نعمانى و مصادر غيبت -5
اشاره
در قسمتهاى پيشين از اين مقاله به شرح زندگى ابوعبدالله نعمانى مؤلف كتاب غيبت معرفى اين كتاب پرداختيم، در اين قسمت از مقاله در باره بحران امامت در عصر غيبت كه انگيزه اصلى مؤلف در تاليف كتاب بوده و نيز پاسخ نعمانى به شبهه طول عمر امام عصر ( عليهالسلام) توضيحاتى داده سپس انقراض مذاهب انحرافى را پس را نعمانى بررسى كرده، در خاتمه در باره لقب نعمانى و كسانى كه به اين لقب خوانده شدهاند بحثخواهيم . بحران امامت در عصر غيبت و مساله طول عمر امام ( عليهالسلام)
غيبت امام عصر ( عليهالسلام) آزمايش بزرگ الهى بود، با وجود روايات بسيارى كه درباره اين غيبت وارد شده و زمينهسازىهاى چندى كه از سوى ائمه ( عليهالسلام) براى آمادهسازى مردمان براى اين دوران صورت پذيرفته (1) ، گروه بسيارى از شيعيان با پيدايش غيبت دست از حق شسته و به مذاهبى انحرافى گرامييدند، به گفته نعمانى، اكثريت جامعه شيعه با رخ دادن غيبت از راه مستقيم كناره گرفته، گروهى راه غلو و گروه ديگر راه تقصير را پيموده و بجز گروهى اندك همگى در امام زمان (عجلاللهتعالىفرجهالشريف) خويش ترديد كردند (2) ، نعمانى چند بار بر اين نكته تاكيد مىكند كه تنها اندكى از مدعيان تشيع به نظام امامت وفادار ماندند و امامت امام عصر ( عليهالسلام) را پذيرا شدند . (3) نعمانى به تفصيل نام فرقههاى انحرافى و انديشههاى ايشان را ذكر نمىكند، تنها به برخى از اين فرقهها اشاره مىكند . وى در جايى از كتاب پس از ذكر رواياتى چند مىافزايد: اين احاديثبر سرانجام طوائف منسوب به تشيع كه با گروه اندك پايدار بر امامت جانشين امام حسن عسكرى ( عليهالسلام) مخالفت ورزيدند دلالت دارد، زيرا جمهور شيعيان [امامتحضرت را باور ندارند] ، برخى درباره جانشين آن امام مىگويند كه وى در كجاست و اين امر چگونه است، او تا چه زمانى در پرده غيبت مىماند و مدت عمر ولى چه مقدار خواهد بود اكنون كه بيش از هشتاد سال عمر دارد؟ ، برخى ديگر معتقدند كه آن حضرت در گذشته است و برخى ديگر اصل ولادت ولى را انكار مىكنند و وجود وى را از اساس باور ندارند و كسانى را كه آن حضرت را پذيرفتهاند به باد مسخره مىگيرند، برخى ديگر مدت عمر (حضرت) را بعيد شمرده و به اين موضوع عقيده ندارند كه خداوند قادر توانا، مىتواند عمر وليش همچون عمر كهنسالترين مردم عصر خود يا غير عصر خود طولانى گرداند و پس از گذشت اين مدت و بيشتر از آن وى را ظاهر سازد . (4) نعمانى در ادامه به پاسخ شبهه عمر امام ( عليهالسلام) مىپردازد پيش از توضيح پاسخ غيبت نعمانى متذكر مىشويم كه در هنگام تاليف كتاب مدت عمر امام عصر (عجلاللهتعالىفرجهالشريف) از انسانهاى عادى فراتر رفته بود، لذا مساله عمر طولانى امام ( عليهالسلام) به صورت يك شبهه مطرح گرديده، ولى با عنايتبه اين كه عمر آن حضرت از حداكثر عمر كهنسالان بيشتر نبود، مجال اين پاسخ نعمانى فراهم بود كه ما بسيارى از مردمان زمان خويش را ديدهايم كه صد سال و بيشتر عمر كردهاند و از قواى بدنى كاملى برخوردارند . ولى اين پاسخ تنها پاسخى مقطعى بوده زيرا تضمينى در كار نبود كه امام ( عليهالسلام) بزودى ظهور كند نعمانى مىدانست كه چه بسا مدت عمر آن حضرت از حداكثر عمر كهنسالان نيز افزونتر گردد . لذا نعمانى پاسخ اساسى اين شبهه