نیچه درغروب بت ها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نیچه درغروب بت ها - نسخه متنی

ترانه جوان بخت

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نيچه درغروب بت ها

ترانه جوانبخت

انديشه هاي نيچه را از کتابش غروب بتها در اين مقاله بررسي مي کنم. نيچه در اين کتاب گزين گويه هاي خود را آورده است. او مهمترين سئوال بشر را چرا؟ ي زندگي مي داند و مي گويد که بشر در صورت پاسخ دادن به اين سئوال به فکر جواب دادن به چگونه؟ ها مي تواند باشد. او حقيقت را همانند زن داراي پوشش مي داند که خود را پنهان مي کند.

نيچه معتقد است همرايي فرزانگان حقيقت را تعريف نمي کند چون ممکن است خود آنان رو به تباهي بروند. او همچنين از دورينگ فيلسوف آلماني که کتابي درباره ارزش هاي زندگي نوشته انتقاد مي کند و مي گويد که نمي توان زندگي را ارزش يابي کرد. نيچه سقراط را از مردم پست مي داند که بد سيرت بود و مردم را نيز مثل خود به تبهکاري و آشوب غرايزشان کشاند. نيچه معادله سقراطي عقل = فضيلت = سعادت را باطل مي داند. او از جدلگري سقراط انتقاد مي کند و سقراط را دلقکي مي داند که با دلقک بازي خود مي خواهد مردم او را جدي بگيرند. سقراط با اين کار از مردم نادان انتقام مي گيرد و آنها را با جدل بازي خود مي فريبد. به اين دليل او مورد نفرت آنان واقع مي شود. چون آنها با جدل بازي سقراط به زورگويي نسبت به هم مي پردازند و نيز چون با به جان هم افتادن غريزه هايشان زشتي سقراط به کار مي آيد تا درماني برايش باشد اين دو عامل باعث فريفتن آنها مي شود. سقراط عقل را نجات بخش معرفي مي کند عقلي که خود عامل بدبختي ست. نيچه انتقاد مي کند که مردم مسيحيت را بد فهميده اند و سقراط را هم.

نيچه مي گويد که جهان حقيقي دروغ است و فيلسوفان آن را موميايي شده تحويل مردم داده اند. آنها سعي کرده اند دنياي حواس را دنياي خطاها و اشتباهات معرفي کنند و به عقل بچسبند. نيچه از فليسوفان الئات انتقاد مي کند که حواس را براي شناخت باطل دانسته اند. او مي گويد که اين حواس نيستند که به ما دروغ مي گويند بلکه آنچه از گواهي آنها مي سازيم يعني عقلمان به ما دروغ مي گويد. او حرف هراکليتوس را تاييد مي کند که جهان بود را غير واقعي مي دانست و جهان نمود را جهان حقيقي معرفي مي کرد.

يکي ديگر از اشتباهات فيلسوفان که نيچه يادآوري مي کند اين است که نخستين و آخرين را به جاي يکديگر مي گيرند. فيلسوفان ريشه در چيزي داشتن را بد مي دانند و علت نخستين را به همين دليل جستجو مي کنند اگر چه اين نظر را نيچه قبول ندارد و به همين دليل متافيزيک علت نخستين را بي مورد مي داند. از نظر او مفاهيم جوهر علت شيئيت و وجود مفاهيمي هستند که بشر را به خطا مي اندازد و اطمينان از يقين وجودي گريبان فيلسوفان را گرفته است. اطميناني که بايد آن را رها کرد.

نيچه چند گزاره پيشنهاد مي کند:

چه بسا دلايلي که جهان را جهان نمود به ما معرفي مي کنند دلايل واقعي هستند و واقعيت قابل اثبات ديگري وجود ندارد.

نشانه هاي شناسايي جهان نشانه هاي نيستي هستند و تضاد جهان حقيقي با جهان واقعي ساخته ذهن بشر است.

هر آنچه بشر درباره جهان ديگري غير از اين جهان (جهان نمود) جستجو مي کند وهم و خيال است.

تقسيم بندي جهان به دو جهان حقيقي و نمود از کانت به ما رسيده و اشتباه است. چنين تقسيم بندي معني ندارد.

