چكيده
روايت جزيره خضراء جايگاه زندگاني امام زمان (عج) را از لحاظ موقعيت جعفرافيائي تعيين كرده است. بر اين اساس , مطالعه و بررسي آن از جهت صحت و ضعف ضروري است. از اين رو , برخي از محدثان و محققان به بررسي سندي و محتوايي اين روايت پرداخته و به اين نتيجه رسيده اند كه اين روايت از لحاظ سندي ضعيف و از لحاظ محتوايي اشكالات فراواني دارد كه طي اين مقاله از آنها گفتگو شده است. در اين تحقيق روايت جزيرة خضراء از نظرسندي و محتوايي نقد شده و سپس نظر انديشوران معاصرنظير علامه محمد تقي شوشتري، علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، آيت الله حسن زادة آملي، آيت الله ابراهيم اميني و برخي ديگر از عالمان در اين باره ذكر شده است.متن روايت جزيره خضراء
علامه مجلسي در جلد 52 بحارالانوار ميگويد: «بسم الله الرحمن الرحيم؛سپاس و ستايش مخصوص خداوندي است كه نعمت معرفت به ما ارزاني داشت و توفيق پيروي از اشرف مخلوقات و برگزيدة كاينات حضرت محمد بن عبدالله (ص) را به ما عنايت فرمود. و ما را به محبت و مودت اميرالمؤمنين (ع) و ديگر پيشوايان معصوم از اهل بيت پيامبر (ص) مفتخر و مخصوص گردانيد. پس از حمد و ثنا، در خزانة اميرمومنان، پيشواي پرهيزكاران، سرور اوصيا و حجت پروردگار جهانيان حضرت علي بن ابي طالب (ع) رسالهاي يافتم به خط شيخ فاضل عالم عامل « فضل بن يحيي بن علي طيبي كوفي» كه متن آن چنين است: «پس از حمد پروردگار و درود بر پيامبر و اهل بيت آن حضرت، اين بندة محتاج به عفو پروردگار « فضل بن يحيي بن علي طيبي كوفي» چنين گويد كه از شيخ شمس الدين بن نجيح حلي و شيخ جلال الدين عبدالله بن حرام حلي در نيمه شعبان سال 699هـ هجري حكايت عجيبي كه زين الدين علي بن فاضل مازندراني در جزيرة خضراء آن را مشاهده نموده بود ، شنيدم. با شنيدن داستان شوق عجيبي در من ايجاد شد كه به خدمت شيخ زين الدين بروم و داستان را از خودش بشنوم و واسطهاي در بين نباشد.پس از جستجو از مكان او، مطلع شدم كه او اوايل شوال همان سال (699 هـ) به حله مسافرت كرده است. من نيز راهي حله شدم و او را در منزل فخر الدين ملاقات نمودم. از او خواستم آنچه را براي شيخ شمس الدين و شيخ جلال الدين حلي نقل كرده براي من هم تعريف كند. شيخ زينالدين، حكايت خود را از آغاز تا انجام در منزل سيد فخر الدين و در حضور او و گروهي از علماي حله كه براي زيارت شيخ آمده بودند، براي من نقل كرد.متن حكايت به طور خلاصه چنين است: «من در دمشق خدمت شيخ « عبدالرحيم حنفي» و شيخ « زين الدين علي اندلسي» به تحصيل علوم اشتغال داشتم. شيخ زين الدين اندلسي مردي خوش اخلاق و نسبت به شيعه و علماي اماميه خوش بين بود و به آنان احترام ميگذاشت. ويژگيهاي اخلاقي او باعث شد كه از ديگر اساتيد بريدم و همة درسهايم را در خدمت ايشان تحصيل كردم. مدتها از حضورش استفاده كردم تا اين كه براي او مسافرتي به مصر پيش آمد. به دليل محبت فراواني كه در ميان ما بود مفارقت او بر من و مفارقت من بر او سخت گران آمد. بنابراين تصميم گرفت مرا نيز با خود به مصر ببرد. مسافرت خوشي داشتيم تا به قاهره رسيديم. مدت 9 ماه در آنجا به بهترين وجه زندگي كرديم. در يكي از روزها استادم نامهاي از پدرش دريافت كرد كه نوشته بود شديداً بيمارم و آرزو دارم پيش از مرگ تو را ملاقات كنم. استاد از نامه پدر گريه كرد و تصميم گرفت كه به اندلس سفر كند و من در اين سفر با او همراه شدم. هنگامي كه به اولين قريه جزيره رسيديم من شديداً بيمار شدم به طوري كه قادر به حركت نبودم. استاد از وضع من بسيار ناراحت شد. مرا به خطيب قريه سپرد تا از من پرستاري كند و خودش به سوي شهر حركت نمود. بيماري من سه روز طول كشيد و سپس حالم