جايگاه معرفت شناسى در فلسفه اسلامى
دكتر بيوك عليزاده چكيده: از زمان كانتبه اين سو، معرفت شناسى در كانون توجه فيلسوفان قرار گرفته ودل مشغولى اصلى آنان به شمار مىرود .هنر اساسى كانت در عطف توجه فيلسوفان، به نقش فعال فاهمه بود .تا آن زمان، تصور عمومى ذهن را منفعل محض مىدانست كه آينه وار جهان واقع را چنانكه هست به آدمى مىنماياند .اگر دستگاه ادراكى انسان فعال است و معرفت، حاصل فعل و انفعال ذهن است، سهم و حظ هر يك از دو جنبه ياد شده چقدر است؟ و به دنبال آن، بايد مشخص كرد كه محدوده فاهمه كجاست؟ وارزش معرفت چيست؟ اين سؤالها و نظاير آن امروزه در دانش مستقلى بررسى مىشود، كه يكى از شاخههاى پايه در فلسفه است .اگر چه فيلسوفان مسلمان دانش مستقلى در معرفتشناسى به وجود نياوردهاند، اما بسيارى از پرسشهاى معرفتشناختى را به صورت استطرادى پاسخدادهاند .مقاله حاضر، نگاهى گذرا به كارنامه فيلسوفان مسلمان در مسئله معرفتشناسى است .اين نوشتار تلاش دارد به چند سؤال اساسى در خصوص معرفتشناسى فيلسوفان مسلمان پاسخ دهد .آيا معرفتشناسى شاخهاى مستقل در فلسفه اسلامى است؟ آيا فيلسوفان مسلمان در معرفتشناسى، نظريه مستقلى ارائه كردهاند؟ اگر پاسخ سؤال اول منفى است، آيا مسئله علم و معرفت مسئله مستقلى در فلسفه به حساب مىآيد؟ اگر فيلسوفان مسلمان ديدگاههاى خود را در مسائل معرفتشناسى به صورت استطرادى و در ضمن مسائل ديگر بيان كردهاند، آن مسائل كدامند؟ با روشن شدن پاسخ اين سؤالها، پژوهشگران در فلسفه اسلامى مىتوانند با عرضه سؤالهاى معرفتشناسان برآثار فيلسوفان مسلمان، پاسخهاى آنها را از مطاياى مباحث مختلف بيرون كشند و نظريه آنها را در معرفتشناسى سامان دهند .اگر چه معرفتشناسى را علم مستقلى تلقى نكردهاند و بلكه تا مدتها آن را مسئله مستقلى هم نمىدانستند (1) ، اما در ضمن مباحث ديگر و به طور استطرادى در اين باب سخن گفتهاند .اگر چه اين سخنان خاستگاه معين داشت و به منظور گره گشايى از معضلات معينى ايراد شده بود، ولى در عين حال با عرضه پرسشهاى معرفتشناسان بر آنها، پاسخهايى مىتوان به دست آورد .اين پاسخها به اندازهاى هست كه بتوان نظريه معرفتشناختى فيلسوفان مسلمان را بازسازى كرد، و در عرض نظريات معرفتشناختى ديگر ارائه و ارزيابى نمود .مجموع مباحث فيلسوفان مسلمان در اين باب، مشتمل بر دوگونه بحث متمايز است: 1. معرفت شناسى پسينى نوع اول، مباحثى از سنخ بحثهايى است كه فيلسوفان علم در معرفتهاى درجه دوم و فلسفههاى مضاف (2) به آنها مىپردازند .جايگاه اين نوع مباحث در آثار انديشمندان مسلمان، عبارتاست از: رئوس ثمانيه، «فى احوال العلوم» يا «الخاتمة فى اجزاء العلوم» و رسالههاى مستقلى كه به طبقهبندى و معرفى علومى پرداختهاند كه تا زمان نگارش آنها تحقق يافته بود .احصاء العلوم فارابى، اقسامالعلومالعقلية ابن سينا، مراتب العلوم و كيفية طلبها ابن حزم اندلسى، ستينات فخررازى و مقدمه ابنخلدون، از جمله اين رسالهها به شمار مىروند .در مواضع ياد شده، مسائلى از قبيل: اركان علوم (موضوع، مسائل ومبادى)، ملاكهاى وحدت و تمايز علوم (موضوع، غايت و روش)، طبقهبندى علوم و تعيين جايگاه هر يك از آنها، فايده، غايت و مؤسس علم بحث و بررسى شده است .اين نوع مباحث را كه در باره علوم پس از تحقق آنها گفتگو مىكند، از اين پس معرفتشناسى پسينى خواهيم ناميد .(3) 2 معرفتشناسى پيشينى نوع دوم بحثها را كه در ضمن مسائل متعددى مطرح شدهاند، مىتوان به ترتيب عنوانهاى ذيل خلاصه نمود: ماهيت و طبيعت علم، انواع علم، معلوم بالعرض و معلوم بالذات، فاعل شناسايى وهويت آن، نقش ذهن در فرايند شناخت، رابطه علم با معلوم بالعرض، رابطه علم با معلوم بالذات، رابطه علم با فاعل شناسايى، سبب و ملاك خودآگاهى و شناخت غير، ارزش و اعتبار علم، و راههاى حصول علم .فيلسوفان مسلمان عنوانهاى ياد شده را در ضمن چند مبحث فلسفى بحث كردهاند، كه عبارتند از: وجود ذهنى، معقولات ثانيه، كلى وجزئى، اعتبارات ماهيت، مقولات، عقل و معقول، و علمالنفس فلسفى .در ذيل، ارتباط اين مسائل را با مسئله علم و ادراك بررسى مىكنيم .مسائل مربوط به معرفتشناسى در فلسفه اسلامى از ميان عناوين ياد شده در معرفتشناسى پيشينى، ماهيت و طبيعت علم، ارزش و اعتبار شناخت و رابطه علم با معلوم بالعرض، در مبحث وجود (4) ذهنى بحثشده است .در اين مبحث، فيلسوفان مسلمان اولا و بالذات به اثبات قسمى از هستى مىپردازند، كه همان هستى ذهنى است .اما از آنجا كه هستيهاى ذهنى، ويژگى: تجرد و آگاهى بخشى و حاكويت از بيرون و ماوراى خود دارند، علم ما به جهان خارج محسوب مىشوند .ازاينرو، رابطه آنها با معلوم بالعرض، مهمترين مسئلهاى است كه در اين مبحثبررسى مىشود .فيلسوفان مسلمان علىالعموم رابطه علم با معلوم بالعرض را اتحاد ماهوى دانسته، و از اين طريق «اين همانى» علم و معلوم و به تبع واقع نمايى علم را توجيه كردهاند .روشن است كه بدون اينهمانى علم و معلوم، راه رئاليسم (5) و واقعگرايى بسته است و پديده معرفتسر از سفسطه (6) در خواهد آورد .اين هم واضح است كه علم و معلوم خارجى، اين همانى وجودى ندارند .به سخن ديگر، به هنگام علم و ادراك وجود خارجى اشياء به ذهن آدمى منتقل نمىشود .از اينرو، فيلسوفان مسلمان به جهت وفاق در مسئله رئاليسم و جزميت (7) در واقع نمايى علم، لزوم سفسطه را براى اثبات اين همانى ماهوى ميان علم ومعلوم بالعرض كافى مىدانستند .