طرح معرفت شناسی اسلامی، تعامل بازسازی میراث اسلامی با علوم انسانی و اجتماعی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

طرح معرفت شناسی اسلامی، تعامل بازسازی میراث اسلامی با علوم انسانی و اجتماعی - نسخه متنی

طه جابر علوانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طرح معرفت شناسي اسلامي

اشاره

آنچه در جريان فكري معاصر عرب، به عنوان اسلامي كردن معرفت مطرح مي شود ـ چنان كه جابرالعواني نيز به نيكي اشاره كرده است ـ گامي فراسوي آن چيزي است كه در دو دهه اخير در جنبش احياي ديني از اقبال لاهوري تا كنون مطرح شده و طبعا تجربه نزديك به دو قرن را در پيش روي دارد. مهمترين ويژگي هاي مثبت اين رويكرد عبارت است از:

1. گريز از تقليدگرايي و تقرب به فرهنگ مدرنيته غربي و در عين حال توجه به مشكلات و آسيب هاي سنت گرايي و خشك انديشي؛

2. توجه به اهميت و ضرورت اجتهاد بنيادين در سه حوزه منابع وحياني، ميراث اسلامي و فرهنگ غرب و تأكيد همزمان بر دو عنصر پالايش فرهنگ ديني و نوآوري بر بنيان هاي اصيل و ثابت اسلامي؛

3. دوري از خام انديشي و سطحي نگري نسبت به مدرنيسم و پست مدرنيسم و نگاه ژرف و در عين حال معتدل به دستاوردهاي فكري و فناورانه غرب؛

4. از همه مهمتر، پيشرفت طرح «معرفت شناسي اسلامي» در نقد مباني و روش شناسي علم غربي و پي جويي بازسازي علوم انساني و اجتماعي بر پايه معارف وحياني است.

مجموعه اي از اين عناصر مثبت، سبب شده است كه اين جريان در ميان گرايش هاي متنوع در دنياي عرب پايگاهي استوار و قابل اعتنا به دست آورد. اما از مطالعه و پي جويي آثار بي شمار مركز جهاني انديشه اسلامي، كاستي هاي چندي به نظر مي رسد كه در اين گفت وگو نيز جاي پاي آنها را به خوبي مي توان يافت. در اينجا به چند نكته كه به مقاله حاضر بيشتر پيوند مي يابد، اشاره مي كنيم.

1. اين گروه در نقد مباني علمي و فرهنگي غرب كامياب تر بوده اند تا در انداختن طرحي نو در بازسازي دانش هاي نوين انساني و اجتماعي برپايه اصول اسلامي. البته اين كاستي را بايد تا حدودي ناشي از دشواري كار و محدودبودن حلقه طرفداران اين طرح در جهان اسلام دانست.

2. با آن كه جابرالعلواني و همفكرانش بارها از جمع ميان قرائت وحي و قرائت هستي سخن گفته اند و تركيب اين دو دانش را ضروري دانسته اند، اما تا آنجا كه مي دانيم هنوز به لحاظ روش شناختي راهي روشن براي اين پيوند ارائه نكرده اند. تأسيس اين منطق و روش، اولين و مهمترين گام در پي ريزي طرح اسلامي كردن معرفت و دانش نوين ديني است.

3. از مؤلفه هاي مهم در انديشه اين گروه، توجه و تفطن به فرق ميان ميراث اسلامي و معارف اسلامي است كه دومي برخاسته از قرآن و سنت نبوي است و اولي به قرائت تاريخي (متأثر از زمان و مكان) از آن منابع وحياني باز مي گردد. با اين حال، دو ابهام اساسي وجود دارد كه بايد برطرف گردد: نخست مرز ميان اين دو مقوله است كه در آثار آقاي جابرالعلواني و ديگران به روشني تبيين نشده است. مخصوصا بايد توجه داشت كه معارف و ميراث اسلامي در تاريخ فرهنگ اسلامي در قالب دانش هايي چون فقه، فلسفه، اخلاق و... جلوه گر شده اند و جداسازي عناصر ميراثي از عناصر و حياني آن كاري دشوار و نيازمند روش شناسي دقيق است. دوم آنكه روش پالايش و قرائت نوين از اين منابع و ميراث، چندان روشن نشده است. چنان كه پيداست، نزاع اصلي ميان گرايش هاي گوناگون سنتي، نوانديشي، بنيادگرا و... در بين انديشمندان اسلامي معاصر دقيقا در همين نقطه بوده است.

