بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
21. اگر قضاياي تحليلي(17) را طبق تعريف، قضايايي بدانيم كه مفهوم محمول عين يا جزء مفهوم موضوع باشد و بر موضوع حمل شود و به عكس، قضاياي خود متناقض را آن بدانيم كه مفهوم محمول عين يا جزء مفهوم موضوع است و از موضوع سلب ميشود، در اين صورت، در ميان (n6 + z2) قضيه برخي تحليل و برخي خود متناقض است و برخي ديگر نه تحليل و نه خود متناقض. بنابراين، اوّليات اعم از تحليلي و خود متناقض است. پس اين قضايا نه تحليلي است و نه خود متناقض:(1) «a ، غير a است.»(2) «a ، غير a نيست.»(3) «غير a ، a است.»(4) «غير a ، a نيست.»در اين چهار مورد، موجبهها اوّلي الكذب و سالبهها اوّلي الصدق است. اما پرسش مهم در اين جا آن است كه آيا اوّليات به مقدار (n6 + z2) محدود ميشود يا اولياتي ديگري هم داريم كه فراتر از (n6 + z2) ميباشد؟ به عبارت ديگر، در مجموعه (n6 + z2)، محمول قضيه يا عين موضوع ميباشد يا جزء آن و بر موضوع حمل يا از آن سلب ميشود و محمول قضيه يا نقيض موضوع است يا نقيض جزء موضوع و بر موضوع حمل يا از آن سلب ميشود. آيا محمول اوّلياتي كه حمليه است بايد يكي از چهار ويژگي مزبور را داشته باشد؛ يعني محمول عين يا جزء موضوع يا نقيض عين موضوع يا نقيض جزء موضوع باشد؟ براي پاسخ به اين پرسش، و اين كه (n6 + z2) كوچكتر از مجموعه اوّليات ميباشد، لازم است بيّن بالمعني الاعم را توضيح دهيم.بيّن بالمعني الاعم(18)22. هر گاه محمولي كه نه عين موضوع است و نه جزء موضوع آن و نه نقيض هر يك از آن دو و به گونهاي است كه صرف تصور موضوع و محمول براي تصديق كافي است ـ يعني كافي براي حمل محمول بر موضوع كافي باشد ـ آن را "بيّن بالمعني الاعم" خوانند. بنابراين، محمول بيّن بالمعني الاعم عرضي است كه صرف تصور موضوع و محمول كافي براي تصديق حمل عرضي بر موضوع است؛ مثلاً، زوج بودن براي عدد چهار بيّن بالمعني الاعم است؛ هر كس زوج و چهار را تصور كند، تصديق خواهد كرد كه عدد چهار زوج است. بنابراين، اوّليات مجموعهاي فراتر از (n6 + z2) را نشان ميدهند؛ زيرا اوّليات شامل بيّن بالمعني الاعمها و نيز نقيض بيّن بالمعني الاعمها ميشود؛ چرا كه نقيض بيّن بالمعني الاعم از اوّلي الكذبهايي است كه محمول نقيض محمول بيّن بالمعني الاعم است؛ مانند سلب زوجيّت از عدد چهار. از اين رو، حمل و سلب زوجيّت از چهار نه تحليلي است و نه خود متناقض.توجيه باور23. باور در صورتي پذيرفتني است كه براي آن توجيه معرفتي داشته باشيم. از اين رو، باورهايي كه از روي تقليد كوركورانه باشد نه از روي بصيرت، قابل اعتنا نيست. بنابراين، باوري قابل اعتناست كه توجيه معرفتي داشته باشد. ولي هر باور موجّهي پذيرفتني نيست. ممكن است باوري موجّه باشد، ولي در عين حال، قابل قبول نباشد. به عبارت ديگر، هر باور موجّهي ممكن است مطابق با واقع و نفس الامر نباشد؛ يعني صادق نباشد. بنابراين، براي معقوليت باورمان، بايد معيارهايي داشته باشيم تا باورهايمان را با آن ارزيابي كنيم.ارزيابي توجيه باور24. راه هايي كه باورها آن توجيه ميشود عبارت است از: استدلال، حسّ و ادراك تصورات. هر يك از اين سه را بررسي ميكنيم:ارزيابي توجيه باورهاي نظري25. استنتاج نتيجه از مقدمه يا مقدمات و يا راههاي استدلال به طور كلي، در منطق به استدلال مباشر و غير مباشر تقسيم ميشود. از اين رو، براي اتقان ارزيابي باورها، لازم است هر يك را جداگانه بررسي كنيم:ارزيابي توجيه باور از راه استدلال مباشر26. در استدلالهاي مباشر، گاهي از قاعده «امتناع تناقض» استفاده ميشود كه از صدق يا كذب يكي از متناقضها به كذب يا صدق متناقض ديگر ميرسيم و گاهي از قاعده «عكس مستوي» يا «عكس نقيض» و يا قاعده «نقيض» استفاده ميشود كه از صدق يك قضيه به صدق قضيه ديگر پي ميبريم. در اين كه اين قواعد از نظر قواعد استنتاج معتبر است، جاي هيچ گونه ترديدي نيست و اين قواعد را به عنوان قواعد معتبر از علم منطق به صورت اصول موضوعه ميپذيريم. از اين رو، مهم تعيين صدق يا كذب قضيه اوّل است. بنابراين، اگر اعتبار قضيه اول را احراز كنيم، در اين صورت، باورمان به قضيهاي كه از قضيه اول استنتاج ميشود معتبر است و اين باور از نظر معرفتي، پذيرفتني است.