(8) مسئله ديگر در فلسفه اسلامى - كه قسمتى از مباحث علم و ادراك را در بردارد - «معقولات ثانيه» است .در اين مبحث انواع مفاهيم كلى و وجوه تمايز آنها از يكديگر بررسى مىشود .بحث معقولات ثانيه همچون بحث وجود ذهنى، در آثار فلسفى مسلمانان قدمت زيادى ندارد، و بعد از خواجه نصير (598-672ق) به صورت يك مسئله فلسفى در آمده است .(9) فيلسوفان مسلمان قسمت ديگر از بحث علم و ادراك را درباب مقولات (10) مطرح مىكنند .در اين مبحث وقتى به مقوله كيف مىرسند و آن را به كيف جسمانى و كيف نفسانى تقسيم مىكنند، علم را از مقوله كيف نفسانى (11) به حساب مىآورند و برخى از اقسام آن را برمىشمارند .بخش معتنابهى از مباحث علم وادراك، در علمالنفس فلسفه مطرح مىشود .در مباحث مربوط به نفس كه درباره قواى نفس وافعال نفسانى بحث مىشود .درباره علم و ادراك از آن رو كه به جنبه فعاليت نفس مربوط است، گفتگو مىكنند .براى مثال، ابنسينا مفصلترين بحثخود را درباره علم و ادراك، در علمالنفس شفاء (فن ششم) واشارات (نمط سوم) آورده است .بخش ديگرى از مباحث علم و ادراك، در مبحث مستقلى با عنوان: «عقل و معقول» مطرح شده است .اختصاص يك مسئله از مسائل فلسفه به عقل ومعقول كه ظاهرا از ابتكارات فخررازى(544-606ق) به شمار مىرود، گامى به سوى استقلال مباحثشناختشناسى است; امرى كه به دست معاصران بويژه علامه طباطبائى (ره) و شاگردان او جامه تحقق پوشيد .ملاصدرا بيشترينبحثخود را درباره علم و ادراك، در مبحث عقل و معقول آورده است (ملاصدرا، 1410ق، ج3، صص 278-507) .قسمت ديگر از مباحث علم و ادراك، در مبحث «كلى و جزئى» مطرح شده است .اگر چه بحث «كلى» و «جزئى» از مباحث ماهيت است - وماهيت از آن رو كه خودش، خودش است، جز خودش و ذاتياتش چيزى برآن صدق نمىكند .و از اين حيث، نه كلى است و نه جزئى .از اين رو، اتصاف ماهيتبه كليت و جزئيت نيازمند تبيين است (12) - اما از آنجا كه كليت و جزئيت صفت مفهوم بوده و از امور ذهنى است، قهرا برخى از مباحث مربوط به علم وادراك در ضمن اين مسئله بحث مىشود .در مبحث ماهيت، مسئله ديگرى وجود دارد كه تمام آن مىتواند از مباحثشناختشناسى محسوب شود .اين مسئله، «اعتبارات ماهيت» از قبيل: اعتبار بشرط شىء، بشرط لا و لابشرط است .اعتبارات ماهيت از آن حيث كه بيانگر نفش و كاركرد ذهن است، از مسائل علم و ادراك به شمار مىرود .تا به اينجا ربط ونسبت مسائل مختلف فلسفى، اعم از وجودشناسى و روانشناسى، با مسائل معرفتشناسى بررسى شد، اكنون نوبت آن است كه درباره هريك از عنوانهاى معرفتشناسى پيشينى - كه پيشتر به آنها اشاره شد - به اختصار توضيحى داده شود .1-2 . طبيعت و ماهيت علم برخى از فيلسوفان درباب مقولات و برخى ديگر در مسئله وجود ذهنى، متعرض طبيعت علم و ادراك شدهاند .به هر تقدير، مجموع نظرياتى كه فيلسوفان مسلمان در اين خصوص دارند، مطابق جمعبندى حاجى سبزوارى، از پنج قول خارج نيست (سبزوارى،1413ق، صص485-487) .قول مشهور و رايج ميان حكما تا زمان ملاصدرا آن بود كه علم كيف نفسانى است (ابن سينا، 1380ق، صص140-144; ملاصدرا، 1410ق، ج3، صص 284-296) .اين قول با نظريه اتحاد عاقل و معقول سازگارى ندارد; زيرا براساس آن رابطه علم با نفس رابطه عرض و موضوع خواهد بود، نه رابطه ماده و صورت يا علت ومعلول .از همينرو، ملاصدرا نظريه رايج را نپذيرفت و علم را خارج از مقولات و از سنخ وجود دانست (ملاصدرا، 1410ق، ج3، صص278و354 و ج6، ص151) .برخى ديگر علم را از مقوله اضافه دانستهاند و معتقدند كه علم، اضافه خاصى بين نفس ناطقه و معلوم خارجى است (فخررازى، 1410ق، ج1، ص 331) .فخررازى در شرح نمط سوم از اشارات، ذيل بحث علم و ادراك، تصريح كرده است كه علم، عرض و از مقوله اضافه است .وى شبيه همين تصريح را در آخرين كتاب خود، المطالب العالية، دارد (فخررازى، 1407ق، ج3، صص103-104) .خواجه نصير در برخى از تصنيفات خود، علم را از مقوله انفعال دانسته است (طوسى، 1345، ص 20) .و برخى ديگر آن را از مقوله فعل به شمار آوردهاند (زاهدى، بىتا، ج2، ص216) .گفتنى است كه اگر علم را داخل مقوله بدانيم، خواه آن مقوله كيف باشد و خواه مقوله ديگر، تعريف حقيقى آن امكانپذير خواهد بود .اما اگر آن را خارج از مقوله بدانيم، تعريف آن به جنس و فصل، ممكن نخواهد بود، و براين اساس بديهى شمردن مفهوم علم توجيهپذير مىشود .فيلسوفان مسلمان پيش از ملاصدرا با اينكه علم را داخل مقوله دانستهاند، در عين حال عمدتا مفهوم آن را بديهى شمردهاند .صدرا در اسفار پس از نقل سخنان فيلسوفان پيشين در اين خصوص، آنها را نقد و بررسى كرده است (ملاصدرا، 1410ق، ج1، صص319-332 و ج3، صص 284-296) .2-2 . انواع علم فيلسوفان مسلمان در مواضع متعددى از آثار خود، انواع علم را برشمردهاند .طبيعى است كه آخرين نظريات در اين خصوص نيز متعلق به ملاصدرا و پيروان حكمت او است .در نمودار شماره (1)، انواع علم مطابق تقسيم بندى ملاصدرا عرضه شده است .در ادامه بحث، به نظرگاههاى متفاوت فيلسوفان ديگر اشاره مىشود .1-2-2 .علم حضورى و حصولى نظر به نقش محورى «حضور» در تعريف علم كه مقسم اقسام ياد شده است، فيلسوفان مسلمان علم حضورى را به «حضور خود معلوم يا وجود خارجىاش در نزد عالم» وعلم حصولى را به «حضور صورت وماهيت معلوم نزد عالم» تعريف كردهاند .(ملاصدرا، 1410ق، ج3، صص 288-289 و ج6، صص156-164; ابنسينا،1380ق، ص451) .