپ تحت تاثير تارسكى و برخى ديگر از منطق‏دانان لهستانى كه با آراء آنان از اوايل دهه 1930 آشنا شده بود، از رهيافت نحوى انصراف حاصل كرد و رهيافت معناشناختى، (semantic) را مورد توجه قرار داد و در 1942 نخست مقدمه‏اى بر معناشناسى و سپس در 1947 معنا و ضرورت را منتشر ساخت كه اثر مهم وى در زمينه معناشناسى به‏شمار مى‏آمد و مبانيى براى يك علم دلالات متكى به معانى ذهنى، (intensional) را پايه‏گذارى مى‏كرد.

از سال 1941 به بعد كارنپ مطالعه منظمى را براى تحليل مفهوم حساب احتمالات آغاز كرد و از اين‏طريق دست‏به كار تدوين يك منطق استقرايى شد. تلقى اوليه او اين بود كه در برخى از زمينه‏ها نظير تاييد تجربى، (confirmation) يك نظريه علمى، مفهوم منطقى احتمال مفيد واقع مى‏شود. او كوشيد اين نكته را با استفاده از مفهوم «درجه تاييدپذيرى degree of confirmability »توضيح دهد و تلاش كرد دستگاهى از همه روشهاى استقرايى ممكن تاسيس كند كه در اصول كلى معينى اشتراك دارند. در آثار او منطق استقرايى بر مبناى اسناد احتمال به جملات موجود در يك زبان كاملا فرمال صورت‏بندى شد. به اين ترتيب به منطق استقرايى به صورت دنباله روشهاى معناشناسانه نظر شد. مبانى منطقى احتمالات (1950) و پيوسته روشهاى استقرايى (1952) از آثار اصلى اين دوره او به‏شمار مى‏آيند.

كارنپ در سالهاى 4-1952 در مؤسسه مطالعات عالى فيزيك در پرينستون تحقيقى درخصوص رابطه مفهوم فيزيكى و مفهوم انتزاعى (فلسفى) آنتروپى به انجام رساند، اما بحثهاى او با فيزيك‏دانان وى را از انتشار نتايج اين تحقيقات منصرف ساخت. (13) از 1954 تا پايان عمر كارنپ در دانشگاه كاليفرنيا و در كرسى رايكن‏باخ كه با مرگ وى خالى شده بود به كار بر روى طرح منطق استقرايى ادامه داد. درسهاى كارنپ در فلسفه علم كه نخست در دانشگاه شيكاگو ارائه شده بود در سال 1958 به صورت منظمى در دانشگاه كاليفرنيا تكرار شد و در سال 1966 با عنوان مبانى فلسفى فيزيك منتشر گرديد. (14)

كارنپ در دوره فعاليت علمى خويش آثار فراوانى از خود باقى گذارده، نقش مؤثرى در شكل دادن به بحثهاى فلسفى در اروپا و آمريكا داشته است. (15) اين تاثير كه عمدتا به‏صورت تلاش ديگر فلاسفه تحليلى براى رد آرا و ديدگاههاى وى تجلى كرده، از آن روى حائز اهميت است كه درك دقيقتر بخش قابل‏توجهى از نظرات فلاسفه سرشناسى همچون پوپر و كواين و شاگردان نام‏آور آنان را به آشنايى تفصيلى با آراء كارنپ وابسته و منوط ساخته است. (16)

2- اجمالى از رهيافت فلسفى كارنپ

كارنپ در مقام يك فيلسوف قائل به اصالت تجربه درصدد بود تا با ابزار منطق جديد، معرفت را از شائبه گمانزنيهاى شهودى و شخصى پاك سازد و يكسره آن را بر بنيادى موافق مذاق تجربه‏انگاران مستقر كند. علاقه خاص او به زبان وى را تشويق كرد تا كاوشهاى فلسفى خود را در قالب تحليلهاى زبانى دنبال كند و به اين ترتيب فلسفه وى در زمره فلسفه‏هايى جاى دارد كه به چرخش زبانى روى آورده‏اند. (17)

كارنپ در خودزندگينامه فكرى خويش درباره علاقه‏اش به زبان مى‏نويسد: «من در تمام دوران زندگى‏ام مسحور پديده زبان بوده‏ام. چه شگفت‏انگيز و دلپذير است كه ما قادريم از طريق اصوات و يا علامات مكتوب با يكديگر ارتباط برقرار كنيم، امور واقع را توصيف كنيم، انديشه‏ها و احساسات خود را بازگو كنيم و بر اعمال ديگران تاثير بگذاريم. در مدرسه، من به يادگيرى زبانها و بخصوص لاتين علاقه‏مند بودم و اغلب فكر مى‏كردم كه زبانشناس بشوم. اما بيشتر به برساختن و نظام بخشيدن نظرى علاقه داشتم تا توصيف امور واقع. از اين رو به آن دسته از مسائل زبان كه مشتمل بر برنامه‏ريزى و ساخت هستند گرايش زيادترى پيدا كردم. (18) دو حوزه كاملا متفاوت وجود دارند كه در آن دو مسائل مربوط به برساختن زبان همواره شوق وافرى در من ايجاد مى‏كند. نخست‏برساختن دستگاههاى زبانى در منطق نمادين است; و دوم مساله برساختن يك زبان كمكى براى ارتباط بين‏المللى [ نظير زبان اسپرانتو ] ... اگرچه اين دو مساله متفاوت‏اند و اهداف مختلفى را دنبال مى‏كنند، كار بر روى آنها به لحاظ روانى مشابه است. به نظر من اين دو مى‏بايد براى كسانى جالب باشند كه انديشه‏شان درباره ابزار بيان مافى‏المضير يا درباره زبان در وسيعترين معناى كلمه نه تنها توصيف و تاريخى است‏بلكه در عين‏حال متوجه برساختن نيز هست، كسانى كه به مساله يافتن آن دسته از صورتهاى ممكن براى بيان مافى‏الضمير كه براى برخى از كاربردهاى زبانى مناسبترين به‏شمار مى‏آيند، تعلق‏خاطر دارند.» (19)

اين علاقه به زبان تا آنجا در كارنپ قوت پيدا كرد كه وى عميقا معتقد شد كه مسائل فلسفه بالمره به زبان راجع‏اند نه به عالم و از اين رو فعاليت فيلسوفان مى‏بايد مصروف ساختن زبانهاى مناسب براى علم گردد. (20) كارنپ در توضيح طرح فلسفى خود در نحو منطقى زبان خاطرنشان مى‏كند كه مسائل سنتى فلسفه را مى‏توان به سه دسته تقسيم كرد: (1) مسائل مربوط به موضوعات علوم خاص; (2) مسائل مربوط به هويات و مفاهيم تخيلى كه در هيچ علم خاصى بدانها پرداخته نشده است (نظير شى‏ء فى‏نفسه، وجود مطلق); (3) مسائل منطق. مسائل دسته اول به حوزه علوم تجربى تعلق دارند و نه به حوزه فلسفه. مسائل دسته دوم تخيلى هستند. بنابراين تنها دسته مسائلى كه باقى مى‏مانند، مسائل دسته سوم هستند و همين مسائل حوزه بحثهاى فلسفى را تشكيل مى‏دهند. وظيفه علم مطالعه و توصيف عالم است. محصول نهايى اين فعاليت در قالب جملاتى راجع به عالم عرضه مى‏شود. وظيفه فلسفه عبارت است از تحليل منطقى جملات علم، و يا به عبارت ديگر تحليل منطقى زبان علم. (21)

ديدگاه جزمى اوليه كارنپ در اين خصوص كه همه مسائل فلسفى مسائل مربوط به نحو زبان علم هستند، بعدها تعديل يافت و وى پذيرفت كه رهيافت صرفا نحوى براى بيان محتواى علوم كفايت نمى‏كند و در اين راه به قواعد معناشناسى نيز نياز است. اتخاذ اين رهيافت‏با مخالفت‏شديد ديگر تجربه‏گرايان منطقى روبه‏رو شد. (22) كارنپ در گام بعدى اين رهيافت معناشناختى را با رويكردى پراگماتيستى تكميل كرد: «سالهاى بعد من متوجه شدم كه رهيافتم محدوديت‏آور بوده است. من گفته بودم كه مسائل فلسفه يا مسائل فلسفه علم صرفا مسائل نحوى هستند، حال آنكه بايد به صورت كليترى مى‏گفتم اين مسائل، مسائل متاتئوريك هستند... ما بعدها متوجه شديم كه متاتئورى مى‏بايد سمانتيك و پراگماتيك را نيز شامل شود، بنابراين قلمرو فلسفه مى‏بايد به‏طور مشابه اين حوزه‏ها را نيز دربر گيرد.» (23)

كارنپ و ديگر اعضاى حلقه در آغاز معتقد بودند معرفت داراى يك سطح بنيادين است كه همه ديگر انواع معرفت‏بر آن استوار است. اين بنياد عبارت است از معرفت‏بلاواسطه كه يقينى است و شك در آن راه ندارد. .اما اين اعتقاد با برخى ديگر از اعتقادات حلقه، از جمله اعتقاد به فرضى بودن همه فوانين طبيعت كه از پوانكاره و دوهم اقتباس شده بود، در تعارض بود.

تحت تاثير پوپر و نويرات، كارنپ به‏تدريج اعتقاد به وجود يك مبناى يقينى براى معرفت را كنار نهاد و به اين نكته اذعان كرد كه معارفى كه داراى خاصه تجربه‏پذيرى بين‏الاذهان هستند بر يك مبناى غيرقابل ترديد و مصون از تشكيك مستقر نيستند. كارنپ در خودزندگينامه فكرى خويش در چند موضع به اين تغيير موضع فكرى اشاره مى‏كند و از جمله در شرح يكى از ديدارهايش با اينشتين مى‏نويسد: «يك بار اينشتين يادآور شد كه مايل است نقدى را بر ديدگاه پوزيتيويسم درخصوص مساله واقعيت عالم فيزيكى مطرح سازد. من پاسخ دادم كه هيچ اختلاف واقعى بين ديدگاههاى ما در مورد اين مساله وجود ندارد. اما او اصرار داشت كه حتما مى‏بايد نكته مهمى را در اين‏خصوص مورد تاكيد قرار دهد. بعد او با اشاره به ارنست ماخ به نقد اين نظر پرداخت كه واقعيت را در داده‏هاى حسى خلاصه مى‏كند، و يا به‏طور كلى هر ديدگاهى كه قائل است‏براى همه معرفت‏يك مبناى مطلق يقينى وجود دارد. من توضيح دادم كه ما مدتهاست اين ديدگاه پوزيتيويستهاى اوليه را كنار گذارده‏ايم و ديگر به «يك مبناى مستحكم و خدشه‏ناپذير» براى معرفت قائل نيستيم; بعد هم مثال نويرات را براى او بازگو كردم كه وظيفه ما عبارت است از تعمير كشتى شكسته [ معرفت ] در همان حال كه در ميانه اقيانوس شناور است.» (24)

حذف متافيزيك از حوزه معرفت‏براى كارنپ كه خود را ادامه‏دهنده راه فلاسفه تجربه‏گراى سلف مى‏شمرد، هدفى اساسى به‏شمار مى‏آمد كه وى تا آخر عمر بدان پايبند ماند. به اقتضاى رهيافت كلى فلسفى كه كارنپ اختيار كرده بود، حذف متافيزيك نيز مى‏بايد از مجراى ساخت زبان مناسبى كه در آن راهى براى ظهور جملات متافيزيكى وجود نداشته باشد، دنبال مى‏شد. كارنپ اعتقاد جازم داشت كه براى جلوگيرى از ظهور متافيزيك در مباحث علمى و مباحث مربوط به زبان علم مى‏بايد تفكيك قضايا به تحليلى و تاليفى را برقرار نگاه داشت. وى از يك‏سو ديدگاه كانت در مورد وجود قضاياى تاليفى ماتقدم را رد مى‏كرد و از سوى ديگر مخالف نظر كواين بود كه وجود مرز مشخصى ميان قضاياى تحليلى و تاليفى را انكار مى‏كرد. (25)

كاوشهاى زبانى كارنپ از يك‏سو او را به صورت‏بندى اصل تسامح رهنمون شد كه موضعى خنثى در قبال زبانهايى بود كه از سوى فلاسفه به‏كار گرفته شده بود و از سوى ديگر توجه او را به خلط مقولات منطقى در اثر بازيهاى زبانى جلب كرد. معرفى اصل تسامح، (principle of tolerance) به وسيله كارنپ حاكى از اتخاذ نوعى رهيافت اصالت قراردادى راديكال بود كه با اصالت قرارداد اوليه او، ملهم از دوهم و پوانكاره، فرق بسيار داشت. بر مبناى اصل تسامح استفاده از هر چارچوب منطقى و هر زبان دلخواه مجاز بود: «اين وظيفه ما نيست كه محدوديت ايجاد كنيم، بلكه مى‏بايد به قرارداد و اعتبار دست‏يابيم... در منطق هيچ نوع اخلاقياتى وجود ندارد. هر كس آزاد است تا منطق دلخواه خود، يعنى صورت دلخواه خود از زبان را برپا سازد. تنها چيزى كه از او انتظار مى‏رود آن است كه اگر مى‏خواهد ديدگاهش را مورد بحث قرار دهد، مى‏بايد روش خود را به وضوح بيان كند و قواعد نحوى را به جاى استدلالات فلسفى ارائه كند.» (26)

مفهوم ايضاح، (explication) از اهميت محورى در فلسفه كارنپ برخوردار است. وى دراين باره مى‏گويد: «من از ايضاح، جايگزينى يك مفهوم غيردقيق و ماقبل علمى (كه آن را عبارت نيازمند توضيح explicandum مى‏نامم) با يك مفهوم دقيق (عبارت توضيح‏دهنده ( explicatum را استنباط مى‏كنم، كه غالبا به زبان علمى تعلق دارند... هرچند كه ايضاحات عموما به وسيله دانشمندان ارائه مى‏شوند، به نظر من اين امر خصوصا مشخصه آثار فلسفى است كه بخش عمده‏اى از آنها به ارائه ايضاحات درخصوص برخى مفاهيم عام و اساسى و بحث درباره آنها اختصاص يافته است.» (27) كارنپ بر اين باور بود كه بسيارى از مفاهيمى كه فلاسفه مورد استفاده قرار مى‏دهند، مفاهيمى نظير «صدق‏»، «معنا»، «عدد»، «شى‏ء فيزيكى‏»، «نظريه‏»، «احتمال‏»، و امثال آنها مفاهيمى هستند كه براى كاربردهاى فنى از دقت لازم برخوردار نيستند و مى‏بايد آنها را، درست همانگونه كه در علوم تجربى مفاهيم غيردقيق با مفاهيم دقيق تعويض مى‏شوند (مانند جايگزينى مفهوم دقيق «دما» به عوض مفهوم متداول «گرما»)، با استفاده از ابزار منطق با مفاهيم دقيقتر عوض كرد.

مفهوم ايضاح با مفهوم مهم ديگرى كه يكى از ابزارهاى نظرى اصلى كارنپ به‏شمار مى‏آمد، يعنى مفهوم «چارچوب زبانى‏»، ( linguistic framework) ارتباط داشت. كارنپ معتقد بود كه ايضاح مفاهيم كه با نظم بخشيدن به آنها همراه است در درون يك چارچوب زبانى معين صورت مى‏پذيرد. به عنوان نمونه، فرض كنيد مى‏خواهيم فراگرد ايضاح را در مورد مفهوم «عدد طبيعى‏» به انجام برسانيم. به اين منظور زبانى معرفى مى‏كنيم كه حاوى برخى عبارات بدوى terms) (primitive است مانند 0 (براى صفر) و S (براى عدد بعدى successor ). به علاوه در اين زبان قواعد منطق گزاره‏ها به همراه قاعده اينهمانى، (identity) وجود دارد. با كمك اين ابزار مى‏توان مثلا اصول موضوعه‏اى را كه پيانو عرضه كرده به همراه تعاريف مورد نياز توليد كرد و اين مجموعه چارچوب زبانى لازم براى ايضاح مفهوم عدد طبيعى را به‏وجود مى‏آورد.

در مورد هر چارچوب دو گونه پرسش مطرح مى‏شود: يكى پرسشهاى درونى كه مى‏توان با كمك قواعد خود اين دستگاه زبانى بدانها پاسخ گفت; نظير اينكه در مثال بالا اين پرسش را مطرح سازيم كه «آيا درست است كه ؟ 7 ل 5+2». پرسشهاى نوع دوم پرسشهاى بيرونى هستند كه از واقعيت و وجود كل دستگاه يا چارچوب سؤال مى‏كنند; نظير اينكه «آيا اعداد طبيعى وجود دارند؟ » كارنپ معتقد بود اين نوع دوم از پرسشها كه از نوع پرسشهايى است كه متعاطيان مابعدالطبيعه، (metaphysicians) مطرح مى‏كنند، اشتباها در زمره پرسشهاى نظرى به‏شمار آورده شده‏اند، حال آنكه اين پرسشها، پرسشهايى عملى، ( practical) هستند كه به مناسب بودن يا نامناسب بودن استفاده از يك چارچوب خاص راجع مى‏شوند. (28)

از جمله ديگر مفاهيم اساسى نظام انديشه كارنپ، اصل تحقيق‏پذيرى تجربى بود كه معيار اصلى وى براى تمييز و تفكيك عبارات معنادار از عبارات فاقد معنا به‏شمار مى‏رفت. اين اصل در طى سالها تغييرات زيادى پيدا كرد و در نحوه صورت‏بندى آن تعديل فراوانى به عمل آمد و بسيارى از جنبه‏هاى اوليه و اساسى آن كنار گذارده شد، اما هيچ‏گاه صورت قابل‏قبولى براى آن يافت نشد. با اين‏حال كارنپ تا به آخر اميد خود را در اين زمينه از دست نداد و همچنان جستجو براى يافتن صورت مطلوب را دنبال كرد.

3- متافيزيك، تحقيق‏پذيرى و معنا

در همكارى با حلقه وين و بخصوص تحت تاثير ويتگنشتاين سوءظن كارنپ نسبت‏به متافيزيك شكل روشنترى به خود گرفت و معتقد شد كه مسائل متافيزيكى نه تنها بى‏فايده‏اند و راه به‏جايى نمى‏برند، بلكه اساسا بى‏معنى‏اند و ازاين‏رو بايد آنها را شبه مساله به شمار آورد. (29) اين ديدگاه تحت تاثير اصل تحقيق‏پذيرى ويتگنشتاين اتخاذ شده بود، هرچند كه تفسير اعضاى حلقه از اين اصل با تفسير خود ويتگنشتاين تفاوت داشت. (30)

پرسشهايى كه تجربه‏گرايان منطقى، متافيزيكى به‏شمار مى‏آوردند عبارت بودند از:

1 - پرسشهاى فراتر از تجربه، نظير نظريه هستى‏شناسانه پارمنديس، نظريه مثل افلاطون، نظريه جوهر در اسپينوزا، نظريه موناد لايب‏نيتز، نظريه شى‏ء فى‏نفسه كانت و نظاير آن.

2 - پرسش از وجود هويات، نظير آيا جهان خارجى، ماده، زمان و مكان، كليات، اعداد (اعم از اعداد طبيعى، صحيح، حقيقى، مختلط، ترانسفاينايت، (transfinite) ،و نظاير آنها)، مجموعه‏ها و طبقه‏ها و... وجود دارند؟ البته همه پرسشهاى مربوط به وجود هويات در زمره پرسشهاى متافيزيكى به‏شمار نمى‏آمدند، نظير پرسش از وجود موساى پيامبر يا بى‏نهايت عدد اول. تلاش تجربه‏گرايان منطقى آن بود كه مرز ميان پرسشهاى متافيزيكى و غيرمتافيزيكى مربوط به وجود هويات را مشخص سازند. كارنپ بر آن بود كه پرسشهاى مربوط به وجود هويات در درون يك چارچوب يا سيستم خاص پرسشهاى معنادارى هستند، اما پرسش از وجود خود چارچوب و سيستم فاقد معناست. بر همين اساس كارنپ برخلاف برخى از تجربه‏گرايان منطقى نظير شليك و نويرات و بخصوص رايكن باخ معتقد بود كه نظريه‏هايى مانند رئاليسم و ايدئاليسم بى‏معنا به‏شمار مى‏آيند.

3 - پرسش در مورد ماهيات امور و اشياء نظير اينكه ماهيت جهان چيست؟ آيا آنطور كه راسل گفته نوعى ساختار منطقى بر مبناى داده‏هاى حسى است‏يا آنطور كه لايب‏نيتز گفته ساخته شده از مونادهاست؟ ماهيت زمان و مكان چيست؟ ديدگاه مطلق‏گرايانه نيوتن در باب زمان و مكان درست است‏يا ديدگاه نسبى‏گرايانه اينشتين؟ كليات چه هستند؟ صرفا اسمائى كه ما وضع كرده‏ايم، يا ايده‏هايى در ذهن و يا هوياتى مستقل از ذهن؟

4 - پرسشهاى معناشناسانه نظير اينكه معناى اين يا آن عبارت چيست؟ هم‏معنابودن عبارات مختلف به چه معناست؟ كارنپ در دهه 1930 پرسشهاى معناشناسانه را در زمره پرسشهاى متافيزيكى و يا لااقل پرسشهايى كه به متافيزيك مى‏انجامند تلقى مى‏كرد. اما در عين‏حال اعتقاد داشت كه پرسشهاى متافيزيكى درباره معنا را مى‏توان به پرسشهاى نحوى قابل‏قبول مبدل كرد. اما تحت تاثير تارسكى، در دهه 1940 مطالعات معناشناسانه را نيز موجه اعلام كرد و در اين دوران جملات و عبارات زيادى را به‏كار گرفت كه قبلا آنها را متافيزيكى مى‏شمرد. به عنوان مثال در معنا و ضرورت (1947) به بازنگرى در برخى از تمايزها نظير محمول/مسند/طبقه، اسم و مسمى، مفهوم/فرد، جمله/گزاره/ارزش صدق پرداخت كه قبلا همه را متعلق به قلمرو متافيزيك افلاطونى به‏شمار آورده بود.

5 - پرسشهاى ارزشى نظير اينكه فعل اخلاقى چيست؟ تجربه‏گرايان منطقى ديدگاههاى متفاوتى درخصوص اين پرسشها و عبارات نرماتيو (دستورى) اتخاذ كردند. در سال 1928 كارنپ بر اين باور بود كه پرسشهاى ارزشى را مى‏توان در علوم تجربى مورد بررسى قرار داد. اما بعدا به همراه آير و فن ميس، (von Mises) به اين نتيجه رسيد كه پرسشهاى ارزشى تقريبا از همان شان پرسشهاى متافيزيكى برخوردارند.

ابزارى كه تجربه‏گرايان منطقى براى حذف و طرد عبارات متافيزيكى مورد استفاده قرار دادند اصل تحقيق‏پذيرى، ( verification) بود كه در طى زمان صورت‏بنديهاى مختلفى پيدا كرد، اما ايده شهودى آن با نظريه اصلى تجربه‏گرايان كلاسيك در باب معرفت مرتبط بود. در نظر هيوم و لاك تنها روش كسب معرفت درخصوص امور واقع، (matters of fact) عبارت بود از روش مورداستفاده در علوم تجربى. در نظر هيوم هر كلمه يا واژه در ارتباط با «ايده‏اى‏» كه با آن مطابقت، ( correspondence) دارد معنا پيدا مى‏كرد. اين ايده‏ها در ذهن فاعل‏شناسايى و در برخورد با داده‏هاى حسى ايجاد مى‏گرديدند و كلمات و واژه‏هايى كه با اين قبيل ايده‏هاى ذهنى منطبق نبودند بى‏معنا به‏شمار آورده مى‏شدند. تجربه‏گرايان منطقى كه با مسائل فلسفى از منظر فلسفه زبان برخورد مى‏كردند، ديدگاه تجربه‏گرايان سلف را كه در قالب «ايده‏ها» بيان شده بود و بنابراين جنبه سوبژكتيو مشهودى داشت در قالب جملات و گزاره‏ها صورت‏بندى كردند و به اين ترتيب به زعم خود بدان عينيت‏بيشترى بخشيدند. (31)

تجربه‏گرايان منطقى مساله اصلى در شناخت‏شناسى، يعنى اين مساله را كه «چگونه مى‏دانم كه p را مى‏دانم؟»، به اين مساله است و معناى p نيز چيزى نيست جز روش تحقيق آن. جملاتى كه قابل تحقيق تجربى نيستند، نه تنها معرفت‏بخش نيستند كه اساسا فاقد معنا به‏شمار مى‏آيند. هرچند كه اينگونه عبارات احيانا از خاصيت تهييج احساسات و تحريك عواطف برخوردارند. در آثارى كه توسط اعضاى حلقه در دهه‏هاى 1920 و 1930 تحرير شد، تحقيق‏پذيرى عمدتا به صورت اصلى كه كاربرد جملات و عبارات فاقد معنا را به‏كلى نهى مى‏كند تلقى گرديد; اما در آثار دوره بعدى به اين اصل بيشتر به صورت يك پيشنهاد، (proposal) نظر مى‏شد كه مقصود از آن تاكيد بر لزوم روشن كردن، (clarification) و ايضاح، (explication) معناى شهودى و ماقبل تحليلى مفاهيم مختلف و از جمله خود مفهوم «معنا» بود.

