نويسنده :محسن قرائتي
عنوان مقاله :
برگزيده سخنرانى استاد قرائتى رياست محترم هيئت امناى بنيادحضرت مهدى موعود(عج) در جمع دانش پژوهان دوره دوم مركز تخصصى مهدويت.
بسم الله الرحمن الرحيم اَلّلهُمِّ كُنِْ لِوَلّيِكَ اگُْجِّةِ بْنِ
اگَْسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَط ابائِهِ ص هذِهِ السَّاعَةِ وَ ص كُلِّ
ساعَهٍ وَ لِيّاً وَ حافِظًا وَ قائِداً وَ نايِاً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَطَّ
تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَ جَُتِّعَهُ فشا طَويلاً.
از اين كه در محضر شما فضلا هستم بسيار خوشحالم، نكاتى، از باب تذكر و
تجربياتى كه دارم خدمتتان عرض مىكنم، شايد مفيد واقع شد.
حوزه علميه، چيزى كه كم دارد، حوزه كارى است؛ يعنى، روحانى فاضل زياد داريم؛
امّا وقتى وارد يك جا مىشود و مىخواهد حرف بزند، تمرين و تجربه كم دارد. به همين
جهت برنامههاى ما در زمينه صادرات موفّق نبوده است؛ مثلاً افرادى كه به اسم عقيدتى
- سياسى به پادگانهاى ارتش رفتهاند، بايد دورههايى در زمينه ارتباط با سربازان،
نيروهاى دريايى، خلبانان و... ببينند. و هر يك دورههاى خاص خود را دارد؛ همان طور
كه پارچه شلوار، با پارچه عمامه فرق مىكند.
بايد دورههايى را بگذاريم كه چگونه براى بچّهها قصه بگوييم؛ چگونه راجع به
امامت حرف بزنيم؛ چگونه با وهابىها بحث كنيم؛ چگونه درباره امام زمان صحبت كنيم.
حوزه علميه نه تنها هيچ برنامهاى براى افرادى كه به جمكران مىآيند ندارد؛ بلكه
نقشى هم در آمدن اين افراد به آن جا ندارد. البته اين نسلى كه به جمكران مىآيند،
نسل آب بندى شده است؛ يعنى، نسل بيست ميليونى آموزش و پرورش، دانشگاه و... كه بايد
با آنان كار كرد.
فضلا اگر مىخواهند با مردم كار بكنند، علاوه بر درسهاى حوزه، دورههاى ويژه
(سياسى، عقيدتى، تبليغ، پيشنمازى و...) شركت كنند. هر گروه و سنّى، تبليغ ويژه خود
را مىطلبد؛ مانند آسپرين بچّه كه با آسپرين بزرگها فرق مىكند. آسپرين بچّه، رنگش
صورتى و مزهاش شكلاتى است كه بر اساس روانشناسى رنگها، تهيه مىشود.
امسال زمينهاى را فراهم آورديم و گفتيم كه 25 مفسر، براى 25 استان
مىخواهيم؛ از اين رو با آيت الله مصباح صحبت كرديم و با مساعدت ايشان، با گروههاى
تخصصى و افراد فاضل آنها كار كرديم. البته بيشتر فضلا توان تفسير ندارند؛ البته،
ثبوتاً خوب هستند، اما اثباتاً برخى قوى، گروهى متوسط و بعضى ضعيفاند. شما خودتان
را در زمينه معارف آماده كنيد و كارى به ترم، واحد، نمره و تابستان نداشته باشيد.
اگر شما مىخواهيد خودتان را عرضه كنيد، بايد آماده باشيد كه چگونه صحبت كنيد. علّت
اين كه درسهاى معارف دانشگاه، شكست خورد، اين بود كه برخورد ما با دانشگاه برخورد
حوزوى بود؛ يعنى، عدهاى از افراد فاضل، متنى نوشتند و گفتند اين متن درسى است.
دانشجو ديد اين متن درسى، كاربردى ندارد؛ حال آن كه امام معصوم(ع) وقتى دعا مىكند،
مىگويد: ((بطوننا عن اگرام والششة و عيوننا عن... والسنتنا عن اللغو))؛ يعنى،
امام براى هر عضوى يك دعا مىكند. عضوها كه تمام شد، سراغ جامعه مىآيد و چنين دعا
مىكند: ((و نسائنا باگياء والعفّة والعلأء والقضاة...)).