را چنين مىدهد كه چه مانعى دارد كه عمر طولانى امام ( عليهالسلام) خود يكى از امتيازات آن حضرت كه حجتبزرگ الهى استباشد زيرا هيچ دليلى ندارد كه عمر آن حضرت بايد همسان ديگر مردم باشد، نعمانى با تمثيل اين موضوع به داستان زنده ماندن حضرت موسى ( عليهالسلام) كه قصه آن در قرآن حكايتشده مطلب را روشنتر مىسازد، در داستان ولادت حضرت موسى با آن همه تلاشى كه ستمگران براى جلوگيرى از ولادت آن حضرت انجام دادند خداوند سبحان با روشى غير عادى آن حضرت را زنده نگاه داشت، تا بدانجا كه رى در آغوش همان كسى كه در جستجوى ولى كودكان بسيار را از دم تيغ گذراند، تربيتشد و پس از ماجراهاى طولانى كه در قرآن حكايتشده، سرانجام زمان ظهور وى فرا رسيد و با اذن خداوند آشكار گرديد . گويا تكيه نعمانى در اين تمثيل بر دو نكته است، نكته نخست اين كه سنت الهى در حفظ انبياء و اولياء الهى بر اين قرار نگرفته كه حتما از طريق عادى و متعارف آنها را حفظ كند، بلكه مىتواند از راه غير متعارف، اولياء خود را محافظت نمايد، مدت عمر امام عصر ( عليهالسلام) هم مىتواند غيرعادى باشد . نكته ديگر اين كه حضرت موسى ( عليهالسلام) در آغاز ولادت و كودكى دوران غيبتى را به همراه داشت، مفهوم غيبتبدين معناست كه اطرافيان وى او را نمىشناختند و از اين كه او ذخيره الهى براى انتقام از ستمگران مىباشد آگاه نبودند، مفهومى شبيه اين مفهوم مىتواند درباره امام عصر ( عليهالسلام) مطرح گردد . در اينجا به مناسبت اشاره به بحثى درباره نگرش جامعه آن روز به مساله غيبت و مدت آن مفيد به نظر مىايد . برخى از پژوهشگران مىنويسند: در روزهاى اول كه موضوع وجود و غيبت آن بزرگوار به اطلاع شيعيان رسيد، شايد كمتر كسى احتمال مىداد كه غيبت آن حضرت تا مدتى طولانى ادامه يابد، شيعيان مىپنداشتند كه حضرتشان با رفع مشكلات اضطرارى موجود و خطر عاجل به زودى ظهور فرموده و به قاعدهى اجداد طاهرين به امور امامت قيام خواهند فرمود . . . باور عمومى آن بود كه ايشان در روزگار حيات همان بزرگان و معمرين اصحاب حضرت عسكرى ( عليهالسلام) كه بر ولادت و امامت ايشان شهادت داده و هم اكنون هنوز در جامعه زنده بودند ظهور خواهند فرمود تا آن معتمدين كه قبلا ايشان را ديده و به چهره مىشناختند صحت دعوى ايشان را در مورد اين كه همان فرزند حضرت عسكرى ( عليهالسلام) و جانشين ايشان هستند تاييد كنند، و از اين راه شيعيان به اين حقائق واقف و مطمئن گردند . . . در حاشيه كتاب مستند اين قسمت اخير جمله ابن قبله در مساله فى الامام معرفى شده كه مىگويد: «واما قولهم اذا ظهر فكيف يعما انه ابن الحسن بن على؟ فالجواب فى ذلك انه قديجوز بنقل من تجب بنقله الحجه من اوليائه كما صحت امامته عندبا بنقلهم (5) . از عبارت ابن قبه، در اينجا برداشتى نادرست صورت گرفته متاسفانه نقل ناقص سخن ابن قبه، زمينه چنين برداشتى از عبارت وى را فراهم آورده است، ما در اينجا ادامه كلام ابن قبه را نقل مىكنيم تا ناتماى سخن فوق روشن گرديد: ابن قبه در ادامه عبارت فوق مىگويد: و جواب آخر وهو انه قديجوز ان يظهر معجزا يدل على ذلك، وهذا الجواب الثانى هو الذى نعتمد عليه و نجيب الحضوم به وان كان الاول صحيحا . اشكالى كه در اينجا مطرح است چگونگى شناخت امام عصر ( عليهالسلام) از سوى مردم مىباشد