نظر مرحوم طبرسى
مرحوم طبرسى درباره زنده كردن سنّت به وسيله حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف سخنانى دارد كه به ذكر آن مىپردازيم:اگر پرسيده شود همه مسلمانان معتقدند كه پس از حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه وآله وسلّم ديگر پيامبرى نخواهد آمد، ولى شما شيعيان عقيده داريد كه چون قائم قيام كند، جزيه را از اهل كتاب نمىپذيرد و هر كس را كه بيش از بيست سال داشته باشد و احكام دينش را نداند، به قتل مىرساند و مساجد و زيارتگاههاى دينى را ويران مىسازد و به روش حضرت داود -كه براى صدور حكم شاهد نمىخواست - حكم مىكند و مانند اينها كه در روايات شما وارد شده است و اين عقيده موجب نسخ ديانت و ابطال احكام دينى است و در حقيقت شما با اين عقيده، نبوت و پيامبرى را پس از خاتم پيامبران اثبات نمودهايد؛ هر چند نام آنرا پيامبرى نگذاريد، پاسخ شما چيست؟مىگوييم: ما از آن چه در اين پرسش گفته شده - كه قائم، جزيه را از اهل كتاب نمىپذيرد و كسانى را كه به سن بيست سالگى برسند و احكام دين خود را ندانند، به قتل مىرساند - آگاهى نداريم و بر فرض هم كه در اين خصوص روايتى رسيده باشد، نمىتوان آن را بهطور قطع پذيرفت. ممكن است منظور از ويران سازى برخى از مساجد و زيارت گاههاى دينى، مساجد و زيارتگاههايى باشد كه بر خلاف تقوا و دستور خدا ساخته شده است كه البته كارى مشروع خواهد بود و پيامبر همچنين كارى را انجام داد.اين كه قائم، مانند فرزندان داود حكم مىكند و در صدور حكم شاهد و دليل نمىخواهد، اين هم مطلبى است كه نزد ما قطعى و يقينى نيست و اگر درست باشد، آن را بدينگونه بايد تأويل كرد كه در مواردى كه خودش به حقيقت قضايا و ماهيّت دعوا علم دارد، طبق علمش حكم مىكند؛ زيرا هرگاه امام يا قاضى به مطلبى يقين پيدا كرد، لازماست كه موافق با علمش قضاوت كند و ديگر شاهد و دليلى نمىخواهد و اين نكته موجب نسخ ديانت نيست. همچنين اين سخن كه گفتهاند: قائم جزيه نمىگيرد و گوش به گواهى شاهد و گواه نمىدهد، در صورتى كه درست باشد، باعث منسوخ گشتن ديانت نخواهد بود؛ زيرا نسخ آن است كه دليلش متأخر از حكم منسوخ باشد و هم زمان با هم نيايد و اگر هر دو دليل با هم آمدند، نمىتوانند يكى ناسخ ديگرى باشد؛ هر چند در معنا مخالف آن باشد؛ مثلاً اگر فرض كرديم كه خداوند فرمود: «روز شنبه تا فلان وقت را در خانه به سر بريد و پس از آن وقت آزاد هستيد». به اين سخن نسخ نمىگويند؛ زيرا دليل رافع، همراه دليل موجب است.چون اين معنا روشن گشت و دانستيم كه پيامبر به آگاهى ما رسانده است كه قائم از فرزندان من است و از دستورات او پيروى كنيد و هر حكمى مىكند بپذيريد، بر ما واجب است از وى پيروى كنيم و هر گونه قائم در ميان ما حكم كرد، رفتار نماييم. پس اگر ما حكم او را پذيرفتيم - هر چند با برخى از احكام پيشين فرق داشته باشد - احكام ديناسلام را منسوخ ندانستهايم؛ زيرا چنانكه گفتيم نسخ احكام در موضوعى كه دليلش وارد شده باشد، متحقق نمىشود.(44)(1). قيل: «لايترك بدعة إلا أزالها ولاسنة إلا أحياها»؛ القول المختصر، ص20.(2). تأويل الآيات الظاهرة، ج2، ص540؛ اثبات الهداة، ج3، ص564.(3). كشى، رجال، ص138؛ اثبات الهداة، ج3، ص560؛ بحارالانوار، ج2، ص246؛ العوالم، ج3، ص558.(4). مفيد، ارشاد، ص364؛ روضة الواعظين، ج2، ص264؛ اعلام الورى، ص431؛ بحارالانوار، ج51، ص30.(5). التهذيب، ج4، ص96؛ ملاذ الاخيار، ج6، ص258.(6). كافى، ج3، ص503؛ الفقيه، ج2، ص11؛ كمال الدين، ج2، ص671؛ وسائل الشيعه، ج6، ص19؛ بحارالانوار، ج52، ص325.(7). صدوق، خصال، باب 3، ص133؛ اثبات الهداة، ج3، ص495.(8). تذكرة الفقهاء، ج5، ص7. كتاب زكات؛ ر. ك: مرآة العقول، ج16، ص14.(9). روضة المتقين، ج3، ص18.(10). مؤمنون (23) آيه 101.(11). دلائل الامامه، ص260؛ تفسير برهان، ج3، ص120؛ الشيعة و الرجعه، ج1، ص402.