در نزد تجربه‏گرايان منطقى، مفهوم «معنا» داراى چند معناى متفاوت به‏صورت زير بود:

1 - عبارت معنادار عبارتى است كه صادق يا كاذب باشد. اين تعبير از معنادارى در «نظريه سنخهاى‏» راسل مورد استفاده قرار گرفته بود.

در معناى فرگه‏اى كلمه است. (32) تعبير راسل و تعبير فرگه از معنادارى با يكديگر انطباق كامل ندارند.

3 - عبارت معنادار بيانگر امرى است كه واقع مى‏شود. اين ديدگاه از سوى شليك، (Schlick) ابراز شده بود. برخى عبارات فاقد معنا با تعبير شليك مى‏توانند از نظر فرگه و راسل معنادار به‏شمار آيند.

4 - عبارت معنادار عبارتى است كه به طرز صحيح در يك زبان طبيعى يا فرمال صورت‏بندى شده باشد. اين تعبير كه بيانگر «عبارت خوش‏ساخت‏»، (well-formed formula) در دستور زبان است، عمدتا از سوى كارنپ مورداستفاده قرار گرفته بود. اما اين تعريف مى‏تواند به ساخت عباراتى منجر شود كه از نظر فلسفى به‏كلى فاقد جاذبه‏اند. كارنپ بعدها اين تعبير را با تعريف ديگرى از معنادارى كه ذيلا ذكر شده تعويض كرد.

5 - عبارت معنادار عبارتى است كه يك كاركرد اصيل، (a genuine function) را در علم تجربى بيان مى‏كند.

تجربه‏گرايان منطقى در آغاز معنادارى را به‏صورت تعبير راسل قبول داشتند و به‏تدريج و در طول زمان به معناى شماره 5 رسيدند. اين تغيير با تغيير مشابهى در اصل تحقيق‏پذيرى همراه بود. اين اصل در آغاز مرز ثابت و تغييرناپذيرى را براى زبان علم مشخص مى‏ساخت، اما تدريجا در آن انعطاف بيشترى ايجاد شد و موقع آن با محتواى نظريه‏هاى علمى مرتبط گرديد. به اين ترتيب با تغيير محتواى نظريه‏هاى علمى، مرز معنادارى و فقدان معنا نيز تغيير مى‏يافت. (33)

تلاش براى صورت‏بندى دقيقتر اصل تحقيق‏پذيرى به‏طور كلى به دو رهيافت منقسم مى‏شود كه مى‏توان آن دو را رهيافت كلى‏گرايانه، (holistic) و رهيافت اتمى نام داد. در رهيافت كلى‏گرايانه يك زبان فرمال معين نظير L مشخص مى‏شود و جملات معنادار عبارت خواهند بود از جملاتى كه يا خود متعلق به L هستند و يا مى‏توانند به جملات متعلق به اين زبان ترجمه شوند. در رهيافت اتمى، معنادار بودن به صورت وجود نوعى خاصه در جملات، مستقل از تعلق آنها به يك زبان فرمال و يا ترجمه‏پذيرى آنها به اين زبان، تعريف مى‏گردد. فعاليتهاى اوليه تجربه‏گرايان منطقى براى تعريف اصل تحقيق‏پذيرى در چارچوب رهيافت اتمى انجام پذيرفت و تلاشهاى بعدى آنان صبغه كل‏گرايانه به خود گرفت.

رهيافت اتمى بر مبناى اين تصور نسبتا مبهم استوار بود كه دانستن معناى يك جمله معادل اطلاع از صدق يا كذب آن است. دانستن معناى يك جمله، به عبارت ديگر، معادل علم داشتن به اين نكته است كه اگر اين جمله به عوض صادق بودن، كاذب از آب درمى‏آمد، چه تغييرى در عالم واقع به وقوع مى‏پيوست. اما عالم واقع، به اعتقاد تجربه‏گرايان، عبارت است از آنچه كه به حس درمى‏آيد. بنابراين دانستن معناى يك جمله عبارت است از دانستن تفاوتى كه در تجربه ما پديد مى‏آيد. اگر جمله‏اى درست‏باشد، يك نوع تجربه حسى يا امور واقع محسوس حاصل مى‏شود و اگر غلط باشد، نوع ديگر. بنابراين جمله معنادار جمله‏اى است كه بتوان آن را به طريق تجربى مورد تحقيق قرار داد، يعنى اينكه بتوان آن را در صورت صحيح بودن تاييد كرد و در صورت غلط بودن ابطال. اين صورت از اصل تحقيق‏پذيرى را با علامت اختصارى «ت - 1» مشخص مى‏كنيم.

اين صورت از اصل تحقيق‏پذيرى تدريجا دقيقتر شد و به صورت ذيل درآمد:

«ت - 2»: اگر جمله ج نه همانگويى و نه تناقض منطقى است، در آن صورت ج معنادار خواهد بود، اگر بتوان آن را از طريق يك سلسله محدود از مشاهدات مورد تاييد يا ابطال قرار داد.

همه تلاشهاى بعدى براى تدقيق اين صورت از اصل تحقيق‏پذيرى مصروف روشن‏ساختن ايده‏اى شد كه از آن با عنوان گزاره‏هاى مشاهده‏اى، (observation statements) و يا گزاره‏هاى پروتكل، (protocol statements) نام برده مى‏شد. (34) اصل تحقيق‏پذيرى با توجه به اين مفهوم به اين صورت تغييرشكل داد:

«ت - 2× »: اگر جمله ج نه همانگويى و نه تناقض منطقى است، در آن صورت ج معنادار خواهد بود، اگر و فقط اگر ج يا نقيض آن از يك مجموعه محدود و سازگار، (consistent) از جملات مشاهده‏اى نتيجه شود.

نظر اعضاى حلقه در باب اينكه جملات مشاهده‏اى اصيل كدامها هستند با يكديگر تفاوت داشت. اين ديدگاههاى مختلف را مى‏توان به اين صورت خلاصه كرد:

الف - جمله مشاهده‏اى عبارت است از توصيف شخص از تجربه مستقيم خود، نظير: «آبى الآن اينجا»، «دايره قرمز حالا».

ب - جمله مشاهده‏اى گزارش تجربه مستقيم يك فرد (اعم از خود شخص يا ديگرى) است، مانند: «ف اكنون يك دايره قرمز را مشاهده مى‏كند.»

ج - جملات مشاهده‏اى پديدارهاى فيزيكى مستقيما قابل مشاهده را توصيف مى‏كنند، نظير اينكه: «يك مكعب قرمز روى ميز قرار دارد.»

«ت - 2× » تجربه‏گرايان منطقى را با برخى مشكلات جدى مواجه ساخت. از جمله اين دشواريها مفهوم منطقى «نتيجه شدن‏» بود. اگر عبارت الف از عبارت ب نتيجه شود درآن صورت عبارت «الف يا ج‏» نيز مى‏بايد از عبارت ب نتيجه شود، ولو آنكه ج عبارتى فاقد معنا باشد. اما اين امر با يكى ديگر از معتقدات حلقه داير بر اينكه هر عبارت مركب معنادار است اگر و فقط اگر هر يك از اجزاء آن به تنهايى معنادار باشند، در تعارض بود. از اين گذشته چنين به نظر مى‏رسد كه اصل تحقيق‏پذيرى به صورت «ت - 2× » بسيارى از نظريه‏هاى اصيل علمى نظير تئورى نيوتن، معادلات الكتروديناميك ماكسول و نسبيت اينشتين را نيز به عنوان مهمل و بى‏معنا طرد مى‏كند. هيچ‏يك از اين نظريه‏ها و نظايرشان از به هم پيوستن شمار محدودى از قضاياى مشاهده‏اى حاصل نمى‏شوند. در پرتو اين دشواريها، اصل تحقيق‏پذيرى به صورت ذيل تغيير داده شد:

«ت - 3» اگر جمله ج نه همانگويى و نه تناقض منطقى است، در آن صورت ج معنادار است اگر و فقط اگر ج يا نقيض آن از يك مجموعه محدود و منسجم از گزاره‏هاى مشاهده‏اى به همراه يك نظريه علمى مستقر، (established) نتيجه شود.

اما اين تقرير اتمى از اصل تحقيق‏پذيرى نيز با مشكلاتى مشابه گذشته روبه‏رو شد، از جمله آنكه معناى عبارت «نظريه علمى مستقر» در آن مشخص نبود. به علاوه اين پرسش مطرح شد كه آيا خود اين نظريه مى‏بايد با اين ملاك معنادارى تطبيق داشته باشد يا نه؟ پاسخ مثبت همان مشكل گذشته را پديد مى‏آورد و پاسخ منفى اين پرسش را مطرح مى‏ساخت كه در اين‏صورت معنادارى اين نظريه را با چه ملاكى بايد سنجيد؟

از اين گذشته در رهيافت اتمى علاوه بر استفاده از مفاهيم شناخت‏شناسانه نظيرمشاهده و جملات مشاهده‏اى از مفاهيم منطقى نظير نتيجه‏شدن، انسجام منطقى، جملات تحليلى، تناقض، و امثالهم نيز استفاده شده بود و حال آنكه معناى خود اين مفاهيم چنانكه بايد روشن و بدون ابهام نيست. كارنپ بر آن بود كه اينگونه مفاهيم را مى‏بايد با استفاده از يك زبان صورى توضيح، ( explicate) داد. در اين زبان فرمال مجموعه جملات معنادار مى‏بايد تحت‏يك تعداد از عمليات منطقى بسته باشند; كه اين امر بدان معناست كه عبارات مركب تنها در صورتى معنادار خواهند بود كه تك‏تك جملات سازنده آنها معنادار باشد. اين تلقى عاملى شد براى آنكه رهيافت اتمى به‏تدريج جاى خود را به رهيافت كل‏گرايانه بدهد. براساس اين رهيافت لازم بود يك زبان كلى و عام، ( a universal language) تدوين گردد تا بتوان همه جملات معنادار را در قالب آن ادا كرد و جملات فاقد معنا را از دايره شمول آن بيرون نهاد.

طرح ساخت‏يك زبان عام به صورت تلاش براى تدوين يك زبان فيزيكاليستى دنبال شد كه وظيفه آن ترجمه جملات معنادار به جملاتى درخصوص امور مشاهده‏پذير بود. (35) اما از دهه 1940 به بعد، تحت تاثير تمثيل نويرات و ديدگاههاى پوپر، كارنپ به صرافت افتاد تا اصل تحقيق‏پذيرى را كه كاربردش در مورد امور مشاهده‏پذير با مشكلات جدى روبه‏رو شده بود، با اصل ديگرى براى معنادار بودن عوض كند. وى در اين مسير از ديدگاه رايكن باخ كه همواره با اصل تحقيق‏پذيرى در شكل اوليه‏اش مخالف بود، بهره گرفت. رايكن باخ معتقد بود كه بايد از حساب احتمالات براى تعيين معناى جملات استفاده كرد و اعتقاد داشت جمله معنادار، جمله‏اى است كه بتوان وزن (احتمال) آن را بر مبناى يك مجموعه مشاهدات تعيين كرد. دو جمله كه تحت همه مشاهدات وزن مساوى داشته باشند، هم‏معنا به‏شمار مى‏آيند. كارنپ اين ديدگاه را پذيرفت اما با مفهوم وزن براساس نظريه موافقت نكرد و به عوض آن، از مفهومى مشابه آنچه كينز، (Keynes) در رهيافت منطقى خود به احتمالات، پيشنهاد كرده بود بهره گرفت. كينز از مفهوم «وزن‏» به منظور تمييز ميان آن دسته از روابط احتمالى كه شمار زيادى شواهد مربوط را نشان مى‏دهند و روابطى كه شواهد اندكى را ارائه مى‏كنند، استفاده كرد. كارنپ نيز در استفاده از نظريه رايكن‏باخ از همين مفهوم وزن بهره گرفت. (36)

وى بر اين مبنا مفهوم تحقيق‏پذيرى را با مفهوم درجه تاييدپذيرى تعويض كرد كه عبارت بود از احتمال منطقى صدق يك گزاره (فرضيه) h با در نظر گرفتن بينه e موجود. در اين رهيافت جمله معنادار جمله‏اى بود كه جملات مشاهده‏اى، ( observational statements) به تاييد يا ابطال آن كمك كنند. كارنپ سپس به تحقيق درباره محمولات بدوى پرداخت كه ساير محمولات با كمك آنها ساخته مى‏شد. به جاى جملات، اين بار از كلمات به عنوان واحد معناداربودن استفاده شد و به علاوه اين شرط كه جملات نظرى، (theoretical statements) كه به‏صورت تعاريف صريح، (explicit definitions) از جملات مشاهده‏اى ساخته شوند، حذف گرديد.

تمايزى نيز بين تاييدپذيرى و آزمون‏پذيرى، (testability) كه مفهومى قويتر بود، برقرار شد. جمله آزمون‏پذير جمله تاييدپذيرى بود كه بتوان روش مشخصى براى آزمودن آن در هر زمان و مكان دلخواه ارائه كرد: اگر مقصود از تحقيق‏پذيرى، مستقر ساختن قطعى و نهايى صدق [ جملات ] باشد، در آن صورت هيچ جمله (نحوى) هيچ‏گاه قابل تحقيق نخواهد بود... ما تنها مى‏توانيم جملات را بيشتر و بيشتر مورد تاييد قرار دهيم. بنابراين [ از اين پس ] به عوض مساله تحقيق‏پذيرى از مساله تاييدپذيرى سخن خواهيم گفت. ما ميان آزمودن، (testing) يك جمله با تاييد آن فرق مى‏گذاريم; و به اين ترتيب روشى را مشخص مى‏كنيم - كه عبارت است از انجام برخى آزمايشها - كه منجر به درجه‏اى از تاييد در يك جمله يا نقيض آن مى‏شود. ما يك جمله را آزمون‏پذير مى‏ناميم اگر روشى را براى آزمودن آن سراغ داشته باشيم; و آن را تاييدپذير مى‏ناميم، اگر بدانيم كه تحت چه شرايطى تاييد مى‏گردد. همان‏طور كه خواهيم ديد، برخى از جملات ممكن است تاييدپذير باشند، بى‏آنكه آزمون‏پذير باشند; مثل آنكه بدانيم مشاهده يك روند خاص از رويدادها به تاييد جمله موردنظر منجر مى‏شود و مشاهده روند ديگرى به تاييد نقيض آن بى‏آنكه بدانيم چگونه مى‏توان اين يا آن مشاهده را به انجام رساند. (37) كارنپ در آثار دوره پختگى خود اصل تاييدپذيرى را عمدتا در ارتباط با معانى مسائل معرفتى، (cognitive) ،نظرى، (theoretical) ،علمى، (scientific) يا تجربى، (empirical) به‏كار مى‏برد. در «آزمون‏پذيرى و معنا» (7-1936) كارنپ تاكيد كرد كه مى‏بايد ميان معانى مختلف معنادارى معرفت‏بخش ( cognitive meaningfulness) تمييز قائل شد. اما اين امعان نظر هيچ‏گاه به كنار گذاردن اين اعتقاد كه معنادارى و فقدان معنا مرز معينى دارند و مى‏بايد از يكديگر تفكيك گردند، منجر نشد. كارنپ در اين دوران معتقد گرديد كه جملات متافيزيكى بى‏معنا نيستند، بلكه فاقد محتواى معرفتى‏اند، هرچند كه احيانا از خاصيت تحريك احساسات و عواطف برخوردارند.

4- برساختن منطقى عالم (1928 )

تحت تاثير كتاب راسل علم ما به عالم خارج (1914) كارنپ بر آن شد تا با استفاده از پيشرفتهاى تازه‏اى كه در منطق پديد آمده بود طرح ديرينه تجربه‏گرايان را داير بر ايجاد مبنايى مستحكم براى معرفت‏با استفاده از تجربه‏هاى بسيط حسى جامه عمل بپوشاند: «من معتقد بودم كه وظيفه فلسفه عبارت است از تحويل همه معرفت‏به يك بنياد يقينى. از آنجا كه يقينى‏ترين معرفت عبارت است از معرفت‏بلاواسطه، حال آنكه معرفت نسبت‏به اشياء مادى اشتقاق يافته و كمتر يقينى است، چنين به نظر مى‏رسيد كه فيلسوف مى‏بايد زبانى را استخدام كند كه از داده‏هاى حسى به عنوان مبنا استفاده مى‏كند.» (38) تلاش براى ايجاد مبنايى يقينى جهت معرفت در فاصله سالهاى 1922 تا 1925 به تاليف كتاب برساختن منطقى عالم منجر شد.

كارنپ در مقدمه خود بر ترجمه انگليسى برساختن منطقى عالم غرض از تحرير اين كتاب را چنين ذكر كرده است:

مساله اساسى كتاب مربوط است‏به امكان بازسازى منطقى مفاهيم همه قلمروهاى معرفت‏بر مبناى مفاهيمى كه به تجربه بى‏واسطه و مستقيما داده شده، (immediatly given) ارجاع مى‏كنند. مقصود از بازسازى منطقى جستجوى تعاريف تازه براى مفاهيم قديمى است. مفاهيم قديمى به‏طور معمول بر مبناى صورت‏بنديهاى حساب‏شده به‏وجود نيامده‏اند، بلكه اين تحول كم و بيش بدون رؤيت و خودبه‏خود بوده است. مفاهيم جديد مى‏بايد در دقت و وضوح بر مفاهيم قديمى برترى داشته باشند و بالاتر از همه آنكه، در درون يك ساختار نظام‏مند از مفاهيم جاى بگيرند. اين نوع روشن كردن مفاهيم را كه اين روزها غالبا ايضاح، (explication) مى‏نامند، هنوز به نظر من يكى از مهمترين وظايف فلسفه محسوب مى‏شود، بخصوص اگر فلسفه با مقولات اصلى فكر بشر سروكار داشته باشد.

براى زمانى طولانى، فلاسفه با ديدگاههاى مختلف بر اين باور بوده‏اند كه همه مفاهيم و قضاوتها نتيجه همكارى تجربه و عقل‏اند. تجربه‏گرايان و عقل‏گرايان، در اين نظر با يكديگر موافق‏اند، هرچند كه هر يك از دو طرف ارزيابى متفاوتى از ميزان اهميت دو عامل عقل و تجربه عرضه مى‏كند و توافق اساسى فيمابين را با تاكيد افراطى بر ديدگاه خود پوشيده مى‏سازد. نظريه‏اى كه اين دو گروه در آن مشترك‏اند اغلب به اين صورت ساده شده، بيان مى‏شود: حواس مواد ادراك را فراهم مى‏آورند، عقل اين مواد را به گونه‏اى تاليف مى‏كند كه يك دستگاه معرفتى سازمان‏يافته به‏وجود مى‏آورد. به اين ترتيب مساله تاليف بين ديدگاههاى تجربه‏گرايى سنتى و عقل‏گرايى سنتى مطرح مى‏گردد. تجربه‏گرايى سنتى به‏درستى بر نقش حواس تاكيد ورزيد، اما از اهميت و نقش خاص صور منطقى و رياضى غافل ماند. عقل‏گرايى به اين اهميت واقف بود، اما معتقد بود كه عقل نه تنها مى‏تواند صور را فراهم آورد، بلكه قادر است‏به‏خودى‏خود (به نحو مقدم بر تجربه) محتواى جديد توليد كند.

از رهگذر تاثير گوتلوب فرگه... و از رهگذر مطالعه آثار راسل، من از يك‏سو به اهميت‏بنيادى رياضى براى شكل دادن به دستگاه معرفت پى برده بودم و از سوى ديگر مشخصه كاملا منطقى آن را كه سبب استقلال آن از عالم واقعى و ممكن‏الوجود مى‏شود، درك كرده بودم. اين بصيرتها اساس كتاب مرا تشكيل دادند... در اين كتاب من با تزى كه مذكور افتاد سروكار داشتم، يعنى اينكه آيا على‏الاصول مى‏توان همه مفاهيم را به‏داده‏هاى بى‏واسطه حسى تحويل كرد؟ اما مساله‏اى كه من براى خود مطرح ساختم اين نبود كه به براهين كلى فلسفى كه در گذشته در دفاع از اين نظريه ارائه شده چيزى بيفزايم. بلكه مى‏خواستم براى نخستين‏بار براى صورت‏بندى واقعى يك دستگاه مفهومى از نوعى كه بدان اشاره شد، اقدام كنم; يعنى مى‏خواستم در ابتدا چند مفهوم ساده، مثل كيفيات محسوس و روابط را كه در تجربه خام حضور دارند انتخاب كنم و سپس بر اين مبنا تعاريف مفاهيم مختلف را صورت‏بندى نمايم. به منظور انجام اين مهم، ولو در حد چند نمونه، ضرورى بود كه منطقى به مراتب برتر از نوع سنتى، بخصوص در ارتباط با روابط منطقى در دسترس باشد. من صرفا به اين دليل در اجراى اين امر توفيق يافتم كه منطق جديد در سالهاى قبل توسط كسانى مانند فرگه و راسل و وايتهد تكميل شده بود; اين منطق حاوى يك نظريه جامع در مورد روابط منطقى و خواص ساختارى آنهاست. به علاوه، از رهگذر تعريف اعداد و توابع عددى بر مبناى مفاهيم كاملا منطقى، نشان داده شده بود كه كل ساختار رياضيات بخشى از منطق است. من به شدت تحت تاثير آنچه منطق جديد انجام داده بود قرار گرفته بودم و دريافتم كه با تحليل و صورت‏بندى دوباره مفاهيم در همه حوزه‏ها، از جمله علوم تجربى با كمك اين روش مى‏توان به‏نتايج و ثمرات بيشترى دست‏يافت. (39)

ويرايش اول كتاب توسط اعضاى حلقه خوانده شد و تكميل گرديد. كارنپ نخستين فصل كتاب را با اين قول راسل آغاز كرد كه: «بالاترين رهنمود تفلسف علمى، (scientific philosophising) اين است: هر جا كه امكان‏پذير است، مى‏بايد ساختارهاى منطقى جايگزين هويات استنتاج‏شده گردد.» (40)

كارنپ در آغاز در نظر داشت تحليل مفاهيم را به شيوه مرسوم در روانشناسى پديدارشناسانه ماخ به انجام رساند، يعنى از اجسام مادى به تصاوير بلاواسطه آنها در ميدان ديد، و سپس به لكه‏هاى رنگ و بالاخره به يك نقطه واحد در ميدان ديد منتقل شود. اين ختم مى‏شد كه ماخ معرفى كرده بود. (41) البته هدف نهايى كارنپ توصيف ژنتيكى اين فراگرد نبود، بلكه وى به بازسازى منطقى اين فراگرد نظر داشت، يعنى توصيف شماتيزه، (schematized) يك روش تصورى كه حاوى يك سلسله قدمهاى منطقى است و در نهايت‏به همان نتيجه فراگرد روانشناسانه منجر مى‏شود.

اما آشنايى با نظرات روانشناسى مكتب گشتالت، (Gestalt) كارنپ را به اين باور رهنمون شد كه امور و پديدارها، هيچ‏گاه به صورت حاصل جمع احساسات جداجدا و مجزا ادراك نمى‏شوند، بلكه به‏صورت يك كل يكپارچه از داده‏هاى حسى دريافت مى‏شوند. همين امر سبب شد كه كارنپ برخلاف ماخ كه اساس كار تحليل خود را بر داده‏هاى حسى مجزا قرار داده بود، كل تجربه حسى را به عنوان عناصر احساس، (elements of senstation) در نظر بگيرد. اما همچون ماخ وى نيز از يك زبان فنومناليستى براى نمايش نحوه ساخته‏شدن مفاهيم براساس اين تجربه‏هاى بدوى استفاده كرد. عبارات اين زبان به بيان داده‏هاى حسى اختصاص داشتند، نظير: «اكنون يك مثلث قرمز در ميدان ديد من قرار دارد.» مدلى كه كارنپ براى ساختن زبان (theory of types Russells) (42) بود كه در كتاب اصول رياضيات ارائه شده بود.

