د) مدّت حكومت - چشم اندازی به حکومت امام مهدی عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشم اندازی به حکومت امام مهدی عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف - نسخه متنی

نجم الدین طبسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

د) مدّت حكومت

درباره مدّت حكومت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، روايات گوناگونى از طريق شيعه و اهل سنّت وجود دارد. برخى از روايات، روزگار حكومت امام عليه السلام را به هفت سال محدود مى‏كنند. برخى احاديث ديگر هشت، نُه، ده و بيست سال را يادآور مى‏گردند و برخى اخبار، حتى تا هزار سال را نيز يادآور گشته‏اند. آن‏چه مسلّم است اين‏كه حكومت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كم‏تر از هفت سال نيست و در برخى احاديث كه از ائمه عليه السلام رسيده است، بر آن تأكيد فراوانى شده است.

شايد بتوان گفت: مدّت حكومت هفت سال است؛ ولى ساليان آن با سال‏هاى روزگار ما متفاوت است؛ چنان‏كه در بعضى از روايات آمده است:

«حكومت حضرت، هفت سال است و هر سالى به مقدار ده سال از سال‏هاى شما مى‏باشد. پس ساليان حكومت آن حضرت به اندازه هفتاد سال شما خواهد بود».(35)

حضرت على عليه السلام مى‏فرمايد: «حضرت مهدى هفت سال حكومت مى‏كند كه هر سال آن روزگار، ده سال شما خواهد بود».(36)

حضرت رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مى‏فرمايد: «مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از ماست... و هفت سال سرپرستى كارها را به دست مى‏گيرد».(37)

نيز مى‏فرمايد: «آن حضرت هفت سال بر اين امّت حكومت مى‏كند».(38)

هم‏چنين آن حضرت مى‏فرمايد: «مدّت عمر - حكومت - مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف هفت سال، اگر كوتاه باشد و گرنه هشت يا نه سال خواهد بود».(39) نيز آمده است: «حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف نُه‏سال در اين جهان حكومت مى‏كند».(40)

جابر بن عبداللَّه انصارى از امام باقر عليه السلام پرسيد: «امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف چند سال زندگى خواهد كرد؟ حضرت فرمود: «از روز قيام تا هنگام وفات، نوزده سال طول مى‏كشد».(41)

رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم فرمود: «حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف بيست سال حكومت مى‏كند و گنج‏ها را از زمين بيرون آورده، سرزمين‏هاى شرك را مى‏گشايد».(42)

نيز مى‏فرمايد: «مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از فرزندان من است و بيست سال حكومت مى‏كند».(43)

هم‏چنين آمده است: آن حضرت عجل الله تعالى فرجه الشريف ده سال حكومت مى‏كند.(44)

حضرت على عليه السلام در پاسخ اين پرسش كه مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف چند سال فرمانروايى خواهد كرد؟ فرمود: «سى يا چهل سال فرمانرواى مردم خواهد بود».(45)

امام صادق عليه السلام فرمود: «حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از فرزندان من است و عمرى برابر عمر ابراهيم خليل الرحمن خواهد داشت و در هشتاد سالگى ظهور مى‏كند و چهل سال فرمانروايى مى‏نمايد».(46)

نيز آن حضرت فرمود: «مدّت فرمانروايى حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف نوزده سال و چند ماه است».(47)

امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد: «حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف سى‏صد و نُه سال حكومت مى‏كند؛ چنان‏كه اصحاب كهف نيز در غار همين اندازه ماندند».(48)

مرحوم مجلسى(ره) مى‏فرمايد: رواياتى را كه درباره مدّت حكومت امام عليه السلام آمده است بايد به احتمالات زير توجيه كرد: برخى روايات بر تمام مدّت حكومت دلالت دارد و برخى بر مدّت ثبات و استقرار حكومت. بعضى بر طبق سال‏ها و روزهايى است كه ما با آشناييم و بعضى احاديث ديگر بر طبق سال‏ها و ماه‏هاى روزگار حضرت است كه طولانى مى‏باشد و خداوند به حقيقت مطلب آگاه است.(49)

مرحوم آية اللَّه طبسى - پدر بزرگوارم - پس از گفتن اين روايات، روايت هفت سال را ترجيح مى‏دهد؛ ولى مى‏فرمايد: بدين معنا كه هر سالى به قدرت خدا، به اندازه ده سال از ساليان ما خواهد بود.(50)

(1). مجمع الزوائد، ج‏7، ص‏315؛ الاذاعه، ص‏119؛ احقاق الحق، ج‏13، ص‏294.

