گونهشناسى انديشه موعود در اديان مختلف
على موحديان عطار اشاره «منجى موعود» در معناى عامش، از خصايص انديشه بشرى است . تا آنجا كه مىنگريم، تقريبا قوم و مردمى را نمىبينيم كه به نوعى سر اين سودا نداشته باشند . اما نگاه مردمان به افق تاريخ از يكديگر متفاوت است، و به تبع، موعودشان گونهگون . پس دو كار بايد كرد: يكى اينكه موعود ملل و نحل را بازشناسيم، و ديگر آن كه گونههاى اصلى اين باور را معلوم نماييم . در اين بررسى، نويسنده پس از طرح گونههاى اصلى اين انديشه، تلقىهاى مختلف از موعود - به جز تلقىهاى اسلامى - را در اين گونهها بازشناخته است . طرح تلقىهاى مختلف مسلمانان را از موعود و سنخشناسى آنها به مجالى ديگر وانهادهايم .گونههاى اصلى انديشه موعود در نخستين نگاه، منجى موعود فرهنگها و اديان را به دو گونه اصلى مىيابيم، يكى موعود نجاتبخش جمعى، و ديگرى نجاتبخش مىانديشد . (1) اما موعود نجاتبخش جمعى خود به سهگونه تواند بود: مىتواند صرفا به نجات اجتماعى (رفاه، بهروزى و آزادى اجتماعى) نظر داشته باشد، يا اينكه نجات اينجهانى اجتماع را با نجات و رستگارى معنوى افرادش يكجا بخواهد، و يا اين كه در باب اجتماع ساكتبماند و فقط سوداى رستگارى افرادش را بپرورد . و ديگر باره، موعود نجاتبخش جمعى، يا به رونق و رفاه قوم و ملتخاصى راهبردار است، يا حاكميت عدل و امن را براى همه جهانيان وعده مىدهد . باز كه مىنگريم، انديشه موعود نجاتبخش جمعى يا رو به گذشته دارد و انتظار بازگشت كسى يا ضعيتسابقى را مىكشد، يا كه نويد آمدن شخصى يا اوضاعى را در آينده مىدهد كه از پيش سابقه ندارد، يا چيزى بر آن مىافزايد يا قالبى نو بدان مىبخشد يا، به گونهاى، تازگى در آن پديد مىآورد . و آن كه رو به گذشته دارد، گاه به آرمانشهر، (utopia) يا مدينه فاضلهاى خردمدار مىانديشد، (utopianism) ، و گاه به بازبرپايى حكومت پادشاهان باستان، (ancient kingdom) يا عصر طلايى (golden age) اساطيرى فكر مىكند. و آن كه رو به آينده دارد، موعودش يا در پيوند با پايان جهان است، يا كه در هر مقطعى، چون هر هزارهاى، وعده آمدن كسى يا اوضاعى را مىدهد .، (millenarianism) در نگاهى ديگر، موعود مردمان گاهى شخصى و گاه وجودى غيرشخصى است . (2) فرهنگها و دينهاى داراى موعود شخصى، گاه براى او جنبه الوهى نيز قائلند، و گاه او را صرفا بشرى برجسته و ممتاز مىشمارند .شايد بتوان اين تنوع و تكثر را با ربط و پيوندها و مصاديقش در نمودارى مثل اين يكجا نمايش داد:گونههاى انديشه موعود: - به لحاظ ماهيت - به لحاظ كاركرد به لحاظ ماهيت: - موعود شخصى - موعود غير شخصى موعود شخصى: - داراى جنبه الوهى (مثل «مسيح» براى مسيحيان يا «ميتريه» براى بوداييان مهايانه) - موعود بشرى صرف (مثل موعود اسلامى، در نگاه عام) به لحاظ كاركرد: - نجاتبخش فردى (همچون موعود بودايى مهايانه) - نجاتبخش جمعى موعود «نجاتبخش جمعى» را با لحاظهاى مختلف مىتوان بازشناخت; چهار نمودار زير نمونههايى از اين ملاحظات است:(1) به لحاظ كاركرد اجتماعى: - نجاتبخش صرفا اجتماعى (همچون موعود برخى اديان سرخپوستى و برخى اديان آفريقايى) - نجاتبخش معنوى و اجتماعى (همچون موعود اسلام شيعى) - نجاتبخش صرفا معنوى (همچون موعود مسيحيت و موعود آيين دائو) تفاوت موعود نجاتبخش صرفا معنوى با موعود نجاتبخش فردى را مىتوان در اين دانست كه اولى وعده نجات همه را در روند تاريخ (يا چرخه زندگانىها) مىدهد، و دومى به نجات و رستگارى مردمان (مثلا) در آخرين مرحله تاريخ مىانديشد، هرچند اين انديشه معمولا با نجات اجتماعى و دنيوى نيز همراه است .