ابن قبه دو پاسخ از اشكال فوق مطرح كرده و پاسخ دوم كه خود بدان اعتماد مىورزد و در جواب دشمنان بدان تكيه مىكند، اين است كه امام عصر ( عليهالسلام) مىتواند با ارائه معجزه خود را به مردم بشناساند . در هنگامى كه ابن قبه كتاب خود را مىنوشت پاسخ ديگرى براى پرسش فوق مجال داشت كه به عنوان پاسخ اول ذكر شده كه پژوهشگر معاصر بدان استناد ورزيده است، ولى اين پاسخ دليل بر آن نيست كه مردم احتمال طولانى بودن غيبت امام عصر ( عليهالسلام) را نمىدادند بلكه همين مقدار كه محتمل است كه غيبت امام عصر ( عليهالسلام) طولانى نباشد و آن حضرت در زمان بزرگان و معمران اصحاب امام عسكرى ( عليهالسلام) ظهور كند، براى طرح چنين پاسخى كافى است . خلاصه دو مطلب در استدلال فوق با هم خلط شده است، يكى اين كه مردم در آن عصر اعتقاد داشتهاند كه مدت غيبت امام عصر ( عليهالسلام) طولانى نيست، ديگرى اين كه مردم در آن هنگام احتمال طولانى نبودن غيبت امام ( عليهالسلام) را مىدادند . مطلب دوم، كه مطلبى است صحيح، و از عبارت ابن قبه هم برداشت مىشود از چنان وضوحى برخوردارست كه نياز به استدلال ندارد ادعاى پژوهشگر معاصر، مطلب نخست است كه از عبارت ابن قبه برداشت نمىشود . البته روشن است كه اين پاسخ پاسخى است مقطعى و هر چند در آن زمان براى دفع شبهه كافى بود، ولى به عنوان پاسخى اساسى نمىتوان بدان استناد جست و شايد ابن قبه از همين جهتخود به پاسخ دوم اعتماد مىورزيده و در مناظرات خود با مخالفان از آن بهرهى جسته است . (6) در بحث از طول عمر امام ( عليهالسلام) هم دو پاسخ از كلام نعمانى برداشت مىشود، پاسخ نخست پاسخى است مقطعى و تنها در عصر نعمانى و اندكى پس از آن كاربرد داشته است كه حاصل آن اين است كه مدت عمر امام ( عليهالسلام) مىتواند از حداكثر عمر معمران بيشتر نباشد . ولى پاسخ اساسى نعمانى، پاسخ دوم ولى است كه دليلى نداريم كه عمر امام ( عليهالسلام) حتما بايد به اندازه متعارف باشد . به خداوند از طولانى ساختن عمر آن حضرت ناتوان است و نه سنتخداوند در باره اولياء خود چنين است كه هميشه از روش متعارف پيروى كند، چنانچه در داستان حضرت موسى ( عليهالسلام) روشى نامتعارف براى ولادت و تربيت و حفاظت و رشد و نمو آن حضرت، ديده مىشود . نعمانى در جايى ديگر ضمن اشاره به ترديد اكثريت مردمان در ولادت حضرت و درس آن بزرگوار در باره طولانى شدن زمان غيبتبر رواياتى تكيه مىكند كه در باره غيبت امام عصر ( عليهالسلام) وارد شده و بر آن بر دشوارى باور به اين موضوع و سختى تحمل آن و اندك بودن معتقدان بدان تكيه شده است (7) اين روايات خود بر غيرمنتظره بودن اين حادثه و تفاوت آن با حوادث ديگر تاكيد دارد و مىتوان آنها را شاهدى بر پاسخ اساسى نعمانى از شبهه طول عمر امام ( عليهالسلام) گرفت . بارى صاحبان كبت فوق و نحل همچون نوبختى و سعد بن عبدالله به تفصيل از فرقههاى انحرافى كه پس از وفات امام عسكرى ( عليهالسلام) پديدار شده ياد كردهاند . (8) برخى از اين مذهب، همچون جعفريه (پيروان جعفر بن على - معروف به جعفر كتاب - ) پيروان بسيار داشتهاند . (9) حتى نعمانى بارها اشاره مىكند كه اكثريت عظيم شيعه با پيدايش غيبت از راه راست دورى گزيدند . اين سخن تا چه حد از دقتبرخوردارست و ايا براى اين اظهار نظر، تمام حوزههاى شيعه بررسى شده و مثلتحوزهى مهم تشيع، قم مدنظر بوده است، يا بيشتر به حوزههاى عراق و شام كه نعمانى با آن سر و كار داشته ناظر است؟ نياز به تحقيق و تامل بيشترى دارد . (10) در اينجا تذكر اين نكته هم مفيد است كه شبهات غيبت، تنها براى منحرفان از راه مستقيم تشيع مطرح نبوده، بلكه اين امر مشكل فركى جديى براى شيعيان ثابت قدم نيز ايجاد كرده بوده است . على بن الحسين بن موسى بن بابويه (م 328 يا 339) در مقدمه الامامه و (لبتصرة) به اين مشكلات اشاره مىكند، فرزند وى شيخ صدوق نيز در هنگام اقامت در نيشابور با چنين حيرتى براى اكثريتشيعيانى كه به نزد وى مىآمدند برخورد مىكند، حتى دانشمند ديندارى همچون شريف ابوسعيد محمد بن الحسن از خاندان رفيع آل الصلت قمى با شنيدن سخنانى از برخى از بزرگان فيلسوفان و منطقيان در باره امام قائم ( عليهالسلام) به خاطر طولانى شدن زمان غيبتبه شك و حيرت مىافتد، و اين بحران فكرى تاليف كمالالدين را (با اشارهى امام عصر ( عليهالسلام) در عالم رؤيا) به دنبال داشته است . تاليف كتابهاى غيبتبىترديد نقش مهمى در زدودن اين گونه شبهات و اصلاح انديشه شيعيان داشته است . سرانجام مذاهب انحرافى پس از نعمانى
در فصول مختاره (11) ، به نل از حسن بن موسى نوبختى، چهاردهى فرقهاى كه پس از وفات امام عسكرى ( عليهالسلام) پديار گشته به تفصيل معرى كرده است، شيخ مفيد در ادامه مىافزايد: در اين سال كه سال 373 مىباشد، از اين فرقهها كه ذكر كرديم تنها اماميه اثنا عشريه كه به امامت فرزند امام حسن عسكرى ( عليهالسلام) همنام پيامبر ( صلىالله عليهو آلهوسلم) اعتقاد دارند و به حيات و بقاء ولى تا هنگامى كه با شمشير قيام كند باور دارند باقى ماندهاند، اين فرقه از جهت تعداد و برخوردارى از عالمان و متكلمان و مناظره گران و . . . اكثريتشيعه را به خود اختصاص داده است . شيخ مفيد مىافزايد: ومن سواهم منقرض ون لايعلم احد من جملة الاربع عشرة فرقد التى قدمنا ذكرها ظاهرا بمقالة ولا موجودا على هذا الوصف من ديانته وانما الحاصل منهم حكاية عمن سلف دارا جيف بوجود قوم منهم لاتثبت (12) قطعهى اخير اين عبارت اشاره به شايعاتى درباره برخى از پيروان اين مذاهب در زمان مؤلف دارد كه شيخ مفيد اين شايعات را ثابت نمىداند . مفيد در كتاب الفصول العشرة فى الغيبة هم كه در سال 410 نگاشته اشاره مىكند كه هيچ يك از نوادگان جعفر را نمىشناسد كه با شيعيان اثنا عشرى بر سر مساله امامت فرزند حضرت عسكرى ( عليهالسلام) و زنده بودن وى و انتظار ظهورش اختلاف نظر داشته باشد . شيخ طوسى هم در كتاب غيبتخود كه آن را در سال 447 نوشته است همين نكته را تاييد مىكند، در آن زمان اين فرقه به كلى ناپديد شده و هيچ كس از اتباع آن باقى نمانده بود . برخى از پژوهشگران معاصر ضمن نقل مطالب بالا مىافزايد:اين اظهارات ظاهرا تا آنجا كه به محدودهئسنتى مذهب تشيع، از مدينه تا خراسان مربوط مىشود قابل اعتماد است، اما بسيارى از نوادگان جعفر به مناطق و بلادى كه در آن زمان دور از سرزمنى شيعيان بود مانند مصر و هند و نظائر آن مهاجرت كردند . . . برخى از آنان اقطاب سلاسل مختلف صوفيه شدند، يكى از آن سلاسل كه رهبرى ان بر اساس انتقال مقام از پدر به فرزند مستقر است اكنون در تركيه وجود دارد، اين فرقه در