كارنپ و فلسفه تحليلى
نوشته على پايا 1- كارنامه علمى
رودولف كارنپ (1970-1891) عضو شعبهاى از فلسفه تحليلى بود كه در دهه 1920 در وين پديدار شد و به نامهاى مختلف از جمله نئو - پوزيتيويسم، پوزيتيويسم منطقى، و تجربهگرايى منطقى شهرت پيدا كرد. (1) تجربهگرايى منطقى، فلسفه رسمى حلقه وين بهشمار مىآمد. اين حلقه محفلى بود مختص بحثهاى انديشورانه متشكل از گروهى از محققان در حوزههاى گوناگون معرفت جديد از فيزيك و فلسفه و رياضى و منطق تا روانشناسى و جامعهشناسى و اقتصاد. (2) پيش از پيوستن به حلقه در سال 1926، كارنپ از 1910 تا 1914 در دانشگاههاى ينا و فرايبورگ به تحصيل در رشته فلسفه و رياضى، و بعدا فلسفه و فيزيك پرداخت و از طريق اساتيدى نظير برونو باوخ، (Bruno Bauch) با افكار كانت آشنا شد و بخصوص از نظريه كانت در اين زمينه كه ساختار هندسى فضا (مكان) صرفا با صورت شهود شخصى تعيين مىگردد تاثير بسيار پذيرفت. در پاييز 1910 زمانى كه فرگه شصتساله با سمت دانشيار رياضى در ينا تدريس مىكرد كارنپ در يكى از كلاسهاى درس وى كه به توضيح نحوه ارائه مفاهيم در قالب علامات اختصاص داده شده بود شركت جست و دوره بالاتر همين درس را در سال 1913 دنبال كرد و در تابستان 1914 قبل از شروع نخستين جنگ جهانى در كلاس «منطق در رياضيات»، (Logik in der Mathematic) حاضر شد كه در آن فرگه به بررسى انتقادى نحوه نمايش مفاهيم و فرمولهاى رياضى پرداخته بود. پس از جنگ به سال 1920 كارنپ كتاب مبانى حساب فرگه را خواند و تمايز ميان معنا، (sinn ح sens) و مصداق، (bedeutung ح denotation) را فراگرفت و معتقد شد كه معرفت رياضى معرفتى تحليلى است و ماهيتا با معرفت منطقى همانند است. مطالعه آراء فرگه به علاوه كارنپ را به اين باور رهنمون شد كه رياضيات و منطق، صورت مفاهيم، جملات، و استنتاجها را فراهم مىكنند و اين صورتها در هر جا از جمله در حوزه معرفت غيرمنطقى نيز كاربرد دارند و بنابراين ماهيت رياضيات و منطق را با بررسى كاربردهاى آن دو در حوزه معارف غيرمنطقى و بخصوص علوم تجربى مىتوان فهم كرد. بعد از جنگ، كارنپ به منظور ادامه تحصيل به ينا بازگشت. آشنايى وى با اصول رياضيات، (Principia Mathematica) راسل و وايتهد در سال 1919 وى را بر اين انديشه رهنمون شد كه براى رساله دكترى خود برساختن، (construction) يك دستگاه اكسيوماتيزه براى يك نظريه فيزيكى در مورد زمان و مكان را انتخاب كند كه در آن تنها از دو رابطه استفاده شده باشد: يكى نقطه تلاقى خط جهانى، (world line) دو عنصر فيزيكى كه با C نمايش داده مىشود، و ديگرى رابطه زمانى T ميان خط جهانى همين دو عنصر. اما وقتى رئوس رساله خود را براى ماكس وين، (Max Wien) رئيس دانشكده فيزيك بازگو كرد، وين وى را قانع ساخت كه اين رساله فلسفى است و نه فيزيكى. كارنپ رساله را به باوخ كه رئيس دانشكده فلسفه بود ارائه كرد. ولى باوخ تاكيد نمود كه به دليل محتواى فيزيكى رساله، تحقيق در مورد آن مىبايد در دانشكده فيزيك انجام گيرد. .كارنپ در نهايت از اين رساله چشمپوشى كرد و به تحقيق در باب مبانى فلسفى هندسه پرداخت كه يك كاوش نئو - كانتى به شمار مىآمد. اين رساله به سال 1921 تحت عنوان « فضا (مكان)»، (Der Raum) به انجام رسيد. (3) تاثير راسل بر كارنپ به گفته خود وى بيشتر در حوزه فلسفه آشكار شده است. كارنپ در تاثير راسل بر تفكر فلسفى خود مىنويسد: «در زمستان 1921 من كتاب وى با عنوان علم ما به عالم خارج به عنوان حوزهاى براى روش علمى در فلسفه (4) را خواندم. برخى از عبارات اين كتاب، بخصوص تاثير قاطعى بر من گذاردند، زيرا به گونهاى روشن و صريح همان ديدگاهى از هدف و روش فلسفه را صورتبندى كرده بودند كه من مدتى به نحو ضمنى اختيار كرده بودم. در مقدمه كتاب درباره «روش منطقى - تحليلى فلسفه» صحبتشده بود و به كار فرگه به عنوان اولين مصداق كامل اين روش اشارت رفته بود و در آخرين صفحه كتاب نيز صورت خلاصهاى از اين روش فلسفى در قالب عبارت ذيل ارائه شده بود: مطالعه منطق به صورت امر محورى در فلسفه درمىآيد: منطق روش كاوش در فلسفه را فراهم مىآورد، درست همانگونه كه رياضيات روش [ مطالعه در ] فيزيك را عرضه مىكند... . همه اين به اصطلاح معرفت در دستگاههاى سنتى مىبايد به دور ريخته شود، و طرحى نو درانداخته شود... براى شمار فراوان و همچنان رو به ازدياد افرادى كه به كاوش در علوم تجربى اشتغال دارند،... اين روش جديد، كه پيشاپيش در زمينه مسائل ديرپا و حائزاهميتى همچون عدد، بىنهايت، پيوستگى، زمان و مكان، به موفقيت دستيافته، مىبايد جاذبه داشته باشد، حال آنكه روش قديمى بهكلى در اين امر شكستخورده است... تنها و تنها شرطى كه، به اعتقاد من، براى تضمين موفقيت فلسفه در آينده نزديك در دستيابى به نتايجى برتر از آنچه كه تاكنون توسط فلاسفه حاصل شده ضرورى است،عبارت است از خلق نحلهاى از افراد واجد آموزشهاى علمى و علائق فلسفى، كه نه سنتهاى گذشته مانع كارشان باشد و نه با روشهاى ادبى كسانى كه همه چيز گذشتگان را تقليد مىكنند الا فضايلشان را، گمراه شده باشند. (5) » تحت تاثير راسل، كارنپ از 1922 تا 1925 كوشيد تا به تحليل مفاهيم مربوط به اشياء موجود در محيط و خاصهها، ( properties) و روابط مشاهدهپذير آنها بپردازد و با استفاده از ابزار منطق نمادين به برساختن تعاريف منطقى اين مفاهيم بر اساس تجارب بدوى خويش اقدام ورزد. اين تلاش به تدوين كتاب برساختن منطقى عالم، (Der Logische Aufbau der welt) (6) منجر شد كه كارنپ آن را در 1925 به پايان برد اما پيوستنش به حلقه وين در سال 1926 چاپ كتاب را تا سال 1928 به تاخير انداخت. (7) ديدگاههاى كارنپ در دوران حضور در حلقه وين و نيز جلسات ديدار خصوصى با ويتگنشتاين تا حدود زيادى از اين فيلسوف متاثر شد. كارنپ از ويتگنشتاين اين نكته را آموخت كه صدق منطقى گزارهها منحصرا به ساختار خود گزارهها و معناى عبارات آنها مبتنى است و مستقل از اوضاع عالم است و به همين اعتبار اين گزارهها خبرى درباره عالم نمىدهند. شبهگزاره بودن جملات متافيزيكى و فلسفى و فاقد معنا بودن آنها نكته ديگرى بود كه كارنپ از ويتگنشتاين فراگرفت. رهيافت كلى كارنپ به مسائل فلسفى نيز چنانكه خود او اذعان كرده علاوه بر راسل تا حدود زيادى ملهم از ويتگنشتاين است. (8) ويتگنشتاين در رساله منطقى - فلسفى اعلام كرده بود: «فلسفه به ايضاح منطقى انديشه نظر دارد. فلسفه پيكرهاى از آراء نيست، بلكه نوعى فعاليت است. يك اثر فلسفى اساسا مشتمل استبر توضيح و تشريح. نتيجه فلسفه، شمارى از قضاياى فلسفى نيست، بلكه روشن ساختن قضاياست. بدون فلسفه، افكار، به اصطلاح غبارگرفته و نامتمايزند; وظيفه فلسفه آن است كه آنها را روشن سازد و مرزشان را كاملا مشخص كند.» (9) تحت تاثير اين ديدگاه كارنپ معتقد شد كه فلسفهورزى عبارت است از روشنساختن معناى مفاهيمى كه به طور شهودى و به نحو مبهم فهم شدهاند از طريق تحليل منطقى عبارات و جملاتى كه در زبان به كار مىروند. اما برخلاف ويتگنشتاين، كه توجهش منحصرا معطوف به زبان طبيعى بود، كارنپ اعتقاد داشت كه اين هدف از طريق ساختن كه در آنها مفاهيم مبهم از همان آغاز به نحو دقيق تعريف شدهاند امكانپذير است. (10) كارنپ بر اين باور بود كه اكثر اختلافات ميان نحلههاى مختلف فلسفى برخاسته از كژفهمى زبان است. انتخاب يك زبان خاص براى بيان مافىالضمير، به اعتقاد كارنپ، امرى دلبخواه بود كه به سهولت فهم استفادهكننده در كاربرد زبان ارتباط پيدا مىكرد. اما كاربرد زبانهاى صورى سبب مىشد تا بحثهاى فلسفى در مورد مفاهيم به بحث در مورد مفيدبودن يا غيرمفيدبودن زبانهاى انتخابى مبدل گردد. در ميان اعضاى حلقه، اتو نويرات جامعهشناس ماركسيست در برخى زمينهها، از جمله برترى زبان فيزيكاليستى نسبتبه زبان فنومناليستى، ديدگاه كارنپ را متحول ساخت. جملات اين زبان به اشياء و امور مادى راجع مىشدند و نه به تجربيات بدوى شخصى. فيزيكاليسم با نظريه «وحدت علم» كه تز مورد علاقه نويرات بود نيز تلائم كامل داشت. براى دفاع از اين تز كه عنوان مىكرد همه علوم از اصل واحدى نتيجه مىشوند لازم بود نشان داده شود روانشناسى را نيز مىتوان به زبان فيزيكاليستى بيان كرد. كارنپ در مقالهاى كه با عنوان «روانشناسى در زبان فيزيكاليستى» به سال 1932 منتشر ساخت، كوشيد اين مهم را به انجام رساند. (11) پوانكاره و دوهم در زمره ديگر نويسندگانى هستند كه كارنپ در سالهاى شكلگيرى فكرى خود از آنان تاثير فراوان پذيرفته است. مهمترين جنبه اين تاثير رامىتوان در اتخاذ يك رهيافت اصالت قراردادى، (conventionalistic) از سوى كارنپ در خصوص مسائل مربوط به مبانى فيزيك و رياضيات و تحليل وى از رابطه ميان حتميت على، (causal determinism) و ساختار فضا مشاهده كرد. (12) اين رهيافت اصالت قراردادى در سالهاى بعد رنگ شديدتر و جنبه راديكالترى بهخود گرفت. كارنپ كه از 1926 تا 1931 به عنوان مربى، (instructor) فلسفه در دانشگاه وين به كار مشغول بود در 1931 به پراگ منتقل شد و به عنوان استاد در دانشگاه آلمانى اين كشور به تدريس فلسفه طبيعى پرداخت. عمده اوقات كارنپ در مسئوليت جديد كه تا سال 1935 ادامه پيدا كرد مصروف كار بر روى كتاب نحو منطقى زبان [1937 / 1934] شد كه كار اصلى وى در زمينه ساختيك زبان فيزيكاليستى براى علم بهشمار مىآيد. به سال 1934 كارنپ به دعوت سوزان استبينگ، (Susan Stebbing) به انگلستان سفر كرد و طى سه سخنرانى در دانشگاه لندن خلاصهاى از كتاب نحو منطقى را بازگو كرد. اين سه سخنرانى بعدا تحت عنوان فلسفه و نحو منطقى [1935] به چاپ رسيد. در 1936 كواين و چارلز موريس كه دو سال قبل با كارنپ در پراگ ديدار كرده بودند، تسهيلاتى براى سفر وى به آمريكا فراهم آوردند و كارنپ پس از يك نيم سال تدريس در دانشگاه هاروارد به دانشگاه شيكاگو نقلمكان كرد و تا سال 1952 در اين دانشگاه به تدريس و تحقيق ادامه داد. در دوران اقامت در آمريكا، كارنپ كه قبلا آثار خود را به زبانهاى آلمانى و فرانسوى منتشر مىساخت، اين دو زبان را كنار گذارد و همه آثار بعدى را به زبان انگليسى تحرير كرد. در اواخر دهه 1930 كارنپ تحت تاثير تارسكى و برخى ديگر از منطقدانان لهستانى كه با آراء آنان از اوايل دهه 1930 آشنا شده بود، از رهيافت نحوى انصراف حاصل كرد و رهيافت معناشناختى، (semantic) را مورد توجه قرار داد و در 1942 نخست مقدمهاى بر معناشناسى و سپس در 1947 معنا و ضرورت را منتشر ساخت كه اثر مهم وى در زمينه معناشناسى بهشمار مىآمد و مبانيى براى يك علم دلالات متكى به معانى ذهنى، (intensional) را پايهگذارى مىكرد. از سال 1941 به بعد كارنپ مطالعه منظمى را براى تحليل مفهوم حساب احتمالات آغاز كرد و از اينطريق دستبه كار تدوين يك منطق استقرايى شد. تلقى اوليه او اين بود كه در برخى از زمينهها نظير تاييد تجربى، (confirmation) يك نظريه علمى، مفهوم منطقى احتمال مفيد واقع مىشود. او كوشيد اين نكته را با استفاده از مفهوم «درجه تاييدپذيرى degree of confirmability »توضيح دهد و تلاش كرد دستگاهى از همه روشهاى استقرايى ممكن تاسيس كند كه در اصول كلى معينى اشتراك دارند. در آثار او منطق استقرايى بر مبناى اسناد احتمال به جملات موجود در يك زبان كاملا فرمال صورتبندى شد. به اين ترتيب به منطق استقرايى به صورت دنباله روشهاى معناشناسانه نظر شد. مبانى منطقى احتمالات (1950) و پيوسته روشهاى استقرايى (1952) از آثار اصلى اين دوره او بهشمار مىآيند. كارنپ در سالهاى 4-1952 در مؤسسه مطالعات عالى فيزيك در پرينستون تحقيقى درخصوص رابطه مفهوم فيزيكى و مفهوم انتزاعى (فلسفى) آنتروپى به انجام رساند، اما بحثهاى او با فيزيكدانان وى را از انتشار نتايج اين تحقيقات منصرف ساخت. (13) از 1954 تا پايان عمر كارنپ در دانشگاه كاليفرنيا و در كرسى رايكنباخ كه با مرگ وى خالى شده بود به كار بر روى طرح منطق استقرايى ادامه داد. درسهاى كارنپ در فلسفه علم كه نخست در دانشگاه شيكاگو ارائه شده بود در سال 1958 به صورت منظمى در دانشگاه كاليفرنيا تكرار شد و در سال 1966 با عنوان مبانى فلسفى فيزيك منتشر گرديد. (14) كارنپ در دوره فعاليت علمى خويش آثار فراوانى از خود باقى گذارده، نقش مؤثرى در شكل دادن به بحثهاى فلسفى در اروپا و آمريكا داشته است. (15) اين تاثير كه عمدتا بهصورت تلاش ديگر فلاسفه تحليلى براى رد آرا و ديدگاههاى وى تجلى كرده، از آن روى حائز اهميت است كه درك دقيقتر بخش قابلتوجهى از نظرات فلاسفه سرشناسى همچون پوپر و كواين و شاگردان نامآور آنان را به آشنايى تفصيلى با آراء كارنپ وابسته و منوط ساخته است. (16) 2- اجمالى از رهيافت فلسفى كارنپ
كارنپ در مقام يك فيلسوف قائل به اصالت تجربه درصدد بود تا با ابزار منطق جديد، معرفت را از شائبه گمانزنيهاى شهودى و شخصى پاك سازد و يكسره آن را بر بنيادى موافق مذاق تجربهانگاران مستقر كند. علاقه خاص او به زبان وى را تشويق كرد تا كاوشهاى فلسفى خود را در قالب تحليلهاى زبانى دنبال كند و به اين ترتيب فلسفه وى در زمره فلسفههايى جاى دارد كه به چرخش زبانى روى آوردهاند. (17) كارنپ در خودزندگينامه فكرى خويش درباره علاقهاش به زبان مىنويسد: «من در تمام دوران زندگىام مسحور پديده زبان بودهام. چه شگفتانگيز و دلپذير است كه ما قادريم از طريق اصوات و يا علامات مكتوب با يكديگر ارتباط برقرار كنيم، امور واقع را توصيف كنيم، انديشهها و احساسات خود را بازگو كنيم و بر اعمال ديگران تاثير بگذاريم. در مدرسه، من به يادگيرى زبانها و بخصوص لاتين علاقهمند بودم و اغلب فكر مىكردم كه زبانشناس بشوم. اما بيشتر به برساختن و نظام بخشيدن نظرى علاقه داشتم تا توصيف امور واقع. از اين رو به آن دسته از مسائل زبان كه مشتمل بر برنامهريزى و ساخت هستند گرايش زيادترى پيدا كردم. (18) دو حوزه كاملا متفاوت وجود دارند كه در آن دو مسائل مربوط به برساختن زبان همواره شوق وافرى در من ايجاد مىكند. نخستبرساختن دستگاههاى زبانى در منطق نمادين است; و دوم مساله برساختن يك زبان كمكى براى ارتباط بينالمللى [ نظير زبان اسپرانتو ] ... اگرچه اين دو مساله متفاوتاند و اهداف مختلفى را دنبال مىكنند، كار بر روى آنها به لحاظ روانى مشابه است. به نظر من اين دو مىبايد براى كسانى جالب باشند كه انديشهشان درباره ابزار بيان مافىالمضير يا درباره زبان در وسيعترين معناى كلمه نه تنها توصيف و تاريخى استبلكه در عينحال متوجه برساختن نيز هست، كسانى كه به مساله يافتن آن دسته از صورتهاى ممكن براى بيان مافىالضمير كه براى برخى از كاربردهاى زبانى مناسبترين بهشمار مىآيند، تعلقخاطر دارند.» (19) اين علاقه به زبان تا آنجا در كارنپ قوت پيدا كرد كه وى عميقا معتقد شد كه مسائل فلسفه بالمره به زبان راجعاند نه به عالم و از اين رو فعاليت فيلسوفان مىبايد مصروف ساختن زبانهاى مناسب براى علم گردد. (20) كارنپ در توضيح طرح فلسفى خود در نحو منطقى زبان خاطرنشان مىكند كه مسائل سنتى فلسفه را مىتوان به سه دسته تقسيم كرد: (1) مسائل مربوط به موضوعات علوم خاص; (2) مسائل مربوط به هويات و مفاهيم تخيلى كه در هيچ علم خاصى بدانها پرداخته نشده است (نظير شىء فىنفسه، وجود مطلق); (3) مسائل منطق. مسائل دسته اول به حوزه علوم تجربى تعلق دارند و نه به حوزه فلسفه. مسائل دسته دوم تخيلى هستند. بنابراين تنها دسته مسائلى كه باقى مىمانند، مسائل دسته سوم هستند و همين مسائل حوزه بحثهاى فلسفى را تشكيل مىدهند. وظيفه علم مطالعه و توصيف عالم است. محصول نهايى اين فعاليت در قالب جملاتى راجع به عالم عرضه مىشود. وظيفه فلسفه عبارت است از تحليل منطقى جملات علم، و يا به عبارت ديگر تحليل منطقى زبان علم. (21) ديدگاه جزمى اوليه كارنپ در اين خصوص كه همه مسائل فلسفى مسائل مربوط به نحو زبان علم هستند، بعدها تعديل يافت و وى پذيرفت كه رهيافت صرفا نحوى براى بيان محتواى علوم كفايت نمىكند و در اين راه به قواعد معناشناسى نيز نياز است. اتخاذ اين رهيافتبا مخالفتشديد ديگر تجربهگرايان منطقى روبهرو شد. (22) كارنپ در گام بعدى اين رهيافت معناشناختى را با رويكردى پراگماتيستى تكميل كرد: «سالهاى بعد من متوجه شدم كه رهيافتم محدوديتآور بوده است. من گفته بودم كه مسائل فلسفه يا مسائل فلسفه علم صرفا مسائل نحوى هستند، حال آنكه بايد به صورت كليترى مىگفتم اين مسائل، مسائل متاتئوريك هستند... ما بعدها متوجه شديم كه متاتئورى مىبايد سمانتيك و پراگماتيك را نيز شامل شود، بنابراين قلمرو فلسفه مىبايد بهطور مشابه اين حوزهها را نيز دربر گيرد.» (23) كارنپ و ديگر اعضاى حلقه در آغاز معتقد بودند معرفت داراى يك سطح بنيادين است كه همه ديگر انواع معرفتبر آن استوار است. اين بنياد عبارت است از معرفتبلاواسطه كه يقينى است و شك در آن راه ندارد. .اما اين اعتقاد با برخى ديگر از اعتقادات حلقه، از جمله اعتقاد به فرضى بودن همه فوانين طبيعت كه از پوانكاره و دوهم اقتباس شده بود، در تعارض بود. تحت تاثير پوپر و نويرات، كارنپ بهتدريج اعتقاد به وجود يك مبناى يقينى براى معرفت را كنار نهاد و به اين نكته اذعان كرد كه معارفى كه داراى خاصه تجربهپذيرى بينالاذهان هستند بر يك مبناى غيرقابل ترديد و مصون از تشكيك مستقر نيستند. كارنپ در خودزندگينامه فكرى خويش در چند موضع به اين تغيير موضع فكرى اشاره مىكند و از جمله در شرح يكى از ديدارهايش با اينشتين مىنويسد: «يك بار اينشتين يادآور شد كه مايل است نقدى را بر ديدگاه پوزيتيويسم درخصوص مساله واقعيت عالم فيزيكى مطرح سازد. من پاسخ دادم كه هيچ اختلاف واقعى بين ديدگاههاى ما در مورد اين مساله وجود ندارد. اما او اصرار داشت كه حتما مىبايد نكته مهمى را در اينخصوص مورد تاكيد قرار دهد. بعد او با اشاره به ارنست ماخ به نقد اين نظر پرداخت كه واقعيت را در دادههاى حسى خلاصه مىكند، و يا بهطور كلى هر ديدگاهى كه قائل استبراى همه معرفتيك مبناى مطلق يقينى وجود دارد. من توضيح دادم كه ما مدتهاست اين ديدگاه پوزيتيويستهاى اوليه را كنار گذاردهايم و ديگر به «يك مبناى مستحكم و خدشهناپذير» براى معرفت قائل نيستيم; بعد هم مثال نويرات را براى او بازگو كردم كه وظيفه ما عبارت است از تعمير كشتى شكسته [ معرفت ] در همان حال كه در ميانه اقيانوس شناور است.» (24) حذف متافيزيك از حوزه معرفتبراى كارنپ كه خود را ادامهدهنده راه فلاسفه تجربهگراى سلف مىشمرد، هدفى اساسى بهشمار مىآمد كه وى تا آخر عمر بدان پايبند ماند. به اقتضاى رهيافت كلى فلسفى كه كارنپ اختيار كرده بود، حذف متافيزيك نيز مىبايد از مجراى ساخت زبان مناسبى كه در آن راهى براى ظهور جملات متافيزيكى وجود نداشته باشد، دنبال مىشد. كارنپ اعتقاد جازم داشت كه براى جلوگيرى از ظهور متافيزيك در مباحث علمى و مباحث مربوط به زبان علم مىبايد تفكيك قضايا به تحليلى و تاليفى را برقرار نگاه داشت. وى از يكسو ديدگاه كانت در مورد وجود قضاياى تاليفى ماتقدم را رد مىكرد و از سوى ديگر مخالف نظر كواين بود كه وجود مرز مشخصى ميان قضاياى تحليلى و تاليفى را انكار مىكرد. (25) كاوشهاى زبانى كارنپ از يكسو او را به صورتبندى اصل تسامح رهنمون شد كه موضعى خنثى در قبال زبانهايى بود كه از سوى فلاسفه بهكار گرفته شده بود و از سوى ديگر توجه او را به خلط مقولات منطقى در اثر بازيهاى زبانى جلب كرد. معرفى اصل تسامح، (principle of tolerance) به وسيله كارنپ حاكى از اتخاذ نوعى رهيافت اصالت قراردادى راديكال بود كه با اصالت قرارداد اوليه او، ملهم از دوهم و پوانكاره، فرق بسيار داشت. بر مبناى اصل تسامح استفاده از هر چارچوب منطقى و هر زبان دلخواه مجاز بود: «اين وظيفه ما نيست كه محدوديت ايجاد كنيم، بلكه مىبايد به قرارداد و اعتبار دستيابيم... در منطق هيچ نوع اخلاقياتى وجود ندارد. هر كس آزاد است تا منطق دلخواه خود، يعنى صورت دلخواه خود از زبان را برپا سازد. تنها چيزى كه از او انتظار مىرود آن است كه اگر مىخواهد ديدگاهش را مورد بحث قرار دهد، مىبايد روش خود را به وضوح بيان كند و قواعد نحوى را به جاى استدلالات فلسفى ارائه كند.» (26) مفهوم ايضاح، (explication) از اهميت محورى در فلسفه كارنپ برخوردار است. وى دراين باره مىگويد: «من از ايضاح، جايگزينى يك مفهوم غيردقيق و ماقبل علمى (كه آن را عبارت نيازمند توضيح explicandum مىنامم) با يك مفهوم دقيق (عبارت توضيحدهنده ( explicatum را استنباط مىكنم، كه غالبا به زبان علمى تعلق دارند... هرچند كه ايضاحات عموما به وسيله دانشمندان ارائه مىشوند، به نظر من اين امر خصوصا مشخصه آثار فلسفى است كه بخش عمدهاى از آنها به ارائه ايضاحات درخصوص برخى مفاهيم عام و اساسى و بحث درباره آنها اختصاص يافته است.» (27) كارنپ بر اين باور بود كه بسيارى از مفاهيمى كه فلاسفه مورد استفاده قرار مىدهند، مفاهيمى نظير «صدق»، «معنا»، «عدد»، «شىء فيزيكى»، «نظريه»، «احتمال»، و امثال آنها مفاهيمى هستند كه براى كاربردهاى فنى از دقت لازم برخوردار نيستند و مىبايد آنها را، درست همانگونه كه در علوم تجربى مفاهيم غيردقيق با مفاهيم دقيق تعويض مىشوند (مانند جايگزينى مفهوم دقيق «دما» به عوض مفهوم متداول «گرما»)، با استفاده از ابزار منطق با مفاهيم دقيقتر عوض كرد. مفهوم ايضاح با مفهوم مهم ديگرى كه يكى از ابزارهاى نظرى اصلى كارنپ بهشمار مىآمد، يعنى مفهوم «چارچوب زبانى»، ( linguistic framework) ارتباط داشت. كارنپ معتقد بود كه ايضاح مفاهيم كه با نظم بخشيدن به آنها همراه است در درون يك چارچوب زبانى معين صورت مىپذيرد. به عنوان نمونه، فرض كنيد مىخواهيم فراگرد ايضاح را در مورد مفهوم «عدد طبيعى» به انجام برسانيم. به اين منظور زبانى معرفى مىكنيم كه حاوى برخى عبارات بدوى terms) (primitive است مانند 0 (براى صفر) و S (براى عدد بعدى successor ). به علاوه در اين زبان قواعد منطق گزارهها به همراه قاعده اينهمانى، (identity) وجود دارد. با كمك اين ابزار مىتوان مثلا اصول موضوعهاى را كه پيانو عرضه كرده به همراه تعاريف مورد نياز توليد كرد و اين مجموعه چارچوب زبانى لازم براى ايضاح مفهوم عدد طبيعى را بهوجود مىآورد. در مورد هر چارچوب دو گونه پرسش مطرح مىشود: يكى پرسشهاى درونى كه مىتوان با كمك قواعد خود اين دستگاه زبانى بدانها پاسخ گفت; نظير اينكه در مثال بالا اين پرسش را مطرح سازيم كه «آيا درست است كه ؟ 