نسبت ما و مهدى،عليهالسلامدر عصر حاضر(انسان كامل)
امين ميرزايى قسمت پنجم قول به «اصالت وجود»، تصديق اين نكته بديهى است كه جهان هستى را جز وجود پر نكرده و شيئيت و فعليت و هر كمالى مساوق با وجود است. آشنايان به مباحثحكمى مىدانند كه قائلين به «اصالت وجود»، در عين اذعان به آن، اين نكته را هم از ياد نبردهاند كه حدود وجودى موجودات مختلف با يكديگر متفاوت است و همين تفاوت حدود وجودى، يعنى ضعف يا شدت مراتب كمال، اختلاف آثار موجودات مختلف را به دنبال آورده و به دنبال آن، امكان شناسايى هر موجودى را از موجودات ديگر براى فرد انسانى فراهم كرده است. به عبارتى سادهتر آدمى در مقام تعقل مىتواند از موجوداتى كه در يك يا چند حد عدمى، يعنى در محدوده خاصى از وجود با يكديگر مشارك يا از همديگر متمايزند، مفاهيم «ماهوى» مشترك يا مشخصى بگيرد و آن مفهوم برگرفته را در يك «عكسالحمل» منطقى بر وجود يا موجودات مورد تعقل حمل كند. فىالمثل در مواجهه با مجموعهاى از موجودات كه جملگى در داشتن كالبد جسمانى حساس و داراى حركت ارادى و همچنين روح مجرد يا نفس ناطقه با يكديگر مشاركند، مفهوم كلى انسان (يا حيوان ناطق يا جسم نامى حساس متحرك بالاراده ناطق) را از آن گروه موجودات انتزاع كرده و سپس قضيه حمليه «اين موجود انسان است» را به صورت «انسان موجود است» تعقل مىنمايد. ثمره برگرفتن اين مفهوم يا مفاهيم ماهوى آن است كه ذهن در مقام تعقل، موجوداتى را كه در يك يا چند حد وجودى خاص با يكديگر شباهت دارند، در يك گروه مىنشاند و آثار مشابهى را در مراتبى از وجود از آنها انتظار مىبرد. فىالمثل از آنجا كه همه انسانها از كالبد جسمانى قابل نمو برخوردار و داراى قابليت احساس و تحرك ارادىارند در بسيارى خصوصيات با حيوانات كه آنها نيز از چنين كالبدى بهره مىبرند و آنها هم حساس و متحرك بالاراده هستند مشابهت دارند. و اين چنين است كه حكيمان اين ويژگيها يا مفاهيم ماهوى را حد مشترك انسان و حيوان يعنى «جنس» آنها مىخوانند. اما سخن اينجاست كه انسانيت آدمى به كالبد جسمانى او يعنى بدن او نيست، بلكه به نفس ناطقه يا روح مجرد و قابل استكمالى است كه در اصطلاح حكيمان، «فصل مقوم» ماهيت انسانى شناخته مىشود و از دست رفتن آن، زوال اين ماهيت را به دنبال دارد. از اينرو انسان كه در هنگام مرگ، بدن خود را رها مىكند، به علتبقاى نفس ناطقه، همچنان انسان است، اما اگر جنينى در مرحله رشد رويانى، از كمال و حركت جوهرى باز بماند و نفس ناطقه او كما هو حقها به فعليت نرسد، به همان درجه از انسانيت تهى مىگردد. پس اين امكان وجود دارد كه انسانى از مرحله وجود جسمانى گذر كرده يا در عين تعلق و تصرف در بدن از فعليت كامل نفس ناطقه برخوردار باشد، يعنى از مرحله تجرد مثالى كه واسطه عالم ماده و مجردات تام است گذر كرده و به مرحله تجرد عقلانى كه مرحله بالاترى از وجود انسانى است دستيابد. (1) نكته ديگرى كه در اين مقام قابل تامل است، مساله رابطه خاص هر معلولى با علت هستى بخش اوست. اگر اصالت وجود را پذيرفتيم و امكان اشتراك برخى موجودات را در برخى حدود ماهوى (درواقع حدود وجودى) باور كرديم، و هم به اين قول باور آورديم كه جهان خارج عالم كثرات و سلسلهاى از علتها و معلولهاست، به يك نكته ناب و مهم ديگر دست مىيابيم، و آن اينكه وجود هر كمالى در هر