در پايان بايد اذعان نمود كه در جامعه اسلامي ما در دو دهه گذشته، علي رغم شكل گيري يك نظام ديني و لزوم توجه به بازسازي و نوسازي علوم اجتماعي بر پايه مباني اسلامي و نيازهاي بومي كشور، اين مباحث بنيادين ـ چنان كه بايسته است ـ در عرصه فكر و انديشه مطرح نشده و برنامه پژوهشي روشني در اين زمينه در دستور كار قرار نگرفته است.

(تعامل بازسازي ميراث اسلامي با علوم انساني و اجتماعي غرب)

گفت وگو با طه جابرالعلواني

پگاه حوزه، ش 9 و 11

چكيده: در دو دهه گذشته، در دنياي عرب، جرياني از فكر اسلامي شكل گرفته است كه با عنوان «معرفت شناسي اسلامي» يا «اسلامي كردن معرفت» [ = اسلمة المعرفه [معروف شده است. اين گروه از انديشمندان مسلمان با تأسيس «مركز جهاني انديشه اسلامي» و گسترش نمايندگي هاي خود در كشورهاي عربي و غربي، اينك يك جريان فكري نيرومند را شكل مي دهد كه با فاصله گرفتن از روشنفكران و سنت گرايان، سعي در اجراي طرح تازه اي در نسبت ميان اسلام و تجددگرايي دارد. جابرالعلواني كه يكي از متفكران اين جريان است. در دو گفت وگوي زير به ويژگي هاي طرح معرفت شناسي اسلامي» اشاره كرده است. از نظر وي، معرفت شناسي اسلامي، عملياتي اجتهادي در امور مربوط به ميراث اسلامي و منابع آن و عملياتي ابداعي در تعامل ميراث اسلامي با علوم انساني و اجتماعي است.

بيش از دو قرن است كه دعوتي دوباره به گشايش باب اجتهاد مطرح شده است. اين دعوت را سيد جمال و شيخ محمد عبده آغاز كرده اند. موضع «طرح معرفت شناسي اسلامي» نسبت به اين دعوت چگونه است؟

سيد جمال و شيخ محمد عبده با انديشه و دعوت خويش، مكتب و يا مكاتبي اصلاحي را شكل دادند تا هويت امت را حفاظت و انديشه اش را نوسازي كنند. امّا ما به موضوع اجتهاد و تقليد از زاويه اي مي نگريم كه با خاستگاه نظري آن دو متفاوت است؛ هرچند هدف هر دو يكي است. اجتهادي كه بر هر مرد و زن مسلماني فريضه است، حالتي عقلي و رواني است كه بايد همه نيروهاي انسان را براي انجام وظيفه قرائت هستي و جهان، براي تحقق بخشيدن به هدف حق از آفرينش ـ كه «آباداني» است ـ و نيز انجام وظيفه قرائت وحي و تحقق بخشيدن به «تزكيه» آزاد كند. هرگاه عقل انساني اين دو قرائت [ قرائت هستي و قرائت وحي] را فراهم آورد، از دايره «عقلانيت عوام» خارج مي شود و از «طبيعت گسسته» فراتر مي رود و از «احساس رواني بزرگ» تعالي مي يابد و بر تحقق اهداف برتر و به تعبير ديگر ارزش هاي حاكم اسلامي ـ كه توحيد و تزكيه و آباداني است ـ توانا مي شود... .

