نظری و نقدی بر موسوعه الامام المهدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نظری و نقدی بر موسوعه الامام المهدی - نسخه متنی

مهدی دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کتاب ماه دين ـ شماره83 و 84 ، شهريور و مهر 1383

نظري و نقدي بر موسوعة الامام المهدي

ه آيت­الله شهيد سيد محمد صادق صدر

دکتر مهدي دشتي

سي و پنج سال قبل، عالمي بيست و هشت ساله، برآمده از حوزه علميه نجف به تأليف کتاب ارزشمندي درباره زندگي و سيره امام زمان (ع) همت گمارد که امروز آن را تحت عنوان موسوعة الامام المهدي (ع) مي‌شناسيم. اين مجموعه طي سال­هاي 1390 تا 1397 ق در چهار مجلد نگارش يافت، با عناوين زير:

1ـ تاريخ الغيبة الصغري

2ـ تاريخ الغيبة الکبري

3ـ تاريخ مابعدالظهور

4ـ اليوم الموعود بين الفکر المادي و الدّيني

در اين نوشتار برآنيم تا ضمن آشنايي با مؤلف و مطالب کتاب، بعضي تأملات مربوط به نظريات ايشان را هم به داوري اهل نظر بگذاريم.

درباره مؤلف

سيد محمد صدر، عالمي از خاندان بلندآوازه صدر است. وي تحصيل دروس حوزوي را از يازده سالگي (1373 ق) آغاز کرد. مقدمات را نزد پدر بزرگوارش و سپس سيد طالب رفاعي و شيخ حسن طرد عاملي فرا گرفت و در ادامه نزد سيد محمد تقي حکيم صاحب کتاب الأصول العامه للفقه المقارن و شيخ محمد تقي ايرواني آموزش ديد.

در 1379 ق/ 1960 م وارد دانشکده فقه نجف شد که در آن زمان تحت رياست مرحوم شيخ محمدرضا مظفر بود. در آنجا فلسفه را نزد شيخ محمدرضا مظفر، اصول و فقه مقارن را نزد سيد محمد تقي حکيم و فقه را نزد شيخ محمدتقي ايرواني فرا گرفت. در اين دانشکده دروس غير حوزوي نيز تدريس مي­شد که شهيد صدر به فراگيري آنها نيز همت گماشت؛ چنان که زبان انگليسي را از سيد عبدالوهاب کربلايي، جامعه­شناسي را از دکتر حاتم کعبي، روانشناسي را از دکتر احمد حسن رحيم و تاريخ را از دکتر فاضل حسين آموخت.

پس از فارغ­التحصيل شدن از دانشکده فقه (1383 ق/ 1964م) به فراگيري کفايه و مکاسب پرداخت. کفايه را نزد پسرعموي پدر خود يعني سيد محمدباقر صدر و بخشي از مکاسب را نزد سيد محمد تقي حکيم و مابقي آن را نزد شيخ صدرا باکويي (بادکوبه­اي) فرا گرفت.

آنگاه در درس خارج مراجع بزرگ نجف حاضر شد و از محضر بزرگاني همچون سيد ابوالقاسم خوئي (يک دوره کامل اصول فقه و کتاب الطهارة)، سيد محمدباقر صدر، (يک دوره کامل اصول فقه و کتاب الطهارة)، امام خميني (کتاب المکاسب) و سيد محسن حکيم، (کتاب المضاربة) را بهره­مند شد. و سرانجام در 37 سالگي (1396ق / 1977 م) به دريافت گواهي اجتهاد از مرحوم شهيد سيد محمدباقر صدر نائل آمد.

شهيد، از برخي از استادان بنام، صاحب اجازه روايت نيز بود؛ استاداني چون شيخ آقا بزرگ طهراني، صاحب الذريعة؛ دايي خود، شيخ مرتضي آل ياسين؛ سيد عبدالرزاق مقرّم، صاحب کتاب مقتل الحسين (ع)؛ آيت­الله سيد حسين خرسان؛ و آيت­الله سيد عبدالاعلي سبزواري.

آثار مؤلف

مؤلف داراي آثاري بسيار است که ذکر همه آنها در اين مختصر نمي­گنجد. برخي از اين آثار به شرح ذيل است:

1ـ نظرات اسلامية في اعلان حقوق الانسان؛

2ـ اشعة من عقائد الاسلام؛

3ـ القانون الاسلامي: وجوده، صعوباته، منهجُه؛

4ـ فلسفة الحج و مصالحُه في الاسلام؛

5ـ ماوراء الفقه؛

6ـ فقة الاخلاق (ج1)؛

7ـ بحث حول الرجعة؛

8ـ کلمةُ في البداء؛

10ـ اضواء علي ثورهپ الحسين؛

11ـ منة المَنّان في الدفاع عن القرآن (خطي)؛

12ـ دورة کاملة في علم الاصول. (تقريرات درس خارج اصول فقه آيت الله خويي ـ ره ـ )؛

13ـ بحث المکاسب الاستدلالي (تقريرات درس خارج امام خميني ـ ره ـ)؛

14ـ موسوعة الامام المهدي.

ديگر فعاليت­ها و شهادت

مؤلف علاوه بر نشاط علمي و بحث و تعليم و تعلّم تأليف، به مسائل اجتماعي و سياسي جامعه، خاصه وضع حوزه و شيعيان عراق نيز توجه و اهتمامي ويژه داشت. و همين امر به گرفتاري­هاي بسيار براي آن مرحوم و درگيري با رژيم صدام و نهايتاً شهادت ايشان و دو فرزندشان انجاميد.

کتاب در نگاهي تفصيلي

سال­ها پيش، وقتي استاد علي دواني، به ترجمه جلد سيزدهم بحارالانوار علامه مجلسي (متوفي: 1110ق) همت گماشت، متوجه نکته­اي مهم شد که آن را در آغاز ترجمه خود چنين توضيح داد: «با مقايسه­اي که ما نموده­ايم، کتاب­هايي که بعد از علامه مجلسي راجع به حضرت ولي عصر عجل­اللهُ فرجه به عربي و فارسي نوشته شده است، مايه اصلي بلکه همه يا اکثر مطالب آنها، جلد 13 بحارالانوار علامه مجلسي است. با اين فرق که روايات و مطالب در بحارالانوار پراکنده و مکرر و طي ابوابي مفصل ذکر شده ولي در آثار بعدي مخصوصاً در بعضي از آنها فشرده­تر و در ابوابي بيشتر و سبکي تازه­تر آمده است.

يکي از اين آثار مهم کتاب المهدي تأليف مرحوم آيت­الله صدر است که از منابع اهل تسنن اخذ شده و ديگر منتخب الاثر، تأليف حضرت آيت­الله آقاي صافي گلپايگاني است که هر دو مشتمل بر روايات معتبر و متفقُ عليه و متواتر بين شيعه و سني و موضوع اصلي آن اثبات وجود مهدي موعود (ع) در اسلام است و همانطور که گفتيم عمده آنها در اين کتاب آمده است».

امروز ضمن تأييد اين نکته مي­توان اضافه کرد که کتاب موسوعة الامام المهدي نيز بر همين اساس شکل گرفته و لذا تا حد زيادي مديون بحارالانوار علامه مجلسي و نيز منتخب الاثر آيت­الله صافي گلپايگاني است. البته مطالب منظم گشته، روايات بحث و بررسي شده، تأويلات و تصحيحات جديد افزوده گشته و در بررسي زندگي حضرت (ع) به سيره عملي، جنبه­هاي تاريخي و تحولات اجتماعي و سياسي تأثيرگذار نيز توجهي ويژه شده است. همچنين سعي شده که مطالب صرفاً جنبه نقلي پيدا نکند بلکه، در چشم­اندازي منطقي و عقلي و قابل اثبات و پذيرش، از حيث تاريخي هم مورد توجه و پژوهش قرار گيرد.

خصوصيات ياد شده موجب آمد که آيت­الله شهيد سيد محمدباقر صدر در پايان مقاله ممتعي که در 1397 ق نوشت و در مقدمه اين مجموعه به چاپ رسيد در باب اين کتاب، چنين اظهارنظر کند:

«براستي ما در برابر مجموعه گرانقدري در ارتباط با امام مهدي عليه السلام قرار داريم که يکي از فرزندان و شاگردان بسيار گراميمان علامه بحاثه سيد محمد صدر آن را نوشته است. و اين مجموعه­اي است که تاکنون در طول تاريخ تصنيف شيعي مربوط به مهدي عليه السلام، از حيث جامعيت و شمولي همه جانبه، نظيري براي آن وجود نداشته است.»

همان­گونه که پيش از اين اشاره شد، مقدمه ياد شده در 1397 ق بر کتاب نوشته شده و با توجه به اتمام مجلدات اول و دوم در 1390 و مجلد سوم در 1392، مؤلف به چاپ آنها تا 1397ق اقدام نکرده بوده است که دليل آن بر راقم اين سطور روشن نيست و شايد سرّ آن در نکته­اي باشد که فرزند شهيد در مصاحبه­اي بيان داشته است: «کتاب موسوعة الامام المهدي (عج) قديمي است و پدرم آن را در دهه هفتاد ميلادي تأليف نموده است. وقتي از او خواستند که اين کتاب را چاپ کند گفت: «اين کتاب با افکار کنوني­ام سازگار نمي­باشد؛ اگر بخواهم چاپ کنم بهتر از آن را به چاپ مي­رسانم.»

تاريخ الغيبة الصغري

نخستين جلد از موسوعة الامام المهدي، به بررسي تاريخ غيبت صغري اختصاص دارد. مؤلف با روشي جديد به تحليل تاريخ زندگاني حضرت هادي، حضرت عسکري و امام مهدي عليهم السلام پرداخته است. بنابراين داراي دو بخش اصلي است: از 234 تا 260 ق يعني از زمان آورده شدن امام هادي (ع) به سامرا تا وفات امام عسکري (ع)؛ از 260 تا 329 ق يعني غيبت صغري و ايام سفراي خاص.

روش و بينش تاريخي مؤلف

او در ابتدا به بيان دشواري­هاي پژوهش در باب تاريخ اسلام مي­پردازد که عمدتاً ناشي از علل زير است:

1. نفس وقايع تاريخي اين دوره پيچيده و درهم است که اين خود ناشي از نفاق حاکم از يک سو و عملکرد سلبي و عمدتاً منبعث از تقيه ائمه عليهم السلام و اصحاب ايشان، از ديگر سو است (ص 19 ـ 24).

2. شناخت و آگاهي ما از اين تاريخ بر مبناي سخن مورخاني است که صحت و سقم اخبار ايشان، دامنه آگاهي و ميزان تسلط آنها بر وقايع و توجهشان به علل حوادث، براي ما يکسره مجهول است (ص 24 ـ 25).

پيداست که اين مقدمه چقدر خواننده را نسبت به امکان شناخت تاريخ اسلام دچار يأس و حيرت مي­سازد. لذا مؤلف بلافاصله به طرح بحثي مي­پردازد تحت عنوان «راه­هاي کم کردن يا از ميان بردن دشواري­هاي تاريخي» که آنها را در چهار طريق خلاصه مي­کند (ص 28): دست‌يابي به نقل تاريخي متواتر؛ دست يابي به نقل تاريخي اطمينان­آور که ظن به صدق حادثه ايجاد کند؛ وثوق به نقل فردي که ثقه بوده و به دروغ تعمد نداشته باشد يا مورخي داراي روح علمي، که اخبار را به دور از علايق مذهبي يا مصلحتي يا هر گونه انگيزه شخصي (فقط براي خدمت به علم) گزارش مي­کند؛ وجود قرائن خارجي يا اعتبارات عقلي که موجب پيدا شدن اطمينان به وقوع حادثه­اي يا عدم وقوع آن شود. مانند اينکه به شخصيتي تاريخي قول يا فعلي نسبت داده شده باشد که با خط مشي زندگاني يا نظر ديني معروف او همخواني داشته باشد (ص 30).

آنگاه مؤلف به تبيين مشکلات خاص تاريخ ائمه عليهم السلام و اصحابشان مي­پردازد. ابتدا مورخاني را که بدين مقوله پرداخته­اند به سه دسته تقسيم مي­کند: 1. مستشرقان و مسلمان­هاي طرفدار و مقلد آنها که تاريخ اسلام را از چشم­انداز مادي صرف يا از ديدگاه مسيحيت يا از نظرگاه استعماري بررسي کرده­اند و نظرشان عمدتاً بي­اعتبار است.