خيلى از مردم، زمستانها آش رشته و تابستانها بستنى درست مىكنند. همان كسى
كه آش رشته مىپزد، تابستانها بستنى درست مىكند. الان هر ((الله اكبر))ى يك آهنگ
دارد؛ مثلاً مردم در 22 بهمن، راهپيمايىها، خواندن نماز، وقت تعجّب يا مكبّر، اذان
و... ((الله اكبر)) مىگويند؛ اما در هر جا، يك آهنگ خاصّى دارد. سخنران بايد بداند
كه كجا يك دقيقه حرف بزند، كجا ده دقيقه؛ كجا آيهاى حرف بزند، كجا تاريخى و...
اينها همه فرمول دارد.
بايد ببينيم روز اوّل ماه رمضان چه بگوييم، روز آخر آن چه بگوييم؛ تابستان چه
بگوييم، زمستان چه بگوييم؛ براى افراد مجرّب چه بگوييم، براى آدمهاى مغرور چه
بگوييم. برخى از آدمها، مغروراند و وقتى پاى منبر مىنشينند، به طور خاصى نگاه
مىكنند. برخى عاشقاند و عدهاى بى تفاوت و... . اينها در مكاسب نيست؛ يعنى، بعد
از آن كه مكاسب خوانديد و در درسهاى خارج شركت كرديد، تازه اوّل شاگردى شما است.
طرز بيان قصه، با گفتن مطلب تاريخى، حماسى و ذكر مصيبت فرق مىكند. اميرالمؤمنين(ع)
هنگامى كه به جنگ مىرفت، يك لباس مىپوشيد و زمانى كه به محراب مىرفت، لباس ديگر
بر تن مىكرد.
اگر بيست دوره هم درس خارج خوانديم، باز بايد معتقد شويم كه تازه اوّل شاگردى
ما است. بنده با جناب آقاى طباطبايى (نماينده اسبق مشهد) رفتيم عقد بخوانيم. من
وكيل داماد بودم و ايشان وكيل عروس بود. موقعى كه مىخواستيم عقد را بخوانيم، ايشان
رو به شوهر عمه عروس كرد و گفت: آيا اجازه مىدهيد من عقد بخوانم؟ گفت: بله. گفت:
با اجازه شما عقد مىخوانم. هم چنين از شوهر خاله، دايى و همه حاضران اجازه گرفت.
گفتم: يعنى چه؟ عقد دختر باكره فقط با اجازه پدر او است، ايشان جواب داد: او اگر به
كسانى كه در اين جا نشستهاند، اعتنا نكنيم و عقد بخوانيم، ديگر احساس مسؤوليت
نمىكنند. امّا اگر گفتيم كه آقا شما اجازه بدهيد، حسّ مسؤوليت را در آنها زنده
كردهايم. اينها در هيچ كتاب فقهى نيامده است.
روزى شخصى به حضور امام معصوم(ع) آمدند و گفت: از فلان شيعه پول مىخواهم،
مىگويد براى فردا؛ امّا فردا مىروم مىگويد برو پس فردا. مىخواستم او را بزنم
ولى چون شيعه بود، نزدم. به او بگوييد پول مرا بدهد و گرنه فردا او را مىزنم.
امام(ع) فرمود: چگونه به او مىگويى؟ گفت: مىروم به او مىگويم: پول مرا بده و او
مىگويد: برو فردا. امام فرمود: نه، شما به او سلام كن و فقط نگاهش كن. گفت: قربانت
بشوم، مىگويم پول بده، نمىدهد؛ حالا نگاهش كنم؟! امام فرمود: شما نمىدانيد در
نگاه و سكوت چيزى است كه اثر آن بيشتر از فرياد است؛ برو و بگو: سلامٌ عليكم و فقط
نگاهش بكن. او رفت و گفت: سلامٌ عليكم... آن شخص بلند شد و پول را داد.
بايد معتقد شويم كه درسهاى حوزه لازم است؛ ولى كافى نيست. با درس خارج
خواندن خبرى نيست؛ بلكه جامعه، تنها پذيراى شما و حرفهاى شما است.
