نويسنده :محسن قرائتي - نشستی با استاد محسن قرائتی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نشستی با استاد محسن قرائتی - نسخه متنی

محسن قرائتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نويسنده :محسن قرائتي



عنوان مقاله :

برگزيده سخنرانى استاد قرائتى رياست محترم هيئت امناى بنياد
حضرت مهدى موعود(عج) در جمع دانش پژوهان دوره دوم مركز تخصصى مهدويت.

بسم الله الرحمن الرحيم اَلّلهُمِّ كُنْ‏ِ لِوَلّيِكَ اگْ‏ُجِّةِ بْنِ
اگْ‏َسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَط ابائِهِ ص‏ هذِهِ السَّاعَةِ وَ ص‏ كُلِّ
ساعَهٍ وَ لِيّاً وَ حافِظًا وَ قائِداً وَ نايِاً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَطَّ
تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ جَُتِّعَهُ فشا طَويلاً.



از اين كه در محضر شما فضلا هستم بسيار خوشحالم، نكاتى، از باب تذكر و
تجربياتى كه دارم خدمتتان عرض مى‏كنم، شايد مفيد واقع شد.

حوزه علميه، چيزى كه كم دارد، حوزه كارى است؛ يعنى، روحانى فاضل زياد داريم؛
امّا وقتى وارد يك جا مى‏شود و مى‏خواهد حرف بزند، تمرين و تجربه كم دارد. به همين
جهت برنامه‏هاى ما در زمينه صادرات موفّق نبوده است؛ مثلاً افرادى كه به اسم عقيدتى
- سياسى به پادگان‏هاى ارتش رفته‏اند، بايد دوره‏هايى در زمينه ارتباط با سربازان،
نيروهاى دريايى، خلبانان و... ببينند. و هر يك دوره‏هاى خاص خود را دارد؛ همان طور
كه پارچه شلوار، با پارچه عمامه فرق مى‏كند.



بايد دوره‏هايى را بگذاريم كه چگونه براى بچّه‏ها قصه بگوييم؛ چگونه راجع به
امامت حرف بزنيم؛ چگونه با وهابى‏ها بحث كنيم؛ چگونه درباره امام زمان صحبت كنيم.
حوزه علميه نه تنها هيچ برنامه‏اى براى افرادى كه به جمكران مى‏آيند ندارد؛ بلكه
نقشى هم در آمدن اين افراد به آن جا ندارد. البته اين نسلى كه به جمكران مى‏آيند،
نسل آب بندى شده است؛ يعنى، نسل بيست ميليونى آموزش و پرورش، دانشگاه و... كه بايد
با آنان كار كرد.

فضلا اگر مى‏خواهند با مردم كار بكنند، علاوه بر درس‏هاى حوزه، دوره‏هاى ويژه
(سياسى، عقيدتى، تبليغ، پيشنمازى و...) شركت كنند. هر گروه و سنّى، تبليغ ويژه خود
را مى‏طلبد؛ مانند آسپرين بچّه كه با آسپرين بزرگ‏ها فرق مى‏كند. آسپرين بچّه، رنگش
صورتى و مزه‏اش شكلاتى است كه بر اساس روان‏شناسى رنگ‏ها، تهيه مى‏شود.



امسال زمينه‏اى را فراهم آورديم و گفتيم كه 25 مفسر، براى 25 استان
مى‏خواهيم؛ از اين رو با آيت الله مصباح صحبت كرديم و با مساعدت ايشان، با گروه‏هاى
تخصصى و افراد فاضل آنها كار كرديم. البته بيشتر فضلا توان تفسير ندارند؛ البته،
ثبوتاً خوب هستند، اما اثباتاً برخى قوى، گروهى متوسط و بعضى ضعيف‏اند. شما خودتان
را در زمينه معارف آماده كنيد و كارى به ترم، واحد، نمره و تابستان نداشته باشيد.
اگر شما مى‏خواهيد خودتان را عرضه كنيد، بايد آماده باشيد كه چگونه صحبت كنيد. علّت
اين كه درس‏هاى معارف دانشگاه، شكست خورد، اين بود كه برخورد ما با دانشگاه برخورد
حوزوى بود؛ يعنى، عده‏اى از افراد فاضل، متنى نوشتند و گفتند اين متن درسى است.
دانشجو ديد اين متن درسى، كاربردى ندارد؛ حال آن كه امام معصوم(ع) وقتى دعا مى‏كند،
مى‏گويد: ((بطوننا عن اگ‏رام والششة و عيوننا عن... والسنتنا عن اللغو))؛ يعنى،
امام براى هر عضوى يك دعا مى‏كند. عضوها كه تمام شد، سراغ جامعه مى‏آيد و چنين دعا
مى‏كند: ((و نسائنا باگ‏ياء والعفّة والعلأء والقضاة...)).



