9. هر گاه قضيهاي با محكي خود سنجيده شود و مطابق با آن باشد صادق است، و گرنه كاذب است. به عبارت ديگر، هر گاه بر شيئي، هم مفهوم موضوع و هم مفهوم محمول در قضاياي حمليه موجبه منطبق باشد، صادق است، و گرنه كاذب است و در حمليه سالبه، هر گاه آن دو مفهوم بر هم منطبق نباشد، صادق است، و گرنه كاذب ميباشد.10. در ميان (2n2 + m) قضيه، n قضيه حمل شيء بر نفس است و صادق ميباشد و n قضيه سلب شيء از نفس است و كاذب است، زيرا هر يك از n تصور و مفهومي را كه در ذهن داريم، ميتوانيم بر خودش حمل يا از خودش سلب كنيم.11. در ميان (2n2 + m) قضيه، n4 قضيه داريم كه هر يك از n مفهوم، بر نقيض خود حمل يا از آن سلب ميشود و يا نقيض n مفهوم بر آنها حمل يا از آنها سلب ميشود؛ مثلاً، با مفهوم "انسان" چهار قضيه ذيل را ميسازيم:(1) «انسان غير انسان است»(2) «انسان غير انسان نيست»(3) «غير انسان انسان است»(4) «غير انسان انسان نيست»در اين چهار قضيه، موجبهها كاذب و سالبهها صادق است.باور12. باور يا اعتقاد حالتي رواني در انسان است كه به قضيه تعلق ميگيرد. به عبارت ديگر، ما هميشه به قضيهاي باور داريم و باور به قضيه تعلق ميگيرد. مثلاً، ما باور داريم كه «خداوند موجود است»، «اين كاغذ سفيد است»، «مجموع زواياي داخلي مثلث برابر با دو قائمه است» وهكذا.13. ممكن است شخص نسبت به قضيه معيّني يا نقيض آن باور داشته باشد، ولي نميتواند قضيهاي و نقيض آن را باور كند. همچنين، نميتواند به يك قضيه و نقيض آن باور نداشته باشد. البته ممكن است هر يك از آن دو را ـ به خصوص ـ باور نكند؛ يعني نميتواند باور داشته باشد كه هيچ يك از دو طرف نقيض واقع نيست. به عبارت ديگر، هميشه بايد به منفصلهاي كه از دو نقيض تشكيل ميشود باور داشت، گر چه اطراف فصلي هر كدام به تنهايي مشكوك باشد. اما ميتوان قضيهاي و سلب آن را باور نداشت؛ مثلاً، ما نه به «هر حيواني انسان است» باور داريم و نه به سلب آن؛ يعني به: «هيچ حيواني انسان نيست.»(13)براي رسيدن به يك باور، يا استدلال واسطه ميشود و يا چنين نيست. اينك رسيدن به باور از راه استدلال بررسي ميشود:استدلال:14. رسيدن به يك باور از راه استدلال اين است كه ـ مثلاً ـ اجزاي يك قضيه را به طور منظم جا به جا كنيم و يا ـ مثلاً ـ چند قضيه را به گونهاي تنظيم نماييم كه قضيه ديگري به دست آيد؛ مثلاً، در ميان (2n2 + m) قضيه، قضيه x را در نظر ميگيريم كه برايمان مجهول است. حال در ميان (x - 2n2 + m) قضيه، دو يا چند قضيه را به گونهاي تنظيم ميكنيم كه ما را به قضيه xبرساند. بنابراين، هر گاه قضاياي به كار گرفته شده را باور داشته باشيم، در اين صورت ممكن است به x باور پيدا كنيم.دور در استدلال:15. در اين كه برخي از باورها را از راه استدلال به دست ميآوريم، شكي وجود ندارد. اما آيا ميتوان تمام (2n2 + m) قضيه را با استدلال باور كرد؟ اگر هر يك از (2n2 + m) قضيه مجهول باشد و با قضايايي داخل در اين مجموعه معلوم شود، لازم ميآيد كه هيچ كدام از آنها معلوم نگردد؛ زيرا در صورتي ميتوان به قضيه 1x باور داشت كه بتوان از قضيه 2x و 3x كمك گرفت و چون هر يك از آنها به نوبه خود، متعلق باور نيست و به اصطلاح مجهول است، بايد از 4x و 5x و... كمك گرفت تا معلوم شود و هر يك از اين قضايابه نوبه خود، به قضاياي ديگري نيازمند است تا معلوم شود و چون مجموعه (2n2 + m) محدود است، نه نا محدود، بنابراين، وقتي به آخرين قضيه برسيم بايد برگرديم و آن را به 1x و 2x معلوم كنيم و اين "دور در استدلال" است كه آشكارا باطل است. بنابراين، راه رسيدن به همه باورها استدلال نيست. از اين رو، اگر استدلال يكي از راههاي باور است، بايد بپذيريم كه باورهاي پايهاي داريم كه باورهاي مستنتج را فراچنگ ما قرار ميدهد. پس باور به يك يا چند قضيه پايه موجِب باور به يك يا چند قضيه ديگر به جز پايه ميشود و باورهاي پايه از استدلال به دست نميآيد، و گرنه باورهاي پايه در كار نبود.