موجودى منشايى دارد و اين منشا، يا خود اوستيا كمال مذكور را از موجودى ضعيفتر يا وجودى كه آن كمال را در مرتبهاى بالاتر فرا چنگ خود دارد، دريافت مىدارد. قول به منشا بودن خود آن وجود براى فراهم آوردن آن كمال، به منزله آن است كه به وجوب وجود هر موجودى قائل باشيم و اين در واقع پذيرش ميلياردها ميليارد ذات واجبالوجود، يعنى بىنهايتخداست كه براهين عقلى، از جمله عدم امكان وجود دو بىنهايتبى آنكه يكى در ديگرى بگنجد به استحاله آن نظر دارند و از آنجا كه موجود ضعيفتر فاقد كمال مذكور است، چارهاى جز اين نيست كه وجود مورد نظر ما، «بودن» خود را كه «كمال اول» اوست، و آثار مترتب بر آن «بودن» را كه كمال دوم و سوم و چندم آن است، از موجود قويترى كه همان كمال را در مرتبهاى والاتر داراست دريافت كند. با اين ديدگاه، ما فىالواقع با سلسلهاى از موجودات يا مراتب وجود مواجهيم كه وجود و كمال هر مرتبهاى به مرتبه والاتر وابسته، و در عين اشراف بر كمالات موجودات مراتب پايينتر، از سلسله موجودات مراتب بالايى در حجاب است. گرچه مىتواند در حركتى جوهرى و استكمالى، كمالات والاترى را از مرتبه والاتر كسب كرده، پا در پلهاى بالاتر بگذارد و به اين ترتيب بر مرتبهاى والاتر از وجود احاطه و اشراف بيابد. آنچه گفتيم همان مساله نابى است كه حكيمان الهى آن را «مراتب تشكيكى» وجود مىنامند و صدرالمتالهين شيرازى، رضواناللهعليه، با اتكا بر آن و بر اين نكته مهم كه وجود معلول چيزى جز ربط به علت او و پرتوى از كمالات او نيست، به قاعدهاى موسوم به «امكان اشرف» رنگ و بويى تازه بخشيده است. بنا به قاعده «امكان اشرف»، كه طبيعى دانان معاصر ما، از آن به عنوان اصل «امتناع طفره» ياد مىكنند، مىتوان امكان وجود سازههاى ماكروسكوپى (يا مهجهانى) را با استناد به وجود سازههاى ميكروسكوپى (يا كهجهانى) به اثبات رساند. چنانكه وجود نظامهاى زيستى دانى، نشانهاى از وجود نظامهاى زيستى عالى محسوب مىشود. (2) بر اين مبنا «ملاك معلوليت ضعف وجودى است. پس هرجا بتوان موجودى كاملتر و قويتر فرض كرد، به گونهاى كه موجود ضعيفتر شعاعى از وجود آن به حساب آيد و نسبتبه آن استقلالى نداشته باشد، چنين فرضى ضرورت خواهد داشت [يعنى] اگر تعدادى از موجودات را فرض كنيم كه هر كدام از آنها قويتر از ديگرى باشد، به گونهاى كه بتواند علت وجود آن به شمار آيد و به ديگر سخن: ميان آنها تشكيك خاص برقرار باشد، هر موجود قويترى در مرتبه مقدم بر موجود ضعيفتر قرار خواهد گرفت و ضرورتا نسبتبه آن علتخواهد بود، تا برسد به موجودى كه فرض كاملتر از آن محال باشد و امكان معلوليتبراى هيچ موجودى را نداشته باشد.» (3) حكما با توسل به اين تحليل، وجود عالم مثال و عالم عقول را در مراتب والاتر از عالم نفس و عالم ماده به اثبات رساندهاند، و اينك ما، با توسل به تحليلى كه درباره انسان كامل ارايه داديم، بر اين نكته تاكيد مىورزيم كه برترين وجود عالم عقول، يعنى صادر اول يا به قول برخى عارفان «هويت جمعى امكانى»، لزوما «انسان كامل» است. يعنى انسانى كه از مرحله نفس و مثال و عقل گذر كرده و در والاترين مرتبه موجودات امكانى قرار گرفته، يا به تعبير صحيحتر وجود عالم عقول (مجردات تام)، عالم مثال، عالم نفوس و عالم ماده پرتوى است كه از ظل عنايات او صادر گشته. (4) حاصل بحث فوق آن