7 ل 5+2». پرسشهاى نوع دوم پرسشهاى بيرونى هستند كه از واقعيت و وجود كل دستگاه يا چارچوب سؤال مىكنند; نظير اينكه «آيا اعداد طبيعى وجود دارند؟ » كارنپ معتقد بود اين نوع دوم از پرسشها كه از نوع پرسشهايى است كه متعاطيان مابعدالطبيعه، (metaphysicians) مطرح مىكنند، اشتباها در زمره پرسشهاى نظرى بهشمار آورده شدهاند، حال آنكه اين پرسشها، پرسشهايى عملى، ( practical) هستند كه به مناسب بودن يا نامناسب بودن استفاده از يك چارچوب خاص راجع مىشوند. (28) از جمله ديگر مفاهيم اساسى نظام انديشه كارنپ، اصل تحقيقپذيرى تجربى بود كه معيار اصلى وى براى تمييز و تفكيك عبارات معنادار از عبارات فاقد معنا بهشمار مىرفت. اين اصل در طى سالها تغييرات زيادى پيدا كرد و در نحوه صورتبندى آن تعديل فراوانى به عمل آمد و بسيارى از جنبههاى اوليه و اساسى آن كنار گذارده شد، اما هيچگاه صورت قابلقبولى براى آن يافت نشد. با اينحال كارنپ تا به آخر اميد خود را در اين زمينه از دست نداد و همچنان جستجو براى يافتن صورت مطلوب را دنبال كرد. 3- متافيزيك، تحقيقپذيرى و معنا
در همكارى با حلقه وين و بخصوص تحت تاثير ويتگنشتاين سوءظن كارنپ نسبتبه متافيزيك شكل روشنترى به خود گرفت و معتقد شد كه مسائل متافيزيكى نه تنها بىفايدهاند و راه بهجايى نمىبرند، بلكه اساسا بىمعنىاند و ازاينرو بايد آنها را شبه مساله به شمار آورد. (29) اين ديدگاه تحت تاثير اصل تحقيقپذيرى ويتگنشتاين اتخاذ شده بود، هرچند كه تفسير اعضاى حلقه از اين اصل با تفسير خود ويتگنشتاين تفاوت داشت. (30) پرسشهايى كه تجربهگرايان منطقى، متافيزيكى بهشمار مىآوردند عبارت بودند از: 1 - پرسشهاى فراتر از تجربه، نظير نظريه هستىشناسانه پارمنديس، نظريه مثل افلاطون، نظريه جوهر در اسپينوزا، نظريه موناد لايبنيتز، نظريه شىء فىنفسه كانت و نظاير آن. 2 - پرسش از وجود هويات، نظير آيا جهان خارجى، ماده، زمان و مكان، كليات، اعداد (اعم از اعداد طبيعى، صحيح، حقيقى، مختلط، ترانسفاينايت، (transfinite) ،و نظاير آنها)، مجموعهها و طبقهها و... وجود دارند؟ البته همه پرسشهاى مربوط به وجود هويات در زمره پرسشهاى متافيزيكى بهشمار نمىآمدند، نظير پرسش از وجود موساى پيامبر يا بىنهايت عدد اول. تلاش تجربهگرايان منطقى آن بود كه مرز ميان پرسشهاى متافيزيكى و غيرمتافيزيكى مربوط به وجود هويات را مشخص سازند. كارنپ بر آن بود كه پرسشهاى مربوط به وجود هويات در درون يك چارچوب يا سيستم خاص پرسشهاى معنادارى هستند، اما پرسش از وجود خود چارچوب و سيستم فاقد معناست. بر همين اساس كارنپ برخلاف برخى از تجربهگرايان منطقى نظير شليك و نويرات و بخصوص رايكن باخ معتقد بود كه نظريههايى مانند رئاليسم و ايدئاليسم بىمعنا بهشمار مىآيند. 3 - پرسش در مورد ماهيات امور و اشياء نظير اينكه ماهيت جهان چيست؟ آيا آنطور كه راسل گفته نوعى ساختار منطقى بر مبناى دادههاى حسى استيا آنطور كه لايبنيتز گفته ساخته شده از مونادهاست؟ ماهيت زمان و مكان چيست؟ ديدگاه مطلقگرايانه نيوتن در باب زمان و مكان درست استيا ديدگاه نسبىگرايانه اينشتين؟ كليات چه هستند؟ صرفا اسمائى كه ما وضع كردهايم، يا ايدههايى در ذهن و يا هوياتى مستقل از ذهن؟ 4 - پرسشهاى معناشناسانه نظير اينكه معناى اين يا آن عبارت چيست؟ هممعنابودن عبارات مختلف به چه معناست؟ كارنپ در دهه 1930 پرسشهاى معناشناسانه را در زمره پرسشهاى متافيزيكى و يا لااقل پرسشهايى كه به متافيزيك مىانجامند تلقى مىكرد. اما در عينحال اعتقاد داشت كه پرسشهاى متافيزيكى درباره معنا را مىتوان به پرسشهاى نحوى قابلقبول مبدل كرد. اما تحت تاثير تارسكى، در دهه 1940 مطالعات معناشناسانه را نيز موجه اعلام كرد و در اين دوران جملات و عبارات زيادى را بهكار گرفت كه قبلا آنها را متافيزيكى مىشمرد. به عنوان مثال در معنا و ضرورت (1947) به بازنگرى در برخى از تمايزها نظير محمول/مسند/طبقه، اسم و مسمى، مفهوم/فرد، جمله/گزاره/ارزش صدق پرداخت كه قبلا همه را متعلق به قلمرو متافيزيك افلاطونى بهشمار آورده بود. 5 - پرسشهاى ارزشى نظير اينكه فعل اخلاقى چيست؟ تجربهگرايان منطقى ديدگاههاى متفاوتى درخصوص اين پرسشها و عبارات نرماتيو (دستورى) اتخاذ كردند. در سال 1928 كارنپ بر اين باور بود كه پرسشهاى ارزشى را مىتوان در علوم تجربى مورد بررسى قرار داد. اما بعدا به همراه آير و فن ميس، (von Mises) به اين نتيجه رسيد كه پرسشهاى ارزشى تقريبا از همان شان پرسشهاى متافيزيكى برخوردارند. ابزارى كه تجربهگرايان منطقى براى حذف و طرد عبارات متافيزيكى مورد استفاده قرار دادند اصل تحقيقپذيرى، ( verification) بود كه در طى زمان صورتبنديهاى مختلفى پيدا كرد، اما ايده شهودى آن با نظريه اصلى تجربهگرايان كلاسيك در باب معرفت مرتبط بود. در نظر هيوم و لاك تنها روش كسب معرفت درخصوص امور واقع، (matters of fact) عبارت بود از روش مورداستفاده در علوم تجربى. در نظر هيوم هر كلمه يا واژه در ارتباط با «ايدهاى» كه با آن مطابقت، ( correspondence) دارد معنا پيدا مىكرد. اين ايدهها در ذهن فاعلشناسايى و در برخورد با دادههاى حسى ايجاد مىگرديدند و كلمات و واژههايى كه با اين قبيل ايدههاى ذهنى منطبق نبودند بىمعنا بهشمار آورده مىشدند. تجربهگرايان منطقى كه با مسائل فلسفى از منظر فلسفه زبان برخورد مىكردند، ديدگاه تجربهگرايان سلف را كه در قالب «ايدهها» بيان شده بود و بنابراين جنبه سوبژكتيو مشهودى داشت در قالب جملات و گزارهها صورتبندى كردند و به اين ترتيب به زعم خود بدان عينيتبيشترى بخشيدند. (31) تجربهگرايان منطقى مساله اصلى در شناختشناسى، يعنى اين مساله را كه «چگونه مىدانم كه p را مىدانم؟»، به اين مساله است و معناى p نيز چيزى نيست جز روش تحقيق آن. جملاتى كه قابل تحقيق تجربى نيستند، نه تنها معرفتبخش نيستند كه اساسا فاقد معنا بهشمار مىآيند. هرچند كه اينگونه عبارات احيانا از خاصيت تهييج احساسات و تحريك عواطف برخوردارند. در آثارى كه توسط اعضاى حلقه در دهههاى 1920 و 1930 تحرير شد، تحقيقپذيرى عمدتا به صورت اصلى كه كاربرد جملات و عبارات فاقد معنا را بهكلى نهى مىكند تلقى گرديد; اما در آثار دوره بعدى به اين اصل بيشتر به صورت يك پيشنهاد، (proposal) نظر مىشد كه مقصود از آن تاكيد بر لزوم روشن كردن، (clarification) و ايضاح، (explication) معناى شهودى و ماقبل تحليلى مفاهيم مختلف و از جمله خود مفهوم «معنا» بود. در نزد تجربهگرايان منطقى، مفهوم «معنا» داراى چند معناى متفاوت بهصورت زير بود: 1 - عبارت معنادار عبارتى است كه صادق يا كاذب باشد. اين تعبير از معنادارى در «نظريه سنخهاى» راسل مورد استفاده قرار گرفته بود. در معناى فرگهاى كلمه است. (32) تعبير راسل و تعبير فرگه از معنادارى با يكديگر انطباق كامل ندارند. 3 - عبارت معنادار بيانگر امرى است كه واقع مىشود. اين ديدگاه از سوى شليك، (Schlick) ابراز شده بود. برخى عبارات فاقد معنا با تعبير شليك مىتوانند از نظر فرگه و راسل معنادار بهشمار آيند. 4 - عبارت معنادار عبارتى است كه به طرز صحيح در يك زبان طبيعى يا فرمال صورتبندى شده باشد. اين تعبير كه بيانگر «عبارت خوشساخت»، (well-formed formula) در دستور زبان است، عمدتا از سوى كارنپ مورداستفاده قرار گرفته بود. اما اين تعريف مىتواند به ساخت عباراتى منجر شود كه از نظر فلسفى بهكلى فاقد جاذبهاند. كارنپ بعدها اين تعبير را با تعريف ديگرى از معنادارى كه ذيلا ذكر شده تعويض كرد. 5 - عبارت معنادار عبارتى است كه يك كاركرد اصيل، (a genuine function) را در علم تجربى بيان مىكند. تجربهگرايان منطقى در آغاز معنادارى را بهصورت تعبير راسل قبول داشتند و بهتدريج و در طول زمان به معناى شماره 5 رسيدند. اين تغيير با تغيير مشابهى در اصل تحقيقپذيرى همراه بود. اين اصل در آغاز مرز ثابت و تغييرناپذيرى را براى زبان علم مشخص مىساخت، اما تدريجا در آن انعطاف بيشترى ايجاد شد و موقع آن با محتواى نظريههاى علمى مرتبط گرديد. به اين ترتيب با تغيير محتواى نظريههاى علمى، مرز معنادارى و فقدان معنا نيز تغيير مىيافت. (33) تلاش براى صورتبندى دقيقتر اصل تحقيقپذيرى بهطور كلى به دو رهيافت منقسم مىشود كه مىتوان آن دو را رهيافت كلىگرايانه، (holistic) و رهيافت اتمى نام داد. در رهيافت كلىگرايانه يك زبان فرمال معين نظير L مشخص مىشود و جملات معنادار عبارت خواهند بود از جملاتى كه يا خود متعلق به L هستند و يا مىتوانند به جملات متعلق به اين زبان ترجمه شوند. در رهيافت اتمى، معنادار بودن به صورت وجود نوعى خاصه در جملات، مستقل از تعلق آنها به يك زبان فرمال و يا ترجمهپذيرى آنها به اين زبان، تعريف مىگردد. فعاليتهاى اوليه تجربهگرايان منطقى براى تعريف اصل تحقيقپذيرى در چارچوب رهيافت اتمى انجام پذيرفت و تلاشهاى بعدى آنان صبغه كلگرايانه به خود گرفت. رهيافت اتمى بر مبناى اين تصور نسبتا مبهم استوار بود كه دانستن معناى يك جمله معادل اطلاع از صدق يا كذب آن است. دانستن معناى يك جمله، به عبارت ديگر، معادل علم داشتن به اين نكته است كه اگر اين جمله به عوض صادق بودن، كاذب از آب درمىآمد، چه تغييرى در عالم واقع به وقوع مىپيوست. اما عالم واقع، به اعتقاد تجربهگرايان، عبارت است از آنچه كه به حس درمىآيد. بنابراين دانستن معناى يك جمله عبارت است از دانستن تفاوتى كه در تجربه ما پديد مىآيد. اگر جملهاى درستباشد، يك نوع تجربه حسى يا امور واقع محسوس حاصل مىشود و اگر غلط باشد، نوع ديگر. بنابراين جمله معنادار جملهاى است كه بتوان آن را به طريق تجربى مورد تحقيق قرار داد، يعنى اينكه بتوان آن را در صورت صحيح بودن تاييد كرد و در صورت غلط بودن ابطال. اين صورت از اصل تحقيقپذيرى را با علامت اختصارى «ت - 1» مشخص مىكنيم. اين صورت از اصل تحقيقپذيرى تدريجا دقيقتر شد و به صورت ذيل درآمد: «ت - 2»: اگر جمله ج نه همانگويى و نه تناقض منطقى است، در آن صورت ج معنادار خواهد بود، اگر بتوان آن را از طريق يك سلسله محدود از مشاهدات مورد تاييد يا ابطال قرار داد. همه تلاشهاى بعدى براى تدقيق اين صورت از اصل تحقيقپذيرى مصروف روشنساختن ايدهاى شد كه از آن با عنوان گزارههاى مشاهدهاى، (observation statements) و يا گزارههاى پروتكل، (protocol statements) نام برده مىشد. (34) اصل تحقيقپذيرى با توجه به اين مفهوم به اين صورت تغييرشكل داد: «ت - 2× »: اگر جمله ج نه همانگويى و نه تناقض منطقى است، در آن صورت ج معنادار خواهد بود، اگر و فقط اگر ج يا نقيض آن از يك مجموعه محدود و سازگار، (consistent) از جملات مشاهدهاى نتيجه شود. نظر اعضاى حلقه در باب اينكه جملات مشاهدهاى اصيل كدامها هستند با يكديگر تفاوت داشت. اين ديدگاههاى مختلف را مىتوان به اين صورت خلاصه كرد: الف - جمله مشاهدهاى عبارت است از توصيف شخص از تجربه مستقيم خود، نظير: «آبى الآن اينجا»، «دايره قرمز حالا». ب - جمله مشاهدهاى گزارش تجربه مستقيم يك فرد (اعم از خود شخص يا ديگرى) است، مانند: «ف اكنون يك دايره قرمز را مشاهده مىكند.» ج - جملات مشاهدهاى پديدارهاى فيزيكى مستقيما قابل مشاهده را توصيف مىكنند، نظير اينكه: «يك مكعب قرمز روى ميز قرار دارد.» «ت - 2× » تجربهگرايان منطقى را با برخى مشكلات جدى مواجه ساخت. از جمله اين دشواريها مفهوم منطقى «نتيجه شدن» بود. اگر عبارت الف از عبارت ب نتيجه شود درآن صورت عبارت «الف يا ج» نيز مىبايد از عبارت ب نتيجه شود، ولو آنكه ج عبارتى فاقد معنا باشد. اما اين امر با يكى ديگر از معتقدات حلقه داير بر اينكه هر عبارت مركب معنادار است اگر و فقط اگر هر يك از اجزاء آن به تنهايى معنادار باشند، در تعارض بود. از اين گذشته چنين به نظر مىرسد كه اصل تحقيقپذيرى به صورت «ت - 2× » بسيارى از نظريههاى اصيل علمى نظير تئورى نيوتن، معادلات الكتروديناميك ماكسول و نسبيت اينشتين را نيز به عنوان مهمل و بىمعنا طرد مىكند. هيچيك از اين نظريهها و نظايرشان از به هم پيوستن شمار محدودى از قضاياى مشاهدهاى حاصل نمىشوند. در پرتو اين دشواريها، اصل تحقيقپذيرى به صورت ذيل تغيير داده شد: «ت - 3» اگر جمله ج نه همانگويى و نه تناقض منطقى است، در آن صورت ج معنادار است اگر و فقط اگر ج يا نقيض آن از يك مجموعه محدود و منسجم از گزارههاى مشاهدهاى به همراه يك نظريه علمى مستقر، (established) نتيجه شود. اما اين تقرير اتمى از اصل تحقيقپذيرى نيز با مشكلاتى مشابه گذشته روبهرو شد، از جمله آنكه معناى عبارت «نظريه علمى مستقر» در آن مشخص نبود. به علاوه اين پرسش مطرح شد كه آيا خود اين نظريه مىبايد با اين ملاك معنادارى تطبيق داشته باشد يا نه؟ پاسخ مثبت همان مشكل گذشته را پديد مىآورد و پاسخ منفى اين پرسش را مطرح مىساخت كه در اينصورت معنادارى اين نظريه را با چه ملاكى بايد سنجيد؟ از اين گذشته در رهيافت اتمى علاوه بر استفاده از مفاهيم شناختشناسانه نظيرمشاهده و جملات مشاهدهاى از مفاهيم منطقى نظير نتيجهشدن، انسجام منطقى، جملات تحليلى، تناقض، و امثالهم نيز استفاده شده بود و حال آنكه معناى خود اين مفاهيم چنانكه بايد روشن و بدون ابهام نيست. كارنپ بر آن بود كه اينگونه مفاهيم را مىبايد با استفاده از يك زبان صورى توضيح، ( explicate) داد. در اين زبان فرمال مجموعه جملات معنادار مىبايد تحتيك تعداد از عمليات منطقى بسته باشند; كه اين امر بدان معناست كه عبارات مركب تنها در صورتى معنادار خواهند بود كه تكتك جملات سازنده آنها معنادار باشد. اين تلقى عاملى شد براى آنكه رهيافت اتمى بهتدريج جاى خود را به رهيافت كلگرايانه بدهد. براساس اين رهيافت لازم بود يك زبان كلى و عام، ( a universal language) تدوين گردد تا بتوان همه جملات معنادار را در قالب آن ادا كرد و جملات فاقد معنا را از دايره شمول آن بيرون نهاد. طرح ساختيك زبان عام به صورت تلاش براى تدوين يك زبان فيزيكاليستى دنبال شد كه وظيفه آن ترجمه جملات معنادار به جملاتى درخصوص امور مشاهدهپذير بود. (35) اما از دهه 1940 به بعد، تحت تاثير تمثيل نويرات و ديدگاههاى پوپر، كارنپ به صرافت افتاد تا اصل تحقيقپذيرى را كه كاربردش در مورد امور مشاهدهپذير با مشكلات جدى روبهرو شده بود، با اصل ديگرى براى معنادار بودن عوض كند. وى در اين مسير از ديدگاه رايكن باخ كه همواره با اصل تحقيقپذيرى در شكل اوليهاش مخالف بود، بهره گرفت. رايكن باخ معتقد بود كه بايد از حساب احتمالات براى تعيين معناى جملات استفاده كرد و اعتقاد داشت جمله معنادار، جملهاى است كه بتوان وزن (احتمال) آن را بر مبناى يك مجموعه مشاهدات تعيين كرد. دو جمله كه تحت همه مشاهدات وزن مساوى داشته باشند، هممعنا بهشمار مىآيند. كارنپ اين ديدگاه را پذيرفت اما با مفهوم وزن براساس نظريه موافقت نكرد و به عوض آن، از مفهومى مشابه آنچه كينز، (Keynes) در رهيافت منطقى خود به احتمالات، پيشنهاد كرده بود بهره گرفت. كينز از مفهوم «وزن» به منظور تمييز ميان آن دسته از روابط احتمالى كه شمار زيادى شواهد مربوط را نشان مىدهند و روابطى كه شواهد اندكى را ارائه مىكنند، استفاده كرد. كارنپ نيز در استفاده از نظريه رايكنباخ از همين مفهوم وزن بهره گرفت. (36) وى بر اين مبنا مفهوم تحقيقپذيرى را با مفهوم درجه تاييدپذيرى تعويض كرد كه عبارت بود از احتمال منطقى صدق يك گزاره (فرضيه) h با در نظر گرفتن بينه e موجود. در اين رهيافت جمله معنادار جملهاى بود كه جملات مشاهدهاى، ( observational statements) به تاييد يا ابطال آن كمك كنند. كارنپ سپس به تحقيق درباره محمولات بدوى پرداخت كه ساير محمولات با كمك آنها ساخته مىشد. به جاى جملات، اين بار از كلمات به عنوان واحد معناداربودن استفاده شد و به علاوه اين شرط كه جملات نظرى، (theoretical statements) كه بهصورت تعاريف صريح، (explicit definitions) از جملات مشاهدهاى ساخته شوند، حذف گرديد. تمايزى نيز بين تاييدپذيرى و آزمونپذيرى، (testability) كه مفهومى قويتر بود، برقرار شد. جمله آزمونپذير جمله تاييدپذيرى بود كه بتوان روش مشخصى براى آزمودن آن در هر زمان و مكان دلخواه ارائه كرد: اگر مقصود از تحقيقپذيرى، مستقر ساختن قطعى و نهايى صدق [ جملات ] باشد، در آن صورت هيچ جمله (نحوى) هيچگاه قابل تحقيق نخواهد بود... ما تنها مىتوانيم جملات را بيشتر و بيشتر مورد تاييد قرار دهيم. بنابراين [ از اين پس ] به عوض مساله تحقيقپذيرى از مساله تاييدپذيرى سخن خواهيم گفت. ما ميان آزمودن، (testing) يك جمله با تاييد آن فرق مىگذاريم; و به اين ترتيب روشى را مشخص مىكنيم - كه عبارت است از انجام برخى آزمايشها - كه منجر به درجهاى از تاييد در يك جمله يا نقيض آن مىشود. ما يك جمله را آزمونپذير مىناميم اگر روشى را براى آزمودن آن سراغ داشته باشيم; و آن را تاييدپذير مىناميم، اگر بدانيم كه تحت چه شرايطى تاييد مىگردد. همانطور كه خواهيم ديد، برخى از جملات ممكن است تاييدپذير باشند، بىآنكه آزمونپذير باشند; مثل آنكه بدانيم مشاهده يك روند خاص از رويدادها به تاييد جمله موردنظر منجر مىشود و مشاهده روند ديگرى به تاييد نقيض آن بىآنكه بدانيم چگونه مىتوان اين يا آن مشاهده را به انجام رساند. (37) كارنپ در آثار دوره پختگى خود اصل تاييدپذيرى را عمدتا در ارتباط با معانى مسائل معرفتى، (cognitive) ،نظرى، (theoretical) ،علمى، (scientific) يا تجربى، (empirical) بهكار مىبرد. در «آزمونپذيرى و معنا» (7-1936) كارنپ تاكيد كرد كه مىبايد ميان معانى مختلف معنادارى معرفتبخش ( cognitive meaningfulness) تمييز قائل شد. اما اين امعان نظر هيچگاه به كنار گذاردن اين اعتقاد كه معنادارى و فقدان معنا مرز معينى دارند و مىبايد از يكديگر تفكيك گردند، منجر نشد. كارنپ در اين دوران معتقد گرديد كه جملات متافيزيكى بىمعنا نيستند، بلكه فاقد محتواى معرفتىاند، هرچند كه احيانا از خاصيت تحريك احساسات و عواطف برخوردارند. 4- برساختن منطقى عالم (1928 )
