معرفی اصطلاحات معرفت شناسی (18) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معرفی اصطلاحات معرفت شناسی (18) - نسخه متنی

جاناتان دنسی، ارنست سوسا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‌ ‌معرفي‌ اصطلاحات‌ معرفت‌شناسي‌

اشاره‌

منبع‌ اصلي‌ مورد استفاده‌ در اين‌ بخش‌ كتاب‌ راهنماي‌ معرفت‌شناسي‌ است‌ كه‌ دو تن‌ از اساتيد معرفت‌شناسي، يعني‌ جاناثان‌ دنسي‌ و ارنست‌ سوسا آن‌ را ويرايش‌ كرده‌اند و 137 تن‌ از اساتيد دانشگاه‌هاي‌ مختلف‌ جهان‌ در نوشتن‌ آن‌ همكاري‌ داشته‌اند. كتاب‌ نخستين‌بار در سال‌ 1992 توسط‌ انتشارات‌ بلك‌وِل‌ منتشر و پس‌ از آن‌ بارها تجديد چاپ‌ شده‌ است. البته‌ در نوشتن‌ مقاله‌هاي‌ اين‌ بخش‌ علاوه‌ بر كتاب‌ گفته‌ شده‌ از سه‌ منبع‌ زير نيز استفاده‌ مي‌شود:

.1996I. A Dictionary of Philosophy, edited by Thomas Mautner, Blackwell,

II. The Cambridge Dictionary of Philosophy, General editor, Robert Audi, .1995Cambridge Universtiy Press, U.S.A,

III. The Oxford Companion to Philosophy. Edited by Ted Hondrich, Oxford .1995University Press,

‌ ‌

نظريه‌هاي‌ صدق‌Theories of Truth

‌ ‌صدق‌ كيفيت‌ گزاره‌هايي‌ است‌ كه‌ با واقعيت‌ مطابق‌ هستند. مي‌گويند هدف‌ علم‌ دست‌يابي‌ به‌ گزاره‌هايي‌ است‌ كه‌ در حوزة‌ خود صادق‌اند، يعني‌ گزاره‌هايي‌ كه‌ واجد اين‌ كيفيت‌ مي‌باشند و هدف‌ اصلي‌ كاوش‌هاي‌ فلسفي‌ در اين‌باره، كشف‌ ماهيت‌ اين‌ كيفيت‌ است. بنابراين، سؤ‌ال‌ فلسفي‌ دربارة‌ صدق‌ اين‌ است‌ كه‌ صادق‌ يا صدق‌ چيست، و وقتي‌ مي‌گوييم‌ كه‌ اين‌ گزاره‌ صادق‌ است‌ مقصود چيست؟ اما نه‌ فقط‌ از جنبة‌ معرفت‌شناختي، بلكه‌ از جنبه‌هاي‌ اخلاقي‌ و معني‌شناختي‌ و منطقي‌ نيز با مسئلة‌ صدق‌ و صادق‌ مواجه‌ هستيم: وقتي‌ مي‌گوييم‌ هدف‌ علم‌ و پژوهش‌هاي‌ علمي‌ دست‌يابي‌ به‌ نتايج‌ صادق‌ است، جنبة‌ معرفت‌شناختي‌ صدق‌ مطرح‌ مي‌شود، اما وقتي‌ معتقد مي‌شويم‌ كه‌ باورهاي‌ صادق‌ سودمند هستند جنبة‌ اخلاقي‌ صدق‌ در مد نظر است، و وقتي‌ مي‌گويند معناي‌ يك‌ جمله‌ در گرو شرايطي‌ است‌ كه‌ آن‌ را صادق‌ (يا كاذب) مي‌گرداند، جنبه‌ معني‌شناختي‌ صدق‌ مطرح‌ مي‌شود، و وقتي‌ در منطق‌ مي‌گويند استدلال‌ معتبر استدلالي‌ است‌ كه‌ در آن‌ صدق‌ حفظ‌ شود، يعني‌ از مقدمات‌ صادق‌ نتيجة‌ صادق‌ توليد گردد، درواقع‌ جنبة‌ منطقي‌ صدق‌ مطرح‌ مي‌شود. بنابراين‌ اگر بخواهيم‌ اين‌ ديدگاه‌هاي‌ معرفت‌شناختي‌ و اخلاقي‌ و معني‌شناختي‌ و منطقي‌ درباب‌ صدق‌ و صادق‌ را بفهميم‌ و ارزيابي‌ و احتمالاً‌ اصلاح‌ كنيم‌ لازم‌ است‌ ماهيت‌ صدق‌ را مورد بررسي‌ قرار دهيم‌ و بفهميم‌ - هرچند ممكن‌ است‌ تبيين‌ ماهيت‌ آن‌ در عمل‌ كاري‌ بس‌ دشوار و پيچيده‌ باشد. فقدان‌ يك‌ نظرية‌ خوب‌ درباب‌ صدق، ارزيابي‌هاي‌ ما از ديدگاه‌هاي‌ موجود در حوزه‌هاي‌ فكري‌ مذكور را به‌راحتي‌ تحت‌ تأثير قرار مي‌دهد و ما را از اصلاح‌ احتمالي‌ آنها و از پديد آوردن‌ ديدگاهي‌ رضايت‌بخش‌ بازمي‌دارد. به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ فيلسوفان‌ و انديشمندان‌ همواره‌ كوشيده‌اند تا نظريه‌اي‌ خوب‌ درباب‌ صدق‌ و صادق‌ تدارك‌ ببينند.