خيلى از مردم، زمستان‏ها آش رشته و تابستان‏ها بستنى درست مى‏كنند. همان كسى
كه آش رشته مى‏پزد، تابستان‏ها بستنى درست مى‏كند. الان هر ((الله اكبر))ى يك آهنگ
دارد؛ مثلاً مردم در 22 بهمن، راهپيمايى‏ها، خواندن نماز، وقت تعجّب يا مكبّر، اذان
و... ((الله اكبر)) مى‏گويند؛ اما در هر جا، يك آهنگ خاصّى دارد. سخنران بايد بداند
كه كجا يك دقيقه حرف بزند، كجا ده دقيقه؛ كجا آيه‏اى حرف بزند، كجا تاريخى و...
اينها همه فرمول دارد.

بايد ببينيم روز اوّل ماه رمضان چه بگوييم، روز آخر آن چه بگوييم؛ تابستان چه
بگوييم، زمستان چه بگوييم؛ براى افراد مجرّب چه بگوييم، براى آدم‏هاى مغرور چه
بگوييم. برخى از آدم‏ها، مغروراند و وقتى پاى منبر مى‏نشينند، به طور خاصى نگاه
مى‏كنند. برخى عاشق‏اند و عده‏اى بى تفاوت و... . اينها در مكاسب نيست؛ يعنى، بعد
از آن كه مكاسب خوانديد و در درس‏هاى خارج شركت كرديد، تازه اوّل شاگردى شما است.
طرز بيان قصه، با گفتن مطلب تاريخى، حماسى و ذكر مصيبت فرق مى‏كند. اميرالمؤمنين(ع)
هنگامى كه به جنگ مى‏رفت، يك لباس مى‏پوشيد و زمانى كه به محراب مى‏رفت، لباس ديگر
بر تن مى‏كرد.



اگر بيست دوره هم درس خارج خوانديم، باز بايد معتقد شويم كه تازه اوّل شاگردى
ما است. بنده با جناب آقاى طباطبايى (نماينده اسبق مشهد) رفتيم عقد بخوانيم. من
وكيل داماد بودم و ايشان وكيل عروس بود. موقعى كه مى‏خواستيم عقد را بخوانيم، ايشان
رو به شوهر عمه عروس كرد و گفت: آيا اجازه مى‏دهيد من عقد بخوانم؟ گفت: بله. گفت:
با اجازه شما عقد مى‏خوانم. هم چنين از شوهر خاله، دايى و همه حاضران اجازه گرفت.
گفتم: يعنى چه؟ عقد دختر باكره فقط با اجازه پدر او است، ايشان جواب داد: او اگر به
كسانى كه در اين جا نشسته‏اند، اعتنا نكنيم و عقد بخوانيم، ديگر احساس مسؤوليت
نمى‏كنند. امّا اگر گفتيم كه آقا شما اجازه بدهيد، حسّ مسؤوليت را در آنها زنده
كرده‏ايم. اينها در هيچ كتاب فقهى نيامده است.



روزى شخصى به حضور امام معصوم(ع) آمدند و گفت: از فلان شيعه پول مى‏خواهم،
مى‏گويد براى فردا؛ امّا فردا مى‏روم مى‏گويد برو پس فردا. مى‏خواستم او را بزنم
ولى چون شيعه بود، نزدم. به او بگوييد پول مرا بدهد و گرنه فردا او را مى‏زنم.
امام(ع) فرمود: چگونه به او مى‏گويى؟ گفت: مى‏روم به او مى‏گويم: پول مرا بده و او
مى‏گويد: برو فردا. امام فرمود: نه، شما به او سلام كن و فقط نگاهش كن. گفت: قربانت
بشوم، مى‏گويم پول بده، نمى‏دهد؛ حالا نگاهش كنم؟! امام فرمود: شما نمى‏دانيد در
نگاه و سكوت چيزى است كه اثر آن بيشتر از فرياد است؛ برو و بگو: سلامٌ عليكم و فقط
نگاهش بكن. او رفت و گفت: سلامٌ عليكم... آن شخص بلند شد و پول را داد.