روبه بهبودي نهاد. از منزل خارج شدم و در كوچههاي قريه گردش كردم. در آنجا قافلههايي را ديدم كه از كوههاي اطراف آمده بودند و اجناسي را با خود آورده بودند. از احوال آنها جويا شدم. گفتند اينها از سرزمين بربر كه نزديك جزيرة شيعيان است ميآيند. وقتي نام جزاير شيعيان را شنيدم مشتاق شدم كه آنجا را ببينم. گفتند از اينجا تا آن جزاير بيستوپنج روز راه است. من به راه افتادم تا اين كه به جزيرة رافضيان (شيعيان) رسيدم. اين جزيره داراي چهار قلعه و برجهاي بلند و محكمي بود. از دروازة بزرگ شهر كه دروازة بربر نام داشت وارد شدم. به مسجد رفتم صداي موذن را شنيدم كه به شيوة شيعيان اذان گفت و بعد از آن براي تعجيل فرج امام زمان (عج) دعا كرد. از خوشحالي گريهام گرفت . مردم به مسجد آمدند و بر طبق تعاليم اهل بيت (ع) وضو گرفتند. مرد خوشرويي از ميان آنها وارد محراب شد و مردم نماز را به او اقتدا كردند. بعد از فراغ از نماز احوال من را جويا شدند. گفتم: از عراق هستم و به يكتايي خدا و رسالت پيامبر(ص) گواهي ميدهم. وقتي فهميدند كه من هم مانند آنها شيعه هستم با عنايت خاصي به من توجه كردند و محلي را در يكي از گوشههاي مسجد به من اختصاص دادند. در مدت اقامت من در آن شهر، امام مسجد همواره با من بود. يك روز از امام مسجد پرسيدم: در اين شهر زراعتي نميبينم، پس آذوقه شما از كجا ميآيد؟ گفت: از جزيرة خضراء در آبهاي سفيد. گفتم: سالي چند بار آذوقه براي شما ميآيد؟ گفت: دو بار. بار اول آمده و بار دوم آن ، چهار ماه ديگر خواهد بود. من از طولاني بودن مدت، اندوهگين شدم، مدت چهل روز آنجا اقامت كردم . عصر روز چهلم احساس كردم كه دلم گرفته به كنار دريا رفتم. به طرف مغرب كه گفته بودند آذوقهها از آن سمت ميآيد نگريستم. از دور چيزي در حال حركت ديدم. به مردم آنجا گفتم من چيزي مي بينم، گفتند: اينها كشتيهايي هستند كه هر سال از شهرهاي فرزندان امام زمان(عج) به سوي ما ميآيند. طولي نكشيد كه هفت كشتي يكي بعد از ديگري وارد شد، از كشتي بزرگي مرد خوش سيمايي پياده شد. به مسجد آمده , طبق فقه شيعه وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را خواند؛ چون از نماز فارغ شد روبه من كرد و اسم خودم و پدرم را ذكر كرد. از اين حادثهتعجبكردم.گفتم: شايد در سفر از شام تا مصر و اندلس با اسم من آشنا شدهاي؟ گفت: نه، بلكه نام تو و پدرت و خصوصياتت از پيش به من رسيده است! او يك هفته آنجا اقامت كرد و آذوقه را به صاحبانشان رسانيد. آنگاه عازم حركت شد. من نيز كه بسيار مشتاق رفتن به آنجا شده بودم از او خواستم تا مرا با خود ببرد و او پذيرفت. با هم حركت كرديم . بعد از اين كه مدت شانزده روز در دريا حركت كرديم، در وسط دريا آبهاي سفيدي نظر مرا جلب كرد. آن شيخ كه نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعي نظرت را جلب نموده است؟ گفتم: آبهاي اين نقطه رنگ ديگري دارد؟ گفت: اينجا بحر ابيض «درياي سفيد» است و اين هم جزيرة خضراء ميباشد. اين آبها همانند ديوار, اطراف جزيره را احاطه نموده است و حكمت خدا بر اين قرار گرفته كه كشتيهاي دشمنان ما در صورتي كه بخواهند به اين نقطه نزديك شوند ، به بركت صاحبالزمان (عج) غرق گردند. بعد از اين كه آبهاي سفيد را پيموديم به جزيرة خضراء رسيديم. از كشتي پياده و وارد شهر شديم. اين شهر ميان هفت قلعة استوار قرار گرفته بود و آبشارها و چشمه سارها در خود داشت و بسيار شهر زيبايي بود. مدتي را در منزل شيخ محمد استراحت كرده , به مسجد رفتيم. در مسجد جمعيت انبوهي حضور داشت. در ميان آنها مردي نشسته بود ، بسيار با وقار، متين و با هيبت. مردم او را شيخ شمسالدين محمد عالم ميخواندند و نزدش علوم قرآني و فقه