تحت تاثير كتاب راسل علم ما به عالم خارج (1914) كارنپ بر آن شد تا با استفاده از پيشرفتهاى تازهاى كه در منطق پديد آمده بود طرح ديرينه تجربهگرايان را داير بر ايجاد مبنايى مستحكم براى معرفتبا استفاده از تجربههاى بسيط حسى جامه عمل بپوشاند: «من معتقد بودم كه وظيفه فلسفه عبارت است از تحويل همه معرفتبه يك بنياد يقينى. از آنجا كه يقينىترين معرفت عبارت است از معرفتبلاواسطه، حال آنكه معرفت نسبتبه اشياء مادى اشتقاق يافته و كمتر يقينى است، چنين به نظر مىرسيد كه فيلسوف مىبايد زبانى را استخدام كند كه از دادههاى حسى به عنوان مبنا استفاده مىكند.» (38) تلاش براى ايجاد مبنايى يقينى جهت معرفت در فاصله سالهاى 1922 تا 1925 به تاليف كتاب برساختن منطقى عالم منجر شد. كارنپ در مقدمه خود بر ترجمه انگليسى برساختن منطقى عالم غرض از تحرير اين كتاب را چنين ذكر كرده است: مساله اساسى كتاب مربوط استبه امكان بازسازى منطقى مفاهيم همه قلمروهاى معرفتبر مبناى مفاهيمى كه به تجربه بىواسطه و مستقيما داده شده، (immediatly given) ارجاع مىكنند. مقصود از بازسازى منطقى جستجوى تعاريف تازه براى مفاهيم قديمى است. مفاهيم قديمى بهطور معمول بر مبناى صورتبنديهاى حسابشده بهوجود نيامدهاند، بلكه اين تحول كم و بيش بدون رؤيت و خودبهخود بوده است. مفاهيم جديد مىبايد در دقت و وضوح بر مفاهيم قديمى برترى داشته باشند و بالاتر از همه آنكه، در درون يك ساختار نظاممند از مفاهيم جاى بگيرند. اين نوع روشن كردن مفاهيم را كه اين روزها غالبا ايضاح، (explication) مىنامند، هنوز به نظر من يكى از مهمترين وظايف فلسفه محسوب مىشود، بخصوص اگر فلسفه با مقولات اصلى فكر بشر سروكار داشته باشد. براى زمانى طولانى، فلاسفه با ديدگاههاى مختلف بر اين باور بودهاند كه همه مفاهيم و قضاوتها نتيجه همكارى تجربه و عقلاند. تجربهگرايان و عقلگرايان، در اين نظر با يكديگر موافقاند، هرچند كه هر يك از دو طرف ارزيابى متفاوتى از ميزان اهميت دو عامل عقل و تجربه عرضه مىكند و توافق اساسى فيمابين را با تاكيد افراطى بر ديدگاه خود پوشيده مىسازد. نظريهاى كه اين دو گروه در آن مشتركاند اغلب به اين صورت ساده شده، بيان مىشود: حواس مواد ادراك را فراهم مىآورند، عقل اين مواد را به گونهاى تاليف مىكند كه يك دستگاه معرفتى سازمانيافته بهوجود مىآورد. به اين ترتيب مساله تاليف بين ديدگاههاى تجربهگرايى سنتى و عقلگرايى سنتى مطرح مىگردد. تجربهگرايى سنتى بهدرستى بر نقش حواس تاكيد ورزيد، اما از اهميت و نقش خاص صور منطقى و رياضى غافل ماند. عقلگرايى به اين اهميت واقف بود، اما معتقد بود كه عقل نه تنها مىتواند صور را فراهم آورد، بلكه قادر استبهخودىخود (به نحو مقدم بر تجربه) محتواى جديد توليد كند.از رهگذر تاثير گوتلوب فرگه... و از رهگذر مطالعه آثار راسل، من از يكسو به اهميتبنيادى رياضى براى شكل دادن به دستگاه معرفت پى برده بودم و از سوى ديگر مشخصه كاملا منطقى آن را كه سبب استقلال آن از عالم واقعى و ممكنالوجود مىشود، درك كرده بودم. اين بصيرتها اساس كتاب مرا تشكيل دادند... در اين كتاب من با تزى كه مذكور افتاد سروكار داشتم، يعنى اينكه آيا علىالاصول مىتوان همه مفاهيم را بهدادههاى بىواسطه حسى تحويل كرد؟ اما مسالهاى كه من براى خود مطرح ساختم اين نبود كه به براهين كلى فلسفى كه در گذشته در دفاع از اين نظريه ارائه شده چيزى بيفزايم. بلكه مىخواستم براى نخستينبار براى صورتبندى واقعى يك دستگاه مفهومى از نوعى كه بدان اشاره شد، اقدام كنم; يعنى مىخواستم در ابتدا چند مفهوم ساده، مثل كيفيات محسوس و روابط را كه در تجربه خام حضور دارند انتخاب كنم و سپس بر اين مبنا تعاريف مفاهيم مختلف را صورتبندى نمايم. به منظور انجام اين مهم، ولو در حد چند نمونه، ضرورى بود كه منطقى به مراتب برتر از نوع سنتى، بخصوص در ارتباط با روابط منطقى در دسترس باشد. من صرفا به اين دليل در اجراى اين امر توفيق يافتم كه منطق جديد در سالهاى قبل توسط كسانى مانند فرگه و راسل و وايتهد تكميل شده بود; اين منطق حاوى يك نظريه جامع در مورد روابط منطقى و خواص ساختارى آنهاست. به علاوه، از رهگذر تعريف اعداد و توابع عددى بر مبناى مفاهيم كاملا منطقى، نشان داده شده بود كه كل ساختار رياضيات بخشى از منطق است. من به شدت تحت تاثير آنچه منطق جديد انجام داده بود قرار گرفته بودم و دريافتم كه با تحليل و صورتبندى دوباره مفاهيم در همه حوزهها، از جمله علوم تجربى با كمك اين روش مىتوان بهنتايج و ثمرات بيشترى دستيافت. (39) ويرايش اول كتاب توسط اعضاى حلقه خوانده شد و تكميل گرديد. كارنپ نخستين فصل كتاب را با اين قول راسل آغاز كرد كه: «بالاترين رهنمود تفلسف علمى، (scientific philosophising) اين است: هر جا كه امكانپذير است، مىبايد ساختارهاى منطقى جايگزين هويات استنتاجشده گردد.» (40) كارنپ در آغاز در نظر داشت تحليل مفاهيم را به شيوه مرسوم در روانشناسى پديدارشناسانه ماخ به انجام رساند، يعنى از اجسام مادى به تصاوير بلاواسطه آنها در ميدان ديد، و سپس به لكههاى رنگ و بالاخره به يك نقطه واحد در ميدان ديد منتقل شود. اين ختم مىشد كه ماخ معرفى كرده بود. (41) البته هدف نهايى كارنپ توصيف ژنتيكى اين فراگرد نبود، بلكه وى به بازسازى منطقى اين فراگرد نظر داشت، يعنى توصيف شماتيزه، (schematized) يك روش تصورى كه حاوى يك سلسله قدمهاى منطقى است و در نهايتبه همان نتيجه فراگرد روانشناسانه منجر مىشود. اما آشنايى با نظرات روانشناسى مكتب گشتالت، (Gestalt) كارنپ را به اين باور رهنمون شد كه امور و پديدارها، هيچگاه به صورت حاصل جمع احساسات جداجدا و مجزا ادراك نمىشوند، بلكه بهصورت يك كل يكپارچه از دادههاى حسى دريافت مىشوند. همين امر سبب شد كه كارنپ برخلاف ماخ كه اساس كار تحليل خود را بر دادههاى حسى مجزا قرار داده بود، كل تجربه حسى را به عنوان عناصر احساس، (elements of senstation) در نظر بگيرد. اما همچون ماخ وى نيز از يك زبان فنومناليستى براى نمايش نحوه ساختهشدن مفاهيم براساس اين تجربههاى بدوى استفاده كرد. عبارات اين زبان به بيان دادههاى حسى اختصاص داشتند، نظير: «اكنون يك مثلث قرمز در ميدان ديد من قرار دارد.» مدلى كه كارنپ براى ساختن زبان (theory of types Russells) (42) بود كه در كتاب اصول رياضيات ارائه شده بود. ساخت جملات اين زبان كه آن را L28 مىناميم به وسيله علائمى، (signs) كه مشخصكننده سنخها بودند با استفاده از قواعد نظريه سنخها صورت مىگرفت. در پايينترين مرتبه از هرم سنخها كه در نظريه راسل قلمرو افراد، (domain of individuals) ناميده شده بود، هويات منفردى به نام عناصر اساسى، (basic elements) جاى داده شده بودند. كارنپ نوعى «نفسگرايى روش شناسانه»، (methodological solipsism) اختيار كرد كه اجازه مىداد ماهيت اين عناصر را همچون «تجربههاى بدوى»، (elementary experiences) شخص خود در نظر آورد. تعداد اين عناصر (افراد) در اصول رياضيات بىنهايت فرض شده بود. اما كارنپ تعداد «تجربههاى بدوى» هر فرد را محدود به شمار آورده بود و بنابراين اكسيوم بىنهايت اصول رياضيات در L28 جايى نداشت. راسل اكسيوم بىنهايت را به اين منظور در اصول درج كرده بود كه بتواند اعداد مختلف طبيعى، صحيح، حقيقى، و نظاير آن را بازسازى كند. در برساختن منطقى عالم از يكسو تعداد عناصر محدود فرض شده بود و از سوى ديگر فرض شده بود كه زمان - مكان فيزيكى از يك پيوسته چهارتايى از اعداد حقيقى ساخته مىشود. اما روشن نبود كه اين اعداد كه شمارشان بىنهايت است از كجا مىآيند؟ در اصول رياضيات تنها از علائم منطقى استفاده شده بود اما در L28 به منظور بيان عباراتى كه بيانگر امور واقع تجربى بودند، مىبايد علائمى با معناى تجربى نيز درج مىشد. كارنپ ناگزير بود فرض كند كه فرد مىتواند برخى مشابهتها و اختلافها را ميان عناصر احساس كه در كل جريان تجربه دريافت مىكند تشخيص دهد و مجددا به خاطر آورد. به اعتقاد وى تنها يك علامتبراى اداى مقصود كافى بود. چنين علامتى رابطه دوتايى مشابهت ميان تجارب بدوى را بازگو مىكرد: «... دستگاهى كه در اين كتاب صورتبندى شده تجربه بدوى را به عنوان عنصر اوليه و اساسى خود در نظر مىگيرد. تنها يك مفهوم اساسى مورد استفاده قرار گرفته كه عبارت است از رابطه معينى ميان تجارب بدوى [ رابطه مشابهت ] . نشان داده شده است كه ساير مفاهيم، مثلا حاسههاى مختلف، حس بينايى، مكانهاى موجود در ميدان ديد و روابط مكانيشان، رنگها و روابط مشابهتشان، مىتوانند بر همين مبنا تعريف شوند.» (43) چند تجربه بدوى كه رابطه مشابهت ميانشان برقرار است «دواير مشابهت»، (similarity circles) را بهوجود مىآورند. از تداخل اين دواير «طبقه (مجموعه) كيفيت»، (quality class) ايجاد مىشود و تشخيص مشابهت ميان اين طبقهها به ايجاد طبقات (مجموعههاى) احساس، (sense classes) منجر مىگردد. از اين مجموعهها، زمان و مكان و پديدارها و بدن شخص و ديگر جنبههاى روانى وى، (autopsychological objects) ،بدن ساير اشخاص و اذهان ديگر، ( hetropsychological objects) ،اشياء فيزيكى و اشياء فرهنگى به صورت منطقى بازسازى مىشوند. (44) به منظور تكميل بازسازى منطقى، كارنپ ناگزير به استفاده از روشى شد كه آن را «شبهتحليل»، (quasi-analysis) نام داده بود. اجبار به معرفى روش «شبهتحليل» از آنجا سرچشمه مىگرفت كه كارنپ مدعى اساسى بودن تجربههاى بدوى شده بود و اين امر بهنوبه خود حاكى از آن بود كه تجربهها قابل تحليل به عناصرى سادهتر نيستند. معهذا، چنانكه اشاره شد، وى تجربههاى بدوى را برحسب رابطه بهخاطر آوردن مشابهت تعريف كرده بود و مجموعههاى احساس را با استفاده از دواير مشابهتبرساخته بود. به اين ترتيب «شبهتحليل» وظيفه تحليل اين تجربههاى «غيرقابل تحليل» و سپس تاليف آنها را به انجام مىرساند. (45) كارنپ انتظار داشت 28 L زبانى كلى و فراگير براى بيان همه مفاهيم باشد. اين كليت را مىتوان بهاينصورت توضيح داد: دو محمول داراى مصداق واحد خواهند بود اگر مسندات، (attributes) ،خاصهها، (properties) ،روابط، (relations) مربوط به آنها داراى مصداق يكسان باشند. جمله S ترجمه مصداقى جمله S است، اگر S با تعويض برخى از محمولها با محمولهاى مصداقا يكسان، از S به دست آيد. در اين حال كليت موردنظر كارنپ بدينمعناست كه هر جمله معنادار علمى قابل ترجمه مصداقى به L28 باشد. اما اين كليت مبتنى بر يك فرض ضمنى بود كه بيان مىداشت در صورتى كه محمول يك جمله با محمول ديگرى كه مصداقا با آن يكسان است تعويض گردد، ارزش صدق جمله تغيير نمىكند. بر مبناى اين تز، از كليت L28 چنين نتيجه مىشود كه اگر S ترجمه مصداقى S باشد در آنصورت ارزش صدق S و S يكسان خواهد بود. اما خود اين فرض، غالبا فرضى تجربى است و بنابراين قبول اينكه L28 از كليتبرخوردار است در گرو آن است كه بتوانيم اين فرض را در مورد شمار زيادى از مصاديق به اثبات برسانيم. (46) طرح برساختن منطقى عالم با محدوديتهاى ديگرى نيز همراه بود، از جمله آنكه كارنپ به شيوه تجربهگرايان، ذهن را همچون لوحى سفيد فرض كرده بود و تنها قوهاى را كه براى ذهن قائل شده بود توانايى بهخاطر آوردن مشابهتها و اختلافات ميان عناصر بدوى احساس بود. فرض سوليپسيسم كه كارنپ در ساختن زبان صدق گزارههاى زبان L28 مورد استفاده قرار داده بود، عملا امكان هرگونه تفهيم و تفاهم توسط اين زبان را منتفى ساخته بود. از اين گذشته چون صدق گزارههاى اين زبان برحسب تعريفى كه از مفاهيم ارائه شده بود حاصل مىشد و نه مطابقتبا يك واقعيتبيرونى، تصويرى كه در برساختن عرضه شده بود به يك روايتشخصى مبدل گرديده بود. تحقيقات جديد نشان داده كه كارنپ در برساختن منطقى عالم، علىرغم آنكه بر طبق اظهار خود در پى تحكيم مبانى تجربهگرايى بوده، اما احيانا بىآنكه خود توجه داشته باشد، رهيافتش همسويى زيادى با رهيافت كانت در نقد عقل محض پيدا كرده است. از جمله نمونههاى همسويى رويكرد كارنپ با رهيافت كانت مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد: - كارنپ مفهوم «مقولات» كانتى را معادل مفهوم «روابط بدوى» دستگاه خود بهشمار مىآورد. (47) - تحليل كارنپ از سلسله تجربيات حسى در برساختن منطقى عالم با تحليل كانت از زمان در نقد عقل محض مشابهت دارد و روشن است كه كارنپ صريحا مىكوشد تا همچون كانت زمان مكان مشتركى براى همه افراد برسازد. - كارنپ نظير كانت در صدد است تا از رهيافتهاى روانشناسانه پرهيز كند و تحليلى كاملا منطقى ارائه دهد، اما وى نيز همانند كانت در سراسر كتاب مفاهيم روانشناسانه و منطقى را بهيكديگر مىآميزد. - مفهوم «تجارب بدوى»، (elementary experiences) ،كه يكى از محوريترين مفاهيم مورداستفاده كارنپ است، مشابهت تام با مفهوم «شهود حسى»، (intuition) كانت دارد. - شيوه بازسازى منطقى كارنپ كاملا مشابه استدلال استعلايى كانت است. - كارنپ خود را «سوليپسيست متدولوژيك»، (methodologic solipsist) مىنامد و اين مفهوم قرابت فراوانى با نظريهاى دارد كه از سوى كانت «وحدت استعلايى ادراك»، (transcendental unity of apprehension) نام گرفته است. (48)
5- وحدت علم، فيزيكاليسم و نحو منطقى زبان
وحدت علم يكى از شعارهاى اصلى حلقه وين در دهه 1930 بود كه بهواسطه بيانهاى آتشين نويرات به صورت يكى از اصول اساسى حلقه درآمده بود. براساس اين اصل همه شاخههاى مختلف علوم تجربى و مفاهيمى كه مورداستفاده قرار مىدادند از «نوع واحد» بهشمار مىآمد و تشعب آنها صرفا به دليل تقسيم كار بود. (49) اعضاى حلقه به مرزبنديهاى مصنوعى ميان علوم مختلف معترض بودند و خواستار تبادلنظر و همكارى نزديك ميان كارگزاران در رشتههاى مختلف دانشگاهى بودند. اصل وحدت علوم در مخالفتبا ديدگاه فلسفه سنتى آلمان كه در آن علوم انسانى و علوم اجتماعى از علوم طبيعى جدا انگاشته مىشدند، ابراز شده بود. ايده وحدت علم با تلاشهاى راسل براى «برساختن» واقعيتبر يك مبناى واحد، و با ديدگاه ويتگنشتاين درباره «عالم» آنگونه كه در رساله منطقى - فلسفى بازگو شده بود ارتباط نزديك داشت. نويرات كه از سال 1920 و احيانا پيشتر توجهش به طرح وحدت علوم جلب شده بود، در نظر داشتبه سبك دائرةالمعارفى كه توسط مناديان روشنگرى در قرن هجدهم انتشار يافته بود، يك دائرةالمعارف علوم يكانى مشتمل بر بيست و شش مجلد منتشر سازد كه هر مجلد حاوى ده تكنگارى درباره جنبههاى مختلف فلسفه علوم به قلم يكى از دانشمندان يا فلاسفه علم سرشناس باشد و در هر يك بر ايده وحدت علوم تاكيد رفته باشد. در بيانيه حلقه كه به سال 1929 تحت عنوان «درك علمى عالم» به قلم نويرات و همكارى كارنپ و هانس هان تحرير شده بود، تاكيد شده بود كه: «هدف درك علمى عالم دستيابى به يك علم يكانى است; هدفى كه مىبايد با كاربرد روش تحليل منطقى به دادههاى تجربى بهدست آيد. معناى هر گزاره علمى و هر مفهوم علمى، در هر شعبه از علوم، مىبايد قدم به قدم قابل تحليل به مفاهيمى از يك سنخ مشترك باشد، [ نهايتا به ] خود امر [ مستقيما ] داده شده given ارجاع گردد.» (50) كارنپ كه طرحش براى ايجاد مبنايى واحد براى زبان علم از طريق ساختن يك زبان پديدارشناسانه با شكست روبهرو شده بود، بهتدريج تحت تاثير اتو نويرات، كه در مقام يك ماركسيست معتقد، با هر زبانى كه به فرد در عوض جمع موضع برتر اعطا مىكرد، مخالف بود; از رهيافتسوليپسيسم متدولوژيك و ساخت زبان پديدارشناسانه دور شد و از اوايل دهه 1930 به فيزيكاليسم روى آورد. (51) مقصود از فيزيكاليسم آن بود كه بتوان هر مفهومى در زبان علم را بهطور صريح برحسب امور مشاهدهپذير تعريف كرد. كارنپ معتقد بود، يكى از مهمترين برتريهاى زبان فيزيكاليستى آزمونپذيرى بينالاذهان آن است. نخستين تلاش جدى كارنپ در تكميل چنين زبانى در سال 1931 در قالب مقاله زبان فيزيكاليستى بهعنوان زبان كلى علم در نشريه شناخت، ( Erkenntnis) كه ارگان فكرى حلقه بهشمار مىرفت، ظاهر گرديد. (52) براى دفاع از فيزيكاليسم، كارنپ همچنين در مقاله ديگرى با عنوان روانشناسى در زبان فيزيكاليستى (1932) كوشيد تا نشان دهد كه مىتوان مفاهيم روانشناسى را به اين زبان بيان كرد. جمله «آقاى الف به هيجان آمده است» در زبان فيزيكاليستى به حالت فيزيكى بدن الف در سطح ميكروارگانيزمها اشاره دارد. اين رهيافت ضمنا به رشد «رفتارگرايى»، (behaviourism) منجر شد، زيرا يك نتيجه مستقيم فيزيكاليسم اين است كه همه گزارههاى معنادار در مورد حالات ذهنى ديگر انسانها و حيوانات ذىشعور مىبايد قابل ترجمه به چنين زبانى باشند. بهعبارت دقيقتر، همه گزارههاى مربوط به محتواى ذهن يك انسان يا موجود ذىشعور ديگر را بايد بتوان به عبارتى درخصوص رفتار وى ترجمه كرد. از همينجا اصطلاح «رفتارگرايى منطقى» از دهه 1930 بر سر زبانها افتاد. (53) يك زبان فيزيكاليستى كلى، از آن سنخ كه مورد نظر كارنپ بود، مشخصات ذيل را دربر داشت: 1 - ساخت جملههاى آن به نحو صورى (فرمال) انجام مىگرفت (54) ; 2 - همه عبارات و جملات آن واجد محتواى فيزيكى بودند; 3 - همه جملات و عبارات آن معنادار تجربى بودند; 4 - شرط كليت و عموميت در آن برقرار بود. تاكيد بر جنبه صورى زبان، كه نوعى پيوستگى با رهيافت قبلى را نشان مىداد، از نظر كارنپ حائز كمال اهميتبراى فلسفه بود. وى بر اين باور بود كه اگر فلاسفه آراء خود را در قالب جديد و در وجه صورى بيان كنند، بسيارى از مسائل سنتى كه نسلهاى متمادى فلاسفه را به خود مشغول داشته از ميان خواهند رفت. مهمترين وجه امتياز زبان جديد از زبان L28 آن بود كه در اينجا به عوض گزارههايى كه بيانكننده احساسات بدوى فرد بودند (يعنى گزارهها يا قضاياى اتمى بنا به تعريف راسل يا ويتگنشتاين) از گزارههاى مشاهدهاى، (observation statements) يا گزارههاى پروتكل، (protocol statements) استفاده شده بود و ساير گزارههاى علمى با كمك اين گزارهها ساخته مىشد. (55) كارنپ در ابتدا بر اين باور بود كه گزارههاى مشاهدهاى يا پروتكلمانند «شادى حالا»، «اينجا اكنون آبى»، «يك مكعب قرمز روى ميز است»، «اينجا اكنون عقربه دستگاه روى 5 است، توليد همزمان جرقه و انفجار، سپس بوى اوزون در آنجا» (56) به دليل آنكه مستقيما با تجربه درارتباطاند، صادق و معتبرند و نيازى ندارند كه اعتبارشان توسط امر ديگرى تثبيت گردد. (57) اما نويرات در مقاله خود درباب «گزارههاى پروتكل» كه در نشريه شناختبه چاپ رسيد به انتقاد از رهيافت كارنپ پرداخت و مدعى شد كه گزارههاى پروتكل مىبايد صورت ذيل را داشته باشند: «پروتكل اتو در ساعت 17:3 بعدازظهر; در ساعت 16:3 دقيقه بعدازظهر اتو به خود گفت; در ساعت 15:3 بعدازظهر ميزى در اطاق بود كه توسط اتو مشاهده شد.» (58) كارنپ در مقاله «گزارههاى پروتكل» كه به سال 1932 همراه مقاله نويرات به چاپ رساند، ادعا كرد رهيافتخود وى در مقاله قبلى با رهيافت نويرات در تعارض نيست، بلكه اين دو رويكرد «دو شيوه متفاوت براى ساختن زبان علم بهشمار مىآيند كه هر دو ممكن و مشروع هستند.» (59) كارنپ در ادامه مقاله يادآور مىشود تحت تاثير آراء پوپر و نويرات پذيرفته است كه معرفت داراى يك مبناى يقينى و نخستين نيست و بنابراين نيازى نيست كه زبان فيزيكاليستى بر مبناى موجهشدهاى بنا گردد، بلكه هركس مىتواند گزارههاى پروتكل را براى ساخت زبانى كه در نظر دارد به هر شكل كه مىخواهد تعريف كند: «... گزارههاى پروتكل ممكن استشامل جملات انضمامى، براى ساخت زبانى كه در نظر دارد به هر شكل كه مىخواهد تعريف كند: «... گزارههاى پروتكل ممكن استشامل جملات انضمامى، (concrete) از يك نوع دلخواه باشند: جملاتى درباره ادراكات يا احساسات، جملاتى درباره فراگردهاى مشاهدهشده يا درباره فراگردهاى مشاهدهنشده و استنتاجشده از فراگردهاى مشاهدهشده، جملاتى درباره فراگردهايى كه توسط ديگران گزارش شده، و نظاير آن. اگر يك جمله پروتكل كه بهطور موقت انتخاب شده با بقيه جملات پروتكل و يا با بقيه جملات انضمامى كه از قبل پذيرفته شدهاند تلائم نداشته باشد، آنگاه ما اين انتخاب را داريم كه يا اين جمله پروتكل را تغيير