به عنوان نمونه در تفسير سوره ((يوسف)) مىتوان گفت: يوسف برادرهاى حسودى
داشت. به اسم بازى، او را بردند و در چاه انداختند. شب گريه كنان با يك پيراهن
خونى، پيش پدر آمده، گفتند: گرگ آن را پاره كرده است. حال اگر جوانى در آن مجلس
نشسته، مىگويد: هزار سال پيش چه كسى حسود بوده و چه كسى را در چاه انداختند؟ اين
حرفها چقدر عقب مانده است. امّا اگر شما اين طور تفسير كنيد: يوسفى بود؛ جوانها
تكتك شما يوسف هستيد. حسود داشت؛ همه شما حسود داريد. او را بردند؛ همه شما را
مىبرند. او را با اسم بازى بردند و همه شما را با اسم بازى مىبرند. پرتش كردند و
همه شما را پرت مىكنند. در اين صورت جوانها مىگويند: خدا دارد با من حرف مىزند؛
ولى اگر گفتى يوسفى بود و بردنش، مىگويند: چه جاى بدى او را بردند و...!!
در مثال ديگر ممكن است بگوييم: دو، سه هزار سال پيش حضرت ابراهيم(ع) به عمويش
گفت: چرا بت مىپرستى؟ جواب مىگويد: اين هم شد حرف. گفت كه گفت، به چه درد من
مىخورد؛ اصلاً مسجد نمىآيم. امّا اگر گفتيم: مىدانيد چرا ابراهيم(ع) به عمويش
گفت: چرا بت مىپرستى؟ او به شما مىگويد: كه اى جوانان! 1. در نهى از منكر، سن شرط
نيست (قال لابيه)؛ 2. در نهى از منكر، عدد شرط نيست؛ 3. ابراهيم(ع)، يكى بود (وقال
لابيه و قومه)؛ 4. در نهى از منكر، از خودىها شروع كن (قال لابيه)؛ 5. در نهى از
منكر، از منكرات اصلى شروع كن.
اگر جوانى نماز نمىخواند، كارى به موهايش نداشته باش. اوّل به او بگو نماز
واجب است. فورى به جوان نگو سيگار نكش؛ زيرا به تو مىگويد: به تو چه مىخواهم
بكشم. بگو: آقا ببخشيد! فايده سيگار را برايم توضيح بده ((ما هذه الاثيل)).
اگر اين گونه حرف بزنيد، جوانها مىگويند: خدا دارد با ما حرف مىزند. ما
كنار حوزه بايد كلاسهاى كارورزى تشكيل بدهيم. امسال با فارغ التحصيلان مؤسسه امام
خمينى، چند برنامه داشتيم. آنان ضمن استقبال از اين برنامه، گفتند: اين جلسات بايد
ادامه پيدا كند. در آن مؤسسه بخشنامه شد و آقاى مصباح هم آن را امضا كرد. براساس
اين طرح، در كنار حوزههاى علميه، بايد حوزههاى تجربى هم باشد و در هر هفته، بايد
يك روز كار عملى شود.
بنده فقيه، فيلسوف، حكيم، عارف، اديب، شاعر، نويسنده، دكتر و فوق ليسانس
نيستم و هيچ كمالى ندارم. هيچ عنوان پر طمطراقى نيز ندارم؛ امّا كمتر روحانى را
سراغ دارم كه سخنرانىهاى او به اندازه من در دانشگاه مورد استقبال قرار گيرد.
يكى از پربينندهترين بحثهاى تلويزيون، ((درسهايى از قرآن)) است. ما بايد
تجربيات خود را منتقل كنيم و در ضمن دورههاى علمى را حتماً ببينيم. بايد در چينش و
هماهنگى كلام دقّت كنيم؛ يعنى، اين سخن كجا بايد گفته شود و چه چيزى را پهلوى چه
چيزى قرار دهيم. قرآن، مسائل و موضوعات را خيلى قشنگ طراحى كرده است؛ به عنوان
نمونه زمين و آسمان را، به زيبايى تمام پهلوى هم قرار مىدهد: ((والىء رفعها و وضع
اثكان)) (توازن در كهكشانها). بعد مىآيد به فروشگاه و مىگويد: ((الاّ تطغوا ص
اثكان)). ميزان در مغازهاى را به ميزان كهكشان مىچسباند.
