هر چند در خصوص شخصيت اين زن در كتابهاى شيعه و سنّى، سخنى به ميان نيامده است و به اصطلاح مهمل است؛(37) ولى از جريانى كه در خصوص شيوه اسارت و شهادت پدر بزرگوارش، به دست ابنزياد به وقوع پيوست او ايشان آن را نقل كرد، ميزان صلابت و پايدارى در عقيده و پاى بندى او به اسلام و تشيّع و علاقه او به اميرالمؤمنين عليه السلام آشكار مىشود.ابوحيّان بجلى مىگويد: از قنواء دختر رشيد هجرى پرسيدم: از پدرت چه حديث و روايتى شنيدهاى؟ گفت: پدرم از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «اى رشيد! صبر تو چگونه است، هنگامى كه پسرخوانده بنى اميّه (ابن زياد) تو را به نزد خود بخواند و دو دست و دو پا و زبانت را قطع كند؟» عرض كردم: آيا پايان كارم بهشت است...؟ فرمود: «اى رشيد! در دنيا و آخرت به همراه من هستى».قنواء مىگويد: به خدا سوگند، پس از مدتى ابنزياد پدرم را احضار كرد و از او خواست تا از على عليه السلام بيزارى بجويد؛ ولى او هرگز اين كار را نكرد. ابنزياد گفت: على عليه السلام كيفيت قتل تو را چگونه توصيف كرده است؟ پدرم پاسخ داد: دوست من على عليه السلام مرا چنين آگاه ساخت كه تو مرا به بيزارى از على عليه السلام مىخوانى، ولى من اجابت نمىكنم؛ سپس دو دست و دو پا و زبانم را قطع مىكنى. ابنزياد گفت: به خدا سوگند، خلافپيشگويى على را در حق تو اجرا مىكنم. آنگاه دستور داد دو دست و دو پايش را قطع كنند و زبانش را سالم باقى گذارند. قنواء مىگويد: من پدرم را به دوش كشيدم ودرراه به او گفتم: اى پدر! آيا احساس درد و زجر مىكنى؟ فرمود: خير، فقط بهمقدارفشارى كه جمعيت بر من وارد كند، احساس ناراحتى مىكنم. چون پدرم را برداشتم و از كاخ ابنزياد بيرون بردم، مردم به گرد او جمع شدند. پدرم از فرصت استفادهكرد و گفت: قلم و دوات و كاغذ بياوريد تا براى شما حوادثى را بازگوكنم؛ ولىچون اين خبر به ابنزياد رسيد، دستور داد زبانش را نيز قطع كنند و پدرم در همانشب به شهادت رسيد.(38)