2. مورخان مسلمان غير شيعه اماميه که قسمت اعظم تاريخ آنها، تاريخ عمومي اسلامي يا شرح حال­ها يا احاديث تاريخي است و کمتر متضمن حوادث تاريخي معين است. کساني مانند طبري، ابن اثير، ابوالفداء، ابن خلکان، ابن جوزي، ابن وردي و همچنين بعضي از احاديث تاريخي که در صحاح سته ذکر شده است. آنها از تعمق در تفاصيل تاريخ ائمه عليهم السلام کاملاً خودداري کرده­اند که اين امر يا ناشي از تعصب مذهبي است يا بي­اهميت شمردن اين بخش از تاريخ اسلام يا به دليل ترس و پرهيز از حکومت­هاي معاصرِ مورخان است که با ائمه دشمني مي­ورزيده­اند و گاهي هم ناشي از همراهي و همکاري مورخ با حکام و سياست­هاي آنهاست. با وجود نکات ياد شده، مؤلف، کتبِ اين دسته را بسيار مفيد و قابل استفاده مي­داند (ص 38).

3. مورخان اماميه که به امامت و رهبري ائمه (ع) ايمان داشته از رفتار و گفتار آنها الهام مي­گرفته­اند. اين گروه خود بر دو دسته­اند: دسته اول کساني هستند که در روش تاريخي خود از همان روش عمومي پيشينيان مانند يعقوبي و مسعودي، پيروي کرده­اند. به اين معنا که به تاريخ سياسي هيأت­هاي حاکمه توجه کرده و آن را با طول و تفصيل شرح داده­اند و تاريخ ائمه (ع) را جز به اختصار يادآور نشده­اند؛ دسته دوم مورخاني که احاديث و روايات وارده از ائمه را به همان شکلي که به آنها رسيده است نقل کرده­اند، کساني همچون شيخ طوسي، شيخ مفيد، طبرسي و ابن شهر آشوب که بهترين منبع تفصيلي را براي آشنايي همه جانبه با زندگي ائمه (ع) فراهم ساخته­اند. (ص 41).

آنگاه مؤلف به بيان نقاط ضعف تواريخ خاص اماميه پرداخته آنها را در چند علت اصلي خلاصه مي­کند:

1. در اين کتب بيشتر بر جنبه­هاي اعتقادي تأکيد شده و مؤلفان بيشتر همّ خود را صرف اثبات امامت ائمه (ع) و ذکر فضائل و معجزات ايشان کرده­اند و از تخصيص فصلي در باب جهاد و فعاليت­هاي اجتماعي ائمه (ع) و انقلابات و حوادث مهم زمان ايشان غفلت ورزيده­اند (ص 42).

2. حوادث تاريخي به طور پراکنده و مشوش گزارش شده و هر روايت حاوي بخشي اندک از حوادث و بخشي اعظم از عقايد است. بنابراين، منظم ساختن و ارجاع اين گزارش­ها به اصول، به کوششي فراوان نياز دارد.

3. در غالب اين تواريخ، مکان و زمان و مقارنات حوادث تاريخي ذکر نشده و مهمل گذارده شده است. لذا علل و نتايج آنها بسيار غامض است و ارجاع آنها به مکان و زمان واقعي خود با توجه به همزماني برخي از اين حوادث به کوششي فراوان نياز دارد.

4. در گزارش بسياري از حوادثي که به تفصيل نياز داشته به اختصار اکتفا کرده­اند، در حالي که در بسياري از گزارش­هايي که به تفصيل نياز نداشته، مطالب را بيش از اندازه شرح و بسط داده­اند.

5. اسناد روايات و حال راويان آنها از حيث وثاقت و ضعف که مقدم بر اين مورخان بوده­اند. چرا که مورخان ما هر حديث و روايتي را بدون توجه به صحت و سقم آن جمع­آوري کرده و ذکر کرده­اند و مسئوليت دقت و تشخيص درست از نادرست آن را به عهده محققان نسل آينده واگذاشته­اند. کتب رجالي ما نيز فقط به شرح حال راويان احاديث فقهي توجه کرده­اند و وضع راويان ديگر که احاديث غيرفقهي اعم از تاريخي را روايت کرده­اند، مجهول مانده است (ص 44).

6. مؤلفان بزرگ ما به دليل عنايتي که به حفظ احاديث داشته­اند، روايات متعارض زيادي آورده­اند.

ذکر نکات ياد شده، باز خواننده را به يأس و حيرت دچار مي­سازد که پس چه بايد کرد و چگونه با وجود اين مشکلات مي­توان به حقيقت دست يافت و به ويژه مؤلف خود چگونه بر اين دشواري­ها فائق آمده است؟ شهيد با ذکاوتي ويژه اين سؤالات مقدر را حدس زده و در فصلي تحت عنوان «روش ما در تحقيق»، راه­هاي رهايي از جهالت نسبت به حال راويان را چنين دسته­بندي مي­کند:

1. تمسک به رواياتي که سندشان موثق است با اين فرض که راويان آنها مشخص است و به موثق بودن ايشان تصريح شده است.

2. اخذ رواياتي که ميان علماي مؤلف يا طبقات مقدم بر ايشان شهرت داشته است، چرا که اين قرينه بر اطمينان ايشان به وثاقت راوي يا ظنّ آنها به مطابقت روايت با واقع دلالت مي­کند.

3. تمسک به رواياتي که متن آنها يا قرائني خارج از آنها، شاهد بر صدق مضمون آنهاست. مانند رواياتي که در تاريخ شيعه اماميه وارد شده و متضمن بعضي حوادث تاريخ عمومي مانند قرامطه يا ابن طولون است.

4. اخذ رواياتي که فارغ از جهات گذشته است، لکن قرينه­اي هم بر کذب و عدم مطابقت آنها با واقع موجود نيست.

5. درباره روايات متعارض هم ناچاريم به يکي از روش­هاي زير دست يازيم:

الف) ميان دو روايت متعارض، هر يک از آنها را که از نظر سند صحيح­تر يا از نظر نقل مشهورتر است، بر مي­گزينيم.

ب) هرگاه شواهد و قرائني دال بر صحت يکي از دو روايت وجود داشت آن را برمي­گزينيم.

ج) هرگاه هيچ مُرَجّحي ميان دو روايت متعارض نبود، هر دو روايت از حجيت مي­افتد (ص 46 ـ 49).

بخش اول از تاريخ الغيبة الصغري (تاريخ امام هادي و امام حسن عسکري عليهما الاسلام از 234 تا 260 ق)

مؤلف نخست بر اين نکته تأکيد مي­کند که بحث وي در اين بخش صرفاً تاريخي نيست بلکه تحليلي است و جوياي يافت علل حوادث و پي­آمدهاي ناشي از آنهاست (ص 55).

مهم­ترين نکات اين بخش

1. سامرا در 220 ق ساخته شد. 50 سال، تا 279 ق که خليفه معتمد از آنجا خارج شد عاصمه خلافت بود. در اين مدت، هشت خليفه در اين شهر حضور داشتند و پهناي شهر به هشت فرسخ رسيد، اما به مجرد انتقال خليفه، رو به ويراني گذاشت و فقط محل غيبت امام زمان (ع) و محله کرخ سامرا بر جاي باقي ماند.

2. خصائص اين دوره (ص 58 به بعد).

3. در اين دوره، علويان به هجده قيام اقدام کردند. (ص 80 به بعد).

4. نتايج مهم ناشي از وقايع و ناملايمات اين پنجاه سال براي علويان (ص 88 به بعد).

5. نمونه­هايي از ثروت حاکمان و واليان عباسي که به فقر و فاقه مردم انجاميد. اين امر به همراه طمع ترکان و عجز خلفا به کشته شدن متوکل، خلع مستعين، معتز، مهتدي، و نهايتاً قتل ايشان منجر شد (ص 91 ـ 93).

6. مأمون، دختر خويش ام فضل را به حضرت جواد (ع) داد تا علاوه بر مراقبت­هاي بيروني، از درون خانه نيز حضرت (ع) را تحت نظر داشته باشد. متوکل نيز در پي همين سياست، حضرت هادي را از مدينه به سامرا فرا خواند تا ايشان را پيوسته تحت نظر داشته باشد و از هوادارانشان جدا سازد (ص 101 ـ 102).

7. هدف ائمه (ع) تأسيس جامعه اسلامي مبتني بر عدل بود و اين هدف فقط در صورت وقوع دو امر تحقق مي­پذيرفت: قيادت و رهبري اين جامعه با امام عادل عالم که صاحب عصمت باشد؛ مردم نيز خود خواستار چنين رهبر و جامعه­اي باشند.

متأسفانه امر دوم وقوع نيافت، زيرا مردم اميرالمؤمنين را کشتند، فرزندش حسن را تنها گذاردند و با فرزندش حسين جنگيدند و به شهادتش رساندند. لذا ائمه در خلافت مطمعي نداشتند و در برابر حکومت­ها سياست سلبي در پيش گرفتند. يعني از اعلان مخالفت با ايشان احتراز کردند و هدف اساسي­شان به دو امر منقسم شد: حفظ اجتماع از زوال و نابودي کلي (از حيث اعتقاد و فرهنگ)؛ سعي در ايجاد اجتماعي اسلامي و آگاه براي آنکه زمينه­اي براي پذيرش حکومت عدل الهي باشد. (ص 102 ـ 105).

8. امام هادي (ع) در 234 ق به سامرا وارد شدند و تاريخ 243 ق که شيخ مفيد در الارشاد ذکر کرده است صحيح نيست. (ص 107).

9- بررسي واکنش مردم مدينه به عزيمت امام و دلايل آن (ص 108 ـ 109).

10ـ تفصيل ماجراهاي دوران اقامت امام هادي (ع) در سامرا از 234 تا 254 ق و يادآوري اين نکته که از موضع­گيري حضرت در قبال حوادث اين سال­ها و خلفا، به استثناي متوکل، جز به ميزاني بس قليل چيزي به دست ما نرسيده است (ص 116 ـ 122).

11. توضيح موضع اصلي امام هادي (ع): در برابر کساني که معتقد به امامتش نبودند (ص 124)، و در برابر اصحاب و مواليانشان (ص 136).

12. عثمان بن سعيد عمروي از جمله صحابه امام هادي (ع) و نيز وکيل آن حضرت بود. (ص 142).

13. موضع خلافت عباسي در برابر امام هادي (ع) (ص 144 به بعد).

14. موضع امام هادي در برابر مواليان بني­عباس و ترکان به دو گونه بود:

در برابر افراد عادي و معمولي از طريق ارائه کراماتي سعي در هدايتشان داشتند. براي مثال با ترک به ترکي و با صقلبي به صقلبي سخن مي­گفتند (ص 158)؛ در برابر فرماندهان و امراي آنان، راه پرهيز را مي­پيمودند چرا که بيشتر ايشان دنباله­رو دشمنان حضرت (ع) بودند (ص 159).

15. تمهيدات امام هادي (ع) براي آماده شدن جامعه به ويژه شيعيان براي غيبت ولي عصر (عج) (ص 161 ـ 162).

16. امام حسن عسکري (ع) نيز همچون پدر فعاليت خود را به تمهيد غيبت فرزندشان امام زمان (ع) منحصر کردند (ص 167).

17. ذکر حوادث مهمي که با دوران امامت حضرت عسکري (ع) همراه شد:

آغاز دولت احمدبن طولون در مصر؛ سيطره حسن بن زيد علوي بر طبرستان و انقلاب بزرگ او بر ضد خلافت عباسي که چندين سال به طول انجاميد؛ ظهور صاحب زنج که از همه مهم­تر بود و پانزده سال به درازا کشيد (ص 167).

18. ترس از امام (ع) و اصحاب ايشان و تحرکات حضرت (ع)، منحصر به شخص خليفه يا دوستان نزديک وي نبود، بلکه موضوعي عام بود (ص 167 ـ 168).