دهيم و يا آن گروه ديگر از جملات انضمامى مورد بحث را و يا گروه قوانينى كه به ما كمك كردهاند تا اين جملات را استنتاج كنيم.» (60) در گام بعدى براى تكميل يك زبان فيزيكاليستى مناسب براى علم، كارنپ به سال 1934 كتاب نحو منطقى زبان را منتشر ساخت. در اين كتاب زبان فرمال جديدى صورتبندى شده بود كه به اعتقاد كارنپ يك زبان فيزيكاليستى كلى محسوب مىشد. تصور كارنپ آن بود كه نحو منطقى زبان صرفا با صور عبارات زبان سروكار دارد و عبارات نيز به شكل تركيبهاى خاصى از علائم ظاهر مىشوند و تنها ساختار منطقى اين علامات است كه مورد توجه است. در اين رهيافت همچنين هيچ اشارهاى به معنا يا مرجع عبارات نشده است. (61) در تكميل نحو منطقى زبان ملاحظات زير دخيل بودهاند: نخست، برخلاف ويتگنشتاين كه مدعى بود همه گزارههاى متعلق به فرا - زبان از جمله گزارههاى نحوى بىمعنا هستند و تنها جملات معنادار آنهايى هستند كه از جملات اتمى مربوط به عالم تركيب شدهاند، كارنپ به اين نتيجه رسيد كه مىتوان درباره زبان و بخصوص درباره ساختار زبانى عبارات سخن گفت. بر همين اساس وى ايده نحو منطقى براى يك زبان را بهصورت نظريه كاملا تحليلى درباره ساختار عبارات آن زبان تكميل كرد. (62) كارنپ كوشيد تا نشان دهد مفاهيم نظريه منطقى قياس صورى نظير قابليت اثبات، قابليت استنتاج از مقدمات معين، استقلال منطقى، و... همگى مفاهيمى كاملا نحوى هستند و بنابراين مىبايد بتوان تعاريفشان را در نحو منطقى صورتبندى كرد، زيرا اين مفاهيم تنها به صورت جملات بستگى دارند نه به معناى آنها. مهمترين سائق كارنپ در تكميل نحو منطقى زبان تلقى او در اين خصوص بود كه مسائل فلسفى به زبان راجع هستند نه به عالم و وظيفه فلسفه تحليل زبان علم است: هدف نحو منطقى آن است كه دستگاهى از مفاهيم، يا يك زبان، بهوجود آورد كه با كمك آن نتايج تحليل منطقى دقيقا قابل صورتبندى باشد. فلسفه مىبايد با منطق علم تعويض گردد - يعنى با تحليل منطقى مفاهيم و جملات علوم، زيرا منطق علم چيزى جز نحو منطقى زبان علم نيست. (63) كارنپ بر اين باور بود كه اغلب بحثها و اختلافنظرهاى فلسفى ناشى از عدم استفاده طرفين بحث از يك زبان مشترك است. وى قصد داشت ابزار مفهومى مناسبى را براى صورتبندى دقيق اختلافنظرهاى فلسفى فراهم آورد. وى چنين مىپنداشت كه اين رهيافت منجر بدان خواهد شد كه بحثهاى فلسفى به بحثبر سر خواص نحوى صورتهاى مختلف زبان، و دلايل عملى ترجيح يك صورت بر صورت ديگر تبديل گردند. مدلى كه كارنپ در نظر داشت ملهم از كارهاى هيلبرت در مبانى هندسه [ 1899 ] و مبانى رياضيات [ 1934 ] بود. هيلبرت تاكيد كرده بود كه در ايجاد يك دستگاه اكسيوماتيزه براى هندسه مىبايد به گونهاى عمل كرد كه معناى شهودى عبارات و اصطلاحاتى كه در اين علم بهكار رفته در اثباتها ظاهر نگردد. به عبارت ديگر اثباتها مىبايد نحوى باشند، يعنى صرفا به اكسيومها و قواعد استنتاج بستگى داشته باشند. كارنپ كوشيد با تعميم رهيافت هيلبرت در مورد تعاريف ضمنى در هندسه، مجموعههاى بديل از قواعد منطقى را بهصورت تعاريف ضمنى عبارات و اصطلاحات فلسفى درون آنها عرضه كند. (64) به اين ترتيب تعارض قضاياى فلسفى بديل صرفا به تفاوت ميان شيوههاى مختلف بيان تبديل مىشد. چون دستگاههاى بديل قواعد منطقى به عنوان تعاريف در نظر گرفته شده بودند، در نتيجه هر نوع فلسفه و نيز بخشهايى از علم تجربى به صورت اصالت قراردادى كامل جلوهگر مىشد. اين همان اصل تسامح بود كه كارنپ در نحو منطقى صورتبندى كرده بود و چنين مىپنداشت كه قبول اين قول كه هركس در انتخاب قواعد زبان و منطق مورد نظرش آزاد است، منجر بدان مىشود كه بحثبر سر درستيا غلط بودن يك زبان يا منطق خاص بهكلى كنار گذارده شود و به بحث از مفيد و غيرمفيد بودن اين زبانها مبدل گردد. (65) اما اصل تسامح كه محور استدلال كارنپ را تشكيل مىداد و صبغه اصالت قراردادى آن به مراتب راديكالتر از آموزههاى دوهم بود، همانطور كه كواين در مقاله «صدق با استفاده از قرارداد» (66) (1935) نشان داده بود موجه نبود، زيرا در برساختن قواعد مربوط به يك دستگاه زبانى دلخواه مىبايد از زبان معينى استفاده كرد و تكيه اين زبان كه به عنوان ابزار كار مورداستفاده قرار مىگيرد، بهطور ناگزير پذيرش قواعدى منطقى را كه صرفا با قرارداد تثبيت نشدهاند، بهدنبال خواهد داشت. در فصل اول كتاب كارنپ ويژگيهاى صورى قواعد نحوى را با بيان اين قواعد براى دو زبان نمونه I و II مورد بحث قرار داد. زبان I زبان محدودى است، ولى زبان II زبان فراگيرترى است كه رياضيات و فيزيك كلاسيك را نيز دربر مىگيرد. (67) اين زبان كه آنرا L34 مىناميم همانند L28 تقريبا بر مبناى الگوى نظريه سنخها در اصول رياضيات بنياد گذارده شده بود. اما عناصر در L34 اعداد طبيعى هستند كه اعداد حقيقى بر مبناى آنها ساخته مىشوند. چهار بعدى زمان - مكان نيز با مجموعه همه نقاط زمان - مكان يكى گرفته شده، كه اين يكى نيز بر طبقه هندسه تحليلى با مجموعه همه چهارتاييهاى مرتب، (x,y,z,t) بيانگر محور مكان است و t محور زمان را مشخص مىسازد و همگى اعداد حقيقى محسوب مىشوند. توصيف علمى عالم با استفاده از توابع و محمولاتى كه براى نقاط يا نواحى زمان - مكان تعريف مىشدند صورت مىپذيرفت. اظهار: توصيف علمى عالم با استفاده از توابع و محمولاتى كه براى نقاط يا نواحى زمان - مكان تعريف مىشدند صورت مىپذيرفت. اظهار: temp(x,v,z,t) q ،كه در آن temp يك تابع است، مىتواند بيانگر گزارهاى باشد كه مىگويد درجه حرارت در نقطه، (x,y,z, t) برابر q درجه است. اظهار:، R(x,y,z,t) ،كه در آن R يك محمول است، مىتواند بيانگر اين گزاره باشد كه مىگويد همان نقطه قرمز است. كارنپ در 1934 چنين مىانديشيد كه اگر به تعداد كافى تابع و محمول اضافه كنيم مىتوانيم يك زبان كلى بهوجود آوريم. كليتى كه در اينجا مورد نظر استبه اين معناست: فرض كنيد V «كل زبان علمى است»، كه هر يك از زبانهاى مختلف علمى (مثلا زبان فيزيك يا زيستشناسى) اجزاء آن بهشمار مىآيند. فرض كنيد كه L34 جزئى از اين زبان كلى V است. فرض كنيد كه برخى از يا اصل متعارف، (principle) هستند. به اعتقاد كارنپ اكنون مىتوان واژگانى به وجود آورد كه با كمك آن بتوان هر عبارت A در V را به يك عبارت A در L34 ترجمه كرد، بهطورىكه اصول موضوعه P معادل بودن A و A را نتيجه بدهند. كارنپ ترجمهاى از اين سنخ را ترجمه «همقوه»، ( equipollent) نامگذارى كرد. بهاين ترتيب او معتقد بود كه L34 يك زبان كلى است، به اين معنا كه هر عبارت معنادار را مىتوان به شكل همقوه بدان ترجمه كرد. كليت L34 با كليتى كه براى L28 در نظر گرفته شده بود تفاوت دارد. كليت L28 نوعى كليت «مطلق» بود كه بر بنياد ترجمه مصداقى استوار بود. اين زبان با توجه به مجموعه عبارات معنادار، و مستقل از هر عامل ديگر، به معنايى كه ذكر شد كلى است. اما كليت L34 در ارتباط با محتواى يك نظريه علمى سنجيده مىشد. هر چه اين محتوا غنيتر و قوت اصول موضوعه P بيشتر، شانس كلى بودن L34 افزونتر. يك محدوديت اين زبان (بهجز نسبىبودن آن در ارتباط با نظريههاى علمى) ناشى از اين امر بود كه در غياب شرايط اضافى در مورد مفاهيم اساسى L34 ممكن بود عبارات و اظهاراتى را كه معمولا «فيزيكال» بهشمار نمىآيند به آن ترجمه كرد. به عنوان مثال مىتوان تابع g را بهصورت زير تعريف كرد: اگر و فقط اگر خدا وجود داشته باشد. g (0,0,0,0) ح 1 اگر و فقط اگر خدا وجود نداشته باشد. g (0,0,0,0) ح 0 به اين ترتيب عبارت (a) g (0,0,0,0) ح 1 ،ترجمه يك اعتقاد مذهبى در زبان L34 بهشمار مىآمد. البته كارنپ، (a) را علىالقاعده به اين دليل كه از نظر او فاقد محتواى تجربى است قبول نمىكرد، اما نكته اينجاست كه در نحو منطقى زبان او هيچ توجهى به اين پرسش كه چه زمانى مىتوان يك عبارت را به واسطه محتواى تجربىاش پذيرفت، مبذول نداشت. مطالعات جديد نشان داده است كه كارنپ علىرغم آنكه در تلاش ايجاد يك ساختار نحوى محض براى زبان علم بود، ملاحظات معناشناختى را نيز در كار دخالت داده است. به عنوان نمونه كارنپ به بحث از مفهوم صدق پرداخته و درباره پارادوكسهاى معناشناسانه و راههاى جلوگيرى از بروز اينگونه تناقضها بحث مىكند. راهحل او عبارت است از صورتبندى محمول صدق در فرا - زبانى كه متمايز از زبانى است كه محمول به آن اعمال مىشود. كارنپ اين بحث را در بقيه كتاب ادامه نمىدهد و يادآور مىشود كه صدق و كذب مفاهيمى صددرصد نحوى نيستند و نمىتوان صدق و كذب يك عبارت را صرفا با نظر به علائمى كه آن را تشكيل داده مشخص ساخت. (68) 6- آزمونپذيرى و معنا و زبان واحد براى علم
اين پرسش كه چه زمانى مىتوان يك عبارت را به واسطه محتواى تجربىاش پذيرفت، در «آزمونپذيرى و معنا» (1953/7-1936) به صورت پرسش محورى درآمد. كارنپ تلاش كرد كه با ساختيك زبان تجربى كه آن را L36 مىناميم به اين پرسش پاسخ دهد. مشخصه تجربى اين زبان با مرتبط ساختن محمولات آن به «محمولات مشاهدهاى» تضمين شده بود. محمول P براى يك ارگانيزم O محمول مشاهدهاى بهشمار مىآيد، اگر O بتواند با كمك يك شىء مناسب a و تحتشرايط مناسب، با استفاده از چند مشاهده، شواهد كافى له و عليه جمله a ] داراى P »استبه دست آورد به نحوى كه بتواند بر مبناى آن شواهد اين جمله را قبول يا رد كند. (69) كارنپ و ديگر تجربهگرايان منطقى در اوايل با اين نظر هيوم موافق بودند كه مىتوان با كمك تعاريف صريح، (explicit definitions) ،همه عبارات مجاز را به عبارات مشاهدهاى تحويل كرد. اما در آزمونپذيرى و معنا كارنپ اين نظر را كنار گذارد و بهجاى تاكيد بر تعريف صريح از ملاك ضعيفترى بهره گرفت. بر مبناى اين ملاك تازه محمولات L36 مىبايد به صورت يك سلسله (سرى) ... P1 , P2 , P 3 به نحوى مرتب شوند كه هر جمله Pn از اين سرى لااقل يكى از شرايط ذيل را احراز كند: الف - Pn يك محمول مشاهدهاى باشد. ب - Pn بهطور صريح بر مبناى جملات قبلى سرى تعريف شده باشد. ج - نظريه علميى كه در قالب زبان L36 صورتبندى شده داراى قضايايى باشد كه بتواند Pn را به عبارات قبلى سرى «تحويل» كند. اگر Pn را به صورت نام يك مجموعه تلقى كنيم، درآنصورت اينگونه قضايا را، كه اصطلاحا جملات تحويلكننده، ( reduction sentences) ناميده مىشوند، مىتوان به صورت ذيل تحرير كرد: 1 - X يك زيرمجموعه Pn است، 2 - Pn يك زيرمجموعه Y است، به طورى كه X و Y نامهايى هستند كه بهطور كامل از جملات قبلى سرى شناخته شدهاند. شرط (1) يك حد پايينى براى مجموعه Pn مشخص مىكند و شرط (2) يك حد بالايى. (70) در حالت (ج) كارنپ تاكيد دارد كه نظريه علمى مورد نظر مىبايد حدهاى بالايى و پايينى را مشخص سازد و اين حدود نمىبايد بديهى باشند، يعنى آنكه نظريه نبايد X را تهى و Y را مجموعه جهانى اعلام كند. با رشد علم، اين حدود مىتوانند تغيير كنند. اگر دو حد بالايى و پايينى با يكديگر يكسان شوند، در آن حال جملات تحويلكننده كه از سوى كارنپ به عنوان نوعى «تعريف جزئى و پارهاى»، (partial definition) قلمداد شده بودند به تعريف صريح Pn مبدل مىگردند، و مورد (ج) به مورد (ب) تحويل مىشود. كارنپ در تاليف 1936 خود چند موضع اصولى گذشته خود را مورد تجديدنظر قرار داد. نخستين اين تغييرات مربوط به اين نكته بود كه وى از اين پس قبول كرده بود كه عباراتى را كه فاقد هر نوع محتواى تجربى بودند و تنها بهطور نظرى (تئوريك) با عبارات تجربى مرتبط بودند، در زبان كلى خود جاى دهد و به عنوان عبارات مجاز بهشمار آورد. .نكته ديگر اينكه معنادار بودن و فاقد معنا بودن به نظريههاى رايج زمانه مرتبط شده بود و به اين ترتيب از نظر كارنپ آنچه كه اكنون براى دانشمندان معنادار به شمار مىآمد، ممكن بود با تغيير نظريه براى دانشمندان بعدى فاقد معنا گردد. در سال 1935 نخستين كنگره بينالمللى براى وحدت علم در پاريس برگزار شد و اكثريت قريب بهاتفاق شركتكنندگان در كنگره به اجراى هر چه سريعتر طرح راى دادند. (71) نخستين محصول اين طرح به سال 1938 تحت عنوان دائرةالمعارف علم يكانى انتشار يافت. (72) كارنپ در مقالهاى با عنوان «مبانى منطقى وحدت علم» كوشيد تا نشان دهد وحدت علم به معناى وحدت زبان علم است; به اين معنا كه زبان مبنا و واحدى وجود دارد كه گزارههاى همه علوم مختلف قابل تحويل (ترجمه) به گزارههاى آن است. وى سپس در بخشى تحت عنوان «شاخههاى اصلى علم» تقسيمبندى مختار خود را از علوم ارائه كرد... كارنپ در مقاله خود رهيافتى را كه در «آزمونپذيرى و معنا» اتخاذ كرده بود، صراحتبيشترى بخشيد و ميان زبان فيزيكى، ( physical language) و زبان ديگرى كه آن را «زبان - شىء فيزيكى»، (physical thing-language) يا به اختصار «زبان - شىء»، (thing-language) ناميد، تفاوت قائل شد. زبان فيزيكى يك زيرمجموعه از زبان علم بهشمار مىآمد و در آن مفاهيم و اصطلاحات نظرى علم فيزيك نظير الكترون، درجه حرارت، فشار و نظاير آن مورد استفاده قرار مىگرفت. در «زبان شىء»، به عكس، صرفا از خواص قابلمشاهده اشياء استفاده مىشد: «عباراتى مانند گرم و سرد را مىتوان متعلق به «زبان - شىء» تلقى كرد، اما «درجه حرارت» را نمىتوان، زيرا تعيين آن نيازمند بهكارگيرى ابزار فنى است; بهعلاوه سنگين و سبك اما نه وزن ; سرخ ، آبى و نظاير آن; بزرگ ، كوچك ، كلفت ، نازك ، و غيره [ را مىتوان در زمره عبارات اين زبان جاى داد ] .» (73) كارنپ مدعى بود كه همه محمولهاى بالقوه، (dispositional) نظير «كشسان»، يا «قابل حل» و محمولهاى نظرى مانند «ميدان الكترومغناطيس»، «يا «بار الكتريكى» و نيز محمولهايى كه در روانشناسى بهكار مىرود مانند «خشم» يا «شادى» قابل تحويل به محمولهاى قابلمشاهده، (observable thing-predicate) در اين زباناند و بنابراين هر جملهاى از زبان علم قابل ترجمه به جملهاى است كه واجد خاصههاى قابل مشاهده است. كارنپ در آثار بعدى خود اين سير كاستن از محدوديتهاى عبارات قابل قبول زبان كلى را ادامه داد و مفهوم تازه «عبارات نظرى» را معرفى كرد كه موضوع اصلى بحث آثارى از قبيل مبانى منطق و رياضيات (1939)، «اصالت تجربه، معناشناسى، وجودشناسى» (1950)، «مشخصه متدولوژيك عبارات نظرى» (1956)، «جملات نظرى و جملات مشاهدهاى» (1958) بود. رهيافت كلى كارنپ در اين آثار كه به تاسى از هيلبرت اتخاذ شده بود، عبارت بود از تقسيم زبان علم به دو بخش، يكى بخش مشاهدهاى كه ظاهرا داراى معناى تجربى است، و ديگرى بخش كه نظرى بهخودى خود عبارت است از يك حساب صورى، (calculi) بدون هيچ تفسير تجربى. اين حساب از طريق اصول مطابقت، (correspondence principles) با زبان تجربى مرتبط است. مشروعيت هر عبارت در زبان نظرى منوط به آن است كه روشن گردد آيا از نظر تجربى مفيد محسوب مىشود يا نه. كارنپ از اين نوع مفيدبودن با اصطلاح «معناى تجربى» ياد مىكرد و معتقد بود اين شيوه اولا يك معناى جزئى و پارهاى به عبارات نظرى مىبخشد و ثانيا اين شيوه اجازه مىدهد تا تمايز ميان جملات تحليلى و تاليفى در درون دستگاه تفسير شده برقرار بماند. به اين ترتيب كارنپ طرح تحويل همه جملات را به جملات مشاهدهاى كه در نحو زبان و در آزمونپذيرى و معنا مطرح كرده بود كنار گذارد. يكى از مشكلاتى كه براى رهيافت جديد كارنپ رخ نمود آن بود كه همواره مىتوان از هر عبارت مشاهدهاى يك عبارت غيرمشاهدهاى ضعيف را استنتاج كرد و به اين ترتيب تفكيكى كه وى ميان زبان مشاهدهاى و زبان نظرى قائل شده بود فاقد اعتبار بود. مشكل ديگر آن بود كه از يكسو تفسير عبارات نظرى توسط اصول مطابقت نمىتوانست داراى محتواى تجربى باشد، زيرا در آن صورت لازم بود مانند يك نظريه علمى (بنا به قول كارنپ) به دو بخش تجربى و صورى تقسيم شود كه بخش صورى مجددا با استفاده از قواعد مطابقت جديد به بخش تجربى مرتبط گردد; كه در اين حال باز پرسش در مورد اين عبارات تفسير شده جديد تكرار مىشد. از سوى ديگر اگر اين تفسيرها فاقد هر نوع محتواى تجربى مىبودند، در آن صورت به همانگويى مبدل مىشدند و ارتباطى با سطح تجربى پيدا نمىكردند. تلاش كارنپ براى ايجاد يك زبان مشاهدهاى مستقل از مفاهيم نظرى وى را به سمت نوعى ابزارانگارى، ( instrumentalism) افراطى سوق داد كه مىتوان آن را به صورت زير بيان كرد: الف) يك مجموعه، يعنى جملات مشاهدهاى، وجود دارد كه مبانى تحقيق نهايى همه نظريههاى علمى بهشمار مىآيد. (74) ب) تنها جملات مشاهدهاى جملات معنادار واقعى و اصيل بهشمار مىآيند. جملات نظرى «غيركامل» يا «غيرمستقيم تفسير شده» هستند و تفسيرشان تنها به شيوه قياسى با استفاده از جملات مشاهدهاى و قواعد مطابقت امكانپذير است. اگر اين قواعد موجود نباشند، جملات نظرى صرفا به صورت علائم فاقد معنا كه در محاسبات مورد استفاده قرار مىگيرند باقى خواهند ماند. ج) نظريهاى را كه نتوان در قالب عبارات مشاهدهاى بازگو كرد، بايد به صورت يك ابزار در نظر گرفت كه به ما اجازه مىدهد جملات مشاهدهاى بيشترى را به طريق قياسى بهدست آوريم. ابزارهاى نظرى نظير هر ابزار ديگرى مىتوانند خوب يا بد باشند، اما سؤال از واقعيت هوياتى كه آنها مورداستفاده قرار مىدهند يا صادق بودن و بهتر صادق بودن تصويرى كه عرضه مىكنند از نوع پرسشهاى بىمعناى متافيزيكى است. 7- معناشناسى، (Semantics)