در حوزه علميه خيلى كار داريم؛ بايد هر يك از ما آدم با تجربهاى شود. اصلاً
ما بايد تحوّلى به وجود آوريم؛ وگرنه مجالس ما رو به انقراض است. روزى آقاى حسينى
بوشهرى را به مسجد... بردم. اين از مسجدهاى شماره يك تهران است. گفتم: روحانى اين
مسجد، از واعظان درجه يك تهران است؛ اما افراد كمى در مسجد حضور داشتند. كسانى كه
به مسجد مىآيند، نسل منقرضاند.
اگر بنا است نسل نو را دريابيم؛ بايد در كنار كلاسهاى كاربردى، برنامههاى
تجربى هم داشته باشيم. در ميان شما، افراد فاضل زياد است؛ ولى بايد خودتان را آماده
كنيد و كارى هم به بازار فروش نداشته باشيد.
ما بايد خود را براى پاسخ گويى به شبهات مطرح شده درباره امام زمان(ع)، آماده
كنيم، خدا از ما كار نمىخواهد و نمىگويد: ((ليس للانسان الا ما عمل))؛ بلكه
مىگويد: ((ليس للانسان الا ما سعى)). سعى خودمان را بكنيم.
ما بايد مسلح باشيم؛ هم با فنون علمى و هم با فنون اجرايى. اگر ما قرآن را
عرضه كنيم، يك يا دو ميليون شنونده داريم. لازم نيست ما را به دانشگاه يا آموزش و
پرورش دعوت كنند؛ ما بايد خودمان به فكر تبليغ باشيم.
خانه ما سابقاً در جوى شور بود. روزى تك تك در خانهها را زدم. اگر مادر يا
پدر خانه مىآمد، مىگفتم: سلام عليكم، اين خانه بغلى مال من است. اگر پسرى سيزده
تا بيست ساله داريد، بفرستيد شب جمعه من نيم ساعت برنامه دارم. سركوچه ما يك حمام
بود، به آن جا رفتم و به حمّامى گفتم: آقا يك خواهش دارم. گفت: بگو، گفتم: به هر
جوانى كه اين جا مىآيد، بگو شب جمعه تو اين خانه بچّهها جمع مىشوند و جلسه
مىگذارند. بعداً اطلاعيهاى نوشتم و به ديوارهاى قم چسباندم. روزى مرحوم ربانى
املشى گفت: خودت مىچسبانى؟ گفتم: بله مگر لبوفروشها كسى را دارند كه مىگويند: آى
لبو؟ خودش هم لبو مىپزد و هم مىگويد: آى لبو. خيلى خنديد و گفت: بده، من بچسبانم؛
گفتم: نه من خودم مىچسبانم. پول نداشتم تخته پاك كن بخرم، با جورابهاى خودم تخته
را پاك مىكردم. به هر حال خداوند لطف كرد (ان مع العى يىا). در قرآن دوازده بار
((عسر)) و سى و سه بار ((يى)) آمده است (سيحعل اللّه بعد عى يىا).
در اين جا كه مشغول هستيد، چيزى در ذهنتان نباشد؛ بگو خدا و باقى را دور
بريز؛ مثلاً اين كه آيا اين جا حقوق مىدهند يا نه، آن را بريز دور. البته ممكن است
اين جا كمكى بكنند؛ ولى اصلاً چيزى در ذهن شما نباشد؛ جز اين كه خدمت گذار ويژه آقا
امام زمان(عج) هستيد. پادشاهان گارد ويژه دارند و ما مىخواهيم گارد ويژه حضرت
مهدى(عج) بشويم و به آن حضرت بگوييم: اين را از ما قبول كند. به شخصى مىگويند:
پاسدار كه هستى؟ مىگويد: پاسدار رهبر انقلاب و اين خيلى افتخار است. به همين دليل
بايد نماز صبح را اوّل وقت بخوانيد و دعاهاى ندبه و جمكرانتان پر رنگ شود. شبهاى
جمعه فاميل هايتان را جمع كنيد و دو تا پنج دقيقه صحبت كنيد. كتابهاى حضرت مهدى(ع)
را خوب بخوانيد، اجمالاً حال و هواى آن حضرت را داشته باشيد. بايد دين خود را نسبت
به آقا ادا كنيم. روزى به حضور يكى از بزرگان رفتيم تا درباره آقا امام زمان صحبت
كند؛ ايشان سه تا نوار داد به ما و فرمود به اينها گوش بدهيد. در يكى از نوارها
مىگفت: من نمىتوانم بگويم، سگ مهدى هستم. من نمىتوانم چنين حرفهايى بزنم، سگ دو
تا استخوان چربش بدهى تا آخر عمر از اين خانه حفاظت مىكند. هر چه هم سنگش بزنى
صاحب خانه را رها نمىكند. اما اگر چهار تا سنگ به من بزنند، ممكن است حضرت مهدى(ع)
را رها كنم. سگ خيلى با وفاتر است.