نظريه‌هاي‌ سنتي‌ درباب‌ صدق‌

‌ ‌يكي‌ از كهن‌ترين‌ نظريه‌ها درباب‌ صدق، كه‌ از تعليمات‌ ارسطو سرچشمه‌ مي‌گيرد، نظرية‌ مطابقت‌ درباب‌ صدق‌(correspondence thoery of truth) است. بر طبق‌ اين‌ نظريه، صدق‌ اين‌ باور كه‌ «برف‌ سفيد است» حاصل‌ خصوصيتي‌ در جهان‌ خارج‌ است، يعني‌ حاصل‌ اين‌ واقعيت‌ است‌ كه‌ برف‌ سفيد است. همچنين، به‌طور مثال، صدق‌ اين‌ گزاره‌ كه‌ «درخت‌ انگور حياط‌ خانة‌ ما سبز است» حاصل‌ اين‌ واقعيت‌ است‌ كه‌ درخت‌ انگور حياط‌ خانة‌ ما سبز است. به‌ اين‌ ترتيب، برطبق‌ اين‌ نظريه، صدق‌ هر باور (يا اظهار نظر يا جمله‌ يا گزاره) از واقعيتي‌ در خارج‌ برمي‌خيزد كه‌ باور با آن‌ مطابق‌ است. پس‌ اگر «الف» نمايندة‌ يك‌ گزاره‌ يا باور باشد، نظرية‌ مطابقت‌ درباب‌ صدق‌ را مي‌توان‌ به‌صورت‌ زير خلاصه‌ كرد:

‌ ‌«الف» صادق‌ است‌ فقط‌ و فقط‌ اگر «الف»

اين‌ نظرية‌ ارسطويي‌ في‌نفسه‌ عادي‌ترين‌ و پرطرفدارترين‌ و عمومي‌ترين‌ نظريه‌ صدق‌ محسوب‌ مي‌شود. اما طرفداران‌ اين‌ نظريه‌ اگر بخواهند آن‌ را به‌عنوان‌ نظريه‌اي‌ كامل‌ و اساسي‌ عرضه‌ كنند بايد آن‌ را با تبيين‌هاي‌ مربوط‌ به‌ چيستي‌ واقعيت‌ها و چيستي‌ مطابقت‌ باورها با واقعيت‌ها تكميل‌ كنند، و اين‌ دو مسئله، در حقيقت‌ مسائلي‌ هستند كه‌ نظرية‌ فوق‌ براساس‌ آنها تأسيس‌ شده‌ است.

برخي‌ در انتقاد از اين‌ نظريه‌ گفته‌اند فهم‌ اينكه: «برف‌ سفيد است‌ صادق‌ است» از طريق‌ ارجاع‌ آن‌ به‌ «برف‌ سفيد است‌ واقعيت‌ دارد» كاملاً‌ روشن‌ نيست‌ زيرا تحليل‌ هر دو سخن‌ به‌ يك‌ اندازه‌ دشوار است‌ و معناي‌ آنها چنان‌ به‌ يكديگر نزديك‌ است‌ كه‌ نمي‌توان‌ براساس‌ يكي‌ تبيين‌ روشني‌ از ديگري‌ ارائه‌ كرد. علاوه‌ بر اين، تعيين‌ ماهيت‌ نسبت‌ كلي‌ بين‌ اين‌ باور كه‌ برف‌ سفيد است‌ و بين‌ اين‌ واقعيت‌ كه‌ برف‌ سفيد است‌ بسيار دشوار است. در اين‌باره، علاوه‌ بر كوشش‌هاي‌ آلفرد تارسكي‌ كه‌ در مقالة‌ مشهورش‌ «مفهوم‌ معني‌شناختي‌ صدق‌ و مباني‌ معني‌شناسي» (براي‌ ترجمة‌ فارسي‌ آن‌ رك. ذهن، 5) به‌صورت‌ ساده‌ و غيرفني‌ عرضه‌ شده‌ است، مي‌توان‌ از ديدگاه‌ ويتگنشتاين، كه‌ در رسالة‌ منطقي‌ - فلسفي‌ آمده‌ و به‌ «نظرية‌ تصوير»(picture theory) معروف‌ است‌ نام‌ برد. برطبق‌ اين‌ نظريه، يك‌ گزاره‌ ذره‌اي‌(atomic proposition) حاصل‌ تركيب‌ كلمات‌ و يك‌ امر واقع‌ ذره‌اي‌(atomic fact) حاصل‌ تركيب‌ اشياي‌ ذره‌اي‌ است، و بنابراين‌ صدق‌ يك‌ گزارة‌ اوليه‌(elementary proposition) به‌معناي‌ مطابقت‌ آن‌ با يك‌ امر واقع‌ ذره‌اي‌ است‌ و اين‌ مطابقت‌ زماني‌ تحقق‌ مي‌يابد كه‌ تركيب‌ آنها يكسان‌ باشد و كلمات‌ تشكيل‌دهندة‌ گزاره‌ بر اشياي‌ تشكيل‌دهندة‌ امر واقع‌ در جايگاهشان‌ دلالت‌ كنند. به‌عبارت‌ ديگر، زبان، تصوير تركيب‌ اشيايي‌ است‌ كه‌ مقوم‌ امر واقع‌ هستند، و درواقع، گفتن‌ اينكه‌ يك‌ گزارة‌ اوليه‌ نمودار يا تصوير واقعيت‌ است، در عين‌ حال‌ به‌معناي‌ گفتن‌ اين‌ است‌ كه‌ وضع‌ معيني‌ از امور وجود دارد؛ پس‌ اگر گزارة‌ اوليه‌ صادق‌ باشد، در اين‌ صورت‌ وضع‌ امور يا امر واقعي‌ كه‌ گزاره‌ از آن‌ خبر مي‌دهد وجود دارد، و اگر گزاره‌ كاذب‌ باشد، وجود ندارد. ديدگاه‌ ويتگنشتاين‌ حتي‌ اگر صحيح‌ باشد محتاج‌ اين‌ است‌ كه‌ با نظريه‌هاي‌ مقبولي‌ دربارة‌ «تركيب‌ منطقي» و «گزارة‌ اوليه» و «دلالت» و «تضمن» تكميل‌ شود، اما دست‌يابي‌ به‌ چنين‌ نظريه‌هايي‌ نيز البته‌ آسان‌ نيست.