است كه چنانكه گفتيم قاعده «امكان اشرف» و اصالت و تشكيكى بودن مراتب وجود و رابطه خاص هر معلولى با علت هستى بخش خويش، لزوم وجود مرتبهاى از وجود را كه همه موجودات عالم امكان (يعنى همه آفريدگان ذات اقدس الهى) از او در پرده بوده و او خود، وجود ربطى خويش را از ذات اقدس الهى دريافت دارد، يعنى وجودى كه از همه حدود عدمى موجودات امكانى برى و واجد همه كمالات ايشان باشد، به اثبات مىرسانند. چنين وجودى قاعدتا انسانى است كه از ويژگيهايى چند برخوردار است كه از جمله آنها توان افاضه كمالات به همه عوالم وجود، علم نامتناهى به عالم امكانى و امكان تصرف در كائنات به اذن الهى است. شيعيان به ادله نقلى رسيده از رسول گرامى اسلام، صلىاللهعليهوآله، كه شيعه و سنى در نقل آن هر يك به اسناد خود مشتركند، اين وجود مقدس و متعالى را حقيقت محمديه و علويه مىخوانند و حتى برخى قرآن پژوهان معاصر، با بدل گرفتن واژه «عليا» در آيات كريمه 48 و49 از سوره مباركه اعراف، به تصريح قرآن به اين موضوع اشارت دارند: «فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون الله، وهبنا له اسحق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا و وهبنالهم من رحمتنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا» (5) پس دمى كه [ابراهيم] از آنان و آنچه جز خدا مىپرستيدند گوشهگيرى اختيار كرد، اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و همگى را پيامبر گردانديم و از رحمتخود به آنان بخشيديم و برايشان «لسانى صدق»، «على» را، قرار داديم. توجيه اين قرآن پژوه معاصر همخوانى اين تفسير با روايات فراوانى است كه از طرق مختلف شيعه و سنى به دست ما رسيده و جملگى از همراهى نور ملكوتى مولى علىبن ابىطالب، عليهالسلام، با همه انبياء الهى از آدم تا خاتم سخن گفتهاند. شمار اين روايات در كتب روايى اهل سنت از جمله صحاح ايشان به حدى است كه اگر تنها به طريق روايى ايشان استناد كنيم، چه بسا بتوانيم نسبتبه آن ادعاى تواتر معنوى داشته باشيم. به طور مثال صاحب شرح نهجالبلاغه از مسند احمد بن حنبل (امام حنبليها) و همچنين از فردوس نقل مىكند كه پيامبر گرامى اسلام، صلىاللهعليهوآله، فرمود: «كنت انا و على بن ابى طالب نورا بين يدىالله، قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام. فلما خلقالله تعالى آدم قسم ذلك النور جزئين، فجزء انا و جزء على». من و على چهار هزار سال پيش از آفرينش آدم نورى در برابر خدا بوديم. پس چون خداوند آدم را آفريد، آن نور به دو پاره تقسيم شد، كه پارهاى منم و پارهاى على است. (6) چنانكه رواياتى مشابه اين روايت در تفسير الدرالمنثور سيوطى. (7) حاشيه تفسير طبرى (8) ينابيعالمودة آمده است. (9) سزاوار است كه به منظور آشنايى خوانندگان با نحوه استدلال شيعيان در اين باره و روشن شدن معانى عباراتى چون آنچه در دعايى منقول از ابى جعفر محمد بن عثمان سعيد، رضىاللهعنه، به نقل از امام غايب، عليهالسلام، آمده است، (10) گوشهاى از بيان مرحوم علامه آقا سيد حسين همدانى درود آبادى، رضواناللهعليه، را در شرح زيارت جامعه بياوريم: (11) «بى ترديد پيامبر گرامى اسلام، صلىاللهعليهوآله، مصداقى از براى حقيقت نبوت و همان ذاتى است كه از همه مراتب آفرينش آسودگى يافته و بر آن مرتبه والا دست انداخته