ساخت جملات اين زبان كه آن را L28 مى‏ناميم به وسيله علائمى، (signs) كه مشخص‏كننده سنخها بودند با استفاده از قواعد نظريه سنخها صورت مى‏گرفت. در پايين‏ترين مرتبه از هرم سنخها كه در نظريه راسل قلمرو افراد، (domain of individuals) ناميده شده بود، هويات منفردى به نام عناصر اساسى، (basic elements) جاى داده شده بودند. كارنپ نوعى «نفس‏گرايى روش شناسانه‏»، (methodological solipsism) اختيار كرد كه اجازه مى‏داد ماهيت اين عناصر را همچون «تجربه‏هاى بدوى‏»، (elementary experiences) شخص خود در نظر آورد. تعداد اين عناصر (افراد) در اصول رياضيات بى‏نهايت فرض شده بود. اما كارنپ تعداد «تجربه‏هاى بدوى‏» هر فرد را محدود به شمار آورده بود و بنابراين اكسيوم بى‏نهايت اصول رياضيات در L28 جايى نداشت. راسل اكسيوم بى‏نهايت را به اين منظور در اصول درج كرده بود كه بتواند اعداد مختلف طبيعى، صحيح، حقيقى، و نظاير آن را بازسازى كند. در برساختن منطقى عالم از يك‏سو تعداد عناصر محدود فرض شده بود و از سوى ديگر فرض شده بود كه زمان - مكان فيزيكى از يك پيوسته چهارتايى از اعداد حقيقى ساخته مى‏شود. اما روشن نبود كه اين اعداد كه شمارشان بى‏نهايت است از كجا مى‏آيند؟

در اصول رياضيات تنها از علائم منطقى استفاده شده بود اما در L28 به منظور بيان عباراتى كه بيانگر امور واقع تجربى بودند، مى‏بايد علائمى با معناى تجربى نيز درج مى‏شد. كارنپ ناگزير بود فرض كند كه فرد مى‏تواند برخى مشابهتها و اختلافها را ميان عناصر احساس كه در كل جريان تجربه دريافت مى‏كند تشخيص دهد و مجددا به خاطر آورد. به اعتقاد وى تنها يك علامت‏براى اداى مقصود كافى بود. چنين علامتى رابطه دوتايى مشابهت ميان تجارب بدوى را بازگو مى‏كرد: «... دستگاهى كه در اين كتاب صورت‏بندى شده تجربه بدوى را به عنوان عنصر اوليه و اساسى خود در نظر مى‏گيرد. تنها يك مفهوم اساسى مورد استفاده قرار گرفته كه عبارت است از رابطه معينى ميان تجارب بدوى [ رابطه مشابهت ] . نشان داده شده است كه ساير مفاهيم، مثلا حاسه‏هاى مختلف، حس بينايى، مكانهاى موجود در ميدان ديد و روابط مكانيشان، رنگها و روابط مشابهتشان، مى‏توانند بر همين مبنا تعريف شوند.» (43)

چند تجربه بدوى كه رابطه مشابهت ميانشان برقرار است «دواير مشابهت‏»، (similarity circles) را به‏وجود مى‏آورند. از تداخل اين دواير «طبقه (مجموعه) كيفيت‏»، (quality class) ايجاد مى‏شود و تشخيص مشابهت ميان اين طبقه‏ها به ايجاد طبقات (مجموعه‏هاى) احساس، (sense classes) منجر مى‏گردد. از اين مجموعه‏ها، زمان و مكان و پديدارها و بدن شخص و ديگر جنبه‏هاى روانى وى، (autopsychological objects) ،بدن ساير اشخاص و اذهان ديگر، ( hetropsychological objects) ،اشياء فيزيكى و اشياء فرهنگى به صورت منطقى بازسازى مى‏شوند. (44)

به منظور تكميل بازسازى منطقى، كارنپ ناگزير به استفاده از روشى شد كه آن را «شبه‏تحليل‏»، (quasi-analysis) نام داده بود. اجبار به معرفى روش «شبه‏تحليل‏» از آنجا سرچشمه مى‏گرفت كه كارنپ مدعى اساسى بودن تجربه‏هاى بدوى شده بود و اين امر به‏نوبه خود حاكى از آن بود كه تجربه‏ها قابل تحليل به عناصرى ساده‏تر نيستند. مع‏هذا، چنانكه اشاره شد، وى تجربه‏هاى بدوى را برحسب رابطه به‏خاطر آوردن مشابهت تعريف كرده بود و مجموعه‏هاى احساس را با استفاده از دواير مشابهت‏برساخته بود. به اين ترتيب «شبه‏تحليل‏» وظيفه تحليل اين تجربه‏هاى «غيرقابل تحليل‏» و سپس تاليف آنها را به انجام مى‏رساند. (45)

كارنپ انتظار داشت 28 L زبانى كلى و فراگير براى بيان همه مفاهيم باشد. اين كليت را مى‏توان به‏اين‏صورت توضيح داد: دو محمول داراى مصداق واحد خواهند بود اگر مسندات، (attributes) ،خاصه‏ها، (properties) ،روابط، (relations) مربوط به آنها داراى مصداق يكسان باشند. جمله S ترجمه مصداقى جمله S است، اگر S با تعويض برخى از محمولها با محمولهاى مصداقا يكسان، از S به دست آيد. در اين حال كليت موردنظر كارنپ بدين‏معناست كه هر جمله معنادار علمى قابل ترجمه مصداقى به L28 باشد. اما اين كليت مبتنى بر يك فرض ضمنى بود كه بيان مى‏داشت در صورتى كه محمول يك جمله با محمول ديگرى كه مصداقا با آن يكسان است تعويض گردد، ارزش صدق جمله تغيير نمى‏كند. بر مبناى اين تز، از كليت L28 چنين نتيجه مى‏شود كه اگر S ترجمه مصداقى S باشد در آن‏صورت ارزش صدق S و S يكسان خواهد بود. اما خود اين فرض، غالبا فرضى تجربى است و بنابراين قبول اينكه L28 از كليت‏برخوردار است در گرو آن است كه بتوانيم اين فرض را در مورد شمار زيادى از مصاديق به اثبات برسانيم. (46)

طرح برساختن منطقى عالم با محدوديتهاى ديگرى نيز همراه بود، از جمله آنكه كارنپ به شيوه تجربه‏گرايان، ذهن را همچون لوحى سفيد فرض كرده بود و تنها قوه‏اى را كه براى ذهن قائل شده بود توانايى به‏خاطر آوردن مشابهتها و اختلافات ميان عناصر بدوى احساس بود. فرض سوليپسيسم كه كارنپ در ساختن زبان صدق گزاره‏هاى زبان L28 مورد استفاده قرار داده بود، عملا امكان هرگونه تفهيم و تفاهم توسط اين زبان را منتفى ساخته بود. از اين گذشته چون صدق گزاره‏هاى اين زبان برحسب تعريفى كه از مفاهيم ارائه شده بود حاصل مى‏شد و نه مطابقت‏با يك واقعيت‏بيرونى، تصويرى كه در برساختن عرضه شده بود به يك روايت‏شخصى مبدل گرديده بود.

تحقيقات جديد نشان داده كه كارنپ در برساختن منطقى عالم، على‏رغم آنكه بر طبق اظهار خود در پى تحكيم مبانى تجربه‏گرايى بوده، اما احيانا بى‏آنكه خود توجه داشته باشد، رهيافتش همسويى زيادى با رهيافت كانت در نقد عقل محض پيدا كرده است.

از جمله نمونه‏هاى همسويى رويكرد كارنپ با رهيافت كانت مى‏توان به موارد ذيل اشاره كرد:

- كارنپ مفهوم «مقولات‏» كانتى را معادل مفهوم «روابط بدوى‏» دستگاه خود به‏شمار مى‏آورد. (47)

- تحليل كارنپ از سلسله تجربيات حسى در برساختن منطقى عالم با تحليل كانت از زمان در نقد عقل محض مشابهت دارد و روشن است كه كارنپ صريحا مى‏كوشد تا همچون كانت زمان مكان مشتركى براى همه افراد برسازد.

- كارنپ نظير كانت در صدد است تا از رهيافتهاى روانشناسانه پرهيز كند و تحليلى كاملا منطقى ارائه دهد، اما وى نيز همانند كانت در سراسر كتاب مفاهيم روانشناسانه و منطقى را به‏يكديگر مى‏آميزد.

- مفهوم «تجارب بدوى‏»، (elementary experiences) ،كه يكى از محوريترين مفاهيم مورداستفاده كارنپ است، مشابهت تام با مفهوم «شهود حسى‏»، (intuition) كانت دارد.

- شيوه بازسازى منطقى كارنپ كاملا مشابه استدلال استعلايى كانت است.

- كارنپ خود را «سوليپسيست متدولوژيك‏»، (methodologic solipsist) مى‏نامد و اين مفهوم قرابت فراوانى با نظريه‏اى دارد كه از سوى كانت «وحدت استعلايى ادراك‏»، (transcendental unity of apprehension) نام گرفته است. (48)

5- وحدت علم، فيزيكاليسم و نحو منطقى زبان

وحدت علم يكى از شعارهاى اصلى حلقه وين در دهه 1930 بود كه به‏واسطه بيانهاى آتشين نويرات به صورت يكى از اصول اساسى حلقه درآمده بود. براساس اين اصل همه شاخه‏هاى مختلف علوم تجربى و مفاهيمى كه مورداستفاده قرار مى‏دادند از «نوع واحد» به‏شمار مى‏آمد و تشعب آنها صرفا به دليل تقسيم كار بود. (49) اعضاى حلقه به مرزبنديهاى مصنوعى ميان علوم مختلف معترض بودند و خواستار تبادل‏نظر و همكارى نزديك ميان كارگزاران در رشته‏هاى مختلف دانشگاهى بودند. اصل وحدت علوم در مخالفت‏با ديدگاه فلسفه سنتى آلمان كه در آن علوم انسانى و علوم اجتماعى از علوم طبيعى جدا انگاشته مى‏شدند، ابراز شده بود. ايده وحدت علم با تلاشهاى راسل براى «برساختن‏» واقعيت‏بر يك مبناى واحد، و با ديدگاه ويتگنشتاين درباره «عالم‏» آنگونه كه در رساله منطقى - فلسفى بازگو شده بود ارتباط نزديك داشت.

نويرات كه از سال 1920 و احيانا پيشتر توجهش به طرح وحدت علوم جلب شده بود، در نظر داشت‏به سبك دائرة‏المعارفى كه توسط مناديان روشنگرى در قرن هجدهم انتشار يافته بود، يك دائرة‏المعارف علوم يكانى مشتمل بر بيست و شش مجلد منتشر سازد كه هر مجلد حاوى ده تك‏نگارى درباره جنبه‏هاى مختلف فلسفه علوم به قلم يكى از دانشمندان يا فلاسفه علم سرشناس باشد و در هر يك بر ايده وحدت علوم تاكيد رفته باشد.

در بيانيه حلقه كه به سال 1929 تحت عنوان «درك علمى عالم‏» به قلم نويرات و همكارى كارنپ و هانس هان تحرير شده بود، تاكيد شده بود كه: «هدف درك علمى عالم دستيابى به يك علم يكانى است; هدفى كه مى‏بايد با كاربرد روش تحليل منطقى به داده‏هاى تجربى به‏دست آيد. معناى هر گزاره علمى و هر مفهوم علمى، در هر شعبه از علوم، مى‏بايد قدم به قدم قابل تحليل به مفاهيمى از يك سنخ مشترك باشد، [ نهايتا به ] خود امر [ مستقيما ] داده شده given ارجاع گردد.» (50)

كارنپ كه طرحش براى ايجاد مبنايى واحد براى زبان علم از طريق ساختن يك زبان پديدارشناسانه با شكست روبه‏رو شده بود، به‏تدريج تحت تاثير اتو نويرات، كه در مقام يك ماركسيست معتقد، با هر زبانى كه به فرد در عوض جمع موضع برتر اعطا مى‏كرد، مخالف بود; از رهيافت‏سوليپسيسم متدولوژيك و ساخت زبان پديدارشناسانه دور شد و از اوايل دهه 1930 به فيزيكاليسم روى آورد. (51) مقصود از فيزيكاليسم آن بود كه بتوان هر مفهومى در زبان علم را به‏طور صريح برحسب امور مشاهده‏پذير تعريف كرد. كارنپ معتقد بود، يكى از مهمترين برتريهاى زبان فيزيكاليستى آزمون‏پذيرى بين‏الاذهان آن است. نخستين تلاش جدى كارنپ در تكميل چنين زبانى در سال 1931 در قالب مقاله زبان فيزيكاليستى به‏عنوان زبان كلى علم در نشريه شناخت، ( Erkenntnis) كه ارگان فكرى حلقه به‏شمار مى‏رفت، ظاهر گرديد. (52)

براى دفاع از فيزيكاليسم، كارنپ همچنين در مقاله ديگرى با عنوان روانشناسى در زبان فيزيكاليستى (1932) كوشيد تا نشان دهد كه مى‏توان مفاهيم روانشناسى را به اين زبان بيان كرد. جمله «آقاى الف به هيجان آمده است‏» در زبان فيزيكاليستى به حالت فيزيكى بدن الف در سطح ميكروارگانيزمها اشاره دارد. اين رهيافت ضمنا به رشد «رفتارگرايى‏»، (behaviourism) منجر شد، زيرا يك نتيجه مستقيم فيزيكاليسم اين است كه همه گزاره‏هاى معنادار در مورد حالات ذهنى ديگر انسانها و حيوانات ذى‏شعور مى‏بايد قابل ترجمه به چنين زبانى باشند. به‏عبارت دقيقتر، همه گزاره‏هاى مربوط به محتواى ذهن يك انسان يا موجود ذى‏شعور ديگر را بايد بتوان به عبارتى درخصوص رفتار وى ترجمه كرد. از همين‏جا اصطلاح «رفتارگرايى منطقى‏» از دهه 1930 بر سر زبانها افتاد. (53)

يك زبان فيزيكاليستى كلى، از آن سنخ كه مورد نظر كارنپ بود، مشخصات ذيل را دربر داشت:

1 - ساخت جمله‏هاى آن به نحو صورى (فرمال) انجام مى‏گرفت (54) ;

2 - همه عبارات و جملات آن واجد محتواى فيزيكى بودند;

3 - همه جملات و عبارات آن معنادار تجربى بودند;

4 - شرط كليت و عموميت در آن برقرار بود.

تاكيد بر جنبه صورى زبان، كه نوعى پيوستگى با رهيافت قبلى را نشان مى‏داد، از نظر كارنپ حائز كمال اهميت‏براى فلسفه بود. وى بر اين باور بود كه اگر فلاسفه آراء خود را در قالب جديد و در وجه صورى بيان كنند، بسيارى از مسائل سنتى كه نسلهاى متمادى فلاسفه را به خود مشغول داشته از ميان خواهند رفت. مهمترين وجه امتياز زبان جديد از زبان L28 آن بود كه در اينجا به عوض گزاره‏هايى كه بيان‏كننده احساسات بدوى فرد بودند (يعنى گزاره‏ها يا قضاياى اتمى بنا به تعريف راسل يا ويتگنشتاين) از گزاره‏هاى مشاهده‏اى، (observation statements) يا گزاره‏هاى پروتكل، (protocol statements) استفاده شده بود و ساير گزاره‏هاى علمى با كمك اين گزاره‏ها ساخته مى‏شد. (55)

كارنپ در ابتدا بر اين باور بود كه گزاره‏هاى مشاهده‏اى يا پروتكل‏مانند «شادى حالا»، «اينجا اكنون آبى‏»، «يك مكعب قرمز روى ميز است‏»، «اينجا اكنون عقربه دستگاه روى 5 است، توليد همزمان جرقه و انفجار، سپس بوى اوزون در آنجا» (56) به دليل آنكه مستقيما با تجربه درارتباط‏اند، صادق و معتبرند و نيازى ندارند كه اعتبارشان توسط امر ديگرى تثبيت گردد. (57) اما نويرات در مقاله خود درباب «گزاره‏هاى پروتكل‏» كه در نشريه شناخت‏به چاپ رسيد به انتقاد از رهيافت كارنپ پرداخت و مدعى شد كه گزاره‏هاى پروتكل مى‏بايد صورت ذيل را داشته باشند: «پروتكل اتو در ساعت 17:3 بعدازظهر; در ساعت 16:3 دقيقه بعدازظهر اتو به خود گفت; در ساعت 15:3 بعدازظهر ميزى در اطاق بود كه توسط اتو مشاهده شد.» (58) كارنپ در مقاله «گزاره‏هاى پروتكل‏» كه به سال 1932 همراه مقاله نويرات به چاپ رساند، ادعا كرد رهيافت‏خود وى در مقاله قبلى با رهيافت نويرات در تعارض نيست، بلكه اين دو رويكرد «دو شيوه متفاوت براى ساختن زبان علم به‏شمار مى‏آيند كه هر دو ممكن و مشروع هستند.» (59)

كارنپ در ادامه مقاله يادآور مى‏شود تحت تاثير آراء پوپر و نويرات پذيرفته است كه معرفت داراى يك مبناى يقينى و نخستين نيست و بنابراين نيازى نيست كه زبان فيزيكاليستى بر مبناى موجه‏شده‏اى بنا گردد، بلكه هركس مى‏تواند گزاره‏هاى پروتكل را براى ساخت زبانى كه در نظر دارد به هر شكل كه مى‏خواهد تعريف كند: «... گزاره‏هاى پروتكل ممكن است‏شامل جملات انضمامى، براى ساخت زبانى كه در نظر دارد به هر شكل كه مى‏خواهد تعريف كند: «... گزاره‏هاى پروتكل ممكن است‏شامل جملات انضمامى، (concrete) از يك نوع دلخواه باشند: جملاتى درباره ادراكات يا احساسات، جملاتى درباره فراگردهاى مشاهده‏شده يا درباره فراگردهاى مشاهده‏نشده و استنتاج‏شده از فراگردهاى مشاهده‏شده، جملاتى درباره فراگردهايى كه توسط ديگران گزارش شده، و نظاير آن. اگر يك جمله پروتكل كه به‏طور موقت انتخاب شده با بقيه جملات پروتكل و يا با بقيه جملات انضمامى كه از قبل پذيرفته شده‏اند تلائم نداشته باشد، آنگاه ما اين انتخاب را داريم كه يا اين جمله پروتكل را تغيير دهيم و يا آن گروه ديگر از جملات انضمامى مورد بحث را و يا گروه قوانينى كه به ما كمك كرده‏اند تا اين جملات را استنتاج كنيم.» (60)

در گام بعدى براى تكميل يك زبان فيزيكاليستى مناسب براى علم، كارنپ به سال 1934 كتاب نحو منطقى زبان را منتشر ساخت. در اين كتاب زبان فرمال جديدى صورت‏بندى شده بود كه به اعتقاد كارنپ يك زبان فيزيكاليستى كلى محسوب مى‏شد. تصور كارنپ آن بود كه نحو منطقى زبان صرفا با صور عبارات زبان سروكار دارد و عبارات نيز به شكل تركيبهاى خاصى از علائم ظاهر مى‏شوند و تنها ساختار منطقى اين علامات است كه مورد توجه است. در اين رهيافت همچنين هيچ اشاره‏اى به معنا يا مرجع عبارات نشده است. (61)

در تكميل نحو منطقى زبان ملاحظات زير دخيل بوده‏اند: نخست، برخلاف ويتگنشتاين كه مدعى بود همه گزاره‏هاى متعلق به فرا - زبان از جمله گزاره‏هاى نحوى بى‏معنا هستند و تنها جملات معنادار آنهايى هستند كه از جملات اتمى مربوط به عالم تركيب شده‏اند، كارنپ به اين نتيجه رسيد كه مى‏توان درباره زبان و بخصوص درباره ساختار زبانى عبارات سخن گفت. بر همين اساس وى ايده نحو منطقى براى يك زبان را به‏صورت نظريه كاملا تحليلى درباره ساختار عبارات آن زبان تكميل كرد. (62) كارنپ كوشيد تا نشان دهد مفاهيم نظريه منطقى قياس صورى نظير قابليت اثبات، قابليت استنتاج از مقدمات معين، استقلال منطقى، و... همگى مفاهيمى كاملا نحوى هستند و بنابراين مى‏بايد بتوان تعاريفشان را در نحو منطقى صورت‏بندى كرد، زيرا اين مفاهيم تنها به صورت جملات بستگى دارند نه به معناى آنها.

مهمترين سائق كارنپ در تكميل نحو منطقى زبان تلقى او در اين خصوص بود كه مسائل فلسفى به زبان راجع هستند نه به عالم و وظيفه فلسفه تحليل زبان علم است:

هدف نحو منطقى آن است كه دستگاهى از مفاهيم، يا يك زبان، به‏وجود آورد كه با كمك آن نتايج تحليل منطقى دقيقا قابل صورت‏بندى باشد. فلسفه مى‏بايد با منطق علم تعويض گردد - يعنى با تحليل منطقى مفاهيم و جملات علوم، زيرا منطق علم چيزى جز نحو منطقى زبان علم نيست. (63)

كارنپ بر اين باور بود كه اغلب بحثها و اختلاف‏نظرهاى فلسفى ناشى از عدم استفاده طرفين بحث از يك زبان مشترك است. وى قصد داشت ابزار مفهومى مناسبى را براى صورت‏بندى دقيق اختلاف‏نظرهاى فلسفى فراهم آورد. وى چنين مى‏پنداشت كه اين رهيافت منجر بدان خواهد شد كه بحثهاى فلسفى به بحث‏بر سر خواص نحوى صورتهاى مختلف زبان، و دلايل عملى ترجيح يك صورت بر صورت ديگر تبديل گردند. مدلى كه كارنپ در نظر داشت ملهم از كارهاى هيلبرت در مبانى هندسه [ 1899 ] و مبانى رياضيات [ 1934 ] بود. هيلبرت تاكيد كرده بود كه در ايجاد يك دستگاه اكسيوماتيزه براى هندسه مى‏بايد به گونه‏اى عمل كرد كه معناى شهودى عبارات و اصطلاحاتى كه در اين علم به‏كار رفته در اثباتها ظاهر نگردد. به عبارت ديگر اثباتها مى‏بايد نحوى باشند، يعنى صرفا به اكسيومها و قواعد استنتاج بستگى داشته باشند. كارنپ كوشيد با تعميم رهيافت هيلبرت در مورد تعاريف ضمنى در هندسه، مجموعه‏هاى بديل از قواعد منطقى را به‏صورت تعاريف ضمنى عبارات و اصطلاحات فلسفى درون آنها عرضه كند. (64) به اين ترتيب تعارض قضاياى فلسفى بديل صرفا به تفاوت ميان شيوه‏هاى مختلف بيان تبديل مى‏شد. چون دستگاههاى بديل قواعد منطقى به عنوان تعاريف در نظر گرفته شده بودند، در نتيجه هر نوع فلسفه و نيز بخشهايى از علم تجربى به صورت اصالت قراردادى كامل جلوه‏گر مى‏شد. اين همان اصل تسامح بود كه كارنپ در نحو منطقى صورت‏بندى كرده بود و چنين مى‏پنداشت كه قبول اين قول كه هركس در انتخاب قواعد زبان و منطق مورد نظرش آزاد است، منجر بدان مى‏شود كه بحث‏بر سر درست‏يا غلط بودن يك زبان يا منطق خاص به‏كلى كنار گذارده شود و به بحث از مفيد و غيرمفيد بودن اين زبانها مبدل گردد. (65)

اما اصل تسامح كه محور استدلال كارنپ را تشكيل مى‏داد و صبغه اصالت قراردادى آن به مراتب راديكالتر از آموزه‏هاى دوهم بود، همان‏طور كه كواين در مقاله «صدق با استفاده از قرارداد» (66) (1935) نشان داده بود موجه نبود، زيرا در برساختن قواعد مربوط به يك دستگاه زبانى دلخواه مى‏بايد از زبان معينى استفاده كرد و تكيه اين زبان كه به عنوان ابزار كار مورداستفاده قرار مى‏گيرد، به‏طور ناگزير پذيرش قواعدى منطقى را كه صرفا با قرارداد تثبيت نشده‏اند، به‏دنبال خواهد داشت.

در فصل اول كتاب كارنپ ويژگيهاى صورى قواعد نحوى را با بيان اين قواعد براى دو زبان نمونه I و II مورد بحث قرار داد. زبان I زبان محدودى است، ولى زبان II زبان فراگيرترى است كه رياضيات و فيزيك كلاسيك را نيز دربر مى‏گيرد. (67)

اين زبان كه آن‏را L34 مى‏ناميم همانند L28 تقريبا بر مبناى الگوى نظريه سنخها در اصول رياضيات بنياد گذارده شده بود. اما عناصر در L34 اعداد طبيعى هستند كه اعداد حقيقى بر مبناى آنها ساخته مى‏شوند. چهار بعدى زمان - مكان نيز با مجموعه همه نقاط زمان - مكان يكى گرفته شده، كه اين يكى نيز بر طبقه هندسه تحليلى با مجموعه همه چهارتاييهاى مرتب، (x,y,z,t) بيانگر محور مكان است و t محور زمان را مشخص مى‏سازد و همگى اعداد حقيقى محسوب مى‏شوند.

توصيف علمى عالم با استفاده از توابع و محمولاتى كه براى نقاط يا نواحى زمان - مكان تعريف مى‏شدند صورت مى‏پذيرفت. اظهار: توصيف علمى عالم با استفاده از توابع و محمولاتى كه براى نقاط يا نواحى زمان - مكان تعريف مى‏شدند صورت مى‏پذيرفت. اظهار: temp(x,v,z,t) q ،كه در آن temp يك تابع است، مى‏تواند بيانگر گزاره‏اى باشد كه مى‏گويد درجه حرارت در نقطه، (x,y,z, t) برابر q درجه است. اظهار:، R(x,y,z,t) ،كه در آن R يك محمول است، مى‏تواند بيانگر اين گزاره باشد كه مى‏گويد همان نقطه قرمز است.

كارنپ در 1934 چنين مى‏انديشيد كه اگر به تعداد كافى تابع و محمول اضافه كنيم مى‏توانيم يك زبان كلى به‏وجود آوريم. كليتى كه در اينجا مورد نظر است‏به اين معناست: فرض كنيد V «كل زبان علمى است‏»، كه هر يك از زبانهاى مختلف علمى (مثلا زبان فيزيك يا زيست‏شناسى) اجزاء آن به‏شمار مى‏آيند. فرض كنيد كه L34 جزئى از اين زبان كلى V است. فرض كنيد كه برخى از يا اصل متعارف، (principle) هستند. به اعتقاد كارنپ اكنون مى‏توان واژگانى به وجود آورد كه با كمك آن بتوان هر عبارت A در V را به يك عبارت A در L34 ترجمه كرد، به‏طورى‏كه اصول موضوعه P معادل بودن A و A را نتيجه بدهند. كارنپ ترجمه‏اى از اين سنخ را ترجمه «هم‏قوه‏»، ( equipollent) نامگذارى كرد. به‏اين ترتيب او معتقد بود كه L34 يك زبان كلى است، به اين معنا كه هر عبارت معنادار را مى‏توان به شكل هم‏قوه بدان ترجمه كرد.