كارنپ در آغاز، تحليل زبان را در شكل تحليل صورت عبارات دنبال كرد و در پى تحليل معانى عبارات نبود. اما به دنبال آشنايى با تحقيقات منطقدانان لهستانى نظير لزنيوفسكى، (Lesniewski) و كوتاربينسكى، (Kotarbinsky) و بخصوص آراء تارسكى، (Tarski) درخصوص مفهوم صدق، به اين نتيجه رسيد كه رهيافت نحوى صرف براى بيان همه حقايق زبانى كفايت نمىكند و معتقد شد كه زبان يك وجه معناشناختى نيز دارد، به اين معنا كه عبارات هر زبان داراى معنا هستند و جملات آن واجد ارزش صدقاند و اين ارزش معمولا با معناى جملات و نيز شرايط موجود در عالم مرتبط است. به اين ترتيب اگر قرار باشد يك زبان را به صورت كامل مشخص سازيم مىبايد با استفاده از قواعد معناشناختى، معانى جملات را بيان كنيم: در سالهاى اخير بسيارى از فلاسفه و دانشمندانى كه به تحليل منطقى علم علاقهمندند، آگاه شدهاند كه علاوه بر تحليل كاملا صورى از زبان، تحليلى از كاركرد معنابخشى زبان، (signifying function of language) و يا به عبارت ديگر يك نظريه مربوط به معنا و تفسير [ كلمات و عبارات زبان ] نيز مورد نياز است. ... اين نظريه اگر به اندازه كافى تكميل گردد نه تنها حاوى يك نظريه تخصيص معنا، (designation) ،يعنى [ نظريه بازگوكننده ] رابطه ميان عبارات و معانى آنها خواهد بود، بلكه در عين حال يك نظريه صدق و يك نظريه استنتاج منطقى را نيز دربر خواهد داشت. مفاهيم معناشناسى اغلب نه تنها در علوم تجربى، كه در زندگى عادى نيز مورداستفادهاند. بهعنوان مثال، وقتى كسى مىگويد كه كلمه معينى را به معنايى متفاوت با معناى شخصى ديگر بهكار مىبرد، يا مىگويد كه حكم خاصى صادق يا كاذب است، يا يك گزاره خاص تحليلى است. ... ، يا گزاره ديگرى از گزاره نخست نتيجه مىشود، يا با آن موافق يا متناقض است، در همه اين موارد مفاهيم معناشناسانه را بهكار مىبرد. ... وظيفه بازساختن نظاممند معناشناسى عبارت است از يافتن تعاريف مكفى، ( adequate) و دقيق براى مفاهيم روزمره معناشناختى و براى مفاهيم تازه مربوط به آنها، و ارائه يك نظريه مبتنى بر اين تعاريف. (75) تاكيد كارنپ بر ضرورت بهرهگيرى از معناشناسى در تحليلهاى زبانى با مخالفتسرسختانه برخى از اعضاى اصلى حلقه روبهرو شد كه معتقد بودند مفهوم معناشناختى صدق را نمىتوان با رهيافت ضدمتافيزيكى تجربهگرايان منطقى آشتى داد. (76) كارنپ به منظور پاسخگويى به انتقادات همكاران خويش و به كرسىنشاندن اين نكته كه رهيافت معناشناختى با اصالت تجربه قابل جمع است دستبه كار انتشار آثار تازهاى در اين زمينه شد. نخستين محصول اين تلاش كتاب مبانى منطق و رياضى (1939) بود كه با آثار ديگرى نظير مقدمهاى بر معناشناسى (1942)، صورىكردن منطق (1943) و معنا و ضرورت (1956/1947) كه مهمترين تاليف او در اين زمينه بود، ادامه پيدا كرد. (77) در تاليف اخير، كارنپ ضمن نقد رهيافتهاى فرگه، راسل، هيلبرت و برنايس، ( Bernays) به مساله «توصيفهاى خاص»، (definite descriptions) مدعى شد كه روش جديدى براى تحليل معناشناختى معناى عبارات زبانى عرضه كرده است كه از آن با عنوان «روش مصداق و معنا»، (the method of extension and intension) ياد كرد و تاكيد نمود كه برخلاف روشهاى سنتى كه عبارات زبانى را نام يك هويت انضمامى يا انتزاعى بهشمار مىآورند در روش جديد هر عبارت، (expression) در يك زبان واجد معنا و مصداق به شمار آورده شده است، نه آنكه نامى براى يك هويت محسوب گردد. (78) گيلبرت رايل، (Gilbert Ryle) در نقد تندى كه بر كتاب كارنپ نگاشت آن را «تركيب شگفتآورى از پيچيدگى فنى همراه با خامانديشى فلسفى» (philosophical naivete) ناميد. (79) به اعتقاد رايل منشا اين خامانديشى فلسفى در پذيرش ضمنى نظريه فرگه از سوى كارنپ است كه براساس آن معناى هر عبارت، شىء، فراگرد، شخص يا هويتى است كه آن عبارت اسم خاصش، (proper name) به شمار مىآيد. رايل اين نظريه را يك نظريه مسخره، (a grotesque theory) لقب داد و بر نقاط ضعف آن انگشت گذارد، از جمله آنكه فرگه ناگزير شده مدلول، (Bedeutungen Meaning) دو عبارت «ستاره سحرى» و «ستاره شامگاهى» را يكسان بهشمار آورد، اما بين معناى، (Sinn-Sense) آن دو تفاوت قائل شود و معنا را به عنوان اشيائى، ( objects) تلقى كند كه اين دو عبارت در بيان غيرمستقيم مىنامند. رايل تاكيد كرد كه كارنپ همين شيوه را به كار گرفته، از واژه intension استفاده كرده است. رايل با اشاره به رهيافت راسل مدعى شد كه اينكه عبارات نام فرد معينى بهشمار آيند يا نه تاثيرى در درك معناى آنها ندارد، كما اينكه معناى عبارت «نخستين پاپ آمريكايى» كاملا روشن است ولو آنكه اين عبارت هنوز نام شخص معينى به شمار نمىآيد. (80) كارنپ در كتاب خود تاكيد كرده بود كه آنچه وى intension مىنامد ساختههاى ذهنى نيستند، بلكه واقعيتهاى عينى بهشمار مىآيند و در عينحال خود را از اين اتهام كه مجردات را همچون امور مادى بهشمار آورده مبرى دانست و متذكر شد كه مفاهيم انفرادى و خاصههاى منطقى و قضايا را نبايد در زمره اشياء به شمار آورد، اما اين امر مانع از آن نيست كه آنها را هوياتى عينى محسوب داريم. (81) رايل ضمن رد اين مدعا يادآور شد، اينكه كارنپ منكر «شىء» بودن قضايا و خاصهها و مفاهيم شده، ماهيت اين هويات را به امرى بهكلى رازآميز مبدل مىسازد. كارنپ در مقاله «اصالت تجربه، معناشناسى و وجودشناسى» (1950) به شيوهاى پراگماتيستى و ابزارانگارانه با تكيه بر اصل تسامح به دفاع از ديدگاه خود برخاست و با تقسيم پرسشهاى هستىشناسانه به پرسشهاى داخل و خارج چارچوب زبان يادآور شد كه قبول واقعيتبراى هويات مختلف صرفا امرى است كه به انتخاب زبان مناسب براى اداى مقصود بستگى دارد: «قبول يا رد صور انتزاعى زبانى، درست نظير قبول يا رد هر صورت زبانى ديگر در هر يك از شاخههاى علم، در نهايتبراساس مؤثر بودن اين هويات در مقام ابزار [ پژوهش ]، و بر مبناى نسبت نتايجى كه [ از مفروض گرفتن آنها ] به دست آمده به ميزان پيچيدگى و دشوارى [ مورد نياز براى بهكارگرفتن ] آنها بستگى دارد. صدور فتواى منع بهكارگيرى برخى از صورتهاى زبانى بهشيوهاى جزمى به عوض آزمودن موفقيتيا عدم موفقيت آنها در كاربرد عملى، صرفا رهيافتى عبث نيست، بلكه قطعا مضر و زيانبار است; زيرا مىتواند سد راه پيشرفت علم گردد. تاريخ علم مثالهايى از اين قبيل منعها را كه بر مبناى تعصبات مذهبى، اسطورهاى، متافيزيكى، و يا ساير منابع غيرمعقول استوار بوده نشان مىدهد، كه سبب كندشدن پيشرفتبراى مدتهايى كوتاه يا طولانى شدهاند. بياييد از تاريخ درس بگيريم. بياييد به آنها كه در حوزههاى تخصصى به پژوهش اشتغال دارند اين آزادى را بدهيم كه هر صورت زبانى را كه براى خود مفيد مىيابند انتخاب كنند; ادامه پژوهش در اين حوزهها دير يا زود به حذف صورتهايى كه كاربرد مفيدى ندارند منجر خواهد شد. بياييد در طرح دعاوى و بررسى نقادانه آنها با احتياط عمل كنيم، اما در رواداشتن صورتهاى زبانى تسامح به خرج دهيم.» (82) ديدگاه كارنپ در باب معناشناسى در طى زمان دستخوش تحول شد. در مقدمهاى بر معناشناسى كارنپ معتقد بود كه قواعد معناشناسى مىبايد به صورت تعريف «جمله صادق» ارائه شوند. اين تعريف مىبايد به گونهاى باشد كه براى هر جمله «...» در زبان، متضمن يك شرط صدق باشد: «...» صادق است اگر و فقط اگر ... . كه در آن «...» بيانگر گزارهاى است كه معناى آن از قبل براى ما روشن است. در معنا و ضرورت (1947) كارنپ موضع تازهاى اختيار كرد و مدافع اين ديدگاه شد كه به قواعدى كه ارزش صدق را مشخص مىسازند، مىبايد قواعدى كه معنا را مشخص مىسازند نيز اضافه گردد. در مقاله «اصالت تجربه، معناشناسى و وجودشناسى» (1950) كارنپ اظهار داشت كه زبانسازى علاوه بر قراردادهاى نحوى، شامل بيان قواعدى است كه مشخص مىسازند تحت چه شرايطى يك جمله مىبايد «پذيرفته شود» و يا «رد گردد». اما او اين قواعد را متعلق به قلمرو شناختشناسى محض قلمداد كرد كه حاكى از آن بود كه وى در اين مقطع هنوز معناشناسى را حوزه مستقلى محسوب نمىكرده است. 8- تحليلى و تاليفى
تجربهگرايان منطقى تقسيم جملات به تحليلى، تاليفى و متناقض را كه توسط ويتگنشتاين صورت پذيرفته بود مورد تاييد قرار دادند. برخى از صورتبنديهاى اصل تحقيقپذيرى بر مبناى همين تقسيم استوار شده است. تجربهگرايان منطقى به اقتفاى ويتگنشتاين قائل بودند كه: الف - ارزش صدق يك جمله را تنها به شرطى مىتوان به نحو ماتقدم تعيين كرد كه آن جمله يا يك همانگويى باشد و يا تناقض. ب - جملات تاليفى را مىبايد به نحو تجربى محقق يا ابطال كرد. ج - جملات همانگويى چيزى درباره ماهيت واقعيت نمىگويند; آنها با همه عوالم ممكن سازگارند، يعنى با هر نوع نتيجه قابل تصور از شرايط تجربى سازگارند. د - هيچ جمله تاليفى واجد مشخصه (ج) نيست. (83) تجربهگرايان منطقى تفكيك قضايا به ماتقدم و ماتاخر را به اندازه كافى روشن و بديهى بهشمار مىآوردند و معتقد بودند كه اين تفكيك نياز چندانى به ايضاح ندارد. در عوض تفكيك قضايا به تحليلى و تاليفى از نظر آنان نياز به رفع ابهام داشت. در ميان تجربهگرايان منطقى كارنپ بيش از ديگران در اين خصوص تلاش كرد. براى كارنپ ايضاح مفهوم تحليلى بودن كه وى آن را معادل صدق منطقى مىدانست، اهميت فراوان داشت. يك منبع الهام براى كارنپ لايبنيتز بود كه گفته بود حقيقت ضرورى حقيقتى است كه در همه عوالم ممكن صادق است; و منبع الهام ديگر ويتگنشتاين بود كه گفته بود حقيقت منطقى يا همانگويى با خاصيت صادق بودن در همه توزيعهاى ممكن ارزش صدق تعريف مىشود. همه تعاريف كارنپ بر اين دو پايه متكى است، يعنى يا بر پايه حالات منطقى ممكن و يا بر مبناى تعريف جملاتى كه آن حالات را توصيف مىكنند. بر طبق ديدگاه فلاسفه كلاسيك، جمله تحليلى (متناقض) جملهاى است كه صدق (يا كذب) آن تنها به محتواى خود جمله بستگى دارد. جمله تاليفى جملهاى است كه ارزش صدق آن را نمىتوان صرفا با توجه به معناى آن به دست آورد، بلكه مىبايد امور واقع را نيز مدنظر قرار داد. كارنپ به شيوه مالوف خود كوشيد مفهوم «تحليلى در زبان L »را توضيح دهد. در نحو منطقى زبان، يك «زبان» عبارت بود از آنچه كه مىتوان آن را نوعى روش محاسبه مؤثر، (effective calculus) بهشمار آورد: ، L (A . S . P.R) كه در آن A عبارت است از «علائم ساده» زبان موردنظر، S مجموعه «جملات» آن، P اصول موضوعه، (postulates) ،و R مجموعه «روابط نشاندهنده استنتاج مستقيم»، (direct consequences relations) است. بر مبناى اين تعريف، كارنپ طبقهبنديى از جملات زبان به صورتى كه در شكل ذيل نشان داده شده فراهم كرد. (84) ..... معتبر، (Valid) ..... .....نامعين، (indeterminate) ..... .....نامعتبر، (contravalid) ..... ..... .....تاليفى، (synthetic) ..... .....متناقض، (contradictory) ..... اگر بتوان يك جمله را از يك مجموعه جملات، از طريق استفاده از روابط استنتاج مستقيم، بهدست آورد، آن جمله را نتيجه مجموعه يادشده مىنامند. يك جمله معتبر است اگر نتيجه يك اصل موضوع باشد; نامعتبر است اگر هر جملهاى از آن منتجشود. كارنپ به منظور محدودكردن جملات تحليلى در ميان جملات معتبر، و جملات متناقض در ميان جملات نامعتبر، از ايدهاى استفاده كرد كه يادآور منطق وارياسيون بولزانو، (Bolzano) بود. (85) تعريف كارنپ، علىرغم ظرافتى كه در آن نهفته، كمك چندانى به توضيح تمايزهاى موردنظر نمىكند. فرض كنيد مىخواهيم مشخص كنيم آيا مثالى كه كانت مورد استفاده قرار داده يعنى جمله «12 ل 7+5» تحليلى استيا نه. اگر بخواهيم از تعاريف كارنپ استفاده كنيم، بايد ابتدا اين جمله را به يك زبان صورى ترجمه كنيم. در اين زبان كه آن را L1 مىناميم ممكن است جمله موردنظر تحليلى باشد. اما در عينحال ممكن استبتوان زبان صورى ديگرى پيدا كرد نظير L2 كه همين جمله در آن تاليفى باشد. به عبارت ديگر تاليفى و تحليلىبودن جملات به نوع زبان صورى انتخابى ارتباط پيدا مىكند. پرسشى كه پيش مىآيد اين است كه كدام زبان را بايد برگزيد تا عبارت فوق در آن تحليلى باشد؟ «اصول موضوع» و «رابطههاى نشاندهنده استنتاج مستقيم» را در يك زبان چگونه بايد تعيين كرد؟ كارنپ در اينخصوص توضيحى نداده است. كارنپ در دوره اتخاذ رهيافت معناشناختى گهگاه متذكر مىشد كه ديدگاه فلاسفه كلاسيك در مورد جملات تحليلى را مىتوان بدينگونه روشن كرد كه جمله تحليلى (متناقض) جملهاى است كه ارزش صدق آن از قواعد معناشناسانه زبان نتيجه مىشود. اما بايد ديد كه آيا اين توضيح كمكى به روشنشدن بيشتر مطلب مىكند يا نه؟ فرض كنيد فيلسوفى كه با تعريف كلاسيك از جمله تحليلى آشناست مىخواهد با استفاده از معيار كارنپ مشخص سازد كه آيا جمله «12 ل 5 + 7» تحليلى استيا نه. نخست مىبايد اين جمله را به صورت صورى درآورد تا بتوان قواعد معناشناسى را در مورد آن اعمال كرد. برطبق نظر كارنپ قواعد معناشناسى يك زبان مانند L براى هر جمله مانند A از L متضمن شرطى به صورت زير است: 1) A صادق است اگر و فقط اگر B ، كه B «ترجمه» A به يك فرا - زبان است كه در آن قواعد معناشناسى صورتبندى شده است. اگر L بخشى از اين زبان بالاتر باشد، در آن صورت A و B ممكن استبا يكديگر منطبق گردند. فرض كنيم چنين باشد. در اينصورت فيلسوف ما قواعد معناشناسى را بدينشكل صورتبندى مىكند: 2) «12 ل 5 + 7» صادق است اگر و فقط اگر 12 ل 5 + 7 . اگر او پذيرفته باشد كه جمله 3) 12 ل 5 + 7 بر مبناى منطقى صادق است، در آن صورت مىتواند (3) را به منظور استنتاج (2) مورد استفاده قرار دهد: 4) «12 ل 5 + 7» صادق است. با توجه به اين استنتاج او مىتواند نتيجه بگيرد كه: 5) «12 ل 5 + 7» يك جمله تحليلى است. اما (3) چه شرطى بايد داشته باشد تا بر مبناى منطقى صادق باشد؟ آيا نبايد تحليلى باشد؟ در اينصورت فيلسوف ما به دور گرفتار آمده است. كارنپ گاهى اوقات به اقتفاى كواين ميان «جملات منطقا صادق» و «جملات صادق به صورت تحليلى» تفكيك قائل مىشد. جملات منطقا صادق اولا عبارتاند از همه جملات صادقى كه صرفا داراى عبارات منطقى هستند، مثل: 6) . a a علاوه بر اين جملات، جملاتى كه مصاديق جايگزينشده جملات نوع اول هستند نيز منطقا صادق به شمار مىآيند، مثل: 7) قرمز قرمز. همه جملات منطقا صادق، تحليلى هستند اما عكس قضيه صادق نيست. مثلا جمله تحليلى ذيل منطقا صادق نيست: 8) همه مجردها عزباند. به منظور تعريف مفهوم گستردهتر «جمله تحليلى» كارنپ مفهوم «اصل موضوع معنا»، (meaning postulate) را معرفى كرد. اين اصول موضوع در هر زبان عبارتاند از جملات تحليلى بنيادى آن زبان كه همه ديگر جملات تحليلى آن زبان بهطور منطقى از آنها نتيجه مىشوند. به عنوان مثال جمله (8) در بالا مىتواند به عنوان يك اصل موضوع معنا در زبان فارسى عمل كند. كارنپ فرض مىكند كه شمار اين اصول موضوع معنا محدود است و بنابراين مىتوان يك تركيب عطفى از آنها بهوجود آورد. فرض كنيد M تركيب عطفى اين اصول موضوع معنا در زبان L باشد. كارنپ تعريف زير را پيشنهاد مىكند: جمله S در L تحليلى است (تعريف) جمله شرطى «اگر M آنگاه S »در L منطقا صادق است. اما اين تعريف چندان راهگشا نيست. مفاهيم «عبارات منطقى» و «جمله منطقا صادق» مبهم و مسالهدار هستند. بهعلاوه اگر بخواهيم مشخص سازيم كه آيا يك جمله خاص در يك زبان تحليلى استيا نه، ابتدا مىبايد اصول موضوع معنا را در آن زبان كشف كنيم. كشف اين اصول مستلزم جستجوى شمار محدودى از جملات تحليلى است كه ديگر جملات تحليلى زبان از آن منتجشدهاند و به اين ترتيب دوباره با مشكل دور روبهرو مىشويم. كواين مقاله «دو حكم جزمى تجربهگرايى» را در نقد ديدگاه كارنپ داير بر وجود مرز مشخص ميان جملات تحليلى و تاليفى به رشته تحرير درآورد. اين مقاله بازتاب زيادى در ميان فلاسفه تحليلى داشت اما برخلاف تصور رايج، انتقاد كواين كه به شيوهاى بسيار مؤثر مطرح شده، به نقض ديدگاه كارنپ نمىانجامد. دليل اين امر آن است كه كواين عمدتا بر مبناى پراگماتيستى با كارنپ بحث كرده و نه بر مبناى امور واقع، و اذعان دارد كه اختلافش با كارنپ صرفا بر سر مفيد بودن يا غيرمفيد بودن برنامه كارنپ درخصوص ساختن زبانهاى دقيق براى بيان مفاهيم علمى است كه در درون هر يك تحليلى بودن به صورت بديهى تعريف مىشود. كواين براى نقد كارنپ معرفتشناسى، (epistemology) بديلى ارائه كرده كه خود اين معرفتشناسى همانند معرفتشناسى كارنپ در معرض انتقادات جدى قرار دارد و از جمله آنكه رد تمايز ميان قضاياى تحليلى و تاليفى به نوعى نسبيتانگارى راديكالنزى از نسبيتانگارى كارنپ منجر مىشود. (86) 9- مبانى رياضيات
كارنپ از فرگه آموخت كه مفاهيم رياضى را مىتوان بر مبناى مفاهيم منطقى تعريف كرد و قضاياى رياضى را مىتوان بهطور قياسى از اصول منطقى استنتاج نمود. بنابراين قضاياى صادق رياضى تحليلى هستند و صدقشان صرفا صدق منطقى است. هانس هان رياضىدان عضو حلقه كه از آراء راسل و وايتهد در اصول رياضيات متاثر بود، همين ديدگاه را با تفصيل و تاكيد بيشترى براى كارنپ تشريح كرد. كارنپ از مطالعه كتاب شليك (نظريه عمومى شناخت / 1918) به اين نتيجه رسيده بود كه قياس منطقى به معرفت منجر نمىشود، بلكه تنها به ايضاح آنچه كه در مقدمات مضمر است منتهى مىشود. ويتگنشتاين نيز همين نكته را در رساله فلسفى - منطقى بهصورت راديكالنزى بيان كرده، تاكيد نموده بود كه حقايق منطقى همانگويى، (tautology) هستند، يعنى در همه عوالم ممكن صادقاند. هرچند ويتگنشتاين اين نكته را تنها در مورد جملات مولكولى (بدون متغير) و جملات با يك متغير اثبات كرده بود و در مورد اينكه آيا جملات صادق منطقهاى مراتب بالاتر نيز همانگويى هستند يا نه چيزى نگفته بود و قضاياى حساب و جبر را همانگويى بهشمار نياورده بود، ولى در نظر كارنپ و اعضاى حلقه تفاوت بارزى در اين خصوص بهچشم نمىخورد و بنابراين آنان همه قضاياى رياضى را تحليلى و همانگويى بهشمار آوردند. اين تفسير براى اعضاى حلقه پيشرفتبزرگى در تجربهگرايى بهشمار مىآمد، زيرا تجربهگرايان پيشين يا نظير لاك و هيوم مفاهيم رياضى را مفاهيمى غيرتجربى اعلام كرده بودند كه از طريق شهود حاصل مىشوند و يا نظير ميل، (Mill) آنها را همانند مفاهيم علوم تجربى ماخوذ از تجربه بهشمار آورده بودند. در رهيافت جديد اين قضايا تعاريف ضمنى يا صريح محسوب شده بودند و بنابراين نه مشكل استفاده از شهود را داشتند و نه محدوديت رهيافت ميل را. هرچند اعضاى حلقه به مشكلاتى كه در راه برساختن قضاياى رياضى با كمك مفاهيم منطقى وجود دارد توجه نداشتند، ولى ماهيتبرخى از اكسيومهاى اصول رياضيات در نظرشان موجه نبود. از جمله اكسيوم تحويلپذيرى، (reducibility) و اكسيوم بىنهايت، (axiom of infinity) و اكسيوم انتخاب، . (axiom of choice) اما رمزى، (Ramsy) نشان داده بود كه براى تحويل قضاياى رياضى به مفاهيم منطقى به «نظريه انشعابيافته سنخها»، (ramified theory of types) نيازى نيست و بنابراين مىتوان اكسيوم تحويلپذيرى را كنار گذارد. در ارتباط با دو اكسيوم ديگر، اعضاى حلقه به اين نتيجه رسيدند كه بايد راهى براى تفسير آنها به صورت تحليلى پيدا شود وگرنه نمىتوان آن دو را در زمره قضاياى رياضى بهشمار آورد. كارنپ بعدها به اين نتيجه رسيد كه اكسيوم انتخاب تحليلى استبه شرط آنكه مفهوم طبقه يا مجموعه به معنايى كه در رياضيات كلاسيك بهكار مىرود پذيرفته شود و نه به معناى محدودى كه در رياضيات ساختارگرايانه، (constructivist) استفاده مىشود. تفسيرهايى نيز از اكسيوم بىنهايت پيدا شد كه آن را برخلاف تفسير راسل تحليلى مىكرد. (87) در حوزه مبانى رياضيات سه رهيافت در قرن بيستم بسط يافته بود: نظريه اصالت منطق راسل و فرگه، فرماليسم هيلبرت، و هرمان وايل، . (Hermann Weyl) اغلب اعضاى حلقه رهيافت نخست را پذيرفتند اما با رهيافت هيلبرت نيز كه موافق با الگوى فرضيهاى - قياسى بود همدلى داشتند و از آن نكات بسيارى درخصوص برساختن زبانهاى مصنوعى فراگرفتند. اين تاثير در نحو منطقى زبان بهخوبى آشكار شد. كارنپ با نظر هيلبرت كه نسبتبه امكان ارائه تفسيرى براى كل دستگاه صورى رياضى ترديد داشت موافق نبود، زيرا فرگه نشان داده بود كه مسائل بنيادى رياضى تنها در صورتى قابل حلاند كه نه فقط رياضى محض در نظر گرفته شود، بلكه به كاربردهاى رياضى نيز توجه شود. براى كارنپ كه از فيزيك به رياضى آمده بود، كاربرد رياضى به حوزه مسائل تجربى امرى موافق سليقه و ذوق بهشمار مىآمد. كارنپ چنين مىپنداشت كه شايد بتوان از رهگذر اين كاربرد عملى ميان دو رهيافت اصالتمنطقى و فرماليستى،آشتىبرقراركرد.فرضكنيدكهرياضياتابتدا بهصورت فرمال ساخته مىشود و سپس به آن قواعدى براى كاربرد نمادها و جملههاى رياضى به فيزيك و نيز براى كاربرد قضاياى رياضى براى استنتاجات قياسى در داخل زبان فيزيك اضافه شود. به نظر كارنپ چنين آمد كه اين قواعد به نحو ضمنى تفسيرى از رياضيات عرضه مىكنند. (88) ديدگاه بروئر كه معتقد بود همه مفاهيم رياضى مىبايد به صورت شهودى درك شود ظاهرا با نظرات حلقه در تعارض بود. اما رهيافت فاينايتيستى، (finitist) و ساختارگرايانه بروئر براى اعضاى حلقه جالب بود. خود كارنپ گرايش زيادى به ساختارگرايى در رياضى داشت. «زبان I »كه كارنپ در نحو منطقى زبان ساخته بود، مطابق قواعد روش ساختارگرايان برساخته شده بود، اما در «زبان II »كه فراگيرتر بود و براى بيان مفاهيم كلاسيك كفايت داشت اين محدوديت رعايت نشده بود. كارنپ يادآور شد كه هرچند مهم است ميان تعاريف و اثباتهاى ساختارگرايانه و غير آن فرق گذارده شود، اما بر طبق اصل تسامح مناسب است كه منعى هم درخصوص صورت روشهاى مختلف اثبات به عمل نيايد و همه صور عملا مفيد مورد بررسى قرار گيرد، بخصوص كه كاربرد برخى از صورى كه مورد قبول شهودگرايان و ساختارگرايان نيست، در علوم تجربى و بخصوص فيزيك اجتنابناپذير است. كارنپ در نحو منطقى زبان رياضيات را شامل نظريههاى مختلف اعداد و توابع آنها و ميدانهاى انتزاعى نظير جبر انتزاعى و نظريه انتزاعى گروهها به شمار آورده بود. در مورد مبانى هندسه، كارنپ ميان هندسه فيزيكى و هندسه رياضى تمييز قائل شد. وى هندسه رياضى را بخشى از رياضيات يامنطق روابط به شمار آورد و هندسه فيزيكى را بخشى از فيزيك. گودل در سال 1953 در مخالفتبا نظر كارنپ داير بر همانگويى، (tautology) بودن حقايق رياضى مقالهاى نوشت تحت عنوان «آيا رياضى نحو زبان به شمار مىآيد؟» غرض گودل آن بود كه نشان دهد برخلاف نظر كارنپ داير بر اينكه رياضى اساسا امرى زبانى است و قضاياى آن قواعد نحو زبان را مشخص مىسازند، قضاياى رياضى تحليلىاند اما همانگويى نيستند. يعنى صدقشان به اين دليل نيست كه ما آنها را چنين تعريف مىكنيم، بلكه اين صدق برخاسته از ماهيتخود مفاهيم رياضى است و اين ماهيات را رياضىدانان كشف مىكنند و برنمىسازند. مقاله گودل براى مجموعه شيلپ كه به افتخار كارنپ تدوين شده بود در نظر گرفته شده بود، ولى گودل علىرغم آنكه به مدت شش سال بر روى اين مقاله كار كرده بود در آخرين لحظه آن را پس گرفت. برهان وى استوار بود. براساس اين قضيه نمىتوان سازگارى، ( consistency) يك حساب صورى را در داخل خود اين دستگاه ثابت كرد. گودل چنين استدلال كرد كه اگر بگوييم رياضى نحو زبان است و قضاياى رياضى عبارات نحوى به شمار مىآيند، در آن صورت بايد راهى داشته باشيم كه بتوانيم ميان قضاياى نحوى و قضاياى تجربى تمييز بگذاريم، بهطورىكه نتوان از يكى ديگرى را استنتاج كرد. معناى اين سخن آن است كه قواعد نحوى ما مىبايد سازگار باشند، زيرا از يك تناقض مىتوان همه ديگر قضايا از جمله قضاياى تجربى را استنتاج كرد. اما بر اساس دومين قضيه ناتماميت مىدانيم كه اين سازگارى را نمىتوانيم در داخل خود دستگاه اثبات كنيم. بنابراين، اين نظر كه رياضى صرفا محدود به قواعد نحو منطقى زبان است نادرست است. (89) 10- احتمالات و منطق استقرايى