ارزيابي توجيه باور از را استدلال غير مباشر (حجّت)
27. استدلال غير مباشر يا حجت به سه قسم تمثيل (استدلال از يك جزيي به جزيي ديگر)، استقرا (استدلال از جزييات به كلي) و قياس (استدلال از كلي به جزيي) تقسيم ميشود. تمثيل و استقرا اعتبار منطقي ندارد. از اين رو، مهم رسيدن به باورهايي است كه از راه قياس به دست ميآيد. قياس به نوبه خود، به قياس استثنايي و قياس اقتراني تقسيم ميشود كه هر يك از اين دو، از نظر صوري يا استنتاجي، كاملاً معتبر است. بدين روي، مهم ارزيابي مقدماتي است كه در قياس به كار ميرود. پس، به طور كلي، هم در استدلال مباشر و هم در استدلال غير مباشر، به مقدمه يا مقدماتي نيازمنديم كه هرگاه باور به آنها ملاك پذيرفتني داشته باشد، نتيجه از نظر معرفتي پذيرفتني است و مقدمه يا مقدمات، يا خود باورهاي پايه است كه معيار دارد و يا با استدلال مباشر يا غير مباشر به دست آمده است كه در نهايت، بايد به باورهاي پايه برسيم كه با يكي از دو راه حس و ادراك تصورات به دست آمده باشد.ارزيابي توجيه باور به حسيّات28. قضاياي حسي قضايايي است كه محمول آنها از يكي از اندامهاي حسي به دست ميآيد؛ مانند اين «گل سرخ است»، «اين پارچه لطيف است» و «اين قطعه سنگ سرد است». ما گمان ميكنيم سُرخي، لطافت، سردي و نقد آن اوصاف واقعي اشياست؛ چه ما باشيم و چه نباشيم، اين اوصاف بر اشيا ثابت است. توجيه باور ما نسبت به محسوسات احساس ماست. اما آيا اين توجيه قابل قبول است؟ يعني آيا نميتوان خلاف آن را احتمال داد؟ عقلاً قابل نفي نيست كه شيء در واقع، به گونهاي باشد كه در ما سُرخ بنمايد و در واقع، سُرخ نباشد. بنابراين، باور ما بر خارجي بودن اين اوصاف، توجيه قابل قبول ندارد.
ارزيابي توجيه باورهاي وجداني
29. وجدانيات علومي است برگرفته از علوم حضوري؛ مانند «من گرسنه هستم». اين قضيه گرچه علم حصولي است، اما نفس آن را از همان علم حضوري - نفس مستقيما و بدون واسطه بدان آگاه بوده - به دست آورده است، از اين رو، نفس مطابقت وجدانيات را با علم حضوري مييابد؛ يعني محكي وجدانيات با علم حضوري معلوم نفس است و مطابقت وجدانيات با معلوم به صورت علم حضوري معلوم است بر اين اساس، در وجدانيات، احتمال خلاف نميرود.ممكن است اشكال شود كه وجدانيات صرفا قضاياي لفظي است، نه علوم حصوليِ بر گرفته از علوم حضوري در اين صورت، مطابقت علم حصولي با محكي آن بي معناست و بر اين پايه، معياري براي ارزيابي باور به وجدانيّات در دست نيست.در پاسخ به اين اشكال، اولاً فرض ميگيريم وجدانيات غير از علوم حضورياي است كه مستقيما معلوم نفس است. ميگوييم وجدانيات، صرفا قضاياي لفظي هم نيست. دليل بر اين ادّعا، حافظه ماست؛ به اين صورت كه پس از برطرف شدن گرسنگي، رنجش گرسنگي را به ياد ميآوريم. پس در حال گرسنگي، بايد صورتي از آن را در حافظه سپرده باشيم تا بعد از آن يادآوري كنيم. البته در حال گرسنگي، با حاضر بودن حقيقت گرسنگي به صورت علم حضوري، علم وجداني بر گرفته از آن مقهور است.ثانيا، فرض ميكنيم علم وجداني همان علم حضوري است، در اين صورت ميگوييم: علم حصولي با علم حضوري در اعتبار از هم متمايزند. توضيح آنكه، نقض الفاظ اين است كه با به كارگيري آنها معاني در ذهن احضار ميشود؛ معانياي كه ما را به اشياي خارجي رهنمون ميشود. از اين رو، معاني به لحاظ الفاظ معنا و به لحاظ اشياي خارجي صوري است. خاصيت صورت اين است كه خودش بي واسطه معلوم شخص است و وسيله براي علم ما به اشياي خارجي است. پس خاصيت صورت همانند آينه، حكايتگري از اشياي خارجي است. حال اگر آنچه با علم حضوري و بي واسطه معلوم شخص است از خودش حكايت كند، از اين جهت كه آينه خودش است و علم حصولي براي خودش و از اين جهت كه خودش بي واسطه معلوم است، علم حضوري است. پس علم به وجدانيات، هم علم حصولي است و هم علم حضوري و الفاظي كه دالّ بر علوم حضوري است مستقيما ما را به معلوم حضوريمان رهنمون ميشود و اين محذوري ندارد و اگر علم وجداني ما عين علم حضوري ما باشد، در اين صورت، علوم ما، خود معيار است و در حريم اين علوم، ترديد و خلاف راه نمييابد.