دو تن از فقهاى حاضر مىگفتند: در زمان شاه خيلى از تعقيب و فرار و زندان و
تبعيد خسته شده بوديم. در كوچهاى با هم راه مىرفتيم و به خود مىگفتيم از
سلك آخوندى خارج مىشويم.
درباره اينمسائل صحبت مىكرديم تا به درب خانه آيت الله بهجت رسيديم. گفتيم
برويم منزل ايشان. داخل خانه شديم، ايشان به ما نگاه كرد و گفت: بله تا يك ذرّه
فشار مىآيد، مىگوييد: بيا از آخوندى بيرون برويم. به هم نگاهكرده، خجالت كشيديم.
شما گارد ويژه آقا امام زمان(ع) هستيد؛ اگر كارى كرديد كه خداوند با اين كار،
بر شما منّت گذاشته است. اين را محكم بگيريد و تلاش خداپسندانه و مضاعفى داشته
باشيد.
ان شاء الله بنا داريم در دو محور فعاليت كنيم:
اًصيك مهدويت
اًصيك قرآن و تفسف (كتاب الله و عقض).اگر در يكى از اين دو ضعيف باشيم، در ديگرى نيز ضعيف خواهيم بود.
پس براى حضرت مهدى(عج) عاشق درست كنيد و خودتان نيز عاشق باشيد. در عشق بايد
ابتدا خودتان بسوزيد، تا در ديگران اثر داشته باشيد. تا يك ورق كاغذ نسوزد، جنگل
آتش نمىگيرد. بايد خودتان را ذوب كنيد، تا بتوانيد عاشق شويد.
من خوشحالم كه بين شما نفس مىكشم. شما آمدهايد تا درباره امام زمان(عج)
اطلاعات اضافهاى داشته باشيد و بتوانيد به سؤالات و شبهات پاسخ بدهيد. خداوند ان
شاء الله همه ما را مورد دعاى خاص امام زمان قرار دهد و ما را به خدمتگذارى خودش
بپذيرد و اين منت نوكرى را از ما پس نگيرد.
يك روز در محضر آيت الله العظمى گلپايگانى (ره) بوديم. ايشان مقدارى گريه
كردند، بعد هم درس دادند و رفتند. گفتيم: گريه آقا براى چه بود؟ عدهاى به خانه
ايشان رفتند و پرسيدند: آقا امروز خيلى گريه كرديد، فرمودند: بله به من گفتند كه از
اوقاف دولت پهلوى، پول آوردهاند تا طلبهها را بخرند. دو سه طلبه هم به علت فقر،
پول را گرفته و جزو اوقاف شدهاند. بعد اين جمله عجيب را گفتند كه: هر طلبهاى پول
گرفت، نگويد من پول گرفتم؛ بلكه بگويد: قابل نبوديم، امام زمان بيرونمان كرد.
آقاى آيت الله وحيد خراسانى مىفرمود: ((من الان كه پير شدهام، دارم فكر
مىكنم چند ساعت در اصول تدبّر كردم؟ چند ساعت در قرآن تدبّر كردم؟ روز قيامت چه
جوابى خواهم داد؟))
بالاخره ما كه نان امام زمان(عج) را مىخوريم، بايد چند ساعت به آن حضرت
اختصاص دهيم. اگر امام زمان (عج) دلى خوش از ما نداشته باشد؛ كسى ديگر را هم ندارد
كه ايشان را يارى كند. با اين حال ما را دوست دارد.