19. يکي از خلفاي هم عصر امام عسکري (ع)، مهتدي بود. او به ظاهر متدين و اهل دوري از گناه بود. امر به معروف و نهي از منکر مي­کرد، شراب و آوازخواني را ممنوع داشت، ديوان مظالم برپا داشت و مَثَل او در ميان خلفاي بني­عباس همچون عمربن عبدالعزيز شد در ميان خلفاي بني­اميه. اما واکنش مردم از عوام و خواص در برابر کارهاي او فقط ناخشنودي بود چنان که مورخ بزرگ مسعودي در اين باره چنين نوشته است: «ثقلت وطاتُه علي العامة و الخاصة فاستطالواخلافته و سئمُوا ايامَه و عملوا الحيلة عليه حتي قتلوهُ». يعني روش خليفه براي عام و خاص سنگين بود و سخت مي­نمود. از اين رو خلافتش را از بين بردند، روزگارش را سياه کردند و آنقدر نقشه کشيدند تا او را کشتند.

با توجه به اين موضوع درمي­يابيم که بزرگترين و اصلي­ترين مشکل امام عسکري و فرزند برومندشان، انحراف اجتماع از عدل اسلامي و عدم آمادگي ايشان براي پذيرش اسلام و قرباني شدن در راه آن بود.

20. پس از مهتدي، معتمد موضعي بي­سابقه نسبت به حضرت (ع) داشت. موضع تذلل و تضرع. و البته اين حاصل از شدت ضعف خلافت و بي­ثباتي آن بود. او پيوسته از حضرت استدعاي طول عمر داشت، حضرت هم مي­فرمود: «مَدّاللهُ في عمرک». لذا خلافتش طولاني شد. و از 256 تا 279 ق به درازا کشيد (ص 177).

21. دليل استجابت استدعاي معتمد، از سوي حضرت (ع) (ص 178).

22. توجه به خلط تاريخي در بعضي روايات مندرج در ارشاد مفيد و کشف الغمه اربلي و بي­اعتباري روايات ياد شده (ص 178).

23. هم امام هادي (ع) و هم امام عسکري (ع)، عسکري ناميده مي­شدند و البته اين لقب براي امام يازدهم اشهر بود (ص 178).

24. موضع امام عسکري (ع) در برابر وزرا و رجال هم عصرشان (ص 179 ـ 183).

25. موضع کاملاً منفي امام (ع) در برابر صاحب زنج. (ص 183).

26. موضع حضرت (ع) در برابر زندانبانانشان و تأثير شگفتي که بر آنها داشتند (ص 186 ـ 188).

27. موضع امام (ع) در برابر عموم کساني که به امامت حضرت ايمان نداشتند (ص 189).

28. جهاد علمي حضرت (ع) در رد شبهات اقامه حق (ص 195).

29. روايت ماجراي ابواسحاق کندي با حضرت (ع) از جمله روايات مراسيل است و ارزش تاريخي ندارد. به ويژه که نه در مصادر خاص و نه در تاريخ زندگي کندي، نشاني از آن نمي­يابيم (ص 196).

30. بحث درباره تفسير مشهور به «تفسير امام حسن عسکري (ع)» و اثبات اين نکته که روايت آن ضعيف است و اعتبار تاريخي ندارد (ص 197).

31. بحث در باب کتاب مقنعه که به حضرت (ع) نسبت داده شده در حالي که تنها کتابي که بدين نام مي­شناسيم از آن شيخ مفيد است که بعدها با شرح شيخ طوسي به کتاب تهذيب نامبردار شد (ص 197 ـ 198).

32. تبيين موضع حضرت (ع) در برابر ياران و شيعيانشان (ص 198 به بعد).

33. نامه حضرت (ع) به علي­بن محمد السمري که از خاصه اصحابشان بود و سال­ها بعد چهارمين نايب خاص فرزندشان امام زمان (ع) نيز شد (ص 199).

34. زمينه­سازي­هاي امام عسکري (ع) براي غيبت فرزندشان امام عصر (عج) (ص 209 به بعد).

35. انديشه مهدويت با توجه به زمينه­سازي و تبليغات وسيعي که پيامبر اکرم (ص) کرده بودند، انديشه­اي همگاني در ميان مسلمانان بود. نکته­اي که مسئوليت آن بر عهده امام عسکري (ع) بود تبيين و تثبيت اين مطلب بود که ايشان پدر مهدي (ع) هستند. بدين منظور فعاليت حضرت (ع) بر دو زمينه تمرکز يافت: اعلام ولادت حضرت حجت (ع) به همراه اظهار ايشان براي بعضي از خواص اصحاب؛ تمهيد مسئله غيبت و تفهيم تکاليف و مسئوليت­هاي مردم در زمان غيبت (ص 214 به بعد).

36. تأييد و ترويج سازمان وکالت که از پيش از امام هادي (ع) تشکيل شده بود و هدف از آن احتجاب تدريجي ائمه عليهم السلام از چشمان جامعه و ارجاع مردم به وکلاي منتصب از جانب ائمه (ع) بود تا براي دوران غيبت حضرت حجت (عج) آمادگي يابند (ص 222 به بعد).

37. آشنايي با سازمان وکالت، وکلاي خاص و ديگر وکلا (ص 226 ـ 229).

38. طرح بحثي تحت اين عنوان که آيا ائمه (ع) به مرگ طبيعي از دنيا رفته­اند يا شهيد گشته­اند؟ (ص 229). شهيد صدر معتقد است که تمامي ائمه به شهادت رسيده­اند (ص 230).

39. درج احاديث مربوط به مهدي (ع) در کتب حديثي دست اول اهل سنت در زمان امام هادي و امام عسکري عليهماالسلام (ص 240).

40. مادر حضرت مهدي (ع) و بررسي نام­ها و نحوه ازدواج ايشان با امام عسکري (ع) و رد شبهات مطروحه در اين زمينه (ص 242 ـ 260).

41. ولادت امام زمان (ع) در 255 ق (نقل مشهور) و بررسي خصوصيات آن (ص 261 به بعد).

42. روايات مربوط به ولادت حضرت حجة (عج) به قدري کثير است و در کتب فريقين موجود که هرگونه شکي را در اين زمينه زائل و آن را از حيث تاريخي به اثبات مي­رساند (ص 267).

43. کارهاي امام عسکري (ع) پس از ولادت امام زمان (ع): گرچه حضرت (ع) مختون به دنيا آمدند لکن پدرشان جهت رعايت سنت اسلامي امرار المُوسي (تيغ) عليه، کردند؛ عثمان بن سعيد را امر کردند که تعداد زيادي گوسفند عقيقه نمايد و ده­هزار رطل گوشت، ميان فقرا تقسيم کند؛ با خبر کردن اصحاب خاص و آمدن ايشان براي تهنيت؛ نام مولود را (م ح م د ) و نام کنايي وي را جعفر گذاردند، براي پنهان کردن حضرت (عج) و حفظ ايشان از شمشير عباسي تمهيداتي انديشيدند و به کار بستند (ص 269 به بعد).

44. قيام صاحب زنج که در 255 ق رخ داد، فکر حکومت عباسي را به خود مشغول داشت و کمک شاياني به غفلت ايشان از امام عسکري (ع) کرد (ص 274 ـ 275).

45. چرا با آنکه پيامبر اکرم (ص) درباره امام زمان (ع) تصريح کرده بودند که «اسمهُ اسمي»، شيعيان از زمان هادي (ع) به بعد از تسميه به نام حضرت (عج) منع مي­شدند (ص 277)؟ زيرا که مراد از کتمان اسم، کتمان مسمي و اخفاي خبر ولادت حضرت (عج) از نااهلان بود (ص 278 ـ 279).

46. پس از شهادت امام عسکري (ع)، رژيم قانع شد که ايشان وارث شرعي از فرزندان ذکور ندارد و اين مي­رساند که آنان متوجه ولادت حضرت حجت (عج) نشده بودند. (ص 279 ـ 280).

47. آشکارترين اعلان امام عسکري (ع) به تولد و وجود امام زمان (ع)، ابتداء در روز سوم ولادت حضرت (عج) بود و بار ديگر، چند روز پيش از وفاتشان در سال 260 ق (ص 282 ـ 283). اين امر، يادآور اعلان ولايت رسمي امير مؤمنان توسط پيامبر (ص) است که ابتدا در سال سوم بعثت و بار ديگر در هجدهم ذي­الحجه سال دهم هجري يعني اندکي پيش از رحلت پيامبر (ص) در 28 صفر سال 11 هجري، بود.

48. خبرهاي امام عسکري (ع) در باب غيبت مهدي (ع) که تکرار سنت الهي در باب خضر و ذوالقرنين است. (ص 287 ـ 288).

49. وصف چهره و اندام امام زمان (ع) و اينکه چرا حضرت (عج) رشيدتر از سنشان به نظر مي­رسيد (ص 284).

50. شهادت حضرت عسکري (ع) در اثر سم بود. و متطببين (به ظاهر پزشکان) از جانب رژيم بالاي سر حضرت (ع) بودند تا از شهادت ايشان اطمينان حاصل کنند (ص 289 ـ 290).

51. دو نماز بر امام عسکري (ع) خوانده شد: در شهر، به امامت ابوعيسي بن المتوکل، برادر خليفه معتمد که نمازي ظاهري و سياسي بود؛ در خانه، که ابتدا جعفر برادر امام عسکري (ع) به امامت ايستاد لکن ناگهان امام زمان (ع) آشکار شدند و با گفتن اين جمله که: «تأخّر يا عَم فانا احقُ بالصّلاة علي ابي»، وي را کنار زدند و خود نماز را اقامه فرمودند. (ص 298).

52. بحث در باب جعفر کذاب، کوشش­هاي امام عسکري (ع) براي هدايت وي، جرايم جعفر و توقيع حضرت (عج) در رد ادعاي امامت جعفر (ص 306 به بعد).

53. رد و انکار وزير عبيد الله بن يحيي بن خاقان و نيز خليفه معتمد در باب جعفر و ادعاي امامت وي ( ص 308- 309).

54. ادعاي جعفر مبني بر آنکه وارث شرعي امام عسکري (ع) است و اثر تخريبي اين ادعا در خانواده حضرت (ع)، از زبان عثمان بن سعيد و پاسخ بدين سؤال که چرا امام زمان (ع) در باب رعايت عائله پدرشان به ظاهر کاري نکردند (ص 312 ـ 313).

55. آغاز تاريخ غيبت صغري و عملکرد حضرت حجت (عج) در باب نخستين گروهي از شيعيان که از قم آمده بودند و از مرگ امام عسکري (ع) بي­خبر بودند و تأييد استمرار کار سازمان وکالت براي شيعيان (ص 319 ـ 323).

56. هر چقدر از زمان غيبت صغري بيشتر گذشت، حضرت (عج) خود را بيشتر از اصحاب محتجب داشتند تا ايشان را آماده غيبت کبري کنند (ص 330).

57. بحث در باب سرداب غيبت و اثبات آنکه خرافه­اي بيش نيست و بر مبناي روايتي واحد و خبري مجهول السند است (ص 330).

58. سرانجام جعفر، که توبه کرد و توقيعي از جانب امام عصر (عج) مبني بر عفو وي، صادر شد (ص 336 ـ 337).

59. سه مشخصه اصلي دوره غيبت صغري: آغاز امامت حضرت ولي عصر (عج) است؛ عدم استتار کلي براي حضرت (عج) که استتار کلي به معناي غيبت کبراست؛ وجود سفراي اربعه و سازمان وکلا که با مرگ سفير چهارم خاتمه يافت و وکالت خاصه به وکالت عامه تبديل شد (340 ـ 342).

60. افرادي که در دوره غيبت صغري ادعاي نيابت خاصه کردند که از همه مهم­تر شلمغاني بود (ص 343).

61. شبهاتي که به تدريج پيدا شد و سفراي حضرت (ع) را به پاسخگويي وا مي­داشت: چرا غيبت؟ طول عمر، چگونه؟ و جز آن (ص 344).

62. انتقال عاصمه خلافت از سامرا به بغداد و فراموش شدن سامرا (ص 349).

63. خواب معتضد اميرالمؤمنين را و نسامحي که از آن پس نسبت به علويان داشت و حتي تصميم گرفت که معاويه را بر منابر لعن کند و کتابي نيز در «مثالب بني­اميه» نوشته شود که متأسفانه قاضي يوسف بن يعقوب رأي او را برگرداند (ص 351).