به اين ترتيب، اسلام توانسته است مرز مسلماني را، كه منبع همه انديشه ها و معرفت ها و هنرهايي است كه فرهنگ اسلامي را شكل داده و تمدن اسلامي بر آن بنا شده است، پي ريزي كند. مكتب هاي فقهي اسلامي و توليدات فقهي آن ها، يكي از بازتاب ها و تجليات اين فرد است. انحصار دادن مفهوم اجتهاد در دائره فقهي به وسيله پيشينيان، سبب شد تا دعوت هاي اصلاحي پسيني كه نداي «وجوب اصلاح خِرد مسلمان» و تداوم و پويايي و كارآمدي اجتهاد را سر دادند، با بدفهمي بسيار روبه رو شوند و گمان شد با بيان احكامِ اوضاع فعلي، مشكلات مسلمانان راه حل خود را پيدا خواهند كرد. اين پندار ساده گرايانه، بسياري از اصلاح گرايان را به ورطه انديشه «مقايسه» و «نزديك سازي» كشاند. بدين معنا كه با تأويل و تفسيري تازه از موضع اسلامي نسبت به بسياري از مسائل، كه دست مايه ما در طرد انديشه غربي در قرن نوزدهم اوايل قرن بيستم بود، ارائه دهند تا موضع اسلامي، با مقتضيات عملي و عقلانيِ غربي هماهنگ شود كه اعتراض عقل عملي و تجربي را نيانگيخت. بهترين نامي كه مي توان بر اين حالت نهاد «تقليد پيشرفته» است. از اين روست كه تلاش هاي «ريشه يابانه» در اين رويكرد، چندان خلوص نداشته است؛ زيرا روش ـ به اصطلاح ـ عرف فقهاء، روش «تلفيقي» و چه بسا فراتر از تلفيق بوده است؛ چون مي كوشيده است تا دو سبك تمدني را كه ريشه ها و منابع و فرايند و اهدافي متفاوت داشته اند، با هم تلفيق كند.

البته آثار شهيد محمدباقر صدر و كارهاي سيد قطب در سال هاي پاياني زندگي اش و كارهاي شهيدان شريعتي، مطهري و اسماعيل فاروقي و امثال آنان تلاش هاي اجتهادي بوده اند كه در قياس با كارهاي پيشينيان و معاصرانشان پيشرفته تر بودند.

با اين مقدمه، طرح معرفت شناسي اسلامي» پيش از هر چيز داراي روشي معرفت شناختي است، اگرچه مقدمات و مراحل و اهداف و ابزارهايي دارد.

براي تبيين بيشتر اين موضوع، بايد توجه داشت كه مجموعه علوم معاصر بر سه گونه اند:

1. علوم نقلي يا علوم شرعي،

2. علوم انساني و اجتماعي،

3. علوم فناورانه و اجرايي و محض. «معرفت شناسي اسلامي» از آن رو كه مسأله اي «روش شناختي و معرفت شناختي» است، در پي نوسازي اساسي در گونه نخست است؛ زيرا اين علوم، معارفي را در بر دارد كه تحت تأثير بسيار دو عامل زمان و مكان است و تجديدنظرهاي مداوم و مستمري بايد در اين علوم و براساس مباني روش شناختي قرآن مجيد صورت گيرد. امّا درباره علوم انساني و اجتماعي، طرح معرفت شناسي اسلامي معتقد است اين علوم مبتني بر قرائت يك سويه (قرائت هستي) است و اين منبع بسياري از مشكلات و بحران ها در اين معارف شده است. از اين رو بايد روش ها و نظريات معرفتي اين علوم را تابع روشمندي «جمع بين دو قرائت» (قرائت وحي و قرائت هستي) قرار داد؛ زيرا اين تنها راه تصحيح مسير آن و پيوند آن با ارزش ها و راه برون رو از بحران هايي است كه اين علوم با نگرش يك بعدي و جزيي. گرفتارش شده اند. درباره گروه سوم، نظر «معرفت شناسي اسلامي» اين است كه فلسفه اين علوم كه فلسفه علوم انساني و اجتماعي نيز شده است، فلسفه اي اثبات گراست كه روشي اثباتي و مادي را پديد آورده است. پيش فرض اين روش آن است كه جهان و حركت آن، مجموعه تضاد بين انسان و طبيعت است كه خدا در آن جايي ندارد. تجاهل نسبت به بعد عيني، فلسفه روش هايش را به ايستائي كشانده است. همه اين سر و صداهاي عمومي و عبث، دايره هاي پاياني ـ مانند پايان تاريخ، پايان انسان و پايان ... ـ نشانه همين بحران و فرياد نجات خواهي است.