در علم حصولى، وجود علمى معلوم غير از وجود عينى آن است; در حالى كه در علم حضورى، وجود علمى معلوم عين وجود عينى آن است .از همينرو، در علم حضورى خطا و صواب راه ندارد، زيرا خطا و صواب فرع بر دوگانگى علم و معلوم است .يعنى، اگر علم مطابق بامعلوم باشد، صواب و اگر مطابق نباشد، خطاست .روشن است كه مطابقت و عدم مطابقت، در جايى مطرح مىشود كه دو چيز تحقق داشته باشد .نكته ديگر در خصوص علم حصولى و حضورى آن است كه تقسيم به تصور و تصديق مربوط به علم حصولى است، نه حضورى .فيلسوفان مشائى علم حضورى را منحصر به علم شىء به خودش دانستهاند (ملاصدرا، 1410ق، ج6، ص164) .شيخ اشراق و پيروانش علم حضورى را به علت و معلول نيز تعميم دادهاند (سهروردى،1396ق، ج2، صص 150-153) .گفتنى است كه حكيمان اشراقى در علم حضورى علت نسبتبه معلول، مجرد بودن معلول را شرط نمىدانند، و آن را نسبتبه معلولهاى مادى نيز تعميم مىدهند; ولى صدرالمتالهين شرط مطلق ادراك راتجرد مىداند .(13) 2-2-2 . علم گزارهاى و مفهومى مراد از «علم گزارهاى» در اينجا، همان تصديق و مراد از «علم مفهومى» همان تصور است .در معرفتشناسى جديد، تكيه اصلى بر علم گزارهاى است .تعبيرات زبانى ديگر (14) اغلب به تبع گزاره، بحث و بررسى مىشوند .اوصافى همانند: معرفت، صدق، تبيين، باور و معنادارى، اولا و بالذات به گزاره نسبت داده مىشوند; و هرگاه به غير گزاره نسبت داده شوند، ثانيا و بالعرض است .اما در آثار حكماىاسلامى، از بحثهاى منطقى درباره گزارهها كه بگذريم تنها در يك مبحث در خصوص گزارهها بحثشده است .اين مبحث «مناط صدق وكذب قضايا» ست .تنها نظريهاى كه فيلسوفان مسلمان در تبيين مسئله صدق همواره از آن جانبدارى كردهاند، «نظريه مطابقت» است (سبزوارى،1413ق، ص212; مطهرى،1366، ج2، ص367; طباطبائى،1366، ص133) .به لحاظ تاريخى، ارسطو اولين كسى است كه «نظريه مطابقت صدق» ( Truth correspondence Theory ) را ارائه كرد .بعد از ارسطو، افزون بر حكماى مسلمان برخى از انديشمندان با نفوذ غربى همچون: برتراند راسل، كارل پوپر و آلفرد ويتگنشتاين، از اين نظريه پيروى كردهاند و آن را در ميان نظريات ديگر صدق، (15) از همه كم اشكالتر يافتهاند .تكيه اصلى فيلسوفان مسلمان در مباحث معرفتشناختى، برمفاهيم و تصورات است .غرض آنان از «علم» و «ادراك» دراين بحثها، علىالعموم «تصور» است .از اينرو، احكام و نتايجحاصله از بحثهاى ياد شده، اولا و بالذات منسوب به تصورات است و به تبع تصورات به تصديقات نيز نسبت داده مىشود .به نظر مىرسد اصالت مفهوم در معرفتشناسى فيلسوفان مسلمان - مقابل اصالت گزاره در معرفتشناسى جديد - ناشى از تلقى خاص آنان ازنوع تركيب گزاره است .مطابق نظرگاه فيلسوفان مسلمان، تركيب گزاره از تصورات يك تركيب اعتبارى است .3-2-2 . علم مفهومى و انواع آن تقسيم تصورات به حسى، خيالى و عقلى، براساس قواى ذهن آدمى مطابق تصوير حكيمان مسلمان صورت گرفته است .اگر چه در تعداد اين قوا ميان فيلسوفان اختلاف نظر وجود دارد، اما اينكه ذهن دست كم سه قوه: حس، خيال و عقل را دارد، مورد وفاق حكماست .تفكيك انواع معقولات از همديگر و متمايز نمودن سه نوع معقول - چنانكه پيشتر اشاره كرديم - از كارهاى مهم حكيمان مسلمان است .در نمودار شماره (2)، انواع تصورات و جايگاه هر يك از انواع در ذهن، نشان داده شده است .تفاوت اساسى تصورات حسى و خيالى با تصورات عقلى، در كليت و جزئيت است .ويژگى معقولات، كليت و شمول آنهاست; حال آنكه محسوسات و متخيلات جزئى هستند .در توجيه كليات و پاسخ به اين سؤال كه: آدمى چگونه موفق به درك كليات مىشود، حكيمان مسلمان همسخن نيستند .دو نظريه «تجريد» و «تعالى» در تبيين چگونگى ادراك كليات، از نظريات مشهور مسلمانان است (مطهرى، بىتا، ج1، [حواشى اصول فلسفه و روش رئاليسم]، صص 44-45) .تمايز تصورات حسى از خيالى به اين است كه تصورات حسى شفاف، روشن و محفوف به عوارضند و براى تحقق و بقاى آنها ارتباط وتماس حسى با محكى عنه آنها شرط لازم است .اما تصورات خيالى نه محفوف به همه عوارض حسىاند، و نه شفافيت و روشنى تصورات حسى را دارند .اگر چه تصورات خيالى مسبوق به تصورات حسىاند، ولى بقاى آنها منوط به بقاى ارتباط با خارج نيست .براى تمايز انواع معقولات از يكديگر نيز ملاكهايى ارائه شده است .معقولات اولى (مفاهيم ماهوى) با داشتن ويژگيهايى كه خاص آنهاست، از معقولات ثانيه، اعم از منطقى و فلسفى، متمايز مىگردند .اين ويژگيها عبارتنداز: الف: معقولات اولى صورتهاى مستقيم و بلا واسطه اشياى عينىاند .به سخن ديگر، هر يك از آنها داراى ما بازاى خارجى است .ب: معقولات اولى مسبوق به احساس وتخيل مىباشند; يعنى صورت جزئى دارند .ج: هر يك از معقولات اولى به گروه خاصى از اشياء تعلق دارند، و به اصطلاح جنبه اختصاصى دارند; برخلاف معقولات ثانيه كه همگى از مفاهيم عامهاند .معقولات ثانيه منطقى، حالت و صفت اشياء ذهنىاند، و فقط برمفاهيم و صورتهاى ذهنى حمل مىگردند .به سخن ديگر، عروض و اتصاف آنها در ذهن است .اما معقولات ثانيه فلسفى وضعيت متفاوتى دارند .اين مفاهيم با اينكه در نداشتن ويژگيهاى «الف» تا «ج» با مفاهيم منطقى شريكند، ولى از آن حيث كه اشياى عينى خارجى متصف به آنها مىشوند، از معقولات ثانيه منطقى متمايز مىگردند .به تعبير ديگر، مفاهيم فلسفى اتصافشان خارجى و عروضشان ذهنى است .(16) 3-2. نقش ذهن در فرايند شناختاز نظر فيلسوفان ذهن آدمى در فرايند شناخت نه منفعل محض است و نه فاعل تام، بلكه هم فاعل است و هم منفعل .