خصوصيت‌ اصلي‌ صدق، كه‌ هر نظرية‌ كافي‌ و كامل‌ بايد آن‌ را تبيين‌ كند، اين‌ است‌ كه‌ يك‌ گزاره، زماني‌ گزارة‌ صادق‌ محسوب‌ مي‌شود كه‌ شرايط‌ اثبات‌ (يا تأييد) آن‌ ارضا شود. در نظرية‌ مطابقت‌ اين‌ مسئله‌ بي‌پاسخ‌ مي‌ماند كه‌ چرا تأييد يك‌ گزاره‌ بايد بر صدق‌ آن‌ دلالت‌ كند؟ براي‌ حل‌ اين‌ مسئله، نظريه‌اي‌ بديل‌ در برابر نظرية‌ مطابقت‌ مطرح‌ كرده‌اند كه‌ به‌ گمان‌ طرفداران‌ آن‌ مشتمل‌ بر مفاهيم‌ مابعدالطبيعي‌ و مبهم‌ نيست‌ و در عين‌ حال‌ به‌طور سرراست‌ توضيح‌ مي‌دهد كه‌ چرا تأييدپذيري‌ متضمن‌ صدق‌ است. نكتة‌ محوري‌ اين‌ نظريه‌ يكي‌ گرفتن‌ تأييدپذيري‌ با صدق‌ است، و اين‌ نكته‌ به‌ صورت‌هاي‌ مختلف‌ روايت‌ شده‌ است. در يكي‌ از اين‌ روايت‌ها، اين‌ فرض‌ اضافي‌ نيز مطرح‌ مي‌شود كه‌ تأييدپذيري‌ كل‌گرايانه‌(holistic) است، يعني‌ يك‌ باور معين‌ زماني‌ موجه‌ (يا تأييد شده، مؤ‌يد (verified است‌ كه‌ جزئي‌ از نظام‌ باورهايي‌ باشد كه‌ با يكديگر سازگار و هماهنگ‌ هستند. اين‌ روايت‌ كه‌ اف. ايچ. برادلي‌(F.H. Bradley) در كتابش‌ جستارهايي‌ دربارة‌ حقيقت‌ و واقعيت‌ آورده‌ است‌ و پس‌ از او كساني‌ مثل‌ كارل‌ همپل‌(Hempel) از آن‌ دفاع‌ كرده‌اند، امروزه‌ به‌ نظرية‌ انسجام‌ درباب‌ صدق‌ (coherence thoery of truth) معروف‌ است. براساس‌ روايت‌ ديگري‌ از اين‌ نظريه، كه‌ دامت‌ (Dummett) و پاتنم‌(Putnam) پرورده‌اند، براي‌ يافتن‌ وجه‌ باور يا عدم‌ باور به‌ هر گزارة‌ معين‌ روال‌ خاصي‌ وجود دارد؛ بطوري‌ كه‌ گفتن‌ اينكه‌ يك‌ گزاره‌ صادق‌ است‌ به‌معناي‌ گفتن‌ اين‌ است‌ كه‌ گزاره‌ با روال‌ مناسبي‌ تأييد شده‌ است. اين‌ روايت‌ نظرية‌ انسجام، وقتي‌ در زمينة‌ رياضيات‌ اعمال‌ شود صدق‌ را اثبات‌پذير تلقي‌ مي‌كند.

نظرية‌ تأييدگرايانة‌ انسجام، از نظر اينكه‌ بديلي‌ نيرومند دربرابر نظريه‌ مطابقت‌ صدق‌ است‌ و در به‌ هم‌ پيوستن‌ صدق‌ و تأييد موفق‌ نشان‌ مي‌دهد، جذابيت‌هايي‌ داشته‌ است؛ اما اين‌ مشكلات‌ را نيز دارد كه‌ اولاً‌ در تأكيد بر به‌ هم‌ پيوستگي‌ صدق‌ و تأييد بيش‌ از اندازه‌ و به‌نحو نامقبولي‌ اصرار مي‌كند. برطبق‌ اين‌ نظريه‌ بايد تأييد را دال‌ بر صدق‌ بدانيم، درصورتي‌ كه‌ اين‌ امكان‌ وجود دارد كه‌ يك‌ گزاره‌ به‌رغم‌ وجود دلايل‌ بي‌خدشه‌ و بي‌نقصي‌ براي‌ باور كردنش، درعين‌ حال‌ كاذب‌ باشد. همچنين‌ يك‌ گزاره‌ ممكن‌ است‌ صادق‌ باشد، حتي‌ اگر ما نتوانيم‌ صدق‌ آن‌ را كشف‌ كنيم. تأييدپذيري‌ و صدق‌ قطعاً‌ ارتباطي‌ تنگاتنگ‌ دارند، اما بي‌شك‌ يك‌ چيز نيستند.