و اصول دين ميآموختند. زماني كه به محضر سيد شرفياب شدم به من خوشامد گفت و احوالم را پرسيد و در يكي از حجرات مسجد جايي برايم تهيه نمود. من در آنجا استراحت ميكردم و غذا را با سيد شمس الدين و يارانش صرف ميكردم. هجده روز بدين گونه گذشت. در نخستين نماز جمعه كه در محضر جناب سيد برگزار شد ديدم كه سيد جمعه را به عنوان دو ركعت واجب ادا كرد. من از ايشان پيروي نموده نماز را با ايشان ادا كردم. چون از نماز فارغ شد به ايشان گفتم: مگر زمان حضور امام (عج) است كه نماز را واجب ميخوانيد. پاسخ داد: خير، ولي من نايب خاص آن حضرت هستم. از او پرسيدم: آيا امام زمان را ديدهاي؟ فرمود: نه، ولي پدرم ميگفت كه صداي آن حضرت را شنيده ولي آن حضرت را نديده است. اما جدم هم شخص آن حضرت را ديده و هم صدايش را شنيده است. بعد از آن سيد شمسالدين دست مرا گرفت و به خارج از شهر برد و به سوي بستانها رفتيم. در بستان در حال قدم زدن بوديم كه مرد خوش سيمايي با دو قطعه جامه از پشم سفيد از نزديكي ما گذشت. از سيد پرسيدم: اين مرد كيست؟ فرمود: اين كوه بلند را ميبيني؟ گفتم: آري. فرمود: در وسط اين كوه، مكاني زيبا و چشمه آبي گوارا، زير درختان وجود دارد و در آنجا قبهاي است كه از آجر ساخته شده است. اين مرد با رفيق ديگرش، خادم آن قبه و بارگاه است. من هر صبح جمعه به آنجا ميروم و امام زمان (ع) را زيارت ميكنم، در آنجا دو ركعت نماز ميخوانم و ورقهاي مييابم كه هر چه نياز داشته باشم،در آن نوشته شده است و هر حادثهاي كه پيش آيد و هر محكمهاي كه در بين مومنان انجام دهم حكمش را در آن مييابم و به آن عمل ميكنم. تو نيز شايسته است آنجا بروي و امام (ع) را زيارت كني. من به سوي آن كوه حركت نمودم. قبه را همانطور يافتم كه برايم توصيف كرده بود. همان دو خادم را آنجا ديدم. خواستار ملاقات با امام زمان شدم. گفتند: غير ممكن است و ما مأذون نيستيم. گفتم: پس برايم دعا كنيد. پس از كوه پائين آمدم و به منزل شمسالدين رفتم. در خانه نبود. بنابراين به خانه شيخ محمد كه در كشتي با من بود رفتم و جريان كوه را برايش تعريف كردم و گفتم كه آن دو خادم به من اجازة ملاقات ندادند. شيخ محمد به من گفت: هيچ كس حق ندارد به آن مكان برود جز شيخ شمسالدين. او از فرزندان امام (عج) است و بين او و امام زمان (ع) 5 واسطه است. بعد از آن از او اجازه خواستم كه برخي مسائل مشكل ديني را از او سوال كنم و قرآن را در محضرش بخوانم. گفت اگر چنين ضرورتي هست از قرآن شروع كن. من شروع كردم به خواندن و در بين قرائت ، اختلاف قراء را هم ذكر ميكردم. سيد به من گفت: ما اينها را نميشناسيم . قرآن ما مطابق قرآن علي بن ابي طالب است. گفتم: چرا بعضي آيات قرآن ربطي به ما قبل و ما بعدشان ندارد؟ گفت: آري، چنين است و جريان جمع آوري قرآن به وسيله ابو بكر و نپذيرفتن قرآن علي بن ابيطالب را تعريف نمود. او گفت: وقتي علي(ع) قرآن را بر ابوبكر و عمر عرضه كرد آنها گفتند ما به قرآن تو نيازي نداريم. آنگاه ابوبكر در ميان مسلمانان اعلام كرد كه هر كس آيه يا سورهاي از قرآن در اختيار دارد نزد من بياورد. سپس ابوبكر ,ابوعبيده جراح، عثمان، سعد بن ابي وقاص، معاويه بن ابي سفيان، عبدالرحمنبن عوف، طلحه بن عبيدلله، ابو سعيد خدري، حسان بن ثابت و جماعتي ديگر از مسلمانان گرد هم آمدند و اين قرآن را جمعآوري كردند و در هنگام جمع آوري, آياتي را كه خطاهايشان را در غصب خلافت آشكار ميكرد از قرآن حذف كردند. از اين رو آيات قرآن را غير مرتبط ميبيني. از جناب شمسالدين مسائل بسياري پرسيدم. گفتم: سيد من! علماي شيعه حديثي را از امام نقل ميكنند كه خمس را به شيعيان خود از اولاد علي (ع) مباح ساخته است. فرمود: بلي چنين است. آنگاه مسائل و سخنان ديگري را از سيد نقل ميكند و ميگويد : سيد به من گفت: تو نيز تا كنون دو مرتبه امام زمان را ديدهاي ولي او را نشناختهاي. از او خواهش كردم اجازه دهد تا زمان ظهور، نزد آنان بمانم. اما سيد شمسالدين گفت: به ما دستور رسيده كه شما به وطن خود بازگرديد. بسيار اندوهگين شدم . گفتم: آيا اجازه ميدهيد همة آنچه را ديدهام، باز گو كنم؟ فرمود: آري اما فقط براي مؤمنان جز فلان و فلان را! آنگاه مطلبي را كه نبايد براي ديگران نقل كنم، برايم مشخص كرد. به او گفتم سرور من؛ ميشود به جمال عالم آراي حضرت ولي عصر (ع) نگاه كرد؟ گفت نه؛ ولي بدان كه هر بندة مؤمني او را ميبيند ولي نميشناسد. گفتم: من از بندگان مخلص آقا هستم ولي آن حضرت را نديدهام! فرمود: شما دو بار ايشان را ديدهاي و سپس آن دو زمان را برايم برشمرد. بعد از اين ماجرا ، سيد به من دستور داد كه در مراجعت درنگ نكنم و در بلاد مغرب توقف نكنم سپس پنج درهم به من عنايت فرمود كه من همچنان آنها را براي بركت نزد خود محفوظ داشتهام. يحيي بن طيبي ميگويد: شيخ زينالدين علي بن فاضل گفت: در جزيرة خضراء فقط نام پنج نفر از علماي شيعه مطرح بود: سيد مرتضي, شيخ طوسي, محمد بن يعقوب كليني, ابن بابويه, ابوالقاسم جعفربن اسماعيل حلي.اين آخرين مطلبي است كه از علي بن فاضل شنيدم.داستان جزيرة خضراء در منابع اوليه
قديميترين منبعي كه در مورد جزيرة خضراء وجود دارد كتاب « مجالس المؤمنين» از قاضي نورالله تستري است. اما گفته شده كه « شمسالدين محمد بن اسدي» هم قبل از وي اين داستان را نقل كرده است. با بررسي دقيق به اين نتيجه خواهيم رسيد كه نقل ايشان احتمالي بيش نيست. ترجمة محقق كركي براين كتاب نيز مشكوك است. نكته ديگر اين كه تستري «ره» در مجالس المؤمنين نقل ميكند كه شهيد «ره» در برخي از امالي خود ، داستان جزيرة خضراء را روايت كرده است، كه صحت گفتة ايشان بشدت مورد ترديد است و گذشته از اين, رويارويي شهيد با فضل بن يحيي و نقل مستقيم ايشان نيز قطعاً مردود است.[1]بررسي سندي
اشكالاتي كه از جهت سندي بر اين روايت وارد است عبارت است از: 1)فردي كه ميگويد:« در خانه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب به خط شيخ فاضل و عالم، فضل بن يحيي طيبي نوشتهاي يافتم» براي ما ناشناخته است. اسم و نسب و وضعيت او بطور كامل نا معلوم است و واقعاً بايد پرسيد اين مرد كيست؟ زيرا او قطعاً مجلسي نيست, به دليل اين كه مجلسي تصريح كرده است كه تنها از رسالة متداول نقل ميكند. 2)اين مرد ناشناخته از كجا فهميده كه آنچه پيدا كرده عين خط "طيبي" است؟آيا طيبي كه صد سال قبل از او فوت كرده بود تا به اين حد براي مردم متداول و شناخته شده بود كه اين مرد ناشناخته وي را ميشناخته است؟[2] 3 ) ستايش و تعريف راوي از خود ، نوعي ضعف براي سند محسوب ميشود.علي بن فاضل در اين روايت سعي در نوشتن برخي فضائل براي خود كرده و اين از اعتبار سند ميكاهد. از جمله در مطلبي كه از سيد شمسالدين در باب زيارت امام نقل ميكند ميگويد: « اي سرورم من يكي از بندگان مخلص آن حضرت هستم اما او را نديدهام. او به من گفت : اما تو دو بار اورا ديدهاي»[3]. 4 ) علي بن فاضل در كتب رجال عهد خود نام و نشاني نداردو رجالشناسان معاصر وي از قبيل علامة حلي و ابن داوود از ذكر نام او اهمال ورزيدهاند و با اين كه ابنداوود كتاب رجال خود را در سال 707 به پايان رسانده, به اين شخص كوچكترين اشارهاي نكردهاست. در صورتي كه اگر اين داستان صحت داشت ميبايست اين افراد را تشويق ميكرد كه آن را با ذكر نام راوي آن ثبت كنند. زيرا چه بسا علما مطالب كم اهميت تر را نقل كردهاند و جاي تعجب است كه از بيان داستاني به اين مهمي غفلت كرده باشند! آيا علما اين داستان را نشنيدهبودند يا نخواستهاند آن را نقل كنند؟ يا اين كه اساساً اين داستان هنوز در آن زمان ساخته نشده بود؟[4] 5)علي بن فاضل در روايت مذكور تصريح ميكند كه از اول تا آخر روايت خويش را در حضور طيبي و گروهي از علماي حله و اطراف آن كه براي ديدارش آمده بودند نقل كرده است. اما هيچ يك از اين علما را نميشناسيم كه مستقيماً يا با واسطه روايت مذكور را نقل كرده باشند. در صورتي كه انتظار ميرفت علما آن را سينه به سينه نقل كنند و براي شنيدن اين روايت نزد علي بن فاضل بيايند و از محضر او فيض ببرند؛ چه, در اين داستان محل زندگي امام و فرزندانش را ذكر ميكند. در حالي كه ميبينيم هيچ كس آن را نقل نكرده و تنها ناقل آن طيبي است. جالب اين كه اين نقل هم توسط فرد ناشناس ديگري كشف شده است.[5] 6 ) صدق راوي مستلزم صدق مطالب روايت نيست؛فرضاً علي بن فاضل در آنچه گفته صادق باشد, صداقت او دليل بر صحت تمامي مطالب داستان نيست و تنها نتيجهاي كه ميتوانيم بگيريم اين است كه جزيرهاي به نام خضراء وجود دارد و در آن شخصي به نام شمسالدين و افرادي به عنوان نائب امام زمان(عج) زندگي ميكنند. اما صحت اين ادعاها و ادعاهاي ديگر « از آن جمله غرق شدن كشتيها» را چگونه ميتوانيم اثبات كنيم؟اصلا چه بسا او براي گمراه ساختن مردم چنين داستاني را بافته باشد! چون او غرق شدن كشتيها را نديده، بلكه فقط آن را از رفيق خود شنيده است.![6] 7 ) دوران رواج داستان جزيرة خضراء : با توجه به دانشمنداني كه داستان جزيرة خضراء را در تأليفات خويش آوردهاند و با توجه به عصر انتشار داستان در مييابيم كه چرا كاشف الغطاء آن را از حكايتهاي اخباريها برميشمارد.[7] او در اين خصوص ميگويد : « هي من اقوال المنكره العجيبه الصادره عن الاخباريين».[8] روشن است كه روي آوردن به تدوين اخبار ويژگي بارز آن عصر بوده و گروهي در ميان شيعه به تدوين مشهورترين و مسبوطترين مجامع حديثي پرداختند. در اين دوره كتابهايي مانند وسائل الشيعه ، الوافي، بحارالانوار، عوالم العلوم، تفسير البرهان، و نورالثقلين تدوين شده و در همين عصر كتاب فقه الرضا و داستان معروفش نيز شهرت يافته است. پس معلوم ميشود اين ادعا كه علما اين خبر را قبول كردهاند، بر فرض صحت از كجا ناشي شده است؟[9] 8) بررسي شخصيت علي بن فاضل : آنچه دربارة علي بن فاضل روشن است اين است كه معاصران او از جمله علامه حلي و ابن داوود هيچ نام و نشاني در كتب خود از اين شخصيت نياوردهاند. از اين گذشته ، هيچ يك از معاصران علي بن فاضل او را توثيق نكرده و مورد اعتماد ندانستهاند. فقط كساني او را قابل اعتماد دانستهاند كه صدها سال پس از او زيستهاند و جالب اين كه دليل مستند آنها در اعتماد به او, ظاهرا خود روايت جزيرة خضرا است.[10] 9 ) فضل بن يحيي كيست؟ در مورد شخصيت فضل بن يحيي دو احتمال وجود دارد :1ـ وي همان راوي داستان جزيرة خضراء است؛ 2ـ وي همان شخصي است كه« اربلي» به او اجازه نقل حديث داده است. اين اختلاف از سخن ميرزا عبدالله افندي آشكار ميشود كه ميگويد: « حق اين است كه اين دو, يك تن هستند». پس پيداست كه يكي بودن اين دو شخصيت, محل اختلاف است. افندي هم با آنكه معتقد است كه اين دو شخصيت يك نفر هستند، اما براي نظر خويش دليلي ارائه نميدهد. [11]بررسي محتوايي
عمدهترين ايراد و اشكال اعتقاد به وجود امكنهاي مانند جزيرة خضراء ، زير سئوال بردن راويان و احاديث مرتبط با آن حضرت است كه از سوي ائمه اطهار انشاء گرديده است.[12] مطلب ديگر اين است كه روايت جزيرة خضراء در كتب مختلفي ذكر شده است و كساني از جمله مرحوم مجلسي، سيد هاشم بحراني و قاضي شوشتري آن را نقل كردهاند. كافي است يك بار هر كدام از اين نقلها مطالعه و مقايسه شود تا دريابيم كه چقدر با هم تناقص دارند! بعلاوه اگر اين روايت فقط در يك كتاب مورد مطالعه قرار گيرد، بدون اين كه با نقلهاي ديگر مقايسه گردد, دانسته خواهد شد كه در خود داستان هم تناقض وجود دارد.تناقضهاي غيرقابل حلّ