كارنپ در آثار اوليه خود روش علمى، (scientific method) را امرى بديهى و بىنياز از توضيح و تبيين فرض كرده بود و به اقتفاى راسل تحولاتى را كه در منطق از زمان فرگه به بعد پديد آمده بود، مثل اعلاى روش علمى در فلسفه به شمار مىآورد و آن را همچون معادلى براى روش علمى در فيزيك، آنگونه كه در آثار علمى از گاليله تا اينشتين منعكس بود، تلقى مىكرد. اما اين تلقى از دهه 1940 تغيير كرد و كارنپ به اين نتيجه رسيد كه در بازسازى منطقى شيوهاى كه براساس آن معرفت علمى و آگاهيهاى روزمره بر مبناى تجربه شكل مىگيرد، مىبايد ماهيت روش علمى نيز مورد توجه قرار گيرد. در نظر كارنپ روش علمى در اساس روشى استقرايى بود و او در نظر داشتبا بهرهگيرى از حساب احتمالات، براى استقرا مبنايى معقول فراهم آورد. در حلقه وين تفسير تواترى احتمالات، (frequency interpretation) براساس آراء فنميس و رايكنباخ پذيرفته شده بود. بر مبناى اين تفسير احتمال يك رويداد عبارت بود از تواتر نسبى وقوع رويداد در شمار زيادى از مشاهدات. در نظر اعضاى حلقه و لاپلاس كه بر مبناى اصل عدم دليل كافى، (insufficient reason) استوار بود و نيز تفسير كينز، (Keynes) كه معتقد بود حساب احتمالات شاخهاى از منطق است و احتمال نوعى رابطه منطقى ميان قضايا، مردود بهشمار مىآمدند. (90) اما از 1941 به بعد كارنپ تحت تاثير ويتگنشتاين و وايزمن و كينز به اين نتيجه رسيد كه لااقل در برخى موارد بايد احتمال را يك مفهوم منطقى محض بهشمار آورد. (91) وى در عينحال بر اين نكته تاكيد كرد كه مفهوم منطقى احتمال مىبايد مفهوم تاييد، ( confirmation) يك فرضيه با توجه به يك پيكره از شواهد را كه در روششناسى علوم تجربى از اهميت اساسى برخوردار ستبه نحو كمى توضيح دهد. كارنپ بر اين اساس مفهوم درجه تاييدپذيرى، (degree of confirmation) را پيشنهاد كرد كه نشاندهنده احتمال منطقى بود. كارنپ معتقد شد كه مفهوم منطقى احتمال مبناى همه منطقهاى استقرايى است و بر اين اساس واژه احتمال استقرايى، ( inductive probability) را به عنوان معادل احتمال منطقى بهكار مىبرد و اعتقاد داشت كه اگر بتوان تعريف قابل قبولى براى احتمال منطقى پيدا كرد آنگاه مىتوان مبناى معقولى براى شيوه بحثانگيز استنتاج استقرايى ارائه نمود. وى بر همين مبنا از نظريه مربوط به احتمال منطقى با نام «منطق استقرايى»، (inductive logic) ياد مىكرد. در مبانى منطقى احتمالات (1950) كارنپ ميان دو مفهوم احتمال كه آنها را به ترتيب احتمال1 و احتمال2 ناميد تمييز قائل شد. با توجه به بينه موجود . c(h.e):e اين نوع احتمال براى ارزيابى نظريهها و فرضيههاى علمى و پيشبينيهاى آنها بهكار مىرود. جملات احتمال منطقى يا احتمال استقرايى تحليلى هستند و روابط منطقى بين يك فرضيه و بينه، نظير التزام منطقى، را با مقادير كمى بيان مىكنند. بنابراين اين گزارهها درباره گزارههاى علمى سخن مىگويند و به خود علم تعلق ندارند بلكه متعلق به روششناسى علم هستند و در فرا - زبان صورتبندى شدهاند. احتمال2، بهعكس، عبارت است از مفهوم آمارى احتمال كه در درون علوم و هرگاه كه سروكارمان با شانس و رويدادهاى تصادفى، (random) است ظاهر مىگردد و از احتمال وقوع رويدادهاى مختلف نظير استحاله يك اتم اورانيوم يا احتمال آمدن شير در پرتاب سكه و يا بالا رفتن سهام يك شركتخاص و امثالهم خبر مىدهد. قضاياى اين نوع احتمال برخلاف قضاياى احتمال نوع اول تاليفى هستند. (92) در قبول تفسير منطقى احتمال، كارنپ به ناگزير صورتى از اصل عدم تفاوت را اختيار كرده بود. اما مشكلى كه براى اين اصل (در همه صورتهاى آن) وجود دارد آن است كه پذيرش آن راه را براى تناقضهاى گريزناپذير هموار مىسازد. (93) اما مشكل بزرگتر در اين نكته نهفته بود كه تفسير منطقى محض از احتمال منجر بدان مىشد كه گزارههايى كه مقادير احتمال را بيان مىكنند تحليلى از كار درمىآيند و بنابراين تعيين مقادير احتمالى اساسى صرفا براساس ملاحظات منطقى صورت مىپذيرفت و نه با استفاده از تجربه. به اين ترتيب شيوهاى كه قرار بود تبيينكننده روش علوم تجربى و فراهمآورنده مبنايى معقول براى اين روش باشد، اساسا ارتباطى با تجربه پيدا نمىكرد. كارنپ براى رفع اين محظور تلاش گستردهاى را آغاز كرد و از جمله كوشيد تا با اعمال برخى محدوديتهاى روششناسانه / شناختشناسانه بر تابع، c(h,e) اين امكان را به وجود آورد كه تابع c به صورت مبناى يگانهاى براى دستگاه منطق استقرايى عمل كند. (94) كارنپ معتقد بود كه كميت تابع c با مقدارى كه افراد بهطور شهودى براى احتمال h پيشنهاد مىكنند مساوى خواهد بود، اما در عينحال اين نكته را نيز اذعان داشت كه افراد ممكن است مقادير مختلفى را بهطور شهودى براى h پيشنهاد كنند. توضيح او در خصوص اين تعارض آن بود كه اين تفاوتها در جريان تجربه از بين خواهند رفت. (95) كارنپ تلاش براى ارائه يك تفسير منطقى از احتمالات كه هم از انسجام درونى برخوردار باشد و هم از شائبه رهيافتهاى سوبژكتيو عارى باشد و در عينحال بتواند به عنوان مبنايى براى منطق استقرايى علوم عمل كند، تا پايان عمر و در آثارى نظير پيوسته روشهاى استقرايى (1952) و مطالعاتى در منطق استقرايى و احتمالات (1971) دنبال كرد. اما اين تلاشها قرين موفقيت نبود و رهيافت وى در هر قدم با تناقضهاى درونى بيشترى همراه شد تا آنجا كه در آخرين آثار خود اعلام كرد: «علىالاصول هيچگاه ضرورى نيست كه به منظور قضاوت در باب معقول بودن يك تابع c به تجربه رجوع شود.» (96) ريچارد جفرى، (Jeffrey) همكار نزديك كارنپ در دهه آخر زندگى وى، كه كارنپ مطالعاتى در منطق استقرايى و احتمالات را با كمك و اشتراك او تاليف كرده، طرح حساب احتمالات را با نوعى طنز ظريف چنين خلاصه كرده است: «من هيچ استدلال قاطعى له يا عليه اين نظر كه برنامه كارنپ امكانپذير يا بهدردبخور استسراغ ندارم. هدف اين برنامه نوعى «بازسازى معقول» از مفاهيمى است كه ما مىبايد، در كسب آنچه كه خوش داريم آن را معرفتبهشمار آوريم، دنبال كنيم. هر نوع تلاشى از اين قبيل مالامال از عناصرى است كه طرفداران آنها را ايدئالسازى [ دستگاه ] مىنامند و مخالفان ابطالسازى [ دستگاه ] . اشكال در اينجاست كه عموما سخن مخالفان درست از كار درمىآيد.» (97) 11- اصالت قرارداد و پراگماتيسم
به اعتقاد برخى از نويسندگان، بين دورههاى مختلف تحول فكرى كارنپ نوعى پيوستگى وجود دارد كه عبارت است از التزام به نوعى اصالت قرارداد كه به تدريجشدت يافته، از نوعى رهيافت دوهمى در مورد underdetermination به اصالت قرارداد راديكال مبدل شده و نوعى پراگماتيسم كه با سفر به آمريكا شكوفايى و رشد بيشترى پيدا كرده و به يكى از جنبههاى غالب انديشه وى تبديل شده است. (98) از جمله عواملى كه كارنپ را به اتخاذ اين رهيافتسوق داد، اشتياق او براى طرد «شهودگرايى» به عنوان مبنايى براى موجهساختن، (justification) باورها بود. كارنپ در طرد «شهودگرايى» از رهيافت هيلبرت درخصوص استفاده از تعاريف ضمنى در هندسه تبعيت كرده، اما ايده تعاريف ضمنى را به مراتب بيش از هيلبرت بسط داده است. براى كارنپ انتخاب دستگاهى حاوى تعاريف ضمنى، در نهايتبا استفاده از ملاحظات پراگماتيستى صورت مىپذيرد. اين رهيافت اصالت قراردادى - پراگماتيستى از دوره نحو منطقى زبان به بعد بهخوبى مشهود است. كارنپ از اين زمان به بعد به طور جازم معتقد شد كه هرچند بر هيچ مبناى غيردورى نمىتوان يك زبان يا فلسفه خاص را بر زبان يا فلسفه ديگر رجحان نهاد، اما بر مبناى ملاحظات عملى و پراگماتيك مىتوان اين كار را انجام داد. زبانهاى غيرمنسجم (نظير زبانهاى طبيعى) از نظر پراگماتيكى مطلوب نيستند. وظيفه فيلسوف، به عنوان منطقدان، يافتن نتايج منطقى قراردادها است. اما اين رهيافت نوعى رهيافت مهندسى به فلسفه است. مىتوان پيشنهادها را پذيرفت و از مفيد بودن آنها دفاع كرد، اما اين فعاليت ديگر تفلسف (به معناى شناخت واقع) نيست، بلكه نوعى فعاليت عملى است. (99) در نحو منطقى زبان (1934) كارنپ يك جنبه پراگماتيستى مهم به شناختشناسى تجربهگرايان اضافه كرد: «هيچيك از قواعد زبان فيزيكى قطعى و متعين نيستند، همه اين قواعد را مىتوان به محض آنكه موقعيت اقتضا كرد تغيير داد.» اين موضوع شامل قواعد رياضى نيز مىشود: «از اين نظر قواعد رياضى نيز تفاوتى ندارند و تفاوتى اگر هست در شدت و ضعف است. برخى از قواعد سختتر از قواعد ديگر كنار گذاردنى هستند.» (100) اما در مبانى منطق و رياضيات (1939) كارنپ موضع خود را تعديل كرد. اگر زبان به صورت بازى با علائمى فاقد معنا تلقى مىشود، همچون يك عمليات محاسبهاى، در آن صورت قواعد زبان را مىتوان بهطور دلخواه تدوين كرد. اما اگر علائم واجد معنا باشند، در آن صورت اينكه كدام جملات حقيقت منطقى بهشمار مىآيند از قبل تعيين شده است: «نتيجه بحث ما چنين است: منطق و يا قواعد قياس (و يا به اصطلاح ما قواعد نحوى انتقال و تبديل) مىتوانند بهصورت دلخواه انتخاب شوند و بنابراين اعتبارى و قراردادى هستند اگر بر مبناى ساختن دستگاه زبانى انتخاب شده باشند و تفسير دستگاه بعدا به آن اضافه شده باشد. از سوى ديگر، اين دستگاه منطق تابع انتخاب ما نيست، خواه صادق يا كاذب، اگر كه تفسير علائم منطقى از پيش مشخص شده باشد.» (101) در سالهاى بعد تاكيد كارنپ بر استفاده از رهيافتهاى پراگماتيستى صراحتبيشترى پيدا كرد. او در پاسخ به مقاله چارلز موريس تحت عنوان «پراگماتيسم و تجربهانگارى منطقى» (102) مىنويسد: «بدون ترديد اشاره موريس در اين خصوص كه ديدگاههاى فلسفى من از زمان سفرم به آمريكا تاثير آشكارى از انديشههاى پراگماتيستى پذيرفته، درست است... به عنوان مثال، من اكنون بيش از گذشته بر نقش عوامل اجتماعى در كسب و بهكارگيرى معرفت، خواه معرفت عرفى و خواه معرفت علمى، تاكيد مىكنم. بهعلاوه، در مواردى كه تكميل يك دستگاه مفهومى، (conceptual system) يا يك نظريه مستلزم اتخاذ تصميمات عملى است; و در مورد اين واقعيت كه همه معرفتبا روابطى آغاز مىشود كه ميان يك ارگانيزم زنده و محيطش برقرار است و [ اين معرفت ] در خدمت اين روابط است، [ تاكيد من بر جنبههاى اجتماعى از گذشته بيشتر شده است. ] يقينا توجه به اين جنبهها براى درك آن دسته از پديدارهاى اجتماعى نظير زبان حائز كمال اهميت است. تاثير پراگماتيسم در تكامل ذهنيات من بسيار مفيد بوده است.» (103) تغييراتى كه در رهيافتها و تعلقات قبلى كارنپ از رهگذر پذيرش اين نوع رهيافت اصالت قراردادى - پراگماتيكى حاصل شد مىتوان چنين خلاصه كرد: 1 - قول به اصالت منطق، (logicism) كنار گذارده شد. براساس اصالت قرارداد لازم نبود همه رياضيات به منطق تحويل شود تا معضل تجربهگرايان رفع گردد. اين امكان وجود داشت كه به اصول متعارف رياضى به عنوان تعاريف ضمنى نظر كرد. به اين ترتيب رياضيات، برحسب معانى عباراتش كه توسط قرارداد مشخص شده، صادق است ولو آنكه به منطق قابل تحويل نباشد. البته تحويل رياضى به منطق به لحاظ پراگماتيكى موجب اقتصاد فكر و به اين اعتبار امرى مطلوب است. اين امر نظير كاستن از شمار اصول متعارف در يك دستگاه رياضى به شمار مىآيد. اما نكته مهم اينجاست كه بر اساس اين رهيافت، منطق و رياضى ديگر امور معرفتشناسانه به شمار نمىآيند، بلكه صرفا صورى هستند و تحليلى محسوب مىشوند. 2 - قول به اصالت تجربه، (empiricism) نيز به صورت امرى قراردادى درآمد و تاكيد گرديد كه رهيافت زبانى به فلسفه تنها در اين چارچوب وسيع و نه در محدوده تنگ رهيافتهاى نحوى، شانس بقا خواهد داشت. 3 - همه مسائل هستىشناسانه، (ontologic) نيز به صورت قراردادى درآمدند و كارنپ نوعى موضع نوميناليستى در قبال مسائل متافيزيكى اتخاذ كرد; به اين معنا كه مدعى شد خارج از زبان چيزى براى گفتن وجود ندارد و در داخل زبان نيز مسائل بهصورت بديهى و سادهاى، (trivial) رفع مىشوند. 4 - اصل تحقيقپذيرى بهصورت اصل تاييدپذيرى حفظ گرديد و به قواعد شناختشناسانه همچون تعاريف ضمنى نظر شد. وقتى در 1979 از آير پرسيدند به نظر شما مهمترين نقيصه پوزيتويسم منطقى چه بوده است، آير پاسخ داده بود: «تصور مىكنم مهمترين اين نقايص آن بوده كه تقريبا همه آن غلط بوده است.» (104) آنچه كه آير در مورد پوزيتيويسم منطقى گفته كم و بيش در مورد تلاشهاى فكرى كارنپ در ادوار مختلف زندگى وى صدق مىكند. با اين حال تجربهگرايى منطقى و ديدگاههاى كارنپ كه نماينده شاخص اين مكتب به شمار مىآمد تاثيرى گسترده در انديشه بسيارى از متفكران قرن اخير داشته است و رد برخى از اساسيترين جنبههاى انديشه وى همچنان بهخوبى در آراء شمار قابلتوجهى از متفكران سرشناس حاضر قابل مشاهده است. مخالفت ضمنى يا صريح با متافيزيك، اعتقاد به برساختهشدن واقعيت توسط دستگاههاى مفهومى، (conceptual schemes) ،گرايش به اصالت قرارداد و تاكيد بر اينكه انتخاب ميان اين دستگاهها بر مبناى ارزشهاى پراگماتيستى صورت مىپذيرد از جنبههايى است كه مىتوان با شدت و ضعف در آثار بسيارى از نويسندگان مشاهده كرد. 1. كارنپ عنوان «تجربهگرايى منطقى logical empiricism »را بيشتر از ديگر عنوانهاى پيشنهادى براى نامگذارى فلسفه مختارش ترجيح مىداد. اين عنوان از يكسو دو منبع الهام اصلى اين فلسفه را مشخص مىساخت كه عبارت بود از منطق، بخصوص آنگونه كه توسط فرگه و راسل صورتبندى شده بود و معرفتشناسى مبتنى بر اصالت تجربه، و از سوى ديگر تاكيدى را كه در چارچوب اين رهيافت تجربهگرايانه بر منطق جديد صورت مىگرفت آشكار مىساخت. از اين گذشته، عنوان اخير عارى از جنبههاى منفيى بود كه واژه پوزيتيويسم در اذهان تداعى مىكرد. (كارنپ [ 1963 ] ، [1967/1928] ) در ترجمه واژه empiricism معادلهاى زير بهصورت علىالبدل مورد استفاده قرار گرفتهاند: «تجربهگرايى»، «تجربهانگارى» و «اصالت تجربه». براى برخى اطلاعات زندگينامهاى درباره كارنپ به زبان فارسى نگاه كنيد به: كارناپ، نوشته آرن نانس، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمى، 1352. در ترجمه فارسى اين اثر، متاسفانه تقريبا همه پاورقيهاى متن اصلى كه غالبا حاوى اطلاعات مفيدى استحذف شده است. 2. برخى از چهرههاى برجسته حلقه وين عبارت بودند از: موريتس شليك، ) (Moritz Schlick) فيزيكدان و فيلسوف و بنيانگذار حلقه)، رودولف كارنپ، ) (Rudolf Carnap) فيلسوف و منطقدان)، فردريش وايزمن، (Friedrich Waismann) (فيلسوف)، گوستاو برگمن، ) (Gustav Bergmann) رياضىدان)، فيليپ فرانك، (Philipp Frank) (فيزيكدان)، هانس هان، (Hans Hahn) (رياضىدان)، ويكتور كرافت، (Victor Kraft) (مورخ و فيلسوف)، اتو نويرات، ( Otto Neurath) (جامعهشناس و عالم اقتصاد سياسى)، فليكس كوفمان، (Felix Kaufmann) (وكيل دعاوى)، كارل منگر، (Karl Menger) (رياضىدان)، كورت گودل، (Kurt Godel) (رياضىدان و منطقدان)، هربرت فايگل، (Herbert Feigl) (فيلسوف)، آلفرد آير، (Alfred Ayer) (فيلسوف). در باب حلقه وين نگاه كنيد به: رساله وين، نوشته مير شمسالدين اديب سلطانى، تهران، مركز ايرانى مطالعه فرهنگها، 1359. حلقه وين، ترجمه و نگارش بهاءالدين خرمشاهى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365. 3. كارنپ رساله خود را با تقسيم فضا به صورى و شهودى و فيزيكى آغاز كرده، مساله را در فضاى سهبعدى دنبال كرده است. در هر يك از تقسيمات سهگانه فوق تقسيمات جزئيتر ديگرى نيز برقرار شده است: نظير تقسيم فضا به توپولوژيك، پروژكتيو، متريك. غرض كارنپ آن بود كه نشان دهد تعارض مشهود ميان نظريههايى كه از سوى فلاسفه و فيزيكدانان و رياضىدانان در مورد مكان ارائه شده ناشى از آن است كه اين نويسندگان واژه «مكان (فضا)» را به معانى مختلف به كار بردهاند. در رساله كارنپ، فضاى صورى يك دستگاه انتزاعى از روابط منطقى بود و فضاى شهودى، مفهومى كانتى از فضا يعنى ادراك فضا به توسط «شهود محض» مستقل از هر نوع تجربه. اما برخلاف كانت، كارنپ آنچه را كه توسط شهود محض ادراك مىشد به برخى خواص توپولوژيك محدود كرده بود و خواص متريك و ابعاد سهگانه فضا را امور تجربى بهشمار آورده بود. فضاى فيزيكى نيز امرى كاملا تجربى بهشمار آورده شده بود. 4. اين اثر توسط مرحوم منوچهر بزرگمهر به فارسى برگردانده شده، در سال 1348 توسط بنگاه ترجمه و نشر كتاب انتشار يافته است. B.Russell [1914], Our Knowledge of the External World as Field for Scientific Method inPhilosophy, La Salle, Open Court. 5. خودزندگينامه فكرى كارنپ، (Intellectual Autobiography) ،در مجموعه شيلپ (1963 ، (Schilpp ،ص 13. Carnap, R. [1963], The Philosophy of Rudolf Carnap, ed. by A. Schilpp, La Salle, Illinuis,Open Court. 6. اين كتاب با عنوان ساختار منطقى عالم، (The Logical Structure of the World) به انگليسى ترجمه شده است. واژه آلمانى Aulbau كه در انگليسى به ) Structure ساختار) ترجمه شده به معناى برساختن است كه در انگليسى با construction يا building up بيان مىشود. 7. كارنپ به هنگام پيوستن به حلقه وين در سال 1926 يك تكنگارى با عنوان صورتبندى مفاهيم فيزيكى، ( Physikalische Begriffsbildung) منتشر ساخت كه در آن صورت قواعدى كه براى تعيين مقادير كميات فيزيكى مورد نياز بود مشخص شده بود. عالم فيزيكى به صورت يك دستگاه انتزاعى از چهارتاييهاى مرتب از اعداد حقيقى كه نشاندهنده نقاط زمان - مكان هستند، تعريف شده بود. كارنپ بعدها اين دستگاه انتزاعى را در بحثهاى مربوط به «زبان نظرى»، (theoretical language) مورداستفاده قرار داد. 8. كارنپ، خودزندگينامه فكرى [ 1963 ] . 9. ويتگنشتاين (1971/1921)، رساله منطقى - فلسفى 112 ، 4. ترجمهاى از رساله منطقى - فلسفى توسط آقاى دكتر ميرشمسالدين اديب سلطانى به چاپ رسيده است. 10. كارنپ در خودزندگينامه فكرى [ 1963 ] در توضيح تفاوت ديدگاه خود با ويتگنشتاين مىنويسد: «من بهتدريج دريافتم كه تفاوت ميان دو شاخه فلسفه تحليلى درخصوص مساله زبانهاى طبيعى در برابر زبانهاى ساختهشده تا چه اندازه گسترده است: [ اين دو ديدگاه عبارت بود از ] ديدگاهى كه من در آن با دوستانم در حلقه وين و سپس با بسيارى از فلاسفه در آمريكا اشتراك داشتم، و ديدگاه آن دسته از فلاسفه كه عمدتا متاثر از ا. ج. مور، (E.G. Moore) و ويتگنشتاين هستند. به نظر من چنين مىرسيد كه تبيين اين تفاوت گسترده در اين نكته نهفته است كه در حلقه وين رياضيات و علوم تجربى به عنوان مدلهايى در نظر گرفته شده بودند كه معرفت را در بهترين و نظاممندترين صورت آن ارائه مىدهند. [ و اين صورتى است كه ] همه فعاليتها و مسائل فلسفى مىبايد به سمت آن جهت داده شوند. در مقابل، رهيافتبىتفاوت و بعضا منفى ويتگنشتاين در قبال رياضيات و علم تجربى، از طرف بسيارى از پيروان وى مورد پذيرش قرار گرفته و ثمربخشى فعاليتهاى فلسفى آنان را خدشهدار ساخته است.» (صص 69-68). 