نيچه خطاهاي گريبان گير بشر را يادآوري مي کند:

جهان حقيقي براي فرزانگان دست يافتني ست.

نمي توان به جهان حقيقي اکنون دست پيدا کرد. اما آن را به فرزانگان و زاهدان وعده داده اند.

جهان حقيقي را نه مي توان به دست آورد نه مي توان اثبات کرد.

چون نمي توان به جهان حقيقي دست پيدا کرد پس نمي توان آن را شناخت.

جهان حقيقي فقط يک ايده است که به درد نمي خورد و فايده اي ندارد و ايجاد وظيفه هم نمي کند پس بايد آن را رها کرد و دور انداخت.

حالا که از شر جهان حقيقي راحت شديم کدام جهان باقي مي ماند؟ ما از جهان نمود هم خلاص شديم!

نيچه از کليسا انتقاد مي کند و مي گويد که کليسا مي خواهد هوس را در انسان نابود کند زيرا آن را زشت مي داند. اين يعني دندان خراب را به جاي ترميم از ريشه بکنيم. نيچه پيشنهاد زيبا کردن هوس را مي دهد. او کساني را که قصد ريشه کن کردن هوس را دارند افرادي سست اراده مي داند که به تباهي گرفتار شده اند. نابود کردن هوس از نظر نيچه توسط کساني پيشنهاد شده که نتوانسته اند خودشان پارسا شوند.

نيچه خود را اخلاق ناباور و مسيحيت ستيز معرفي مي کند و. مي گويد که رفتارش با دشمن دروني چنان است که آن را روحاني مي کند و به ارزش آن پي مي برد. کليسا مردم را به داشتن آرامش روح دعوت مي کند ولي نيچه آن را يک بد فهمي مي داند و مي گويد که با آرامش روح در واقع حيوانيت بشر در ساحت اخلاق يا دين قرار مي گيرد و شرارت ها و تنبلي هاي ناشي از غرور لباس اخلاق مي پوشد. طبيعت گرايي اخلاقي يعني اخلاقي سالم که زير قاعده بايست و نبايست است اما اخلاق طبيعت ستيز همان اخلاقي ست که دين به بشر ياد داده است و اين اخلاق در مقابل غريزه هاي حياتي قرار مي گيرد. نيچه مخالف اخلاق طبيعت ستيز است زيرا اين اخلاق غرايز را محکوم مي کند و به خواهش هاي زندگي جواب منفي مي دهد. مسيحيت از نگاه نيچه طغيان عليه زندگي ست. در اين نوع اخلاق خدا ضد زندگي معرفي مي شود. نيچه دستورالعمل صادر کردن مسيحيت براي چنين و چنان بودن بشر را محکوم مي کند و آن را باطل مي داند و آن را نشانه تباهي زدگي مي داند.