(2) به لحاظ كاركرد انحصارى يا فراگير: - موعود قوممدار (همچون موعود يهوديت و صهيونيزم) - موعود جهانشمول (همچون موعود آيينهاى اسلام، هندو، بودا و) ...(3) به لحاظ آرمان: - رو به گذشته - رو به آينده رو به گذشته: - آرمانشهرگرا (همچون موعود افلاطون) - بهشتگرا (3) - باستانگرا (همچون موعود كنفوسيوس) رو به آينده: - موعود پايانى (همچون موعود اسلامى) - موعود مقطعى (همچون موعود زرتشتى) (4) به لحاظ كيهانشناختى: - داراى كاركرد كيهانى - بدون كاركرد كيهانى انديشه موعود نجاتبخش دراديان و فرهنگها پس از اين گونهشناسى كلى، معرفى مصاديق عينى منجى موعود در برخى از اديان و فرهنگها مىتواند روشنىبخش باشد:يهوديت در عهد قديم (يا به تعبير خود يهوديان، كتاب مقدس عبرانى) عنوان «مسيح» ، به معناى مسح شده خداوند، تداعىگر رهانندهاى رسالتمدار است . اين عنوان را بر سه گروه اطلاق كردهاند: نخست، پادشاهان اسرائيل، دوم كاهنان بزرگ، كه ايشان را نيز مسح شده مىشمردند، و بالاخره، برخى پادشاهان غيراسرائيلى، مثل كورش، كه معتقد بودند وى را خدا برگزيد و مسح كرد تا نقش رهاننده اسرائيليان را برعهده گيرد . (4) از آن پس، عنوان «مسيح» حكايتگر شخصيتبسيار پرجذبهاى بوده است كه بايد مىآمد تا پادشاهى اسرائيل را احيا كند . خصايص او در يهوديت عبارتاند از: پادشاهى مسح شده، دينمدارى عادل، پيامبر آخرالزمان، از نسل داوود; و اگر تعبير سفر پيدايش 49- 10 را كه مىگويد: «عصا از يهودا دور نخواهد شد و نه فرمانروايى از شيلو، و مر او را اطاعت امتها خواهد بود» ، (5) همان نويد آمدن مسيح بدانيم، چنانكه برخى مفسران گفتهاند، (6) صفت «فرمانرواى همه عالم» نيز بدان افزوده خواهد گشت . (7) اين عنوان در دوران اشغال رومى اهميت محورى يافت و مدعيان متعددى براى احرازش ظهور كردند . عيسى عليه السلام، به زعم يهود، يكى از اين مدعيان محسوب مىشود . درقرن اول پيش از ولادت عيسى عليه السلام نيز، بنا بر گزارش يوسيفوس مورخ، يهوداى جليلى ( the Judas Galilean) ، و در پى او تئوداس، (Theudas) رهبرى قيام عليه روميان را به دست گرفته بودند . پس از عيسى نيز اين روند تداوم يافت . نمونه ديگرش شمعون بن كوخبا (Simeon Bar Kokhba) بود كه عنوان «پسر خورشيد» را از عقيوا، (Akiva) ، مهمترين مرجع دينى زمان خود، گرفت و در سال 132م . با حمايت وى اورشليم را تسخير كرد، ولى سرانجام به دست روميان به قتل رسيد . و نيز، در قرن 12م . در اروپاى مسيحى، كوهن سولومون قرائيمى (منسوب به قرائتكنندگان كتب عهد عتيق) ظهور كرد . در جهان اسلام نيز شخصى به نام شابتاى زوى، Shabbetai Zvi) ، 76- 1626) را گزارش مىكنند، كه در پى ملاقات با قديس ناتان، مدعى اين عنوان شد، ولى پس از دستگيرى در تركيه امروزى به اسلام گردن نهاد تا كشته نشود، و سرانجام در آنجا مرد . اما پيروان وى بر اين عقيده ماندند و جريانهايى را پديد آوردند .بنابر باور يهود، آنگاه كه مسيح بيايد، «پادشاهى خدا» بر زمين مستقر مىشود و همه ملتها به اورشليم باز خواهند گشت . بدينسان يهوديت انتظارى قديمى و تاثيرگذار را تجربه مىكند . تاثير اين انتظار، هم در دينورزى فردى، و هم در بعد اجتماعى آشكار است .