(2). بقره (2) آيه 251.

(3). كمال الدين، ص‏668؛ المحّجه، ص‏429؛ نورالثقلين، ج‏5، ص‏242؛ ينابيع المودّه، ص‏429؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏54.

(4). نعمانى، غيبة، ص‏159؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏544؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏362.

(5). حج (22) آيه 41.

(6). تفسير قمى، ج‏2، ص‏87؛ المحجّه، ص‏143؛ احقاق الحق، ج‏13، ص‏341.

(7). كمال الدين، ص‏372؛ كفاية الاثر، ص‏270؛ اعلام الورى، ص‏408؛ كشف الغمّه، ج‏3، ص‏314؛ فرائد السمطين، ج‏2، ص‏336؛ ينابيع المودّه، ص‏448؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏321؛ غاية المرام، ص‏696؛ احقاق الحق، ج‏13، ص‏364.

(8). اثبات الهداة، ج‏3، ص‏496.

(9). عقد الدرر، ص‏39؛ احقاق الحق، ج‏13، ص‏186.

(10). كافى، ج‏4، ص‏427؛ من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص‏525؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏374.

(11). ينابيع المودّه، ص‏431؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏524.

(12). فردوس الاخبار، ج‏4، ص‏496؛ اسعاف الراغبين، ص‏124؛ احقاق الحق، ج‏19، ص‏663؛ الشيعة و الرجعه، ج‏1، ص‏216.

(13). ابن‏حمّاد، فتن، ص‏99؛ الحاوى للفتاوى، ج‏2، ص‏78؛ القول المختصر، ص‏21؛ متقى هندى، برهان، ص‏86؛ ابن‏طاووس، ملاحم، ص‏70.

(14). كمال الدين، ج‏2، ص‏653؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏328؛ وافى، ج‏2، ص‏112.

(15). كامل الزيارات، ص‏30.

(16). كافى، ج‏3، ص‏495؛ كامل الزيارات، ص‏30؛ راوندى، قصص‏الانبياء، ص‏80؛ التهذيب، ج‏6، ص‏31؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏583؛ وسائل الشيعه، ج‏3، ص‏524؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏317، 376؛ مستدرك الوسائل، ج‏3، ص‏414.

(17). كافى، ج‏3، ص‏495؛ ارشاد، ص‏362؛ التهذيب، ج‏3، ص‏252؛ طوسى، غيبة، ص‏282؛ وسائل الشيعه، ج‏3، ص‏532؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏331؛ ملاذ الاخيار، ج‏5، ص‏475.

(18). راوندى، قصص‏الانبياء، ص‏80؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏225.

(19). بحارالانوار، ج‏52، ص‏385؛ طوسى، غيبة، ص‏275 با اندكى تفاوت.

(20). روضة الواعظين، ج‏2، ص‏337؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏452.

(21). كامل الزيارات، ص‏30؛ مستدرك الوسائل، ج‏3، ص‏416.

(22). طوسى، غيبة، ص‏273؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏330.

(23). فضل الكوفه، ص‏25؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏609؛ حلية الابرار، ج‏2، ص‏719؛ اعيان الشيعه، ج‏2، ص‏51.

(24). ابن‏طاووس، ملاحم، ص‏83؛ ابن‏حمّاد، فتن، ص‏160.

(25). غاية المرام، ص‏697؛ حلية الابرار، ج‏2، ص‏620.

(26). غاية المرام، ص‏697؛ حلية الابرار، ج‏2، ص‏620.

(27). عياشى، تفسير، ج‏2، ص‏32؛ دلائل الامامه، ص‏274؛ مجمع البيان، ج‏2، ص‏489؛ ارشاد، ص‏365؛ كشف الغمّه، ج‏3، ص‏256؛ روضة الواعظين، ج‏2، ص‏266؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏550؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏346.

(28). اثبات الهداة، ج‏3، ص‏573.

(29). مقداد از ياران پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم و على عليه السلام است. در بزرگى شأن او همين بس كه طبق يكى از روايات، خداوند به سبب هفت نفر - كه يكى از آنان مقداد است - به شما رزق و روزى مى‏دهد و به شما يارى مى‏رساند و باران مى‏فرستد.

او در موضوع خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام پافشارى داشت و كوشش فراوان كرد.

پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم درباره او فرمود: «خداوند مرا فرمان داد تا چهار تن را دوست بدارم: على عليه السلام، مقداد، ابوذر و سلمان». در روايت ديگر آمده است: «بهشت مشتاق مقداد است». (معجم رجال الحديث، ج‏8، ص‏314).

او دوبار هجرت كرد و در جنگ‏هاى گوناگونى شركت جست و در جنگ بدر به پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم عرض كرد: ما سخن بنى‏اسرائيل به حضرت موسى را به تو نمى‏گوييم؛ بلكه مى‏گوييم در كنار تو و در ركابت با دشمن مى‏جنگيم. مقداد در روزگار حكومت امير عليه السلام جزء شرطة الخميس بود.

سرانجام مقداد در هفتاد سالگى در سرزمينى به نام «جرف» در فاصله سى ميلى از مدينه به سراى جاودانه شتافت و پيكرش را مردم بر دوش گرفته و تا بقيع تشيع كردند و در آن‏جا به خاك سپردند. (تنقيح المقال، ج‏2، ص‏245؛ اسدالغابه، ج‏4، ص‏409).

(30). همدان قبيله‏اى بزرگ در يمن است. آنان پس از جنگ تبوك، نمايندگانى را به حضور پيامبر فرستادند و حضرت در سال نهم اميرمؤمنان عليه السلام را به يمن فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. پس از قرائت پيام پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم همه آنان اسلام آوردند. على عليه السلام در نامه‏اى خبر اسلام آوردن طايفه همدان را به پيامبر نوشت و در آن نامه سه‏بار بر همدان درود فرستاد و پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم پس از خواندن نامه به شكرانه اين خبر، سجده شكر به جاى آورد. (كامل ابن‏اثير، ج‏1، ص‏26، 29، 30).

على عليه السلام در مدح آنان چنين سروده است: «همدانيان صاحبان دين و اخلاق نيكند، دينشان، شجاعت آنان وقهرشان بر دشمنان به هنگام رويارويى، آنان را زينت بخشيده است. اگر من دربان بهشت مى‏بودم، به همدانيان مى‏گفتم: به سلامت به آن وارد شويد». (عقدالفريد، ج‏4، ص‏339؛ وقعة صفين، ص‏274).

آن حضرت در پاسخ به تهديدات معاويه، توانايى و نيرومندى قبيله همدان را به رخ او كشيد و فرمود: «هنگامى كه مرگ‏را مرگى سرخ يافتم، پس طايفه همدان را بسيج كردم و آنان نيز قبيله حمير را». (وقعة صفين، ص‏43).

هنگامى كه على عليه السلام مردم را براى جنگ با معاويه بسيج مى‏كرد، فردى به حضرت اعتراض كرد. و چون ممكن بود در گردآورى سپاه اختلال پديد آيد شاهدان واقعه با مشت و لگد به زندگانى او پايان دادند و حضرت ديه او را پرداخت. (همان، ص‏94، 95).

طايفه همدان يكى از سه طايفه‏اى بود كه بالاترين تعداد رزمندگان لشكر حضرت على عليه السلام را تشكيل مى‏دادند. (همان،ص‏290).

در يكى از پيكارهاى صفين آنان در جناح راست، پايدارى بى‏مانندى از خود نشان دادند؛ به ويژه هشت صد تن از جوانان‏همدان كه تا پاى جان پايدارى كردند و صد و هشتاد نفر از آنان شهيد و زخمى شدند و يازده فرمانده از آنان به‏شهادت رسيد. پرچم از دست هر يك از آنان كه به زمين مى‏افتاد، ديگرى آن را به دست مى‏گرفت و در پيكار با رقيب خود «اَزُد» و «بُجَيله» سه هزار از آنان را كشتند.

هنگامى كه در يكى از شب‏هاى جنگ صفين، معاويه با چهار هزار نفر قصد شبيخون زدن به لشكر على عليه السلام داشت، طايفه همدان از آن آگاهى يافت و تا صبح به صورت آماده باش به نگهبانى پرداخت. (همان، ص‏252، 329، 330).

روزى معاويه با لشكريانش وارد جنگ با اين طايفه شد؛ ولى او نيز با شكستى چشمگير ميدان نبرد را ترك كرد و گريخت. معاويه، طايفه «عك» را به پيكار با آنان فرستاد و همدانيان چنان بر آنان هجوم آوردند كه معاويه چاره‏اى جز دستور عقب‏نشينى نداشت. على عليه السلام از آنان خواست تا سپاهيان سرزمين حمص را سركوب كنند. همدانيان بر آنان يورش بردند و پس از نبردى دلاورانه آنان را شكست داده تا نزديكى جايگاه و چادر معاويه به عقب راندند.