نيچه به بررسي چهار خطا پرداخته است. اولين خطايي که نيچه عنوان مي کند خطاي جا به جايي نتيجه و علت است. او مثال کسي را مي زند که با رژيم غذايي سعي در لاغر کردن خود دارد و علت عمر دراز خود را مديون اين رژيم غذايي مي داند. در حالي که چون سوخت و ساز بدن او کم است اين رژبم غذايي برايش مناسب است و اگر فرد ديگري مثلا يک دانشمند با سوخت و ساز بدني بالا به اين رژيم غذايي بپردازد از بين خواهد رفت. نيچه رابطه فضيلت و سعادت را بررسي مي کند و مي گويد که زندگي دراز پاداش فضيلت نيست بلکه فضيلت زندگي دراز را به وجود مي آورد. دومين خطاي مورد نظر نيچه خطاي رابطه نادرست عليت است. از نظر نيچه بشر به خطا ذهن انگيزه و اراده را علت انديشه مي داند و نيز من (سوژه) به نظر او نمي تواند براي انديشه علت باشد. نيچه مي گويد که اراده چيزي را تغيير نمي دهد و عوض نمي کند و نمي تواند بازگو کننده چيزي باشد. او انگيزه را نيز به عنوان علت کردار نفي مي کند. نيچه جهان ذهني و جهان اراده را وهم و آفريده بشر مي داند. نيچه مي گويد که بشر خودش واقعيت است اما به اشتباه خود را علت در نظر مي گيرد و به جستجوي واقعيت مي رود و اين واقعيت را خدا مي نامد. سومين خطايي که نيچه مطرح مي کند خطاي علت هاي حاصل از وهم و خيال بشر است. علت جويي بشر نه به عنوان احساس يک پيش آمد بلکه به عنوان معناي آن به ميان آمده و گمان هاي بشر به خطا به عنوان علت قرار گرفته اند. حافظه به دنبال تفسير علت هاست نه خود علت ها. چون ذهن بشر به تفسير علت ها عادت کرده در را به روي جستجوي علت ها بسته است. ذهن به دنبال خود علت نيست بلکه به دنبال گونه اي از علت است که رهايي بخش و سبک کننده باشد. اخلاق از علت هاي ناشي از خيال آدمي به وجود آمده است. اخلاق و دين از مقوله روانشناسي خطا هستند. زيرا علت و معلول جا به جا شده و معلول يعني باور حقيقت را به جاي خود حقيقت نشانده اند. آخرين خطا مربوط به اراده آزاد است. احساس مسئوليت کردن از خواست گناهکار بودن به وجود مي آيد. زيرا هر کردار را حاصل اراده مي دانند. نيچه خود را اخلاق ناباور معرفي مي کند که به دنبال ريشه کن کردن مفاهيم گناه و کفراست. او مي گويد که خصلت هاي انساني از خود او از جامعه از نياکانش حاصل نشده است. وجود آدمي از يک اراده يا نيت حاصل نشده است. صرف کردن هستي خود براي يک هدف از نظر نيچه معني ندارد زيرا هدف آفريده ذهن بشر است.

از نظر نيچه چون علت و معلول درباره دين جا به جا شده مذهبي ها مي گويند که افراد بايد چنين بکنند و چنان نکنند تا سعادتمند شوند. در حالي که نيچه مي گويد فرد سعادتمند خودش مي داند چه بکند و چه نکند و سعادتمندي او موجب مي شود که اين را تشخيص دهد و نيازي به دين نيست.

نيچه واقعيت اخلاقي را قبول ندارد و آن را نفي مي کند. او داوري اخلاقي را نيز باور ندارد. او حقيقت را به کل انکار مي کند. او اخلاق را فقط زبان نشانه ها مي داند. او مسيحيت را ملامت مي کند که در صدد بهبود بخشيدن بشر است اما او را ناتوان و افسرده کرده است. اخلاق از نگاه نيچه يک نژاد خاص را پرورش مي دهد و انسان را به مفهوم ضد خويش ترغيب مي کند تا به افرادي که از نژادهاي ديگرند بدي کند.

در مورد آلماني ها در کتاب غروب بت ها نيچه به تفضيل بحث کرده است. وي روح آلماني را به الکل و مسيحيت مبتلا مي داند. ژرفي و جديت آلماني را رو به پايان مي داند. از نظر او فرهنگ آلماني رو به زوال است. چون آموزش عالي همگاني شده و ديگر فقط منحصر به افراد ويژه نيست نيچه مي گويد به اين دليل آموزش و در نتيجه فرهنگ در آلمان افت کرده است. او ديدن آموختن را ارزشمند مي داند يعني به هر طرف نگاه کردن و اراده قوي داشتن که با اجبار در پاسخ گويي در تضاد است و عيني گري ست. نيچه انديشيدن آموختن را نيز واجب مي داند. او مي گويد که بايد ريزه کاري ها را حس کرد و رقصيدن سبک بالانه در انديشيدن را مي ستايد. او از فلسفه مفهوم پردازي متنفر است و از کانت به دليل همين مورد انتقاد مي کند. او کانت را يک سنجشگر مي داند نه يک فيلسوف. نيچه مي گويد بعد از آموختن ديدن و انديشيدن بايد نوشتن را هم آموخت و خود را داراي هر سه امتياز مي داند.