11. R. Carnap, Psychologie in Physikalisher Sprache Erkenntnis, Bd. 2. ترجمه انگليسى اين مقاله در سال 1959 در مجموعه مقالات پوزيتيويسم منطقى ويراسته آلفرد آير بهچاپ رسيد. . A.Ayer ( ed.) [1959], Logical Positivism, London Allen & Unwinn 12. كارنپ در رساله دكترى خود درباره فضا (مكان) گرايش اصالت قراردادى خود را با تاكيد بر اينكه انتخاب هندسه اقليدسى امرى قراردادى است نشان مىدهد و در جاى ديگر بحث مىكند كه مىتوان سطح زمين را در يك هندسه كروى مسطح فرض كرد. كارنپ در فضاهاى ايزوتروپيك و متريك دو نوع فضاى همگون و ناهمگون را از يكديگر تفكيك كرده بود و فضاهاى همگون را برحسب ضريب انحناهاى منفى و مثبت و خنثى بهصورت هذلولى و سهمى و بيضى از يكديگر متمايز ساخته بود و آنگاه يادآور شده بود كه فضا را مىتوان همگون و ايزوتروپ فرض كرد و در عوض اين قرارداد را با قرارداد ديگرى درخصوص انتخاب نوعى دستگاه متريك خاص تدارك كرد. 13. اين دو مقاله به سال 1977 تحت عنوان دو رساله در آنتروپى به ويرايش و با مقدمه ابنر شيمونى، (Abner Shimony) توسط انتشارات دانشگاه كاليفرنيا انتشار يافت. 14. عنوان اين اثر در تجديد چاپ به مقدمهاى بر فلسفه علم تغيير يافت. 15. شمار آثار چاپشده كارنپ كه به برخى از آنها در متن حاضر اشاره شده، به دهها مقاله و كتاب بالغ مىشود. خود كارنپ در جلد يازدهم از مجموعه فيلسوفان زنده ويرايش شيلپ، (Schilpp) كه به افتخار وى چاپ شده و حاوى خودزندگينامه فكرى وى و بررسيهاى انتقادى شمارى از فلاسفه معاصر از جنبههاى مختلف انديشههاى او، همراه با پاسخهاى خود فيلسوف است، كتابنامه جامعى از كليه آثارى كه تا سال 1960 از وى به چاپ رسيده فراهم آورده است. از ديگر آثار كارنپ كه از 1960 تا پايان عمرش تحرير شده فهرست مستقلى انتشار نيافته است. 16. برخى از پرآوازهترين آثار فلاسفه سرشناس تحليلى در قرن بيستم در پاسخ مستقيم به ديدگاههاى كارنپ و تجربهگرايان منطقى تحرير شده است. از جمله اين آثار مىتوان به منطق اكتشاف علمى نوشته پوپر، و دو حكم جزمى تجربهگرايى به قلم كواين اشاره كرد. 17. ريچارد رورتى در مقدمه كتاب خود، چرخش زبانى، (1967) (Linguistic Turn) ،اصل اساسى اين چرخش را بدينگونه معرفى كرده است: «همه پرسشهاى مربوط به هويات ذهنى، (intensional objects) (از جمله نظريهها و فراگردها علاوه بر هويات ذهنى سنتىتر مانند قضايا، خاصههاى منطقى و مفاهيم منفرد) را كه (الف) به پرسشهاى مربوط به هويات و رويدادهايى كه مستقيما در دسترس حواس قرار دارند (يعنى در عالم واقعى قابل مشاهدهاند) تحويلپذير نباشند، و (ب) از نظر معرفتى معنادار باشند، تنها مىتوان با پاسخ دادن به پرسشهايى درباره كاربرد عبارات زبانى، (linguistic expressions) پاسخ داد. (ص11) 18. كارنپ، برنامهريزى، (planning) را چنين تعريف كرده است: «برنامهريزى عبارت است از در نظر گرفتن ساختار عام يك دستگاه [ زبانى ] و دست زدن به انتخاب در نقاط مختلف دستگاه از ميان امكانات مختلف، امكاناتى كه به لحاظ نظرى بىنهايت هستند، بهشيوهاى كه جنبههاى مختلف بهخوبى با يكديگر تلفيق گردند و دستگاه زبانى كلى كه در نهايت نتيجه مىگردد شرايط و مشخصات معينى را احراز كند.» (خودزندگينامه، ص 68). 19. همان مدرك، صص 71-67. كارنپ به زبان اسپرانتو و برخى ديگر از زبانهاى مصنوعى مشابه تسلط كامل داشت. 20. «در بحثهايى كه در حلقه وين داشتيم روشن شد كه هر نوع تلاش براى صورتبندى دقيقتر مسائل فلسفيى كه ما به آن علاقهمند بوديم به مساله تحليل منطقى زبان منتهى مىشود. چون در نظر مامسائل فلسفى با زبان سروكار داشتند و نه با عالم، [ چنين نتيجه گرفته شد ] كه اين مسائل مىبايد در فرا - زبان صورتبندى شوند و نه در زبان موضوع. بنابراين به نظر من چنين رسيد كه تكميل يك فرا - زبان مناسب مىتواند بهنحوى اساسى به بهتر روشن شدن صورتبندى مسائل فلسفى و ثمربخشى فزونتر بحثهاى آن مدد رساند.» (مدرك پيشين، ص 55). 21. نحو منطقى زبان، بخش پنجم. 22. كارنپ (1942) و مقدمهاى بر معناشناسى. 23. كارنپ، خودزندگينامه فكرى، ص 56. مطالعات جديد نشان داده كه زمينه رهيافت معناشناختى و پراگماتيك در آثار كارنپ بهمراتب ريشهدارتر از آن است كه وى اذعان كرده يا توجه داشته است. در واقع رد پاى اين رهيافتها را مىتوان در همه آثار وى، حتى آثار اوليه، سراغ گرفت. به اين نكته در متن پرداخته شده است. 24. خودزندگينامه، ص 38. نويرات تمثيل مشهور خود را از نكتهاى كه پير دوهم در اثر مشهور خود، هدف و ساختار نظريه فيزيكى (1934)، ذكر كرده الهام گرفته بود. در مقاله خود با عنوان «ضد اشپنگلر: مبانى علوم اجتماعى» (1921)، نويرات مىنويسد: «دوهم با تاكيد خاص اين نكته را نشان داده كه هر گزاره در مورد هر واقعه با انواع فرضيهها اشباع شده است و اين فرضيهها نيز در نهايت از جهانبينىهاى ما مشتق مىشوند. ما نظير ملاحانى هستيم كه در درياى بيكران ناگزيرند به بازسازى كشتى خود همت گمارند اما هيچگاه قادر نيستند كار را از بنياد و از مرحله صفر آغاز كنند. ... آنان از برخى تختهپارههاى شناور كشتى قديمى استفاده مىكنند تا اسكلت و بدنه كشتى تازه خود را برپا دارند. اما نمىتوانند در باراندازى لنگر اندازند تا از نو كشتى تازهاى بسازند. آنان در حين كار در كشتى قديمى باقى مىمانند و با توفانهاى سهمگين و امواج غرنده دست و پنجه نرم مىكنند. ... اين سرنوشت ماست.» O. Neurath [1921], Anti Spengler, Munchen Georg Calwey. 25. ر.ك. بخش 8 در مقاله حاضر. 26. كارنپ (1937/1934)، صص 52-51. كارنپ اصل تسامح را تا پايان عمر (با اندكى تغيير در نحوه صورتبندى آن) مورد تاكيد قرار داد. اما خود او همواره در تلاش ساختن زبانى بود كه بازگوكننده ديدگاههاى تجربهگرايان منطقى باشد. 27. خودزندگينامه، ص 933. 28. كارنپ «اصالت تجربه، معناشناسى و وجودشناسى»، .(Empiricism, Semantics, and Ontology) اين مقاله در معنا و ضرورت (1956) تجديد چاپ شده است. 29. از جمله مشهورترين تاليفات كارنپ در اين زمينه دو مقاله «شبه مسائل در فلسفه» (1928) و «غلبه بر متافيزيك از طريق تحليل منطقى زبان» (1932) است. مقاله دوم توسط آقاى بهاءالدين خرمشاهى به فارسى ترجمه شده است. ر.ك. يادداشت 2. مقاله نخست در كتاب برساختن منطقى عالم تجديد چاپ شده است. در ميان اعضاى حلقه، نويرات نظر مساعدى به آراء ويتگنشتاين نداشت و آنها را متافيزيكى بهشمار مىآورد. در جلسات قرائت رساله منطقى - فلسفى ويتگنشتاين در داخل حلقه، وى اغلب به دنبال شنيدن عبارات كتاب به متافيزيكى بودن آنها اعتراض مىكرد. ادامه اين شيوه باعث رنجش موريتز شليك شد و او بالاخره به نويرات تذكر داد كه رفتارش بيش از حد جلسات را مختل مىسازد. با پادرميانى هانس هان قرار شد نويرات به عوض آنكه دائما بگويد «متافيزيك»، هرگاه كه با عبارتى كه به نظرش متافيزيكى مىآيد برخورد كرد صرفا بگويد «م.» به گفته همپل، نويرات پس از مدتى تمجمج پيشنهاد ديگرى را مطرح كرد: «من فكر مىكنم اگر هر بار كه عبارتى مىشنوم كه متافيزيكى نيستبگويم «غير - م»، هم وقتبيشترى صرفهجويى خواهد شد و هم زحمت كمترى بهبار مىآيد.» (اتو نويرات: اصالت تجربه و جامعهشناسى، ويراسته م. نويرات و ر. كوهن، (1973)، صص 82-3). 30. اعضاى حلقه از رساله منطقى - فلسفى ويتگنشتاين كه آنرا در جلسات خود موردبحث قرار مىدادند آموخته بودند كه براى درك معناى گزارهها مىبايد روابط منطقى ميان اجزاى آنها را مورد مطالعه قرار دهند، بدينصورت كه مىبايد آنها را به قضاياى اتمى تشكيلدهندهشان تجزيه كنند و سپس ارزش صدق اين قضايا را با استفاده از جدول صدق و كذب معلوم سازند. اما در نظر اعضاى حلقه، قضايايى كه در پايان كار تحليل منطقى به دست مىآمدند قضايايى بودند قابل تحقيق تجربى و معناى آنها نيز در همين تحقيق تجربى مندرج بود. حال آنكه در نظر ويتگنشتاين اين قضاياى بدوى، (elementary propositions) برحسب خواص منطقيشان تعريف مىشدند و نه برحسب رابطهشان با تحقيق تجربى. 31. لاك و هيوم به رابطه ميان كلمات و ايدههايى كه به وسيله آنها بيان مىشد علاقه داشتند. اما ويتگنشتاين در رساله منطقى - فلسفى به پيروى از فرگه معتقد بود كه كلمه تنها هنگامى معنا دارد كه در ظرف يك قضيه واقع شده باشد. (رساله منطقى - فلسفى، 3،3 و فرگه: مبانى حساب، ترجمه آوستين ص 71).اعضاى حلقه در اين رهيافتبا ويتگنشتاين همراى بودند. 32. فرگه ميان معناى، (sense) يك جمله كه عبارت است از انديشهاى، (thought) كه از طريق آن منتقل مىشود، و مرجع، (reference) آنكه صدق و كذب جمله را مشخص مىسازد، تفاوت قائل شده بود. به اعتقاد فرگه در زبان طبيعى مىتوان جملات معنادارى را پيدا كرد كه صادق يا كاذب نيستند. 33. تفاوت بين روايتهاى اوليه و بعدى اصل تحقيقپذيرى را مىتوان در قالب اين مثال بازگو كرد. براساس روايتهاى نخستين، جملات فاقد معنا نظير چرخ دندهاى بودند كه بهطور معيوب از كارخانه بيرون آمدهاند. براساس تعبير بعدى از اين اصل، اينگونه چرخ دندهها بهخودىخود فاقد عيب بودند، اما ساختارشان بهگونهاى بود كه امكان استفاده از آنها در هيچيك از ماشينآلات موجود (نظريههاى علمى مقبول) وجود نداشت. در آثارى كه از دهه 1950 به بعد توسط تجربهگرايان منطقى تحرير شد، اصل تحقيقپذيرى عمدتا به صورت معيارى تلقىگرديدكه همراه با فراگرد ايضاح مفاهيم «مىتواند يكچارچوبنظرىكلىبراى ارزيابى ساختار و مبانىمعرفتعلمى فراهمآورد.» (همپل، «مشكلاتمعيار تجربىمعناوتحولاتآن»،ص 60.) 34. جملات پروتكل يا مشاهدهاى يكى از مهمترين ابزارهاى نظرى تجربهگرايان منطقى براى ايجاد يك زبان فيزيكاليستى به شمار مىآمدند و در طول سالها تلاش زيادى از سوى اعضاى حلقه براى ارائه يك صورتبندى مناسب از آنها به عمل آمد. ر.ك. بخش 5، در مقاله حاضر. اصطلاح «گزاره پروتكل» نخستين بار از طرف نويرات پيشنهاد شد اما ظاهرا كارنپ اول بار از آن به سال 1931 در مقالهاى در نشريه شناخت، (Erkenntnis) كه در آن هنگام به اتفاق فيليپ فرانك سردبيرىاش را بر عهده داشت استفاده كرد. اين امر موجب رنجش نويرات شد و وى در تلگرافى به فرانك خواستار آن شد كه حق وى در ساختن اين اصطلاح به رسميتشناخته شود. كارنپ در مقاله 1931 خود از گزارههاى پروتكل به عنوان گزارههايى ياد كرد كه تاييد محتواى آنها با كمك تنها يك مشاهده امكانپذير بود. به اين گزارههاى مشاهدهپذير به چشم معادلهاى زبانى تجربه مشاهده نظر شده بود. در سال 1932 نويرات در مقالهاى در نشريه شناختبا عنوان «جملات پروتكل» به انتقاد از ديدگاه كارنپ درخصوص اين جملات پرداخت. كارنپ در مقالهاى در همان شماره و با همان عنوان «جملات پروتكل» كوشيد تا ميان آراء نويرات و ديدگاههاى خود آشتى دهد. 35. ر.ك. بخش 5 و 6 مقاله حاضر. 36. ر.ك. بخش 11. 37. «آزمون و معنا» (1937-1936). 38. خودزندگينامه، ص 50. راسل در مواضع مختلف بر امكانپذير بودن طرح تعريف اشياء فيزيكى به عنوان دادههاى حسى تاكيد ورزيده بود. به عنوان مثال در مقاله «رابطه دادههاى حسى با فيزيك» (1914) كه در كتاب عرفان و منطق (1917) تجديد چاپ شده، مىنويسد: «درست تا جايى كه علم فيزيك ما را به انتظارات [ معينى از عالم خارج ] رهنمون مىشود، اين [ طرح ] نيز مىبايد امكانپذير باشد، زيرا ما تنها مىتوانيم آنچه را كه انتظار داريم بيان كنيم. و تا آنجا كه حالات فيزيكى از دادههاى حسى استنتاج مىشوند... فيزيك را نمىتوان [ بهعنوان علمى كه ] بهطور معتبر بر بنياد دادههاى تجربى مبتنى [ است ] به شمار آورد، مگر آنكه امواجى (كه به چشم ما مىتابند) به صورت توابعى از رنگها و ديگر دادههاى حسى بيان گردند. ... ما مىبايد ... معادلات را با استفاده از دادههاى حسى كه در قالب عبارات مربوط به اشياء فيزيكى بيان شدهاند حل كنيم، تا به اين ترتيب كارى كنيم كه [ اين معادلات ] به نوبه خود اشياء فيزيكى را برحسب دادههاى حسى به ما عرضه كنند. (صص 147-146). در مقدمه علم ما به جهان خارج، راسل تاكيد كرده بود كه وايتهد قصد دارد روش برساختن فيزيكى عالم را در تاليفى كه جلد چهارم اصول رياضيات به شمار خواهد آمد تكميل كند: «مساله اصلى كه من به وسيله آن كوشيدهام روش [ علمى ] را نشان دهم عبارت است از مساله رابطه ميان دادههاى حسى خام و زمان، مكان، و ماده فيزيك رياضى. من از اين مسائل توسط دوست و همكارم دكتر وايتهد اطلاع پيدا كردهام... من كل مفهوم عالم فيزيكى به عنوان امرى برساخته شده و نه استنتاج شده را به او مديون هستم. آنچه در اينجا درباره اين موضوعات بيان شده، در واقع مقدمه مجملى است از نتايج دقيقترى كه او در جلد چهارم اصول رياضيات ما ارائه خواهد داد.» (صص .( V-VI كارنپ تلاش خود را براى برساختن عالم فيزيكى به نحو منطقى به صورت تكميل كار ناتمام راسل و وايتهد تلقى مىكرد. عامل مؤثرى كه مشوق راسل و وايتهد و كارنپ در تلاش براى برساختن منطقى عالم بهشمار مىآمد موفقيت چشمگير اينشتين در تحويل مفاهيم زمان و مكان به مفهوم اندازهگيريهاى محلى و موقت در چارچوب فيزيك نسبيتى بود. 39. مقدمه كارنپ بر ترجمه انگليسى كتاب برساختن منطقى عالم به سال 1961 تحرير شده اما خود كتاب تا سال 1967 از چاپ خارج نشد. 40. كارنپ (1928/1967) ، ص 5. در ميان نويسندگان مختلف بر سر رهيافت معرفتشناسانه واقعى كارنپ در برساختن منطقى عالم و ميزان دين او به راسل و فرگه وحدت نظر وجود ندارد. اما در اين نكته ترديدى نيست كه كارنپ رهيافت «اصالت منطقى»، ( logistic) راسل و وايتهد را كاملا مورد تاييد قرار داده بود. 41. ماخ احساسات خود را به عنوان امور بىواسطه دادهشده، (immediately given) در نظر گرفته بود و درصدد بود تا انديشههاى خود را تا نهايىترين احساسات سازنده آنها تحليل كند. از نظر ماخ عالم متشكل بود از رنگها، دماها، فشارها، فضاها، زمانها، و نظاير آن كه وى آنها را عناصر، (elements) مىناميد و مدعى بود اين عناصر وابسته به احساسات، (sensations) هستند و به اين معنا عالم محصول احساسات ما محسوب مىشود. احساسات به سه طبقه، (class) تقسيم شده بودند كه نشان مىداد. حرو A B C نشاندهنده مجموعههاى پيچيده رنگها، شكلها و نظاير آن هستند كه معمولا اشياء فيزيكى ناميده مىشدند. حروف K L M مجموعههايى را نشان مىدهد كه بدن خود ما به شمار مىآيند. و بنابراين با ملاحظه برخى جهات خاص در زمره اشياء فيزيكى محسوب مىشوند. آخرين دسته حروف نشاندهنده خاطرات، ارادهها و تمايلات و ديگر امور مشابهاند. از تركيب طبقه دوم و طبقه سوم از عناصر «خود» يا «خويش» بهوجود مىآيد. عالم محصول احساسات است و علم نيز چيزى جز مجموعهاى از احساسات نيست: «طبيعت از احساسات كه در حكم عناصر آن هستند تركيب شده است. انسان اوليه اما، برخى از جنبههاى تركيبشده اين عناصر را مورد توجه قرار مىدهد - يعنى آنها كه نسبتا پايدارند و از اهميتبيشترى براى او برخوردارند. اولين و قديميترين واژه، «نام اشياء» است... هيچ شىء غيرقابل تغيير وجود ندارد. شىء، نوعى امر انتزاعى است، نام هم نمادى استبراى مجموعه مركبى از عناصر كه آنرا از تغييراتش انتزاع مىكنيم. ... احساسات نشان اشياء نيستند; بهعكس يك شىء نمادى ذهنى استبراى مجموعه مركبى از احساسات داراى ثبات نسبى. بهطور صحيحتر بايد بگوييم كه عالم، مركب از «اشياء» كه عناصر آن محسوب مىشوند، نيست; بلكه مركب است از رنگها، نغمهها، فشارها، مكانها، زمانها، بهطور خلاصه آنچه كه معمولا احساسات شخصى مىناميم.» (ماخ، علم مكانيك [ 1960/1893 ] ، ص 579). 42. نظريه سنخها، بهطور كلى به هر نظريهاى اطلاق مىشود كه بر طبق آن آنچه موجود استبه مقولات طبيعى، و احيانا كه سنخ، (type) ناميده مىشوند، تقسيم مىگردند. در بحثهاى جديد اين اصطلاح به نظريه سنخهاى منطقى كه اول بار توسط راسل در اصول رياضيات (1903) مطرح شد اطلاق مىگردد. به اين نظريه از آن رو نظريه سنخهاى منطقى مىگويند كه اشياء و امور را برحسب كليترين مقولات منطقى كه مىبايد توسط يك نظريه مفروض گرفته شود تقسيم مىكند. راسل اين نظريه را به دنبال كشف پارادوكس مشهورى كه به نام خود او ثبتشده پيشنهاد كرد. پارادوكس راسل چنين بود: برخى از مجموعهها عضو خود هستند نظير مجموعه همه مجموعهها، درحالىكه برخى ديگر عضو خود نيستند، مثل مجموعه همه فلاسفه. فرض كنيد R مجموعهاى است كه اعضايش را مجموعههايى تشكيل مىدهند كه عضو خود نيستند. آيا R عضو خودش هستيا نه؟ اگر پاسخ مثبت است در آنصورت R عضو مجموعهاى است كه اعضايش عضو خود نيستند، بنابراين عضو خودش نيست. اگر پاسخ منفى باشد، درآنصورت R شرط عضويتخود را احراز مىكند، و بنابراين عضو خودش است. راسل استدلال كرد كه منشا بروز تناقض فوق اين فرض است كه مجموعهها و اعضايشان يك سنخ منطقى واحد و همگون را بهوجود مىآورند. حال آنكه عالم منطقى به سلسله مراتبى از سنخها منقسم شده است. در اين سلسله مراتب افراد، ( individuals) پايينترين سنخ را تشكيل مىدهند، كه راسل آنرا با نوع 0 مشخص ساخت. در مقام نمايش مىتوان افراد را به صورت اشياء معمولى نظير ميز و صندلى و درخت و... در نظر آورد. سنخ 1 متشكل است از مجموعههاى افراد، سنخ 2 مجموعه مجموعههاى افراد، وقس علىهذا. در اين نظام داراى سلسله مراتب، اعضاى هر مجموعه به يك سنخ منطقى نظير n تعلق دارند و مجموعهاى كه اين اعضا عضو آن هستند در سنخ بالاتر يعنى سنخ 1+ n جاى مىگيرد. اغلب نظريههاى سنخهاى منطقى كه به صورت صورى (فرمال) بيان شدهاند محدوديت عضويت در مجموعهها را به صورت نحوى، (syntactical) اعمال مىكنند; به اين شكل كه a تنها به شرطى مىتواند عضو b باشد كه b متعلق به سنخ بالاتر باشد. در اين نظريهها مجموعه R اساسا قابل تعريف نيست، بنابراين پارادوكس بروز نمىكند. اما پارادوكسهاى متعدد ديگرى هستند كه نظريه ساده سنخهاى منطقى از عهده حل آنها برنمىآيد. مهمترين اين پارادوكسها، پارادوكسهاى معناشناختى هستند كه در آنها مفاهيمى مانند صدق، (truth) بهكار گرفته شده است، نظير پارادوكس دروغگو. براى حل اين نوع پارادوكسها، راسل در مقالهاى با نام «منطق رياضى بر مبناى نظريه سنخها» (1908) صورت تازهاى از اين نظريه را موسوم به نظريه منشعبشده (يا انشعاب يافته) سنخها، (ramified type theory) ارائه كرد. در اين صورت تازه، قضايا، ( propositions) و خاصهها، (properties) (يا فونكسيونهاى قضيهاى propositional functions در اصطلاح راسل) نقش مهمى بازى مىكردند. قضايا را مىتوان معادلهاى متافيزيكى و معناشناختى جملات تلقى كرد، يعنى آنچه جملات بيان مىكنند. خاصهها را مىتوان معادل جملات باز، (open sentences) به شمار آورد، نظير: x ] يك فيلسوف است» كه حاوى متغير x است كه در جاى اسم نشسته است. بهمنظور تشخيص بيانهاى زبانى از معادلهاى معناشناختىشان، خاصهاى كه يك فيلسوف است» به صورت « ض x يك فيلسوف است» نشان داده مىشود و قضيه «ارسطو يك فيلسوف است» به صورت «ارسطو يك فيلسوف است» نمايش داده مىشود. يك خاصه ... ض ... x در مورد يك فرد a صادق به شمار آورده مىشود اگر ... ...a يك قضيه صادق باشد، همان خاصه در مورد فرد موردنظر كاذب به شمار آورده مىشود اگر ... ...a يك قضيه كاذب باشد. ( « ... ...a »از قرار دادن a در جاى ...