است. از آنجا كه اين حقيقت [يعنى حقيقت نبوت] را مراتبى نامتناهى است، هر يك از پيامبران ديگر مصداقى جزئى از آن حقيقت را تشكيل مىدهند و به حد خود از آن حقيقت در پرده و محجوبند. مگر محمد، صلىاللهعليهوآله، كه خداوند متعال او را از نشانههاى بزرگ خود برشمرد، و او را به مقام «او ادنى» رسانيد، بلكه او را از آن مرتبه هم بالاتر برد و او را حبيب خود گردانيد. به عبارتى اراده محب در اراده او مضمحل شد و آن حضرت را حجاب حبيبيتخداوند كه دست نايافتنىترين مراتب نبوت و نه حقيقت آن است پوشانيد، چه حقيقت هر چيزى غير از مراتب اوست.» سخن مرحوم علامه، در عصر معاصر نيز قابل اثبات است. چه اگر حتى قرآن آسمانى را زاييده تفسير تجربه نبوى پيامبر اسلام بدانيم، چنانكه برخى روشنفكران معاصر دانستهاند، به هر تقدير عظمت وجودى اين كتاب و ناتوانى بشر از آوردن اثرى چون آن قابل ترديد نيست. بى شك ارزش والاى اين كتاب و محتواى بلند آيات آن، چه آن را وحى مستقيم الهى و پيامبر را تابع آن بدانيم و چه آنگونه كه اين عده از روشنفكران معاصر به آن باور دارند وحى را پيرو پيامبر و تحت تاثير احساسات و پيش فرضهاى بومى آن رسول مكرم به حساب آريم، در هر صورت، نشانهاى از عظمت وجودى و يگانگى نبى مكرم اسلام، صلىاللهعليهوآله، در تجربه نبوى خويش است. به زبان سادهتر نگاهى گذرا به آثار آفريده از سوى همه عرفا و متون دستخورده يا ناخورده آسمانى، تفاوت وجودى عظيم اين نازله رحمانى را با سايرين به اثبات مىرساند و به تبع آن برترى ذاتى نبى مكرم اسلام را بر همه انبياء الهى و مدعيان كشف و شهود اثبات مىكند. مرحوم علامه درودآبادى در ادامه مىنويسند: «اينك كه دانسته شد كه مرتبه محمد، صلىاللهعليهوآله، از همه مراتب بالاتر است و بالاتر از آن جز مرتبه ربوبى قرار ندارد، پس اين مرتبه همان حقيقت، كتاب و بيت اوست كه خداوند متعال وى را در آن سكنى داده است. پس هرگاه چيزى از قبيل اهل و آل و ميراث و عترت و علم و جز آن - در اين مرتبه - به او اضافه شوند، فىالمثل گفته شود: اهل بيت نبوت، ميراث نبوت، علم نبوت [و امثال آن]، به ناگزير مقصود از آن، اهل بيت، [ميراث، علم و...] او در اين مرتبه است و هرگاه به صفتى جز اين صفتبه او اضافه شوند، مراد از آن به اعتبار همان صفت است و نه چيز ديگر. و بدينسان مىبينيد كه در اخبار ثقلين و همچنين اخبار مربوط به آيه تطهير، كه خاصه و عامه [شيعه و اهل سنت] هر يك به اسناد خود در نقل آن مشتركند، «اهل بيت» رسول را با «كتاب» همراه آورده و به پيروى از ايشان اصرار ورزيده و از نافرمانىشان بازداشته و به چنگ زدن به دامانشان فرمان داده و از آنكه چيزى به آنان بياموزند نهى كرده، و فرموده است: «بى گمان آنان نه شما را از در هدايتى بيرون مىرانند و نه به در ضلالتى وارد مىسازند.» همچنين در اخبار مربوط به آيه تطهير [ انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهلالبيت و يطهركم تطهيرا] كسى چون امسلمه را، با همه بزرگوارى و جلالت قدر آن بانو و علىرغم تصريح به آنكه او بر مسيرى خير ره مىسپارد، و با وجود آنكه او از اهل بيتساكن در خانه آن حضرت در مدينه شمرده مىشده و در چشم دوست و دشمن به نيكويى ياد مىگرديده است، از [دايره شمول] اهل بيتبيرون دانسته [و آل عبا را در همان پنج تن مشهور محصور فرموده