كليت L34 با كليتى كه براى L28 در نظر گرفته شده بود تفاوت دارد. كليت L28 نوعى كليت «مطلق‏» بود كه بر بنياد ترجمه مصداقى استوار بود. اين زبان با توجه به مجموعه عبارات معنادار، و مستقل از هر عامل ديگر، به معنايى كه ذكر شد كلى است. اما كليت L34 در ارتباط با محتواى يك نظريه علمى سنجيده مى‏شد. هر چه اين محتوا غنيتر و قوت اصول موضوعه P بيشتر، شانس كلى بودن L34 افزونتر.

يك محدوديت اين زبان (به‏جز نسبى‏بودن آن در ارتباط با نظريه‏هاى علمى) ناشى از اين امر بود كه در غياب شرايط اضافى در مورد مفاهيم اساسى L34 ممكن بود عبارات و اظهاراتى را كه معمولا «فيزيكال‏» به‏شمار نمى‏آيند به آن ترجمه كرد. به عنوان مثال مى‏توان تابع g را به‏صورت زير تعريف كرد:

اگر و فقط اگر خدا وجود داشته باشد. g (0,0,0,0) ح 1

اگر و فقط اگر خدا وجود نداشته باشد. g (0,0,0,0) ح 0

به اين ترتيب عبارت (a) g (0,0,0,0) ح 1 ،ترجمه يك اعتقاد مذهبى در زبان L34 به‏شمار مى‏آمد. البته كارنپ، (a) را على‏القاعده به اين دليل كه از نظر او فاقد محتواى تجربى است قبول نمى‏كرد، اما نكته اينجاست كه در نحو منطقى زبان او هيچ توجهى به اين پرسش كه چه زمانى مى‏توان يك عبارت را به واسطه محتواى تجربى‏اش پذيرفت، مبذول نداشت.

مطالعات جديد نشان داده است كه كارنپ على‏رغم آنكه در تلاش ايجاد يك ساختار نحوى محض براى زبان علم بود، ملاحظات معناشناختى را نيز در كار دخالت داده است. به عنوان نمونه كارنپ به بحث از مفهوم صدق پرداخته و درباره پارادوكسهاى معناشناسانه و راههاى جلوگيرى از بروز اينگونه تناقضها بحث مى‏كند. راه‏حل او عبارت است از صورت‏بندى محمول صدق در فرا - زبانى كه متمايز از زبانى است كه محمول به آن اعمال مى‏شود. كارنپ اين بحث را در بقيه كتاب ادامه نمى‏دهد و يادآور مى‏شود كه صدق و كذب مفاهيمى صددرصد نحوى نيستند و نمى‏توان صدق و كذب يك عبارت را صرفا با نظر به علائمى كه آن را تشكيل داده مشخص ساخت. (68)

6- آزمون‏پذيرى و معنا و زبان واحد براى علم

اين پرسش كه چه زمانى مى‏توان يك عبارت را به واسطه محتواى تجربى‏اش پذيرفت، در «آزمون‏پذيرى و معنا» (1953/7-1936) به صورت پرسش محورى درآمد. كارنپ تلاش كرد كه با ساخت‏يك زبان تجربى كه آن را L36 مى‏ناميم به اين پرسش پاسخ دهد. مشخصه تجربى اين زبان با مرتبط ساختن محمولات آن به «محمولات مشاهده‏اى‏» تضمين شده بود.

محمول P براى يك ارگانيزم O محمول مشاهده‏اى به‏شمار مى‏آيد، اگر O بتواند با كمك يك شى‏ء مناسب a و تحت‏شرايط مناسب، با استفاده از چند مشاهده، شواهد كافى له و عليه جمله a ] داراى P »است‏به دست آورد به نحوى كه بتواند بر مبناى آن شواهد اين جمله را قبول يا رد كند. (69)

كارنپ و ديگر تجربه‏گرايان منطقى در اوايل با اين نظر هيوم موافق بودند كه مى‏توان با كمك تعاريف صريح، (explicit definitions) ،همه عبارات مجاز را به عبارات مشاهده‏اى تحويل كرد. اما در آزمون‏پذيرى و معنا كارنپ اين نظر را كنار گذارد و به‏جاى تاكيد بر تعريف صريح از ملاك ضعيفترى بهره گرفت. بر مبناى اين ملاك تازه محمولات L36 مى‏بايد به صورت يك سلسله (سرى) ... P1 , P2 , P 3 به نحوى مرتب شوند كه هر جمله Pn از اين سرى لااقل يكى از شرايط ذيل را احراز كند:

الف - Pn يك محمول مشاهده‏اى باشد.

ب - Pn به‏طور صريح بر مبناى جملات قبلى سرى تعريف شده باشد.

ج - نظريه علميى كه در قالب زبان L36 صورت‏بندى شده داراى قضايايى باشد كه بتواند Pn را به عبارات قبلى سرى «تحويل‏» كند. اگر Pn را به صورت نام يك مجموعه تلقى كنيم، درآن‏صورت اينگونه قضايا را، كه اصطلاحا جملات تحويل‏كننده، ( reduction sentences) ناميده مى‏شوند، مى‏توان به صورت ذيل تحرير كرد:

1 - X يك زيرمجموعه Pn است،

2 - Pn يك زيرمجموعه Y است،

به طورى كه X و Y نامهايى هستند كه به‏طور كامل از جملات قبلى سرى شناخته شده‏اند.

شرط (1) يك حد پايينى براى مجموعه Pn مشخص مى‏كند و شرط (2) يك حد بالايى. (70)

در حالت (ج) كارنپ تاكيد دارد كه نظريه علمى مورد نظر مى‏بايد حدهاى بالايى و پايينى را مشخص سازد و اين حدود نمى‏بايد بديهى باشند، يعنى آنكه نظريه نبايد X را تهى و Y را مجموعه جهانى اعلام كند. با رشد علم، اين حدود مى‏توانند تغيير كنند. اگر دو حد بالايى و پايينى با يكديگر يكسان شوند، در آن حال جملات تحويل‏كننده كه از سوى كارنپ به عنوان نوعى «تعريف جزئى و پاره‏اى‏»، (partial definition) قلمداد شده بودند به تعريف صريح Pn مبدل مى‏گردند، و مورد (ج) به مورد (ب) تحويل مى‏شود.

كارنپ در تاليف 1936 خود چند موضع اصولى گذشته خود را مورد تجديدنظر قرار داد. نخستين اين تغييرات مربوط به اين نكته بود كه وى از اين پس قبول كرده بود كه عباراتى را كه فاقد هر نوع محتواى تجربى بودند و تنها به‏طور نظرى (تئوريك) با عبارات تجربى مرتبط بودند، در زبان كلى خود جاى دهد و به عنوان عبارات مجاز به‏شمار آورد. .نكته ديگر اينكه معنادار بودن و فاقد معنا بودن به نظريه‏هاى رايج زمانه مرتبط شده بود و به اين ترتيب از نظر كارنپ آنچه كه اكنون براى دانشمندان معنادار به شمار مى‏آمد، ممكن بود با تغيير نظريه براى دانشمندان بعدى فاقد معنا گردد.

در سال 1935 نخستين كنگره بين‏المللى براى وحدت علم در پاريس برگزار شد و اكثريت قريب به‏اتفاق شركت‏كنندگان در كنگره به اجراى هر چه سريعتر طرح راى دادند. (71) نخستين محصول اين طرح به سال 1938 تحت عنوان دائرة‏المعارف علم يكانى انتشار يافت. (72) كارنپ در مقاله‏اى با عنوان «مبانى منطقى وحدت علم‏» كوشيد تا نشان دهد وحدت علم به معناى وحدت زبان علم است; به اين معنا كه زبان مبنا و واحدى وجود دارد كه گزاره‏هاى همه علوم مختلف قابل تحويل (ترجمه) به گزاره‏هاى آن است. وى سپس در بخشى تحت عنوان «شاخه‏هاى اصلى علم‏» تقسيم‏بندى مختار خود را از علوم ارائه كرد...

كارنپ در مقاله خود رهيافتى را كه در «آزمون‏پذيرى و معنا» اتخاذ كرده بود، صراحت‏بيشترى بخشيد و ميان زبان فيزيكى، ( physical language) و زبان ديگرى كه آن را «زبان - شى‏ء فيزيكى‏»، (physical thing-language) يا به اختصار «زبان - شى‏ء»، (thing-language) ناميد، تفاوت قائل شد. زبان فيزيكى يك زيرمجموعه از زبان علم به‏شمار مى‏آمد و در آن مفاهيم و اصطلاحات نظرى علم فيزيك نظير الكترون، درجه حرارت، فشار و نظاير آن مورد استفاده قرار مى‏گرفت. در «زبان شى‏ء»، به عكس، صرفا از خواص قابل‏مشاهده اشياء استفاده مى‏شد: «عباراتى مانند گرم و سرد را مى‏توان متعلق به «زبان - شى‏ء» تلقى كرد، اما «درجه حرارت‏» را نمى‏توان، زيرا تعيين آن نيازمند به‏كارگيرى ابزار فنى است; به‏علاوه سنگين و سبك اما نه وزن ; سرخ ، آبى و نظاير آن; بزرگ ، كوچك ، كلفت ، نازك ، و غيره [ را مى‏توان در زمره عبارات اين زبان جاى داد ] .» (73)

كارنپ مدعى بود كه همه محمولهاى بالقوه، (dispositional) نظير «كش‏سان‏»، يا «قابل حل‏» و محمولهاى نظرى مانند «ميدان الكترومغناطيس‏»، «يا «بار الكتريكى‏» و نيز محمولهايى كه در روانشناسى به‏كار مى‏رود مانند «خشم‏» يا «شادى‏» قابل تحويل به محمولهاى قابل‏مشاهده، (observable thing-predicate) در اين زبان‏اند و بنابراين هر جمله‏اى از زبان علم قابل ترجمه به جمله‏اى است كه واجد خاصه‏هاى قابل مشاهده است.

كارنپ در آثار بعدى خود اين سير كاستن از محدوديتهاى عبارات قابل قبول زبان كلى را ادامه داد و مفهوم تازه «عبارات نظرى‏» را معرفى كرد كه موضوع اصلى بحث آثارى از قبيل مبانى منطق و رياضيات (1939)، «اصالت تجربه، معناشناسى، وجودشناسى‏» (1950)، «مشخصه متدولوژيك عبارات نظرى‏» (1956)، «جملات نظرى و جملات مشاهده‏اى‏» (1958) بود. رهيافت كلى كارنپ در اين آثار كه به تاسى از هيلبرت اتخاذ شده بود، عبارت بود از تقسيم زبان علم به دو بخش، يكى بخش مشاهده‏اى كه ظاهرا داراى معناى تجربى است، و ديگرى بخش كه نظرى به‏خودى خود عبارت است از يك حساب صورى، (calculi) بدون هيچ تفسير تجربى. اين حساب از طريق اصول مطابقت، (correspondence principles) با زبان تجربى مرتبط است. مشروعيت هر عبارت در زبان نظرى منوط به آن است كه روشن گردد آيا از نظر تجربى مفيد محسوب مى‏شود يا نه. كارنپ از اين نوع مفيدبودن با اصطلاح «معناى تجربى‏» ياد مى‏كرد و معتقد بود اين شيوه اولا يك معناى جزئى و پاره‏اى به عبارات نظرى مى‏بخشد و ثانيا اين شيوه اجازه مى‏دهد تا تمايز ميان جملات تحليلى و تاليفى در درون دستگاه تفسير شده برقرار بماند. به اين ترتيب كارنپ طرح تحويل همه جملات را به جملات مشاهده‏اى كه در نحو زبان و در آزمون‏پذيرى و معنا مطرح كرده بود كنار گذارد.

يكى از مشكلاتى كه براى رهيافت جديد كارنپ رخ نمود آن بود كه همواره مى‏توان از هر عبارت مشاهده‏اى يك عبارت غيرمشاهده‏اى ضعيف را استنتاج كرد و به اين ترتيب تفكيكى كه وى ميان زبان مشاهده‏اى و زبان نظرى قائل شده بود فاقد اعتبار بود. مشكل ديگر آن بود كه از يك‏سو تفسير عبارات نظرى توسط اصول مطابقت نمى‏توانست داراى محتواى تجربى باشد، زيرا در آن صورت لازم بود مانند يك نظريه علمى (بنا به قول كارنپ) به دو بخش تجربى و صورى تقسيم شود كه بخش صورى مجددا با استفاده از قواعد مطابقت جديد به بخش تجربى مرتبط گردد; كه در اين حال باز پرسش در مورد اين عبارات تفسير شده جديد تكرار مى‏شد. از سوى ديگر اگر اين تفسيرها فاقد هر نوع محتواى تجربى مى‏بودند، در آن صورت به همانگويى مبدل مى‏شدند و ارتباطى با سطح تجربى پيدا نمى‏كردند.

تلاش كارنپ براى ايجاد يك زبان مشاهده‏اى مستقل از مفاهيم نظرى وى را به سمت نوعى ابزارانگارى، ( instrumentalism) افراطى سوق داد كه مى‏توان آن را به صورت زير بيان كرد:

الف) يك مجموعه، يعنى جملات مشاهده‏اى، وجود دارد كه مبانى تحقيق نهايى همه نظريه‏هاى علمى به‏شمار مى‏آيد. (74)

ب) تنها جملات مشاهده‏اى جملات معنادار واقعى و اصيل به‏شمار مى‏آيند. جملات نظرى «غيركامل‏» يا «غيرمستقيم تفسير شده‏» هستند و تفسيرشان تنها به شيوه قياسى با استفاده از جملات مشاهده‏اى و قواعد مطابقت امكان‏پذير است. اگر اين قواعد موجود نباشند، جملات نظرى صرفا به صورت علائم فاقد معنا كه در محاسبات مورد استفاده قرار مى‏گيرند باقى خواهند ماند.

ج) نظريه‏اى را كه نتوان در قالب عبارات مشاهده‏اى بازگو كرد، بايد به صورت يك ابزار در نظر گرفت كه به ما اجازه مى‏دهد جملات مشاهده‏اى بيشترى را به طريق قياسى به‏دست آوريم. ابزارهاى نظرى نظير هر ابزار ديگرى مى‏توانند خوب يا بد باشند، اما سؤال از واقعيت هوياتى كه آنها مورداستفاده قرار مى‏دهند يا صادق بودن و بهتر صادق بودن تصويرى كه عرضه مى‏كنند از نوع پرسشهاى بى‏معناى متافيزيكى است.

7- معناشناسى، (Semantics)

كارنپ در آغاز، تحليل زبان را در شكل تحليل صورت عبارات دنبال كرد و در پى تحليل معانى عبارات نبود. اما به دنبال آشنايى با تحقيقات منطق‏دانان لهستانى نظير لزنيوفسكى، (Lesniewski) و كوتاربينسكى، (Kotarbinsky) و بخصوص آراء تارسكى، (Tarski) درخصوص مفهوم صدق، به اين نتيجه رسيد كه رهيافت نحوى صرف براى بيان همه حقايق زبانى كفايت نمى‏كند و معتقد شد كه زبان يك وجه معناشناختى نيز دارد، به اين معنا كه عبارات هر زبان داراى معنا هستند و جملات آن واجد ارزش صدق‏اند و اين ارزش معمولا با معناى جملات و نيز شرايط موجود در عالم مرتبط است. به اين ترتيب اگر قرار باشد يك زبان را به صورت كامل مشخص سازيم مى‏بايد با استفاده از قواعد معناشناختى، معانى جملات را بيان كنيم:

در سالهاى اخير بسيارى از فلاسفه و دانشمندانى كه به تحليل منطقى علم علاقه‏مندند، آگاه شده‏اند كه علاوه بر تحليل كاملا صورى از زبان، تحليلى از كاركرد معنابخشى زبان، (signifying function of language) و يا به عبارت ديگر يك نظريه مربوط به معنا و تفسير [ كلمات و عبارات زبان ] نيز مورد نياز است. ... اين نظريه اگر به اندازه كافى تكميل گردد نه تنها حاوى يك نظريه تخصيص معنا، (designation) ،يعنى [ نظريه بازگوكننده ] رابطه ميان عبارات و معانى آنها خواهد بود، بلكه در عين حال يك نظريه صدق و يك نظريه استنتاج منطقى را نيز دربر خواهد داشت.

مفاهيم معناشناسى اغلب نه تنها در علوم تجربى، كه در زندگى عادى نيز مورداستفاده‏اند. به‏عنوان مثال، وقتى كسى مى‏گويد كه كلمه معينى را به معنايى متفاوت با معناى شخصى ديگر به‏كار مى‏برد، يا مى‏گويد كه حكم خاصى صادق يا كاذب است، يا يك گزاره خاص تحليلى است. ... ، يا گزاره ديگرى از گزاره نخست نتيجه مى‏شود، يا با آن موافق يا متناقض است، در همه اين موارد مفاهيم معناشناسانه را به‏كار مى‏برد. ... وظيفه بازساختن نظام‏مند معناشناسى عبارت است از يافتن تعاريف مكفى، ( adequate) و دقيق براى مفاهيم روزمره معناشناختى و براى مفاهيم تازه مربوط به آنها، و ارائه يك نظريه مبتنى بر اين تعاريف. (75)

تاكيد كارنپ بر ضرورت بهره‏گيرى از معناشناسى در تحليلهاى زبانى با مخالفت‏سرسختانه برخى از اعضاى اصلى حلقه روبه‏رو شد كه معتقد بودند مفهوم معناشناختى صدق را نمى‏توان با رهيافت ضدمتافيزيكى تجربه‏گرايان منطقى آشتى داد. (76) كارنپ به منظور پاسخگويى به انتقادات همكاران خويش و به كرسى‏نشاندن اين نكته كه رهيافت معناشناختى با اصالت تجربه قابل جمع است دست‏به كار انتشار آثار تازه‏اى در اين زمينه شد. نخستين محصول اين تلاش كتاب مبانى منطق و رياضى (1939) بود كه با آثار ديگرى نظير مقدمه‏اى بر معناشناسى (1942)، صورى‏كردن منطق (1943) و معنا و ضرورت (1956/1947) كه مهمترين تاليف او در اين زمينه بود، ادامه پيدا كرد. (77) در تاليف اخير، كارنپ ضمن نقد رهيافتهاى فرگه، راسل، هيلبرت و برنايس، ( Bernays) به مساله «توصيفهاى خاص‏»، (definite descriptions) مدعى شد كه روش جديدى براى تحليل معناشناختى معناى عبارات زبانى عرضه كرده است كه از آن با عنوان «روش مصداق و معنا»، (the method of extension and intension) ياد كرد و تاكيد نمود كه برخلاف روشهاى سنتى كه عبارات زبانى را نام يك هويت انضمامى يا انتزاعى به‏شمار مى‏آورند در روش جديد هر عبارت، (expression) در يك زبان واجد معنا و مصداق به شمار آورده شده است، نه آنكه نامى براى يك هويت محسوب گردد. (78)

گيلبرت رايل، (Gilbert Ryle) در نقد تندى كه بر كتاب كارنپ نگاشت آن را «تركيب شگفت‏آورى از پيچيدگى فنى همراه با خام‏انديشى فلسفى‏» (philosophical naivete) ناميد. (79) به اعتقاد رايل منشا اين خام‏انديشى فلسفى در پذيرش ضمنى نظريه فرگه از سوى كارنپ است كه براساس آن معناى هر عبارت، شى‏ء، فراگرد، شخص يا هويتى است كه آن عبارت اسم خاصش، (proper name) به شمار مى‏آيد. رايل اين نظريه را يك نظريه مسخره، (a grotesque theory) لقب داد و بر نقاط ضعف آن انگشت گذارد، از جمله آنكه فرگه ناگزير شده مدلول، (Bedeutungen Meaning) دو عبارت «ستاره سحرى‏» و «ستاره شامگاهى‏» را يكسان به‏شمار آورد، اما بين معناى، (Sinn-Sense) آن دو تفاوت قائل شود و معنا را به عنوان اشيائى، ( objects) تلقى كند كه اين دو عبارت در بيان غيرمستقيم مى‏نامند. رايل تاكيد كرد كه كارنپ همين شيوه را به كار گرفته، از واژه intension استفاده كرده است. رايل با اشاره به رهيافت راسل مدعى شد كه اينكه عبارات نام فرد معينى به‏شمار آيند يا نه تاثيرى در درك معناى آنها ندارد، كما اينكه معناى عبارت «نخستين پاپ آمريكايى‏» كاملا روشن است ولو آنكه اين عبارت هنوز نام شخص معينى به شمار نمى‏آيد. (80)

كارنپ در كتاب خود تاكيد كرده بود كه آنچه وى intension مى‏نامد ساخته‏هاى ذهنى نيستند، بلكه واقعيتهاى عينى به‏شمار مى‏آيند و در عين‏حال خود را از اين اتهام كه مجردات را همچون امور مادى به‏شمار آورده مبرى دانست و متذكر شد كه مفاهيم انفرادى و خاصه‏هاى منطقى و قضايا را نبايد در زمره اشياء به شمار آورد، اما اين امر مانع از آن نيست كه آنها را هوياتى عينى محسوب داريم. (81) رايل ضمن رد اين مدعا يادآور شد، اينكه كارنپ منكر «شى‏ء» بودن قضايا و خاصه‏ها و مفاهيم شده، ماهيت اين هويات را به امرى به‏كلى رازآميز مبدل مى‏سازد.

كارنپ در مقاله «اصالت تجربه، معناشناسى و وجودشناسى‏» (1950) به شيوه‏اى پراگماتيستى و ابزارانگارانه با تكيه بر اصل تسامح به دفاع از ديدگاه خود برخاست و با تقسيم پرسشهاى هستى‏شناسانه به پرسشهاى داخل و خارج چارچوب زبان يادآور شد كه قبول واقعيت‏براى هويات مختلف صرفا امرى است كه به انتخاب زبان مناسب براى اداى مقصود بستگى دارد: «قبول يا رد صور انتزاعى زبانى، درست نظير قبول يا رد هر صورت زبانى ديگر در هر يك از شاخه‏هاى علم، در نهايت‏براساس مؤثر بودن اين هويات در مقام ابزار [ پژوهش ]، و بر مبناى نسبت نتايجى كه [ از مفروض گرفتن آنها ] به دست آمده به ميزان پيچيدگى و دشوارى [ مورد نياز براى به‏كارگرفتن ] آنها بستگى دارد. صدور فتواى منع به‏كارگيرى برخى از صورتهاى زبانى به‏شيوه‏اى جزمى به عوض آزمودن موفقيت‏يا عدم موفقيت آنها در كاربرد عملى، صرفا رهيافتى عبث نيست، بلكه قطعا مضر و زيانبار است; زيرا مى‏تواند سد راه پيشرفت علم گردد. تاريخ علم مثالهايى از اين قبيل منعها را كه بر مبناى تعصبات مذهبى، اسطوره‏اى، متافيزيكى، و يا ساير منابع غيرمعقول استوار بوده نشان مى‏دهد، كه سبب كندشدن پيشرفت‏براى مدتهايى كوتاه يا طولانى شده‏اند. بياييد از تاريخ درس بگيريم. بياييد به آنها كه در حوزه‏هاى تخصصى به پژوهش اشتغال دارند اين آزادى را بدهيم كه هر صورت زبانى را كه براى خود مفيد مى‏يابند انتخاب كنند; ادامه پژوهش در اين حوزه‏ها دير يا زود به حذف صورتهايى كه كاربرد مفيدى ندارند منجر خواهد شد. بياييد در طرح دعاوى و بررسى نقادانه آنها با احتياط عمل كنيم، اما در رواداشتن صورتهاى زبانى تسامح به خرج دهيم.» (82)

ديدگاه كارنپ در باب معناشناسى در طى زمان دستخوش تحول شد. در مقدمه‏اى بر معناشناسى كارنپ معتقد بود كه قواعد معناشناسى مى‏بايد به صورت تعريف «جمله صادق‏» ارائه شوند. اين تعريف مى‏بايد به گونه‏اى باشد كه براى هر جمله «...» در زبان، متضمن يك شرط صدق باشد:

«...» صادق است اگر و فقط اگر ... .

كه در آن «...» بيانگر گزاره‏اى است كه معناى آن از قبل براى ما روشن است. در معنا و ضرورت (1947) كارنپ موضع تازه‏اى اختيار كرد و مدافع اين ديدگاه شد كه به قواعدى كه ارزش صدق را مشخص مى‏سازند، مى‏بايد قواعدى كه معنا را مشخص مى‏سازند نيز اضافه گردد. در مقاله «اصالت تجربه، معناشناسى و وجودشناسى‏» (1950) كارنپ اظهار داشت كه زبان‏سازى علاوه بر قراردادهاى نحوى، شامل بيان قواعدى است كه مشخص مى‏سازند تحت چه شرايطى يك جمله مى‏بايد «پذيرفته شود» و يا «رد گردد». اما او اين قواعد را متعلق به قلمرو شناخت‏شناسى محض قلمداد كرد كه حاكى از آن بود كه وى در اين مقطع هنوز معناشناسى را حوزه مستقلى محسوب نمى‏كرده است.