انتشارات اخير خود رهبران طريقتخويش را تا جعفر كه او را جعفر المهدى مىخوانند نام مىبرند، يكى از آخرين رهبران آنان سيد احمد حسام الدين (متوفى 1343) در يك اشاره غيرمستقيم در مقدمه تفسير خود به روشنى به خود به عنوان «وارث پيامبر» و «امام زمان» اشاره مىكند . (13) اين عبارت از نوعى ابهام برخوردارست، آنچه از ظاهر عبارت بر مىآيد (14) . اين است كه فرقه جعفريه در زمان شيخ مفيد و شيخ طوسى منقرض نشده بوده و براى اثبات آن به بقاء سلسله طريقت فرزندان جعفر تا زمان كنونى در تركيه استناد شده است، ولى بقاء سلسله طريقتبا انقراض جعفريه در زمان شيخ مفيد و شيخ طوسى منافات ندارد، زير منظور از انقراض جعفريه قول به مامتشريعت آنهاست نه پيشواى طريقتبودن آنها نظير معروف كوفى كه سلسله طريقتبسيارى از سلاسل صوفيه به وى منتهى مىشود . البته اين كه سلسله طريقت فوق واقعا بر اساس انتقال مقام از پدر به فرزند باقى ماندهاند و احداد اين خاندان هم به اين سلسله وابسته بوده، نيازمند به اثبات است و ادعاى سلسله طريقتى در زمان كنونى در اثبات اين امر كافى نيست، اگر مراد سيد حسام الدين از دو عنوان مذكور، «وارث پيامبر» و «امام زمان» در شريعت هم باشد و فرض كنيم كه ادعاى وى اين باشد كه امامت در شريعتبه صورت توارث از پدران ولى به او رسيده است، صرف اين ادعاء دليل بر اين نيست كه پدران وى واقعا دعواى امامت مىكردند يا امامت جعفر را قبلو داشتهاند، بلكه ممكن استسالها پس از انقراض جعفريه، كسى از اولاد جعفر چنين ادعايى را مطرح كرده و آن را به اجداد خود نيز نسبت دهد بنابراين دليلى بر نادرستى سخن شيخ مفيد و شيخ طوسى در انقراض جعفريه در زمان آنها در كار نيست . حال به ادامه شرح حال ابوعبدالله نعمانى باز مىگرديم .
لقب نعمانى
صاحب روضات الجنات در ترجمه نعمانى اشاره مىكند كه اين لقب منسوب به نعماينه كه شهرى بين واسط و بغداد بوده مىباشد، و به احتمال بعيدى منسوب به روستايى در مصر به اين نام مىباشد، وى مىافزايد كه اين نام منسوب به نعماينه - به فتح نون - كه شهركى است پس حمى و حلب نمىباشد، و نيز به نعمان به فتح كه نام و ادبى در راه طائف بوده و نيز به نعمان كه نام برخى از بزرگان بوده منسوب نيست . (15) عدم نسبت اين لقب را به نعمانيه و نعمان - به فتح نون - مىتوان به اختلاف تلفظ اين دو اسم با نام نعمانى - به فتح ضم - مستند ساخت، ولى علت عدم نسبت وى به نعمان چيست؟ روشن نمىباشد (16) ، از سوى ديگر معلوم نيست كه مرحوم صاحب روضات چرا نسبت اين لقب را به روستايى در مصر محتمل هر چند بعيد - مىداند، ولى نسبت آن را به نعمان صريحا انكار مىكند . بارى سمعانى در انساب خود در ذيل مدخل «النعمانى» آن را منسوب به نعمانيه شهرى بين بغداد و واسط بر كرانه دجله - دانسته و نام كسانى چند از محدثان را كه به اين لقب خوانده مىشود آورده (17) از جمله ابوجعفر محمد بن سليمان باهلى نعمانى متوفى در سال 322 در نعماينه، وى تا حدودى معاصر نعمانى صاحب غيبت مىباشد و نيز ابويعقوب اسحاق بن ابراهيم النعمانى، وى در تاريخ بغداد 6: 399 ترجمه شده وفات ولى به سال 345 ضبط شده است، بنابراين او دقيقا معاصر نعمانى صاحب غيبت است كه در ذى حجه 342 زنده بوده است . ابوالحسن على بن ثابتبن احمد بن اسماعيل نعمانى نيز