بايد معتقد شويم كه درس‏هاى حوزه لازم است؛ ولى كافى نيست. با درس خارج
خواندن خبرى نيست؛ بلكه جامعه، تنها پذيراى شما و حرف‏هاى شما است.



به عنوان نمونه در تفسير سوره ((يوسف)) مى‏توان گفت: يوسف برادرهاى حسودى
داشت. به اسم بازى، او را بردند و در چاه انداختند. شب گريه كنان با يك پيراهن
خونى، پيش پدر آمده، گفتند: گرگ آن را پاره كرده است. حال اگر جوانى در آن مجلس
نشسته، مى‏گويد: هزار سال پيش چه كسى حسود بوده و چه كسى را در چاه انداختند؟ اين
حرف‏ها چقدر عقب مانده است. امّا اگر شما اين طور تفسير كنيد: يوسفى بود؛ جوان‏ها
تك‏تك شما يوسف هستيد. حسود داشت؛ همه شما حسود داريد. او را بردند؛ همه شما را
مى‏برند. او را با اسم بازى بردند و همه شما را با اسم بازى مى‏برند. پرتش كردند و
همه شما را پرت مى‏كنند. در اين صورت جوان‏ها مى‏گويند: خدا دارد با من حرف مى‏زند؛
ولى اگر گفتى يوسفى بود و بردنش، مى‏گويند: چه جاى بدى او را بردند و...!!



در مثال ديگر ممكن است بگوييم: دو، سه هزار سال پيش حضرت ابراهيم(ع) به عمويش
گفت: چرا بت مى‏پرستى؟ جواب مى‏گويد: اين هم شد حرف. گفت كه گفت، به چه درد من
مى‏خورد؛ اصلاً مسجد نمى‏آيم. امّا اگر گفتيم: مى‏دانيد چرا ابراهيم(ع) به عمويش
گفت: چرا بت مى‏پرستى؟ او به شما مى‏گويد: كه اى جوانان! 1. در نهى از منكر، سن شرط
نيست (قال لابيه)؛ 2. در نهى از منكر، عدد شرط نيست؛ 3. ابراهيم(ع)، يكى بود (وقال
لابيه و قومه)؛ 4. در نهى از منكر، از خودى‏ها شروع كن (قال لابيه)؛ 5. در نهى از
منكر، از منكرات اصلى شروع كن.



اگر جوانى نماز نمى‏خواند، كارى به موهايش نداشته باش. اوّل به او بگو نماز
واجب است. فورى به جوان نگو سيگار نكش؛ زيرا به تو مى‏گويد: به تو چه مى‏خواهم
بكشم. بگو: آقا ببخشيد! فايده سيگار را برايم توضيح بده ((ما هذه الاثيل)).



اگر اين گونه حرف بزنيد، جوان‏ها مى‏گويند: خدا دارد با ما حرف مى‏زند. ما
كنار حوزه بايد كلاس‏هاى كارورزى تشكيل بدهيم. امسال با فارغ التحصيلان مؤسسه امام
خمينى، چند برنامه داشتيم. آنان ضمن استقبال از اين برنامه، گفتند: اين جلسات بايد
ادامه پيدا كند. در آن مؤسسه بخش‏نامه شد و آقاى مصباح هم آن را امضا كرد. براساس
اين طرح، در كنار حوزه‏هاى علميه، بايد حوزه‏هاى تجربى هم باشد و در هر هفته، بايد
يك روز كار عملى شود.



بنده فقيه، فيلسوف، حكيم، عارف، اديب، شاعر، نويسنده، دكتر و فوق ليسانس
نيستم و هيچ كمالى ندارم. هيچ عنوان پر طمطراقى نيز ندارم؛ امّا كمتر روحانى را
سراغ دارم كه سخنرانى‏هاى او به اندازه من در دانشگاه مورد استقبال قرار گيرد.



يكى از پربيننده‏ترين بحث‏هاى تلويزيون، ((درس‏هايى از قرآن)) است. ما بايد
تجربيات خود را منتقل كنيم و در ضمن دوره‏هاى علمى را حتماً ببينيم. بايد در چينش و
هماهنگى كلام دقّت كنيم؛ يعنى، اين سخن كجا بايد گفته شود و چه چيزى را پهلوى چه
چيزى قرار دهيم. قرآن، مسائل و موضوعات را خيلى قشنگ طراحى كرده است؛ به عنوان
نمونه زمين و آسمان را، به زيبايى تمام پهلوى هم قرار مى‏دهد: ((والى‏ء رفعها و وضع
اثكان)) (توازن در كهكشان‏ها). بعد مى‏آيد به فروشگاه و مى‏گويد: ((الاّ تطغوا ص
اثكان)). ميزان در مغازه‏اى را به ميزان كهكشان مى‏چسباند.