آدمى در ابتداى خلقت فاقد هر نوع علم و ادراك و اساسا فاقد ذهن است .فرايند شناختبا به كار افتادن حواس، اعم از حواس ظاهرى و باطنى، آغاز مىشود .بدين ترتيب با پديد آمدن صورحسى، ذهن ساخته مىشود .پس از تحقق صورتهاى حسى، قوه خيال به كار مىافتد و صورتهاى خيالى صور پيشين در مرتبه خيال پديد مىآيد .بعد از اين مرحله، نوبت فعاليت قوه عقلانى است .صورتهاى عقلى مدركات، در اين مرحله در مرتبه عقل منعكس مىشود .در طى اين سه مرحله، نقش ذهن جز پذيرش صور چيز ديگرى نيست .در اينكه آيا اين پذيرش از نوع پذيرش ماده نسبتبه صورت ستيا از نوع پذيرش عرض از سوى جوهر، ميان حكيمان مسلمان اختلاف راى وجود دارد .ملاصدرا و پيروان فلسفه او قول اول را پذيرفتهاند، و جمهور فلاسفه به راى دوم نظر دادهاند .بعد از طى سه مرحله ياد شده، نفس آدمى - كه اينك واجد ذهن و دستگاه ادراكى است - قدرت ايفاى نقش فاعليت را در فرايند شناخت پيدا مىكند .پديد آمدن معقولات ثانيه منطقى و معقولات ثانيه فلسفى و نيز انواع گزارهها، نتيجه ايفاى نقش فاعليت ذهن است .كاركرد ذهن در اين مرحله بويژه در پديد آوردن معقولات ثانيه فلسفى، بيشتر از همه به وسيله علامه طباطبائى (ره) و شاگردان او بررسى شده است (طباطبائى، 1332، ج2، ص187; مطهرى،1369، ج3، ص283; مصباح يزدى، 1365، ج1، ص176) .حق آن است كه هنوز پرونده اين بحث مفتوح است، و پرسشهاى معتنابهى منتظر پاسخهاى پژوهشگران فلسفهاند .استقصاى كامل معقولات ثانيه فلسفى، تفكيك انواع مختلف آنها از همديگر، (17) بررسى چگونگى آشنايى ذهن با آنها، نقد نظام جنسى و فصلى ارسطويى در پرتو اين بررسيها، (18) نقش اين مفاهيم در منطق تعريف، و تجديد نظر در نظام تعريف منطق ارسطو، از جمله مسائل نيازمند به تحقيق و پژوهشند .4-2. معلوم بالذات و معلوم بالعرض جدا سازى معلوم بالعرض و معلوم بالذات، يكى ديگر از تفكيكها در قلمرو علم حصولى است .به دليل اينكه در علم حضورى وجود علمى شىء با وجود عينى آن يكى است، چنين تفكيكى در آنجا بىمعناست .ولى در علم حصولى - چنانكه پيشتر اشاره كرديم - وجود علمى شىء غير از وجود عينى آن است .به سخن ديگر، در علم حضورى وجود شىء براى خود و وجود آن براى ما يكى است، ولى در علم حصولى وجود شىء براى ما كه همان صورت ادراكى آن است متفاوت از وجود آن براى خودش است .اين صورت ادراكى كه حاكى از وجود عينى شىء است، «معلوم بالذات» ناميده مىشود (ملاصدرا، 1410ق، ج6، ص155) .قيد بالذات براى آن است كه آنچه بدون واسطه معلوم ماستخود صور ادراكى است و اشياى عينى به واسطه اين صور معلوم مىشوند .از اينرو، «معلوم بالعرض» چيزى است كه اتصاف آن به معلوميت نيازمند واسطه است .مراد از واسطه در اينجا، چيزى جز صورتهاى علمى نيست .بنابراين، معلوم بالعرض همان محكىعنه صور علمى و متعلق ادراكات ماست .نكتهاى كه بايد در اينجا يادآورى شود، آن است كه محكى عنه علوم ما و واقعيتهايى كه ادراكات ما از آنها حكايت مىكنند، متعلق به ساحتهاى گوناگون هستند .ارسطو و پيروان فلسفه او، اين واقعيات را منحصر در ده مقوله مىدانستند .از اينرو، مطابق نظر آنان، متعلق شناسايى ما همواره داخل در يكى از مقولات خواهد بود .ولى معقولات ثانيه منطقى و معقولات ثانيه فلسفى كه نقش بسيار مهمى را در شناختبه عهده دارند، خارج از مقولاتند .به سخن ديگر، قلمروشناسايى از نظرگاه فيلسوفان مسلمان، بسيار وسيعتر از دنيايى است كه در محدوده مقولات دهگانه ارسطويى مىگنجد .(19) 5-2 .فاعل شناسايى و هويت آن در اينكه فاعل شناسايى در همه مراحل شناخت، نفس - كه جوهرى مجرد به شمار مىرود - است، حكيمان مسلمان اتفاق نظر دارند .اما در نحوه وجود نفس و رابطه نفس با بدن از يك سو و با قواى نفسانى از سوى ديگر، اختلاف نظر است .ابنسينا و پيروان فلسفه او، نفس را «روحانية الحدوث و البقاء» مىدانند .طبق نظرگاه آنان، نفس به صورت يك جوهر تام و تمام، همزمان با خلقتبدن حادث مىشود و به بدن تعلق مىگيرد .قواى نفس به منزله ابزارهايىاند، كه نفس براى تدبير امور بدن و انجام كارهاى خود آنها را استخدام مىكند (ابنسينا،1403ق، ص308) .نظريه رقيب در مقابل نظريه ياد شده - كه مدتى طولانى از روايى و مقبوليت عام برخوردار بود - به وسيله صدرالمتالهين شيرازى اظهار شد .براساس نظريه صدرا، نفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء است .همچنين به لحاظ نحوه هستى، نفس موجودى ذومراتب است و قواى نفسانى چيزى جز مراتب نفس نيستند .از همينرو، ملاصدرا قاعده: «النفس فى وحدتها كل القوى» را تاسيس كرد (ملاصدرا، 1410ق، ج8، ص51) .6-2 . رابطه فاعل شناسايى با معلوم بالذات تا به اينجا، درباره فاعل شناسايى، علم (معلوم بالذات) و معلوم بالعرض، كه در فرايند شناخت نقش بنيادى دارند، مطالبى گفته شد .نقش عوامل ياد شده تاحدى است كه با حذف هر يك از آنها، پديده شناخت منتفى مىشود .از اينرو، مىتوان اين عناصر را اركان شناخت ناميد .اكنون، رابطه و نسبت اين عوامل با يكديگر بررسى مىشود .بحث در اين فقره، درباره نسبتشماره (1) است .در تبيين چگونگى اين نسبت، تاكنون حكيمان مسلمان دو نظريه عمده ارائه دادهاند .يك نظريه كه تازمان ملاصدرا در ميان حكما از مقبوليتبيشترى برخوردار بود، رابطه ميان [ A ] و [ K ] را از نوع رابطه عرض و معروض مىدانست .طبق اين نظريه، صور ادراكى اعراضى است كه در نفس حلول كرده است .