قرآن مجيد تنها كتاب جهاني است كه امروزه مي تواند انگاره اي روشمند و جايگزين را به بشريت عرضه كند و حالت نوسازي را در سطحي جهاني پديد آورد و به او اين توان را بدهد كه پس از باور يافتن به روش هاي اين علوم، بر نظم معرف تي جهان معاصر اشراف يابد. همين امر نشانه آن است كه «معرفت شناسي اسلامي» تنها ضرورتي اسلامي نيست، بلكه ضرورتي انساني و جهاني نيز است. اين طرح، افزون بر تحقيق آنچه گذشت، مي كوشد تا بين معرفت و ارزش ها و بين معرفت و هدفمندي ارتباط دوباره اي برقرار كند.

علوم انساني در غرب پيشرفت هاي بزرگي داشته است كه با توجه به تلاقي علم اصول با محورهاي اين علوم در بسياري از نقاط، به نظر شما ميزان امكان به كارگيري داده هاي اين علوم در بازسازي ميراث اسلامي چقدر است.

نخست بايد فلسفه اين علوم در غرب و محيط پيدايي اين علوم و الگوهاي معرفتي و ديد كلي اي را كه خاستگاه اين علوم است، بشناسيم. در عين حال بايد به همين ابعاد در ميراث نقلي خود نيز معرفت بيابيم تا بتوانيم نقاط تلاقي و جدايي نظام معرفتي توحيدي و نظام معرفتي ديگران را بشناسيم. معارف اجتماعي و انساني اي كه از «نگرش كلي» اروپايي برآمده است، معارفي محدود است و به لحاظ ارزش ها، معاني و مدركات، منحصر به محسوسات و چارچوب زماني و مكاني مشخصي است كه با ديدگاه معرفتي اسلامي تعاند و تضاد دارد. يكي از ارزش هايي كه «نظريه اجتماعي غربي» مطرح كرده، اصل «چالش و نزاع» است. چالش و نزاع در نظام معرفتي غربي، اموري عارضي نيستند بلكه دو عنصر اساسي در اين نظامند. ارزش هاي ديگري مانند «تسلط و سيطره»، «بازدارندگي»، «مشروعيت بين المللي» همگي ارزش هاي ثابت در «نظام معرفتي غربي» هستند و پس از عصر روشنگري برآمدند و در قرن نوزدهم رشد كردند.

اصول فقه و ديگر علوم و معارف اسلامي از نظريه معرفتي اي سر برآوردند كه به «وحي الهي» به عنوان منبع مهم معرفتي ـ در كنار طبيعت ـ ايمان دارد. اين نظريه معرفتي، دو قرائت ـ وحي و طبيعت (جهان) ـ را جمع كرده است، اما نظريه معرفتي اي كه خاستگاه معارف اجتماعي غرب است، وحي را نوعي سحر و شعبده بازي و افسانه ملت ها مي داند.

به اين ترتيب ايجاد تقارب ميان توليدات اين نظام معرفتي و توليدات نظام معرفتي اسلامي، كاري پيچيده و خطرناك و نيازمند منتقدان پراطلاعي است. هم اكنون سازمان يونسكو، نظام معرفتي غربي را مبنا قرار داده است و از اين رو تعريفي را كه براي معرفت برگزيده، «هر دانسته قابل حس و تجربه» است... اما آنچه امروز نيازمند آن هستيم، كشف «روشمندي قرآن كريم» در تطبيق نظام هاي معرفتي ديگر و اشراف بر آن است. قرآن مجيد كتاب هاي [ آسماني[ پيشين را تصديق كرده است؛ يعني آنها را احضار و نقد و تصفيه كرده و سپس در ضمن نظام معرفتي توحيدي و الگوي معرفتي اسلامي گنجانده است.