64. ظهور شخصي در آفريقا که ادعاي مهدويت داشت و اينکه او از ذريه اسماعيل بن جعفر بن محمدالصادق است. اين شخص جدّ خلفاي فاطمي مصر بود (ص 353 به بعد).

65. ظهور قرامطه و بحث در افکار و عقايد ايشان (ص 356 ـ 361).

66. پيدايي دولت آل بويه در فارس (321 ق) و کاهش قيام­هاي علويان در اين دوره و ذکر دلايل آن: وجود قرامطه؛ پايان عصر ظهور ائمه و آغاز غيبت که ديگر نمي­شد تحت عنوان «الرضا من آل محمد»، قيامي برپا داشت (ص 361 ـ 365).

67. خط مشي­هاي عمومي حضرت (عج) در اين دوره:

الف) اقامه حجت بر وجود خويش به شکلي محسوس و آشکار (ص 367 ـ 369):

ـ اجازه مي­دادند که بعضي از اصحاب خاص ايشان را ببينند و گزارش آن را با قيد کتمان مکان به ديگران بگويند.

ـ اقامه معجزه براي بعضي از اشخاص

ـ پاسخ دادن به مسائل و حل مشکلات و رفع حاجات مردم از طريق وکلا به ظاهر، اما به گونه­اي که مردم از حضور ايشان آگاهي مي­يافتند.

ـ رسم الخطي معين و مشخص اتخاذ کردند که خواص آن را مي­شناختند و در همه توقيعات به کار مي­بردند و قابل تقليد هم نبود.

ب) پنهان شدن از حکومت و عوامل. آن به صورتي تام و کامل (ص 369 ـ 383):

ـ امکان مشاهده حضرت (عج) وجود نداشت، مگر براي کسي که اخلاص و رازداري او احراز شده باشد.

ـ سفارش و تأکيد به فرد مُشاهد که بر عدم افشا اهتمام ورزد.

ـ تحريم تصريح به اسم حضرت (ع)، لذا با تعابيري کنايي همچون قائم، غريم، حجت، ناحيه و صاحب الزمان از آن حضرت (ع) نام برده مي­شد.

ـ جابه­جايي دائمي بدون جلب نظر کردن.

ـ حاکم کردن غموض مطلق نسبت به نحوه اتصال وکيل خاص با حضرت (ع).

ـ دادن وکالت خاص به کسي که در نهايت اخلاص و ايثار بود تا آن حد که اگر گوشت بدنش چيده و استخوان­هايش کوبيده مي­شد درباره حضرت (ع) اندک اطلاعي نمي­داد. افضليت علمي، در اين ميان نقشي نداشت.

ـ اموالي که براي حضرت (ع) آورده مي­شد گاه مستقيماً به سفير داده مي­شد و گاهي هم امر مي­شد که آن را در مکاني معين قرار دهند و بروند.

ـ در کلام حضرت (عج) هرگز اشاره­اي به حوادث اجتماعي و سياسي زمان نمي­شد؛ حتي اينکه قرامطه، حجرالاسود را از جاي خود کندند و بردند به هجر.

ـ توقيعات حضرت (عج) بسيار نادر بوده و غالباً در پاسخگويي به سؤالات است.

ـ سفراي حضرت در شدت تقيه بودند.

ـ سفرا، خدم و حشمي نداشتند و در اطرافشان جماعتي نبود. در مقابل، سفراي کاذب، داراي خدم و جماعت بسيار بودند.

68. وکلاي اربعه، زندگي و فعاليت­هايشان (ص 395 به بعد):

ـ عثمان بن سعيد العَمْري. ايشان از زمان امام هادي (ع) وکيل خاص ائمه (ع) بود و امام هادي و امام عسکري عليهماالسلام وي را توثيق کرده­اند و از جانب امام زمان (عج) نيز نص بر وکالت عثمان بن سعيد وجود دارد. تاريخ وفات او نامعلوم است.

ـ محمدبن عثمان بن سعيد العمري. وي پس از درگذشت پدر که پيش از 267 ق، بوده است به وکالت حضرت (عج) منصوب شد. اين وکالت تا پايان عمر وي که در 304 يا 305 ق بود، ادامه يافت. وي کتبي در فقه داشت که مجموعه رواياتي بود که يا خود مستقيماً از امام زمان (ع) و امام عسکري (ع) شنيده بود يا از طريق پدر خويش از امام عسکري و امام هادي عليهماالسلام دريافت داشته بود.

ـ حسين بن روح نوبختي. وي ابتدا وکيل محمدبن عثمان بن سعيد بود. سپس به امر حضرت (عج)، محمدبن عثمان وي را به عنوان وکيل پس از خود معرفي کرد و تأکيد نمود که «بذلک اُمرتُ و قدبَلغتُ». دوران سفارتش از 305 تا 326 ق بود.

ـ علي بن محمد السمري (به فتح سين و ميم). سال­هاي سفارت او چنان با ظلم و جور حکام و تشتت اذهان همراه شد که فعاليت سفير به شدت تقليل يافت و ديگر مجال اقدام مهمي از جانب وي نماند. اينها اصلي­ترين اسباب انقطاع وکالت بود که حضرت (عج) آن را طي توقيعي به جناب سمري اعلام داشتند. (يک هفته پس از صدور اين توقيع سمري درگذشت و غيبت کبري آغاز شد.

قبور وکلاي اربعه در بغداد است که به گفته شهيد صدر تا 1390 ق هنوز پابرجا و معمور بوده است (ص 414 ـ 416).

69. بحثي مفصل درباره نحوه فعاليت سفراي اربعه و پاسخگويي به سؤالات موجود در اين زمينه. پرسش­هايي از اين قبيل که چرا در بعضي از توقيعات به اسم سفير اشاره­اي نشده است؟ چرا سفارت به علويان داده نشده است؟ چرا هر چهار سفير کارهايشان را در بغداد انجام مي­دادند؟ غرض اساسي از سفارت چه بوده است؟ آيا سفرا به غيب عالم بوده­اند؟ چرا رسم­الخطي که حضرت (عج) در توقيعاتشان استفاده مي­کردند در زمان هر چهار سفير، رسم­الخط واحدي بوده است؟ (ص 420 ـ 434).

70. بررسي نکات مهم در توقيعات حضرت (عج) و پاسخ به بعضي سؤالات و ابهامات (ص 434 به بعد).

71. سفرا هرگز از جانب خود رأي و نظري در دين نداشتند. چنان که جناب حسين بن روح مي­فرمود: اگر از آسمان فرو افتم يا پرنده مرا بربايد يا باد مرا به مکاني دور اندازد بيشتر دوست دارم تا از خود رأي و نظري در باب دين خدا بگويم (ص 443).

72. بعضي از خلفاي عباسي همچون معتمد، راضي و مقتدر، عارف به حق و موضع آن بوده­اند، چنان که شيخ صدوق بدان تصريح کرده است (ص 444 ـ 452). از همين رو، شهيد صدر حدس مي­زند که کشته شدنِ حلاج در 309 ق به امر مقتدر عباسي و قتل شلمغاني در 322 ق به امر الراضي بالله، بر اساس همين آشنايي خلفا با سفارت حقيقي امام و تشخيص آن از سفارت باطل بوده است (ص 453).

73. چرا خلفاي مذکور، خلافت را به صاحب حقيقي­اش ندادند؟ (ص 454).

74. طرح بحث­هاي مفيد و مفصل درباره سفرا و پاسخ به سؤالات و شبهات مطرح در اين زمينه (ص 456 ـ 488).

75. نايبان دروغين و انگيزه اصلي ايشان از اين کار که عمدتاً در ضعف ايمان، طمع به اموال و شهرت اجتماعي خلاصه مي­شود. (ص 489 ـ 538).

76. در اين دوره، علمايِ شيعه طبقه­اي جدا از مردم با علايقي معين و محدود نبودند؛ بلکه ايشان نيز، مانند مردم ديگر، کسب و کاري داشتند که از آن ارتزاق مي­کردند و در عين حال به علم و دانش نيز مبادرت داشتند و در صورت لزوم در برابر انحرافات (همچون بلواي حلاج) نيز مي­ايستادند (ص 534).

77. بررسي زندگاني و فعاليت­هاي حضرت در دوران غيبت صغري (ص 538 ـ 654):

الف) زندگاني شخصي حضرت (ص 539 ـ 549):

ـ وصف چهره و اندام حضرت (عج).

ـ مکان حضرت (عج) که از هنگام تولد تا شهادت پدرشان در 260 ق. و همچنين تا 279 ق در سامرا بودند پس از آن معين نيست. همه را از خود دور داشتند حتي وکلايشان را تا اگر در جامعه حاضر شوند ديگر به چهره شناخته نشوند.

ـ سفرهاي حضرت (عج) و حضور مستمرشان در موسم حج به نحوي که يري الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه: مردم را مي­بيند و هر يک را مي­شناسد. مردم هم او را مي­بينند لکن نمي­شناسند».

ب) کوشش پي­گير حکومت­ها جهت دستگيري حضرت (ص 549 به بعد):

ـ سه بار به خانه حضرت (عج) در سامرا که همان خانه پدرشان بود، حمله شد؛ يک بار در زمان معتمد و دو بار در زمان معتضد.

ـ بحث سرداب و دروغ­هايي که درباره آن بافته شد و پاسخ بدان­ها.

ج) ديدار حضرت (عج) با افراد و دليل آن (ص ـ 566 ـ 590):

ـ اثبات وجود حضرت (عج).

ـ اقامه حجت بر امامت و رهبريشان براي حاضران و آيندگان.

ـ تبيين تامّ و کامل فلسفه غيبت و اهداف آن.

ـ رفع نياز حاجتمندان.

ـ آميزش با مردم و دادن بعضي تعليمات و آموختن بعضي از ادعيه و اذکار.

ـ قبض اموال، هرچند که غالباً از طريق سفرا انجام مي­شد.

د) تصرفات حضرت (عج) در امور مالي (ص 590 ـ 596).

هـ­) حل مشکلات عامه و خاصه (ص 597 ـ 608).

و) تعيين وکلايي متعدد علاوه بر سفيران چهارگانه. (ص 609 به بعد). تفاوتي که اين وکلا با آن چهار تن داشتند چنين بود: سفير خاص مستقيماً با امام (عج) روبه­رو مي­شد و توقيعات و بيانات را مي­گرفت و حضرت را به چهره مي­شناخت در حالي که وکلا ارتباط شان با حضرت (عج) از طريق سفرا بود؛ مسئوليت سفراي خاص، درباره حفظ توده­هاي مردمي، فراگير و همه جايي بود؛ در حالي که وکيل تنها در حد منطقه و شهر خويش مسئوليت داشت.

ز) اعلانِ پايان وکالت خاص و آغاز غيبت کبري به نايب چهارم (ص 630 ـ 632).

شهيد صدر، سه دليل اصلي براي اين امر ذکر مي­کند: غرض اصلي از غيبت صغري که آماده کردن ذهنيت عمومي براي قبول حضرت (عج) و غيبت کبراي ايشان بود، تحقق يافته بود؛ بالا گرفتن مراقبت­هاي دستگاه حاکم نسبت به شيعيان به طور عام و سفرا به طور خاص به نحوي که ديگر سفير چهارم نمي­توانست، در جامعه فعاليت مؤثري داشته باشد؛ پنهان داشتن امر سفارت و سفير، ديگر امکان­پذير نبود.

78. شرح و توضيح آخرين توقيع حضرت (عج) به سفير چهارم و بحث در سند آن و بررسي اخبار حاکي از مشاهده حضرت (عج) در دوران غيبت کبري و بالاخره تبيين مناسب­ترين وجه از نظر شهيد براي اين بخش از توقيع از حضرت (عج) که فرموده­اند: «فمن ادعي المشاهده... فهو کذّاب مفتر» (ص 634 ـ 654).

تاريخ الغيبة الکبري

1. ذکر رواياتي متعدد از طريق فريقين مبني بر اينکه براي مهدي اين امت، دو غيبت است (ص 6 ـ 9).

