( به دوست ، شاعر و منتقد معاصر شاپور جورکش او بود که انگيزه نوشتن اين چند سطررا به من داد)
او بود که انگيزه نوشتن اين چند سطررا به من داد) او بود که انگيزه نوشتن اين چند سطررا به من داد)
ع-خاکسار قيري ما بر خلاف دکارت ، کانت ،هايدگر و .....که هر يک براي طرح انديشه هاي خود سعي داشتند تعاريف خاصي از سوژه و ابژه ارائه دهند سعي نمي کنيم که اين مفاهيم را وابسته به نوعي فلسفه ذهني يا عيني کنيم . آنچه مهم است بسط و گسترش زبان است که در نتيجه آن کليه کنش ها و واکنش هاي ما و جهان پيرامون داراي نشانه و هويتي مستقل باشند . در شکل اصلي آن سوژه و ابژه فاقد ويژگي يا مشخصه هايي هستند که طي آن بتوان با آنها، ما خود يا جهان پيرامونمان را با اين مفاهيم نام گزاري کنيم . نزد شخص ذهن گرا يا واقع گرا سوژه و ابژه مي تواند جايگاه متغير داشته باشد، بنا براين اگر مفسر شخص ذهن گرا باشد سوژه را به انسان و اگر ماده گرا باشد سوژه را مطلقن به جهان و پيرامون تعميم مي دهد. اما آيا براستي اين گونه تقسيم بندي که انسان را فقط محدود به نشانه ها مي کند به ديکتاتوري متن و استبداد راي نمي انجامد؟ هايدگر براي پرهيز از اين امر سوژه و ابژه را کنار مي زند و پس از آن با ايجاد مشکلي ديگر يا حفره اي به نام دازاين تلاش مي کند خود و جهان را از آن عبور دهد. ما براي فهم بيشتر موضوع تلاش مي کنيم که اين بعد را به ابعاد کوچکتر تقسيم تا آنگاه هر شخص به اندازه وسع خود بتواند يک يا چند پيکسل از آن را بر دوش گيرد. براستي جايي از کار مشکل دارد که ما نمي توانيم به قطعيتي تام دست يابيم آيا ما و جهان پيرامونمان آنقدر بزرگ هستيم که در زبان نمي گنجيم يا زبان آنقدر کوچک است که ما را در خود نمي گنجاند؟... براي پرهيز و نيفتادن در دام فلسفه وجود در تشريح يک لحظه ايماژ به رابطه دال و مدلول ها نمي پردازيم . موقعيت من درست در مرکز جهان در خانه اي با پنجره هاي بي شمار مي باشد. پشت اين پنجره که من قرار دارم در چشم انداز پيش رو سگي را مي بينم که مرتب سر خود را به سنگ ها و بوته هاي اطراف مي کوبد و هر لحظه دور تر مي شود. سگ توجه مرا جلب مي کند و دوست دارم دليل کار او را بدانم . در يک نگرش سطحي سگ سوژه و من ابژه هستم اما در تعمق بيشتر مي توان در يافت، اين حرکات سگ بود که توجه مرا به سوي خود جلب کرد و من با توجه به اينکه به خود مي انديشيده ام ، مي خواسته ام دليل کار او را بفهمم تا آن را در خدمت خود گيرم و از اين رهگذر به دانش خود بيفزايم و آن را در جهت حفظ و شناخت وجود خود بکار گيرم . بنا براين سوژه اصلي وجود خود من است نه سگ يا به عبارتي من در يک زمان هم سوژه هم ابژه هستم پس اين سگ کيست سگ بود و هست و در اين لحظه او را مي بينم که دور تر مي شود کنش ها ي او چه نام دارند اما به سگ که فکر مي کنيم مي بينيم که او هم مشکل ما را دارد يعني او نيز هم فاعل و هم مفعول است اين گونه است که ما معلق مي شويم و به تعليق در مي اييم همچون اکنون که در فضا و زمان رها شده ايم و سوژه از سگ به ذره ارتقا مي يابد و مي نويسيم که در ابتدا ذره بود و بعد هيچ... لازم به توضيح است که پنجره هاي اين اتاق داراي چشم اندازهاي متعدد مي باشد و هرشخصي صحنه هاي دلبخواه خود را مي بيند و ارزش گزاري چشم انداز ها غير ممکن است حتا اگر اين اتاق يک پنجره نيز داشت باز ارزشگزاري مورد هاي دريافتي غير ممکن مي نمود . گاهي لازم است که ما با خود معامله اي انجام دهيم در اينجا اين معامله را انتزاع مي ناميم بدين ترتيب که يک کليت و وجه غايي را به نفع يک فرع رها مي کنيم فرعي که من به زعم خود مي انديشم که اين افشره اي از کليت است درمفهوم انتزاعي که اين انتزاع فقط مربوط به بحث ما است و کاربرد ديگري ندارد سگ را مي توان به مثابه سوژه و کنش هاي او را سوبژکتيو ناميد يعني يک سوژه اکتيو شده يا يک مفعول و يک فاعل . در اينجا و از پشت اين پنجره من به مثابه يک ابژه قرار دارم چرا که اين خود من هستم که سگ را به شکلي بي واسطه مي بينم اما سگ هرلحظه دور تر مي شود تا جايي که از چشم انداز من دور مي شود در اين لحظه و با توجه به موقعيت من در پشت پنجره تنها را ه دنبال کردن حرکت هاي سگ براي من استفاده از دوربين مي باشد بنابر اين دور بين را در دست مي گيرم پس از اينکه با دوربين موفق به ديدن سگ مي شوم همزمان صفت ابژه به دوربين تعلق مي گيرد و خود من ابژکتيو مي شوم يعني موفق مي شوم با يک مسکن يا حتا دارويي که جنبه درماني مي تواند داشته باشد ابژه را اکتيو نمايم حال مشکلات از ابژکتيو آغاز مي شود بدين مفهوم که انتقال اين صحنه به ديگري مد نظر است اگر من از پشت پنجره با رعايت اصل امانت داري بتوانم بدون دخل و تصرف اين تصوير را به ديگري انتقال دهم اين انتقال موفق يک محصول ابژکتيويته مي باشد . ممکن است که در نگاه اول بسيار ساده يا بسيار پيچيده با شد اما درواقع براي شخصي که يک محصول ابژکتيويته در دست دارد انگار ( با در نظر گرفتن توان و انرژي سوژه ، سوبژکتيو و سوبژکتويته) که او شخصي است با شش برابر نيروي ذهني يک انسان بالغ در واقع او شش نفر انسان است يا داراي نيرويي برابر با شش نفر بسيار جالب است که ما خود را شش برابر کنيم . من در خانه خود نشسته و در حال تماشاي يک برنامه از تلوزيون يا ....که مي تواند هر برنامه اي باشد شخص فيلمبردار صحنه اي دقيقن مورد دلبخواه مرا پخش مي کند (يک صحنه ابژکتويته )حال به دليل اين که نيروي من در فراشد خلق اين تصوير صرف نشده من مي توانم به کشف و خلق ذهنيتي ديگر بسيار بيشتر از توان قبلي خود نائل شوم در هنر و خلق آثار هنري نيز همين گونه است .... در پايان بايد نوشت که تمام اين فرايند ها يا ارزش و اعتبار آنها نزد هر شخص با ديگري فرق مي کند و پذيرش آن امري کاملن نسبي مي باشد همچون اين متن يا چگونگي برخورد مخاطب با آن بايد نسبيت آن را پذيرفت و بدينوسيله آن را نيمه جان کرد . نيمي براي خود و نيمي به عنوان قسمتي از خون بهاي دموکراسي.