است.]» مرحوم درودآبادى، رضوانالله عليه، آنگاه به ذكر روايات بىشمارى از منابع اهل سنت مىپردازند كه اين حقيقت در هر يك به نحوى مورد اشاره قرار گرفته است. از دلايل ديگرى كه بر اين مطلب دلالت دارند،يكى آيه معروف مباهله است كه در آن على، عليهالسلام، نفس پيامبر دانسته شده. مرحوم امام راحل، رضواناللهعليه، در كتاب ارزشمند خود «مصباحالهدايه الىالخلافة و الولايه» گويا با استناد به همين آيه كريمه و به نقل از استاد گرانقدر خود، عارف كامل شاهآبادى، رحمةاللهعليه، در اين باره مىفرمايند: «اگر على، عليهالسلام، پيش از پيامبر خدا، صلىاللهعليهوآله، بهدنيا مىآمد، همچون رسول خدا به بيان شريعت اسلام مىپرداخت و در نتيجه «پيامبر مرسل» مىشد [نه وصى پيامبر]، چرا كه آن دو در روحانيت و همه مقامات معنوى و ظاهرى اتحاد دارند.» (12) بنا به آنچه گفتيم بر خلاف ادعاى برخى روشنفكران همچون باور به وجود و ثبوت امامت ائمه، عليهمالسلام، نه امرى عرضى در دين كه از ذاتيات و مقومات آن است و اختلاف و شقاق حاصل ميان فرق و مذاهب اسلامى در باب خلفاى بلا فصل رسولالله، نه امرى تاريخى و كلامى، بلكه مقدم بر آن امرى عرفانى و هستى شناختى (انتولوژيك) است. به عبارتى اگر اعجاز قرآن به عنوان يك كلام آسمانى به ثبوت رسد (كه رسيده است)، و به دنبال آن مقام متعالى نبى مكرم اسلام در دريافتبلا واسطه اشراقات قلبى و توان تصرف در كائنات اثبات شود (كه شده است)، همه ادله نقلى متواتر يا صحيحى كه در كتب روايى اهل سنت و ما، در باب پيوستگى و همخانگى ائمه اهل بيت، عليهمالسلام، با رسولالله وارد شده، بر تعالى وجودى، «تقدم دهرى»، فعليت تام و وساطت فيض آن انوار گرامى دلالت دارند. و اصل سخن اينجاست كه برادران و خواهران اهل سنت، علىرغم اذعان به اين تقدم در بسيارى منابع روايى خويش، اين همه را تنها مصحح دوستى اهل بيت و نه قبول رهبرى تام علمى و دينى ايشان دانستهاند، البته با قيدى كه در پايان اين نوشته به خواستخدا به آن اشاره خواهيم كرد. اما از سوى ديگر، اگر بنا را بر تسالم بگذاريم و مصداقيت نور پاك ائمه اطهار، عليهمالسلام، را براى اين مرتبه از وجود منكر شويم، راه اثبات امامت ائمه، عليهمالسلام، از اين طريق برهانى باز و غيبت و امامت امام دوازدهم، عليهالسلام، نيز به همين منوال قابل اثبات است. خطاى بزرگ برخى نويسندگان روشنفكر معاصر آن است كه تاكيد شيعه را بر لزوم خلافتبلافصل على، عليهالسلام، و وقايع رخداده در غدير خم و امثال آن را با اعطاى منصبى اعتبارى همچون رياست جمهورى به فردى حقيقى و تبديل او به فردى حقوقى برابر مىگيرند، حال آنكه امامت و عصمت از ديدگاه فخيم شيعه نوعى صفت وجودى است كه در ذات امام استقرار مىيابد و به اين لحاظ علاوه بر منشا انتزاع، ما بازاء خارجى نيز دارد. به عبارتى اثبات فضيلت علمى امام، عليهالسلام، به دليل مساوقت علم با وجود و كمال، به معنى اثبات تفوق وجودى و توان اشراف و احاطه امام بر مراتب عاليترى از وجود است. پس اگر فاضل بل افضل بودن على، عليهالسلام، و فرزندان آن حضرت نسبتبه سايرين به اثبات رسد - كه خوشبختانه با اعتراف صريح دانشمندان بزرگى از اهل سنت همچون ابن ابىالحديد معتزلى در شرح خود بر نهجالبلاغه و چنانكه در كتب معتبر تاريخى عامه و خاصه ثبت است، اقارير صريح خلفاى سهگانه پيش از