8- تحليلى و تاليفى

تجربه‏گرايان منطقى تقسيم جملات به تحليلى، تاليفى و متناقض را كه توسط ويتگنشتاين صورت پذيرفته بود مورد تاييد قرار دادند. برخى از صورت‏بنديهاى اصل تحقيق‏پذيرى بر مبناى همين تقسيم استوار شده است. تجربه‏گرايان منطقى به اقتفاى ويتگنشتاين قائل بودند كه:

الف - ارزش صدق يك جمله را تنها به شرطى مى‏توان به نحو ماتقدم تعيين كرد كه آن جمله يا يك همانگويى باشد و يا تناقض.

ب - جملات تاليفى را مى‏بايد به نحو تجربى محقق يا ابطال كرد.

ج - جملات همانگويى چيزى درباره ماهيت واقعيت نمى‏گويند; آنها با همه عوالم ممكن سازگارند، يعنى با هر نوع نتيجه قابل تصور از شرايط تجربى سازگارند.

د - هيچ جمله تاليفى واجد مشخصه (ج) نيست. (83)

تجربه‏گرايان منطقى تفكيك قضايا به ماتقدم و ماتاخر را به اندازه كافى روشن و بديهى به‏شمار مى‏آوردند و معتقد بودند كه اين تفكيك نياز چندانى به ايضاح ندارد. در عوض تفكيك قضايا به تحليلى و تاليفى از نظر آنان نياز به رفع ابهام داشت. در ميان تجربه‏گرايان منطقى كارنپ بيش از ديگران در اين خصوص تلاش كرد. براى كارنپ ايضاح مفهوم تحليلى بودن كه وى آن را معادل صدق منطقى مى‏دانست، اهميت فراوان داشت. يك منبع الهام براى كارنپ لايب‏نيتز بود كه گفته بود حقيقت ضرورى حقيقتى است كه در همه عوالم ممكن صادق است; و منبع الهام ديگر ويتگنشتاين بود كه گفته بود حقيقت منطقى يا همانگويى با خاصيت صادق بودن در همه توزيعهاى ممكن ارزش صدق تعريف مى‏شود. همه تعاريف كارنپ بر اين دو پايه متكى است، يعنى يا بر پايه حالات منطقى ممكن و يا بر مبناى تعريف جملاتى كه آن حالات را توصيف مى‏كنند.

بر طبق ديدگاه فلاسفه كلاسيك، جمله تحليلى (متناقض) جمله‏اى است كه صدق (يا كذب) آن تنها به محتواى خود جمله بستگى دارد. جمله تاليفى جمله‏اى است كه ارزش صدق آن را نمى‏توان صرفا با توجه به معناى آن به دست آورد، بلكه مى‏بايد امور واقع را نيز مدنظر قرار داد. كارنپ به شيوه مالوف خود كوشيد مفهوم «تحليلى در زبان L »را توضيح دهد.

در نحو منطقى زبان، يك «زبان‏» عبارت بود از آنچه كه مى‏توان آن را نوعى روش محاسبه مؤثر، (effective calculus) به‏شمار آورد:

، L (A . S . P.R)

كه در آن A عبارت است از «علائم ساده‏» زبان موردنظر، S مجموعه «جملات‏» آن، P اصول موضوعه، (postulates) ،و R مجموعه «روابط نشان‏دهنده استنتاج مستقيم‏»، (direct consequences relations) است. بر مبناى اين تعريف، كارنپ طبقه‏بنديى از جملات زبان به صورتى كه در شكل ذيل نشان داده شده فراهم كرد. (84)

..... معتبر، (Valid) ..... .....نامعين، (indeterminate) ..... .....نامعتبر، (contravalid) .....

..... .....تاليفى، (synthetic) ..... .....متناقض، (contradictory) .....

اگر بتوان يك جمله را از يك مجموعه جملات، از طريق استفاده از روابط استنتاج مستقيم، به‏دست آورد، آن جمله را نتيجه مجموعه يادشده مى‏نامند. يك جمله معتبر است اگر نتيجه يك اصل موضوع باشد; نامعتبر است اگر هر جمله‏اى از آن منتج‏شود. كارنپ به منظور محدودكردن جملات تحليلى در ميان جملات معتبر، و جملات متناقض در ميان جملات نامعتبر، از ايده‏اى استفاده كرد كه يادآور منطق وارياسيون بولزانو، (Bolzano) بود. (85)

تعريف كارنپ، على‏رغم ظرافتى كه در آن نهفته، كمك چندانى به توضيح تمايزهاى موردنظر نمى‏كند. فرض كنيد مى‏خواهيم مشخص كنيم آيا مثالى كه كانت مورد استفاده قرار داده يعنى جمله «12 ل 7+5» تحليلى است‏يا نه. اگر بخواهيم از تعاريف كارنپ استفاده كنيم، بايد ابتدا اين جمله را به يك زبان صورى ترجمه كنيم. در اين زبان كه آن را L1 مى‏ناميم ممكن است جمله موردنظر تحليلى باشد. اما در عين‏حال ممكن است‏بتوان زبان صورى ديگرى پيدا كرد نظير L2 كه همين جمله در آن تاليفى باشد. به عبارت ديگر تاليفى و تحليلى‏بودن جملات به نوع زبان صورى انتخابى ارتباط پيدا مى‏كند. پرسشى كه پيش مى‏آيد اين است كه كدام زبان را بايد برگزيد تا عبارت فوق در آن تحليلى باشد؟ «اصول موضوع‏» و «رابطه‏هاى نشان‏دهنده استنتاج مستقيم‏» را در يك زبان چگونه بايد تعيين كرد؟ كارنپ در اين‏خصوص توضيحى نداده است.

كارنپ در دوره اتخاذ رهيافت معناشناختى گه‏گاه متذكر مى‏شد كه ديدگاه فلاسفه كلاسيك در مورد جملات تحليلى را مى‏توان بدين‏گونه روشن كرد كه جمله تحليلى (متناقض) جمله‏اى است كه ارزش صدق آن از قواعد معناشناسانه زبان نتيجه مى‏شود. اما بايد ديد كه آيا اين توضيح كمكى به روشن‏شدن بيشتر مطلب مى‏كند يا نه؟ فرض كنيد فيلسوفى كه با تعريف كلاسيك از جمله تحليلى آشناست مى‏خواهد با استفاده از معيار كارنپ مشخص سازد كه آيا جمله «12 ل 5 + 7» تحليلى است‏يا نه. نخست مى‏بايد اين جمله را به صورت صورى درآورد تا بتوان قواعد معناشناسى را در مورد آن اعمال كرد. برطبق نظر كارنپ قواعد معناشناسى يك زبان مانند L براى هر جمله مانند A از L متضمن شرطى به صورت زير است:

1) A صادق است اگر و فقط اگر B ،

كه B «ترجمه‏» A به يك فرا - زبان است كه در آن قواعد معناشناسى صورت‏بندى شده است. اگر L بخشى از اين زبان بالاتر باشد، در آن صورت A و B ممكن است‏با يكديگر منطبق گردند. فرض كنيم چنين باشد. در اين‏صورت فيلسوف ما قواعد معناشناسى را بدين‏شكل صورت‏بندى مى‏كند:

2) «12 ل 5 + 7» صادق است اگر و فقط اگر 12 ل 5 + 7 .

اگر او پذيرفته باشد كه جمله

3) 12 ل 5 + 7 بر مبناى منطقى صادق است، در آن صورت مى‏تواند (3) را به منظور استنتاج (2) مورد استفاده قرار دهد:

4) «12 ل 5 + 7» صادق است.

با توجه به اين استنتاج او مى‏تواند نتيجه بگيرد كه:

5) «12 ل 5 + 7» يك جمله تحليلى است.

اما (3) چه شرطى بايد داشته باشد تا بر مبناى منطقى صادق باشد؟ آيا نبايد تحليلى باشد؟ در اين‏صورت فيلسوف ما به دور گرفتار آمده است.

كارنپ گاهى اوقات به اقتفاى كواين ميان «جملات منطقا صادق‏» و «جملات صادق به صورت تحليلى‏» تفكيك قائل مى‏شد. جملات منطقا صادق اولا عبارت‏اند از همه جملات صادقى كه صرفا داراى عبارات منطقى هستند، مثل:

6) . a a

علاوه بر اين جملات، جملاتى كه مصاديق جايگزين‏شده جملات نوع اول هستند نيز منطقا صادق به شمار مى‏آيند، مثل:

7) قرمز قرمز.

همه جملات منطقا صادق، تحليلى هستند اما عكس قضيه صادق نيست. مثلا جمله تحليلى ذيل منطقا صادق نيست:

8) همه مجردها عزب‏اند.

به منظور تعريف مفهوم گسترده‏تر «جمله تحليلى‏» كارنپ مفهوم «اصل موضوع معنا»، (meaning postulate) را معرفى كرد. اين اصول موضوع در هر زبان عبارت‏اند از جملات تحليلى بنيادى آن زبان كه همه ديگر جملات تحليلى آن زبان به‏طور منطقى از آنها نتيجه مى‏شوند. به عنوان مثال جمله (8) در بالا مى‏تواند به عنوان يك اصل موضوع معنا در زبان فارسى عمل كند. كارنپ فرض مى‏كند كه شمار اين اصول موضوع معنا محدود است و بنابراين مى‏توان يك تركيب عطفى از آنها به‏وجود آورد. فرض كنيد M تركيب عطفى اين اصول موضوع معنا در زبان L باشد. كارنپ تعريف زير را پيشنهاد مى‏كند:

جمله S در L تحليلى است (تعريف) جمله شرطى «اگر M آنگاه S »در L منطقا صادق است.

اما اين تعريف چندان راهگشا نيست. مفاهيم «عبارات منطقى‏» و «جمله منطقا صادق‏» مبهم و مساله‏دار هستند. به‏علاوه اگر بخواهيم مشخص سازيم كه آيا يك جمله خاص در يك زبان تحليلى است‏يا نه، ابتدا مى‏بايد اصول موضوع معنا را در آن زبان كشف كنيم. كشف اين اصول مستلزم جستجوى شمار محدودى از جملات تحليلى است كه ديگر جملات تحليلى زبان از آن منتج‏شده‏اند و به اين ترتيب دوباره با مشكل دور روبه‏رو مى‏شويم.

كواين مقاله «دو حكم جزمى تجربه‏گرايى‏» را در نقد ديدگاه كارنپ داير بر وجود مرز مشخص ميان جملات تحليلى و تاليفى به رشته تحرير درآورد. اين مقاله بازتاب زيادى در ميان فلاسفه تحليلى داشت اما برخلاف تصور رايج، انتقاد كواين كه به شيوه‏اى بسيار مؤثر مطرح شده، به نقض ديدگاه كارنپ نمى‏انجامد. دليل اين امر آن است كه كواين عمدتا بر مبناى پراگماتيستى با كارنپ بحث كرده و نه بر مبناى امور واقع، و اذعان دارد كه اختلافش با كارنپ صرفا بر سر مفيد بودن يا غيرمفيد بودن برنامه كارنپ درخصوص ساختن زبانهاى دقيق براى بيان مفاهيم علمى است كه در درون هر يك تحليلى بودن به صورت بديهى تعريف مى‏شود. كواين براى نقد كارنپ معرفت‏شناسى، (epistemology) بديلى ارائه كرده كه خود اين معرفت‏شناسى همانند معرفت‏شناسى كارنپ در معرض انتقادات جدى قرار دارد و از جمله آنكه رد تمايز ميان قضاياى تحليلى و تاليفى به نوعى نسبيت‏انگارى راديكالنزى از نسبيت‏انگارى كارنپ منجر مى‏شود. (86)

9- مبانى رياضيات

كارنپ از فرگه آموخت كه مفاهيم رياضى را مى‏توان بر مبناى مفاهيم منطقى تعريف كرد و قضاياى رياضى را مى‏توان به‏طور قياسى از اصول منطقى استنتاج نمود. بنابراين قضاياى صادق رياضى تحليلى هستند و صدقشان صرفا صدق منطقى است. هانس هان رياضى‏دان عضو حلقه كه از آراء راسل و وايتهد در اصول رياضيات متاثر بود، همين ديدگاه را با تفصيل و تاكيد بيشترى براى كارنپ تشريح كرد. كارنپ از مطالعه كتاب شليك (نظريه عمومى شناخت / 1918) به اين نتيجه رسيده بود كه قياس منطقى به معرفت منجر نمى‏شود، بلكه تنها به ايضاح آنچه كه در مقدمات مضمر است منتهى مى‏شود. ويتگنشتاين نيز همين نكته را در رساله فلسفى - منطقى به‏صورت راديكالنزى بيان كرده، تاكيد نموده بود كه حقايق منطقى همانگويى، (tautology) هستند، يعنى در همه عوالم ممكن صادق‏اند. هرچند ويتگنشتاين اين نكته را تنها در مورد جملات مولكولى (بدون متغير) و جملات با يك متغير اثبات كرده بود و در مورد اينكه آيا جملات صادق منطقهاى مراتب بالاتر نيز همانگويى هستند يا نه چيزى نگفته بود و قضاياى حساب و جبر را همانگويى به‏شمار نياورده بود، ولى در نظر كارنپ و اعضاى حلقه تفاوت بارزى در اين خصوص به‏چشم نمى‏خورد و بنابراين آنان همه قضاياى رياضى را تحليلى و همانگويى به‏شمار آوردند.

اين تفسير براى اعضاى حلقه پيشرفت‏بزرگى در تجربه‏گرايى به‏شمار مى‏آمد، زيرا تجربه‏گرايان پيشين يا نظير لاك و هيوم مفاهيم رياضى را مفاهيمى غيرتجربى اعلام كرده بودند كه از طريق شهود حاصل مى‏شوند و يا نظير ميل، (Mill) آنها را همانند مفاهيم علوم تجربى ماخوذ از تجربه به‏شمار آورده بودند. در رهيافت جديد اين قضايا تعاريف ضمنى يا صريح محسوب شده بودند و بنابراين نه مشكل استفاده از شهود را داشتند و نه محدوديت رهيافت ميل را. هرچند اعضاى حلقه به مشكلاتى كه در راه برساختن قضاياى رياضى با كمك مفاهيم منطقى وجود دارد توجه نداشتند، ولى ماهيت‏برخى از اكسيومهاى اصول رياضيات در نظرشان موجه نبود. از جمله اكسيوم تحويل‏پذيرى، (reducibility) و اكسيوم بى‏نهايت، (axiom of infinity) و اكسيوم انتخاب، . (axiom of choice) اما رمزى، (Ramsy) نشان داده بود كه براى تحويل قضاياى رياضى به مفاهيم منطقى به «نظريه انشعاب‏يافته سنخها»، (ramified theory of types) نيازى نيست و بنابراين مى‏توان اكسيوم تحويل‏پذيرى را كنار گذارد. در ارتباط با دو اكسيوم ديگر، اعضاى حلقه به اين نتيجه رسيدند كه بايد راهى براى تفسير آنها به صورت تحليلى پيدا شود وگرنه نمى‏توان آن دو را در زمره قضاياى رياضى به‏شمار آورد. كارنپ بعدها به اين نتيجه رسيد كه اكسيوم انتخاب تحليلى است‏به شرط آنكه مفهوم طبقه يا مجموعه به معنايى كه در رياضيات كلاسيك به‏كار مى‏رود پذيرفته شود و نه به معناى محدودى كه در رياضيات ساختارگرايانه، (constructivist) استفاده مى‏شود. تفسيرهايى نيز از اكسيوم بى‏نهايت پيدا شد كه آن را برخلاف تفسير راسل تحليلى مى‏كرد. (87)

در حوزه مبانى رياضيات سه رهيافت در قرن بيستم بسط يافته بود: نظريه اصالت منطق راسل و فرگه، فرماليسم هيلبرت، و هرمان وايل، . (Hermann Weyl) اغلب اعضاى حلقه رهيافت نخست را پذيرفتند اما با رهيافت هيلبرت نيز كه موافق با الگوى فرضيه‏اى - قياسى بود همدلى داشتند و از آن نكات بسيارى درخصوص برساختن زبانهاى مصنوعى فراگرفتند. اين تاثير در نحو منطقى زبان به‏خوبى آشكار شد. كارنپ با نظر هيلبرت كه نسبت‏به امكان ارائه تفسيرى براى كل دستگاه صورى رياضى ترديد داشت موافق نبود، زيرا فرگه نشان داده بود كه مسائل بنيادى رياضى تنها در صورتى قابل حل‏اند كه نه فقط رياضى محض در نظر گرفته شود، بلكه به كاربردهاى رياضى نيز توجه شود. براى كارنپ كه از فيزيك به رياضى آمده بود، كاربرد رياضى به حوزه مسائل تجربى امرى موافق سليقه و ذوق به‏شمار مى‏آمد. كارنپ چنين مى‏پنداشت كه شايد بتوان از رهگذر اين كاربرد عملى ميان دو رهيافت اصالت‏منطقى و فرماليستى،آشتى‏برقراركرد.فرض‏كنيدكه‏رياضيات‏ابتدا به‏صورت فرمال ساخته مى‏شود و سپس به آن قواعدى براى كاربرد نمادها و جمله‏هاى رياضى به فيزيك و نيز براى كاربرد قضاياى رياضى براى استنتاجات قياسى در داخل زبان فيزيك اضافه شود. به نظر كارنپ چنين آمد كه اين قواعد به نحو ضمنى تفسيرى از رياضيات عرضه مى‏كنند. (88)

ديدگاه بروئر كه معتقد بود همه مفاهيم رياضى مى‏بايد به صورت شهودى درك شود ظاهرا با نظرات حلقه در تعارض بود. اما رهيافت فاينايتيستى، (finitist) و ساختارگرايانه بروئر براى اعضاى حلقه جالب بود. خود كارنپ گرايش زيادى به ساختارگرايى در رياضى داشت. «زبان I »كه كارنپ در نحو منطقى زبان ساخته بود، مطابق قواعد روش ساختارگرايان برساخته شده بود، اما در «زبان II »كه فراگيرتر بود و براى بيان مفاهيم كلاسيك كفايت داشت اين محدوديت رعايت نشده بود. كارنپ يادآور شد كه هرچند مهم است ميان تعاريف و اثباتهاى ساختارگرايانه و غير آن فرق گذارده شود، اما بر طبق اصل تسامح مناسب است كه منعى هم درخصوص صورت روشهاى مختلف اثبات به عمل نيايد و همه صور عملا مفيد مورد بررسى قرار گيرد، بخصوص كه كاربرد برخى از صورى كه مورد قبول شهودگرايان و ساختارگرايان نيست، در علوم تجربى و بخصوص فيزيك اجتناب‏ناپذير است.

كارنپ در نحو منطقى زبان رياضيات را شامل نظريه‏هاى مختلف اعداد و توابع آنها و ميدانهاى انتزاعى نظير جبر انتزاعى و نظريه انتزاعى گروهها به شمار آورده بود. در مورد مبانى هندسه، كارنپ ميان هندسه فيزيكى و هندسه رياضى تمييز قائل شد. وى هندسه رياضى را بخشى از رياضيات يامنطق روابط به شمار آورد و هندسه فيزيكى را بخشى از فيزيك.

گودل در سال 1953 در مخالفت‏با نظر كارنپ داير بر همانگويى، (tautology) بودن حقايق رياضى مقاله‏اى نوشت تحت عنوان «آيا رياضى نحو زبان به شمار مى‏آيد؟» غرض گودل آن بود كه نشان دهد برخلاف نظر كارنپ داير بر اينكه رياضى اساسا امرى زبانى است و قضاياى آن قواعد نحو زبان را مشخص مى‏سازند، قضاياى رياضى تحليلى‏اند اما همانگويى نيستند. يعنى صدقشان به اين دليل نيست كه ما آنها را چنين تعريف مى‏كنيم، بلكه اين صدق برخاسته از ماهيت‏خود مفاهيم رياضى است و اين ماهيات را رياضى‏دانان كشف مى‏كنند و برنمى‏سازند. مقاله گودل براى مجموعه شيلپ كه به افتخار كارنپ تدوين شده بود در نظر گرفته شده بود، ولى گودل على‏رغم آنكه به مدت شش سال بر روى اين مقاله كار كرده بود در آخرين لحظه آن را پس گرفت. برهان وى استوار بود. براساس اين قضيه نمى‏توان سازگارى، ( consistency) يك حساب صورى را در داخل خود اين دستگاه ثابت كرد. گودل چنين استدلال كرد كه اگر بگوييم رياضى نحو زبان است و قضاياى رياضى عبارات نحوى به شمار مى‏آيند، در آن صورت بايد راهى داشته باشيم كه بتوانيم ميان قضاياى نحوى و قضاياى تجربى تمييز بگذاريم، به‏طورى‏كه نتوان از يكى ديگرى را استنتاج كرد. معناى اين سخن آن است كه قواعد نحوى ما مى‏بايد سازگار باشند، زيرا از يك تناقض مى‏توان همه ديگر قضايا از جمله قضاياى تجربى را استنتاج كرد. اما بر اساس دومين قضيه ناتماميت مى‏دانيم كه اين سازگارى را نمى‏توانيم در داخل خود دستگاه اثبات كنيم. بنابراين، اين نظر كه رياضى صرفا محدود به قواعد نحو منطقى زبان است نادرست است. (89)

10- احتمالات و منطق استقرايى

كارنپ در آثار اوليه خود روش علمى، (scientific method) را امرى بديهى و بى‏نياز از توضيح و تبيين فرض كرده بود و به اقتفاى راسل تحولاتى را كه در منطق از زمان فرگه به بعد پديد آمده بود، مثل اعلاى روش علمى در فلسفه به شمار مى‏آورد و آن را همچون معادلى براى روش علمى در فيزيك، آنگونه كه در آثار علمى از گاليله تا اينشتين منعكس بود، تلقى مى‏كرد. اما اين تلقى از دهه 1940 تغيير كرد و كارنپ به اين نتيجه رسيد كه در بازسازى منطقى شيوه‏اى كه براساس آن معرفت علمى و آگاهيهاى روزمره بر مبناى تجربه شكل مى‏گيرد، مى‏بايد ماهيت روش علمى نيز مورد توجه قرار گيرد. در نظر كارنپ روش علمى در اساس روشى استقرايى بود و او در نظر داشت‏با بهره‏گيرى از حساب احتمالات، براى استقرا مبنايى معقول فراهم آورد.

در حلقه وين تفسير تواترى احتمالات، (frequency interpretation) براساس آراء فن‏ميس و رايكن‏باخ پذيرفته شده بود. بر مبناى اين تفسير احتمال يك رويداد عبارت بود از تواتر نسبى وقوع رويداد در شمار زيادى از مشاهدات. در نظر اعضاى حلقه و لاپلاس كه بر مبناى اصل عدم دليل كافى، (insufficient reason) استوار بود و نيز تفسير كينز، (Keynes) كه معتقد بود حساب احتمالات شاخه‏اى از منطق است و احتمال نوعى رابطه منطقى ميان قضايا، مردود به‏شمار مى‏آمدند. (90)

اما از 1941 به بعد كارنپ تحت تاثير ويتگنشتاين و وايزمن و كينز به اين نتيجه رسيد كه لااقل در برخى موارد بايد احتمال را يك مفهوم منطقى محض به‏شمار آورد. (91) وى در عين‏حال بر اين نكته تاكيد كرد كه مفهوم منطقى احتمال مى‏بايد مفهوم تاييد، ( confirmation) يك فرضيه با توجه به يك پيكره از شواهد را كه در روش‏شناسى علوم تجربى از اهميت اساسى برخوردار ست‏به نحو كمى توضيح دهد. كارنپ بر اين اساس مفهوم درجه تاييدپذيرى، (degree of confirmation) را پيشنهاد كرد كه نشان‏دهنده احتمال منطقى بود.

كارنپ معتقد شد كه مفهوم منطقى احتمال مبناى همه منطقهاى استقرايى است و بر اين اساس واژه احتمال استقرايى، ( inductive probability) را به عنوان معادل احتمال منطقى به‏كار مى‏برد و اعتقاد داشت كه اگر بتوان تعريف قابل قبولى براى احتمال منطقى پيدا كرد آنگاه مى‏توان مبناى معقولى براى شيوه بحث‏انگيز استنتاج استقرايى ارائه نمود. وى بر همين مبنا از نظريه مربوط به احتمال منطقى با نام «منطق استقرايى‏»، (inductive logic) ياد مى‏كرد.