1) در روايتي كه از مجلسي نقل شده آمده است كه علي بن فاضل از اين كه چهار ماه ديگرتا مراجعت كشتيها براي آوردن غذا و طعام به جزيرة خضراء باقي مانده است، دلگير و خسته شد. چهل روز نزد آنان ماند و شب و روز براي تعجيل در آمدن آن دعا كرد تا آنكه عصر روز چهلم به ساحل دريا آمد و به سمت مغرب نگريست و شبحي را از دور مشاهده نمود.اما در روايت بحراني ميگويد: او يك هفته نزد آنان درنگ كرد سپس به ساحل دريا آمد و شبحي از دور مشاهده نمود.[13] 2) شهيد قاضي شوشتري تصريح كرده است كه فاصلة روستايي كه علي بن فاضل در آن بيمار شد تا جزيرة خضراء يازده روز است.اما علامه مجلسي در متني كه پيش از اين نقل كرديم و همچنين سيد هاشم بحراني ميگويند اين فاصله بيست و پنج روز است.2 3) در روايت بحراني تناقض ديگري هم به چشم ميخورد : علي بن فاضل يك بار ميگويد كه او از شمسالدين محمد عالم پرسيد آيا امام را ديدهاي؟ گفت: خير, اما پدرم او را ديده است. بار ديگر سيد شمسالدين ميگويد كه امام (ع) اول هر سال به اين منطقه ميآيد و تنها افراد مخلص در اينجا گرد ميآيند.3 بين پاسخ دوم و پاسخ اول تناقض وجود دارد . پاسخ دوم ظهور در اثبات دارد يعني ثابت ميكند كه او امام زمان را ديده است. گذشته از اين , او كه نايب خاص امام بوده حتماً ميبايست امام را ديده باشد؛ زيرا براي ملاقات چه كسي بهتر و شايسته تر از شمسالدين كه در اين صورت با پاسخ اول تناقض دارد. 4) نقل مرحوم مجلسي براين صراحت دارد كه علي بن فاضل گفت: در جزيرة خضراء فقط نام سيد مرتضي, شيخ ابو جعفرطوسي ,محمدبن يعقوب كليني, ابن بابويه, شيخ ابوالقاسم جعفر بن سيدحلي مطرح است.ولي در نقل بحراني تنها از سه نفر, نام برده شده است . 5) در نقل مجلسي آمده است: « پس چون روز شانزدهم حركت ما بر روي دريا فرا رسيد آب را سفيد مشاهده كردم» ولي در نقل بحراني اينطور گفته شده كه: «پنج روز در دريا حركت كرديم و چون روز ششم فرا رسيد آب را سفيد مشاهده كردم».[14] 6) در نقل مجلسي ذكر شده كه شمسالدين پنج درهم از درهمهاي مخصوص جزيرة را به علي بن فاضل عطا كرد. علي بن فاضل هم گفت من اين درهمها را براي تبرك در پيش خود محفوظ نگاه داشتم. ولي در روايت بحراني آمده است كه علي بن فاضل به نقل از شمسالدين ميگويد:« در اين جزيره هيچ درهمي وارد يا خارج نميشود و درهمهاي آنها همان حوالههايي است كه بر آن مقدار حواله نوشته شده.»[15]افسانة تحريف قرآن
در روايت جزيره خضرا آمده است كه وقتي ابوبكر و عمر قرآن علي (ع) را رد كردند، اعلام كردند كه هر كسي كه آيهاي از قرآن در اختيار دارد آن را نزد ما بياورد . ابو عبيده بن جراح، عثمان، سعدبن ابي وقاص ، معاويه ، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، ابو سعيد خدري، حسانبن ثابت و گروهي ديگر از مسلمانان گرد آمدند و قرآن را جمعآوري كردند و آياتي را حذف كردند.متن روايت گوياي اين است كه قرآني كه در اختيار ماست تحريف شده و اصل آن در دست امام علي (ع) است. حال آنكه عنايت شيعه به قرآن و كتاب خدا و حفظ آن و تعدد نسخههاي قرآن و انتشار آن در زمان حيات پيامبر (ص) و نظارت مستقيم آن حضرت در اين زمينه به اندازهاي است كه هر گونه تحريف يا تغيير را در قرآن در رديف امور محال و ممتنع قرار ميدهد.[16]دليل تجربه