نظرية‌ عمل‌گرايانة‌ درباب‌ صدق‌(pragmatic theory of truth) كه‌ ويليام‌ جيمز(W.James) در 1909 در كتابش‌ معناي‌ صدق‌(The Meaning of Truth) در پيش‌ نهاد، سومين‌ تبيين‌ مهم‌ درباب‌ صدق‌ است. همان‌طور كه‌ ديديم، تأييدگرا يك‌ ويژگي‌ مهم‌ صدق‌ را برمي‌گزيند و آن‌ را ماهيت‌ صدق‌ تلقي‌ مي‌كند. به‌ همين‌ ترتيب، عمل‌گرا نيز توجه‌ خود را بر ديگر ويژگي‌ مهم‌ صدق، يعني‌ بر اينكه‌ باورهاي‌ صادق‌ پايه‌هاي‌ خوبي‌ براي‌ عمل‌ هستند، متمركز مي‌كند و همين‌ ويژگي‌ را اصل‌ ماهيت‌ صدق‌ مي‌داند. برطبق‌ نظرية‌ عمل‌گرايانة‌ صدق، فرض‌هاي‌ صادق‌ فرض‌هايي‌ هستند كه‌ موجب‌ اعمالي‌ با نتايج‌ دلپذير مي‌گردند. اين‌ نظريه‌ نيز هرچند ممكن‌ است‌ يك‌ ويژگي‌ جذاب‌ داشته‌ باشد، با مشكلاتي‌ مواجه‌ است. اعتراض‌ اصلي‌ اين‌ است‌ كه‌ نسبتي‌ كه‌ اين‌ نظريه‌ بين‌ صدق‌ و سود و منفعت‌ برقرار مي‌كند قابل‌ قبول‌ نيست‌ زيرا اين‌ دو را بيش‌ از اندازه‌ به‌ يكديگر نزديك‌ مي‌كند. اغلب‌ چنين‌ است‌ كه‌ اعمال‌ مبتني‌ بر باورهاي‌ صادق‌ به‌ مصيبت‌ و فاجعه‌ منجر مي‌شود، درحالي‌ كه‌ فرض‌هاي‌ كاذب، به‌صرف‌ اتفاق‌ و شانس‌ نتايج‌ سودمند شگفت‌انگيزي‌ درپي‌ دارد.

نظريه‌هاي‌ پيرايشي‌Deflationary Theories) )

‌ ‌يكي‌ از نادر واقعيت‌هاي‌ غيرقابل‌ بحث‌ دربارة‌ صدق‌ اين‌ است‌ كه‌ گزارة: برف‌ سفيد است، صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر برف‌ سفيد باشد، و گزارة: دروغ‌ گناه‌ است، صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر دروغ‌ گناه‌ باشد. نظريه‌هاي‌ سنتي‌ صدق‌ اين‌ واقعيت‌ را قبول‌ دارند اما، همان‌طور كه‌ ديديم، آن‌ را كافي‌ نمي‌دانند و اصل‌ ديگري‌ به‌ آن‌ مي‌افزايند و به‌ اين‌ ترتيب‌ آن‌ را متورم‌ مي‌سازند. آن‌ اصل‌ اين‌ است‌ كه‌ «الف‌ صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر الف‌ وصف‌ ب‌ را داشته‌ باشد» (در اينجا مقصود از وصف‌ ب، مطابقت‌ با واقع، يا تأييدپذيري، يا مناسب‌ بودنِ‌ باور به‌عنوان‌ شالوده‌اي‌ براي‌ عمل، است). نظريه‌هاي‌ سنتي‌ اين‌ اصل‌ را مي‌افزايند تا به‌ كمك‌ آن، چيستي‌ صدق‌ را تبيين‌ كنند.

بعضي‌ نظريه‌هاي‌ تندرو كه‌ به‌عنوان‌ بديل‌ نظريه‌هاي‌ سنتي‌ مطرح‌ شده‌اند (مانند نظرية‌ اف. رمزي‌(F.Ramsey) در مقاله‌اش‌ واقعيت‌ها و گزاره‌ها (1927Facts and Propositions, )، و نظرية‌ استراوسون‌(P.Strawson) در مقاله‌اش‌ تحت‌ عنوان‌ صدق‌ (1950)، و نظرية‌ كواين‌ در كتابش‌ در جستجوي‌ حقيقت‌ (1990Pursuit of Truth » از انكار نياز به‌ افزودن‌ اصل‌ مذكور حاصل‌ شده‌اند. به‌طور مثال، بعضي‌ها گفته‌اند (پي. جي. هورويچ‌(P.G.Horwich) در كتابش‌ صدق، 1990) كه‌ نظريه‌ اصلي‌ صدق‌ چيزي‌ جز معادلة‌ زير را شامل‌ نيست:

‌ ‌«گزارة‌ الف‌ صادق‌ است‌ اگر و فقط‌

‌ ‌اگر الف.»

