برهان صديقين از ديدگاه حكماي مشاء اشراق و حكمت متعاليه - برهان صدیقین از دیدگاه حکمای مشاء اشراق و حکمت متعالیه (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

برهان صدیقین از دیدگاه حکمای مشاء اشراق و حکمت متعالیه (2) - نسخه متنی

امیرعباس علی زمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برهان صديقين از ديدگاه حكماي مشاء اشراق و حكمت متعاليه

ع. علي زماني

اشاره در بحث پيشين گفتيم كه يكي از علل روي آوري فيلسوفان به برهان صديقين، تلاش براي دست يابي به بران با كمترين مفروضات و مقدمات مي باشد. واژه صديق و مشتقات آن را تبيين نموديم، تلقي مشائين را از اين برهان بيان كرديم كه به جاي نظر كردن در حقيقت وجود به مفهوم وجود، و به جاي تكيه به ربطي بودن وجود ممكن، بر امكان ذاتي تأكيد رفته بود. سپس تحليل شيخ اشراق در حقيقت و نور مراتب آن بيان شد. در اين شماره به تلقي خاص صدرا از برهان صديقين، اساس به بيان آراء شارحان و مفسران حكمت متعاليه مي پردازيم.

يكي از بهترين دستاوردهاي مكتب حكمت متعاليه، ارائه تقريري خاص از بران صديقين است كه تنها با اصول و مباني حكمت متعاليه قابل تفسير مي باشد.

ما ابتدا تقرير صدرا از اين برهان را از كتاب اسفار نقل و سپس به بررسي و توضيح آن مي پردازيم. اصولي كه برهان صدرا بر آن مبتني است عبارتند ازكه

1- اصالت وجود

2- تشكيك در وجود

3- معلول عين ربط است، به علت (مفتقرا الذات است به سوي علت، بلكه ذات او عين افتقار و احتياج است).

4- هر يك از اين اصول در جاي خود، به وسيله و برهان اثبات شده است.

با توجه به اين اصول، جناب صدرا برهان خويش را چنين تقرير ميكنند:

« ... و تقريره ان الوجود كمامر حقيقه عينيه واحده بسيطه، الاختلاف بين افرادها لذاتها الاباكمال و النقص و الشده و الضعف او بامور زائد كما في افراد ماهيه نوعيه و غايه كمالها مالااتم منه و هو الذي لايكون متعالقاً بغيره و لايتصور ما هو اتم منه، اذ كل ناقض متعلق بغيره مقتقر الي تمامه و قدتبين فيما سبق ان التمام قبل النقص و الفعل قبل القئوه و الوجود قبل العدم و بين ايضاً ان تمام الشيء هو الشيء و ما يفصل عليه فاذن الوجود اما مستغن عن غيره و اما مفتقر لذاته الي غيره و الاول، هو الواجب الوجود و هو صرف الوجود الذي لااتم منه و لا بشوبه عدم و لا نقص و الثاني، هو ماسواه من افعاله و آثاره و لاقوام لما سواه الا به لما مر ان حقيقه الوجود لا نقص لها و انما بلحقه النقض لا جل المعلوليه. و ذلك لان المعلوم لايمكن ان يكون في فضيل الوجود مساوياء لعته فلو لم يكن الوجود، مجعولاً ذا قاهر: يوجده و يحصله (كما يقتضيه) لا يتصور ان يكون له نحو من القصور لان حقيقه الوجود كما علمت بسيطه لاحد لها و ال تعين الا محض الفعلهي و الحصول و الالكان فيه تركيب اوله مهيه غير الوموجوديه و قدمر ايضا ً ان الوجود مجعولاً بنفسه جعلاً بسيطاً كان ذاته بذاته مفتقراً الي جاعل و هو متعلق الجوهر و الذات بجاعله فاذن ثبت والتضح ان الوجود اما تام الحيقيه واجب الهويه و اما مفتقرات الذات اليه متعلق الجوهريه و علي اي القسمين يثب و يتبين ان وجود اوجب غني الهويه عما سواه و هذا هو ما اردناه.»1 پس از اين بيان مفصل، بياني اجمالي و مختصري دارند كه آوردن آن در تبيين سخن ايشان به ما كمك مي كند:

«.. از آنجا كه حقيقت وجود، امري بسيط بوده و نه ماهيت دارد و نه جزء مقوم يا تحديد كننده اي، اين حقيقت، عين واجب است كه مقتضي است هر كمال را در درجه اتم آن، كه نهايتي براي او به لحاظ شدت كمال نمي توان تصور كرد؛ زيرا هر مرتبه اي پايينتر از اين مرتبه، صرف حقيقت وجود نيست، بلكه وجود همراه با قصور و نقصان است و قصور هر چيزي غير از خود آن چيز است بالضروره و لذا قصور وجود، همان وجود نيست، بلكه غير از خود وجود ميباشد، بلكه قصور وجود، عبارت است از عدم وجود و اين عدم وجود، همانا لازم مي آيد وجود را نه براي اصل وجود تحقق داشتن آن، بلكه براي وقوع آن وجود در مرتبه تاليه و مراتب پايين تر از آن.

(پس قصور وجود، در واقع، همان دارا نبودن مرحله اي از وجود است كه همان مرتبه پايينتر از كمالات مرتبه بالاتر است. چون داراي كمالات مرتبه بالاتر نيست، لذا قاصر است).

پس قصورات و اعدام، همانا عارض مي شوند بر ثواني از اين جهت كه ثاني اند. پس، اول بر آن كمال اتمي است كه حدي براي او نيست تمامتر از او تصور نيم شود و قصور و نياز ناشي مي شوند از افاضه و جعل و به واسطه همان جعل نيز آن نقص و نياز برطرف مي گردد؛ چرا كه هويات ثواني، به لحاظ ذات، به اول وابسته اند؛ پس جبران مي شود نقص ايشان به واسطه كمال اول و فقر ايشان به واسطه غناي او». 2

در اين استدلال، برخلاف استدلال مشائين، به خود حقيقت وجود نظر شده است، نه به مفهوم آن و آنچه كه واسطه واقع شده است، فقر وجودي است كه به معناي عين الربط بودن وجود معلوم نسبت به وجود علت مي باشد، بر خلاف برهان مشايي كه در آن از امكان ذاتي كه از اوصاف ماهيت است استفاده ميشد.

تقرير شهيد مطهري از سخن ملاصدرا

ايشان پس از ذكر چند مقدمه كه برهان را بر آن استوار كرده اند، به تقرير آن مي پردازند. مقدمات ياد شده عبارتند از:

1- اصالت وجود.

2- وحدت تشكيكي وجود.

3- حقيقت وجود، عدم را نمي پذيرد.

4- حقيقت وجود، بماهو هو، و قطع نظر از هر حيث و جهتي كه بدان ضميمه شود، مساوي با كمال و فعليت محض است و همه نقايص به اعدام بر مي گردند.

5- راه يافتن عدم و شوون آن در وجود، ناشي از معلوليت و تاخر از مرتبه علت است. پس از ذكر اين مقدمات، برهان را چنين تقرير ميكنند:

«... اكنون مي گوييم: حقيقت هستي موجود است به معناي اين كه عين موجوديت است و عدم بر آن محال است و از طرفي حقيقت هستي در ذات خود، يعني در موجوديت و در واقعيت داشتن خود، مشروط به هيچ شرطي و مقيد به هيچ قيدي نيست، هستي چون كه هستي است، موجود است، نه به ملاك ديگر و مناط ديگر و نه به فرض وجود شييء ديگر؛ يعني هستي در ذات خود، مشروط به شرطي نيست و از سوي ديگر، كمال و عظمت و شدت و استغناء و جلال و بزرگي و فعليت و لاحديكه نقطه مقابل نقص و كوچكي و امكان و محدوديت نياز مي باشد، از وجود و هستي و بر مي خيزند؛ يعني جزو وجود حقيقي ندارند؛ پس هستي در ذات خود، مساوي با نا مشروط بودن به چيز ديگر، يعني با وجود ذاتي ازلي و هم مساوي است با كمال و عظمت و شدت و فعليت. نتيجه مي گيريم كه حقيقت هستي، در ذات خود، قطع نظر از هر تعيني كه از خارج به آن ملحق گردد، مساوي است با ذات لايزال حق، پس اصالت وجود، عقل ما را مستقيماً به ذات حق رهبري مي كند نه چيز ديگر غير حق را كه البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجليات او نخواهد بود...»3

جناب استاد، مصباح تقرير ملا صدارا را چنين توضيح مي دهند:

«اين تقرير مبتني بر اصولي است كه عبارتند از:

1- اصالت وجود.