او خود را مرد نا به هنگام معرفي مي کند يعني کسي که زودتر از موعد مقرر آمده است. نيچه از انديشمندان بسياري انتقاد مي کند. او ارنست رنان را کسي معرفي مي کند که به هدف نرسيده و او را بيمار اراده مي داند زيرا در مفاهيم مسيحي چرخيده است. نيچه مي گويد که سنت بوو دور از منش مردانه است و از نشان بزرگي دور است و ذوقي سست بنيان دارد. نيچه مسيحيت را يک سيستم مي داند و جورج اليوت را يک مسيحي که به اين سيستم مسيحيت مبتلا شده است. او مي گويد وقتي آدمي به اين سيستم دچار شد نمي داند خير او کدام است و شر او کدام. اگر بشر به شهود بداند که خير او کدام است و شر او کدام ديگر به اخلاق نيازي ندارد. نيچه ژرژ ساند را يک دروغگوي گزافه گو معرفي مي کند که مثل هوگو و بالزاک بيمزه است. او مشاهده را براي مشاهده نمي خواهد و مي گويد که در هنگام تجربه نبايد به خود نگاه کرد. کسي که به طور غريزي روانشناس است نگاهش تنها براي نگاه کردن نيست بلکه براي شکار واقعيت است. از نظر وي هنر گزافه گويي مي کند و کژديسه است يعني دروغ نماست. ديدن آن چه هست کار هنرمندان نيست بلکه کار افراد واقعيت نگر است.

سرمستي شرط داشتن ديد هنرمندانه است. يعني بالا رفتن حساسيت افراد که احساس قوي در آنها به وجود آورد و باعث افزايش نيرو شود. بشر با آرماني کردن به دنبال ستايش شدن است. برخلاف ديد همگان آرماني کردن کندن شاخ و برگ ها و آشکار کردن اصل نيست بلکه ريشه کن کردن جلوه هاي اصلي ست که جنبه هاي ديگر را هم نابود مي کند. در اين حالت آدمي به همه چيز غنا مي بخشد و همه چيز را پر از نيرو مي بيند.

نيچه دو معناي آپولوني و ديونوسوسي را در زيباشناسي وارد کرده است. سرمستي آپولوني چشم را تيز مي کند و براي نقاش و مجسمه ساز و شاعر لازم است ولي حالت ديونوسوسي همه عاطفه را تيز مي کند و قدرت دگرگون کردن همه چيز را به آدمي مي دهد و دريافت او را بالا مي برد. اين حالت لازمه موسيقي دان شدن است. نيچه معمار را نه آپولوني مي داند نه ديونوسوسي بلکه کار او را کار اراده مي داند. او معماران را زير نفوذ قدرت مي داند که به سبک هاي شکوهمند معماري پرداخته اند. نيچه توماس کارلايل را صاحب اشتياق براي داشتن ايمان مي داند اما اين اشتياق را دليل بر داشتن ايمان نمي داند بلکه خلاف آن مي داند. او امرسون را روشن انديش تر و ناب تر از کارلايل مي داند. امرسون فردي سرزنده و شکرگزار است. نيچه درباره داروين مي گويد که نظريه تکامل دار.وين را بيشتر گواهي کرده اند تا اثبات. نيچه مي گويد که نبرد براي قدرت است. او نبرد در طبيعت را عکس آن چيزي مي داند که داروين مطرح کرده است. نيچه مي گويد که هيچ نوعي به کمال نمي رسد و ناتوانان چون تعدادشان بيشتر از توانمندان است و از آنها زيرک ترند بر آنها چيره مي شوند. نيچه مردم شناسان را درصدد برتري جستن بر مردم مي داند که حساب خود را از فرودستان جدا مي کنند.

نيچه زيبايي را يک مفهوم نمي داند بلکه يک کلمه توخالي مي داند و مي گويد که آدمي جهان را غرق در زيبايي مي يابد در حالي که علت اين زيبايي که مي بيند خود اوست. نيچه هيچ چيز را به جز خود آدمي زيبا نمي داند. او مي گويد که قدرت آدمي و دليري اش با زيبايي افزايش مي يابد و با زشتي کاهش پيدا مي کند. آدمي از زشتي گريزان است زيرا از پست شدن نوع خود نفرت دارد.