در حوزه علميه خيلى كار داريم؛ بايد هر يك از ما آدم با تجربه‏اى شود. اصلاً
ما بايد تحوّلى به وجود آوريم؛ وگرنه مجالس ما رو به انقراض است. روزى آقاى حسينى
بوشهرى را به مسجد... بردم. اين از مسجدهاى شماره يك تهران است. گفتم: روحانى اين
مسجد، از واعظان درجه يك تهران است؛ اما افراد كمى در مسجد حضور داشتند. كسانى كه
به مسجد مى‏آيند، نسل منقرض‏اند.



اگر بنا است نسل نو را دريابيم؛ بايد در كنار كلاس‏هاى كاربردى، برنامه‏هاى
تجربى هم داشته باشيم. در ميان شما، افراد فاضل زياد است؛ ولى بايد خودتان را آماده
كنيد و كارى هم به بازار فروش نداشته باشيد.



ما بايد خود را براى پاسخ گويى به شبهات مطرح شده درباره امام زمان(ع)، آماده
كنيم، خدا از ما كار نمى‏خواهد و نمى‏گويد: ((ليس للانسان الا ما عمل))؛ بلكه
مى‏گويد: ((ليس للانسان الا ما سعى)). سعى خودمان را بكنيم.



ما بايد مسلح باشيم؛ هم با فنون علمى و هم با فنون اجرايى. اگر ما قرآن را
عرضه كنيم، يك يا دو ميليون شنونده داريم. لازم نيست ما را به دانشگاه يا آموزش و
پرورش دعوت كنند؛ ما بايد خودمان به فكر تبليغ باشيم.



خانه ما سابقاً در جوى شور بود. روزى تك تك در خانه‏ها را زدم. اگر مادر يا
پدر خانه مى‏آمد، مى‏گفتم: سلام عليكم، اين خانه بغلى مال من است. اگر پسرى سيزده
تا بيست ساله داريد، بفرستيد شب جمعه من نيم ساعت برنامه دارم. سركوچه ما يك حمام
بود، به آن جا رفتم و به حمّامى گفتم: آقا يك خواهش دارم. گفت: بگو، گفتم: به هر
جوانى كه اين جا مى‏آيد، بگو شب جمعه تو اين خانه بچّه‏ها جمع مى‏شوند و جلسه
مى‏گذارند. بعداً اطلاعيه‏اى نوشتم و به ديوارهاى قم چسباندم. روزى مرحوم ربانى
املشى گفت: خودت مى‏چسبانى؟ گفتم: بله مگر لبوفروش‏ها كسى را دارند كه مى‏گويند: آى
لبو؟ خودش هم لبو مى‏پزد و هم مى‏گويد: آى لبو. خيلى خنديد و گفت: بده، من بچسبانم؛
گفتم: نه من خودم مى‏چسبانم. پول نداشتم تخته پاك كن بخرم، با جوراب‏هاى خودم تخته
را پاك مى‏كردم. به هر حال خداوند لطف كرد (ان مع العى يى‏ا). در قرآن دوازده بار
((عسر)) و سى و سه بار ((يى)) آمده است (سيحعل اللّه بعد عى يى‏ا).