غير استدلال:16. باورهايي كه از راه استدلال به دست نميآيد ممكن است براي باورهاي ديگر، پايه قرار گيرد اين نوع باورها يا از راه حس به دست ميآيد و يا از راه ادراك تصورات.باور از راه حس17. باورهاي حسّي(14) ما يا از راه حسّ ظاهري به دست ميآيد كه از آن به حسّيات يا محسوسات ياد ميكنند؛ مانند «اين صفحه سفيد است» و يا وجدانيات كه دسته ديگري از باورهاي حسّي است و معمولاً با حسّ دروني به دست ميآيد؛ مانند «من گرسنهام» و گاهي بدون هيچ واسطهاي، معلوم واقع ميشود؛ مانند «من هستم.»18. مبدأ باور به حسيّات كنش و واكنش بدن و شيء محسوس است. اين كنش و واكنش در ما تصويري را مينمايد كه واسطه در علم و باور ميشود. مبدأ باور در وجدانيات، حضور خود معلوم در پيشگاه نفس است. بنابراين، وجدانيات علوم حصولي بر گرفته از علوم حضوري است. چون ما حقيقت گرسنگي را بيواسطه يافتهايم؛ ميتوانيم بگوييم: «من گرسنهام.»باور از راه ادراك تصورات19. براي رسيدن به بعضي از باورها، كافي است بعضي از تصورات را با بعضي ديگر نسبت دهيم. در اثر توجه به نسبت بين تصورات، حكم به تصورات ميشود و باور حاصل ميآيد.باورهايي را كه صرفا از راه ادراك تصورات حاصل ميشود اوّليات(15) مينامند و در تعريف آنها ميگويند: قضايايي كه صرف تصور دو طرف قضيه ـ مثلاً صرف تصور موضوع و محمول در حمليات ـ كافي براي تصديق به قضيه است؛ مانند «كل از جزء خود بزرگتر است». بايد توجه داشت كه مراد از تصديق اعم از تصديق به صدق قضيه يا تصديق به كذب آن است. بنابراين، «كل از جزء خود بزرگتر نيست» از اوّليات است، منتهي اوّلي الكذب است، نه اوّلي الصدق. منطق دانان اوّلي الكذبها را مطرح نكردهاند؛ زيرا دنبال قضاياي صادق بودهاند. ولي طبق تعريف، اوّلي الكذبها نيز با صرف تصور اطراف قضيه تصديق حاصل ميآيد. تنها برخي از كساني(16) كه حمل ذاتي اوّلي را مطرح كردهاند، تذكر دادهاند كه اوّلي بود نه اين نوع حملها به سبب اوّلي الصدق يا اوّلي الكذب بودن آنهاست. به عبارت ديگر، اوّليات در يك دسته بندي به اوّلي الصدق و اوّلي الكذب تقسيم ميشود كه اوّلي الصدقها را باور ميكنيم، در صورتي كه مفاهيم به كار رفته در آن را فهميده باشيم و اوّلي الكذبها را باور نداريم، بلكه نقيض آن را باور ميكنيم. بنابراين، در مجموعه (2n2 + m)، دست كم n6 قضيه داريم كه n3 از آنها اوّلي الصدق و n3 از آنها اوّلي الكذب است؛ زيرا n قضيه حمل شيء بر نفس است كه اوّلي الصدق است و n قضيه سلب شيء از نفس است كه اوّلي الكذب است و n قضيه حمل نقيض شيء بر شيء است كه اوّلي الكذب است و nقضيه سلب نقيض شيء از شيء است كه اوّلي الصدق است و n قضيه حمل شيء بر نقيض خود است كه اوّلي الكذب است و n قضيه سلب شيء از نقيض آن كه اوّلي الصدق است. پس، هر گاه يك مفهوم با خودش يا با نقيضاتش سنجيده شود، 3 قضيه اوّلي الصدق و 3 قضيه اوّلي الكذب به دست ميآيد و هر گاه دو مفهوم هر يك با خودش يا نقيضاتش سنجيده شود، هر يك از اوّلي الصدقها و اوّلي الكذبها دو برابر ميشود و سه مفهوم سه برابر وهكذا.اين كه گفته شد "دست كم" براي آن است كه ممكن است محمولي از اجزاي مفهومي موضوع و يا از نقيض اجزاي مفهومي موضوع باشد و بر موضوع حمل يا از آن سلب شود كه در اين دو صورت نيز عقل با صرف تصور موضوع و محمول، حكم به صدق يا كذب ميكند و قضيه نيز در اين صورت، اوّلي الصدق يا اوّلي الكذب ميباشد.20. در منطق، محمولاتي را كه جزو مفهوم موضوع باشد "ذاتي" مينامند و اگر تعداد قضاياي موجبهاي را كه محمولات آنها ذات موضوع است "z" بناميم، در اين صورت، z2 قضيه داريم كه اوّلي الصدق يا اوّلي الكذب است و جزو n6 قضيه هم محسوب نميشود؛ زيرا قطعا قضيهاي مانند حمل حيوان بر انسان داريم كه محمول جزء مفهوم موضوع است. بنابراين، n6 < (n6 + z2)؛ زيرا 0 z > .