‌ ‌كاركرد اين‌گونه‌ نظرية‌ پيرايشي‌ صدق، - كه‌ مي‌كوشد با كنار گذاشتن‌ اصل‌ اضافي‌ نظريه‌هاي‌ سنتي‌ آنها را بپيرايد و باد ناشي‌ از تورم‌ بي‌حاصل‌ آنها را بگيرد، برخلاف‌ ظاهر آن‌ - توصيف‌ گزاره‌ها نيست‌ بلكه‌ اين‌ است‌ كه‌ ما را قادر سازد تا به‌گونه‌اي‌ از تعميم‌ دست‌ بيابيم. براي‌ روشن‌ شدن‌ اين‌ موضوع‌ بهتر است‌ به‌ اين‌ مثال‌ توجه‌ كنيم: فرض‌ مي‌كنيم‌ كه‌ آلبرت‌ اينشتاين‌ در آخرين‌ كلماتي‌ كه‌ بر زبان‌ آورده‌ است‌ ادعايي‌ در باب‌ فيزيك‌ كرده‌ باشد، و مي‌دانيم‌ كه‌ او در حوزة‌ فيزيك‌ بسيار قابل‌ اعتماد است. باز فرض‌ مي‌كنيم‌ كه‌ ما نمي‌دانيم‌ او چه‌ ادعايي‌ كرده‌ است؛ اگر دوباره‌ فرض‌ كنيم‌ كه‌ او گفته‌ است‌ «مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است»، از اين‌ فرض‌ چه‌ نتيجه‌اي‌ مي‌توان‌ گرفت؟ البته‌ نمي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است‌ زيرا ما نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ او گفته‌ است. آنچه‌ در اينجا لازم‌ است‌ گزاره‌اي‌ است‌ مانند ج‌ كه‌ با اين‌ تركيبات‌ معادل‌ باشد:

اگر آنچه‌ اينشتاين‌ گفته‌ است‌ اين‌ باشد كه‌E=mc ، پس‌E=mc ؛ و اگر آنچه‌ او گفته‌ است‌ اين‌ باشد كه‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است، پس‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است؛... و مانند آن.

صورت‌ كلي‌ اين‌ تركيبات‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر اينشتاين‌ گفته‌ است‌ ب، پس‌ ب‌ (در اينجا ب‌ بر گزاره‌اي‌ دلالت‌ مي‌كند كه‌ او گفته‌ است). حال‌ فرض‌ كنيم، همان‌طور كه‌ طرفداران‌ نظرية‌ پيرايش‌ مي‌گويند، كه‌ فهم‌ ما از صادق‌ شامل‌ پذيرش‌ هر گزاره‌اي‌ است‌ كه‌ در الگوي‌ زير بگنجند: «گزارة‌ الف‌ صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر الف». در اين‌ صورت‌ مسئله‌ حل‌ مي‌شود. زيرا اگر ج‌ اين‌ گزاره‌ باشد كه‌ «ادعاي‌ اينشتاين‌ صادق‌ است»)، در اين‌ صورت‌ ج‌ قدرت‌ استنتاجي‌ لازم‌ را خواهد داشت. از ج‌ به‌همراه‌ اين‌ مقدمه‌ كه: «ادعاي‌ اينشتاين‌ اين‌ گزاره‌ است‌ كه‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است» مي‌توان‌ براساس‌ قانون‌ لايب‌نيتس‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ «اين‌ گزاره‌ كه‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است‌ صادق‌ است»، به‌ اين‌ ترتيب‌ مزيت‌ نظرية‌ پيرايشي‌ اين‌ است‌ كه‌ بي‌آنكه‌ نيازي‌ به‌ تحليل‌ «چيستي‌ صدق» داشته‌ باشيم‌ با كاركرد مفهوم‌ ما از صدق‌ تطبيق‌ مي‌كند.

اما همة‌ روايت‌هاي‌ پيرايش‌گرايي‌(deflationism) اين‌ مزيت‌ را ندارند. برطبق‌ نظرية‌ زيادگي‌ اظهار صدق‌(redundancy theory of truth) دو جملة‌ «صادق‌ است‌ كه‌ الف» و «الف» دقيقاً‌ معناي‌ يكسان‌ دارند و صرفاً‌ يك‌ توهم‌ نحوي‌(syntactic) است‌ كه‌ تصور شود «صادق‌ است» وصف‌ خاصي‌ به‌ جمله‌ مي‌بخشد. اما اگر اين‌ نظر، كه‌ فرگه‌(Frege) آن‌ را مطرح‌ كرد، درست‌ باشد نمي‌توان‌ توضيح‌ داد كه‌ چرا مجاز هستيم‌ «اين‌ گزاره‌ كه‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است‌ صادق‌ است» را از «ادعاي‌ اينشتاين‌ اين‌ است‌ كه‌ مكانيك‌ كوانتوم‌ غلط‌ است» و «ادعاي‌ اينشتاين‌ صادق‌ است» استنتاج‌ كنيم. زيرا اگر صدق‌ وصف‌ خاصي‌ نباشد، در اين‌ صورت‌ ديگر نمي‌توانيم‌ با توسل‌ به‌ اين‌ قانون‌ كه‌ اگر ت‌ با پ‌ يكي‌ است‌ پس‌ هر وصفي‌ كه‌ ت‌ داشته‌ باشد وصف‌ پ‌ نيز است‌ و برعكس، استنتاج‌ فوق‌ را توجيه‌ كنيم. بنابراين، «نظرية‌ زيادگي‌ اظهار صدق‌ با يكي‌ دانستن‌ محتواي‌ «صادق‌ است‌ كه‌ الف» و «الف» مانع‌ به‌بار نشستن‌ يك‌ تبيين‌ خوب‌ دربارة‌ مهم‌ترين‌ و سودمندترين‌ خصوصيت‌ صدق‌ مي‌شود. بنابراين، اين‌ نظريه‌ را، كه‌ رمزي‌ و استراوسون‌ نيز از آن‌ طرفداري‌ كرده‌اند، بايد كنار بگذاريم‌ و به‌ همان‌ الگوي‌ هم‌ارزي‌ قبلي‌ بپردازيم:

‌ ‌گزارة‌ الف‌ صادق‌ است‌

‌ ‌اگر و فقط‌ اگر الف.