در اين جا كه مشغول هستيد، چيزى در ذهنتان نباشد؛ بگو خدا و باقى را دور
بريز؛ مثلاً اين كه آيا اين جا حقوق مى‏دهند يا نه، آن را بريز دور. البته ممكن است
اين جا كمكى بكنند؛ ولى اصلاً چيزى در ذهن شما نباشد؛ جز اين كه خدمت گذار ويژه آقا
امام زمان(عج) هستيد. پادشاهان گارد ويژه دارند و ما مى‏خواهيم گارد ويژه حضرت
مهدى(عج) بشويم و به آن حضرت بگوييم: اين را از ما قبول كند. به شخصى مى‏گويند:
پاسدار كه هستى؟ مى‏گويد: پاسدار رهبر انقلاب و اين خيلى افتخار است. به همين دليل
بايد نماز صبح را اوّل وقت بخوانيد و دعاهاى ندبه و جمكرانتان پر رنگ شود. شب‏هاى
جمعه فاميل هايتان را جمع كنيد و دو تا پنج دقيقه صحبت كنيد. كتاب‏هاى حضرت مهدى(ع)
را خوب بخوانيد، اجمالاً حال و هواى آن حضرت را داشته باشيد. بايد دين خود را نسبت
به آقا ادا كنيم. روزى به حضور يكى از بزرگان رفتيم تا درباره آقا امام زمان صحبت
كند؛ ايشان سه تا نوار داد به ما و فرمود به اينها گوش بدهيد. در يكى از نوارها
مى‏گفت: من نمى‏توانم بگويم، سگ مهدى هستم. من نمى‏توانم چنين حرف‏هايى بزنم، سگ دو
تا استخوان چربش بدهى تا آخر عمر از اين خانه حفاظت مى‏كند. هر چه هم سنگش بزنى
صاحب خانه را رها نمى‏كند. اما اگر چهار تا سنگ به من بزنند، ممكن است حضرت مهدى(ع)
را رها كنم. سگ خيلى با وفاتر است.



دو تن از فقهاى حاضر مى‏گفتند: در زمان شاه خيلى از تعقيب و فرار و زندان و
تبعيد خسته شده بوديم. در كوچه‏اى با هم راه مى‏رفتيم و به خود مى‏گفتيم از
سلك آخوندى خارج مى‏شويم.



درباره اين‏مسائل صحبت مى‏كرديم تا به درب خانه آيت الله بهجت رسيديم. گفتيم
برويم منزل ايشان. داخل خانه شديم، ايشان به ما نگاه كرد و گفت: بله تا يك ذرّه
فشار مى‏آيد، مى‏گوييد: بيا از آخوندى بيرون برويم. به هم نگاه‏كرده، خجالت كشيديم.



شما گارد ويژه آقا امام زمان(ع) هستيد؛ اگر كارى كرديد كه خداوند با اين كار،
بر شما منّت گذاشته است. اين را محكم بگيريد و تلاش خداپسندانه و مضاعفى داشته
باشيد.



ان شاء الله بنا داريم در دو محور فعاليت كنيم:

اًصيك مهدويت

اًصيك قرآن و تفسف (كتاب الله و عق‏ض).

اگر در يكى از اين دو ضعيف باشيم، در ديگرى نيز ضعيف خواهيم بود.

پس براى حضرت مهدى(عج) عاشق درست كنيد و خودتان نيز عاشق باشيد. در عشق بايد
ابتدا خودتان بسوزيد، تا در ديگران اثر داشته باشيد. تا يك ورق كاغذ نسوزد، جنگل
آتش نمى‏گيرد. بايد خودتان را ذوب كنيد، تا بتوانيد عاشق شويد.



من خوشحالم كه بين شما نفس مى‏كشم. شما آمده‏ايد تا درباره امام زمان(عج)
اطلاعات اضافه‏اى داشته باشيد و بتوانيد به سؤالات و شبهات پاسخ بدهيد. خداوند ان
شاء الله همه ما را مورد دعاى خاص امام زمان قرار دهد و ما را به خدمت‏گذارى خودش
بپذيرد و اين منت نوكرى را از ما پس نگيرد.

يك روز در محضر آيت الله العظمى گلپايگانى (ره) بوديم. ايشان مقدارى گريه
كردند، بعد هم درس دادند و رفتند. گفتيم: گريه آقا براى چه بود؟ عده‏اى به خانه
ايشان رفتند و پرسيدند: آقا امروز خيلى گريه كرديد، فرمودند: بله به من گفتند كه از
اوقاف دولت پهلوى، پول آورده‏اند تا طلبه‏ها را بخرند. دو سه طلبه هم به علت فقر،
پول را گرفته و جزو اوقاف شده‏اند. بعد اين جمله عجيب را گفتند كه: هر طلبه‏اى پول
گرفت، نگويد من پول گرفتم؛ بلكه بگويد: قابل نبوديم، امام زمان بيرونمان كرد.



آقاى آيت الله وحيد خراسانى مى‏فرمود: ((من الان كه پير شده‏ام، دارم فكر
مى‏كنم چند ساعت در اصول تدبّر كردم؟ چند ساعت در قرآن تدبّر كردم؟ روز قيامت چه
جوابى خواهم داد؟))



بالاخره ما كه نان امام زمان(عج) را مى‏خوريم، بايد چند ساعت به آن حضرت
اختصاص دهيم. اگر امام زمان (عج) دلى خوش از ما نداشته باشد؛ كسى ديگر را هم ندارد
كه ايشان را يارى كند. با اين حال ما را دوست دارد.