به نظر برخى حكما، اين اعراض - چنانكه پيشتر توضيح داده شد - از مقوله كيف، اضافه، فعل و انفعال تلقى مىشد .ملاصدرا با احياى نظريه اتحاد عاقل و معقول و تعبيه پايههاى استوار فلسفى براى اين نظريه، رابطه ياد شده را «اتحاد وجودى» دانست (ملاصدرا، 1410ق، ج3، صص 312-335) .اين رابطه در مرحلهاى از نوع رابطه ماده و صورت و در مرحلهاى ديگر از نوع رابطه علت و معلول است .گفتنى است، ملاصدرا پيشتر، اتحادى بودن تركيب ماده و صورت (ملاصدرا، 1410ق، ج5، صص282-302) و نوعى اتحاد ميان علت و معلول را به اثبات رسانده بود (ملاصدرا، 1410ق، ج2، صص299-301) .7-2 . رابطه معلوم بالذات بامعلوم بالعرض سخن در اين قسمت، درباره نسبتشماره (2) است .همچنانكه در نمودار شماره (3) نشان دادهشد، انديشمندان مسلمان در خصوص نسبتياد شده و در تبيين رابطه علم و معلوم، سه نظريه ارائه كردهاند .نظريه «اتحاد ماهوى»، نظريهاى است كه فيلسوفان مسلمان علىالعموم از آن طرفدارى كردهاند، و براى توجيه رئاليسم معرفتشناختى پذيرش آن را ضرور دانستهاند .دو نظريه ديگر در اين خصوص وجود دارد .نظريه نخست اين است كه رابطه علم و معلوم، نوعى محاكات و مشابهت است .يعنى، صور علمى تطابق ماهوى با اشياى خارجى ندارند، و ذات و حقيقت آنها را به ما نشان نمىدهند .طبق اين نظريه آنچه به هنگام علم وادراك در ذهن ما تحقق پيدا مىكند «شبح محاكى» اشياى خارجى است (طباطبائى،1363، ص86) .نظريه ديگر، منكر هر نوع مشابهتى ميان علم و معلوم است .براساس اين نظريه، آنچه به هنگام علم و ادراك به ذهن مىآيد نه تنها تطابق ما هوى با اشياى خارجى ندارد، بلكه مشابهت مورد نظر اصحاب نظريه شبح محاكى را هم دارا نيست .اين نظريه در كتب فلسفى، مشهور به نظريه «شبح غير محاكى» است .8-2 . سبب و ملاك خود آگاهى و شناخت غير غرض از طرح اين مبحث، پاسخ به اين سؤال است كه: «ما چه زمانى به خود و اشياى خارج از خود علم پيدا مىكنيم؟» از آنجا كه حكيمان مسلمان علم به نفس را حضورى مىدانستند، سؤال ياد شده را عمدتا در خصوص علم به غير مطرح كردهاند .طبيعى است كه پاسخهاى اين سؤال به تبع تفاوتهايى كه در نظرگاههاى حكيمان نسبتبه رابطه علم و معلوم وجود دارد، مختلف خواهد بود .در ذيل، اين پاسخها با رعايت قراردادهاى [ A ] (فاعل شناسايى)، [ B ] (معلوم بالعرض) و « اگر و تنها » (شرط لازم و كافى)، به اختصار بيان مىشود .الف: A به B علم دارد، اگر و تنها اگر ماهيت B در ذهن A وجود ذهنى بيابد .اين پاسخ، متوقف به يك پيشفرض وجود شناختى است .پيشفرض مورد نظر اين است كه هر ماهيتى مىتواند واجد دو نوع وجود شود، و ميان تحقق آنها تلازمى در كار نيست .يعنى، تحقق وجود خارجى براى ماهيت مستلزم وجود ذهنى آن نيست; همچنانكه تحقق وجود ذهنى براى ماهيت، مستلزم وجود خارجى آن نيست .روشن است كه اگر چنين پيشفرضى در ميان نباشد، اين واقعيت كه به برخى موجودات علم داريم و به برخى نه،و اينكه به معدومات علم داريم، توجيهپذير نخواهد بود .ب: A به B علم دارد، اگر و تنها اگر نوعى اضافه و نسبت ميان A و B برقرار باشد .يعنى وقتى نفس انسان با معلوم بالعرض يك نوع اضافه ونسبت پيدا كرد، علم حاصل مىشود .قايلان به اين نظريه، در حقيقت منكر وجود ذهنىاند .اين نظريه از توجيه علم حضورى و علم به معدومات عاجز است .طرفداران نظريه وجود ذهنى با انگشت نهادن برضعفهاى اشاره شده، اين نظريه را باطل مىكردند .ج: A به B علم دارد، اگر و تنها اگر شبح محاكى B در ذهن A تحقق پيدا كند .علم دارد اگر و تنها اگر شبح غير محاكى B در ذهن A تحقق پيدا كند .مضمون «ج» در معرفتشناسى جديد، از نظريات ديگر پذيرفتهتر است .ملاصدرا بىآنكه با پاسخ «الف» مخالفتى داشته باشد، ملاك مطلق آگاهى را - خواه آگاهى به خود باشد و خواه آگاهى به غير - حضور دانست، و ملاك حضور را تجرد شمرد .(ملاصدرا، 1410ق، ج3، ص298) .9-2. ارزش و اعتبار علم ارزش و اعتبار علم يا واقعنمايى ادراكات، از مباحثبسيار مهم در معرفتشناسى است .تبيين واقعنمايى علم، يكى از مسائل اساسى اين فن است .در معرفتشناسى جديد، جايگاه اصلى اين بحث در «تئورىهاى صدق» است; ولى فيلسوفان مسلمان به جهت رويكرد اصالت مفهومى در مباحث معرفتشناختى، اين بحث را در ارتباط با مفاهيم و صورتهاى علمى مطرح كردهاند .براساس اينرويكرد و مطابق نظرگاه آنان، واقعنمايى اولا و بالذات صفت تصورات است .واقعنمايى گزاره چيزى جز واقعنمايى اجزاى آن - كه همان تصوراتند - نيست .از اينرو، با تبيين واقعنمايى تصورات كه در نظريه وجود ذهنى انجام مىگيرد، مشكل واقعنمايى ادراكات را حل شده تلقى مىكنند .حقيقت آن است كه نظر به دو مشكل اساسى «مبناگروى» ( Fundationalism ) ، هنوز نيازمند بحثهاى فراوان در اين مسئله هستيم .دو مشكل ياد شده عبارتند از: الف: چگونه مىتوان از «يقين» كه يك حالت روانشناختى است و اساسىترين ويژگى اصول متعارفه مىباشد، به «صدق» پل زد؟ ب: مشكل دوم مبناگروى، ساختن يك نظام معرفتى مبتنى برگزارههاى بديهى است .استخراج مجموعه گزارههاى علوم به صورت طولى از گزارههاى بديهى با بهرهگيرى از منطق ارسطويى، مستلزم آن است كه گزارههاى ياده شده حد وسط مشترك داشته باشند .