حمايت‌ از پيرايش‌گرايي‌ بر امكان‌ نشان‌ دادنِ‌ اين‌ مطالب‌ استوار است‌ كه‌ اصول‌ موضوع‌ پيرايش‌گرايي‌ - يعني‌ نمونه‌هاي‌ الگوي‌ هم‌ارزي‌ فوق‌ - بدون‌ نياز به‌ هر تحليل‌ بيش‌تر براي‌ تبيين‌ همة‌ واقعيت‌هاي‌ اصلي‌ دربارة‌ صدق‌ كفايت‌ مي‌كند. به‌طور مثال، پيرايش‌گرايي‌ به‌راحتي‌ مي‌تواند نشان‌ دهد كه‌ تأييد گزاره‌ نشانِ‌ صدق‌ آن‌ است، يا باورهاي‌ صادق، ارزش‌ عملي‌ دارند. اينكه‌ تأييد گزاره، نشانِ‌ صدق‌ آن‌ است‌ به‌طور عادي‌ از خود اصول‌ موضوعة‌ پيرايش‌گرايي‌ نتيجه‌ مي‌شود؛ زيرا با داشتن‌ معرفت‌ پيشيني‌ درباب‌ هم‌ارزي‌ «الف» و «صادق‌ است‌ كه‌ الف»، هر دليلي‌ براي‌ باور كردن‌ الف‌ در عين‌ حال‌ دليل‌ خوبي‌ براي‌ باور كردن‌ اين‌ است‌ كه‌ گزارة‌ الف‌ صادق‌ است. ارزش‌ عملي‌ داشتنِ‌ باورهاي‌ صادق‌ را نيز مي‌توان‌ برحسب‌ اصول‌ موضوعة‌ پيرايش‌ تبيين‌ كرد، هرچند تبيين‌ اين‌ مطلب‌ به‌اندازة‌ تبيين‌ مطلب‌ اول‌ آسان‌ نيست. براي‌ تبيين‌ اين‌ مطلب‌ باورهايي‌ به‌ شكل‌ زير را درنظر بگيريد:

‌ ‌(ب) اگر عمل‌ الف‌ را انجام‌ دهم،

‌ ‌آرزوهايم‌ برآورده‌ خواهد شد.

بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ نقش‌ روان‌شناختي‌ چنين‌ باوري، تقريباً‌ علت‌ انجام‌ دادن‌ الف‌ است. به‌تعبير ديگر، اگر باور (ب) را داشته‌ باشم، پس‌ به‌طور عادي‌

‌ ‌الف‌ را انجام‌ خواهم‌ داد.

‌ ‌همچنين‌ بايد توجه‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ وقتي‌ باور صادق‌ است، پس، با داشتن‌ اصول‌ موضوعة‌ پيرايشي، انجام‌ دادنِ‌ الف‌ درحقيقت‌ به‌ برآورده‌ شدن‌ آرزوهاي‌ فرد منتهي‌ خواهد شد؛ يعني‌

‌ ‌اگر (ب)، صادق‌ باشد، پس‌ اگر

‌ ‌من‌ الف‌ را انجام‌ دهم، آرزوهايم‌

‌ ‌برآورده‌ خواهد شد.

‌ ‌بنابراين‌

‌ ‌اگر (ب) صادق‌ باشد، پس‌

‌ ‌آرزوهايم‌ برآورده‌ خواهد شد.

‌ ‌به‌ اين‌ ترتيب، بها دادنِ‌ به‌ صدق‌ باورهايي‌ كه‌ اين‌ شكل‌ را دارند كاملاً‌ معقول‌ است. اما اين‌گونه‌ باورها از باورهاي‌ ديگر استنتاج‌ مي‌شوند و مي‌توان‌ انتظار داشت‌ كه‌ درصورتي‌ صادق‌ هستند كه‌ آن‌ باورهاي‌ ديگر صادق‌ باشند. بنابراين‌ بها دادن‌ به‌ صدق‌ هر باوري‌ كه‌ ممكن‌ است‌ در استنتاجي‌ از اين‌ قبيل‌ سودمند باشد معقول‌ است.

تا آنجا كه‌ اين‌ قبيل‌ تبيين‌هاي‌ پيرايشي‌ را بتوان‌ دربارة‌ همة‌ واقعيت‌هاي‌ مربوط‌ به‌ صدق‌ عرضه‌ كرد، انتظارات‌ تبييني‌ از نظرية‌ صدق‌ با مجموعه‌اي‌ از اظهاراتي‌ شبيه‌ «گزارة‌ برف‌ سفيد است‌ صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر برف‌ سفيد باشد» برآورده‌ مي‌شود، و اين‌ احساس‌ از بين‌ مي‌رود كه‌ تحليل‌ عميق‌تري‌ از صدق‌ مورد نياز است.

با وجود اين، پيرايش‌گرايي‌ معايبي‌ دارد. يكي‌ از علل‌ عدم‌ رضايت‌بخش‌ بودن‌ اين‌ نظريه‌ اين‌ است‌ كه‌ اصول‌ موضوعة‌ آن‌ بي‌نهايت‌ است، و بنابراين‌ نمي‌توان‌ آن‌ را به‌طور كامل‌ عرضه‌ كرد. اين‌ نظريه‌ را مي‌توان‌ توصيف‌ كرد (به‌ اين‌ صورت‌ كه‌ آن، نظريه‌اي‌ است‌ كه‌ اصول‌ موضوعة‌ آن‌ گزاره‌هايي‌ هستند به‌ اين‌ شكل‌ «الف، اگر و فقط‌ اگر الف‌ صادق‌ باشد»)، اما هرگز نمي‌توان‌ آن‌ را به‌طور واضح‌ صورت‌بندي‌ كرد.