(12). الفقيه، ج4، ص254؛ صدوق، عقايد، ص76؛ حصينى، هدايه، ص64، 87؛ مختصر البصائر، ص159؛ روضة المتقين، ج11، ص415؛ بحارالانوار، ج6، ص249 و ج101، ص367.(13). كشى، رجال، ص299؛ اثبات الهداة، ج3، ص561.(14). اثبات الهداة، ج3، ص496.(15). عقد الدرر، ص166؛ القول المختصر، ص14.(16). كهف (18) آيه 9.(17). علل الشرائع، ج1، ص219؛ عيون أخبار الرضا، ج1، ص273؛ بحارالانوار، ج52، ص313؛ اثبات الهداة، ج3، ص455.(18). من لايحضره الفقيه، ج3، ص200؛ التهذيب، ج7، ص179؛ وسائل الشيعه، ج13، ص123؛ اثبات الهداة، ج3، ص455؛ ملاذ الاخيار، ج11، ص315.(19). من لايحضره الفقيه، ج3، ص200؛ التهذيب، ج7، ص179؛ وسائل الشيعه، ج13، ص123؛ اثبات الهداة، ج3، ص455؛ ملاذ الاخيار، ج11، ص315.(20). روضة المتقين، ج7، ص375.(21). ملاذ الاخيار، ج11، ص315.(22). صدوق، مصادقة لاخوان، ص20؛ اثبات الهداة، ج3، ص495.(23). قرب الاسناد، ص54، بحارالانوار، ج52، ص309 و ج97، ص58؛ اثبات الهداة، ج3، ص 523، 584؛ بشارة الاسلام، ص234.(24). توبه (9) آيه 36.(25). كافى، ج4، ص61؛ التهذيب، ج4، ص143؛ عياشى، تفسير، ج2، ص87؛ المحجّه، ص89؛ تفسير صافى، ج2، ص341؛ تفسير برهان، ج2، ص121؛ نورالثقلين، ج2، ص213؛ بحارالانوار، ج73، ص143؛ مرآة العقول، ج16، ص193.(26). طوسى، غيبة، ص283؛ اثبات الهداة، ج3، ص516؛ بحارالانوار، ج52، ص332.(27). نعمانى، غيبة، ص317؛ بحارالانوار، ج52، ص364؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص369 و ج12، ص294.(28). من لايحضره الفقيه، ج1، ص53؛ بحارالانوار، ج52، ص333؛ اثبات الهداة، ج3، ص517، 556؛ الشيعة و الرجعه، ج2، ص400؛ ر. ك: من لايحضره الفقيه، ج1، ص232؛ ارشاد، ص365؛ روضة الواعظين، ج2، ص264.(29). مهدى موعود، ص941؛ الغارات، ج2، ص324، پاورقى.(30). بحارالانوار، ج45، ص189.(31). محلّى از مسجد كه براى خليفه يا امام جماعت مىساختند تا در حال نماز در آنجا بايستند و از دسترس دشمن دور باشند؛ فرهنگ فارسى عميد.(32). طوسى، غيبة، ص123؛ ابنشهرآشوب، مناقب، ج4، ص437؛ اعلام الورى، ص355؛ كشف الغمّه، ج3، ص208؛ اثبات الهداة، ج3، ص412؛ بحارالانوار، ج50، ص215 و ج52، ص323؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص379، 384.(33). من لايحضره الفقيه، ج1، ص155.(34). روضة المتقين، ج2، ص109.(35). اثبات الوصيه، ص215؛ اعلام الورى، ص355.(36). عريش سايبانى است كه براى محافظت خود از گرما و آفتاب مىسازند و به نقل از طريحى آن را از سعف خرما مىسازند و تا پايان فصل خرما، در آن به سر مىبرند. تخريب آن شايد بدين دليل است كه مساجد پيش از ظهور امام عليه السلام از حالت سادگى بيرون آمده، جنبه تشريفاتى به خود مىگيرد. ويرانى منابر نيز به دليل آن است كه ديگر جنبه ارشاد و هدايت مردم را ندارد؛ بلكه به وسيلهاى براى تقويت فرمانروايان ستمگر و خائن و توجيهى براى نفوذ دشمنان در سرزمينهاى اسلامى تبديل شده است.(37). من لايحضره الفقيه، ج1، ص153؛ اثبات الهداة، ج3، ص425؛ وسائل الشيعه، ج3، ص488؛ روضة المتقين، ج2، ص101.(38). ارشاد، ص364؛ طوسى، غيبة، ص297؛ نعمانى، غيبة، ص171؛ اعلام الورى، ص431؛ كشف الغمّه، ج3، ص255؛ اثبات الهداة، ج3، ص516؛ بحارالانوار، ج52، ص332.(39). حدود آن را مرحوم صدوق و مجلسى بيان كردهاند؛ ر. ك: روضة المتقين، ج2، ص94؛ من لايحضره الفقيه، ج1، ص149.(40). كافى، ج1، ص397؛ كمال الدين، ج2، ص671؛ مرآة العقول، ج4، ص300؛ مجلسى اين حديث را موثق مىداند؛ بحارالانوار، ج52، ص320، 330، 336، 339.(41). اثبات الهداة، ج3، ص585؛ بحارالانوار، ج52، ص389.(42). اعراف (7) آيه 127.(43). ارشاد، ص344؛ روضة الواعظين، ص265؛ بحارالانوار، ج52، ص332.(44). بحارالانوار، ج52، ص383؛ رواياتى هم از اهل سنّت به همين مضامين وارد شده است.