2. تفاوت ميان غيبت صغري و کبري (ص 9 ـ 10): زمان اولي کوتاه­تر است؛ در اولي سفارت خاصه وجود داشت؛ غيبت صغري با مرگ سفير چهارم به پايان رسيد؛ تعداد مشاهدان حضرت (ع) در غيبت صغري بيشتر بوده است؛ حرمت تسميه حضرت حجت (عج)، در دوران غيبت صغري بود و نه کبري.

3. ذکر اخبار مربوط به اهميت غيبت کبري (ص 10 ـ 12).

4. نقد سخن شيخ مفيد در ارشاد که آغاز غيبت صغري را از زمان تولد حضرت (ع) دانسته است (ص 17 ـ 18).

5. خصوصيات غيبت کبري (ص 19 ـ 20):

مسلمانان کلاً از رهبر و امامشان جدا افتاده­اند. راهي براي رؤيت و شناسايي او ندارند و براي او وکيل و سفيري خاص نمي­يابند. نه از او سخني مي­شنوند و نه از جانبش توقيعي دريافت مي­دارند؛ سيادت ظلم و جور بر زمين؛ و سخت­تر شدن امتحان الهي و آشکاري آن.

6. سه لغزشگاه بزرگ انسان در عصر غيبت کبري (ص 20 ـ 21): شهوات و هوا و هوس­ها؛ انواع فشار و اختناق و مشکلاتي که در طريق حق و ايمان وجود دارد؛ و مواجه شدن انسان با انواع تشکيک­ها درباره وجود امام عصر (عج)، به ويژه پس از نهضت مادي اروپا (رنسانس) و آغاز عصر استعمار و طغيان جريان مادي جهاني.

7. نمونه سؤالاتي که در اين عصر درباره حضرت (عج) با آن روبه­روييم (ص 22 ـ 23).

8. اغلب روايات معتبر تاريخي درباره غيبت کبري، جواب روشني به پرسش­ها و اشکالات مطروحه نمي­دهد (ص 23).

9. کوشش مؤلف براي تبيين روش بحث و فحص علمي خود جهت پاسخگويي به سؤالاتي که در باب غيبت کبراي حضرت (ع) مطرح است (ص 24 ـ 27).

10. مباحث اين جلد در سه بخش اصلي عرضه مي­شود (ص 27 ـ 28): تاريخ وقايعي که براي شخص حضرت (عج) در دوران غيبت کبري روي داده است؛ تبيين منظم حوادثي که براي انسان­ها به طور عام و جامعه اسلامي به طور خاص در اين دوره رخ مي­دهد البته بر مبناي روايات وارده؛ و علائم ظهور.

11. نحوه احتجاب حضرت (ع) در اين دوران. در اين زمينه دو طرح وجود دارد:

الف) ستر ذات. يعني جسمش ديده نمي­شود. او مردم را مي­بيند ولي مردم او را نمي­بينند. در حالي که در مکان هست ولي مکان خالي از او ديده مي­شود و البته اينگونه احتجاب گاهي بنا به مصالحي که حضرت (ع) مي­دانند مي­تواند زائل شود و حضرت (ع) براي شخصي خاص، قابل رؤيت گردند.

2ـ ستر عنوان. يعني مردم حضرت (ع) را مي­بينند، اما ايشان را نمي­شناسند.

شهيد صدر طرح اخير را درست دانسته، دلائل خويش را از روايات بر تأييد آن اقامه مي­کند و طرح اول را بي­اعتبار شمرده است (ص 31 ـ 41).

12. وظيفه اصلي اسلامي امام مهدي (ع) در زمان غيبت کبري غالباً به حفظ توده­هاي مردمي شيعه و نيکويي پيوند ميان آنها و دريافت صحيح آنان از تعاليم ديني و احکام اسلامي، محدود مي­شود (ص 46).

13. پاسخ شهيد صدر به شبهه مستشرق رونالدسن (ص 57 به بعد).

14. فعاليت حضرت (عج) در اين دوران به دو شرط اصلي مشروط است (ص 55 ـ 59): اين اعمال با غيبت و سترِ عنوان منافاتي نداشته باشد؛ و اين اعمال مانع تحقق شروط اصلي ظهور نباشد. شروطي مانند بالا رفتن آگاهي و شعور مردم نسبت به اجتماع و مسئوليت­هاي خويش.

15. آيا امام مهدي (ع) ازدواج کرده و فرزنداني دارد؟ بنا به طرح اول (ستر ذات) ممکن نيست ولي بنا به طرح دوم (ستر عنوان) مي­شود و ممکن است. البته فرض ذريه ديگر ممکن نيست (ص 63).

16. بررسي رواياتي که دلالت دارد بر وجود همسر و فرزندان براي حضرت (عج) و اثبات بي­اعتباري آنها از جانب مؤلف (ص 64 ـ 66).

17. بررسي مکان حضرت (ع) در اين دوران بر مبناي دو طرح ياد شده (ص 66 ـ 70).

18. نقد روايات وارده در باب اسامي اولاد حضرت و محل سکونت و اعمال­شان (ص 72 به بعد).

19. نقد رواياتي که مي­گويد مهدي (ع) در اين دوره، اجتماع اسلامي نمونه­اي ايجاد کرده است (ص 72 ـ 88).

20. بررسي امکان ملاقات با حضرت (ع) در اين دوره؛ بر مبناي طرح اول، اين امکان مردود است، اما بر مبناي طرح دوم به يکي از سه شکل زير ممکن است: حضرت (عج) را ببينند و نشناسند (که بسيار اتفاق افتاده است)؛ حضرت (عج) را ببينند و پس از رفتن حضرت (عج)، وي را بشناسند (که بسيار اتفاق افتاده است)؛ و حضرت (عج) را ببينند و در همان حال هم بشناسند روايات در اين زمينه قليل است ولي رخ داده همچون ملاقات مرحوم سيد مهدي بحرالعلوم با حضرت (عج) (ص 90 ـ 92).

21. هر يک از روايات ملاقات با حضرت (عج) به تنهايي قابل مناقشه است، لکن علم حاصل از مجموع آنها غير قابل مناقشه است. يعني مقابله و مشاهده حضرت (عج) در دوره غيبت کبري به طور کلي ممکن است (ص 107).

22. آيا براي مشاهده حضرت (عج) نياز است که انسان از حيث ايماني داراي درجه بالايي باشد؟ شهيد در پاسخ بدين سؤال گويد: بي­ترديد در عصر غيبت صغري اين مطلب شرطي لازم­الاجراست، مگر آنکه به دليلي خاص همچون جلوگيري از انحراف و اتمام حجت ناديده گرفته شود؛ مانند برخورد حضرت (عج) با جعفر کذاب. اما در غيبت کبري به طور کلي نياز به آن درجه از احتياط نيست. لذا تعداد غير موثّقين و حتي منحرفين که به ملاقات حضرت (ع) رسيده­اند بيشتر است (ص 111 ـ 112).

23. نقد روايت وضع حجرالاسود به دست حضرت (ص 120 به بعد).

24. از جمله اهداف ديدار حضرت (عج) با بعضي از افراد، تعليم ادعيه و اذکار دارايِ مضامين عاليه است که از مهم­ترين آنها دعاي فرج است (ص 127 ـ 130).

25. بررسي متن و سند دو نامه از حضرت (عج). به مرحوم شيخ مفيد (ص 137 به بعد). از جمله نکات بسيار مهم در اين دو توقيع مي­توان به موارد زير اشاره کرد:

1ـ تأکيد بسيار حضرت (عج) به تقوي (عمل به واجب و ترک حرام).

2ـ اينکه امر ظهور، يک باره و ناگهاني است و در آن هنگام ديگر توبه از گناه و پشيماني، سودي ندارد.

3ـ مکان حضرت (عج) در محلي دور از اجتماع همچون قله کوه­ها يا دره­هاي پوشيده از جنگل­هاست.

4ـ حضرت (عج) از امت و آلام و آمالِ ايشان با خبر است.

5ـ مسبب اصلي غيبت، گناهکاري و عصيانِ مردم است. هرگاه گناهي نباشد ديگر سببي براي غيبت نخواهد بود و ظهور رخ خواهد داد.

26. شهيد صدر، پس از بررسي اين دو نامه نتيجه­اي مهم مي­گيرد بدين شرح که اگر شخصي از حيث وثاقت و عمل همه جانبه به اسلام، عالي و کامل باشد ديگر حضرت (عج) از او در احتجاب نخواهند بود (ص 171).

27. شهيد معتقد است که مراد از قيام به سَيف، قيام به اسلحه روز است (ص 185).

28. تقسيم­بندي اخبار دوره غيبت کبري از حيث زمان و از حيث روات احاديث (ص 190 به بعد):

الف) آنچه روات عامه (اهل سنت) گفته­اند تحت عنوان الملاحم و الفتن يا اَشراطُ الساعَه است که اغلب آنها به غيبت امام عصر (عج) يا زمان ظهورشان ارتباطي ندارد، مگر تعدادي اندک همچون خروجي سفياني يا خسفِ بيداء (ص 191).

ب) آنچه محدثان اماميه گفته­اند البته از حيث کثرت و کميت به پاي روايات عامه نمي­رسد لکن به حضرت (عج) مربوط و غالباً هم تحت عنوان «علائم ظهور» ثبت شده است (ص 191 ـ 192).

اعم و اغلب اين روايات از آينده خبر مي­دهند، آينده­اي تباه از حيث عقايد و اقتصاد و رفتار دور از اسلام مردم. اين اخبار شايد به نوعي مسلمانان را از اين انحرافات برحذر مي­دارد (ص 192). البته برخي از اين اخبار نيز بر تحقق نخبه­اي مخلص، آگاه و قوي­الاراده در خلال غيبت کبري دلالت دارد. اين گونه اخبار در مصادر فريقين وجود دارد (ص 193).

29. غرض از خلقت بشر، عبادت است چنان که فرمود: «وَ ما خَلَقتُ الجن و الاِنسَ الا ليعبدون». لذا تدبير و چاره­گري حق، براي تحقق اين هدف است. اين غرض الهي مهم هنوز عملي نشده لذا در آينده بايد اين امر تحقق يابد (ص 201 ـ 205).

30. با وجود تواتر رواياتي درباره پر شدن زمين از ظلم و جور، بخاري و مسلم از آوردن آنها خودداري کرده­اند (ص 240).

31. وظيفه ما در دوران غيبت کبري: به وجود حضرت (عج) به عنوان امام مفترض الطاعه و رهبر فعلي امت معترف باشيم (ص 287)؛ و پيوسته و مداوم، اجراي غرض بزرگ الهي و رسيدن روز موعودي که بشر در عدل کامل زندگي کند، را انتظار داشته باشيم. البته با رهبري و نظارت امام مهدي (ع) (ص 291).

32. طرح سؤالي مهم: آيا در زمان غيبت بايد عزلت پيشه کرد يا به جهاد پرداخت (ص 316 به بعد).

33. اخباري که مي­گويد در هنگام فتنه، قاعد بهتر از قائم است، فقط در احاديث اهل سنت آمده و در روايات شيعه موجود نيست (ص 336).

34. اخباري که در آن به خانه­نشيني (لزوم البيت) امر شده، در صحيحين (صحيح بخاري و مسلم) نيامده لکن در سنن ابي داود (از جمله صحاح سته) و نيز در منابع شيعي آمده و مراد از آنها دوري از جامعه­اي است که فتنه (کفر و انحراف) آن را سياه کرده و حرکت فرد براي اصلاح آن هم بي­فايده است و چه بسا موجب فساد خود وي نيز بشود (ص 341 ـ 343).

35. امر به تقيه در عصر غيبت کبري فقط در روايات اماميه موجود است و بس (ص 352).

36. تقيه در برابر مسلمانان بايد باشد و هم غير مسلمانان. (ص 358).

37. اثبات اين نکته که منتظران حقيقي در دوره غيبت کبري، نسبت به مسلمانان پيش از اين دوره و پس از آن (عصر ظهور)، افضل­اند (ص 363 ـ 391).