فقدان حد مشترك در گزارههاى پايه، مبناگروى را با مشكل مواجه كرده است .10-2. راههاى حصول علم چنانكه در مبحث: «نقش ذهن در فرايند شناخت» توضيح داديم، فيلسوفان مسلمان به تبعيت از ارسطو معتقدند (مطهرى، 1332، ج2، [حواشى اصول فلسفه و روش رئاليسم]، صص172-173): «نفس انسان در آغاز در حال قوه و استعداد محض است، و لوح بىنقشى است كه فقط استعداد پذيرفتن نقوش را دارد و بالفعل واجد هيچ معلوم و معقولى نيست .و از طرف ديگر، ادراكات جزئى حسى را مقدم بر ادراكات كلى عقلى مىشمارند .» مفاهيم و تصورات عقلى مطابق تصريح آنان، (ملاصدرا،1346، ص256)، امورى انتزاعىاند، كه عقل آنها را از تصورات حسى و خيالى انتزاع مىكند .در اين ميان - چنانكه پيشتر گفتيم - انتزاع مفاهيمى از قبيل مفهوم: انسان، درخت و اسب، از انتزاع مفاهيمى از قبيل مفهوم: وجود، عدم، وحدت، كثرت، ضرورت و امكان، متفاوت است .تفاوت ياد شده را مىتوان اينگونه توضيح داد (مطهرى، 1332، ج2، [حواشى اصول فلسفه و روش رئاليسم]، ص173) .«انتزاع دسته اول مستقيما از راه تجريد و تعميم جزئيات محسوسه براى عقل حاصل شده است، ولى دسته دوم از دسته اول به نحو ديگرى انتزاع شده است دسته دوم مستقيما از راه حواس وارد ذهن نشدهاند، بلكه ذهن پس از واجد شدن صورحسيه با يك نوع فعاليتخاصى و با يك ترتيب خاصى، اين مفاهيم را از آن صورحسيه انتزاع مىكند .(20) لهذا دسته اول در اصطلاح فلسفه «معقولات اوليه»، و دسته دوم كه متكى به دسته اول هستند «معقولات ثانيه» خوانده مىشوند .و همين معقولات ثانيه فلسفى است، كه بديهيات اوليه منطق و موضوعات غالب مسائل فلسفه اولى را تشكيل مىدهند .» پس از حصول عناصر بسيط ادراكات - كه طى آن نفس بيشتر منفعل است تا فاعل و جنبه انفعالى نفس در اين مرحله بر جنبه فاعليت آن فزونى دارد - نفس با فعاليتخود از بسايط، مركبات و از مفردات، گزارهها را به وجود مىآورد .آنگاه با استفاده از رابطه توليدى و زايشى ميان گزارهها و با بهرهگيرى از نظامهاى منطقى و تشكيل و تنظيم استنتاجات و قياسات، رشتههاى مختلف دانش فراهم مىشود .انديشمندان مسلمان با ارائه تبيين ياد شده در خصوص راههاى «حصول علم»، تفسير روشنى بر اين آموزه قرآنى: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا و جعل لكم السمع والابصار و الافئدة لعلكم تشكرون» (نحل، 80) يافتهاند (فخررازى، بىتا، ص89) .پىنوشتها
عضو هيئتعلمى و رئيس دانشكده الهيات، معارفاسلامى وارشاد دانشگاه امام صادق(ع) 1. استقلال مباحث مربوط به علم، عالم ومعلوم در قالب يك مسئله فلسفى، اولين بار در آثار صدرالمتالهين شيرازى واقعيتيافت .وى مرحله دهم از جلد سوم اسفار نه جلدى را، به «عقل و معقول» اختصاص داده و در طى39 فصل، بحث مبسوطى را درباره علم و اداراك عرضه كرده است .ملاصدرا در طليعه بحث عقل و معقول، به منظور تبيين فلسفى بودن اين مسئله، مىنويسد (ملاصدرا،1410ق، ج3، ص278): «از جمله امورى كه بر موجود مطلق - بدون آنكه نيازمند آن باشد كه در قالب يك نوع طبيعى يا تعليمى درآيد - عارض مىشود; آن است كه علم، عالم و معلوم مىباشد .از اينرو، لازم استبحث از علم و احكام و ويژگيهاى آن در فلسفه اولى آورده شود .چرا كه فلسفه علمى است كه از احوال كلى عارض برموجود مطلق بحث مىكند .» صدرا در تنظيم اين مبحث و عنوان بندى آن، از فخررازى پيروى كرده است .فخررازى چنين بحثى را در مبحث مقولات، ذيل مقوله كيف آورده است (فخررازى، 1410ق، ج2، صص439-501) .2. فلسفه مضاف در مقابل فلسفه مطلق است .مراد از آن، شاخههايى از دانش فلسفه است كه در نامگذارى آنها «فلسفه» به صورت مطلق استعمال نشده، بلكه به چيز ديگرى كه آن چيز گاهى عنوان يك علم است و گاهى غير آن، اضافه مىشود .براى مثال، فلسفه اخلاق، فلسفه منطق و فلسفه فيزيك، از جمله فلسفههاى مضافىاند كه در آنها مضافاليه «فلسفه» نام يك علم است .فلسفه هنر، فلسفه دين وفلسفه تاريخ - نه فلسفه علم تاريخ - فلسفههاى مضافىاند كه مضافاليه آنها يك علم نيست .آن گروه از فلسفههاى مضاف كه مضافاليه آنها يك علم است، معرفت درجه دوم به شمار مىروند .به طور كلى، علوم ومعارفى كه موضوع و متعلق آنها يك علم است، معرفت درجه دوم ناميده مىشوند .در مقابل، علوم و معارفى كه موضوع و متعلق آنها واقعيتى از واقعيتهاى عينى باشد، معرفت درجه اول ناميده مىشوند .در معرفتهاى درجه دوم، درباره علوم ديگر، وجه حاجتبشر به آنها، روشهاى تبيين در آنها و مباحث ديگرى از اين دست گفتگو مىشود .ولى در معرفتهاى درجه اول، درباره واقعيتهاى خارجى بحث مىشود .به اين ترتيب، هر معرفت درجه دومى فلسفه مضاف است، ولى هر فلسفه مضافى معرفت درجه دوم نيست .3. اين نوع بحثها را كه در فلسفه غرب از استقلال و توسعه زيادى برخوردار شده است، از حيث تاريخى به چهار دوره: علمشناسى ارسطويى، علمشناسى پوزيتيويستى، علمشناسى منطقى - دستورى پوپر و لاكاتوش و علمشناسى تاريخى - توصيفى تامس كوهن تقسيم كردهاند 4. مسئله وجود ذهنى، يكى از مسائل «وجود» شناسى در فلسفه اسلامى است .تقسيم وجود به ذهنى و عينى، از پيشينه طولانى برخوردار نيست .ظاهرا نخست فخررازى آن را به صورت مسئله مستقلى طرح كرد (فخررازى، 1410ق، ج1، صص130-132) .البته عمده مباحث آن ضمن مسائل ديگر در آثار فيلسوفان پيشين مطرح شده بود .براى مثال، شيخالرئيس درالهيات شفاء ضمن بحث در حقيقت علم ذيل مقوله كيف، متعرض اشكالات معروف در اين مسئله شده، و پس از تقرير اشكالات به آنها پاسخ داده است .(ابنسينا، 1380ق، صص 140-144) اما از زمان فخررازى به اين سو، وجود ذهنى برشمار مسائل وجود افزوده شد .