30. «اوّليات» قضايايي است كه صرف تصور مؤلفههاي آن براي تصديق يا تكذيب كافي است و با n مفهومي كه هر كس دارد بالقوّه افزون بر (2n2 + z2) قضيه رو به روست. در ميان اين تعداد قضايا، بيش از (n6 + z2) از آنها را اوّليات تشكيل ميدهد.31. اوليات را در يك دسته بندي، ميتوان به چهار دسته كلي تقسيم كرد:الف ـ اوّلياتي كه موضوع و محمول آنها يك چيز است و بر همديگر حمل يا سلب ميشود؛ به عبارت ديگر، اوّلياتي كه شيء را بر نفس حمل يا از آن سلب ميكند؛ مانند «a ، aاست» يا «a ، a نيست».ب ـ اولياتي كه اجزاي مفهومي موضوع يا بعضي از اجزاي مفهومي موضوع را بر موضوع حمل يا از آن سلب ميكنند؛ مانند «مثلث، سه ضلع دارد» يا «مثلث سه ضلع ندارد.»ج ـ اوّلياتي كه محمول آن نقيض موضوع يا نقيض بعضي از اجزاي موضوع باشد و يا به عكس، موضوع نقيض محمول باشد و بر موضوع حمل يا از آن سلب شود؛ مانند «مثلث غير سه ضلعي است» يا «غير مثلث، سه ضلعي است.»د ـ موضوع و محمول هيچ يك از سه حالت گذشته را ندارد، اما در عين حال، صرف تصور آن دو براي تصديق يا تكذيب كافي است؛ مانند «مثلث داراي سه زاويه است»، بنابر اين كه سه زاويه داشتن جز مفهوم مثلث نباشد و تعريف مثلث را سه ضلعي بدانيم و يا «مثلث داراي سه زاويه نيست».تصور موضوع و محمول در هر يك از اين چهار دسته قضايا براي تصديق يا تكذيب كافي است. توجيه اين نوع قضايا براي كسي كه اين قضايا را تصور كرده بداهت و روشني و اوّلي بودن اين قضاياست؛ يعني با تصور مؤلفههايي اين چهار دسته، به وضوح صدق يا كذب آنها را در مييابد و توجيه اين قضايا همراه خودشان است. با آن كه اين چهار دسته واضح است، اما وضوح و روشني آنها در يك سطح نيست. دسته اول روشنترين اوّليات است كه حمل شيء بر نفس و سلب شيء از نفس ميباشد. حتي در همين دسته، صدق حمل شيء بر نفس بر كذب سلب شيء از نفس روشنتر است. دليل بر اين مطلب آن كه، چون هر چيزي خودش خودش است، پس چنين نيست كه هر چيزي خودش خودش نباشد؛ يعني كذبِ سلبِ شيء از نفس واضح است. در اين جا، واژه "پس" به معناي آن نيست كه مجهولي معلوم شده باشد، بلكه به آن معناست كه علم به قضيه دوم در رتبه بعد قرار ميگيرد. بدينسان، معلوم ميشود دسته دوم، نسبت به دسته اول وضوح كمتري دارد؛ زيرا در دسته دوم، به گونهاي ميان موضوع و محمول اختلاف است.به هر روي، فرق است در اين كه بگوييم: «مثلث مثلث است يا نيست» و اين كه بگوييم: «مثلث سه ضلعي است يا نيست»، گرچه حقيقتا موضوع و محمول در اين مثال يك چيز است، اما اختلاف به اجمال تفصيل سبب ميشود وضوح دسته اول را نداشته باشد.اين دو دسته يعني دسته اول و دسته دوم را در يك تقسيم بندي ديگر، ميتوان به تحليلي و خود متناقض در مقابل تركيبي تقسيم كرد. اوّلي الصدقها تحليلي است و اوّلي الكذبها خود متناقض. تحليلي به قضيهاي گفته ميشود كه مفهوم محمول عين يا جزء مفهوم موضوع باشد و بر آن حمل شود و خود متناقض قضيهاي است كه مفهوم محمول عين يا جزء مفهوم موضوع باشد و از آن سلب شود.