در اين اواخر، جريانات پيشرو يهودى كمتر بر انديشه مسيح شخصى گردن مىنهند، و بيشتر بر آرمان ظهور عصر طلايى در آينده تاكيد مىورزند . برخى محافل يهودى برپايى حكومت اسرائيل را به مثابه آغاز رهانندگى (به معناى فك رهن و بازخريد دين) از سوى مسيح مىدانند . از طرف ديگر، بسيارى از اسرائيلىهاى سكولار اصولا هر شكل از اميد به مسيح آينده را رد مىكنند . (8) در ردهبندى موعودباورى يهود، شايد بايسته اين باشد كه آن را از گونه انديشه موعود نجاتبخش جمعى قوممدار و رو به آيندهاى بينگاريم كه بيشتر دغدغه بازگردانى سرورى و رونق دنياى مردمانش را دارد و كمتر به نجات و رستگارى معنوى، به ويژه از سنخ عرفانيش مىانديشد .مسيحيت انديشه موعود در مسيحيتبه سهگونه نمودار گشته است: در يك پرده، همان انديشه موعود يهودى است كه در آن عيساى ناصرى نقش مسيح نجاتبخش را ايفا مىكند كه انتظار ديرپاى يهود را به سر مىآورد . و در پرده ديگر، با نويد رجعت عيسى به مثابه «داور جهان» در آخرالزمان، نمايشگر سنخ ديگرى از انديشه موعود است . و در پرده، يا بهتر بگوييم، چهره سوم، سخن از شخص ديگرى است كه خود عيسى مسيح وعده آمدنش را مىدهد، كسى كه چونان «تسلىدهنده» و «روح راستى» مىآيد و عيسى مسيح را جلالت مىبخشد و بر او شهادت مىدهد . مسيحيان اين را همان روحالقدس مىدانند، و معتقدند كه اندك زمانى پس از مسيح ظهور كرد و همو هماره بر كليسا حكم رانده است . بر اين پايه، مسيحيت دربردارنده سه سنخ انديشه موعود و سهگونه منجىباورى است . درباب هر كدام از اين صور منجىباورى مسيحى سخنهايى براى گفتن هست:درباره گونه اول از انديشه منجى موعود در مسيحيت، كه با معرفى عيسى به عنوان مسيح موعود يهود رخ نمود، چند نكته بايسته تامل است: نخست اينكه، يهوديان كه خود صاحب اصلى اين وعده بودند، هرگز به آسانى به پذيرش اين ادعا تن ندادند . ايشان با مطرح ساختن اينكه «مسيح موعود» بايد از نسل داوود باشد، و با استناد به سرودها، (Psalms) كه امكان مسيح بودن مثل عيسى را نفى كرده است (9) و با تاكيد بر لزوم پادشاه بودن مسيح، كه عيسى آشكارا فاقد اين شرط بود، تحقق اين وعده را در عيسى نپذيرفتند . دوم اينكه، مسيح يهود «پسر خدا» نبود، ولى عيساى ناصرى را مسيحيتبه مثابه پسر خدا و پروردگارى مجلل و داورى شاهانه معرفى مىكرد (انجيل يوحنا، 28: 8، 13: 3، 51: 1)، هرچند از خود وى درباره خويشتن جز دعوى «پسر انسان» بودن نرسيده است، كه آن را نيز در برخى تفاسير به معناى «آدمى زاد» فهم كردهاند (رساله به عبرانيان، 8- 6: 2 .) نكته سوم اينكه، اسلام در مقام دينى ابراهيمى كه قريب به شش قرن پس از مسيحيت آمد تا به طور گستردهاى مطرح گردد، با تاييد مسيح بودن عيسى (نساء، 171 و آلعمران، 45) و وعده رجعت او در آخرالزمان، مفهوم موعود مسيحى را با قدرى اصلاح پذيرفت . اين نكته از آن جهت اهميت دارد كه به اين ترتيب انديشه موعود مسيحى در بخش وسيعترى از جهان بسط يافت، هرچند اسلام موعود متفاوت و برجسته ديگرى را نيز براى خود برشناخت . نكته آخر اينكه، نجاتبخشى عيسى در عهد جديد نه با قيام اجتماعى و نه با برپايى حكومت، و نه حتى با تربيت معنوى مردمان تامين گرديد، بلكه با رنجى كه در مقام «بنده رنجكش» (10) به جان خريد، پشت مؤمنان به خويش را از بار گناه نخستين آسوده ساخت (اعمال رسولان، 32: 8 .) اين تلقى مسيحيان از منجى، مايه تمايز انديشه موعود مسيحى از ديگر جريانهاى منجىباور تواند بود .