38. بحث در شرايط ظهور و علاماتِ آن و تفاوت ميان اين دو (ص 393 ـ 398). نسبت شرايط با ظهور، مانند علت با معلول يا سبب با مسبب است. در حاليکه نسبت علائم با ظهور فقط اعلام و کشف است. لذا تصور ظهور بدون علائم، ممکن است اما تصور ظهور بدون شرايط ممکن نيست. علائم همگي قبل از ظهور حادث مي­شود، در حالي که شرايط به شکلي کامل تنها کمي قبل از ظهور پيدا مي‌شود. علائم ظهور، حوادثي است که نمي­تواند دوام داشته باشد؛ برخلاف شرايط ظهور که قابليت دوام و بقا دارد.

39. اقسام علائم ظهور (ص 442 ـ 444).

40. آيا بعضي از اين علائم، متضمن معجزات و خوارق طبيعت است؟ جز بعضي از حوادث که پيش از ظهور رخ مي­دهد، همچون خسوف و کسوف در غير وقتشان و صيحه آسماني، علائمي که اساس اعجازي داشته باشد، نداريم (ص 445).

41. درباره علائم ظهوري که فقط شيخ مفيد در طي روايت مرسلي در ارشاد ذکر کرده­اند و اتفاقاً برخي از آنها تاکنون تحقق يافته است (ص 471 ـ 474).

42. شهيد صدر، دجّال را شخص معيني نمي­داند بلکه بر اين گمانند که دجال را رمزي است از جريانات کفرآميز و انحرافي (ص 484، 517).

43. بحث در باب علائم مختلف از جمله ظهور سفياني و تأکيد اين نکته، که بحث سفياني مختص مصادر اماميه است و در مصادر دست اول عامه موجود نيست و تأويل ديگر علائم ظهور (ص 517 به بعد).

تاريخ مابعدالظهور

1. مذاهب اسلامي اجمالاً توافق دارند که از ميان آنها تنها يکي حق است و البته هر کدام خود را مصداق مذهب حق مي­پندارد. حال در بحث از مهدويت با توجه به تفصيل و دقتي که اماميه در آن دارند که در ميان همه مذاهب اسلامي بي­نظير است، آيا اين خود نمي­تواند قرينه­اي رسا در حقانيت ايشان باشد؟ خصائص مهدي (عج) در انديشه اماميه از همه کامل­تر و به شرح زير است:

1) مهدي (عج) صاحب عصمت و دوازدهمين تن از ائمه معصومين (ع) است.

2) او تنها رهبر شرعي براي همه عالم و توده­هاي مردمي به طور خاص است.

3) او با نسل­هاي متعدد از امت اسلامي به طور خاص و همه افراد بشر به طور عام معاصر است.

4) او پيوسته در تمامي اين دوران طولاني از حوادثِ روز به روز عالم و اسباب و نتايج و خصايص آن آگاه است.

5) او در دوران غيبتش ارتباطي مستقيم و مداوم با مردم دارد. به گونه­اي که ايشان او را مي­بينند و او نيز آنها را مي­بيند. ولي به جز معدودي، او را نمي­شناسد. غير شيعه اماميه, خصائص ياد شده را در باب امام مهدي (عج) نمي­شناسد و نمي­فهمد. هر يک از اين خصائص فوائدي دارد که شهيد صدر به تفصيل بررسي کرده است (ص 40 ـ 50).

2. پاسخ به چهار سؤالي اساسي (ص 61 به بعد):

1) دين مهدي (عج)؟ دينِ حضرت، اسلام است (ص 62 ـ 63) و کار مهدي (عج) تطبيق جامعه با اسلام و سنت پيامبر (ص) است (ص 65 ـ 66).

2) مذهب مهدي (عج)؟ بنا به تصريح علما و متفکران اهل سنت، همچون ابن عربي و سيوطي، مهدي (عج) بر هيچ يک از مذاهب اربعه عمل نمي­کند بلکه بر شرعِ نبي عمل مي­کند (ص 68 ـ 71).

3) موضع حضرت (عج) در قبال نژادپرستي، قوم­گرايي و وطن­گرايي و مانند آن؟ همه چيز بر مبناي اسلام است و بس (ص79 ـ 86).

4) آيا نظام حکومت مهدي (عج) مانند نظام­هاي سابق بر آن است؟ هرگز، نظام عدل الهي بر مبناي اسلام و به رهبري خليفة الله في ارضه است (ص 87 ـ 91).

3. اهمّ و اَوضَحِ علائِم طبيعي ظهور دو چيز است: ندا به اسم قائم (عج) و اسم پدرشان؛ کسوف و خسوف در غير وقت معمول (ص 138).

4. در اخبار عامه (اهل سنت)، قاتل دجال مسيح است (ص 143) و در اخبار شيعه، حضرت (عج) نابودکننده دجال­اند (ص 144). شهيد صدر بر آن است که دو دسته اخبار ياد شده قابل جمع است (ص 146).

5. نقد روايات مربوط به يأجوج و مأجوج (ص 149، 158 ـ 159).

6. بررسي روايات مربوط به نفس زکيّه (ص 175 ـ 186).

7. ظهور حضرت (عج) دو معنا دارد که هر دو صدق است و قابل جمع با يکديگر: بروز و انکشاف حضرت (عج) پس از احتجاب و استتار (ص 195)؛ اعلان انقلاب جهاني به اصطلاح امروز و قيام به سيف به اصطلاح قديم (ص 195).

البته معناي سومي نيز دارد که مراد شهيد صدر نيست؛ پيروزي و سيطره بر کل عالم. البته اين امر در زماني که کار حضرت (عج) به نتيجه رسيد، رخ خواهد داد (ص 195).

8. حضرت (عج) وقت ظهورشان را چگونه متوجه مي­شوند؟ نقد و بررسي روايات مربوطه (ص 196 به بعد).

9. نقد و بررسي اقوال بعضي از فلاسفه و صوفيه که بر مبناي علم حروف (جفر) کوشيده­اند تا زمان ظهور را تعيين کنند (ص 207 ـ 212).

10. نقد رواياتي که مي­گويد حضرت (عج) در سالي فرد، و در روز شنبه ظهور مي­نمايد و پذيرفتن رواياتي که روز ظهور را دهم محرم (عاشورا) دانسته است (ص 212 ـ 213).

11. چرا عاشورا؟ چون انقلاب حسين (ع) و انقلاب مهدي (عج) در هدف واحدند: حفظ اسلام از نابودي؛ چون خدا خواست تا عاطفه و شور حسيني، مددکار مهدي (عج) باشد؛ چون انقلاب مهدي (عج)، دفاع از حسين (ع) و دستاوردهاي حسين (ع) است؛ چون اين روز (عاشورا) به ايام حج نزديک است و انصار مهدي (عج) مي­توانند از اين فرصت براي رساندن خود به حضرت (عج) بهره برند (ص 214).

12. علائم حتمي ظهور نيز مي­تواند تغيير کند و در آنها بدا شود (ص 219).

13. آن چيزي که در روايات، به شدت تکذيب شده، تعيين سال ظهور است و نه ماه يا روز آن (ص 220).

14. ابتداي ظهور حضرت (عج) در مکه و در مسجدالحرام بين رکن و مقام است (ص 221).

15. خطبه حضرت (عج) در وقت ظهور (ص 228 به بعد).

16. پس از خواندن خطبه، حضرت (عج) با ياران خويش بيعت مي­کند. نخستين کسي که با حضرت (عج) بيعت مي­کند، جبرئيل است (ص 242).

17. موارد مندرج در ذيل بيعت: دزدي نکنند، زنا نکنند؛ مسلماني را دشنام ندهند؛ نفس محترمي را نکشند؛ حريم محترمي را هتک ننمايند؛ به منزلي هجوم نبرند؛ کسي را جز از سر حق نزنند؛ کنز طلا و نقره و گندم و جو نکنند؛ مال يتيم نخورند؛ به چيزي که نمي­دانند شهادت ندهند؛ مسجدي را خراب نکنند؛ مُسکِر نياشامند؛ خز و حرير نپوشند و جز آن (243 ـ 244).

18. 313 تن با حضرت (عج) بيعت مي­کنند که همه از مردان­اند، شيران روز و رُهبان شب (ص 245).

19. سؤالاتي درباره بيعت جبرئيل با حضرت (عج) و پاسخگويي بدان­ها (ص 249 ـ 253).

20. مضمونِ بيعت؟ حضرت (عج) با اصحابشان بيعت مي­کنند بر کتاب «جديد» و امر «جديد» و سلطان «جديد» (ص 253) و توضيح وصفِ «جديد» (ص 254).

21. حضرت (عج) بعضي از امور مستحب را براي اصحاب­شان واجب مي­کنند مانند: يرضُونَ بالقَليل (به کم راضي باشند)؛ يشمّون الطّيب (بوي خوش به کار برند)؛ يلبسون الخشن من الثياب (لباس خشن بپوشند)؛ و يتوسّدون التُرابَ علي الخدود (گونه بر خاک گذارند) (ص 254 ـ 255).

22. حضرت (ع) هنگام بيعت به کعبه تکيه مي­دهد و مي­گويد: «بقيه الله خير لکم ان کنتم تعلمون». و باز فرمايد: «انا بقية الله. و خليفته و حجته عليکم» (ص 259) و مسلماني نيست مگر آنکه اين گونه بر حضرتش سلام مي­دهد: «السلام عليک يا بقية الله في الارض» (ص 259).

23. خصوصيات ياران حضرت (ع) (ص 261 ـ 266): بهترين سواران روي زمين­اند؛ از احدي باک ندارند؛ تعدادشان به عدد اصحاب بدر و اصحاب طالوت است؛ اين 313 تن، اصحاب الألوية (پرچمداران) يعني فرماندهان­اند؛ اکثر ايشان غير عرب­اند؛ همه جوان­اند مگر تعدادي بس قليل که ميانسال­اند؛ چون تعداد اين 313 تن به ده هزار تن رسد از مکه حرکت کرده، به مدينه مي­آيند.

24. آغاز رهايي عالم از کوفه است (ص 311):

مسجد سهله، منزل حضرت (ع) خواهد بود؛ دارالملک حضرت (ع)، کوفه است؛ مجلس حکومتش، مسجد جامع کوفه است؛ بيت­المال و محل تقسيم غنائمش، مسجد سهله است.

25. دامنه سيطره حضرت (ع) بر عالم (ص 317 ـ 324): همه ملل (دين­ها و مذاهب) از ميان مي­رود مگر اسلام؛ در زمين خرابي نمي­ماند مگر که حضرت (ع) آباد مي­کند؛ کسي از اهل زمين نمي­ماند مگر آنکه اظهار اسلام کرده، به ايمان اعتراف کند؛ زمين به دست حضرت (ع) از قسط و عدل آکنده مي­شود؛ حضرت (ع) بر همه زمين سيطره خواهد يافت؛

خصوصياتي ديگر از ياران مهدي (ع) (ص 347 ـ 349): هر يک قدرت چهل مرد را دارد؛ قلب هر کدام از پاره­هاي آهن، محکم­تر است؛ جري­تر از شمشير و برنده­تر از نيزه­اند؛ راهبان شب و شيران روزند؛ رعب در پيشاپيش آنها حرکت مي­کند؛ آرزو دارند که در راه خدا به شهادت رسند؛ شعار ايشان «يالثارات الحسين»، اي خونخواهان حسين، است؛ در قلبشان سر سوزني شک نسبت به وجود خداوند نيست؛ نمي­خوابند و شب­ها صدايشان به هنگام نماز همچون صداي زنبوران عسل به گوش مي­رسد.

27. خصوصيات حضرت مهدي (ص 357 ـ 370): چهل ساله به نظر مي­آيد؛ پيشانيش بلند و تابنده، بينيش برجسته، چهره­اش روشن چون ستاره­اي درخشان، بر گونه راستش خالي سياه و بر اندامش دو عباي قطواني است، گويي که مردي از مردان بني اسرائيل است (از حيث تنومندي)، دندان­هايش گشاده و براق، ريشش پرپشت و مجعد، شانه­هايش پهن، ابروانش پيوسته، چشمانش سرمه کشيده و شکمش برآمده است. نور چهره­اش سياهي ريش و مويش را تحت الشعاع قرار داده و بر پشتش دو خال است. خالي همرنگ پوستش و خالي همچون خال پيامبر اکرم (ص). به قدري قوي است که چون دست بر عظيم­ترين درخت روي زمين گشايد آن را به راحتي از جاي برکند و چون در ميان کوه­ها بانگ برآرد، صخره­ها فرو ريزد.