شوپنهاور از نگاه نيچه يکي از بزرگ ترين دروغگويان تاريخ است و ديدگاه او ميراث مسيحيت است. زيرا شوپنهاور زيبايي را مثل پلي مي بيند که آدمي به آن سوي آن براي رسيدن به نجات ابدي برود. افلاطون از اين نيز فراتر رفته است. فلسفه افلاطون به دليل وجود جوانان زيبا در آتن کاربرد يافته است. نيچه معتقد است که ديدار اين جوانان باعث کام پرستي افلاطون براي خلق فلسفه اش شده است.

هنر براي هنر شعاري ست که نخستين بار ويکتور کوزن به آن پرداخت و جهت اخلاقي کردن هنر به کار رفت. نيچه مي گويد با گرفتن هدف اخلاقي هنر از آن ديگر هيچ هدفي براي هنر باقي نماند. شور ناب مي گويد که بي هدفي و بي غايتي براي هنر بهتر از هدف و غايت اخلاقي داشتن آن است. هنر مي خواهد از زندگي رنجها را بزدايد اما هنرمند جنگ با تراژدي درونش را انتخاب مي کند زيرا به رنج خو کرده است.

نيچه معتقد است اگر درباره موضوعي داد سخن برانيم ديگر آن را از کف داده ايم پس بهتر است سکوت اختيار کنيم. نيچه واگنر را طالب ديوانگي ناب مي داند که هنر را نشان مي دهد و غريزه هاي وحشي خوابيده در خود را بيدار مي کند. او ژوليوس سزار را تحسين مي کند که زير فشار نبوغ و کار زياد به راه رفتن در هواي آزاد مي پرداخت.

نيچه خودخواهي را به کل بد نمي داند بلکه معتقد است خودخواهي چه بسا داراي ارزش است و چه بسا بي ارزش است. اين باارزش يا بي ارزش بودن خودخواهي بستگي به دارنده آن دارد که آيا زندگي را فرازنده است يا فروشونده آن مي باشد. يعني بسته به تاثير خودخواهي بر زندگي مي توان درباره ارزشمند بودن يا بي ارزش بودن آن نظر داد.

نيچه افراد آنارشيست را قبول ندارد چون در وجود آنارشيست ها غريزه علت جويي ست که آنها را به انتقاد از شرايط موجود مي کشاند. آنارشيست از همه مي نالد و ناليدن بدون انتقام جويي وجود ندارد پس به فکر معامله به مثل است. سوسياليست ها بد حالي خود را به ديگران نسبت مي دهند و مسيحيان آن را به خود مربوط مي دانند. نياز به انتقام از نياز به لذت مي آيد تا کمبودهاي خود را برطرف کنند. نيچه مسيحي و آنارشيست را تباه شده مي داند که دائم به فکر انتقاد از شرايط موجود هستند. حتي کسي که به فکر سود خود نيست از نظر نيچه فرد جالبي نيست چرا که زندگي از نظر چنين فردي بي ارزش است و همه چيز بي ارزش است. زندگي فروشونده از نگاه نيچه وقتي حاصل مي شود که همه با هم برابر شوند و شکاف در جامعه از بين برود به اين دليل نيچه سوسياليست ها را تباهي زده مي داند.

ارزش چيزها گاهي به آنچه به کار مي آيد نيست بلکه به آنچه برايش پرداخت شده مي باشد. نيچه ليبرال ها را دشمنان آزادي مي داند زيرا قدرت را سست مي کنند و مردم را ترسو و لذت جو مي کنند. نيچه آزادي را جوابگوي رفتار خود دانستن مي داند يعني ديگران و خود را در راه آرمان خود فدا کردن. مردمي که به ارزش رسيدند به وسيله ليبرال ها نبوده است. نظر نيچه درباره مدرنيت اين است که نهادها ديگر به درد نمي خورند و دموکراسي همان شکل فروپاشيده دولت آلمان است. او قدرت روسيه را پايدار مي داند. او نهادها را بي مسئوليت مي داند که اين نهادها آنچه را که واقعا آنها را نهاد مي کنند با نفرت از خود دور مي کنند. او زناشويي مدرن را ضد مدرنيت مي داند چون نهاد خانواده در جامعه مدرن بسيار سست و متزلزل است. نيچه پايه ازدواج را عشق نمي داند بلکه نيازهاي جسماني و مالکيت ديگري مي داند. او سوسياليست ها را به اين دليل قبول ندارد که به کارگران حقوقي بيشتر از آنچه بايد داده اند و به آنها حق اجتماع و حق راي سياسي داده اند يعني آنها را از نظر نيچه براي سروري کردن ساخته اند. آزادي را هر چه مي خواهم مي کنم نمي داند زيرا آن را مايه تباه شدن مي داند.

