صدق و كذب قضايا - مبناگروی تصدیقات و توجیه باورها در فلسفه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبناگروی تصدیقات و توجیه باورها در فلسفه اسلامی - نسخه متنی

عسکری، سلیمانی، امیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صدق و كذب قضايا

9. هر گاه قضيه‏اي با محكي خود سنجيده شود و مطابق با آن باشد صادق است، و گرنه كاذب است. به عبارت ديگر، هر گاه بر شيئي، هم مفهوم موضوع و هم مفهوم محمول در قضاياي حمليه موجبه منطبق باشد، صادق است، و گرنه كاذب است و در حمليه سالبه، هر گاه آن دو مفهوم بر هم منطبق نباشد، صادق است، و گرنه كاذب مي‏باشد.

10. در ميان (2n2 + m) قضيه، n قضيه حمل شي‏ء بر نفس است و صادق مي‏باشد و n قضيه سلب شي‏ء از نفس است و كاذب است، زيرا هر يك از n تصور و مفهومي را كه در ذهن داريم، مي‏توانيم بر خودش حمل يا از خودش سلب كنيم.

11. در ميان (2n2 + m) قضيه، n4 قضيه داريم كه هر يك از n مفهوم، بر نقيض خود حمل يا از آن سلب مي‏شود و يا نقيض n مفهوم بر آنها حمل يا از آنها سلب مي‏شود؛ مثلاً، با مفهوم "انسان" چهار قضيه ذيل را مي‏سازيم:

(1) «انسان غير انسان است»

(2) «انسان غير انسان نيست»

(3) «غير انسان انسان است»

(4) «غير انسان انسان نيست»

در اين چهار قضيه، موجبه‏ها كاذب و سالبه‏ها صادق است.

باور

12. باور يا اعتقاد حالتي رواني در انسان است كه به قضيه تعلق مي‏گيرد. به عبارت ديگر، ما هميشه به قضيه‏اي باور داريم و باور به قضيه تعلق مي‏گيرد. مثلاً، ما باور داريم كه «خداوند موجود است»، «اين كاغذ سفيد است»، «مجموع زواياي داخلي مثلث برابر با دو قائمه است» وهكذا.

13. ممكن است شخص نسبت به قضيه معيّني يا نقيض آن باور داشته باشد، ولي نمي‏تواند قضيه‏اي و نقيض آن را باور كند. همچنين، نمي‏تواند به يك قضيه و نقيض آن باور نداشته باشد. البته ممكن است هر يك از آن دو را ـ به خصوص ـ باور نكند؛ يعني نمي‏تواند باور داشته باشد كه هيچ يك از دو طرف نقيض واقع نيست. به عبارت ديگر، هميشه بايد به منفصله‏اي كه از دو نقيض تشكيل مي‏شود باور داشت، گر چه اطراف فصلي هر كدام به تنهايي مشكوك باشد. اما مي‏توان قضيه‏اي و سلب آن را باور نداشت؛ مثلاً، ما نه به «هر حيواني انسان است» باور داريم و نه به سلب آن؛ يعني به: «هيچ حيواني انسان نيست.»(13)

براي رسيدن به يك باور، يا استدلال واسطه مي‏شود و يا چنين نيست. اينك رسيدن به باور از راه استدلال بررسي مي‏شود:

استدلال:

14. رسيدن به يك باور از راه استدلال اين است كه ـ مثلاً ـ اجزاي يك قضيه را به طور منظم جا به جا كنيم و يا ـ مثلاً ـ چند قضيه را به گونه‏اي تنظيم نماييم كه قضيه ديگري به دست آيد؛ مثلاً، در ميان (2n2 + m) قضيه، قضيه x را در نظر مي‏گيريم كه برايمان مجهول است. حال در ميان (x - 2n2 + m) قضيه، دو يا چند قضيه را به گونه‏اي تنظيم مي‏كنيم كه ما را به قضيه xبرساند. بنابراين، هر گاه قضاياي به كار گرفته شده را باور داشته باشيم، در اين صورت ممكن است به x باور پيدا كنيم.

دور در استدلال:

15. در اين كه برخي از باورها را از راه استدلال به دست مي‏آوريم، شكي وجود ندارد. اما آيا مي‏توان تمام (2n2 + m) قضيه را با استدلال باور كرد؟ اگر هر يك از (2n2 + m) قضيه مجهول باشد و با قضايايي داخل در اين مجموعه معلوم شود، لازم مي‏آيد كه هيچ كدام از آنها معلوم نگردد؛ زيرا در صورتي مي‏توان به قضيه 1x باور داشت كه بتوان از قضيه 2x و 3x كمك گرفت و چون هر يك از آنها به نوبه خود، متعلق باور نيست و به اصطلاح مجهول است، بايد از 4x و 5x و... كمك گرفت تا معلوم شود و هر يك از اين قضايابه نوبه خود، به قضاياي ديگري نيازمند است تا معلوم شود و چون مجموعه (2n2 + m) محدود است، نه نا محدود، بنابراين، وقتي به آخرين قضيه برسيم بايد برگرديم و آن را به 1x و 2x معلوم كنيم و اين "دور در استدلال" است كه آشكارا باطل است. بنابراين، راه رسيدن به همه باورها استدلال نيست. از اين رو، اگر استدلال يكي از راه‏هاي باور است، بايد بپذيريم كه باورهاي پايه‏اي داريم كه باورهاي مستنتج را فراچنگ ما قرار مي‏دهد. پس باور به يك يا چند قضيه پايه موجِب باور به يك يا چند قضيه ديگر به جز پايه مي‏شود و باورهاي پايه از استدلال به دست نمي‏آيد، و گرنه باورهاي پايه در كار نبود.