بهترين دليل براي مردود دانستن اين روايت تجربه است.در داستان جزيرة خضراء تصريح شده كه كشتيهاي دشمنان وقتي به جزيره خضراء ميرسند به مشيت الهي و به خاطر وجود امام زمان (ع) در اين جزيره ، نابود ميشوند، اما مومنان ميتوانند از آن بگذرند. اگر چنين است چرا هيچ يك از مؤمنين به چنين اقدامي دست نزدهاند . در حالي كه الان حدود 7 قرن از اين ماجرا ميگذرد و وسايل سفر مانند: هواپيما و كشتي نيز فراهم است و ميتوان راحت به آنجا سفر نمود .اگر به فرض كشتيها غرق شوند هواپيما كه هست؛ چرا هيچ كس به خود زحمت نداده تا حداقل براي يك بار هم كه شده به اين جزيره سفر كند تا اگر اين جزيره وجود دارد و امام زمان ( عج) و اولاد آن حضرت در آنجا زندگي ميكنند , به ايمان مؤمنين و شيفتگان آن حضرت افزوده شود و دلها و قلبهايشان به يقين برسد و خاك ذلت و هلاكت بر چهرة دشمنان آن حضرت بنشيند.آيا امام زمان فرزندي دارند؟
در روايت تصريح شده است كه در اين جزيره فرزندان امام زمان (ع) زندگي ميكنند. از اين مطلب بر ميآيد كه قطعاً امام زمان (ع) فرزند دارد؛ حال آنكه اين امر ذهن بسياري را به خود مشغول كرده است كه آيا حضرت فرزند يا فرزنداني دارند يا خير؟ آنچه با بررسي روايات در اين زمينه بدست ميآيد است كه در فرزند داشتن امام زمان(ع) ترديد است.ظاهر برخي اخبار بر وجود فرزند براي امام(ع) دلالت دارد. ولي برخي از علما مانند شيخ طوسي، بياضي و طبرسي آن را نپذيرفتهاند.بعلاوه اين گونه روايات از نظر سند صحيح نيستند؛ گذشته از اين كه دلالت صحيحي هم ندارند.[17] افزون بر اين، آنچه درباره حكومت مهدي (ع) و فرزندانش گفته ميشود,محل شك و ترديد است. اين ترديدها مستند به روايتي است كه از شيخ مفيد نقل شده است. برطبق اين روايت پس از حكومت مهدي (ع) هيچ كس حكومت نخواهد كرد؛ ليكن در روايات ديگر آمده است كه اگر خدا بخواهد فرزندان آن حضرت قيام خواهند كرد. اين مطلب قطعي نيست و به اثبات نرسيده است. بيشتر روايات هم ميگويد:« امام مهدي (ع) چهل روز پيش از قيامت وفات ميكند. در اين مدت فرح و نشانههاي خروج مردگان از قبر و برپايي قيامت براي رسيدگي به حساب خلايق خواهد بود».[18]ورقة زير گنبد
در روايت جزيرة خضراء آمده كه شمس الدين به علي بن فاضل گفت: « من هر صبح جمعه به محل گنبد ميروم و ورقهاي را در آنجا مييابم كه تمام نيازهاي من در آن نوشته شده است». در اين مورد ميگوئيم: شمسالدين راجعبه كسي كه اين ورقه را مينويسد سخن نگفته و نام او را ذكر نكرده است اما از نحوة سخن گفتنش پيداست كه اين نامه را امام زمان (ع) مينويسد. دراينجا چند سوال و اشكال مطرح ميشود : 1 ـ چه كسي ميتواند راستگويي شمسالدين محمد را در ادعايش ثابت كند؟ 2 ـ چگونه ميتوان اين احتمال را مردود دانست كه يكي از شيطانهاي انسي و جني و حتي يكي از دو نفر خادم گنبد چنين ورقهاي را ننوشته و زير گنبد قرار نداده تا شمس الدين به اين خيال كه امام زمان (ع) است بيايد و نامه را بردارد؟[19] 3ـ همچنين در روايت مجلسي آمده است كه شمسالدين پنج درهم به علي بن فاضل داد و او براي تبرك آنها را نزد خودنگه داشت.اما در روايت بحراني آمده است كه شمسالدين بن فاضل يادآوري كرد كه هيچ گونه درهمي از اين جزيره وارد يا خارج نميشود.پس چگونه اين درهمها بر خلاف مقرارتي كه بدان اشاره شد از جزيره خارج ميشد؟ و چرا طيبي و ديگران، يعني علمايي كه عليبن فاضل داستان را برايشان نقل كرده از او نخواستند كه درهمها را به آنان نشان دهد؟[20] 4ـ در نقل مجلسي آمده است كه طيبي بعد از يادآوري علماي اماميه ميگويد اين آخرين جملهاي بود كه از شيخ صالح، علي بن فاضل شنيدم.