على، عليهالسلام، و اثبات ضعف علمى، شاگردى و مفضوليت ائمه مذاهب فقهى و علمى و كلامى اهل تسنن در محضر ائمه تشيع، عليهمالسلام، به اثبات رسيده است - سخن گفتن از صلاحيتسايرين در قرون اوليه پس از رحلت رسول تا زمان امام حسن عسكرى، عليهالسلام، امرى مردود و هم سطح دانستن ادله اهل تسنن براى رجوع به رهبران فكرى خود با ادله متقن شيعيان - آنگونه كه برخى روشنفكران معاصر در بعضى آثار خود به آن اشاره كردهاند - از پايه مخدوش است. براى آشنايى خوانندگان با موضوع شاگردى علما و رهبران فكرى برادران و خواهران اهل سنت در محضر ائمه، عليهمالسلام، تنها به ذكر اين نكته اكتفا مىكنيم كه بنا به اعتراف ابن ابىالحديد معتزلى در شرح خود بر نهجالبلاغه و دانشمندانى ديگر همچون ابن طلحه شافعى در كتاب «مطالبالسؤول»، برخى پيشوايان نامبرده مذاهب گوناگون كه از شاگردان ائمه تشيع، عليهمالسلام، محسوب مىشوند عبارتند از يحيى بن سعيد انصارى، ابن جريح، مالك بن انس، ابن عيينه، ابو حنيفه، احمد بن حنبل، شعبه، ايوب سجستانى، سفيان ثورى، واصل بن عطا (رئيس معتزله) ابوالحسن اشعرى، ابو على جبايى (اولى از رهبران فكرى اشاعره و دومى استاد او از معتزله)، اضافه بر دانشمندان علوم مختلف صرفى و نحوى و بلاغى و دانشمندان علوم تجربى و طبيعى. اما نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه اعتقاد به امامت و رهبرى فرد اعلم انسانى در دوران پس از غيبت - و به عنوان قدر متقين، واپسين دوران حيات بشر در كره خاك يا دوران شكوفايى علمى نسل انسانى - از جمله مواضع وفاق همه مذاهب اسلامى اعم از شيعه و سنى شمرده شده و جالب آنكه اذعان به نوادگى اين فرد خاص براى فاطمه زهرا، عليهاالسلام، با نام مشخص مهدى، عليهالسلام، نزد همه فرق اسلامى حتى وهابيون پذيرفته و به اين لحاظ مابهالاشتراك همه فرق اسلامى محسوب مىگردد. (13) يعنى اگر در قرون گذشته و درباره حوادث تاريخى پس از رحلت رسول و شايستگان رهبرى در اعصار پيشين ميان مذاهب اسلامى نزاع و نقارى در ميان بوده است، بحمدالله و المنه نه فقط درباره وجود بلكه درباره مصداق مشخص رهبرى بشر در دوران كمال جامعه انسانى و تنها عامل رهايى بخش همه نسل بشر از گرداب ظلم و اسراف و ثروتاندوزى، ميان ما و اهل سنتشكاف و شقاقى در بين نيست. و اين را بايد مايه سرافكندگى شديد نويسندگانى دانست كه در نوشتههاى خود، نواده معصوم حضرت زهرا، عليهاالسلام، را از دايره عقايد مسلمين بيرون مىدانند و از اين وجود كامل و گرامى به عنوان ولى قائم و مهمترين وجه وفاق همه مذاهب اسلامى - پس از توحيد و نبوت و قرآن و معاد - چشم مىپوشند. پلوراليسم ادعايى اين دسته از نويسندگان، هرگز توان آن را نداشته كه وحدت و همدلى اينچنين را در بين همه فرق اسلامى برقرار كند، بلكه با اميد به آيندهاى روشن و در مسير رسيدن به فردايى بهتر، همه موحدان و خداباوران و آزاديخواهان جهان را، خسته از رهبرى انسانهاى ناكامل و غير معصوم با مسلمين شيعه و سنى منتظر مهدى، عليهالسلام، در يك صف واحد و چشم انتظار يك مهمان واحد بايستاند. والحمداللهالذى انعمنا بهذاالهدى. 1. حضرت آيةالله سيد عزالدين حسينى زنجانى در صفحه 60 و 61
2. ر. ك: عابدى شاهرودى، على، بنياد معادلهها و تبديلها در حركت و جسم، كيهان انديشه، خرداد و تير1375، شماره66.
3. مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش فلسفه، ج2، ص176.
4. تعريف هر يك از عوالم ياد شده را از كتب حكماى اسلامى جويا شويد.
5. اين ديدگاه به تاريخ جمعه سيزدهم شهريورماه سال جارى (1377) در برنامه (جهان قرآن) شبكه چهارم سيماى جمهورى اسلامى ايران بيان شده است. چنانكه مشهود است، از نقطه نظر نحوى ايرادى بر تفسير ايشان وارد نيست.
6. شارح نهجالبلاغه در جلد دوم كتاب خود صفحه450 اين روايت را به نقل از مسند احمد بن حنبل و كتاب فردوس مىآورد. مرحوم سيد عبدالله شبر در ص 155 از ج 1 كتاب خود «حقاليقين فى معرفة اصول الدين» ضمن نقل اين روايت، حديث ديگرى را به نقل از ابن مغازلى شافعى و او از جابر نقل كرده كه فراز پايانى آن چنين است: «حتى قسمها جزءين، جزء فى صلب عبدالله و جزء فى صلب ابىطالب، فاخرجنى نبيا، و اخرج عليا وصيا. تا كه آن را به دو پاره تقسيم كرد، پارهاى را در صلب عبدالله نهاد و پارهاى را در صلب ابوطالب قرار داد. پس مرا به صورت پيامبر به دنيا آورد و على را در صورت وصى (پيامبر).»
7. السيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج3، ص199.
8. الطبرى، محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القران، ج 25، ص 58.
9. القندوزى الحنفى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المدة، ج 1، ص 94.
10. اين عبارت در دعاى معروف ماه رجب: «لا فرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك، فتقها و رتقها بيدك، بدؤها منك و عودها اليك... فيهم ملات سمائك و ارضك حتى ظهر ان لا اله الا انت. (پروردگارا!) بين آنان (ائمه معصومين، عليهمالسلام) و تو فرقى نيست جز آنكه آنان بندگان و آفريدگان تواند، فتق و رتق امورشان به دست توست، آغازشان از تو و بازگشتشان به سوى توست... پس به آنان آسمانها و زمينت را پر كردى تا كه يگانگى تو ظاهر شد.» مشابه اين عبارات در زيارت جامعه كبيره وارد شده و شايسته نيست كه خوانندگان اين زيارت عظيم الشان از محتواى بلند و مفهوم حقيقى آنچه خطاب به ائمه هدى، عليهمالسلام، مىخوانند غافل باشند.
11. همدانى درودآبادى، آقا سيد حسين، الشموس الطالعه فى شرحالزيارة الجامعه، اين كتاب به زبان عربى است و در سال1413 هجرى قمرى -1993 ميلادى از سوى مؤسسه العروة الوثقاى برجالبراجنه به چاپ رسيده است.
12. الخمينى، حضرت آيةاللهالعظمى روحالله الموسوى، مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، جزء پايانى كتاب.
13. استاد ارجمند جناب حجةالاسلام سيد هادى خسروشاهى در مقالهاى مبسوط در پيش شماره نخست موعود فهرستبيش از چهل عنوان از كتبى را كه در سالهاى اخير از سوى نويسندگان اهل تسنن در اين باره نوشته شده آوردهاند. چنانكه استاد گرامى حضرت حجةالاسلام سيدعلىاكبر قرشى در مقاله خود در شماره نخست همين ماهنامه به مساله ولادت حضرت مهدى، عليهالسلام، در منابع اهل سنت اشاره كردهاند.