غير استدلال:

16. باورهايي كه از راه استدلال به دست نمي‏آيد ممكن است براي باورهاي ديگر، پايه قرار گيرد اين نوع باورها يا از راه حس به دست مي‏آيد و يا از راه ادراك تصورات.

باور از راه حس

17. باورهاي حسّي(14) ما يا از راه حسّ ظاهري به دست مي‏آيد كه از آن به حسّيات يا محسوسات ياد مي‏كنند؛ مانند «اين صفحه سفيد است» و يا وجدانيات كه دسته ديگري از باورهاي حسّي است و معمولاً با حسّ دروني به دست مي‏آيد؛ مانند «من گرسنه‏ام» و گاهي بدون هيچ واسطه‏اي، معلوم واقع مي‏شود؛ مانند «من هستم.»

18. مبدأ باور به حسيّات كنش و واكنش بدن و شي‏ء محسوس است. اين كنش و واكنش در ما تصويري را مي‏نمايد كه واسطه در علم و باور مي‏شود. مبدأ باور در وجدانيات، حضور خود معلوم در پيشگاه نفس است. بنابراين، وجدانيات علوم حصولي بر گرفته از علوم حضوري است. چون ما حقيقت گرسنگي را بي‏واسطه يافته‏ايم؛ مي‏توانيم بگوييم: «من گرسنه‏ام.»

باور از راه ادراك تصورات

19. براي رسيدن به بعضي از باورها، كافي است بعضي از تصورات را با بعضي ديگر نسبت دهيم. در اثر توجه به نسبت بين تصورات، حكم به تصورات مي‏شود و باور حاصل مي‏آيد.

باورهايي را كه صرفا از راه ادراك تصورات حاصل مي‏شود اوّليات(15) مي‏نامند و در تعريف آنها مي‏گويند: قضايايي كه صرف تصور دو طرف قضيه ـ مثلاً صرف تصور موضوع و محمول در حمليات ـ كافي براي تصديق به قضيه است؛ مانند «كل از جزء خود بزرگ‏تر است». بايد توجه داشت كه مراد از تصديق اعم از تصديق به صدق قضيه يا تصديق به كذب آن است. بنابراين، «كل از جزء خود بزرگ‏تر نيست» از اوّليات است، منتهي اوّلي الكذب است، نه اوّلي الصدق. منطق دانان اوّلي الكذب‏ها را مطرح نكرده‏اند؛ زيرا دنبال قضاياي صادق بوده‏اند. ولي طبق تعريف، اوّلي الكذب‏ها نيز با صرف تصور اطراف قضيه تصديق حاصل مي‏آيد. تنها برخي از كساني(16) كه حمل ذاتي اوّلي را مطرح كرده‏اند، تذكر داده‏اند كه اوّلي بود نه اين نوع حمل‏ها به سبب اوّلي الصدق يا اوّلي الكذب بودن آنهاست. به عبارت ديگر، اوّليات در يك دسته بندي به اوّلي الصدق و اوّلي الكذب تقسيم مي‏شود كه اوّلي الصدق‏ها را باور مي‏كنيم، در صورتي كه مفاهيم به كار رفته در آن را فهميده باشيم و اوّلي الكذب‏ها را باور نداريم، بلكه نقيض آن را باور مي‏كنيم. بنابراين، در مجموعه (2n2 + m)، دست كم n6 قضيه داريم كه n3 از آنها اوّلي الصدق و n3 از آنها اوّلي الكذب است؛ زيرا n قضيه حمل شي‏ء بر نفس است كه اوّلي الصدق است و n قضيه سلب شي‏ء از نفس است كه اوّلي الكذب است و n قضيه حمل نقيض شي‏ء بر شي‏ء است كه اوّلي الكذب است و nقضيه سلب نقيض شي‏ء از شي‏ء است كه اوّلي الصدق است و n قضيه حمل شي‏ء بر نقيض خود است كه اوّلي الكذب است و n قضيه سلب شي‏ء از نقيض آن كه اوّلي الصدق است. پس، هر گاه يك مفهوم با خودش يا با نقيضاتش سنجيده شود، 3 قضيه اوّلي الصدق و 3 قضيه اوّلي الكذب به دست مي‏آيد و هر گاه دو مفهوم هر يك با خودش يا نقيضاتش سنجيده شود، هر يك از اوّلي الصدق‏ها و اوّلي الكذب‏ها دو برابر مي‏شود و سه مفهوم سه برابر وهكذا.

اين كه گفته شد "دست كم" براي آن است كه ممكن است محمولي از اجزاي مفهومي موضوع و يا از نقيض اجزاي مفهومي موضوع باشد و بر موضوع حمل يا از آن سلب شود كه در اين دو صورت نيز عقل با صرف تصور موضوع و محمول، حكم به صدق يا كذب مي‏كند و قضيه نيز در اين صورت، اوّلي الصدق يا اوّلي الكذب مي‏باشد.

20. در منطق، محمولاتي را كه جزو مفهوم موضوع باشد "ذاتي" مي‏نامند و اگر تعداد قضاياي موجبه‏اي را كه محمولات آنها ذات موضوع است "z" بناميم، در اين صورت، z2 قضيه داريم كه اوّلي الصدق يا اوّلي الكذب است و جزو n6 قضيه هم محسوب نمي‏شود؛ زيرا قطعا قضيه‏اي مانند حمل حيوان بر انسان داريم كه محمول جزء مفهوم موضوع است. بنابراين، n6 < (n6 + z2)؛ زيرا 0 z > .

/ 8