در مبانى منطقى احتمالات (1950) كارنپ ميان دو مفهوم احتمال كه آنها را به ترتيب احتمال‏1 و احتمال‏2 ناميد تمييز قائل شد. با توجه به بينه موجود . c(h.e):e اين نوع احتمال براى ارزيابى نظريه‏ها و فرضيه‏هاى علمى و پيش‏بينيهاى آنها به‏كار مى‏رود. جملات احتمال منطقى يا احتمال استقرايى تحليلى هستند و روابط منطقى بين يك فرضيه و بينه، نظير التزام منطقى، را با مقادير كمى بيان مى‏كنند. بنابراين اين گزاره‏ها درباره گزاره‏هاى علمى سخن مى‏گويند و به خود علم تعلق ندارند بلكه متعلق به روش‏شناسى علم هستند و در فرا - زبان صورت‏بندى شده‏اند. احتمال‏2، به‏عكس، عبارت است از مفهوم آمارى احتمال كه در درون علوم و هرگاه كه سروكارمان با شانس و رويدادهاى تصادفى، (random) است ظاهر مى‏گردد و از احتمال وقوع رويدادهاى مختلف نظير استحاله يك اتم اورانيوم يا احتمال آمدن شير در پرتاب سكه و يا بالا رفتن سهام يك شركت‏خاص و امثالهم خبر مى‏دهد. قضاياى اين نوع احتمال برخلاف قضاياى احتمال نوع اول تاليفى هستند. (92)

در قبول تفسير منطقى احتمال، كارنپ به ناگزير صورتى از اصل عدم تفاوت را اختيار كرده بود. اما مشكلى كه براى اين اصل (در همه صورتهاى آن) وجود دارد آن است كه پذيرش آن راه را براى تناقضهاى گريزناپذير هموار مى‏سازد. (93) اما مشكل بزرگتر در اين نكته نهفته بود كه تفسير منطقى محض از احتمال منجر بدان مى‏شد كه گزاره‏هايى كه مقادير احتمال را بيان مى‏كنند تحليلى از كار درمى‏آيند و بنابراين تعيين مقادير احتمالى اساسى صرفا براساس ملاحظات منطقى صورت مى‏پذيرفت و نه با استفاده از تجربه. به اين ترتيب شيوه‏اى كه قرار بود تبيين‏كننده روش علوم تجربى و فراهم‏آورنده مبنايى معقول براى اين روش باشد، اساسا ارتباطى با تجربه پيدا نمى‏كرد.

كارنپ براى رفع اين محظور تلاش گسترده‏اى را آغاز كرد و از جمله كوشيد تا با اعمال برخى محدوديتهاى روش‏شناسانه / شناخت‏شناسانه بر تابع، c(h,e) اين امكان را به وجود آورد كه تابع c به صورت مبناى يگانه‏اى براى دستگاه منطق استقرايى عمل كند. (94) كارنپ معتقد بود كه كميت تابع c با مقدارى كه افراد به‏طور شهودى براى احتمال h پيشنهاد مى‏كنند مساوى خواهد بود، اما در عين‏حال اين نكته را نيز اذعان داشت كه افراد ممكن است مقادير مختلفى را به‏طور شهودى براى h پيشنهاد كنند. توضيح او در خصوص اين تعارض آن بود كه اين تفاوتها در جريان تجربه از بين خواهند رفت. (95)

كارنپ تلاش براى ارائه يك تفسير منطقى از احتمالات كه هم از انسجام درونى برخوردار باشد و هم از شائبه رهيافتهاى سوبژكتيو عارى باشد و در عين‏حال بتواند به عنوان مبنايى براى منطق استقرايى علوم عمل كند، تا پايان عمر و در آثارى نظير پيوسته روشهاى استقرايى (1952) و مطالعاتى در منطق استقرايى و احتمالات (1971) دنبال كرد. اما اين تلاشها قرين موفقيت نبود و رهيافت وى در هر قدم با تناقضهاى درونى بيشترى همراه شد تا آنجا كه در آخرين آثار خود اعلام كرد: «على‏الاصول هيچ‏گاه ضرورى نيست كه به منظور قضاوت در باب معقول بودن يك تابع c به تجربه رجوع شود.» (96)

ريچارد جفرى، (Jeffrey) همكار نزديك كارنپ در دهه آخر زندگى وى، كه كارنپ مطالعاتى در منطق استقرايى و احتمالات را با كمك و اشتراك او تاليف كرده، طرح حساب احتمالات را با نوعى طنز ظريف چنين خلاصه كرده است: «من هيچ استدلال قاطعى له يا عليه اين نظر كه برنامه كارنپ امكان‏پذير يا به‏دردبخور است‏سراغ ندارم. هدف اين برنامه نوعى «بازسازى معقول‏» از مفاهيمى است كه ما مى‏بايد، در كسب آنچه كه خوش داريم آن را معرفت‏به‏شمار آوريم، دنبال كنيم. هر نوع تلاشى از اين قبيل مالامال از عناصرى است كه طرفداران آنها را ايدئال‏سازى [ دستگاه ] مى‏نامند و مخالفان ابطال‏سازى [ دستگاه ] . اشكال در اينجاست كه عموما سخن مخالفان درست از كار درمى‏آيد.» (97)

11- اصالت قرارداد و پراگماتيسم

به اعتقاد برخى از نويسندگان، بين دوره‏هاى مختلف تحول فكرى كارنپ نوعى پيوستگى وجود دارد كه عبارت است از التزام به نوعى اصالت قرارداد كه به تدريج‏شدت يافته، از نوعى رهيافت دوهمى در مورد underdetermination به اصالت قرارداد راديكال مبدل شده و نوعى پراگماتيسم كه با سفر به آمريكا شكوفايى و رشد بيشترى پيدا كرده و به يكى از جنبه‏هاى غالب انديشه وى تبديل شده است. (98)

از جمله عواملى كه كارنپ را به اتخاذ اين رهيافت‏سوق داد، اشتياق او براى طرد «شهودگرايى‏» به عنوان مبنايى براى موجه‏ساختن، (justification) باورها بود. كارنپ در طرد «شهودگرايى‏» از رهيافت هيلبرت درخصوص استفاده از تعاريف ضمنى در هندسه تبعيت كرده، اما ايده تعاريف ضمنى را به مراتب بيش از هيلبرت بسط داده است. براى كارنپ انتخاب دستگاهى حاوى تعاريف ضمنى، در نهايت‏با استفاده از ملاحظات پراگماتيستى صورت مى‏پذيرد. اين رهيافت اصالت قراردادى - پراگماتيستى از دوره نحو منطقى زبان به بعد به‏خوبى مشهود است. كارنپ از اين زمان به بعد به طور جازم معتقد شد كه هرچند بر هيچ مبناى غيردورى نمى‏توان يك زبان يا فلسفه خاص را بر زبان يا فلسفه ديگر رجحان نهاد، اما بر مبناى ملاحظات عملى و پراگماتيك مى‏توان اين كار را انجام داد. زبانهاى غيرمنسجم (نظير زبانهاى طبيعى) از نظر پراگماتيكى مطلوب نيستند. وظيفه فيلسوف، به عنوان منطق‏دان، يافتن نتايج منطقى قراردادها است. اما اين رهيافت نوعى رهيافت مهندسى به فلسفه است. مى‏توان پيشنهادها را پذيرفت و از مفيد بودن آنها دفاع كرد، اما اين فعاليت ديگر تفلسف (به معناى شناخت واقع) نيست، بلكه نوعى فعاليت عملى است. (99)

در نحو منطقى زبان (1934) كارنپ يك جنبه پراگماتيستى مهم به شناخت‏شناسى تجربه‏گرايان اضافه كرد: «هيچ‏يك از قواعد زبان فيزيكى قطعى و متعين نيستند، همه اين قواعد را مى‏توان به محض آنكه موقعيت اقتضا كرد تغيير داد.» اين موضوع شامل قواعد رياضى نيز مى‏شود: «از اين نظر قواعد رياضى نيز تفاوتى ندارند و تفاوتى اگر هست در شدت و ضعف است. برخى از قواعد سخت‏تر از قواعد ديگر كنار گذاردنى هستند.» (100)

اما در مبانى منطق و رياضيات (1939) كارنپ موضع خود را تعديل كرد. اگر زبان به صورت بازى با علائمى فاقد معنا تلقى مى‏شود، همچون يك عمليات محاسبه‏اى، در آن صورت قواعد زبان را مى‏توان به‏طور دلخواه تدوين كرد. اما اگر علائم واجد معنا باشند، در آن صورت اينكه كدام جملات حقيقت منطقى به‏شمار مى‏آيند از قبل تعيين شده است: «نتيجه بحث ما چنين است: منطق و يا قواعد قياس (و يا به اصطلاح ما قواعد نحوى انتقال و تبديل) مى‏توانند به‏صورت دلخواه انتخاب شوند و بنابراين اعتبارى و قراردادى هستند اگر بر مبناى ساختن دستگاه زبانى انتخاب شده باشند و تفسير دستگاه بعدا به آن اضافه شده باشد. از سوى ديگر، اين دستگاه منطق تابع انتخاب ما نيست، خواه صادق يا كاذب، اگر كه تفسير علائم منطقى از پيش مشخص شده باشد.» (101)

در سالهاى بعد تاكيد كارنپ بر استفاده از رهيافتهاى پراگماتيستى صراحت‏بيشترى پيدا كرد. او در پاسخ به مقاله چارلز موريس تحت عنوان «پراگماتيسم و تجربه‏انگارى منطقى‏» (102) مى‏نويسد: «بدون ترديد اشاره موريس در اين خصوص كه ديدگاههاى فلسفى من از زمان سفرم به آمريكا تاثير آشكارى از انديشه‏هاى پراگماتيستى پذيرفته، درست است... به عنوان مثال، من اكنون بيش از گذشته بر نقش عوامل اجتماعى در كسب و به‏كارگيرى معرفت، خواه معرفت عرفى و خواه معرفت علمى، تاكيد مى‏كنم. به‏علاوه، در مواردى كه تكميل يك دستگاه مفهومى، (conceptual system) يا يك نظريه مستلزم اتخاذ تصميمات عملى است; و در مورد اين واقعيت كه همه معرفت‏با روابطى آغاز مى‏شود كه ميان يك ارگانيزم زنده و محيطش برقرار است و [ اين معرفت ] در خدمت اين روابط است، [ تاكيد من بر جنبه‏هاى اجتماعى از گذشته بيشتر شده است. ] يقينا توجه به اين جنبه‏ها براى درك آن دسته از پديدارهاى اجتماعى نظير زبان حائز كمال اهميت است. تاثير پراگماتيسم در تكامل ذهنيات من بسيار مفيد بوده است.» (103)

تغييراتى كه در رهيافتها و تعلقات قبلى كارنپ از رهگذر پذيرش اين نوع رهيافت اصالت قراردادى - پراگماتيكى حاصل شد مى‏توان چنين خلاصه كرد:

1 - قول به اصالت منطق، (logicism) كنار گذارده شد. براساس اصالت قرارداد لازم نبود همه رياضيات به منطق تحويل شود تا معضل تجربه‏گرايان رفع گردد. اين امكان وجود داشت كه به اصول متعارف رياضى به عنوان تعاريف ضمنى نظر كرد. به اين ترتيب رياضيات، برحسب معانى عباراتش كه توسط قرارداد مشخص شده، صادق است ولو آنكه به منطق قابل تحويل نباشد. البته تحويل رياضى به منطق به لحاظ پراگماتيكى موجب اقتصاد فكر و به اين اعتبار امرى مطلوب است. اين امر نظير كاستن از شمار اصول متعارف در يك دستگاه رياضى به شمار مى‏آيد. اما نكته مهم اينجاست كه بر اساس اين رهيافت، منطق و رياضى ديگر امور معرفت‏شناسانه به شمار نمى‏آيند، بلكه صرفا صورى هستند و تحليلى محسوب مى‏شوند.

2 - قول به اصالت تجربه، (empiricism) نيز به صورت امرى قراردادى درآمد و تاكيد گرديد كه رهيافت زبانى به فلسفه تنها در اين چارچوب وسيع و نه در محدوده تنگ رهيافتهاى نحوى، شانس بقا خواهد داشت.

3 - همه مسائل هستى‏شناسانه، (ontologic) نيز به صورت قراردادى درآمدند و كارنپ نوعى موضع نوميناليستى در قبال مسائل متافيزيكى اتخاذ كرد; به اين معنا كه مدعى شد خارج از زبان چيزى براى گفتن وجود ندارد و در داخل زبان نيز مسائل به‏صورت بديهى و ساده‏اى، (trivial) رفع مى‏شوند.

4 - اصل تحقيق‏پذيرى به‏صورت اصل تاييدپذيرى حفظ گرديد و به قواعد شناخت‏شناسانه همچون تعاريف ضمنى نظر شد.

وقتى در 1979 از آير پرسيدند به نظر شما مهمترين نقيصه پوزيتويسم منطقى چه بوده است، آير پاسخ داده بود: «تصور مى‏كنم مهمترين اين نقايص آن بوده كه تقريبا همه آن غلط بوده است.» (104) آنچه كه آير در مورد پوزيتيويسم منطقى گفته كم و بيش در مورد تلاشهاى فكرى كارنپ در ادوار مختلف زندگى وى صدق مى‏كند. با اين حال تجربه‏گرايى منطقى و ديدگاههاى كارنپ كه نماينده شاخص اين مكتب به شمار مى‏آمد تاثيرى گسترده در انديشه بسيارى از متفكران قرن اخير داشته است و رد برخى از اساسيترين جنبه‏هاى انديشه وى همچنان به‏خوبى در آراء شمار قابل‏توجهى از متفكران سرشناس حاضر قابل مشاهده است.

مخالفت ضمنى يا صريح با متافيزيك، اعتقاد به برساخته‏شدن واقعيت توسط دستگاههاى مفهومى، (conceptual schemes) ،گرايش به اصالت قرارداد و تاكيد بر اينكه انتخاب ميان اين دستگاهها بر مبناى ارزشهاى پراگماتيستى صورت مى‏پذيرد از جنبه‏هايى است كه مى‏توان با شدت و ضعف در آثار بسيارى از نويسندگان مشاهده كرد.

1. كارنپ عنوان «تجربه‏گرايى منطقى logical empiricism »را بيشتر از ديگر عنوانهاى پيشنهادى براى نامگذارى فلسفه مختارش ترجيح مى‏داد. اين عنوان از يك‏سو دو منبع الهام اصلى اين فلسفه را مشخص مى‏ساخت كه عبارت بود از منطق، بخصوص آنگونه كه توسط فرگه و راسل صورت‏بندى شده بود و معرفت‏شناسى مبتنى بر اصالت تجربه، و از سوى ديگر تاكيدى را كه در چارچوب اين رهيافت تجربه‏گرايانه بر منطق جديد صورت مى‏گرفت آشكار مى‏ساخت. از اين گذشته، عنوان اخير عارى از جنبه‏هاى منفيى بود كه واژه پوزيتيويسم در اذهان تداعى مى‏كرد. (كارنپ [ 1963 ] ، [1967/1928] )

در ترجمه واژه empiricism معادلهاى زير به‏صورت على‏البدل مورد استفاده قرار گرفته‏اند: «تجربه‏گرايى‏»، «تجربه‏انگارى‏» و «اصالت تجربه‏».

براى برخى اطلاعات زندگينامه‏اى درباره كارنپ به زبان فارسى نگاه كنيد به: كارناپ، نوشته آرن نانس، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمى، 1352. در ترجمه فارسى اين اثر، متاسفانه تقريبا همه پاورقيهاى متن اصلى كه غالبا حاوى اطلاعات مفيدى است‏حذف شده است.

2. برخى از چهره‏هاى برجسته حلقه وين عبارت بودند از: موريتس شليك، ) (Moritz Schlick) فيزيكدان و فيلسوف و بنيانگذار حلقه)، رودولف كارنپ، ) (Rudolf Carnap) فيلسوف و منطق‏دان)، فردريش وايزمن، (Friedrich Waismann) (فيلسوف)، گوستاو برگمن، ) (Gustav Bergmann) رياضى‏دان)، فيليپ فرانك، (Philipp Frank) (فيزيكدان)، هانس هان، (Hans Hahn) (رياضى‏دان)، ويكتور كرافت، (Victor Kraft) (مورخ و فيلسوف)، اتو نويرات، ( Otto Neurath) (جامعه‏شناس و عالم اقتصاد سياسى)، فليكس كوفمان، (Felix Kaufmann) (وكيل دعاوى)، كارل منگر، (Karl Menger) (رياضى‏دان)، كورت گودل، (Kurt Godel) (رياضى‏دان و منطق‏دان)، هربرت فايگل، (Herbert Feigl) (فيلسوف)، آلفرد آير، (Alfred Ayer) (فيلسوف).

در باب حلقه وين نگاه كنيد به: رساله وين، نوشته مير شمس‏الدين اديب سلطانى، تهران، مركز ايرانى مطالعه فرهنگها، 1359. حلقه وين، ترجمه و نگارش بهاءالدين خرمشاهى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365.

3. كارنپ رساله خود را با تقسيم فضا به صورى و شهودى و فيزيكى آغاز كرده، مساله را در فضاى سه‏بعدى دنبال كرده است. در هر يك از تقسيمات سه‏گانه فوق تقسيمات جزئيتر ديگرى نيز برقرار شده است: نظير تقسيم فضا به توپولوژيك، پروژكتيو، متريك. غرض كارنپ آن بود كه نشان دهد تعارض مشهود ميان نظريه‏هايى كه از سوى فلاسفه و فيزيك‏دانان و رياضى‏دانان در مورد مكان ارائه شده ناشى از آن است كه اين نويسندگان واژه «مكان (فضا)» را به معانى مختلف به كار برده‏اند.

در رساله كارنپ، فضاى صورى يك دستگاه انتزاعى از روابط منطقى بود و فضاى شهودى، مفهومى كانتى از فضا يعنى ادراك فضا به توسط «شهود محض‏» مستقل از هر نوع تجربه. اما برخلاف كانت، كارنپ آنچه را كه توسط شهود محض ادراك مى‏شد به برخى خواص توپولوژيك محدود كرده بود و خواص متريك و ابعاد سه‏گانه فضا را امور تجربى به‏شمار آورده بود. فضاى فيزيكى نيز امرى كاملا تجربى به‏شمار آورده شده بود.

4. اين اثر توسط مرحوم منوچهر بزرگمهر به فارسى برگردانده شده، در سال 1348 توسط بنگاه ترجمه و نشر كتاب انتشار يافته است.

B.Russell [1914], Our Knowledge of the External World as Field for Scientific Method inPhilosophy, La Salle, Open Court.

5. خودزندگينامه فكرى كارنپ، (Intellectual Autobiography) ،در مجموعه شيلپ (1963 ، (Schilpp ،ص 13.

Carnap, R. [1963], The Philosophy of Rudolf Carnap, ed. by A. Schilpp, La Salle, Illinuis,Open Court.

6. اين كتاب با عنوان ساختار منطقى عالم، (The Logical Structure of the World) به انگليسى ترجمه شده است. واژه آلمانى Aulbau كه در انگليسى به ) Structure ساختار) ترجمه شده به معناى برساختن است كه در انگليسى با construction يا building up بيان مى‏شود.

7. كارنپ به هنگام پيوستن به حلقه وين در سال 1926 يك تك‏نگارى با عنوان صورت‏بندى مفاهيم فيزيكى، ( Physikalische Begriffsbildung) منتشر ساخت كه در آن صورت قواعدى كه براى تعيين مقادير كميات فيزيكى مورد نياز بود مشخص شده بود. عالم فيزيكى به صورت يك دستگاه انتزاعى از چهارتاييهاى مرتب از اعداد حقيقى كه نشان‏دهنده نقاط زمان - مكان هستند، تعريف شده بود. كارنپ بعدها اين دستگاه انتزاعى را در بحثهاى مربوط به «زبان نظرى‏»، (theoretical language) مورداستفاده قرار داد.

8. كارنپ، خودزندگينامه فكرى [ 1963 ] .

9. ويتگنشتاين (1971/1921)، رساله منطقى - فلسفى 112 ، 4.

ترجمه‏اى از رساله منطقى - فلسفى توسط آقاى دكتر ميرشمس‏الدين اديب سلطانى به چاپ رسيده است.

10. كارنپ در خودزندگينامه فكرى [ 1963 ] در توضيح تفاوت ديدگاه خود با ويتگنشتاين مى‏نويسد: «من به‏تدريج دريافتم كه تفاوت ميان دو شاخه فلسفه تحليلى درخصوص مساله زبانهاى طبيعى در برابر زبانهاى ساخته‏شده تا چه اندازه گسترده است: [ اين دو ديدگاه عبارت بود از ] ديدگاهى كه من در آن با دوستانم در حلقه وين و سپس با بسيارى از فلاسفه در آمريكا اشتراك داشتم، و ديدگاه آن دسته از فلاسفه كه عمدتا متاثر از ا. ج. مور، (E.G. Moore) و ويتگنشتاين هستند. به نظر من چنين مى‏رسيد كه تبيين اين تفاوت گسترده در اين نكته نهفته است كه در حلقه وين رياضيات و علوم تجربى به عنوان مدلهايى در نظر گرفته شده بودند كه معرفت را در بهترين و نظام‏مندترين صورت آن ارائه مى‏دهند. [ و اين صورتى است كه ] همه فعاليتها و مسائل فلسفى مى‏بايد به سمت آن جهت داده شوند. در مقابل، رهيافت‏بى‏تفاوت و بعضا منفى ويتگنشتاين در قبال رياضيات و علم تجربى، از طرف بسيارى از پيروان وى مورد پذيرش قرار گرفته و ثمربخشى فعاليتهاى فلسفى آنان را خدشه‏دار ساخته است.» (صص 69-68).

11. R. Carnap, Psychologie in Physikalisher Sprache Erkenntnis, Bd. 2.

ترجمه انگليسى اين مقاله در سال 1959 در مجموعه مقالات پوزيتيويسم منطقى ويراسته آلفرد آير به‏چاپ رسيد. . A.Ayer ( ed.) [1959], Logical Positivism, London Allen & Unwinn

12. كارنپ در رساله دكترى خود درباره فضا (مكان) گرايش اصالت قراردادى خود را با تاكيد بر اينكه انتخاب هندسه اقليدسى امرى قراردادى است نشان مى‏دهد و در جاى ديگر بحث مى‏كند كه مى‏توان سطح زمين را در يك هندسه كروى مسطح فرض كرد. كارنپ در فضاهاى ايزوتروپيك و متريك دو نوع فضاى همگون و ناهمگون را از يكديگر تفكيك كرده بود و فضاهاى همگون را برحسب ضريب انحناهاى منفى و مثبت و خنثى به‏صورت هذلولى و سهمى و بيضى از يكديگر متمايز ساخته بود و آنگاه يادآور شده بود كه فضا را مى‏توان همگون و ايزوتروپ فرض كرد و در عوض اين قرارداد را با قرارداد ديگرى درخصوص انتخاب نوعى دستگاه متريك خاص تدارك كرد.

13. اين دو مقاله به سال 1977 تحت عنوان دو رساله در آنتروپى به ويرايش و با مقدمه ابنر شيمونى، (Abner Shimony) توسط انتشارات دانشگاه كاليفرنيا انتشار يافت.

14. عنوان اين اثر در تجديد چاپ به مقدمه‏اى بر فلسفه علم تغيير يافت.

15. شمار آثار چاپ‏شده كارنپ كه به برخى از آنها در متن حاضر اشاره شده، به دهها مقاله و كتاب بالغ مى‏شود. خود كارنپ در جلد يازدهم از مجموعه فيلسوفان زنده ويرايش شيلپ، (Schilpp) كه به افتخار وى چاپ شده و حاوى خودزندگينامه فكرى وى و بررسيهاى انتقادى شمارى از فلاسفه معاصر از جنبه‏هاى مختلف انديشه‏هاى او، همراه با پاسخهاى خود فيلسوف است، كتابنامه جامعى از كليه آثارى كه تا سال 1960 از وى به چاپ رسيده فراهم آورده است. از ديگر آثار كارنپ كه از 1960 تا پايان عمرش تحرير شده فهرست مستقلى انتشار نيافته است.

16. برخى از پرآوازه‏ترين آثار فلاسفه سرشناس تحليلى در قرن بيستم در پاسخ مستقيم به ديدگاههاى كارنپ و تجربه‏گرايان منطقى تحرير شده است. از جمله اين آثار مى‏توان به منطق اكتشاف علمى نوشته پوپر، و دو حكم جزمى تجربه‏گرايى به قلم كواين اشاره كرد.

17. ريچارد رورتى در مقدمه كتاب خود، چرخش زبانى، (1967) (Linguistic Turn) ،اصل اساسى اين چرخش را بدين‏گونه معرفى كرده است: «همه پرسشهاى مربوط به هويات ذهنى، (intensional objects) (از جمله نظريه‏ها و فراگردها علاوه بر هويات ذهنى سنتى‏تر مانند قضايا، خاصه‏هاى منطقى و مفاهيم منفرد) را كه (الف) به پرسشهاى مربوط به هويات و رويدادهايى كه مستقيما در دسترس حواس قرار دارند (يعنى در عالم واقعى قابل مشاهده‏اند) تحويل‏پذير نباشند، و (ب) از نظر معرفتى معنادار باشند، تنها مى‏توان با پاسخ دادن به پرسشهايى درباره كاربرد عبارات زبانى، (linguistic expressions) پاسخ داد. (ص‏11)

18. كارنپ، برنامه‏ريزى، (planning) را چنين تعريف كرده است: «برنامه‏ريزى عبارت است از در نظر گرفتن ساختار عام يك دستگاه [ زبانى ] و دست زدن به انتخاب در نقاط مختلف دستگاه از ميان امكانات مختلف، امكاناتى كه به لحاظ نظرى بى‏نهايت هستند، به‏شيوه‏اى كه جنبه‏هاى مختلف به‏خوبى با يكديگر تلفيق گردند و دستگاه زبانى كلى كه در نهايت نتيجه مى‏گردد شرايط و مشخصات معينى را احراز كند.» (خودزندگينامه، ص 68).

19. همان مدرك، صص 71-67.

كارنپ به زبان اسپرانتو و برخى ديگر از زبانهاى مصنوعى مشابه تسلط كامل داشت.