طايفه همدان هميشه فرمانبردار آن حضرت بودند و هنگامى كه با برافراشتن قرآن‏ها بر نيزه در ميان لشكريان على عليه السلام اختلاف نظر پديد آمد، فرمانده اين قبيله به حضرت گفت: ما هيچ اعتراضى نداريم و هر دستورى بدهى، اجرا مى‏كنيم. (همان، ص 434، 436، 437، 520).

(31). عقد الدرر، ص‏97.

(32). نورالابصار، ص‏187؛ وافى، ج‏2، ص‏114؛ به نقل از «فتوحات مكيّه».

(33). الدر المنثور، ج‏4، ص‏215؛ متقى هندى، برهان، ص‏150؛ العطر الوردى، ص‏70.

(34). السيرة الحلبيه، ج‏1، ص‏22؛ منتخب الاثر، ص‏485.

(35). مفيد، ارشاد، ص‏363؛ طوسى، غيبة، ص‏283؛ روضة الواعظين، ج‏2، ص‏264؛ صراط المستقيم، ج‏2، ص‏251؛ الفصول المهمّه، ص‏302؛ الايقاظ، ص‏249؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏291؛ نورالثقلين، ج‏4، ص‏101.

(36). عقدالدرر، ص‏224، 238؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏624.

(37). الفصول المهمه، ص‏302؛ ابن‏بطريق، عمده، ص‏435؛ دلائل الامامه، ص‏258؛ حنفى، برهان، ص‏99؛ مجمع الزوائد، ج‏7، ص‏314؛ فرائد السمطين، ج‏2، ص‏330؛ عقد الدرر، ص‏20، 236؛ شافعى، بيان، ص‏50، حاكم، مستدرك، ج‏4، ص‏557؛ كنز العمّال، ج‏14، ص‏264؛ كشف الغمّه، ج‏3، ص‏262؛ ينابيع المودّه، ص‏431؛ غاية المرام، ص‏698؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏82.

(38). عقد الدرر، ص‏20؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏82.

(39). ابن‏طاووس، ملاحم، ص‏140؛ كشف الاستار، ج‏4، ص‏112؛ مجمع الزوائد، ج‏7، ص‏314.

(40). ابن‏طاووس، طرائف، ص‏177.

(41). عياشى، تفسير، ج‏2، ص‏326؛ نعمانى، غيبة، ص‏331؛ اختصاص، ص‏257؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏298.

(42). فردوس الاخبار، ج‏4، ص‏221؛ العلل المتناهيه، ج‏2، ص‏858؛ دلائل الامامه، ص‏233؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏593؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏91؛ ر. ك: طبرانى، معجم، ج‏8، ص‏120؛ اسدالغابه، ج‏4، ص‏353؛ فرائد السمطين، ج‏2، ص‏314؛ مجمع الزوائد، ج‏7، ص‏318؛ لسان الميزان، ج‏4، ص‏383.

(43). كشف الغمّه، ج‏3، ص‏271؛ ابن‏بطريق، عمده، ص‏439؛ بحارالانوار، ج‏51، ص‏1، ابن‏طاووس، ملاحم، ص‏142؛ فردوس الاخبار، ج‏4، ص‏6؛ دلائل الامامه، ص‏233؛ عقد الدرر، ص‏239؛ ينابيع المودّه، ص‏432.

(44). نورالابصار، ص‏170؛ الشيعة و الرجعه، ج‏1، ص‏225؛ ر.ك: فضل الكوفه، ص‏25؛ اعيان الشيعه، ج‏2، ص‏51؛ ينابيع‏المودّه، ص‏492.

(45). ابن‏حمّاد، فتن، ص‏104؛ كنز العمّال، ج‏14، ص‏591.

(46). اثبات الهداة، ج‏3، ص‏574.

(47). نعمانى، غيبة، ص‏331؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏298 و ج‏53، ص‏3.

(48). طوسى، غيبة، ص‏283؛ بحارالانوار، ج‏52، ص‏390؛ اثبات الهداة، ج‏3، ص‏584.

(49). بحارالانوار، ج‏52، ص‏280.

(50). الشيعة و الرجعه، ج‏1، ص‏225.

/ 191