چشم اندازی به حکومت امام مهدی عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشم اندازی به حکومت امام مهدی عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف - نسخه متنی

نجم الدین طبسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

7. قنواء دختر رشيد هجرى

هر چند در خصوص شخصيت اين زن در كتاب‏هاى شيعه و سنّى، سخنى به ميان نيامده است و به اصطلاح مهمل است؛(37) ولى از جريانى كه در خصوص شيوه اسارت و شهادت پدر بزرگوارش، به دست ابن‏زياد به وقوع پيوست او ايشان آن را نقل كرد، ميزان صلابت و پايدارى در عقيده و پاى بندى او به اسلام و تشيّع و علاقه او به اميرالمؤمنين عليه السلام آشكار مى‏شود.

ابوحيّان بجلى مى‏گويد: از قنواء دختر رشيد هجرى پرسيدم: از پدرت چه حديث و روايتى شنيده‏اى؟ گفت: پدرم از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «اى رشيد! صبر تو چگونه است، هنگامى كه پسرخوانده بنى اميّه (ابن زياد) تو را به نزد خود بخواند و دو دست و دو پا و زبانت را قطع كند؟» عرض كردم: آيا پايان كارم بهشت است...؟ فرمود: «اى رشيد! در دنيا و آخرت به همراه من هستى».

قنواء مى‏گويد: به خدا سوگند، پس از مدتى ابن‏زياد پدرم را احضار كرد و از او خواست تا از على عليه السلام بيزارى بجويد؛ ولى او هرگز اين كار را نكرد. ابن‏زياد گفت: على عليه السلام كيفيت قتل تو را چگونه توصيف كرده است؟ پدرم پاسخ داد: دوست من على عليه السلام مرا چنين آگاه ساخت كه تو مرا به بيزارى از على عليه السلام مى‏خوانى، ولى من اجابت نمى‏كنم؛ سپس دو دست و دو پا و زبانم را قطع مى‏كنى. ابن‏زياد گفت: به خدا سوگند، خلاف‏پيشگويى على را در حق تو اجرا مى‏كنم. آن‏گاه دستور داد دو دست و دو پايش را قطع كنند و زبانش را سالم باقى گذارند. قنواء مى‏گويد: من پدرم را به دوش كشيدم ودرراه به او گفتم: اى پدر! آيا احساس درد و زجر مى‏كنى؟ فرمود: خير، فقط به‏مقدارفشارى كه جمعيت بر من وارد كند، احساس ناراحتى مى‏كنم. چون پدرم را برداشتم و از كاخ ابن‏زياد بيرون بردم، مردم به گرد او جمع شدند. پدرم از فرصت استفاده‏كرد و گفت: قلم و دوات و كاغذ بياوريد تا براى شما حوادثى را بازگوكنم؛ ولى‏چون اين خبر به ابن‏زياد رسيد، دستور داد زبانش را نيز قطع كنند و پدرم در همان‏شب به شهادت رسيد.(38)

/ 191