20. «در بحثهايى كه در حلقه وين داشتيم روشن شد كه هر نوع تلاش براى صورت‏بندى دقيقتر مسائل فلسفيى كه ما به آن علاقه‏مند بوديم به مساله تحليل منطقى زبان منتهى مى‏شود. چون در نظر مامسائل فلسفى با زبان سروكار داشتند و نه با عالم، [ چنين نتيجه گرفته شد ] كه اين مسائل مى‏بايد در فرا - زبان صورت‏بندى شوند و نه در زبان موضوع. بنابراين به نظر من چنين رسيد كه تكميل يك فرا - زبان مناسب مى‏تواند به‏نحوى اساسى به بهتر روشن شدن صورت‏بندى مسائل فلسفى و ثمربخشى فزونتر بحثهاى آن مدد رساند.» (مدرك پيشين، ص 55).

21. نحو منطقى زبان، بخش پنجم.

22. كارنپ (1942) و مقدمه‏اى بر معناشناسى.

23. كارنپ، خودزندگينامه فكرى، ص 56.

مطالعات جديد نشان داده كه زمينه رهيافت معناشناختى و پراگماتيك در آثار كارنپ به‏مراتب ريشه‏دارتر از آن است كه وى اذعان كرده يا توجه داشته است. در واقع رد پاى اين رهيافتها را مى‏توان در همه آثار وى، حتى آثار اوليه، سراغ گرفت. به اين نكته در متن پرداخته شده است.

24. خودزندگينامه، ص 38.

نويرات تمثيل مشهور خود را از نكته‏اى كه پير دوهم در اثر مشهور خود، هدف و ساختار نظريه فيزيكى (1934)، ذكر كرده الهام گرفته بود. در مقاله خود با عنوان «ضد اشپنگلر: مبانى علوم اجتماعى‏» (1921)، نويرات مى‏نويسد: «دوهم با تاكيد خاص اين نكته را نشان داده كه هر گزاره در مورد هر واقعه با انواع فرضيه‏ها اشباع شده است و اين فرضيه‏ها نيز در نهايت از جهان‏بينى‏هاى ما مشتق مى‏شوند. ما نظير ملاحانى هستيم كه در درياى بيكران ناگزيرند به بازسازى كشتى خود همت گمارند اما هيچ‏گاه قادر نيستند كار را از بنياد و از مرحله صفر آغاز كنند. ... آنان از برخى تخته‏پاره‏هاى شناور كشتى قديمى استفاده مى‏كنند تا اسكلت و بدنه كشتى تازه خود را برپا دارند. اما نمى‏توانند در باراندازى لنگر اندازند تا از نو كشتى تازه‏اى بسازند. آنان در حين كار در كشتى قديمى باقى مى‏مانند و با توفانهاى سهمگين و امواج غرنده دست و پنجه نرم مى‏كنند. ... اين سرنوشت ماست.»

O. Neurath [1921], Anti Spengler, Munchen Georg Calwey.

25. ر.ك. بخش 8 در مقاله حاضر.

26. كارنپ (1937/1934)، صص 52-51.

كارنپ اصل تسامح را تا پايان عمر (با اندكى تغيير در نحوه صورت‏بندى آن) مورد تاكيد قرار داد. اما خود او همواره در تلاش ساختن زبانى بود كه بازگوكننده ديدگاههاى تجربه‏گرايان منطقى باشد.

27. خودزندگينامه، ص 933.

28. كارنپ «اصالت تجربه، معناشناسى و وجودشناسى‏»، .(Empiricism, Semantics, and Ontology) اين مقاله در معنا و ضرورت (1956) تجديد چاپ شده است.

29. از جمله مشهورترين تاليفات كارنپ در اين زمينه دو مقاله «شبه مسائل در فلسفه‏» (1928) و «غلبه بر متافيزيك از طريق تحليل منطقى زبان‏» (1932) است. مقاله دوم توسط آقاى بهاءالدين خرمشاهى به فارسى ترجمه شده است. ر.ك. يادداشت 2. مقاله نخست در كتاب برساختن منطقى عالم تجديد چاپ شده است.

در ميان اعضاى حلقه، نويرات نظر مساعدى به آراء ويتگنشتاين نداشت و آنها را متافيزيكى به‏شمار مى‏آورد. در جلسات قرائت رساله منطقى - فلسفى ويتگنشتاين در داخل حلقه، وى اغلب به دنبال شنيدن عبارات كتاب به متافيزيكى بودن آنها اعتراض مى‏كرد. ادامه اين شيوه باعث رنجش موريتز شليك شد و او بالاخره به نويرات تذكر داد كه رفتارش بيش از حد جلسات را مختل مى‏سازد. با پادرميانى هانس هان قرار شد نويرات به عوض آنكه دائما بگويد «متافيزيك‏»، هرگاه كه با عبارتى كه به نظرش متافيزيكى مى‏آيد برخورد كرد صرفا بگويد «م.» به گفته همپل، نويرات پس از مدتى تمجمج پيشنهاد ديگرى را مطرح كرد: «من فكر مى‏كنم اگر هر بار كه عبارتى مى‏شنوم كه متافيزيكى نيست‏بگويم «غير - م‏»، هم وقت‏بيشترى صرفه‏جويى خواهد شد و هم زحمت كمترى به‏بار مى‏آيد.» (اتو نويرات: اصالت تجربه و جامعه‏شناسى، ويراسته م. نويرات و ر. كوهن، (1973)، صص 82-3).

30. اعضاى حلقه از رساله منطقى - فلسفى ويتگنشتاين كه آن‏را در جلسات خود موردبحث قرار مى‏دادند آموخته بودند كه براى درك معناى گزاره‏ها مى‏بايد روابط منطقى ميان اجزاى آنها را مورد مطالعه قرار دهند، بدين‏صورت كه مى‏بايد آنها را به قضاياى اتمى تشكيل‏دهنده‏شان تجزيه كنند و سپس ارزش صدق اين قضايا را با استفاده از جدول صدق و كذب معلوم سازند. اما در نظر اعضاى حلقه، قضايايى كه در پايان كار تحليل منطقى به دست مى‏آمدند قضايايى بودند قابل تحقيق تجربى و معناى آنها نيز در همين تحقيق تجربى مندرج بود. حال آنكه در نظر ويتگنشتاين اين قضاياى بدوى، (elementary propositions) برحسب خواص منطقيشان تعريف مى‏شدند و نه برحسب رابطه‏شان با تحقيق تجربى.

31. لاك و هيوم به رابطه ميان كلمات و ايده‏هايى كه به وسيله آنها بيان مى‏شد علاقه داشتند. اما ويتگنشتاين در رساله منطقى - فلسفى به پيروى از فرگه معتقد بود كه كلمه تنها هنگامى معنا دارد كه در ظرف يك قضيه واقع شده باشد. (رساله منطقى - فلسفى، 3،3 و فرگه: مبانى حساب، ترجمه آوستين ص 71).اعضاى حلقه در اين رهيافت‏با ويتگنشتاين هم‏راى بودند.

32. فرگه ميان معناى، (sense) يك جمله كه عبارت است از انديشه‏اى، (thought) كه از طريق آن منتقل مى‏شود، و مرجع، (reference) آنكه صدق و كذب جمله را مشخص مى‏سازد، تفاوت قائل شده بود. به اعتقاد فرگه در زبان طبيعى مى‏توان جملات معنادارى را پيدا كرد كه صادق يا كاذب نيستند.

33. تفاوت بين روايتهاى اوليه و بعدى اصل تحقيق‏پذيرى را مى‏توان در قالب اين مثال بازگو كرد. براساس روايتهاى نخستين، جملات فاقد معنا نظير چرخ دنده‏اى بودند كه به‏طور معيوب از كارخانه بيرون آمده‏اند. براساس تعبير بعدى از اين اصل، اينگونه چرخ دنده‏ها به‏خودى‏خود فاقد عيب بودند، اما ساختارشان به‏گونه‏اى بود كه امكان استفاده از آنها در هيچ‏يك از ماشين‏آلات موجود (نظريه‏هاى علمى مقبول) وجود نداشت.

در آثارى كه از دهه 1950 به بعد توسط تجربه‏گرايان منطقى تحرير شد، اصل تحقيق‏پذيرى عمدتا به صورت معيارى تلقى‏گرديدكه همراه با فراگرد ايضاح مفاهيم «مى‏تواند يك‏چارچوب‏نظرى‏كلى‏براى ارزيابى ساختار و مبانى‏معرفت‏علمى فراهم‏آورد.» (همپل، «مشكلات‏معيار تجربى‏معناوتحولات‏آن‏»،ص 60.)

34. جملات پروتكل يا مشاهده‏اى يكى از مهمترين ابزارهاى نظرى تجربه‏گرايان منطقى براى ايجاد يك زبان فيزيكاليستى به شمار مى‏آمدند و در طول سالها تلاش زيادى از سوى اعضاى حلقه براى ارائه يك صورت‏بندى مناسب از آنها به عمل آمد. ر.ك. بخش 5، در مقاله حاضر.

اصطلاح «گزاره پروتكل‏» نخستين بار از طرف نويرات پيشنهاد شد اما ظاهرا كارنپ اول بار از آن به سال 1931 در مقاله‏اى در نشريه شناخت، (Erkenntnis) كه در آن هنگام به اتفاق فيليپ فرانك سردبيرى‏اش را بر عهده داشت استفاده كرد. اين امر موجب رنجش نويرات شد و وى در تلگرافى به فرانك خواستار آن شد كه حق وى در ساختن اين اصطلاح به رسميت‏شناخته شود. كارنپ در مقاله 1931 خود از گزاره‏هاى پروتكل به عنوان گزاره‏هايى ياد كرد كه تاييد محتواى آنها با كمك تنها يك مشاهده امكان‏پذير بود. به اين گزاره‏هاى مشاهده‏پذير به چشم معادلهاى زبانى تجربه مشاهده نظر شده بود. در سال 1932 نويرات در مقاله‏اى در نشريه شناخت‏با عنوان «جملات پروتكل‏» به انتقاد از ديدگاه كارنپ درخصوص اين جملات پرداخت. كارنپ در مقاله‏اى در همان شماره و با همان عنوان «جملات پروتكل‏» كوشيد تا ميان آراء نويرات و ديدگاههاى خود آشتى دهد.

35. ر.ك. بخش 5 و 6 مقاله حاضر.

36. ر.ك. بخش 11.

37. «آزمون و معنا» (1937-1936).

38. خودزندگينامه، ص 50.

راسل در مواضع مختلف بر امكان‏پذير بودن طرح تعريف اشياء فيزيكى به عنوان داده‏هاى حسى تاكيد ورزيده بود. به عنوان مثال در مقاله «رابطه داده‏هاى حسى با فيزيك‏» (1914) كه در كتاب عرفان و منطق (1917) تجديد چاپ شده، مى‏نويسد: «درست تا جايى كه علم فيزيك ما را به انتظارات [ معينى از عالم خارج ] رهنمون مى‏شود، اين [ طرح ] نيز مى‏بايد امكان‏پذير باشد، زيرا ما تنها مى‏توانيم آنچه را كه انتظار داريم بيان كنيم. و تا آنجا كه حالات فيزيكى از داده‏هاى حسى استنتاج مى‏شوند... فيزيك را نمى‏توان [ به‏عنوان علمى كه ] به‏طور معتبر بر بنياد داده‏هاى تجربى مبتنى [ است ] به شمار آورد، مگر آنكه امواجى (كه به چشم ما مى‏تابند) به صورت توابعى از رنگها و ديگر داده‏هاى حسى بيان گردند. ... ما مى‏بايد ... معادلات را با استفاده از داده‏هاى حسى كه در قالب عبارات مربوط به اشياء فيزيكى بيان شده‏اند حل كنيم، تا به اين ترتيب كارى كنيم كه [ اين معادلات ] به نوبه خود اشياء فيزيكى را برحسب داده‏هاى حسى به ما عرضه كنند. (صص 147-146).

در مقدمه علم ما به جهان خارج، راسل تاكيد كرده بود كه وايتهد قصد دارد روش برساختن فيزيكى عالم را در تاليفى كه جلد چهارم اصول رياضيات به شمار خواهد آمد تكميل كند: «مساله اصلى كه من به وسيله آن كوشيده‏ام روش [ علمى ] را نشان دهم عبارت است از مساله رابطه ميان داده‏هاى حسى خام و زمان، مكان، و ماده فيزيك رياضى. من از اين مسائل توسط دوست و همكارم دكتر وايتهد اطلاع پيدا كرده‏ام... من كل مفهوم عالم فيزيكى به عنوان امرى برساخته شده و نه استنتاج شده را به او مديون هستم. آنچه در اينجا درباره اين موضوعات بيان شده، در واقع مقدمه مجملى است از نتايج دقيقترى كه او در جلد چهارم اصول رياضيات ما ارائه خواهد داد.» (صص .( V-VI

كارنپ تلاش خود را براى برساختن عالم فيزيكى به نحو منطقى به صورت تكميل كار ناتمام راسل و وايتهد تلقى مى‏كرد. عامل مؤثرى كه مشوق راسل و وايتهد و كارنپ در تلاش براى برساختن منطقى عالم به‏شمار مى‏آمد موفقيت چشمگير اينشتين در تحويل مفاهيم زمان و مكان به مفهوم اندازه‏گيريهاى محلى و موقت در چارچوب فيزيك نسبيتى بود.

39. مقدمه كارنپ بر ترجمه انگليسى كتاب برساختن منطقى عالم به سال 1961 تحرير شده اما خود كتاب تا سال 1967 از چاپ خارج نشد.

40. كارنپ (1928/1967) ، ص 5. در ميان نويسندگان مختلف بر سر رهيافت معرفت‏شناسانه واقعى كارنپ در برساختن منطقى عالم و ميزان دين او به راسل و فرگه وحدت نظر وجود ندارد. اما در اين نكته ترديدى نيست كه كارنپ رهيافت «اصالت منطقى‏»، ( logistic) راسل و وايتهد را كاملا مورد تاييد قرار داده بود.

41. ماخ احساسات خود را به عنوان امور بى‏واسطه داده‏شده، (immediately given) در نظر گرفته بود و درصدد بود تا انديشه‏هاى خود را تا نهايى‏ترين احساسات سازنده آنها تحليل كند. از نظر ماخ عالم متشكل بود از رنگها، دماها، فشارها، فضاها، زمانها، و نظاير آن كه وى آنها را عناصر، (elements) مى‏ناميد و مدعى بود اين عناصر وابسته به احساسات، (sensations) هستند و به اين معنا عالم محصول احساسات ما محسوب مى‏شود. احساسات به سه طبقه، (class) تقسيم شده بودند كه نشان مى‏داد. حرو A B C نشان‏دهنده مجموعه‏هاى پيچيده رنگها، شكلها و نظاير آن هستند كه معمولا اشياء فيزيكى ناميده مى‏شدند. حروف K L M مجموعه‏هايى را نشان مى‏دهد كه بدن خود ما به شمار مى‏آيند. و بنابراين با ملاحظه برخى جهات خاص در زمره اشياء فيزيكى محسوب مى‏شوند. آخرين دسته حروف نشان‏دهنده خاطرات، اراده‏ها و تمايلات و ديگر امور مشابه‏اند. از تركيب طبقه دوم و طبقه سوم از عناصر «خود» يا «خويش‏» به‏وجود مى‏آيد. عالم محصول احساسات است و علم نيز چيزى جز مجموعه‏اى از احساسات نيست:

«طبيعت از احساسات كه در حكم عناصر آن هستند تركيب شده است. انسان اوليه اما، برخى از جنبه‏هاى تركيب‏شده اين عناصر را مورد توجه قرار مى‏دهد - يعنى آنها كه نسبتا پايدارند و از اهميت‏بيشترى براى او برخوردارند. اولين و قديميترين واژه، «نام اشياء» است... هيچ شى‏ء غيرقابل تغيير وجود ندارد. شى‏ء، نوعى امر انتزاعى است، نام هم نمادى است‏براى مجموعه مركبى از عناصر كه آن‏را از تغييراتش انتزاع مى‏كنيم. ... احساسات نشان اشياء نيستند; به‏عكس يك شى‏ء نمادى ذهنى است‏براى مجموعه مركبى از احساسات داراى ثبات نسبى. به‏طور صحيحتر بايد بگوييم كه عالم، مركب از «اشياء» كه عناصر آن محسوب مى‏شوند، نيست; بلكه مركب است از رنگها، نغمه‏ها، فشارها، مكانها، زمانها، به‏طور خلاصه آنچه كه معمولا احساسات شخصى مى‏ناميم.» (ماخ، علم مكانيك [ 1960/1893 ] ، ص 579).

42. نظريه سنخها، به‏طور كلى به هر نظريه‏اى اطلاق مى‏شود كه بر طبق آن آنچه موجود است‏به مقولات طبيعى، و احيانا كه سنخ، (type) ناميده مى‏شوند، تقسيم مى‏گردند. در بحثهاى جديد اين اصطلاح به نظريه سنخهاى منطقى كه اول بار توسط راسل در اصول رياضيات (1903) مطرح شد اطلاق مى‏گردد. به اين نظريه از آن رو نظريه سنخهاى منطقى مى‏گويند كه اشياء و امور را برحسب كليترين مقولات منطقى كه مى‏بايد توسط يك نظريه مفروض گرفته شود تقسيم مى‏كند. راسل اين نظريه را به دنبال كشف پارادوكس مشهورى كه به نام خود او ثبت‏شده پيشنهاد كرد. پارادوكس راسل چنين بود: برخى از مجموعه‏ها عضو خود هستند نظير مجموعه همه مجموعه‏ها، درحالى‏كه برخى ديگر عضو خود نيستند، مثل مجموعه همه فلاسفه. فرض كنيد R مجموعه‏اى است كه اعضايش را مجموعه‏هايى تشكيل مى‏دهند كه عضو خود نيستند. آيا R عضو خودش هست‏يا نه؟ اگر پاسخ مثبت است در آن‏صورت R عضو مجموعه‏اى است كه اعضايش عضو خود نيستند، بنابراين عضو خودش نيست. اگر پاسخ منفى باشد، درآن‏صورت R شرط عضويت‏خود را احراز مى‏كند، و بنابراين عضو خودش است.

راسل استدلال كرد كه منشا بروز تناقض فوق اين فرض است كه مجموعه‏ها و اعضايشان يك سنخ منطقى واحد و همگون را به‏وجود مى‏آورند. حال آنكه عالم منطقى به سلسله مراتبى از سنخها منقسم شده است. در اين سلسله مراتب افراد، ( individuals) پايين‏ترين سنخ را تشكيل مى‏دهند، كه راسل آن‏را با نوع 0 مشخص ساخت. در مقام نمايش مى‏توان افراد را به صورت اشياء معمولى نظير ميز و صندلى و درخت و... در نظر آورد. سنخ 1 متشكل است از مجموعه‏هاى افراد، سنخ 2 مجموعه مجموعه‏هاى افراد، وقس على‏هذا. در اين نظام داراى سلسله مراتب، اعضاى هر مجموعه به يك سنخ منطقى نظير n تعلق دارند و مجموعه‏اى كه اين اعضا عضو آن هستند در سنخ بالاتر يعنى سنخ 1+ n جاى مى‏گيرد.

اغلب نظريه‏هاى سنخهاى منطقى كه به صورت صورى (فرمال) بيان شده‏اند محدوديت عضويت در مجموعه‏ها را به صورت نحوى، (syntactical) اعمال مى‏كنند; به اين شكل كه a تنها به شرطى مى‏تواند عضو b باشد كه b متعلق به سنخ بالاتر باشد. در اين نظريه‏ها مجموعه R اساسا قابل تعريف نيست، بنابراين پارادوكس بروز نمى‏كند.

اما پارادوكسهاى متعدد ديگرى هستند كه نظريه ساده سنخهاى منطقى از عهده حل آنها برنمى‏آيد. مهمترين اين پارادوكسها، پارادوكسهاى معناشناختى هستند كه در آنها مفاهيمى مانند صدق، (truth) به‏كار گرفته شده است، نظير پارادوكس دروغگو. براى حل اين نوع پارادوكسها، راسل در مقاله‏اى با نام «منطق رياضى بر مبناى نظريه سنخها» (1908) صورت تازه‏اى از اين نظريه را موسوم به نظريه منشعب‏شده (يا انشعاب يافته) سنخها، (ramified type theory) ارائه كرد. در اين صورت تازه، قضايا، ( propositions) و خاصه‏ها، (properties) (يا فونكسيونهاى قضيه‏اى propositional functions در اصطلاح راسل) نقش مهمى بازى مى‏كردند. قضايا را مى‏توان معادلهاى متافيزيكى و معناشناختى جملات تلقى كرد، يعنى آنچه جملات بيان مى‏كنند. خاصه‏ها را مى‏توان معادل جملات باز، (open sentences) به شمار آورد، نظير: x ] يك فيلسوف است‏» كه حاوى متغير x است كه در جاى اسم نشسته است. به‏منظور تشخيص بيانهاى زبانى از معادلهاى معناشناختى‏شان، خاصه‏اى كه يك فيلسوف است‏» به صورت « ض x يك فيلسوف است‏» نشان داده مى‏شود و قضيه «ارسطو يك فيلسوف است‏» به صورت «ارسطو يك فيلسوف است‏» نمايش داده مى‏شود. يك خاصه ... ض ... x در مورد يك فرد a صادق به شمار آورده مى‏شود اگر ... ...a يك قضيه صادق باشد، همان خاصه در مورد فرد موردنظر كاذب به شمار آورده مى‏شود اگر ... ...a يك قضيه كاذب باشد. ( « ... ...a »از قرار دادن a در جاى ...ض ...x به دست مى‏آيد.) بنابراين ض x يك فيلسوف است در مورد ارسطو صادق است. قلمرو اهميت، (range of significance) يك خاصه P عبارت است از مجموعه اشيائى كه خاصه P در مورد آنها صادق يا كاذب است. a يك شناسه ممكن براى P است اگر در قلمرو اهميت P قرار بگيرد.

در نظريه منشعب‏شده سنخها، سلسله مجموعه‏ها با سلسله‏اى از خاصه‏ها تعويض شده است: در اولين رده، خاصه افراد قرار دارد (يعنى خاصه‏هايى كه قلمرو اهميتشان محدود است‏به افراد). سپس خاصه‏هاى افراد جاى دارد و به همين شكل. راسل به اقتفاى پوانكاره منشا پارادوكسهاى معناشناختى را در خودارجاعى، (self-reference) آنها دانست. به عنوان مثال در يك روايت از پارادوكس دروغگو، اپى‏منيدس، (Epimenides) قضيه‏اى نظير P به اين مضمون بيان مى‏كند كه «همه قضايايى كه وى امروز بازگو مى‏كند كاذب‏اند.» اين قضيه شامل خود P نيز مى‏شود. به اين ترتيب سور جملاتى كه پارادوكسهاى معناشناختى را بيان مى‏كنند شامل مجموعه هوياتى است كه قضايايى كه توسط اين جملات بازگو مى‏شوند نيز در زمره آنها جاى دارند. راسل اصل دور باطل را براى رفع اين اشكال صورت‏بندى كرد كه اينگونه خود - ارجاعيها را در خاصه‏ها و قضايا ممنوع اعلام مى‏كرد و به اين ترتيب قضايايى نظير قضيه دروغگو عملا از شمار قضاياى مجاز حذف مى‏شدند.

اصل دور باطل محدوديت پيچيده‏ترى را بر تقسيم اشياء به سنخها اعمال مى‏كند. مفهوم اصلى در اينجا مفهوم مرتبه، (order) است. مثلا مرتبه يك فرد نظير مرتبه نوعش برابر 0 است. اما مرتبه هر خاصه نه تنها مى‏بايد از مرتبه شناسه‏اش بالاتر باشد (همان‏طور كه در نظريه معمولى سنخها وجود داشت) بلكه مى‏بايد از مرتبه اشيائى كه سورش شامل آنها مى‏شود نيز بالاتر باشد. يك فيلسوف است، و x به اندازه ديگر فلاسفه داناست‏خاصه‏هاى سنخ اول هستند، زيرا مربوط به افرادند و در مثال دوم سور قضيه تنها شامل افراد مى‏شود. خاصه‏هايى نظير اين دو خاصه را كه مرتبه‏شان از مرتبه شناسه ممكنشان يكى بالاتر است محمولى، (predicative) مى‏نامند و اينها در ارتباط با قلمرو اهميت داشتنشان از نازلترين مرتبه برخوردارند.

در مقابل خاصه زير را در نظر بگيريد كه آن‏را Q مى‏ناميم: x واجد همه خاصه‏هاى (مرتبه اول) فلاسفه بزرگ است. Q هم شبيه دو مثال قبلى خاصه‏اى است مربوط به افراد. اما چون سور آن شامل خاصه‏هاى درجه اول است، طبق اصل دور باطل، نمى‏توان آن‏را در زمره خاصه‏هاى درجه اول جاى داد. بنابراين در نظريه منشعب‏شده سنخها، Q يك خاصه درجه دوم افراد به‏شمار مى‏آيد و از اين‏رو محمولى نيست، . (impredicative) خاصه x يك خاصه (درجه اول) مربوط به همه فلاسفه بزرگ است، نظير Q يك خاصه درجه دوم به شمار مى‏آيد، زيرا قلمرو اهميتش مشتمل است‏بر اشياء از مرتبه اول (و سورش تنها شامل اشياء مرتبه 0 مى‏شود); اما چون خاصه‏اى مربوط به خاصه‏هاى درجه اول است، محمولى، (predicative) به شمار مى‏آيد. به همين صورت مى‏توان خاصه‏هاى درجه سوم افراد، خاصه‏هاى درجه سوم خاصه‏هاى درجه دوم افراد، خاصه‏هاى درجه سوم خاصه‏هاى درجه دوم خاصه‏هاى درجه اول و... الى غيرالنهايه را تعريف كرد.