طرح معرفت شناسي اسلامي» در مبناپردازي براي اجتهادي معاصر و پاسخ گو به نيازهاي جديد زندگي، چه نقشي مي تواند داشته باشد؟

طرح معرفت شناسي اسلامي در اصل طرحي تجديدگرا و در عين حال اجتهادي است. گام هاي اين روش را به اختصار باز مي گويم:

1. بازخواني انتقادي ميراث و قرائت معرفتي آن؛

2. پيراستن الگوهاي معرفتي آن بر اساس اصول ـ كه كتاب قرآن به عنوان خاستگاه تصور، عقيده و احكام است و سنت نبوي به عنوان منبع روشن گر و الزام آور؛

3. تحقق ارتباط و پيوست با اين ميراث و پشت سر نهادن دوره گسست از آن، پس از درك فراگير آن؛

4. تمييز نهادن بين امور ثابت و متغير با هدف روشن شدن اموري كه استصحاب بردارند از امور موضعي و خاص.

نسبت به علوم اجتماعي معاصر هم كه از دل نگرش غربي به جهان و انسان برآمده و اين علوم را ابزار تفسير همه چيز قرار داده، بايد چنين عملياتي انجام شود، اما چارچوب اين نگرش غربي كه اين علوم و معارف را بر اساس الگوهاي معرفتي و روش هاي مبتني بر سكولاريسم بنياد نهاده است، «معرفت شناسي اسلامي» مي كوشد تا اين معرفت انساني و اجتماعي را از خودباختگي نسبت به روش هاي غربي نجات دهد.

نگرش غربي بسياري از پديده هاي منفي را به بار آورده كه حيات معاصر ما از آن رنج مي برد. برجسته ترين اين پديده ها، تفكيك امور شكل دهنده جهان بيني و چارچوب ساز و روش ساز، با عجز از تركيب اين امور است. از اين رو دوره «نوگرايي» (مدرنيسم) شاهد روند تفكيك گسترده اي بود كه شامل جهان و زندگي و دين و تاريخ و طبيعت مي شد. پيش از آنكه بتواند چيزي از اين امور تفكيك يافته را با هم تركيب كند، به سرعت وارد مرحله «فرانوگرايي» (پست مدرنيسم) شد تا دامنه اين تفكيك، خود انسان را هم دربرگيرد.

زماني هم كه به فكر تركيب افتادند، همه چيز را از هم گسيخته و غيرقابل تركيب يافتند. مثلاً دين ـ كه حافظه تاريخي به دليل انحراف كليسا، احساس ناخوشي نسبت به آن داشت ـ [ در مرحله تفكيك] در خدمت الگوي سكولار قرار گرفت. در نتيجه اگر قرار بود «دين» مورد اطاعت قرار گيرد، بايد به خدمت منافع مردم درمي آمد، به عنوان مثال هم جنس بازان مي توانستند از داشتن كليساهاي ويژه و روحانياني از سنخ خودشان بهره مند شوند؛ زيرا دين به استخدام وضع موجود زندگي ـ و نه هدايت و رهبري و ارشاد آن ـ در آمده بود. گسيختگي و تفكيك طبيعت و تبديل اجزاي آن به ابزارهاي حمايت از انحراف نيز به انجام رسيده بود. در نتيجه فرد هم جنس باز، «منحرف» به شمار نمي آمد، بلكه انسان شمرده مي شد كه با ژن ها و ريشه هايي كه سازنده شكل و شخصيت او هستند، هماهنگي دارد و اگر قرار باشد كه روند زندگي و رفتارش را تغيير دهيم، بايد در تركيب ژن هاي او دخالت كنيم وگرنه او در انجام هر كاري به حكم اين شيطان نهفته در وجودش (ژن) مجبور است. تفكيك تاريخ هم با تفسير رويدادهاي تاريخي به انگيزه هاي غريزي و نيازهاي اقتصادي تفسير شد و از وقايع تاريخي هرآنچه كه قابل اثبات با روش هاي استنادي جديد ـ مانند كشف آثار يا اسناد و يا جسدهايي كه آن را اثبات كند ـ نباشد، ناديده گرفته شد. آنگاه نوبت به خود انسان رسيد كه در مفهوم سكولار، چيزي جز مجموعه از مواد شيميايي به هم پيوسته براي شكل گيري اين موجود نيست، و مفهوم خانواده و جماعت و امت، همگي افكاري سيال و متغير هستند كه مي توان ساختاربندي و تعريف دوباره اي از آن ـ متناسب بانقش هاي در نظر گرفته شده اش در چارچوب «الگوي معرفتي سكولار» ـ ارائه داد.