2- ذات مراتب بودن وجود (تشكيكي بودن).

3- معلوم به حسب ذات خود، محتاج به سوي علت است بلكه عين ربط نسبت به علت است.

اثبات هر يك از اين مقدمات در جاي خود آمده است. پس با توجه به اين اصول، برهان صدرا چنين تقرير مي شود: اگر وجود اصيل، بي نياز از غير باشد فهوا المطلوب، ولي اگر مستغني بالذات نباشد، در اين صورت معلول، مفتقرا الذات به سوي غني بالذات خواهد بود؛ زيرا تحقق امر مفتقر الذاتي كه عين تعلق و ربط است، بدون وجود مستقبل غني تام، محال است.» 4

مزيتهاي اين تقرير

مزيت هاي اين تقرير از برهان صديقين را مي توان در نكات ذيل دانست:

1- عدم نياز اين تقرير به بطلان تسلسل و در حقيقت، اين خود دليلي بر بطلان تسلسل در ناحيه علل است.

2- نظر كردن به سوي حقيقت وجود كه امري اصيل و عيني است؛ برخلاف برهان شيخ كه آنچه در آن جا اخذ شده بود، عنوان موجود بود كه قابل انطباق بر ماهيت نيز هست و حال آن كه در حكمت متعاليه، امري اعتباري بيش نيست.

3- استفاده از امكان وجودي يا فقر وجودي كه مقتضاي بساطت و اصالت موجود است؛ بر خلاف روش مشايي كه در آن از امكان ذاتي ماهوي استفاده مي شود.

4- مزيت اصلي اين نحوه از تقرير، اين است كه متناسب با مباني و اصول و پيشين حكمت متعاليه (اصالت وجود، وحدت تشكيكي وجود – ربطي بودن وجود معلول نسبت به علت) است.

5- اين برهان، علاوه بر اثبات اصل وجود حضرت باري، مستلزم اثبات و ارائه توحيد حقه و حقيقيه و اثبات و علم و قدرت و اراده و قيوميت و ساير و صفات حسني و اسماي الهي است. 5

منظور از حقيقت وجود

حقيقت وجود، داراي استعمالات متعددي است كه از آن جمله مي توان به موارد ذيل اشاره كرد:

1- گاه مرادف با ماهيت و در مقابل وجود است.

2- گاه مرادف با وجود عيني است. (حقيقه الوجو اصليه)

3- گاه درباره خداوند تبارك و تعالي به كار مي رود. (در السنه عرفا)

4- گاه به معناي وجود ساري و جاري در جميع موجودات به كار مي رود. (در بحث تشكيك)

5- گاه به معناي كنه و ذات دست نيافتني به كار مي رود. (حقيقه الوجود مجهوله كنهه)

6- گاه به معناي وجود صرف خالي از حد و ماهيت و ...

7- منظور از حقيقت وجود، در اين برهان را خود ملاصدرا در كتاب مشاعر توضيح داده است:

8- «... و نعني بحقيقه الوجود ما لايشوبه غير صرف الوجود في حد او نهايه نقص او عموم او خصوص ...» 6

حكيم سبزواري و برهان صديقين

حكيم سبزواري در موارد متعدد، از برهان صديقين سخن به ميان آورده است كه از جمله، ميتوان به موارد زير اشاره كرد:

الف: شرح دعاي صباح.

ب: حواشي اسفار.

ج: منظومه حكمت و شرح آن.

در شرح دعاي صباح چنين مي فرمايند:

«... فنقول الوجود الحقيقي ان كان واجباً فهو المطلوب و الااستلزمه لما انه اذا لم يكن واجباً كان ممكناً فليزم اما الدور و اما التسلسل او المطلوب بل لانه يلزم من الرفع الذي في النظره الاولي و هي حمقاء، الوضع في انظره الثانيه بلا مونه زائده لان حقيقه الوجود لايتطرق اليها الامكان بمعني سلب الضروروتين و لا بمعني جواز الطرفين و لا بمعني تساوي النسبتين بناءً علي بطلان الاولويه لان ثبوت الشي لنفسه ضروري و سلبه عن نفسه محال و نسبه الشيء الي نفسه كيف تساوي نسبه نقيضه اليه ...» 7 تقرير ايشان در شرح منظومه به قرار ذيل است:

ما ذاته بذاته لذاته موجود الحق العلي صفاته

اذالو جود كان واجبا فهو ومع الا مكان قد استلزمه

و در توضيح مي فرمايند : مقصود از وجود , حقيقت وجود است كه اصالت داشتن آن قبلاً اثبات شد و اين كه هر امر داراي حقيقتي، به واسطه وجود، حقيقت پيدا مي كند، اگر وجود واجب باشد، فهوالمراد؛ ولي اگر ممكن باشد، پس مستلزم وجود واجب است. البته مقصود از امكان، در اين جا به معناي فقر و تعلق به غير است، نه سلب ضرورت وجود و عدم؛ چرا كه ثبوت الوجود لنفسه ضروري است و نه امكان به معناي تساوي نسبت وجود و عدم؛ زيرا نسبت هر چيزي به سوي خود، مانند نسبت نقيض او به سوي آن چيز نيست؛ چرا كه نسبت شيء به سوي خود، داراي كيفيت وجوب است و حال آن كه دومي داراي كيفيت امتناع.

سپس ايشان اين استلزام را به دو طريق تقرير مي نمايد.

1- به روش خلف :زيرا اگر فرض شود كه حقيقت وجود ممكن است، بايد وابسته به امري غير از حقيقت باشد و حال آن كه براي اين حقيقت، دمي وجود ندارد (غيري وجود ندارد) تا اين حقيقت وجود وابسته به او باشد، بلكه هر آنچه را براي وجود، دوم فرض كني، پس او همان حقيقت وجود خواهد بود؛ زيرا ما غير از وجود، با عدم رو به رو هستيم كه نيستي محض و با ماهيت است كه امري است اعتباري و غير اصيل.

به روش مستقيم: مراد از وجود، مرتبه اي از حقيقت وجود باشد (زيرا فرض بر اين است كه وجود، حقيقت واحد داراي مراتب است.) پس اگر اين مرتبه از وجود، محتاج به سوي غير باشد، مستلزم غني بالذات خواهد بود، براي دوري از دور يا تسلسل؛ ولي روش اول (روش خلف) اوثق و اشراف و اخصر است. 8

تقرير حكيم در حواشي اسفار

« ... فالاسد و الاخصر ان يقال بعد ثبوت اصاله الوجود ان حقيقه الوجود التي هي عين الاعيان و حاق الواقع حقيقه مرسله يمتنع عليها العدم اذ كان مقابل غير قابل لمقابله، والحقيقه المرسله التي يمتنع عليها العدم واجبه الوجود بالذات فحقيقه الوجود الكذائيه واجبه بالذات و هو المطلوب» 9

حكيم سبزواري در تعليقه خود بر اسفار، پس از مطرح كردن اين اشكال كه معلوليت، ذاتي است؛ زيرا هر موجودي نياز به جعل دارد (لان الوجود مجعول بالذات) در مقام پاسخ به اين اشكال « معلوليت و مجعلويت بالذات، ذاتي براي مرتبه اند نه براي اصل حقيقت وجود كه در تمام مراتب محفوظ است» بر مي آيد و ميفرمايد:

نقص، دو اطلاق دارد: گاهي مراد از نقص، نحوه وجود نازل كه عين همين مرتبه و مقتضي تشكيك مي باشد، است و گاهي مراد از آن، عدم است كه عبارت است از فقدان و نداشتن مرتبه نازله كمالات مرتبه ديگر را. سپس مبادي برهان صديقين با تلقي صدرايي را به شرح ذيل بيان مي كند:

1- در حقيقت وجود، به شرط الارسال، قصوري وجود ندارد و مقتضي كمال و غنا و ... است.

2- هر مرتبه اي از اين حقيقت، خالي از نوعي حقيقت و خالي از سنخ وجود نيست.