بعد از رازى، خواجه نصير در كتاب تجريد الاعتقاد، يكى از مسائل امور عامه را به وجود ذهنى اختصاص داد و شارحان تجريد برغناى مباحث آن افزودند (لاهيجى، بىتا، ص80) .صدرا در اسفار، بحث مبسوطى را به وجود ذهنى اختصاص داده است (ملاصدرا، 1410ق، ج1، صص326-363) .5. «رئاليسم» دومعناى بسيار عمدهدار دارد; يكى رئاليسم وجود شناختى است، و ديگرى رئاليسم معرفتشناختى .رئاليسم وجودشناختى يعنى اعتقاد به اينكه: «خارج از ذهن من چيزى هست .» رئاليسم معرفتشناختى يعنى اعتقاد به اينكه: «علم به واقعيات امكانپذير است» .فيسلوفان مسلمان، به هر دو معنا اعتقاد دارند .6. اصل كلمه «سفسطه» در زبان يونانى، «سوفيسما» ( sohisma ) مشتق از [ sohos ] به معناى حكيم و ماهر است .معناى سفسطه در فلسفه، «حكمت دروغين» يا «قلب حقيقت» است .در اصطلاح منطقيان، سفسطه قياسى است مركب از وهميات كه مقصود از آن، در غلط انداختن دشمن واسكات او است .(صليبا،1366، ص392) فيلسوفان ما از اين كلمه معناى ديگرى قصد كردهاند .معناى مورد نظر آنان، «عدم مطابقت علم با معلوم، على وجه كلى» است .اگر كسى بگويد هيچ علمى از علوم انسان با معلوم مطابقت ندارد، قايل به سفسطه شده است .فيلسوفان مسلمان اغلب از سفسطه، به عنوان حربهاى براى كوبيدن مخالفان استفاده كردهاند .7 . موضع جزمگرايى عبارت است از پذيرش بدون دليل رئاليسم معرفتشناختى .يعنى، اگر كسى معتقد باشد كه شناخت واقع فىالجمله امكانپذير است ولى نتواند آن را اثبات كند بلكه به صورت اصل موضوع بپذيرد، چنين كسى «جزم گرا» ( Dogmatist ) ناميده مىشود .8 .شهيد مطهرى در اين مسئله برخلاف علامه طباطبائى (طباطبائى،1363، ص86)، جزمگرا نيست .وى معقتد است كه تطابق ماهوى ذهن و عين را مىتوان با دليل اثبات كرد .ايشان در شرح مبسوط منظومه، برهانى را براى اين منظور اقامه كرده است (مطهرى،1366، ج1، ص288 به بعد) .9 . عبارت «معقولات ثانيه» در آثار فيلسوفان پيشين، از جمله ابنسينا- منطق شفاء - به كار برده شده است .همواره مراد از اين عبارت، معقولات ثانيه منطقى بوده كه عروض و اتصاف آنها در ذهن است .اطلاق عبارت «معقولات ثانيه» بر مفاهيمى همچون مفهوم: «شيئيت»، «امكان» و «وجوب»، كه اتصاف آنها در خارج است و عروض آنها در ذهن، اولين بار به وسيله خواجه نصير صورت گرفت (طوسى،1407ق، ص42) .يكى از شارحان تجريد برخواجه نصير اعتراض كرده است كه چرا او مفاهيمى را كه صفات اشياى خارجى قرار مىگيرند، معقول ثانى دانسته است (قوشچى، بىتا، ص 30) .روشن است كه مستشكل معقول ثانى را مساوى با مفاهيم منطقى مىدانسته است .برخى ديگر از شارحان تجريد در پاسخ به اين اعتراض، گفتهاند كه معقول ثانى بر دوقسم است (لاهيجى، بىتا، صص70-72) .به اين ترتيب، تفكيك روشنى ميان دو دسته از معقولات ثانيه شده است، كه دستهاى را معقولات ثانيه منطقى و دسته ديگر را معقولات ثانيه فلسفى ناميدهاند .10. «مقوله»، به معناى محمول است .سبب نامگذارى آن، اين است كه مقولات به حمل ذاتى براشياء حمل مىشوند و هيچ محمولى برآنها حمل نمىگردد .در خصوص تعداد مقولات، در ميان انديشمندان مسلمان سه نظريه وجود دارد: نظريه جمهور فلاسفه آن است كه تعداد مقولات دهتاست; يك مقوله جوهر، و نه مقوله عرضى .مقولات عرضى عبارتند از: كم، كيف، وضع، اين، له، متى، فعل، اضافه وانفعال .عمربن سهلان ساوجى در كتاب البصائر با تحويل مقولات مشتمل برنسبت (هفت مقوله اخير) به يك مقوله، تعداد مقولات را به چهار عدد فرو كاست .مقولات مورد نظر وى عبارتند از: جوهر، كم، كيف و نسبت .شيخ اشراق پس از آنكه «حركت» را يك مقوله دانست، شمار مقولات را پنج عدد برشمرد (سهروردى،1396ق، صص 221-293) .11 .مطابق نظر فيلسوفان مسلمان، كيف نفسانى مشتمل بر انواعى است از قبيل: علم، اراده، لذت والم .به جهت اشتمال كيف نفسانى برعلم بود، كه فيلسوفان مسلمان برخى از مباحث علم و ادراك را در ضمن اين مسئله مىآوردند .12. از همينرو، فيلسوفان مسلمان در آثار فلسفى خود، مسائلى را به احكام عرضى ماهيت همچون: كليت، جزئيت و تشخص اختصاص داده، و نظريات متعددى را براى تبيين اين امور عرضه نمودهاند .13 . با اينكه ملاصدرا بارها ملاك علم و ادراك را تجرد از ماده دانسته (ملاصدرا، 1410ق، ج3، ص 298)، در عين حال در برخى مواضع سخن از سريان علم در جميع موجودات به ميان آورده و علم را مساوق با وجود شمرده است (ملاصدرا، 1410ق، ج2، صص 235-239 و ج7، صص148-168) .14. زبانشناسان، «تعبير زبانى» ( Linguistic exressions ) را به مفهوم عامى اطلاق مىكنند كه اقسام چندى را شامل مىشود .در نمودار ذيل، برخى از اقسام تعبيرات زبانى نشان داده شده است .تعبير زبانى اگر يك واحد معنايى بسيط بود، كلمه; واگر مركب تام بود، جمله; و در غير اين صورت، عبارت ناميده مىشود .هر يك از اقسام ياد شده، داراى عرض عريضى است كه در كتابهاى مفصل بحثشدهاند .( Haack, 1978 , .56-79) .15. افزون بر «تئورى مطابقت صدق»، معرفتشناسان هفت نظريه ديگر را درباره صدق ارائه كردهاند .خانم سوزان هاك گزارش فشردهاى از اين نظريات را در فصل هفتم كتاب خود به نام فلسفه منطق ارائه كرده است .16. افزون براقسامى كه براى علم شمرده شد، در برخى از كتابهاى فلسفى تقسيمات ديگرى هم براى علم آمده است .