علت‌ ديگر نارضايتي‌ از اين‌ نظريه‌ اين‌ است‌ كه‌ بعضي‌ نمونه‌هاي‌ خاص‌ الگوي‌ هم‌ارزي‌ فوق‌ آشكارا كاذب‌ هستند. براي‌ روشن‌ شدن‌ اين‌ موضوع‌ جملة‌ زير را درنظر مي‌گيريم:

‌ ‌(ه') گزاره‌اي‌ كه‌ جملة‌ بيان‌كنندة‌

‌ ‌آن‌ به‌صورت‌ ايرانيك‌ نوشته‌ شده‌

‌ ‌است‌ صادق‌ نيست.

‌ ‌با قرار دادن‌ (ه') در الگوي‌ هم‌ارزي، روايتي‌ از پارادكس‌ «دروغگو» به‌دست‌ مي‌آيد،

‌ ‌(و) اين‌ گزاره‌ كه‌ گزاره‌اي‌ كه‌ جملة‌ بيان‌كنندة‌

آن‌ به‌صورت‌ ايرانيك‌ نوشته‌

شده‌ است‌ صادق‌ نيست‌ صادق‌

است‌ اگر و فقط‌ اگر گزاره‌اي‌ كه‌

جملة‌ بيان‌كنندة‌ آن‌ به‌صورت‌ ايرانيك‌

نوشته‌ شده‌ است‌ صادق‌ نباشد.

‌ ‌ گزارة‌ (و) به‌راحتي‌ به‌ تناقض‌ منتهي‌ مي‌شود؛ با در دست‌ داشتن‌ (و)، اين‌ فرض‌ كه‌ (ه') صادق‌ است‌ متضمن‌ اين‌ است‌ كه‌ (ه') صادق‌ نيست، و اين‌ فرض‌ كه‌ (ه') صادق‌ نيست‌ متضمن‌ اين‌ است‌ كه‌ (ه') صادق‌ است. حاصل‌ اينكه‌ بعضي‌ نمونة‌ الگوي‌ هم‌ارزي‌ را نمي‌توان‌ در نظرية‌ صدق‌ مورد نظر گنجاند؛ و مشخص‌ كردنِ‌ اين‌ نمونه‌ها، همان‌گونه‌ كه‌ كيپكي‌(Kipke) در 1975 در مقاله‌اش‌ «طرحي‌ از نظرية‌ صدق» نشان‌ داده‌ است، آسان‌ نيست.

سومين‌ ايراد نظرية‌ پيرايشي‌ صدق، در روايتي‌ كه‌ در اينجا آورديم، اعتماد آن‌ به‌ گزاره‌ها به‌عنوان‌ حامل‌ اصلي‌ صدق‌ است. در اين‌خصوص‌ گفته‌اند كه‌ مفهوم‌ گزاره، مفهومي‌ معيوب‌ است‌ و نمي‌توان‌ آن‌ را در معناشناسي‌ به‌كار بست. اگر اين‌ اعتراض‌ مقبول‌ افتد در اين‌ صورت‌ عكس‌العمل‌ پيرايشي‌ طبيعي‌ اين‌ خواهد بود كه‌ به‌جاي‌ گزاره‌ها فقط‌ به‌ جملات‌ متوسل‌ شوند: به‌طور مثال،

‌ ‌«الف» صادق‌ است‌ اگر و

‌ ‌فقط‌ اگر الف.

‌ ‌در اين‌ نظريه، كه‌ كواين‌ در كتابش‌ جستجوي‌ حقيقت‌ (1990) آن‌ را «نظرية‌ غيرنقل‌ قولي‌ درباب‌ صدق»(disquotational theory of truth) ناميده‌ است، جملات، به‌جاي‌ گزاره‌ها، حامل‌ صدق‌ تلقي‌ مي‌شوند.

اما اين‌ نظريه‌ نيز در مورد اصطلاحاتي‌ كه‌ دلالت‌ آنها در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ استعمال‌شان‌ تفاوت‌ مي‌كند نتيجه‌ نمي‌دهد. به‌طور مثال، اينطور نيست‌ كه‌ هر نمونه‌اي‌ از «من‌ گرسنه‌ام» صادق‌ است‌ اگر و فقط‌ اگر من‌ گرسنه‌ باشم؛ و راهي‌ وجود ندارد كه‌ بتوان‌ الگوي‌ غيرنقل‌ قولي‌ را به‌گونه‌اي‌ اصلاح‌ كرد تا با اين‌ مسئله‌ سازگار افتد. بيرون‌ شدِ‌ ممكن‌ از اين‌ مشكلات‌ اين‌ است‌ كه‌ دربرابر نقد گزاره‌ها به‌عنوان‌ حامل‌ صدق‌ مقاومت‌ شود. گزاره‌ها هرچند ممكن‌ است‌ تا اندازه‌اي‌ داراي‌ عنصر عدم‌ تعين‌ باشند و به‌راحتي‌ به‌ موضوعات‌ آشنا قابل‌ تحويل‌ نباشند، تبيين‌ مقبولي‌ از باورها به‌دست‌ مي‌دهند، و دست‌كم‌ در زبان‌ معمولي، درحقيقت‌ نخستين‌ حامل‌هاي‌ صدق‌ تلقي‌ مي‌شوند.