اما در باب پرده دوم و گونه ديگر انديشه موعود در مسيحيت، كه «رجعت» عيسى مسيح به عنوان «داور جهان» در آخرالزمان را وعده مىدهد، نيز چند نكته گفتنى است: نخست آنكه، در عهد جديد هرچند عيسى با رنجى كه به جاى بنىآدم برد و با مرگ محنتبار خويش به انتظار موعود نجاتبخش پايان داد، اما اين را نيز يادآور شدهاند كه او دوباره برمىگردد تا مردم را به كمال خود برساند . آمدن «پسر خدا» در آخرالزمان را برخى فرازهاى عهد جديد تاكيد كردهاند (انجيل متى، 37: 24، 27: 24 و انجيل لوقا، 18: 18، 69: 18، 22: 18 و) . . . ، و در بعضى تفاسير به صراحت مىگويند كه همان عيسى است كه دوباره بازمىگردد تا «داور جهان» باشد . در برخى، گرچه بر رنجبردن و مرگ عيسى تاكيد مىكنند، اما گاه رستاخيز او را نيز وعده مىدهند (انجيل مرقس، 31: 8، 9: 9، 31: 9، 33: 10، 21: 14 و .) . . . نكته دوم اينكه، چنان كه ياد شد، موعود مسيحى در چهره «داور جهانى» رجعت مىكند، و اين شايد نجاتبخشى وى در آخرالزمان را به گونهاى متفاوت از ديگر دينها و فرهنگهاى منجىباور ترسيم كند، هرچند رهانندگى معنوى مسيح عهد جديد در طى دوران و در ساز و كار ايمان به او تحققى مدام دارد . و اما نكته سوم آنكه، عهد جديد از سياسى شمردن مسيح موعود برحذر است و توصيف سرودهاى شمعون را درباره او نمىپذيرد .چهره سوم موعود مسيحى چهرهاى به كلى ديگر است . او آن مسيحى نيست كه امت موسى انتظارش را مىكشيدند و به باور امت عيسى همو بود كه آمد و هموست كه باز خواهد آمد، اين فرد ديگرى است كه عيسى مسيح وعده آمدنش را مىدهد، «تسلىدهنده» ديگرى است كه مسيح از خدا (پدر) براى امتش درخواست مىكند و خدا او را اعطا مىكند تا هميشه با ايشان باشد . او هدايتگر به همه راستىهاست (گويى با او فقدان مسيح جبران مىشود)، از خود چيزى نمىگويد، بلكه از مسيح خبر مىدهد و او از خدا (پدر .) جهان او را نمىبيند و نمىشناسد ولى مؤمنان به مسيح مىشناسندش .در اين باره در كتاب مقدس چنين مىيابيم:ليكن چون تسلىدهنده، كه او را از جانب پدر نزد شما مىفرستم آيد، يعنى روح راستى كه از پدر صادر مىگردد، او بر من شهادت خواهد داد و شما نيز شهادت خواهيد داد، زيرا كه از ابتدا با من بودهايد . انجيل يوحنا، 16: 27 و من از پدر سؤال مىكنم و تسلىدهندهاى ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما باشد . يعنى روح راستى كه جهان نمىتواند او را قبول كند زيرا كه او را نمىبيند و نمىشناسد، اما شما او را مىشناسيد زيرا كه با شما مىماند و در شما خواهد بود . انجيل يوحنا، 14: 17 و من به شما راست مىگويم كه رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم . و چون او آيد جهان را بر گناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود . . . وليكن چون او، يعنى روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايتخواهد كرد، زيرا كه او از خود تكلم نمىكند، بلكه به آنچه شنيده استسخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد . او مرا جلال خواهد داد، زيرا آنچه آن من استخواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد . . . (11) انجيل يوحنا، 16: 8 درباره اين چهره سوم از وعده مسيحى نيز نكاتى هست:يكم، تلقى مسيحيان از اين فرازهاست . مسيحيت هرگز به اين تن درنداد كه «تسلىدهنده» و «روح راستى» كه كتاب مقدس وعده آمدنش را داده كسى چون پيامبرى يا وصى پيامبرى باشد، بلكه مصداق اين وعده نزد ايشان همان «روحالقدس» بوده است كه، به زعم ايشان، در فقدان مسيح خلا او را پر مىكند و كليسا را به همه راستىها هدايت مىنمايد . آموزه «روحالقدس» از همان قرنهاى اوليه مسيحى، و هماكنون نيز، كاركرد بسيار مهمى در مسيحيت داشته و دارد .