در حديثى آمده است كه امام(ع) مى‏فرمود: ((اگر دعاى من پشت سر شما نبود،
دشمنان شما را قورت داده بودند)). در حديثى ديگر مى‏فرمايد: ((روزى صد بار من به
شما دعا مى‏كنم)).



از امروز ديگه براى خودمان صدقه ندهيم. اول براى امام زمان(ع) صدقه بدهيم،
بعد براى بقيه. از حالا بايد رفتار و گفتارمان تغيير پيدا كند و تمام وجودمان چيز
ديگرى شود. اگر در خانه خطاطى مى‏كنيم، با ياد مهدى خطاطى كنيم. اينها مسائل علمى
نيست؛ بلكه عشقى و ذوقى است. اگر علم، عشق، مطالعه، تلاش و در خانه همسايه‏ها زدن
با هم جمع شود، نتيجه خوبى خواهد داشت. در اين جا از آقاى پورسيد آقايى و همكاران
ايشان تشكر مى‏كنم. ان شاء الله به زودى شاهد نتايج و ثمرات كار شما خواهيم
بود.



البته ما بايد تلاش بكنيم و تنها خدا را در نظر داشته باشيم. با خود بگوييم:
ما مى‏خواهيم براى امام زمان (عج) كار كنيم و سرباز فداكارى براى او باشيم؛ بقيه
كارها با خدا. او پيامبرش را در غار با تار عنكبوت حفظ كرد، اين همه آهن و چدن هيچ
كاره بود. اشرف مخلوقات، به وسيله ((اوهن البيوت)) حفظ شد. اگر خداوند آن بركتى كه
به تار عنكبوت داد به ما بدهد، چه مى‏شويم؟ آن تار عنكبوت، پيغمبر(ص) را حفظ كرد،
خدا نيز به وسيله حضرت مهدى (ع) ما را حفظ مى‏كند.



درباره قرآن نيز بايد همواره احساس وظيفه و مسؤوليت بكنيم. بايد تلاش كنيم تا
قرآن، از محجوريت، بيرون بيايد. روزى به آيت الله سيد مهدى روحانى ((ره)) گفتم:
وقتى خداوند پيامبر(ص) را با ((اوهن البيوت)) حفظ كرد ما را نيز با قرآن - اشرف
مخلوقات است - حفظ خواهد كرد. قرآن مى‏گويد: هدهد دو بار سفر رفت، يك كشور مسلمان
شد. از طرف ديگر مى‏گويد: ((فبعث الله غرابا))؛ يعنى، يك كلاغ آمد و دفن مرده را به
هابيل و قابيل ياد داد. پس آن خدايى كه يك كلاغ را معلم انسان‏ها مى‏كند و اشرف را
به اوهن حفظ مى‏كند و با هدهد، كشورى را مسلمان مى‏نمايد؛ مى‏تواند با واسطه من
قرآن را از محجوريت بيرون آورد. ايشان گفت: درست است، گفتم: حالا دعا كن. بعداً
گفت: دعا كردم، چون استدلال قوى بود. آيا واقعاً محال است كه مثلاً مردم چين يا
رومانى به دست شما مسلمان شوند؟ يا شما نماينده شخص امام زمان در رومانى باشيد؟



روزى در زمان شاه، در حرم امام رضا(ع) اين طور دعا مى‏كردم: خدايا! تمام
مغزهاى ايران از من استفاده كنند، ارتشى‏ها، آموزش و پرورشى‏ها، دانشجوها و... بعد
خنديدم. خنده‏ام كه گرفت، به عقب نگاه كردم كه كسى نفهمد؛ چون اگر كسى مى‏شنيد،
مى‏گفت خُل.



چه اشكالى دارد شما آن طور باشيد؟ آيا خداوند متعال نمى‏تواند آن نقشى كه به
شن طبس داد به شما بدهد؟ آيا آن نظرى كه به شن شده، ممكن نيست به ما بشود؟ افقِ ديد
ما در تبليغ، بايد وسيع باشد و قدرت انفجارى داشته باشيم؛ يعنى، بتوانيم افراد
زيادى را تحت تأثير خود قرار دهيم. هر مطلبى را كه ياد مى‏گيريم، به ديگران نيز ياد
دهيم.



/ 1