«معرفت شناسي اسلامي» مي كوشد تا الگويي به عنوان جايگزين «الگوي سكولار» ارائه كند، اما اين كار تحقق نخواهد يافت مگر اين كه الگوي جايگزين، رقيبي قدرت مند و كارآمد و مشروع و داراي توان تفسيري مطلوب باشد و در نهاد آن علاوه بر توان نقد و تفكيك، قدرت تركيب و بازسازي و زايش معرفتي و تصحيح روشمند نيز وجود داشته باشد.

الگوي معرفتي سكولار از توانايي هاي تفسيري، انتقادي و توليدي فراواني برخوردار است. زيرا اين الگوي معرفتي با شعار «علميت و دقت» ارزش ها را كنار نهاده و اقدام به بي طرف ساختن آنها نموده است، تا خود در جايگاه سرور مطلقي كه مخالف و معترضي ندارد، باقي بماند. از اين رو ما نيازمند عمليات نوسازي و اجتهادي هستيم كه سلطه قرآن را بر علوم اجتماعي و انساني و حتي علوم اسلامي موروثي بازگرداند، تا از عناصر مثبت اين علوم بهره گيريم.

بنابراين «معرفت شناسي اسلامي» چنان كه من مي فهمم، عملياتي اجتهادي در امور مربوط به ميراث اسلامي و منابع آن و عملياتي ابداعي در تعامل ميراث اسلامي با علوم اجتماعي و انساني است.

اگر اسلامي كردن علوم انساني ممكن و مقتضاي ضرورت هاي تمدني است، آيا اسلامي كردن علوم طبيعي ممكن است؟

مسأله «اسلامي كردن علوم» جوهري روش شناختي و خاستگاهي معرفت شناختي دارد. بديهي است كه فلسفه علوم طبيعي، علوم اجتماعي را شكل داده و مجراي تاريخي اش را معين كرده است. حتي با نگاهي ساده مي توان درك كرد كه فلاسفه علوم اجتماعي از پشت علوم طبيعي ـ و به طور مشخص فيزيك ـ برآمده اند. بنابراين در سطح فلسفه و روش، تفاوتي بين علوم اجتماعي و علوم طبيعي نيست و هر دو عميقا محكوم مسلمات فلسفي واحدي هستند. مهم ترين اهتمام طرح «معرفت شناسي اسلامي» بايد مصروف سطح فلسفي و روش شناختي معرفت باشد. طبعا زماني كه مقولات اين طرح پذيرفته شود، به صورت خودكار به همه علوم اجتماعي و طبيعي سرايت مي يابد.

«معرفت شناسي اسلامي» اگر به سطح فلسفي و روش شناختي ارتقا نبايد، همچنان در دايره اجرائات محصور و در جزئيات و ريزه كاري هاي معرفتي غرقه خواهد ماند.

گفته مي شود كه علوم و روش هاي تحقيق علمي، ماهيتي بي طرفانه دارد. بنابراين چيزي به نام علم اسلامي و غيراسلامي وجود ندارد؛ زيرا علم با ايدئولوژي متفاوت است.

آنان كه ادعاي بي طرفي علم را مي كنند، خيال پردازاني هستند كه در حاشيه علم به سر مي برند و هنوز به حقايق و اندروني آن راه نجسته اند. پژوهش هاي تحليلي گوناگون درباره روش هاي علمي، ثابت كرده است كه اين روش ها تا چه اندازه تحت تأثير پژوهش گر هستند. وانگهي سخن خرافيِ بي طرفي علم مدت هاست كه از سر زبان ها افتاده است و پايان عصر نوگرايي (مدرنيسم)، پايان همه اين ادعاها بود. بنابراين اگرما نگرشي را نسبت به جهان و انسان و حيات ارائه كرديم و فلسفه اي تدوين كرديم كه از خلال آن به ديالكتيك طبيعت و انسان و غيب نگريسيتم و در چارچوب آن، معرفت و مسائل آن را تفسير كرديم، چرا اين كار بايد موضع گيري بر ضد كسي يا انحراف از روش معرفتي يا ايدئولوژيك يا بحران معرفت خوانده شود

/ 1