آموزگاران اخلاق از نگاه نيچه افرادي رياکارند که ريا را به معصوميت تبديل کرده اند و به دنبال به دست آوردن اعتبار نزد ديگران هستند. اين همان عقل عملي کانت است که سعي مي کنند اعمال خود را توجيه کنند و آنچه مي کنند اثبات کنند.

نيچه انسان هاي بزرگ را کساني مي داند که انرژي زياد در خود دارند. او ناپلئون را ستايش مي کند و او را ميراث تمدن قدرتمند مي داند. او نابغه را توانا و پير و زمانه اش را ناتوان و جوان مي داند يعني زمانه اي که نابغه در آن زندگي مي کند نسبت به خود نابغه کم تجربه و خام است. چون نابغه به فکر خود نيست ريخت و پاش مي کند و طغيانگر است. نيچه تبهکاران را افرادي قوي مي داند که در شرايط ناجور قرار گرفته اند و غريزه خطر کردن و نگون بختي در آنها وجود دارد و در جامعه رام به تباهي کشيده مي شوند. نيچه زيبايي را همانند نبوغ حاصل کار و کوشش نسل ها مي داند نه يک پيشامد. او بازگشت به طبيعت را که روسو پيشنهاد کرده اخلاقي دروغين مي داند و به جاي آن فراز آمدن از طبيعت را پيشنهاد مي کند. يعني به جاي برابري که روسو پيشنهاد مي کند نيچه مي گويد که نبايد نابرابران را برابر کرد. نيچه گوته را آرمان پرست و تاريخ ستيز معرفي مي کند که با گسست حسانيت و عقل جنگيده است.

نيچه سبک نگارش خود را که شامل استفاده از حداقل کلمه هاست مديون رومي ها مي داند اما مي گويد که يوناني ها بر او اثر نداشته اند. او ديالوگ افلاطون را جدلي کودکانه مي داند که ملال آور است. او آرمان افلاطون را برانديشه مسيحي موثر مي داند اما سوفسطائي را فرهنگ واقع نگر مي داند که جنبشي ارزشمند بوده است در حالي که مکتب هاي سقراطي مهار گسيخته بود و جز تباهي غريزه هاي يوناني را نشان نمي دهد.

ارسطو از نظر نيچه احساس تراژيک را بد فهميده است همانند بدبينان روزگار خود نيچه اما خود او آري گفتن به خوشي هاي زندگي را ديونوسوسي ناميده است که به جاي رها کردن خود از ترس و رحم از جاودانه بودن لذت مي برد و مجددا همه ارزش ها را در زايش تراژدي اوليه ارزيابي مي کند. نيچه خود را از اين نظر شاگرد ديونوسوس مي نامد.

در آخرين بخش از کتاب غروب بت ها نيچه از زغال سنگ و الماس مي نويسد. زغال سنگ به الماس مي گويد: ما خويشان نزديک هستيم. سپس نيچه مي نويسد: چرا نرم و سست بودن؟ چرا انکار در دل داشتن؟ چرا سرنوشت را در نگاه کم داشتن؟ آفرينندگان سخت هستند. خوشبختي در نوشتن آرزوي هزاره هاست. پس سخت شويد تا بتوانيد چيزهاي جديد به وجود آوريد.

منبع

غروب بتها- نيچه- ترجمه داريوش آشوري- نشر آگه- ????- تهران.

/ 1