28. عناصر تضمين کننده پيروزي حضرت (ص 371 ـ 379): آغاز هجوم و انقلابش، ناگهاني و يک باره است؛ منصورٌ بالرعب است؛ مويد به سه دسته از سپاهيان است: فرشتگان، مومنان و رُعب.

29. چگونگي استيلاي حضرت (ع) بر عالم و مدت زمان آن؟ ابتدا با سفياني مي­جنگد و او را نابود مي­سازد. آنگاه شمشير مي­گذارد در ميان همه منحرفان و در مدت هشت ماه عالم را فتح مي­کند (ص 389 ـ 397).

30. بحث و بررسي روايات مربوط به مدت زمان حکومت حضرت (ع) در عالم (ص 431 ـ 441).

31. تبيين معناي «جديد» در تعابيري همچون يأتي (ع) بالامرالجديد او السنة الجديدة او القضاء الجديد او السلطان الجديد او الدعاء الجديد. تذکار اين نکته مهم که در هيچ يک از روايات عامه و خاصه که در باب حضرت (ع) وارد شده تعبيري به صورت «يأتي بدين جديد» مشاهده نمي­شود با وجود اين بر زبان­ها جاري است (ص 443 ـ 455).

32. موضع حضرت (ع) در برابر قضاياي سياسي و اجتماعي پيش از ظهور؟ مؤلف معتقد است که حضرت (ع) تجزيه بشريت را به مرزها و دولت­ها نخواهد پذيرفت. اما در دولت حضرت (ع)، راديو و تلويزيون و تئاتر و سينما و جز آن تعطيل نمي­شود بلکه تصحيح مي­گردد (ص 457 ـ 466).

33. نحوه رهبري اصحاب حضرت (ع) و قابليت­هاي آنها (ص 483 ـ 506).

34. روش حضرت (ع) براي تربيت امت در عصر ظهور (532 ـ 533). از نظر مؤلف، پيش از ظهور حضرت (ع)، موجبات اصلي انحراف جامعه در اين موارد خلاصه مي­شود: ترويج و اعمال فرهنگ منحرف در ظاهري موجه از جانب دولت­ها در مدارس و مراکز تعليم و تربيت، وسايط ارتباط جمعي؛ فشاري به ظاهر موجه و قانوني از جانب دولت­ها براي اطاعت از قوانين غير شرعي و خلاف عدل اسلامي؛ نياز مالي عمومي و رقابت­هاي مالي و مادي شخصي که افراد را به ارتکاب هر کاري براي کسب درآمد وا مي­دارد چه در ميدان صنعت و چه در عرصه تجارت يا خدمات دولتي؛ رقابت­هاي اجتماعي جهت توسعه مسکن و تجمل­گرايي همه جانبه؛ انحرافات اخلاقي و جنسي.

با توجه به موجبات انحرافات، اسلوب اصلي حضرت (ع) جهت تربيت جامعه شناخته مي­شود: فرهنگ عمومي و خصوصي، متوجه طاعة الله و عبوديت حقيقي مي­شود، در همه سطوح و همه مدارس و مراکز و وسايط ارتباط جمعي؛ تطبيق جامعه با قانون عدل الهي به جاي قوانين انحرافي؛ رقابت در جهت خير و صلاح و بس؛ رفع تمام نيازهاي مالي ريشه کن شدن فقر؛ و نابودي کامل انحرافات جنسي و اخلاقي.

35. نتايج تربيت اسلامي در دولت حضرت مهدي (533 ـ 538): ايجاد اخوت و برادري ديني و خالصانه در ميان افراد جامعه؛ تکميل عقل و حلم و علم و حکمت افراد جامعه.

36. موضع امام مهدي (ع) در برابر اهل کتاب و نزول مسيح (ع) و نقد و رد رواياتي که مي­گويد مهدي و مسيح، شخصي واحدند (591 به بعد).

37. بررسي روايات مربوط به نحوه به پايان رسيدن زندگاني حضرت (ص 614 ـ 616).

38. عالَم پس از مهدي (ع)؟ مؤلف در پاسخ به اين پرسش مهم، نخست دو طرح اصلي را عرضه مي­کند و سپس به بررسي روايات هر کدام مي­پردازد: رجعت ائمه عليهم السلام؛ و حکومت اولياي صالحين پس از حضرت (ع). وي در نهايت طرح دوم را مي­پذيرد!؟ (ص 625 ـ 647).

39. نقد رواياتي که مي­گويد: «لا تقوم الساعة الا علي شرار الخلق». (ص 656 ـ 661).

اليومُ المَوعُود بَينَ الفکر المادّي و الدّيني

اين مجلد که آخرين بخش از مجموعه مورد بحث را تشکيل مي­دهد پيش از فروپاشي شوروي نوشته شده، لذا مباحث آن که عمدتاً مقايسه­اي است علمي ميان جامعه آرماني اسلامي و جامعه آرماني مارکسيستي، ديگر مفيد فايده به نظر نمي­رسد هر چند که به هر حال در زمان خود راه گشا بوده و اکنون نيز از حيث سير تاريخي مباحث تطبيقي نقادانه ميان اسلام و مارکسيسم حائز اهميت است.

برخي نکات و تأملات:

همانگونه که مشاهده شد، سير تفصيلي در اين مجموعه، از اهميت به سزا و تمايز آشکار مجلد اول با مجلدات ديگر حکايت دارد. سير مباحث در اين مجلد صورتي منطقي دارد و به دور از تطويل­ها و تاويلات سؤال برانگيز است و مسائل مهمي همچون سيره امام هادي و امام عسکري عليهماالسلام درباره زمينه­سازي براي غيبت ولي عصر (عج)، سازمان وکالت و خصوصيات آن، دليل وجود دو غيبت صغري و کبري، جريان­هاي سياسي و اجتماعيِ عصر غيبت و مقدم بر آن، در اين مجلد بررسي و ارزيابي دقيق تاريخي و روايي مي­شود تا خواننده را براي رويارويي با عصر غيبت کبري و مسائل آن آماده سازد. اما در مجلدات دوم و سوم در کنار فرازها، فرودهايي را هم شاهديم. يعني گهگاه بحث­ها يا به تکرار يا به تطويلات بي­جا و تقسيمات متعدد و سرگيجه­آور و يا تاويلات شگفت و دور از ذهن و گاه متناقض مي­انجامد که حتي خواننده صبور و جدي را نيز، خسته و ملول مي­سازد. البته ارزش علمي کار مؤلف، در جاي خود محفوظ است و هدف اين بخش نيز خرده­گيري و بي­اعتبار داشتن تلاش علمي ايشان نيست بلکه حرف و سخني است جهت بهبود کار در چاپ­هاي بعدي. به ويژه که اغلاط مطبعي نيز هر از گاهي مزيد برعلت شده، شتابزدگي و عدم دقت در چاپ را تداعي مي­کند. اينک نمونه­هايي چند از فرازها و فرودها:

فرازها:

1. نقد و تصحيح آراي علماي متقدم همچون شيخ مفيد، شيخ صدوق و شيخ طوسي.

2. نقد و بررسي روايات که نهايتاً به رد يا قبول آنها مي­انجامد.

3. تواضع علمي مؤلف، که بيش از حد تتبعِ علمي خويش سخن نمي­گويد و به امر تصريح نيز دارد.

4. بررسي جالب بعضي از حوادث تاريخي همچون نحوه ازدواج امام حسن عسکري (ع) با نرگس خاتون، و رد شبهات مرتبط با آن.

5. بررسي دقيق سندي و رجالي بعضي از احاديث.

6. بررسي دقيق متني و مفهومي بعضي از احاديث.

7. پاسخ به سؤالات و شبهات مطرح يا قابل طرح درباره حضرت (عج).

8. نکات جالب و زيبا.

9. نکات مهم و قابل تأمل.

10. ابن عربي و رونالدسن.

فرودها:

1. تطويلات.

2. تاويلات گاه بجا و غالباً نابجا و سؤال برانگيز.

3. بررسي­هاي سرگيجه­آور.

4. اشکالات متکلفانه.

5. تقسيمات عجيب و غريب و مِن عندي براي معجزه.

6. فقر منابع.

7. محذوفات سؤال برانگيز.

8. ذکر مطالب مباحث قابل مناقشه.

ذکر همه موارد در حوصله اين مقاله نمي­گنجد لذا نمونه­هايي بيان داشته اين بحث را به پايان مي­بريم:

1. در فرق ميان رمز و کنايه و مجاز. (ج1، ص 183 ـ 184)

2. در اينکه تشريعات سابق بر اسلام، کامل نبوده است (ج2، 222).

3. در جلد دوم (ص 428 ـ 429)، سؤالي طرح شده و دو پاسخ به آن داده شده که پاسخ دوم به روشني مُبطِلِ پاسخِ اوّل است.

4. مؤلف در مجلد اول، در تأويل ظهور پرچم­هاي سياه از خراسان، آنها را بر ابومسلم و سپاهش تطبيق مي­دهد، اما در مجلد دوم (ص 503)، با توجه به رواياتي تازه، از نظر خود عدول مي­کند. جا داشت که در همان جلد اول اين بحث را تکميل مي­کرد، چه بسا خواننده­اي به آن مبحث در همان جلد اول اکتفا کند و جلد دوم را نبيند. باز براي نمونه­اي ديگر از همين دست بنگريد به: ج3، ص 114 ـ 115.

5. در تاريخ غيبت کبري، مؤلف اسلوب خود را بر اين مبنا گذارده که علائم ظهور را حمل بر معناي رمزي کند. (ج3، ص 113)، اما در يک صفحه بعد فرموده­اند: در فهم بعضي از اخبار ما نمي­دانيم که کدام يک از الفاظِ روايات، معناي رمزي دارد و کدام يک معناي صريح و آيا همه الفاظ رمزي­اند يا بعضي از آنها و... !؟!

6. فرموده­اند: «اسلوب دعوت الهي، غير قائم بر معجزات است و اگر غير اين بود، پيامبر (ص) در پيروزي بر قريش، اولي به معجزات بود، لذا درباره مهدي (ع) نيز ما به وجود معجزات در طريق پيروزي وي (ع) قائل نيستيم مگر بنا به ضرورتي که لا بديل عنها»!؟ (ج3، ص 143).

7. در بحث اينکه سفياني مسلمان است يا مسيحي نوشته­اند: «نجد في خبر آخر انّه (السفياني) من المسلمين المهتمّين باستئصال الشيعه علي (ع) مع الالتفات الي ان المسيحي قَلّما يکون له اهتمام خاص بذلک!؟» (ج3، ص 164). کاش شهيد امروز زنده بود و هجوم آمريکايي­ها را به عراق و کشتار شيعيان را مي­ديد. به هر حال نظر فوق جاي بسي تأمل دارد چرا که شهيد حوادث 1991 م را شاهد بوده و از اخبار انقلاب 1920 م عراق هم لابد مطلع بوده است.

8. نوشته­اند: ممکن است که حضرت (ع) به سبب اطلاع تفصيلي که نسبت به وضع جامعه و شرايط ظهور دارند وقتي که تحقق اين شرايط را دريابند به خودي خود متوجه زمان ظهور شوند و لذا ديگر احتياجي به معجزه آگاه کننده ايشان نباشد (!؟) (ج3، ص 206). نظر ايشان با توجه به رواياتي که علم و دقت ظهور را منحصر در حق مي­داند، ناممکن و حيرت­آور است.

9. فرموده­اند: بيعت پيش از اسلام وجود داشت. اسلام آن را پذيرفت و بدان رنگ ديني داد (ج3، ص 246).