در همين طبقه مىباشد كه ابوالحسن دارقطنى (متوفى 385) از وى روايت مىكند . ياقوت در معجم البلدان در ذيل مدخل: النعمانيه، پس از ضبط اين واژه به ضمه مىگويد: گويا منسوب به مردى به نام نعمان است، شهركى استبين واسط و بغداد در ميانه راه بر كرانه دجله . . . اهالى اين شهر همگى شيعه غالى مىباشند . . . در كتاب ابن طاهر گروهى از اهل ادب را بدان منسوب دانسته است . (18) ممكن استبا توجه به مذهب اهالى اين شهر، نعمانى صاحب غيبت را هم منسوب بدين شهر بدانيم ولى به روشنى معلوم نيست كه شيعه غالى بودن اهالى اين شهر در اصل گفته چه كسى است، شايد اين عبارت از كتاب ابن طاهر به معجم البلدان راه يافته باشد، مراد از ابنطاهر ظاهرا ابوالفضل محمد بن طاره مقدسى متوفى 507 مىباشد كه كتاب با نام المؤتلف و المختلف نگاشته كه با نام الانساب المثققنه النفقط والضبط به اهتمام دى نوبك در سال 1890 در ليدن به چاپ رسيده است . (19) بهر حال چندان روشن نيست كه در دوره نعمانى صاحب غيبت (اواسط قرن چهارم) نعماينه مركز شيعيان غالى (به تعبير رجال نگاران اهل سنت) بوده بلكه ممكن است مذهب تشيع سالها بعد در اين شهر رواج يافته باشد . محدثان ملقب به نعمانى معاصر صاحب غيبت - كه در عبارت پيشين از انساب سمعانى به نام آنها اشاره رفت - گويا همگى از اهل سنت مىباشند . بارى در كتب حديثى ما نام افرادى با لقب نعمانى ديده مىشود همچون احمد بن داوود نعمانى مؤلف دفع الهموم والاحزان وقمع الغموم والاشجان (20) كه از حالات وى آگاهيى بيشترى وعلى بن الحسن بن صالح بن الوضاح النعمانى كه از ابوعبدالله احمد بن ابراهيم بن ابى رافع و از خط ابوعبدالله محمد ابراهيم نعمانى حديث نقل مىكند (21) در مصباح كفعى، ص 343 مىخوانيم: قال النعامنى فى نهج السداد، مراد از اين شخص عبدالواحد بن الصفى النعمانى است و كتاب وى شرح رساله واجب الاعتقاد علامه حلى مىباشد (22) ، صاحب رياض مىگويد كه «گمان مىكنم كه وى از نوادگان نعمانى صاحب غيبتباشد» ، ولى منشا اين گمان روشن نيست، و مجرد لقب نعمانى نمىتواند چنين گمانى را توجيه سازد . بياضى در صراط مستقيم از كتاب القاضى النعمانى نقل مىكند، (23) اگر اين نام مصحف القاضى النعمان نباشد (24) ، ممكن است، مراد از آن على پسر قاضى نعمان مصرى مؤلف دعائم الاسلام باشد كه همچون پدر خويش منصب قضاوت را دستگاه خلافت فاطمى بر عهده داشته است . 1) از جمله اقداماتى كه از سوى ( عليهمالسلام) براى آمادهسازى مردم براى عصر غيبت صورت گرفت تشكيل نظام وكالت و ارتباط غيرمستقيم مردم با ائمه ( عليهمالسلام)، و پاسخ ندادن روشن به پرسشهاى دينى و ارجاع به روايات امامان پيشين با ارائه كيفيتحل ناسازگارى روايات متعارض و . . . مىباشد . 2) غيبت نعمانى، ص 21 . 3) غيبت نعمانى، ص 26، 27، 157، 169، 170، 186 . 4) غيبت نعمانى، ص 157 . 5) مكتب در فرايند تكامل، ص 121 و 122 . 6) اگر ابن قبه تنها پاسخ نخست را ذكر مىكرد مجال اين برداشتبود كه چون اين پاسخ به ظاهر مقطعى است، لذا بايد تصور ابن قبه را از مساله غيبت و ظهور به گونهاى بدانيم كه بتوان اين پاسخ را پاسخى اساسى خواند، ولى با توجه به تعدد پاسخ ابن قبه، چنين برداشتى از كلام ابن قبه ناتمام است . بهر حلا از كلام ابن قبه تنها باور شخص وى استفاده مىشود نه باور عمومى . 