براى يك بيان اجمالى از نظريه سنخها نگاه كنيد به:

. I. Copy [1971], The Theory of Logical Types, London Routledge & Kegan Paul

43. برساختن منطقى عالم، مقدمه ويرايش انگليسى، ص . vii

نكته قابل توجه آنكه هرچند كارنپ مدعى است كه تجربه‏هاى بدوى را به عنوان سنگ زيربنا براى برساختن منطقى‏عالم مورد استفاده قرار داده اما در عمل، اين تجربه‏هاى بدوى نبودند كه سنگ بناى اصلى را تشكيل دادند، بلكه اين وظيفه توسط رابطه به‏خاطر آوردن مشابهت، (recollection of similarity) به انجام مى‏رسيد. كارنپ با تعريف تجارب بدوى برحسب رابطه به‏خاطر آوردن مشابهت، عملا از همان آغاز خود را در يك دور منطقى گرفتار ساخت. رابطه به‏خاطر آوردن مشابهت و تجارب بدوى در صفحات 9-178 كتاب چنين معرفى شده‏اند:

«108. رابطه اساسى، The Basic Relation (Rs)

رابطه اساسى: Rs

ترجمه (به زبان متعارف) : به‏خاطر آوردن مشابهت

شرايط واقعى: x و y تجربه‏هاى بدوى به شمار مى‏آيند به شرط آنكه يك نمود به‏خاطر آورده‏شده، (a recollected representation) از x با y مقايسه شود و بعضا با آن مشابه باشد (يعنى معلوم شود كه x و y به‏طور تقريبى در يك جزء سازنده توافق دارند). ...

109. عناصر اساسى، The Basic Elements (elex)

برساختن: elex dfCRs

ترجمه (به زبان متعارف): اعضاء Rs تجارب بدوى ناميده مى‏شوند.

شرايط واقعى: رابطه مشابهت ميان تجارب بدوى برقرار است; بنابراين، چون آنها شناسه‏هاى رابطه اساسى هستند، خود رابطه اساسى محسوب مى‏شوند. ... .»

44. برساختن منطقى عالم فيزيكى بدين‏گونه صورت مى‏گيرد كه ابتدا يك دستگاه از چهارتاييهاى مرتب از اعداد حقيقى به عنوان دستگاه مختصات نقاط در زمان - مكان در نظر گرفته مى‏شوند. به اين چهارتاييها كيفيات حسى نظير رنگها و سپس اعداد ديگرى به عنوان مقادير اندازه‏هاى حالات فيزيكى اسناد داده مى‏شود. اين اسناد مى‏بايد تا جايى كه ممكن است منطبق با تجربه‏ها باشد و ميزان تغييرات در زمان، حداقل و ميزان امور به‏قاعده حداكثر. معرفى مفاهيم نيز به صورت تعاريف صريح، (explicit definitions) انجام مى‏گيرد.

45. اما بعدها كارنپ اين روش را كنار گذارد و مجددا روش ماخ را مورداستفاده قرار داد. در مقدمه چاپ انگليسى برساختن منطقى عالم، وى پس از رد روشى كه در برساختن مورداستفاده قرار داده بود، مى‏نويسد: «اين روش اكنون به نظر من بيش از اندازه تصنعى مى‏رسد. من اكنون ترجيح مى‏دهم كه شمار بيشترى از مفاهيم اساسى را مورداستفاده قرار دهم، بخصوص اينكه اين امر از برخى جنبه‏هاى منفى كه در برساختن كيفيات حسى پديدار مى‏شود جلوگيرى مى‏كند. من اكنون به عنوان عناصر اساسى از تجارب بدوى استفاده نمى‏كنم (على‏رغم آنكه يافته‏هاى تازه روانشناسى گشتالت‏به نفع چنين انتخابى راى مى‏دهند) بلكه چيزى شبيه به عناصر ماخ يعنى داده‏هاى انضمامى حسى، مثلا «يك رنگ قرمز خاص در يك مكان خاص در ميدان ديد در يك زمان خاص‏» را مورداستفاده قرار مى‏دهم. من آنگاه به عنوان مفاهيم اساسى برخى از روابط ميان اين عناصر را انتخاب مى‏كنم، مثلا x ] زودتر از y است‏»، رابطه نزديكى مكانى در ميدان ديد و در ساير ميدانها، و رابطه شباهت كيفى نظير شباهت رنگ.» (كارنپ، 1967/1928، مقدمه، ص .( vii 46. هدف كارنپ از روش مصداقى خود آن بود كه نشان دهد همه مفاهيم علمى را مى‏توان برحسب مفاهيم بنيادى كه در برساختن منطقى تعريف شده به صورت ذيل تعريف كرد:

i) a Df b

كه a يك مفهوم علمى و b تعريف آن در برساختن منطقى است. اين مدعا بر اين فرض اساسى استوار بود كه:

(ii هر چه تحت a واقع شود تحت b نيز قرار مى‏گيرد و بالعكس.

كارنپ بر اين باور بود كه اين فرض از شان علمى برخوردار است و علم خواهد توانست آن‏را به‏طور تجربى به‏اثبات برساند. اما وى در مقدمه ترجمه انگليسى برساختن منطقى عالم اذعان كرد كه نه تنها اين فرض چيزى بيش از يك گمان و حدس نيست، حتى در صورت صحت نيز براى موفقيت روش ترجمه مصداقى كفايت نمى‏كند: «ممكن است اين تصور پيدا شود كه براى بازسازى مفهوم A از طريق مفهوم B كافى‏است B داراى همان مصداق A باشد. در واقع يك شرط قويتر مى‏بايد احراز گردد: و B نبايد تصادفى باشد بلكه مى‏بايد ضرورى باشد، يعنى مى‏بايد يا بر مبناى قواعد منطقى استوار باشد و يا بر مبناى قوانين طبيعى. اين شرط در كتاب حاضر ذكر نشده است.» (ص ( ix

47. برساختن، 1967/1928 ، صص 135-134.

48.

49. اعضاى حلقه به اين ترتيب با دعاويى از قبيل آنچه در ذيل آمده كاملا مخالف بودند:

- رياضيات محض و منطق با هوياتى ايدئالى متمايز از هويات فيزيكى سروكار دارند.

- امور و مسائل روانى على‏الاصول با امور و مسائل فيزيكى متفاوت‏اند.

- حوزه ارزشها و حوزه امور واقع از يكديگر جدا هستند.

- تحقيق در باب انسان آنگونه كه در علوم انسانى انجام مى‏شود با تحقيقاتى كه در باب انسان در علوم زيستى صورت مى‏پذيرد متفاوت است.

50. ترجمه انگليسى اين مقاله در اتو نويرات: اصالت تجربه و جامعه‏شناسى (1973) مندرج است.

51. كارنپ تاكيد كرده بود كه سوليپسيسمى كه در برساختن منطقى عالم به‏كار گرفته صرفا امرى روش‏شناسانه است. وقتى كارنپ عناصر L28 را به صورت تجربه‏هاى بدوى خود تعريف كرد اين شق را از ميان چند شق بديل كه همگى به يك اندازه معتبر بودند اختيار كرده بود. به عنوان نمونه اين عناصر مى‏توانستند تجربه‏هاى بدوى ديگر انسانها باشند، يا آنكه ممكن بود آنها را از ميان هوياتى كه در فيزيك معرفى شده‏اند - مثل ذرات بنيادى يا نقاط موجود در زمان - مكان فيزيكى، يا نقاط روى خط زمان در نمايه مينكوفسكى از نسبيت - انتخاب كرد. وى حتى در برساختن منطقى به اجمال متذكر شده بود كه مى‏توان زبانى فيزيكاليستى را مبنا قرار داد اما در عمل به اعتبار برخى ملاحظات شناخت‏شناسانه يعنى براساس اين فرض كه تجربه‏هاى بدوى وى براى خود امرى بديهى، (given) است، زبان پديدارشناسانه (فنومناليستى) را برگزيده بود. در مرحله بعد وقتى اين زبان را كنار گذارد و زبان فيزيكاليستى را انتخاب كرد اين امر بدان معنا نبود كه زبان پديدارشناسانه را غلط به شمار آورده، بلكه از آن رو بود كه معتقد شده بود كه نمى‏توان از آن براى مقصودى كه داشت‏بهره بگيرد زيرا اين رهيافت‏سبب شده بود تا زبان L28 تنها براى خود او كه واجد عناصر اين زبان بود مفهوم باشد. به اين ترتيب على رغم پذيرش فيزيكاليسم كارنپ هيچ‏گاه از اين ايده اوليه خود كه انتخاب زبان امرى اختيارى و دلخواه است و مى‏توان در صورت تمايل به جاى يك زبان فيزيكاليستى زبانى غيرفيزيكاليستى مثلا پديدارشناسانه را مورداستفاده قرار داد، دست‏برنداشت.

52.

53. تجربه‏گرايان منطقى با توجه به اصل تحقيق‏پذيرى استدلال مى‏كردند كه:

الف - هر گزاره براى يك شخص معين، نظير «ش‏» معنادار خواهد بود اگر و فقط اگر «ش‏» بتواند آن‏را به‏طور تجربى مورد تحقيق قرار دهد.

ب - دو گزاره كه توسط «ش‏» دقيقا به يك صورت مورد تحقيق قرار گرفته باشند، داراى معناى يكسان خواهند بود.

ج - هر شخص نظير «ش‏» تنها هنگامى مى‏تواند گزاره‏اى مربوط به حالت ذهنى يك شخص يا جاندار ديگر، نظير «س‏» را به‏طور تجربى مورد تحقيق قرار دهد كه گزاره‏اى مربوط به نحوه رفتار او را مورد تحقيق تجربى قرار دهد.

د - (در مورد رفتار در سطح مشاهده‏پذير نظير صوت، حركات بدن، تغييرات صورت و نظاير آن) از الف، ب و ج مى‏توان نتيجه گرفت كه هر گزاره معنادار براى «ش‏» در مورد حالت ذهنى «س‏»، معنايى معادل گزاره‏اى در مورد رفتار «س‏» براى «ش‏» دارد.

54. در توصيف زبان فيزيكاليستى، كارنپ ميان دو وجه صورى و مادى اين زبان فرق گذارده بود. وجه مادى به آن جنبه از زبان اطلاق مى‏شد كه به امور واقع و پديدارها و اشياء ارجاع مى‏كرد و نه به كلمات و عبارات. وجه صورى زبان، به عكس، صرفا با صور زبانى سروكار داشت. در وجه مادى فى‏المثل مى‏گوييم كه علم اقتصاد از پديده‏هايى مانند عرضه و تقاضا بحث مى‏كند. اما همين بيان در وجه صورى به گزاره‏اى در مورد كلمات و واژه‏هايى كه در علم اقتصاد استفاده مى‏شود درمى‏آيد و مثلا گفته مى‏شود كه جملات علم اقتصاد را «مى‏توان با استفاده از اصطلاح عرضه و تقاضا ... و امثالهم، كه به اين شكل و آن شكل در كنار هم جاى گرفته‏اند، برساخت.» (وحدت علم، ص 41.)

55. واژه پروتكل به معناى «چسب اول‏» اصطلاحى است وام گرفته شده از حقوق. وكلاى مدافع اوراق و اسناد پرونده‏اى را كه در دست‏بررسى داشتند در پوشه يا دفترى جاى مى‏دادند و به منظور جلوگيرى از پراكنده‏شدن اوراق آنها را با چسب به شيرازه دفتر مى‏چسباندند. اولين سندى كه به اين ترتيب در پوشه جاى مى‏گرفت و ساير اوراق به آن چسبانده مى‏شدند، پروتكل نام داشت. در نزد تجربه‏گرايان منطقى گزارهاى پروتكل سنگ زيربناى ساخت ديگر گزاره‏ها به‏شمار مى‏آمدند. جملات پروتكل يا مشاهده‏اى بيان مى‏كردند برخى اشياء مستقيما مشاهده‏پذير واجد برخى خاصه‏هاى مستقيما مشاهده‏پذير هستند. يا آنكه برخى اشياء مستقيما مشاهده‏پذير در ارتباطى مستقيما مشاهده‏پذير با يكديگر قرار دارند. از نظر زبانى اين جملات صورت گزاره‏هاى متعارفى را دارند كه در آن محمولات، خاصه‏ها يا رابطه‏هاى مشاهده‏پذير را به موضوع مشاهده‏پذير اسناد مى‏دهند. ساير جملات زبان مشاهده‏اى با استفاده از روابط منطقى از اين جملات ساده مشتق مى‏شوند.

56. وحدت علم ، صص 47-44.

57. مساله موجه ساختن، (justification) باورها و شناختها، مساله‏اى اساسى براى همه نظريه‏هاى شناخت است. اگر شناختها به شناختى كه بى‏نياز از توجيه باشد ختم نگردد دور يا تسلسل پديد خواهد آمد. كارنپ معتقد بود كه در منطق و رياضيات اين مشكل با توسل به دستگاههاى اكسيوماتيزه كه در آنها اكسيومها كه به‏طور دلخواه تعريف مى‏شوند و به دليل قراردادى بودن نيازمند توجيه نيستند حل مى‏شود و در علوم تجربى نيز با مددگيرى از گزاره‏هاى پروتكل كه مستقيما بازگوكننده امر مشاهده‏شده هستند مشكل از ميان مى‏رود.

گزاره‏ها و قضاياى پروتكل كم‏وبيش مشابه قضاياى موسوم به «مشاهدات‏» در منطق اسلامى هستند كه در زمره «يقينيات‏» جاى دارند كه از آنها به «قضايا الواجب قبولها» تعبير مى‏شود. مرحوم ميرزا محمود خراسانى در تاليف ارزنده خود رهبر خرد (1340) اين قضايا را چنين تعريف كرده است: «قضايايى كه عقل به مجرد تصور موضوع و محمول آنها به حكم يقين پيدا نمى‏كند بلكه محتاج است‏به مساعدت و معاونت حس ، به نام مشاهدات خوانده مى‏شود. ...» (ص 259).

فاضل محترم آقاى بهاءالدين خرمشاهى در پوزيتيويسم منطقى (1361 ، ص 19) قضاياى پروتكل را با قضاياى موسوم به فطريات يا اوليات در فلسفه اسلامى كه به «قضايا قياساتها معها» شهرت دارند مشابه دانسته است. اما اين نظر صحيح نمى‏نمايد، زيرا فطريات قضايايى هستند كه قبول آنها نيازمند مساعدت امرى بيرونى نيست و عقل با نظر به ساختمان خود قضيه آن‏را تصديق مى‏كند. اين قضايا احيانا مشابه قضاياى تحليلى به‏شمار مى‏آيند.

58. اتو نويرات، «گزاره‏هاى پروتكل‏»، ص 207.

59. كارنپ (1987/1932) ، ص 457.

كارنپ ضمن تاكيد بر اينكه مى‏توان زبانهاى مختلفى براساس اين دو شيوه معادل ايجاد كرد به توضيح اين دو شيوه و نحوه ساخت زبانهاى فيزيكال با استفاده از آنها پرداخته است و در مقابل زبان پيشنهادى نويرات كه به شيوه دوم ساخته شده زبان ديگرى با استفاده از همين شيوه ارائه داده كه ايده آن‏را به پوپر منسوب كرده يادآور شده است كه از ديگر زبانهاى بديل مناسبتر است.

در رهيافت اوليه كارنپ (1931) كه شيوه نخست‏به شمار آورده شده، گزاره‏هاى پروتكل در خارج از دستگاه زبان فرض شده بودند و ساخت جملات زبان با توجه به مشاهدات خارجى و براساس برخى از قواعد ترجمه صورت مى‏پذيرد. كارنپ ماشينى را مثال مى‏زند كه در شرايط خاص گويهايى با شماره‏هاى مختلف بيرون مى‏دهد. مثلا وقتى هوا بارانى است گوى با شماره «1»، به هنگام ريزش برف گوى با شماره «2»، در وقت‏بارش تگرگ گوى با شماره «3»، و وقتى بارش هر يك از اين نزولات آسمانى ملايم است گوى مربوط را همراه با گوى شماره «4»، و وقتى كه بارش تند است آن‏را همراه با گوى شماره «5» بيرون مى‏دهد. كارنپ يادآور مى‏شود كه بر اين اساس مى‏توان يك فرهنگ لغت تدوين كرد و گويهاى مختلف را به زبان مشاهده‏اى ترجمه نمود. مشابه همين عمل ترجمه را مى‏توان در وقت مشاهده حركات يك بومى و شنيدن اصواتى كه از زبان او خارج مى‏شود تهيه كرد.

در روش دوم، خود ماشين به عوض آنكه گويهاى شماره‏دار بيرون بدهد، جملات معنادارى حاكى از موقعيت مورد مشاهده به چاپ مى‏رساند كه مشابه آن در مورد بومى آن است كه به وى زبان ناظر بيرونى تعليم داده مى‏شود و وى مشاهدات خود را به اين زبان بازگو مى‏كند. در اين‏حال گزاره‏هاى پروتكل مستقيما و بدون نياز به ترجمه در درون خود دستگاه توليد مى‏شوند.

60. همانجا ، 467.

اين رهيافت كارنپ مشابهت تام با رهيافت اصالت قراردادى دوهم (1981/1914) در مورد نظريه‏هاى فيزيكى دارد كه به بحث، ( underdetermination) در مورد نظريه‏ها منجر مى‏گردد.

61. «مقصود از نحو منطقى يك زبان نظريه فرمال صور زبانى، (linguistic forms) آن زبان است - بيان نظام‏مند قواعد فرمالى كه اين زبان را شكل مى‏دهند به علاوه بسط نتايجى كه از اين قواعد نتيجه مى‏شود. يك نظريه، قاعده، تعريف و امثالهم فرمال ناميده مى‏شود وقتى كه هيچ ارجاعى به معناى نمادها (مثلا كلمات) يا به معناى عبارات (مثلا جملات) صورت نگرفته باشد، بلكه همه ارجاعات صرفا و منحصرا به انواع نمادهايى كه عبارات از آنها برساخته مى‏شوند و نحوه ترتيب آنها انجام بگيرد.» (نحو منطقى زبان، 2).

62. ويتگنشتاين در رساله منطقى - فلسفى گفته بود: «قضايا مى‏توانند كل واقعيت را منعكس سازند، اما نمى‏توانند صورت منطقى، يعنى آنچه را كه مى‏بايد با واقعيت‏به اشتراك داشته باشند تا بتوانند آن‏را منعكس سازند، منعكس نمايند.» (12،4).

كارنپ كوشيد نشان دهد كه مى‏توان عبارات مربوط به دستگاه نحوى را در همان دستگاه نحوى نمايش داد. در فصل پنجم كتاب، وى به تفصيل به رد نظر ويتگنشتاين پرداخت و تاكيد كرد: «برساختن دستگاه نحوى توسط ما نشان مى‏دهد كه مى‏توان نحو را به گونه‏اى صحيح صورت‏بند كرد و جملات نحوى وجود دارند.» (نحو منطقى زبان ، 282).

63. كارنپ (1934) ، ص . xiii

64. نظريه معناى كارنپ مثل هر نظريه ديگر در باب تعاريف ضمنى، كاركرد انگارانه و كلى‏گرايانه بود. كاركرد انگارانه بود زيرا دستگاهى از روابط را كه كلمات مى‏بايد نسبت‏به يكديگر داشته باشند معرفى مى‏كرد و كلى‏گرايانه بود زيرا كل قواعد بر روى هم بودند كه معناى هر اصطلاح و عبارت را تعيين مى‏كردند.

65. «در اين كتاب اين موضع اتخاذ شده كه ما در ارتباط با صورت زبان از آزادى كامل در هر جنبه‏اى برخورداريم; و اينكه هم و قواعد استنتاج rules of inference مشخص مى‏شود) مى‏تواند به‏طور كاملا دلبخواه انتخاب گردد. تا اين زمان روش مرسوم در برساختن يك زبان چنين بوده كه ابتدا معنا به نمادهاى اساسى رياضى - منطقى اسناد داده مى‏شده و سپس بررسى مى‏شده كه كدام يك از جملات و استنتاجها با توجه به اين معنا صحيح هستند. چون اسناد معنا به كمك كلمات صورت مى‏پذيرد، و كلمات نيز غيردقيق هستند، در نتيجه هيچ يك از نتايجى كه با اين شيوه احراز مى‏شود دقيق و غيرمبهم نيست; ربط مساله تنها وقتى روشن مى‏شود كه به آن از جهت معكوس نزديك شويم: فرض كنيد يك مجموعه اصول موضوعه و قواعد استنتاج به‏طور كاملا دلبخواه انتخاب شده‏اند، اين انتخاب، هرچه باشد، معنايى را كه مى‏بايد به نمادهاى منطقى اساسى اسناد شود معين مى‏كند. با اين روش همچنين نزاع ميان ديدگاههاى مختلف بر سر مساله مبانى رياضيات نيز از ميان برمى‏خيزد. زيرا زبان در صورت رياضى خود مى‏تواند به شكلى كه مورد خواست هر يك از اين ديدگاههاى مختلف است‏برساخته شود; به‏طورى‏كه مساله موجه ساختن انتخاب يك ديدگاه خاص اساسا مطرح نمى‏شود. تنها مساله‏اى كه بر جاى مى‏ماند نتايج نحوى است كه هريك از اين انتخابها بدان راهبر مى‏گردند. از جمله مساله عدم تناقض.

ديدگاهى را كه فوقا پيشنهاد كرديم - كه آن‏را اصل تسامح، (principle of tolerance) مى‏ناميم - نه تنها به رياضيات كه به منطق نيز ارتباط پيدا مى‏كند. از اين ديدگاه وظيفه برساختن يك نحو كلى و عمومى، به عبارت ديگر، وظيفه تعريف آن دسته از مفاهيم نحوى كه به زبانى با هر صورت دلبخواه قابل اعمال است، مساله‏اى بسيار مهم به شمار مى‏آيد. به عنوان مثال در قلمرو نحو كلى مى‏توان صورت خاصى براى زبان علم به‏طور كلى و يا براى هر يك از شاخه‏هاى خاص علم انتخاب كرد و به دقت تفاوتهايى را كه وجه مشخص ميان آن زبان و ديگر صور زبانى به شمار مى‏آيند بيان كرد.» (نحو منطقى زبان، .( xv 66. مقاله كواين در كتاب وى، راههاى پارادوكس (1966)، تجديد چاپ شده است.

67. «اين كتاب مى‏كوشد تا در قالب يك روش نحوى دقيق ابزار ضرورى براى بررسى منطق علم را ارائه دهد. اين مهم در قدم اول با صورت‏بند نحو دو سنخ مهم زبان كه آن‏دو را به ترتيب «زبان I »و «زبان II »مى‏ناميم انجام شده است. زبان I صورت ساده‏اى دارد و حوزه محدودى از مفاهيم را دربر مى‏گيرد. زبان II از وجوه بيان غنيترى برخوردار است. در آن همه جملات رياضيات و فيزيك كلاسيك را مى‏توان صورت‏بند كرد. در هر دو زبان برخلاف مرسوم اصالت منطقيها، تحقيق به اجزاى رياضى - منطقى زبان محدود نخواهد شد، بلكه اساسا با جملات تاليفى علوم تجربى سروكار خواهد داشت. جملات اخير كه عرفا جملات «واقعى‏»، ( real) ناميده مى‏شوند هسته علم را تشكيل مى‏دهند; جملات رياضيات و منطق تحليلى هستند، بدون هيچ محتواى واقعى، و صرفا ابزارى صورى به شمار مى‏آيند.» (همانجا، .( xiii-xiv

68. نحو منطقى زبان ، ص 216. كارنپ علاوه بر مفهوم صدق، مفهوم نتيجه منطقى، جداول ارزش صدق و كذب، تفسير عبارات و تحليلى بودن را كه همگى در قلمرو معناشناسى قرار دارند مورد بحث قرار داده است.

كارنپ در نحو منطقى مخالف مفهوم صدق بود. يك دليل اين امر آن بود كه وى صدق را مفهومى متافيزيكال به شمار مى‏آورد و مى‏پنداشت قبول آن وى را به قبول شى‏ء فى نفسه كانتى و يا امور واقع راسلى ملزم مى‏سازد. اين احتمال نيز وجود دارد كه رد مفهوم صدق به اين دليل بود كه كارنپ به اشتباه صدق و يقينى بودن معرفت را يكى مى‏پنداشت و چون در اين هنگام تحت تاثير آراء پوپر پذيرفته بود كه دستيابى به معرفت‏يقينى ممكن نيست، مى‏پنداشت كه قبول صدق به معناى اعاده نظريه ايجاد مبناى يقينى براى معرفت است. وى بعدا در مقاله «صدق و تاييد» (1936) اذعان كرد كه يكى دانستن صدق و يقينى‏بودن اشتباه بوده است.

69. «آزمون‏پذيرى و معنا»، ص 63.


/ 1