در حديثى آمده است كه امام(ع) مىفرمود: ((اگر دعاى من پشت سر شما نبود،
دشمنان شما را قورت داده بودند)). در حديثى ديگر مىفرمايد: ((روزى صد بار من به
شما دعا مىكنم)).
از امروز ديگه براى خودمان صدقه ندهيم. اول براى امام زمان(ع) صدقه بدهيم،
بعد براى بقيه. از حالا بايد رفتار و گفتارمان تغيير پيدا كند و تمام وجودمان چيز
ديگرى شود. اگر در خانه خطاطى مىكنيم، با ياد مهدى خطاطى كنيم. اينها مسائل علمى
نيست؛ بلكه عشقى و ذوقى است. اگر علم، عشق، مطالعه، تلاش و در خانه همسايهها زدن
با هم جمع شود، نتيجه خوبى خواهد داشت. در اين جا از آقاى پورسيد آقايى و همكاران
ايشان تشكر مىكنم. ان شاء الله به زودى شاهد نتايج و ثمرات كار شما خواهيم
بود.
البته ما بايد تلاش بكنيم و تنها خدا را در نظر داشته باشيم. با خود بگوييم:
ما مىخواهيم براى امام زمان (عج) كار كنيم و سرباز فداكارى براى او باشيم؛ بقيه
كارها با خدا. او پيامبرش را در غار با تار عنكبوت حفظ كرد، اين همه آهن و چدن هيچ
كاره بود. اشرف مخلوقات، به وسيله ((اوهن البيوت)) حفظ شد. اگر خداوند آن بركتى كه
به تار عنكبوت داد به ما بدهد، چه مىشويم؟ آن تار عنكبوت، پيغمبر(ص) را حفظ كرد،
خدا نيز به وسيله حضرت مهدى (ع) ما را حفظ مىكند.
درباره قرآن نيز بايد همواره احساس وظيفه و مسؤوليت بكنيم. بايد تلاش كنيم تا
قرآن، از محجوريت، بيرون بيايد. روزى به آيت الله سيد مهدى روحانى ((ره)) گفتم:
وقتى خداوند پيامبر(ص) را با ((اوهن البيوت)) حفظ كرد ما را نيز با قرآن - اشرف
مخلوقات است - حفظ خواهد كرد. قرآن مىگويد: هدهد دو بار سفر رفت، يك كشور مسلمان
شد. از طرف ديگر مىگويد: ((فبعث الله غرابا))؛ يعنى، يك كلاغ آمد و دفن مرده را به
هابيل و قابيل ياد داد. پس آن خدايى كه يك كلاغ را معلم انسانها مىكند و اشرف را
به اوهن حفظ مىكند و با هدهد، كشورى را مسلمان مىنمايد؛ مىتواند با واسطه من
قرآن را از محجوريت بيرون آورد. ايشان گفت: درست است، گفتم: حالا دعا كن. بعداً
گفت: دعا كردم، چون استدلال قوى بود. آيا واقعاً محال است كه مثلاً مردم چين يا
رومانى به دست شما مسلمان شوند؟ يا شما نماينده شخص امام زمان در رومانى باشيد؟
روزى در زمان شاه، در حرم امام رضا(ع) اين طور دعا مىكردم: خدايا! تمام
مغزهاى ايران از من استفاده كنند، ارتشىها، آموزش و پرورشىها، دانشجوها و... بعد
خنديدم. خندهام كه گرفت، به عقب نگاه كردم كه كسى نفهمد؛ چون اگر كسى مىشنيد،
مىگفت خُل.
چه اشكالى دارد شما آن طور باشيد؟ آيا خداوند متعال نمىتواند آن نقشى كه به
شن طبس داد به شما بدهد؟ آيا آن نظرى كه به شن شده، ممكن نيست به ما بشود؟ افقِ ديد
ما در تبليغ، بايد وسيع باشد و قدرت انفجارى داشته باشيم؛ يعنى، بتوانيم افراد
زيادى را تحت تأثير خود قرار دهيم. هر مطلبى را كه ياد مىگيريم، به ديگران نيز ياد
دهيم.