اما دسته سوم وضوحشان از دو دسته اول يقينا كمتر است؛ زيرا در اين دسته، محمول بر نقيض خود حمل يا از آن سلب ميشود. از اين رو، موضوع و محمول نه صريحا يكي است و نه در معنا يكي است. اما دليل اين كه وضوح اين دسته از آن دو دسته كمتر است اين است كه از يك سو، لازمه حمل شيء بر خود، سلب نكردن شيء از خود است و لازمه سلب نكردن شيء از خود اين است كه نقيض شيء را بر خودش حمل نكنيم و از سوي ديگر، لازمه اوّلي الصدق بودن حمل شيء بر خود، اوّلي الكذب بودن سلب شيء از خود است و لازمه اوّلي الكذب بودن سلب شيء از خود، اوّلي الكذب بودن حمل نقيض شيء بر خودش است. اين دسته از اوّليات نه تحليلي است و نه خود متناقض؛ زيرا محمول نه عين موضوع است و نه جزء موضوع، بلكه محمول نقيض موضوع است.اما دسته چهارم قدري پيچيده است. از اين رو، از نظر وضوح، در رتبه چهارم قرار ميگيرد؛ زيرا اگر چه صرف تصور موضوع و محمول در اين دسته براي تصديق كافي است، اما كسي كه با اين دسته از قضايا مواجه ميشود به خوبي بايد در مفهوم موضوع و محمول تأمّل كند و مفهوم آن دو را در ذهن تثبيت نمايد و كاملاً توجهش را به نسبت ميان آن دو معطوف سازد تا صدق يا كذب اين دسته از قضايا را دريابد. مثالي كه معمولاً براي اين دسته ذكر ميكنند اين است: «كل از جزء خود بزرگتر است.» هيچ كس در درستي اين قضيه كمترين ترديدي به خود راه نميدهد و تصديق به اين قضيه صرفا از مؤلفههاي آن به دست ميآيد؛ يعني كسي كه مفهوم "كل"، "جزء" و "بزرگتر" بودن را تصور كند، تصديق خواهد كرد كه كل از جزء خودش بزرگتر است.ممكن است اشكال شود كه قضيه مزبور تحليلي است و از دسته دوم به حساب ميآيد؛ زيرا هر گاه كل را تحليل كنيم، ميبينيم "كل" همان "جزء + جزء" است. از اين رو، ميتوانيم بگوييم: «كل از جزء بزرگتر است.» در پاسخ، بايد گفت: كل يك مفهوم كمّي است و بزرگتري يك مفهوم كيفي، چگونه يك مفهوم كيفي ميتواند جزء مفهوم كمّي باشد؟! براي بررسي بيشتر، موضوعي را كه مفاهيم آن كاملاً مشخص باشد در نظر ميگيريم؛ مثلاً، موضوع را «دو پاره خط متقاطع در دو نقطه متمايز» در نظر ميگيريم. حال ميخواهيم محمولاتي را به اين موضوع نسبت دهيم كه تحليلي نباشد، اما با دانستن موضوع آن، محمولها بدون توسّل به برهان معلوم باشد. براي به دست آوردن اين محمولات، سؤالات ذيل را مطرح ميكنيم.ـ آيا هر يك از اين دو پاره خط مستقيم است يا منحني؟ـ آيا از اين دو پاره خط شكلي يا اشكالي ايجاد ميشود؟ اگر بلي، چه شكلي؟ـ آيا اين دو پاره خط زاويه دارد؟ اگر بلي، چند تا؟براي پاسخ به اين سؤالات، مفاهيم ذيل معلوم است: پاره خط، نقطه، متمايز، دو، قطع، مستقيم، منحني، دايره، مربع، مثلث، ضلع، زاويه و قطاع. براي رعايت اختصار، به جاي موضوع "دو پاره خط متقاطع در دو نقطه متمايز» نماد "m" را قرار ميدهيم و ميگوييم:(1) «m يا دو خط منحني است يا يك خط مستقيم و يك خط منحني»؛ زيرا ممكن نيست از دو پاره خط مستقيم تصويري در ذهن بسازيم كه در دو نقطه متمايز همديگر را قطع كند. منحني يا مستقيم بودن خط در موضوع قضيه فرض نشده است. در عين حال، ضرورتا محمول مزبور بر موضوع حمل ميشود.(2) «m يا قطعهاي از يك دايره است و يا بيضي يا هلالي است. شكل داشتن در مفهوم موضوع نيست.(3) «m فقط داراي دو زاويه است»، در حالي كه زاويه داشتن در مفهوم موضوع نيست.(4) «m مربع، مستطيل، دايره و مثلث نيست.»هيچ يك از (1) تا (4) تحليلي نيست، ولي در عين حال، عقل توانست صرفا با تصور موضوع و محمول، به آنها برسد. پس دسته چهارم از اوّليات قضايايي است كه محمول قضيه، نه به خود موضوع قضيهاست ونه جزء مفهومي آن و نه نقيض هريك از آن دو، بلكه مفهومي است مغاير با مفهوم موضوع.