نقش‌ صدق‌ در مابعدالطبيعه‌ و معرفت‌شناسي‌

‌ ‌معمولاً‌ تصور مي‌شود كه‌ مسائل‌ مربوط‌ به‌ ماهيت‌ صدق‌ با مسائل‌ مربوط‌ به‌ در دسترس‌ بودن‌ واقعيت‌ها و استقلال‌ آنها در حوزه‌هاي‌ متفاوت‌ پيوند عميق‌ دارد؛ يعني‌ با اين‌گونه‌ پرسش‌ها كه: آيا واقعيت‌ها را مي‌توان‌ شناخت، و آيا واقعيت‌ها به‌طور مستقل‌ از توانايي‌ ما براي‌ كشف‌ آنها وجود دارند. به‌طور مثال، ممكن‌ است‌ كسي‌ بگويد كه‌ اگر «الف‌ صادق‌ است» صرفاً‌ به‌ اين‌ معنا باشد كه‌ «الف‌ تأييد خواهد شد»، در اين‌ صورت‌ برخي‌ صور شك‌گرايي‌ (بويژه، صوري‌ كه‌ درباب‌ صحت‌ روش‌هاي‌ تأييد شك‌ مي‌كنند) غيرممكن‌ خواهد بود، و معلوم‌ خواهد شد كه‌ واقعيت‌ها به‌ اعمال‌ انسان‌ وابسته‌ هستند. در طرف‌ مقابل، ممكن‌ است‌ بگويند كه‌ اگر صدق‌ يك‌ خصوصيت‌ غيرقابل‌ توضيح‌ و بَدوي‌ و غيرمعرفتي‌ باشد، در اين‌ صورت‌ اين‌ واقعيت‌ كه‌ الف‌ صادق‌ است‌ كاملاً‌ مستقل‌ از ما خواهد بود. علاوه‌ بر اين، در اين‌ صورت‌ نمي‌توانيم‌ دليلي‌ بر پذيرش‌ اين‌ نكته‌ داشته‌ باشيم‌ كه‌ گزاره‌هايي‌ كه‌ باور داريم‌ واقعاً‌ داراي‌ خصوصيت‌ صدق‌ هستند، و به‌ اين‌ ترتيب‌ شك‌گرايي‌ اجتناب‌ناپذير خواهد بود. همينطور ممكن‌ است‌ تصور شود كه‌ خصوصيت‌ ويژه‌ (و شايد نامطلوب) رهيافت‌ پيرايشي‌ اين‌ است‌ كه‌ صدق‌ را از هرگونه‌ لوازم‌ مابعدالطبيعي‌ و معرفت‌شناختي‌ محروم‌ مي‌سازد.

اما در بررسي‌ دقيق‌تر روشن‌ نيست‌ كه‌ تبييني‌ از صدق‌ وجود داشته‌ باشد كه‌ در نتايج‌ آن‌ در دسترس‌ بودن‌ يا استقلال‌ موضوعات‌ غيرمعني‌شناختي‌ لحاظ‌ شده‌ باشد. زيرا هرچند ممكن‌ است‌ انتظار داشته‌ باشيم‌ كه‌ تبيين‌ صدق‌ چنين‌ نتايجي‌ را دربارة‌ واقعيت‌هايي‌ به‌شكل‌ «الف‌ صادق‌ است» داشته‌ باشد، نمي‌توان‌ بدون‌ استدلال‌ بيشتر پذيرفت‌ كه‌ همين‌ نتايج‌ دربارة‌ خود واقعيت‌ الف‌ نيز اطلاق‌پذير باشد. براي‌ اينكه‌ نمي‌توان‌ پذيرفت‌ كه‌ الف‌ و «الف‌ صادق‌ است» با يكديگر هم‌ارز باشند. البته‌ اگر صدق‌ را برحسب‌ رهيافت‌ پيرايشي‌ تعريف‌ كنيم، در اين‌ صورت‌ هم‌ارزي‌ آن‌ دو بنابر تعريف‌ حاصل‌ مي‌شود. اما اگر صدق‌ را با ارجاع‌ به‌ پاره‌اي‌ خصوصيات‌ مابعدالطبيعي‌ يا معرفت‌شناختي‌ تعريف‌ كنيم، در اين‌صورت‌ الگوي‌ هم‌ارزي، تا زماني‌ كه‌ برهاني‌ نشان‌ دهد كه‌ محمول‌ صادق، در همان‌ معنا، آن‌ را ارضا خواهد كرد، در معرض‌ شك‌ و ترديد واقع‌ مي‌شود. ولي‌ تا زماني‌ كه‌ تصور مي‌شود مسائل‌ معرفت‌شناختي‌ مورد رسيدگي‌ در مورد الف‌ را نمي‌توان‌ در مورد «الف‌ صادق‌ است» به‌همان‌ شيوه‌ مورد بحث‌ قرار داد، ارائة‌ برهان‌ مذكور دشوار خواهد بود. اگر «صدق» به‌گونه‌اي‌ تعريف‌ شود كه‌ واقعيت‌ الف، بيشتر (يا كمتر) از واقعيتِ‌ «الف‌ صادق‌ است» مستقل‌ از اعمال‌ انسان‌ باشد، در اين‌ صورت‌ باز روشن‌ نخواهد بود كه‌ الگوي‌ هم‌ارزي‌ صادق‌ است‌ يا نه. بنابراين، به‌نظر مي‌رسد كه‌ كوشش‌ براي‌ بنا نهادن‌ نتايج‌ مابعدالطبيعي‌ يا معرفت‌شناختي‌ براساس‌ نظرية‌ صدق‌ بايد كوششي‌ ناموفق‌ باشد زيرا در هرگونه‌ از اين‌ قبيل‌ كوشش‌ها در عين‌ حال‌ به‌ الگوي‌ هم‌ارزي‌ اعتماد خواهد شد و از بين‌ خواهد رفت.

/ 1