ض ...x به دست مىآيد.) بنابراين ض x يك فيلسوف است در مورد ارسطو صادق است. قلمرو اهميت، (range of significance) يك خاصه P عبارت است از مجموعه اشيائى كه خاصه P در مورد آنها صادق يا كاذب است. a يك شناسه ممكن براى P است اگر در قلمرو اهميت P قرار بگيرد. در نظريه منشعبشده سنخها، سلسله مجموعهها با سلسلهاى از خاصهها تعويض شده است: در اولين رده، خاصه افراد قرار دارد (يعنى خاصههايى كه قلمرو اهميتشان محدود استبه افراد). سپس خاصههاى افراد جاى دارد و به همين شكل. راسل به اقتفاى پوانكاره منشا پارادوكسهاى معناشناختى را در خودارجاعى، (self-reference) آنها دانست. به عنوان مثال در يك روايت از پارادوكس دروغگو، اپىمنيدس، (Epimenides) قضيهاى نظير P به اين مضمون بيان مىكند كه «همه قضايايى كه وى امروز بازگو مىكند كاذباند.» اين قضيه شامل خود P نيز مىشود. به اين ترتيب سور جملاتى كه پارادوكسهاى معناشناختى را بيان مىكنند شامل مجموعه هوياتى است كه قضايايى كه توسط اين جملات بازگو مىشوند نيز در زمره آنها جاى دارند. راسل اصل دور باطل را براى رفع اين اشكال صورتبندى كرد كه اينگونه خود - ارجاعيها را در خاصهها و قضايا ممنوع اعلام مىكرد و به اين ترتيب قضايايى نظير قضيه دروغگو عملا از شمار قضاياى مجاز حذف مىشدند. اصل دور باطل محدوديت پيچيدهترى را بر تقسيم اشياء به سنخها اعمال مىكند. مفهوم اصلى در اينجا مفهوم مرتبه، (order) است. مثلا مرتبه يك فرد نظير مرتبه نوعش برابر 0 است. اما مرتبه هر خاصه نه تنها مىبايد از مرتبه شناسهاش بالاتر باشد (همانطور كه در نظريه معمولى سنخها وجود داشت) بلكه مىبايد از مرتبه اشيائى كه سورش شامل آنها مىشود نيز بالاتر باشد. يك فيلسوف است، و x به اندازه ديگر فلاسفه داناستخاصههاى سنخ اول هستند، زيرا مربوط به افرادند و در مثال دوم سور قضيه تنها شامل افراد مىشود. خاصههايى نظير اين دو خاصه را كه مرتبهشان از مرتبه شناسه ممكنشان يكى بالاتر است محمولى، (predicative) مىنامند و اينها در ارتباط با قلمرو اهميت داشتنشان از نازلترين مرتبه برخوردارند. در مقابل خاصه زير را در نظر بگيريد كه آنرا Q مىناميم: x واجد همه خاصههاى (مرتبه اول) فلاسفه بزرگ است. Q هم شبيه دو مثال قبلى خاصهاى است مربوط به افراد. اما چون سور آن شامل خاصههاى درجه اول است، طبق اصل دور باطل، نمىتوان آنرا در زمره خاصههاى درجه اول جاى داد. بنابراين در نظريه منشعبشده سنخها، Q يك خاصه درجه دوم افراد بهشمار مىآيد و از اينرو محمولى نيست، . (impredicative) خاصه x يك خاصه (درجه اول) مربوط به همه فلاسفه بزرگ است، نظير Q يك خاصه درجه دوم به شمار مىآيد، زيرا قلمرو اهميتش مشتمل استبر اشياء از مرتبه اول (و سورش تنها شامل اشياء مرتبه 0 مىشود); اما چون خاصهاى مربوط به خاصههاى درجه اول است، محمولى، (predicative) به شمار مىآيد. به همين صورت مىتوان خاصههاى درجه سوم افراد، خاصههاى درجه سوم خاصههاى درجه دوم افراد، خاصههاى درجه سوم خاصههاى درجه دوم خاصههاى درجه اول و... الى غيرالنهايه را تعريف كرد. براى يك بيان اجمالى از نظريه سنخها نگاه كنيد به: . I. Copy [1971], The Theory of Logical Types, London Routledge & Kegan Paul 43. برساختن منطقى عالم، مقدمه ويرايش انگليسى، ص . vii نكته قابل توجه آنكه هرچند كارنپ مدعى است كه تجربههاى بدوى را به عنوان سنگ زيربنا براى برساختن منطقىعالم مورد استفاده قرار داده اما در عمل، اين تجربههاى بدوى نبودند كه سنگ بناى اصلى را تشكيل دادند، بلكه اين وظيفه توسط رابطه بهخاطر آوردن مشابهت، (recollection of similarity) به انجام مىرسيد. كارنپ با تعريف تجارب بدوى برحسب رابطه بهخاطر آوردن مشابهت، عملا از همان آغاز خود را در يك دور منطقى گرفتار ساخت. رابطه بهخاطر آوردن مشابهت و تجارب بدوى در صفحات 9-178 كتاب چنين معرفى شدهاند: «108. رابطه اساسى، The Basic Relation (Rs) رابطه اساسى: Rs ترجمه (به زبان متعارف) : بهخاطر آوردن مشابهت شرايط واقعى: x و y تجربههاى بدوى به شمار مىآيند به شرط آنكه يك نمود بهخاطر آوردهشده، (a recollected representation) از x با y مقايسه شود و بعضا با آن مشابه باشد (يعنى معلوم شود كه x و y بهطور تقريبى در يك جزء سازنده توافق دارند). ... 109. عناصر اساسى، The Basic Elements (elex) برساختن: elex dfCRs ترجمه (به زبان متعارف): اعضاء Rs تجارب بدوى ناميده مىشوند. شرايط واقعى: رابطه مشابهت ميان تجارب بدوى برقرار است; بنابراين، چون آنها شناسههاى رابطه اساسى هستند، خود رابطه اساسى محسوب مىشوند. ... .» 44. برساختن منطقى عالم فيزيكى بدينگونه صورت مىگيرد كه ابتدا يك دستگاه از چهارتاييهاى مرتب از اعداد حقيقى به عنوان دستگاه مختصات نقاط در زمان - مكان در نظر گرفته مىشوند. به اين چهارتاييها كيفيات حسى نظير رنگها و سپس اعداد ديگرى به عنوان مقادير اندازههاى حالات فيزيكى اسناد داده مىشود. اين اسناد مىبايد تا جايى كه ممكن است منطبق با تجربهها باشد و ميزان تغييرات در زمان، حداقل و ميزان امور بهقاعده حداكثر. معرفى مفاهيم نيز به صورت تعاريف صريح، (explicit definitions) انجام مىگيرد. 45. اما بعدها كارنپ اين روش را كنار گذارد و مجددا روش ماخ را مورداستفاده قرار داد. در مقدمه چاپ انگليسى برساختن منطقى عالم، وى پس از رد روشى كه در برساختن مورداستفاده قرار داده بود، مىنويسد: «اين روش اكنون به نظر من بيش از اندازه تصنعى مىرسد. من اكنون ترجيح مىدهم كه شمار بيشترى از مفاهيم اساسى را مورداستفاده قرار دهم، بخصوص اينكه اين امر از برخى جنبههاى منفى كه در برساختن كيفيات حسى پديدار مىشود جلوگيرى مىكند. من اكنون به عنوان عناصر اساسى از تجارب بدوى استفاده نمىكنم (علىرغم آنكه يافتههاى تازه روانشناسى گشتالتبه نفع چنين انتخابى راى مىدهند) بلكه چيزى شبيه به عناصر ماخ يعنى دادههاى انضمامى حسى، مثلا «يك رنگ قرمز خاص در يك مكان خاص در ميدان ديد در يك زمان خاص» را مورداستفاده قرار مىدهم. من آنگاه به عنوان مفاهيم اساسى برخى از روابط ميان اين عناصر را انتخاب مىكنم، مثلا x ] زودتر از y است»، رابطه نزديكى مكانى در ميدان ديد و در ساير ميدانها، و رابطه شباهت كيفى نظير شباهت رنگ.» (كارنپ، 1967/1928، مقدمه، ص .( vii 46. هدف كارنپ از روش مصداقى خود آن بود كه نشان دهد همه مفاهيم علمى را مىتوان برحسب مفاهيم بنيادى كه در برساختن منطقى تعريف شده به صورت ذيل تعريف كرد: i) a Df b كه a يك مفهوم علمى و b تعريف آن در برساختن منطقى است. اين مدعا بر اين فرض اساسى استوار بود كه: (ii هر چه تحت a واقع شود تحت b نيز قرار مىگيرد و بالعكس. كارنپ بر اين باور بود كه اين فرض از شان علمى برخوردار است و علم خواهد توانست آنرا بهطور تجربى بهاثبات برساند. اما وى در مقدمه ترجمه انگليسى برساختن منطقى عالم اذعان كرد كه نه تنها اين فرض چيزى بيش از يك گمان و حدس نيست، حتى در صورت صحت نيز براى موفقيت روش ترجمه مصداقى كفايت نمىكند: «ممكن است اين تصور پيدا شود كه براى بازسازى مفهوم A از طريق مفهوم B كافىاست B داراى همان مصداق A باشد. در واقع يك شرط قويتر مىبايد احراز گردد: و B نبايد تصادفى باشد بلكه مىبايد ضرورى باشد، يعنى مىبايد يا بر مبناى قواعد منطقى استوار باشد و يا بر مبناى قوانين طبيعى. اين شرط در كتاب حاضر ذكر نشده است.» (ص ( ix 47. برساختن، 1967/1928 ، صص 135-134. 48. 49. اعضاى حلقه به اين ترتيب با دعاويى از قبيل آنچه در ذيل آمده كاملا مخالف بودند: - رياضيات محض و منطق با هوياتى ايدئالى متمايز از هويات فيزيكى سروكار دارند. - امور و مسائل روانى علىالاصول با امور و مسائل فيزيكى متفاوتاند. - حوزه ارزشها و حوزه امور واقع از يكديگر جدا هستند. - تحقيق در باب انسان آنگونه كه در علوم انسانى انجام مىشود با تحقيقاتى كه در باب انسان در علوم زيستى صورت مىپذيرد متفاوت است. 50. ترجمه انگليسى اين مقاله در اتو نويرات: اصالت تجربه و جامعهشناسى (1973) مندرج است. 51. كارنپ تاكيد كرده بود كه سوليپسيسمى كه در برساختن منطقى عالم بهكار گرفته صرفا امرى روششناسانه است. وقتى كارنپ عناصر L28 را به صورت تجربههاى بدوى خود تعريف كرد اين شق را از ميان چند شق بديل كه همگى به يك اندازه معتبر بودند اختيار كرده بود. به عنوان نمونه اين عناصر مىتوانستند تجربههاى بدوى ديگر انسانها باشند، يا آنكه ممكن بود آنها را از ميان هوياتى كه در فيزيك معرفى شدهاند - مثل ذرات بنيادى يا نقاط موجود در زمان - مكان فيزيكى، يا نقاط روى خط زمان در نمايه مينكوفسكى از نسبيت - انتخاب كرد. وى حتى در برساختن منطقى به اجمال متذكر شده بود كه مىتوان زبانى فيزيكاليستى را مبنا قرار داد اما در عمل به اعتبار برخى ملاحظات شناختشناسانه يعنى براساس اين فرض كه تجربههاى بدوى وى براى خود امرى بديهى، (given) است، زبان پديدارشناسانه (فنومناليستى) را برگزيده بود. در مرحله بعد وقتى اين زبان را كنار گذارد و زبان فيزيكاليستى را انتخاب كرد اين امر بدان معنا نبود كه زبان پديدارشناسانه را غلط به شمار آورده، بلكه از آن رو بود كه معتقد شده بود كه نمىتوان از آن براى مقصودى كه داشتبهره بگيرد زيرا اين رهيافتسبب شده بود تا زبان L28 تنها براى خود او كه واجد عناصر اين زبان بود مفهوم باشد. به اين ترتيب على رغم پذيرش فيزيكاليسم كارنپ هيچگاه از اين ايده اوليه خود كه انتخاب زبان امرى اختيارى و دلخواه است و مىتوان در صورت تمايل به جاى يك زبان فيزيكاليستى زبانى غيرفيزيكاليستى مثلا پديدارشناسانه را مورداستفاده قرار داد، دستبرنداشت. 52. 53. تجربهگرايان منطقى با توجه به اصل تحقيقپذيرى استدلال مىكردند كه: الف - هر گزاره براى يك شخص معين، نظير «ش» معنادار خواهد بود اگر و فقط اگر «ش» بتواند آنرا بهطور تجربى مورد تحقيق قرار دهد. ب - دو گزاره كه توسط «ش» دقيقا به يك صورت مورد تحقيق قرار گرفته باشند، داراى معناى يكسان خواهند بود. ج - هر شخص نظير «ش» تنها هنگامى مىتواند گزارهاى مربوط به حالت ذهنى يك شخص يا جاندار ديگر، نظير «س» را بهطور تجربى مورد تحقيق قرار دهد كه گزارهاى مربوط به نحوه رفتار او را مورد تحقيق تجربى قرار دهد. د - (در مورد رفتار در سطح مشاهدهپذير نظير صوت، حركات بدن، تغييرات صورت و نظاير آن) از الف، ب و ج مىتوان نتيجه گرفت كه هر گزاره معنادار براى «ش» در مورد حالت ذهنى «س»، معنايى معادل گزارهاى در مورد رفتار «س» براى «ش» دارد. 54. در توصيف زبان فيزيكاليستى، كارنپ ميان دو وجه صورى و مادى اين زبان فرق گذارده بود. وجه مادى به آن جنبه از زبان اطلاق مىشد كه به امور واقع و پديدارها و اشياء ارجاع مىكرد و نه به كلمات و عبارات. وجه صورى زبان، به عكس، صرفا با صور زبانى سروكار داشت. در وجه مادى فىالمثل مىگوييم كه علم اقتصاد از پديدههايى مانند عرضه و تقاضا بحث مىكند. اما همين بيان در وجه صورى به گزارهاى در مورد كلمات و واژههايى كه در علم اقتصاد استفاده مىشود درمىآيد و مثلا گفته مىشود كه جملات علم اقتصاد را «مىتوان با استفاده از اصطلاح عرضه و تقاضا ... و امثالهم، كه به اين شكل و آن شكل در كنار هم جاى گرفتهاند، برساخت.» (وحدت علم، ص 41.) 55. واژه پروتكل به معناى «چسب اول» اصطلاحى است وام گرفته شده از حقوق. وكلاى مدافع اوراق و اسناد پروندهاى را كه در دستبررسى داشتند در پوشه يا دفترى جاى مىدادند و به منظور جلوگيرى از پراكندهشدن اوراق آنها را با چسب به شيرازه دفتر مىچسباندند. اولين سندى كه به اين ترتيب در پوشه جاى مىگرفت و ساير اوراق به آن چسبانده مىشدند، پروتكل نام داشت. در نزد تجربهگرايان منطقى گزارهاى پروتكل سنگ زيربناى ساخت ديگر گزارهها بهشمار مىآمدند. جملات پروتكل يا مشاهدهاى بيان مىكردند برخى اشياء مستقيما مشاهدهپذير واجد برخى خاصههاى مستقيما مشاهدهپذير هستند. يا آنكه برخى اشياء مستقيما مشاهدهپذير در ارتباطى مستقيما مشاهدهپذير با يكديگر قرار دارند. از نظر زبانى اين جملات صورت گزارههاى متعارفى را دارند كه در آن محمولات، خاصهها يا رابطههاى مشاهدهپذير را به موضوع مشاهدهپذير اسناد مىدهند. ساير جملات زبان مشاهدهاى با استفاده از روابط منطقى از اين جملات ساده مشتق مىشوند. 56. وحدت علم ، صص 47-44. 57. مساله موجه ساختن، (justification) باورها و شناختها، مسالهاى اساسى براى همه نظريههاى شناخت است. اگر شناختها به شناختى كه بىنياز از توجيه باشد ختم نگردد دور يا تسلسل پديد خواهد آمد. كارنپ معتقد بود كه در منطق و رياضيات اين مشكل با توسل به دستگاههاى اكسيوماتيزه كه در آنها اكسيومها كه بهطور دلخواه تعريف مىشوند و به دليل قراردادى بودن نيازمند توجيه نيستند حل مىشود و در علوم تجربى نيز با مددگيرى از گزارههاى پروتكل كه مستقيما بازگوكننده امر مشاهدهشده هستند مشكل از ميان مىرود. گزارهها و قضاياى پروتكل كموبيش مشابه قضاياى موسوم به «مشاهدات» در منطق اسلامى هستند كه در زمره «يقينيات» جاى دارند كه از آنها به «قضايا الواجب قبولها» تعبير مىشود. مرحوم ميرزا محمود خراسانى در تاليف ارزنده خود رهبر خرد (1340) اين قضايا را چنين تعريف كرده است: «قضايايى كه عقل به مجرد تصور موضوع و محمول آنها به حكم يقين پيدا نمىكند بلكه محتاج استبه مساعدت و معاونت حس ، به نام مشاهدات خوانده مىشود. ...» (ص 259). فاضل محترم آقاى بهاءالدين خرمشاهى در پوزيتيويسم منطقى (1361 ، ص 19) قضاياى پروتكل را با قضاياى موسوم به فطريات يا اوليات در فلسفه اسلامى كه به «قضايا قياساتها معها» شهرت دارند مشابه دانسته است. اما اين نظر صحيح نمىنمايد، زيرا فطريات قضايايى هستند كه قبول آنها نيازمند مساعدت امرى بيرونى نيست و عقل با نظر به ساختمان خود قضيه آنرا تصديق مىكند. اين قضايا احيانا مشابه قضاياى تحليلى بهشمار مىآيند. 58. اتو نويرات، «گزارههاى پروتكل»، ص 207. 59. كارنپ (1987/1932) ، ص 457. كارنپ ضمن تاكيد بر اينكه مىتوان زبانهاى مختلفى براساس اين دو شيوه معادل ايجاد كرد به توضيح اين دو شيوه و نحوه ساخت زبانهاى فيزيكال با استفاده از آنها پرداخته است و در مقابل زبان پيشنهادى نويرات كه به شيوه دوم ساخته شده زبان ديگرى با استفاده از همين شيوه ارائه داده كه ايده آنرا به پوپر منسوب كرده يادآور شده است كه از ديگر زبانهاى بديل مناسبتر است. در رهيافت اوليه كارنپ (1931) كه شيوه نخستبه شمار آورده شده، گزارههاى پروتكل در خارج از دستگاه زبان فرض شده بودند و ساخت جملات زبان با توجه به مشاهدات خارجى و براساس برخى از قواعد ترجمه صورت مىپذيرد. كارنپ ماشينى را مثال مىزند كه در شرايط خاص گويهايى با شمارههاى مختلف بيرون مىدهد. مثلا وقتى هوا بارانى است گوى با شماره «1»، به هنگام ريزش برف گوى با شماره «2»، در وقتبارش تگرگ گوى با شماره «3»، و وقتى بارش هر يك از اين نزولات آسمانى ملايم است گوى مربوط را همراه با گوى شماره «4»، و وقتى كه بارش تند است آنرا همراه با گوى شماره «5» بيرون مىدهد. كارنپ يادآور مىشود كه بر اين اساس مىتوان يك فرهنگ لغت تدوين كرد و گويهاى مختلف را به زبان مشاهدهاى ترجمه نمود. مشابه همين عمل ترجمه را مىتوان در وقت مشاهده حركات يك بومى و شنيدن اصواتى كه از زبان او خارج مىشود تهيه كرد. در روش دوم، خود ماشين به عوض آنكه گويهاى شمارهدار بيرون بدهد، جملات معنادارى حاكى از موقعيت مورد مشاهده به چاپ مىرساند كه مشابه آن در مورد بومى آن است كه به وى زبان ناظر بيرونى تعليم داده مىشود و وى مشاهدات خود را به اين زبان بازگو مىكند. در اينحال گزارههاى پروتكل مستقيما و بدون نياز به ترجمه در درون خود دستگاه توليد مىشوند. 60. همانجا ، 467. اين رهيافت كارنپ مشابهت تام با رهيافت اصالت قراردادى دوهم (1981/1914) در مورد نظريههاى فيزيكى دارد كه به بحث، ( underdetermination) در مورد نظريهها منجر مىگردد. 61. «مقصود از نحو منطقى يك زبان نظريه فرمال صور زبانى، (linguistic forms) آن زبان است - بيان نظاممند قواعد فرمالى كه اين زبان را شكل مىدهند به علاوه بسط نتايجى كه از اين قواعد نتيجه مىشود. يك نظريه، قاعده، تعريف و امثالهم فرمال ناميده مىشود وقتى كه هيچ ارجاعى به معناى نمادها (مثلا كلمات) يا به معناى عبارات (مثلا جملات) صورت نگرفته باشد، بلكه همه ارجاعات صرفا و منحصرا به انواع نمادهايى كه عبارات از آنها برساخته مىشوند و نحوه ترتيب آنها انجام بگيرد.» (نحو منطقى زبان، 2). 62. ويتگنشتاين در رساله منطقى - فلسفى گفته بود: «قضايا مىتوانند كل واقعيت را منعكس سازند، اما نمىتوانند صورت منطقى، يعنى آنچه را كه مىبايد با واقعيتبه اشتراك داشته باشند تا بتوانند آنرا منعكس سازند، منعكس نمايند.» (12،4). كارنپ كوشيد نشان دهد كه مىتوان عبارات مربوط به دستگاه نحوى را در همان دستگاه نحوى نمايش داد. در فصل پنجم كتاب، وى به تفصيل به رد نظر ويتگنشتاين پرداخت و تاكيد كرد: «برساختن دستگاه نحوى توسط ما نشان مىدهد كه مىتوان نحو را به گونهاى صحيح صورتبند كرد و جملات نحوى وجود دارند.» (نحو منطقى زبان ، 282). 63. كارنپ (1934) ، ص . xiii 64. نظريه معناى كارنپ مثل هر نظريه ديگر در باب تعاريف ضمنى، كاركرد انگارانه و كلىگرايانه بود. كاركرد انگارانه بود زيرا دستگاهى از روابط را كه كلمات مىبايد نسبتبه يكديگر داشته باشند معرفى مىكرد و كلىگرايانه بود زيرا كل قواعد بر روى هم بودند كه معناى هر اصطلاح و عبارت را تعيين مىكردند. 65. «در اين كتاب اين موضع اتخاذ شده كه ما در ارتباط با صورت زبان از آزادى كامل در هر جنبهاى برخورداريم; و اينكه هم و قواعد استنتاج rules of inference مشخص مىشود) مىتواند بهطور كاملا دلبخواه انتخاب گردد. تا اين زمان روش مرسوم در برساختن يك زبان چنين بوده كه ابتدا معنا به نمادهاى اساسى رياضى - منطقى اسناد داده مىشده و سپس بررسى مىشده كه كدام يك از جملات و استنتاجها با توجه به اين معنا صحيح هستند. چون اسناد معنا به كمك كلمات صورت مىپذيرد، و كلمات نيز غيردقيق هستند، در نتيجه هيچ يك از نتايجى كه با اين شيوه احراز مىشود دقيق و غيرمبهم نيست; ربط مساله تنها وقتى روشن مىشود كه به آن از جهت معكوس نزديك شويم: فرض كنيد يك مجموعه اصول موضوعه و قواعد استنتاج بهطور كاملا دلبخواه انتخاب شدهاند، اين انتخاب، هرچه باشد، معنايى را كه مىبايد به نمادهاى منطقى اساسى اسناد شود معين مىكند. با اين روش همچنين نزاع ميان ديدگاههاى مختلف بر سر مساله مبانى رياضيات نيز از ميان برمىخيزد. زيرا زبان در صورت رياضى خود مىتواند به شكلى كه مورد خواست هر يك از اين ديدگاههاى مختلف استبرساخته شود; بهطورىكه مساله موجه ساختن انتخاب يك ديدگاه خاص اساسا مطرح نمىشود. تنها مسالهاى كه بر جاى مىماند نتايج نحوى است كه هريك از اين انتخابها بدان راهبر مىگردند. از جمله مساله عدم تناقض. ديدگاهى را كه فوقا پيشنهاد كرديم - كه آنرا اصل تسامح، (principle of tolerance) مىناميم - نه تنها به رياضيات كه به منطق نيز ارتباط پيدا مىكند. از اين ديدگاه وظيفه برساختن يك نحو كلى و عمومى، به عبارت ديگر، وظيفه تعريف آن دسته از مفاهيم نحوى كه به زبانى با هر صورت دلبخواه قابل اعمال است، مسالهاى بسيار مهم به شمار مىآيد. به عنوان مثال در قلمرو نحو كلى مىتوان صورت خاصى براى زبان علم بهطور كلى و يا براى هر يك از شاخههاى خاص علم انتخاب كرد و به دقت تفاوتهايى را كه وجه مشخص ميان آن زبان و ديگر صور زبانى به شمار مىآيند بيان كرد.» (نحو منطقى زبان، .( xv 66. مقاله كواين در كتاب وى، راههاى پارادوكس (1966)، تجديد چاپ شده است. 67. «اين كتاب مىكوشد تا در قالب يك روش نحوى دقيق ابزار ضرورى براى بررسى منطق علم را ارائه دهد. اين مهم در قدم اول با صورتبند نحو دو سنخ مهم زبان كه آندو را به ترتيب «زبان I »و «زبان II »مىناميم انجام شده است. زبان I صورت سادهاى دارد و حوزه محدودى از مفاهيم را دربر مىگيرد. زبان II از وجوه بيان غنيترى برخوردار است. در آن همه جملات رياضيات و فيزيك كلاسيك را مىتوان صورتبند كرد. در هر دو زبان برخلاف مرسوم اصالت منطقيها، تحقيق به اجزاى رياضى - منطقى زبان محدود نخواهد شد، بلكه اساسا با جملات تاليفى علوم تجربى سروكار خواهد داشت. جملات اخير كه عرفا جملات «واقعى»، ( real) ناميده مىشوند هسته علم را تشكيل مىدهند; جملات رياضيات و منطق تحليلى هستند، بدون هيچ محتواى واقعى، و صرفا ابزارى صورى به شمار مىآيند.» (همانجا، .( xiii-xiv 68. نحو منطقى زبان ، ص 216. كارنپ علاوه بر مفهوم صدق، مفهوم نتيجه منطقى، جداول ارزش صدق و كذب، تفسير عبارات و تحليلى بودن را كه همگى در قلمرو معناشناسى قرار دارند مورد بحث قرار داده است. كارنپ در نحو منطقى مخالف مفهوم صدق بود. يك دليل اين امر آن بود كه وى صدق را مفهومى متافيزيكال به شمار مىآورد و مىپنداشت قبول آن وى را به قبول شىء فى نفسه كانتى و يا امور واقع راسلى ملزم مىسازد. اين احتمال نيز وجود دارد كه رد مفهوم صدق به اين دليل بود كه كارنپ به اشتباه صدق و يقينى بودن معرفت را يكى مىپنداشت و چون در اين هنگام تحت تاثير آراء پوپر پذيرفته بود كه دستيابى به معرفتيقينى ممكن نيست، مىپنداشت كه قبول صدق به معناى اعاده نظريه ايجاد مبناى يقينى براى معرفت است. وى بعدا در مقاله «صدق و تاييد» (1936) اذعان كرد كه يكى دانستن صدق و يقينىبودن اشتباه بوده است. 69. «آزمونپذيرى و معنا»، ص 63.