تقسيم علم به: واجب و ممكن، جوهر و عرض، فعلى و انفعالى، پايه و غير پايه يا بديهى و نظرى، و حقيقى و اعتبارى، از آن جملهاند (ملاصدرا، 1410ق، ج3، صص383-384; طباطبائى،1363، ص 265)3 17. تحقيقات فيلسوفان تحليل زبان در اين خصوص مىتواند راهگشا باشد .18. استاد محمدتقى مصباح يزدى در كتاب آموزش فلسفه و نيز در تعليقات نهاية الحكمة، نقد عالمانهاى نسبتبه مقولات دهگانه ارسطويى به عمل آورده، و در نهايت امر بجز مقوله كيف، باقى مقولات را خارج ازمفاهيم ماهوى و از سنخ معقولات ثانيه فلسفى دانسته است (مصباح يزدى، 1365، ج2، صص 152-197 همو،1363، صص185-281) .19. اين مسئله تاكيد ديگرى برضرورت تجديد نظر در نظام جنسى و فصلى ارسطويى است .20. علامه طباطبائى(ره) در مقاله پنجم كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، نظريهاى را در خصوص كيفيت و ترتيب انتزاع مفاهيم ياد شده در متن، ارائه كرده است .عنوان اين مقاله، «پيدايش كثرت در ادراكات» است .12. فخررازى، محمدبنعمر، التفسيرالكبير، 32ج، داراحياءالتراثالعربى، بىتا 15. قوشچى، ملاعلى، شرح تجريد الاعتقاد، چاپ سنگى رحلى 19. مطهرى، مرتضى، شرح مبسوط منظومه، ج1-3، تهران: انتشارات حكمت، چ4،1366 1. ابنسينا، اشارات و تنبيهات،3ج، تهران: دفتر نشر كتاب، چ2،1403ق 13. همو، المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات، تحقيق وتعليق: محمد المعتصم باللهالبغدادى، ج2، لبنان: دارالكتاب العربى، ط1، 1410ق 11. همو، رسالة مسئلة العلم، تصحيح: عبدا نورانى، مشهد: دانشگاه مشهد، چ1، 1345 14. همو، المطالب العالية، تحقيق: احمد حجازى، ج3، بيروت: منشورات الشريف الرضى، ط1،1407ق 16. لاهيجى، عبدالرزاق، شوارق الالهام، چاپ سنگى رحلى 17. مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش فلسفه، 2ج، تهران: انتشارات سازمان تبليغاتاسلامى، چ1، 1365 10. طوسى، نصيرالدين محمد، تجريد الاعتقاد(ضمن كشف المراد علامه حلى)، قم: مؤسسة النشرالاسلامى،1407ق 18. همو، تعليقات نهاية الحكمة، تهران: انتشارات الزهراء، چ1،1366 22. Haack, Susan, philosophy of Logics, Cambridge, 1978 20. ملاصدرا، صدرالدين محمد، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة،9ج، بيروت:داراحياء الثرات العربى، ط 4، 1410ق 2. همو، الشفاء (الالهيات)، به كوشش: ابراهيم مدكور، مصر: الهيئة العامة لشئون المطابع الاميرية، ط1، 1380ق 3. برت، ادوين آرتور، مبادى مابعدالطبيعى علوم نوين، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ1،1369 4. زاهدى، زينالدين، شرح منظومه فارسى، قم: انتشارات ايران، چ1 5. سبزوارى، ملاهادى، غررالفرائد، 2ج، تصحيح: حسن حسنزاده آملى، تهران: نشر ناب، چ1،1413ق 6. سهروردى، شهابالدين يحيى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، 2ج، تصحيح و مقدمه: هانرى كربن، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ايران، چ1،1396ق 7. صليبا، جميل، فرهنگ فلسفى، ترجمه: منوچهر صانعىدره بيدى، تهران: انتشارات حكمت، چ1،1366 8. طباطبائى، سيدمحمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با حواشى: استاد مطهرى، قم: دفتر انتشاراتاسلامى، چ1، 1332 9. همو، نهاية الحكمة، تهران: انتشارات الزهراء، چ1،1363 منابع: 4. زاهدى، زينالدين، شرح منظومه فارسى، قم: انتشارات ايران، چ1 5. سبزوارى، ملاهادى، غررالفرائد، 2ج، تصحيح: حسن حسنزاده آملى، تهران: نشر ناب، چ1،1413ق 7. صليبا، جميل، فرهنگ فلسفى، ترجمه: منوچهر صانعىدره بيدى، تهران: انتشارات حكمت، چ1،1366 9. همو، نهاية الحكمة، تهران: انتشارات الزهراء، چ1،1363 1. ابنسينا، اشارات و تنبيهات،3ج، تهران: دفتر نشر كتاب، چ2،1403ق 10. طوسى، نصيرالدين محمد، تجريد الاعتقاد(ضمن كشف المراد علامه حلى)، قم: مؤسسة النشرالاسلامى،1407ق 12. فخررازى، محمدبنعمر، التفسيرالكبير، 32ج، داراحياءالتراثالعربى، بىتا 17. مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش فلسفه، 2ج، تهران: انتشارات سازمان تبليغاتاسلامى، چ1، 1365 19. مطهرى، مرتضى، شرح مبسوط منظومه، ج1-3، تهران: انتشارات حكمت، چ4،1366 20. ملاصدرا، صدرالدين محمد، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة،9ج، بيروت:داراحياء الثرات العربى، ط 4، 1410ق 21. همو، الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية، تصحيح، تعليق و مقدمه: جلالالدين آشتيانى، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، چ1،1346 22. Haack, Susan, philosophy of Logics, Cambridge, 1978 2. همو، الشفاء (الالهيات)، به كوشش: ابراهيم مدكور، مصر: الهيئة العامة لشئون المطابع الاميرية، ط1، 1380ق 3. برت، ادوين آرتور، مبادى مابعدالطبيعى علوم نوين، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چ1،1369 6. سهروردى، شهابالدين يحيى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، 2ج، تصحيح و مقدمه: هانرى كربن، تهران: انتشارات انجمن فلسفه ايران، چ1،1396ق 8. طباطبائى، سيدمحمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، با حواشى: استاد مطهرى، قم: دفتر انتشاراتاسلامى، چ1، 1332 11. همو، رسالة مسئلة العلم، تصحيح: عبدا نورانى، مشهد: دانشگاه مشهد، چ1، 1345 13. همو، المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات، تحقيق وتعليق: محمد المعتصم باللهالبغدادى، ج2، لبنان: دارالكتاب العربى، ط1، 1410ق 14. همو، المطالب العالية، تحقيق: احمد حجازى، ج3، بيروت: منشورات الشريف الرضى، ط1،1407ق