بيعت در لغت عرب، به معناي دست دادن متعاملَين به نشانه قبول و انجام معامله بود. ليکن در اسلام به نشانه به کار بردن سعي و کوشش بيعت کننده (مبايع) در جهت اجراي امور و مقرراتي براي بيعت گيرنده (مبايع له) است و تا مشروط آن حاصل نشود، بيعت اسلامي محقق نمي­شود. شروط بيعت اسلامي عبارت است از: بيعت نابالغ و ديوانه درست نيست؛ بيعت به اجبار و زور و با کسي که آشکارا مرتکب گناه مي­شود، صحيح نيست؛ بيعت براي انجام گناه و معصيت، باطل است. رسول خدا (ص) در زمان خود در سه مورد بيعت گرفتند: بيعت براي پذيرش اسلام با مردم مدينه در عقبه اولي؛ بيعت براي تشکيل حکومت اسلامي با مردم مدينه؛ بيعت براي جنگ با کفار در سال هفتم هجري، که خداوند در قرآن کريم از آن ياد کرده است. (الفتح: 10). بنابراين ميان معنا و مفهوم بيعت در اسلام و آنچه که پيش از آن بود تفاوتي سخت آشکار وجود دارد و اين گونه نيست که اسلام، بيعت را پذيرفته و تنها بدان رنگ ديني داده باشد.

10. در تبيين «قانون معجزات» نوشته­اند: «ان قانون المعجزات دلنا علي ان المعجزه انما تقوم اذا انحصر طريق اقامة الحق و العدل بالمعجزه و اما اذکان هناک اسلوبان کِلاهما مُوصل الي نفس النتيجه اَحدُهما طبيعي و الاخري اعجازي، لم تحدث المعجزة ....» (ج3، ص 274).

معلوم نيست اين قانون (!) از کجا آورده شده و البته خلاف کتاب الله است چرا که بنا به قرآن کريم (بقره: 61) بني اسرائيل در تيه که بودند مَن و سلوي بر آنها نازل مي­شد که معجزه بود. آنها تقاضاي سبزي و عدس و پياز و... کردند. حضرت موسي (ع) فرمود به شهر رويد که در آنجا اين چيزها موجود است. پس معلوم مي­شود که رساندن غذا هم از طريق معجزه و هم از طريق عادي و معمول، ممکن بود. لکن باز شکل اعجازي رعايت مي­شد.

11. فرموده­اند: علم الله عز و جل عين ارادته کما ثبت في الفلسفة الاسلامية (ج3، ص 298).

بنا به احاديث اهل بيت (ع)، اولاً اراده حق، صفت فعل حق است و نه صفت ذات او، بنابراين حادث است. در مناظره­اي که ميان امام رضا (ع) و سليمان مروزي متکلم خراسان روي داد و شرح آن را مرحوم صدوق (متوفي 381 ق) در کتاب عيون اخبار الرضا، گزارش کرده است، به تفصيل اين معنا را حضرت (ع) توضيح داده و مبرهن کرده­اند. ثانياً اراده حق از مقوله علم نيست و علم حق را عين اراده دانستن، اشتباه بيّن و خطاي واضح است که امام رضا (ع) در ادامه مناظره مذکور بدان تصريح فرموده­اند.

12. در بحث از ضمانت­هاي پيروزي مهدي (ع)، شهيد اذعان دارد که در بادي امر، طرح اين بحث زائد به نظر مي­رسد چرا که اراده الهي پشت ماجراست و همين کافي است. (ج3، ص 327). لکن به دنبال آن، طرح پيروزي حضرت (عج) از طريق اعجازي را مورد بحث قرار داده، ضمن اعتراضاتي نتيجه مي­گيرند که اين طرح قطعية البطلان است!؟ (ج3، ص 330)

ظاهراً مشکل شهيد در برداشت نادرستي است که از معجزه دارند گويا مي­پندارند که معجزه يعني نفي اراده انسان­ها و اجبار ايشان به قبول حق و تعطيل ديگر راه­هاي ممکن براي هدايت انسان از جانب حق و توجه ندارند گه معجزه نيز آيتي است از آيات خداوند و راهي است در کنار ديگر راه ها و همراه با آنها که انبيا و اوصياي خداوند جهت هدايت و ارشاد انسان­ها و شکستن ديوار ضخيم غفلت­ها و پندارهاي باطل ايشان، از آن بهره مي­برند و در عين حال اتمام حجتي است کوبنده و آشکار براي اهل باطل و نفاق. لذا معجزه در کار انبيا و اوصياي ايشان حضوري پيوسته و مستمر داشته بدون آنکه اراده انسان­ها را تحت الشعاع قرار دهد يا انبيا و اوصياي­شان را از اِعمال راه­هاي ديگر باز بدارد. چنان که در کار پيامبر اکرم (ص) قرآن به عنوان معجزه اي جاويد و رخنه ناپذير, همواره حضوري روشنگر و راهگشا داشته و دارد. معجزات ديگر پيامبر اکرم (ص) و ائمه هدي عليهم السلام به ويژه اميرالمومنين (ع) که در زمان پيامبر باعث پيروزي مسلمانان در برابر کافران و مشرکان شد نيز به همين ترتيب است. اينها همه بود و مؤثر نيز بود، بدون آنکه آن بزرگواران از راه­هاي ديگر هدايت و ارشاد غفلت ورزند و کار به طريق اعجازي منحصر گردد. در باب حضرت ولي عصر (عج) نيز مسئله به همين گونه است. مگر جز اين است که امر غيبت ايشان و لوازم آن ـ همچون طول عمر ـ معجزه و بلکه معجزاتي آشکار است؟ پس ديگر چه جاي اعتراض است اگر حضور معجزه را در امر پيروزي حضرت (عج) نيز باور داشته باشيم بدون آنکه نسبت به تلاش و اراده انسان­ها، اندک انکاري بورزيم؟

13. باز بر اساس همان قانون معجزات اختراعي که مذکور افتاد، قيام حضرت (ع) را با شمشير ناممکن دانسته و تأويل کرده­اند به اينکه مراد از شمشير، سلاح عصر است. (ج3، ص 404) و فراموش مي­کنند که در روايات ظهور، خود آورده­اند که يذبّحهم کما يذبّحُ القَصابُ شاتَهُ (ج 3، ص 397).

14. از جمله رواياتي که در باب رجعت بعضي از افراد به هنگام ظهور حضرت (عج) آورده­اند، روايتي است به نقل از ارشاد مفيد که طي آن امام صادق (ع) به رجعت 27 نفر از جمله 7 نفر اصحاب کهف، يوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصاري، مقداد و مالک اشتر تصريح مي­کنند. (ج3، ص 485). شهيد پس از ذکر اين روايت در بحث از احاديث رجعت، بر آنها اعتراضاتي وارد مي­کنند و در نهايت اين روايات را چنين توجيه مي­کنند که مقصود آن است که در ميان مخلصين افرادي وجود دارند که از حيث ايمان و اخلاص و علم و عمل از آنهايي که روايات برشمرده­اند، کمتر نيستند! (ج3، ص 498) و فراموش مي­کنند که در ميان اين افراد، يوشع بن نون قرار دارد که وصي حضرت موسي (ع) و خود پيامبر خداست و غير معصوم را با او مقايسه کردن، و او را رمزي از فرد مخلص عادي (غير معصوم) دانستن، بي­شک خطاست.

15. درباره حضرت مسيح (ع) که به هنگام ظهور حضرت (ع)، نزول خواهند کرد، اظهار نظري شگفت نموده­اند: «و من الواضح ان الاولياء الموجودين بعد المهدي (ع) کلهم مسلمون بالاصل غير المسيح لانه نبي لدين سابق. فيکون هولاء الاولياء اولي منه بتولي الرئاسه» (ج 3، ص 606).

16. ايشان در درستي قول به رجعت عمومي يعني رجعت همه ائمه عليهم السلام به دنيا پس از مهدي (ع)، مناقشه­اي جدي دارند و مي­گويند که انه مما لايمکن اثباته اثباتاً کافياً. (ج3، ص 621)، چرا که روايات رجعت، غير متواتر است (ج3، ص 634 ـ 635) جالب اينجاست که ايشان آيات مربوط به رجعت را نيز داراي معنايي ديگر مي­دانند از جمله آيه «و يوم نحشر من کل امة فوجاً» (نمل: 83) را در باب قيامت دانسته معتقدند که آيه مذکور بيانگر حشر تدريجي است. (ج3، ص 637 ـ 638). در نتيجه حشر جمعي را هم قبول ندارند. و تصريح مي کنند که در قرآن آيه اي که دلالت بر حشر جمعي داشته باشد وجود ندارد! (ج3، ص 637) ايشان در نهايت، رجعت اميرالمومنين (ع) را به دنيا مي­پذيرند و مي­گويند که اين معنايي است که ممکن است نام رجعت بر آن مي­گذاريم هر چند که خلاف اصطلاح مسلمانان است (ج3، ص 639).

17. در بحث از نحوه حکومت پس از حضرت حجت (ع)، ايشان رواياتي را که به حکومت اوليا و افراد شايسته اشارت دارد، قابل قبول و اثبات تاريخي مي­داند و آنها را بر روايات رجعت ائمه (ع) ترجيح مي­دهد! (ج3، ص 644) و حکومت اين افراد صالح را هم حکومت عدل مي­شمارند (ج3، ص 645 ـ 646). البته اين بحث قابل مناقشه­اي جدي است. اولاً حکومت عدل ناشي از امام عادل است و عدالت هم حاصل علم و قدرت و عصمت الهيه است. وقتي غير معصوم بر سر کار باشد، همه چيز قابل تغيير است. ثانياً ايشان روايت «لاخير في الحياة بعده» را پيش از اين به شکل ديگري معنا کرده بودند، در حالي که در اينجا آن را اين گونه معنا کرده­اند: حکومت فرد صالح، قابل مقايسه با حکومت خود حضرت (ع) نيست. ثالثاً، ايشان با قبول عدم عصمت فرد و مشکلات ناشي از آن (ج3، ص 646 ـ 647) ناگهان به حکم عجيبي رسيده­اند و آن عصمت جمعي و رأي عمومي منبعث از آن است که البته اين سخن را پيش از اين در تاريخ غيبت کبري نيز گفته بودند (ج2، ص 480) و معتقدند که در نهايت، کار رياست به انتخاب يا شورا مي­کشد، شورايي که اعضايش مصداق آيات شريفه (زخرف: 36 ـ 38) هستند. ايشان از ياد مي­برند که چنين نهايت و نتيجه­اي براي آن نقشه کبير الهي که هدفش عبوديت انسان بود، پس از هزاران سال و آمدن انبيا و اوصيا و تحمل مرارت­ها، چقدر غير منطقي و نارواست و مي­تواند بار ديگر به مداخله آراي شخصي و هواهاي نفساني در کار حکومت بيانجامد که بشر نتايج شوم آن را هزاران سال تحمل کرد به اميد آنکه با ظهور حضرت (ع)، به وضعي تازه و صحيح برسد. در برابر اين ايراد، ايشان رأي عجيب ديگري آشکار مي­کند و آن اينکه اين افراد صالح، داراي عصمت­اند، منتهي عصمت غير واجبه! و تصريح مي­کند که اين اصطلاح و انديشه شگفت، ارمغاني است از فلسفه که بديشان رسيده است (ج3، ص 647).

18. در نهايت ايشان در پاسخ به اين پرسش مهم که آيا فکر حکومت افراد صالح پس از حضرت حجت (عج)، مبتني بر فهمي امامي (شيعي، درباره) حضرت (ع) است يا هماهنگ با فهمي ديگر؟ پاسخ مي­دهند: کلا، ان حکم الاولياء الصالحين الذي طرحناه ينسجم تماماً مع الفهم الاخر الذي يقول: ان المهدي رجل يولد في حينه يملاء الارض قسطاً و عدلاً و لاربط له مباشراً بغيبة المهدي (ع) قبل ظهوره و لابکونه الامام الثاني عشر من الائمه المعصومين (ع) کما هو واضح! (ج3، ص 650 ـ 651).

کلام آخر:

مجلد اول اين کتاب، تحت عنوان پژوهشي در زندگي امام مهدي (ع) و نگرشي به تاريخ غيبت صغري، توسط محمد امامي شيرازي به فارسي ترجمه شده که در دو مجلد به چاپ رسيده است.

ترجمه بخشي از مجلد دوم نيز تحت عنوان رسالت اسلامي در عصر غيبت از سوي انتشارات بدر به چاپ رسيده و ترجمه کامل آن نيز توسط سيد حسن افتخارزاده همراه با پانوشت­هايي سودمند منتشر شده است. بي­شک اصل کتاب به ويرايش فني و علمي، کتاب­شناسي و فهارس مختلف که اکنون کاملاً عاري از آن است، نياز دارد.

/ 1