ولي در روايت بحراني بعد از ذكر علماي شيعه چند خط اضافي راجعبه سئوال و جواب عليبن فاضل و شمسالدين درباره اين كه چند سال از آن ماجرا ميگذرد بيان شده است كه هيچ كدام از اينها در روايت مجلسي نيامده است . ازاينجا نتيجه ميگيريم كه براين اساس ذكر علماي اماميه آخرين مطلبي نبوده است كه طيبي از عليبن فاضل شنيده است.[21] 5ـ همانطور كه در روايات پيشين خوانديم بين عليبن فاضل و استادش علاقة خاصي پديد آمده بود و همين علاقه باعث همراه و همسفر شدن وي با استادش گرديد. آنچه به ترديد ما در مورد اين روايت ميافزايد اين است كه اين مودت و علاقه درشهر دمشق كه از دير باز به عنوان مركز عداوت با شيعه معروف بوده ايجاد شده است . 6ـ در روايت آمده است كه علي بن فاضل در دمشق نزد شيخ زينالدين علي مغربي اندلسي، مشغول كسب علم و دانش بود. با توجه به اين نكته ، حضور در مركز دشمني با شيعه و قرار گرفتن تحت تعليم يك عالم و دانشمند سني و همچنين عشق و علاقة مفرط بين اين دو حاكي از آن است كه يا فاضل اصلاً شيعه نبوده يا اگر احتمالاً شيعه بوده چندين سال حضور در پرتو عقايد و اعتقادات يك دانشمند اهلسنت و در يك محيط سني او را از اعتقادات شيعي بكلي منحرف كرده و چنانكه گفته خواهد شد انتساب وي به تشيع همانند پوششي براي اعمال خرابكارانة وي مورد استفاده قرار گرفته است. [22]سخن آخر
با مراجعه به تاريخ اندلس در آن زمان و بررسي اوضاع و احوال و موقعيت جغرافيايي آن , براحتي ميتوان فهميد كه چنين جزيرهاي هرگز در اين سرزمين و اطراف آن وجود نداشته است .علاوه بر اين با توجه به اين كه در خلال سالهاي 700 – 500 هجري به خصوص در سالهاي پاياني قرن هفتم برتري نظامي در شبه جزيرة اسپانيا با مسيحيان بود, اين امر بسيار دور از ذهن بنظر مي رسد كه شيعيان با چنان لشگري در محلي همچون جزيرة خضراء كه در اندلس يا حوالي آن بوده, سكونت داشته باشند, ولي سپاه عظيم مسيحي كه از نيروهاي جنگي بسيار تشكيل شده و داراي نيروي دريايي قوي بود از وجود آن بياطلاع يا نسبت به آن بياعتنا باشد. اين در حالي بود كه كاروانهاي بربر كه حامل كالاهايي براي شيعيان بودند, براحتي در آن رفت و آمد داشتند. اين , به هيچ وجه پذيرفتني نيست كه تردد در منطقهاي براي عدهاي يهودي و بربر براي تجارت و معامله مجاز و ممكن باشد، ولي دشمنان شيعيان , از حكام غير شيعه اندلس و اسپانيا از آن بيخبرباشند.[23]فهرست منابع
1ـ تستري،محمدتقي؛الاخبار الدخيله,تهران:صدوق(بيتا). 2ـ تستري،محمدتقي و ديگران؛ جزيرة خضراء افسانه يا واقعيت؟، ترجمة ابوالفضل طريقه دار، چاپ سوم،(بيجا):مدين،1374. 3ـ جزايري،سيدنعمهالله؛الانوار النعمانيه،بيروت: الأعلمي(بيتا). 4ـ حسن زادهآملي, هزارو يك نكته ,چاپچهارم،تهران:نشر فرهنگيرجال(بيتا). 5ـ عاملي،سيدجعفرمرتضي؛ جزيرة خضراء در ترازوي نقد،ترجمه محمد سپهري، چاپسوم،قم: دفتر تبليغات اسلامي، 1377. 6ـ مجلسي،محمدباقر؛ بحارالانوار(بيجا،بينا،بيتا). 7ـ نظري،غلامرضا؛جزيرة خضراءتحريفي در تاريخ شيعه,(بيجا):طليعة نور، 1378.1ـ علامه تستري و ديگران ,جزيرة خضراء افسانه يا واقعيت؟ ،ترجمه ابوالفضل طريقهدار،ص 144 ـ 141. 2ـ همان، ص 186. 3ـ همان. 4ـ همان. 5ـ جعفر مرتضي عاملي ، جزيرة خضراء در ترازوي نقد، ترجمه مهدي سپهري ,1377,ص 187. 6ـ همان، ص188. 7ـ همان، ص196. 8ـ نعمهاللهجزايري، الانوار النعمانيه،ج2، ص64, به نقل از حق الميزان,ص 78. 9ـ مرتضي عاملي، ص196. 10ـ علامه تستري ,ص137. 11ـ مرتضي عاملي ،ص196. 12ـ غلامرضا نظري ,جزيرة خضراء تحريفي در تاريخ شيعه ، ص88 . 3 1 ,2و3ـ مرتضي عاملي , ص 209 – 207 . 14ـ علامه تستري, ص160. 15ـ همان، ص162. 16 - همان،ص311. 17ـ علامه تستري ، برداشت از ص 175 – 173 . 18ـ مرتضي عاملي ،ص222 . 19ـ همان، ص173 . 20ـ همان،ص184 . 21ـ علامه تستري، ص185 . 22ـ نظري , ص128. 23ـ همان،ص 329 و330 .