3- قصور و عدم به مرتبه اي برميگردد كه اين وجود، در آن مرتبه، قرار گرفته است و اين قصور، به لحاظ همراهي حقيقت وجود با عدم است، بلكه از ماهيت قبول كننده ناشي مي شود، پس از بيان اين حقايق مي فرمايد: مقدماتي كه در اين استدلال اخذ شده است، گرچه في حد ذاته مشتمل بر مطالب عاليه مي باشد، ولي مطرح كردن و پرده برداشتن از آنها در ابتداي امر، لازم و ضروري به نظر نمي رسد؛ زيرا مطلب به واسطه اين مبادي پيچيده و دست پيدا كردن بدان مشكل مي شود ولو اين كه ذكر اين مقدمات، در جاي خود لازم و ضروري به نظر مي رسد. (مانند مقام بحث از فياض بودن خداوند) سپس تقرير خويش را مطرح مي كند كه عين عبارت آن را قبلاً نقل كرديم. 10

تكيه اصلي اين تقرير، بر مرسله بودن حقيقت وجود است. و اين كه حقيقت وجود از آن حيثي كه وجود است، عين واقع مي باشد و حمل عدم بر آن، ممتنع و حمل وجود بر آن، ضروري و واجب است و اگر عدم، بر امري از امور وجودي حمل مي شود، به دليل محدوديت آن وجود و محبوبيت اوست و عدم را كه از واقع شدن آن در مرتبه اي خاص و از تأخر آن ناشي مي شود، نه از اصل وجود داشتنش.

استاد مصباح، طريقه مستقيم حكيم سبزواري ر اچنان تبيين نموده اند كه مبتني بر ابطال دور و تسلسل نباشد، ايشان در تعليقه ناقدانه خويش بر ناهايه چنين مي فرمايند:

روش مستقيم در بيان حاجي را مي توان به گونه اي تقرير نمود كه مبتني بر ابطال تسلسل نباشد، بدين معنا كه:

1- وجود، حقيقتي است داراي مراتب.

2- مراتب نازله و پايينتر، مفتقر الذاتند و به سوي ماوارءو بلكه عين تعلق و فقر وجودي نسبت به ماوارء خود هستند؛ پس اين مراتب نازله مستلزم مرتبه اي مستقل علي الاصلاق مي باشند والا عاد المفتقر غنياً والرابط مستقالً و اين همان، برهاني است كه بر استحاله تسلسل در ناحيه علل فاعلي بيان شده است. 11

پس اگر وجودي ربطي بدانيم، در اين صورت، تحقق ربط بدون طرف به معناي استقلال و عدم ربط آن است و حال آنكه او را رابط و غير مستقل فرض كرده بوديم؛ يعني پس از توجه به ربطي بودن اين وجودات و فرض تحقق آنها، قول به بي نيازيشان از طرف مستقل عبارتي متناقض خواهد بود كه مستلزم اين است كه اين وجودات در عين ربطي بودن، ربطي نباشند.

استاد مصباح، بر تقرير حكيم سبزرواري اشكالي اساسي دارند كه به نظر ما نيز اين انتقاد و اشكال، وارد است. ايشان در ذيل اين برهان، چنين مي فرمايند:

«و الحاصل انه ان اريد باحقيقه المرسله التي هي اصليه و لا اصيل غيرها انحصار الوجود الحقيقي في الواجب تعالي فهو قول الصوفيه و يرد عليه مضافاً الي منافاته للكثره الثابته بالضروره انه مصادره بالمطلوب فان المطلوب بالبرهان اثبات وجود صرف غير قابل للعدم بوجه و قد اخذ ثابتاً مفروغاً عنه و ان اريد ما يعم الوجودات الامكانيه فالمناقض لكل واحد منها هو العدم الحاصل الامطلق العدم و الا يثيب بمناقضه العدم للوجود حقيقه واجبه غير متصفه باي مفهوم عدمي يحكمي عن محدوديتهاي». 12