7) غيبت نعمانى، ص 169، و نيز ر . ك، ص 21، 23، 26 - 28، 186 . 8) فرق الشيعه، ص 105 - 119، المقالات و الفرق، ص 102 - 116 و . . . 9) كمال الدين، ص 320 و 321 و مصادر ديگرى كه در مكتب در فرايند تكامل ص 113 و 114 بدانها اشاره شده است . 10) نوبختى از معتقدان به امامتحضرت مهدى با عبارت «الجمهور» ياد مىكند (الفصول المختاره، ص 318) كه با كالم نعمانى سازگار نمىنمايد . 11) فصول مختاره ظاهرا تاليف سيدمرتضى مىباشد وى در اين كتاب فصلهايى از كلام (كتاب خ . ل) شيخ مفيد در مجالس [ظاهرا به معناى مناظرات] و نكتههايى از كتاب عيون و محاسن وى را گرد آورده است (ر . ك . مقدمه كتاب و تصوير نسخههاى خطى آن در آغاز فصول مختاره چاپ كنگره هزاره شيخ مفيد)، به احتمال زياد مطلبى كه در اينجا نقل كرديم بايد از العيون و المحاسن گرفته شده باشد . 12) نگارنده از برخى نويسندگان شفاها شنيد كه از بىدقتى دانشمندان سيعى سخن گفته و عبارت مفيد را به عنوان نمونه ذكر مىكرد، وى در توضيح اشكال خود به كلام سيدرضى قدس سره در مقدس خصائص الائمه، ص 37 اشاره كرد كه تصريح مىكند كه در سال 383 جمهور موسويان قائل به وقف بوده و امامت امامان پس از امام كاظم ( عليهالسلام) را باور نداشتند . ولى عبارت مفيد روشنى ناظر به انقراض فرقههاى پديدار شده پس از وقات امام عسكرى ( عليهالسلام) است نه به قرقههايى چون واقفه كه پيشتر ايجاد شدهاند، بنابراين سخن اين نويسنده با بىدقتى همراه است نه سخن كسانى چون شيخ مفيد . 13) مكتب در فرايند تكامل، ص 118 - 121 . 14) احتمال خلاف ظاهرى در عبارت اين كتاب وجود دارد كه با توجه به پراكندگى اولاد جعفر در شهرهاى دور دست نمىتوان صحت ادعاى انقراض جعفريه را مسلم دانست، زيرا محتمل استبرخى از اولاد جعفر كه در شهرهاى دور از سرزمين شيعايان مىزيستهاند بر اين مذهب باقى باشند . بنابراين تنها احتمال عدم انقراض مطرح است نه ادعاى عدم انقرض اين احتمال خلاف ظاهر است، زيرا براى طرح چنين احتمالى نياز به ذكر مطالب چندى كه قسمتى از آن نقل شد نمىباشد . 15) روضات الجنات 6: 127 . 16) اين نكته هم بايد مد نظر باشد كه به گفته ياقوت كه در ادامه نقل مىشود، گويا النعمانيه، خود منسوب به شخص به نام نعمان مىباشد . 17) انساب سمعانى 5: 509، اللبات فى تهذيب الانساب 3: 317 . 18) معجم البلدان 5: 294 . 19) مقدمه المؤتلف والمختلف دارقطنى، تحقيق د . موفق بن عبدالله بن عبدالقادر، ج 1، ص 74 . 20) مهج الدعوات، ص 103، 304، مصاح الكفغمى، ص 205، 296، الامان من اخطار، الاسفار، ص 126، المجتنى، ص 1 و نيز ر . ك . كتابخانه ابن طاوس ص 226 ذريعه، ج 8، ص 233 و نيز در ج 11، ص 245 ذيل عنوان «رفع» به آن اشاره كرده و كلمهى رفع - باراء - را مصحف دفع - با دال - دانسته است . 21) بحار ج 90، ص 123، به نقل از كتاب مجموع الدعوات محمد بن هارون تلعگيرى . 22) ر . ك . ذريعه ج 14، ص 163، ج 24، ص 418، از اين كتاب گاه با نام تحصيل السداد ياد شده است، ذريعه (همانجا)، كشف الظنون، ج 1، ص 359 . 23) صراط مستقيم . ج 1، ص 3 . 24) در مناقب اين شهر آشوب، ج 2، ص 364 از القاضى النعمان مطلب نقل شده كه در بحار ج 40، ص 230/10 به همين تعبير و درج 79، ص 72/24 بالفظ القاضى النعمانى آمده است .