تقرير علامه طباطبايي از برهان صديقين

ايشان در حواشي اسفار چنين مي فرمايند: حقيقت وجود همان و اقعيتي است كه ما به وسيله آن , سفسطه را دفع مي كنيم و مي يابيم كه هر موجود داراي شعوري مضطر است كه آن را اثبات كند و اين واقعيت، قبول عدم و بطلان نمي كند لذاتها بطوري كه فرض بطلان و رفع اين واقعيت مستلزم ثبوت و وضع آن است؛ زيرا اگر بطلان هر واقعيتي فرض شود (در وقتي يا بطور مطلق) در اين هنگام، هر واقعيتي باطل خواهد بود واقعاً. (پس ما در بيان چنين گزاره اي نيز بايد واقعيتي را بپذيريم) و همين طور سوفسطايي كه اشياء را موهوم مي بيند و در واقعي بودنشان شك ميكند، پس در نزد او تمام اشياء موهومند واقعاً ، محل شك است واقعاً (پس ما در اينجا نيز با واقعيت و ملاك آن رو به روئيم) و از آن جا كه اصل واقعيت، قبول عدم و بطلان نمي كند لذاتها پس او واجب الوجود بالذات است، پس ما واقعيتي را در پيش رو داريم كه واجب الوجود بالذات است و اشيائي كه برايشان واقعيتي هست محتاج و قائم به غيرند». 13

جناب علامه، در كتاب اصول فلسفه، برهان صديقين را چنين تقرير مي فرمايند:

«... واقعيت هستي كه در ثبوت وي هيچ شك نداريم، هرگز نفي نمي پذيرد و نابودي بر نمي دارد. به عبارت ديگر، واقعيت هستي بي هيچ قيد و شرط، واقعيت هستي است و با هيچ قيد و شرطي لاواقعيت نمي شود و چون جهان گذاران و هر جزء از اجزاي جهان نفي را ميپذيرد، پس عين همان واقعيت، نفي ناپذير نيست، بلكه با آن واقعيت، دارد و بي آن، از هستي بهره اي نداشته و منتفي است و البته نه به اين معنا كه واقعيت، با اشياء يكي شود و يا در آنها نفوذ يا حلول كند و يا پاره هايي از واقعيت جدا شده و به اشياء بپيوندد، بلكه مانند نور كه اجسام تاريك با آن، روشن و بي آن، تاريكند و در عين حال، همين مثال نور در بيان مقصود، خالي از قصور نيست.

به عبارت ديگر، او خود، عين واقعيت است و جهان و اجزاي آن با آن، واقعيت دار و بي آن، هيچ و پوچند.

نتيجه جهان و اجزاي آن در استقلال وجودي خود واقعيت دار بودن خود، تكيه به واقعيتي دارند كه عين واقعيت و به خودي خود، واقعيت است. 14

ويژگي هاي تقرير علامه

1- عدم ابتنا بر بطلان دور و تسلسل؛

2- عدم ابتنا بر اثبات اصالت وجود و يا تشكيك در وجود و فقري بودن وجود معلول نسبت به علت؛

3- اين تقرير علاوه بر اثبات وجود واجب، وحدت حقه حقيقيه را براي حضرت حق اثبات ميكند؛

4- در اين تقرير، از غير واجب، بر واجب استدلال نشده است، بلكه از نظر كردن در خود واقعيت به ضرورت ازلي همان واقعيت رسيده ايم؛

5- اين تقرير با كمترين پيش فرض ( و تنها با اعتماد بر اصل بطلان سفسطه) نزديكترين راه برا به سوي حضرت حق نشان ميدهد.


1.صدرالدين شيرازي، الحكمه المتعاليه، 9 جلد، جلد 6، (بيروت: دار احياء التراث، 1404)، ص 14- 16

2. همان، ص 23- 24

3.استاد شهيد مطهري، پاورقي هاي اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، (تهران: انتشارات صدرا)، ص 83؛ استاد شهيد مطهري، شرح منظومه، ص 152

4.استاد محمد تقي مصباح يزدي، تعليقه نهايه الحكمه، (قم، انتشارات موسسه در راه حق 1405 ه) ص 413

5. صدر الدين شيرازي، پيشيين، ص 25 و 26

6.صدرالدين شيرازي، المشاعر، مشعر اول

7.ملا هادي سبزواري، شرح دعاي صباح، تصحيح دكتر نجفقلي حبيبي، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1371)، ص 12 و 13

8. ملاهادي سبزواري، شرح منظومه حكمت، ص 146

9. ملا هادي سبزواري، تعليقه بر اسفار ج 6، ص 17

10.همان، ج 16

11. 12. استاد مصباح يزدي، پيشين، ص 413، ص 412

13. علامه طباطبايي، تعليقه بر اسفار، ج 6، ص 14 و 15

14. علامه طباطبايي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، پيشين، ص 76- 86.

/ 1