نكته دوم، به دريافت و استفاده مسلمين از فرازها و مفاهيم ياد شده مربوط مىشود . مسلمانان اينها را بشارت آمدن نبى خاتم صلى الله عليه و آله مىشمردهاند، و در اين دريافتبر شواهد لغتشناختى، (12) تاريخى و تفسيرى تكيه زدهاند . (13) اين دعوى بحثهاى دامنهدارى را نيز برانگيخته است . ايشان سعى كردهاند مسيحيت را در تاويلش از كتاب مقدس، و به خاطر ادعاى چيزى كه در سنت اديان ابراهيمى سابقهاى برايش نمىتوان يافت (يعنى آمدن روحى هدايتگر به جاى پيامبرى مرسل) به چالش بكشند .نكته سوم مربوط به برداشتيا استفاده شتابزدهاى است كه گاهى از فرازهاى انجيل يوحنا در بشارت به آمدن «تسلىدهنده» و «روح راستى» مىكنند . برخى از سر كمحوصلگى با گذاردن فرازهاى ياد شده در كنار فرازهاى ديگر كتاب مقدس در باب «پسر انسان» و بشارت به ظهورش در آخرالزمان، همه را بر مهدى موعود (عج) منطبق مىسازند و بشارت و وعده منجى آخرالزمان تلقى مىكنند . (14) حال آنكه، با اندك زحمتى، كه معمولا درد دينداران از آن طفره مىروند، مىتوان دريافت كه مفهوم «پسر انسان» و مفهوم «تسلىدهنده» در كتاب مقدس مسيحى دو مفهوم يكسره متفاوتند كه يكى بر خود مسيح و ديگرى بر كسى كه او بشارت آمدنش را مىدهد راهبردار است .بدينسان، موعود آخرالزمان مسيحى از دسته انديشههاى موعود «صرفا اجتماعى» و حتى موعود نجاتبخش «معنوى - اجتماعى» به كنار مىرود و در زمره موعودهاى «صرفا معنوى» جاى مىگيرد . انديشه موعود رهاننده در مسيحيت هرچند با پايان جهان و واپسين داورى پيوند مىيابد، اما «هزارهگرا» ، (millenarian) نيز هست . هنوز هم بسيارى از مسيحيان آمدن مسيح را در راس هزارهها انتظار مىكشند و براى آن تدارك مىبينند .موعود مسيحى موعودى «شخصى» ، (personal) اما داراى «جنبه الوهى» است . قضاوت در اين باره كه نجاتبخشى مسيح، «فردى» يا «جمعى» است قدرى دقت و تامل مىطلبد . در پرده اول انديشه موعود در مسيحيت، عيساى ناصرى بيشتر در هيئت نجاتبخشى «فردى» چهره مىنمايد . از يك سو، نه قيامى اجتماعى در كار است و نه از برپايى حكومتى يا رهايى امتى سخن مىرود، و از ديگر سو، محمل نجات رنجى است كه مسيح در مقام «بنده رنجكش» به جان مىخرد تا گناه نخستين بنىآدم را كفاره باشد، اما اين موهبت نصيب كسى مىشود كه به او و مقامش ايمان بياورد . نجاتى از اين سنخ بيشتر فردى است تا جمعى، چنانكه كسى با تهذيب و رياضتبه روشنايى و بصيرت دستيابد، يا نقل حال كسى كه با دست زدن به دامن پيرى روشنضمير راه خويش بازشناسد .فردى بودن اينگونه نجاتبخشى آنگاه آشكارتر مىشود كه به تداوم اين حادثه در طول تاريخ و در مورد هركس كه به وى ايمان بياورد توجه كنيم . سنت مسيحى بر اين باور است كه تنها با ايمان به مسيح و مقام اوست كه قيد گناه نخستين از پاى بشر باز مىشود و به ملكوت خدا راه مىيابد، و اين در هر زمان و براى هركس شدنى است .اما چهره دوم از موعودباورى مسيحى، كه رجعت مسيح به عنوان «داور جهان» و «پسر انسان» را نويد مىدهد تناسب بيشترى با نجاتبخشى «جمعى» دارد .موعود مسيحى را نمىتوان موعودى «قوممدار» شمرد . كاركرد او آشكارا «جهانشمول» و فراگير مىنمايد . به لحاظ آرمان نيز، هموارتر آن است كه وى را در زمره موعودهاى «رو به آينده» انگاشت . و بالاخره اينكه، به نظر نمىآيد در سنت مسيحى شواهدى آشكار بر «كاركرد كيهانى» موعود رهاننده بتوان يافت . آنچه مسيح به عنوان پسر انسان و داور جهان انجام مىدهد بيشتر دربرگيرنده حيات معنوى بنىآدم است .آيين هندو انديشه موعود در آيين هندو با شخصيت كلكى، (Kalki) يا كلكين، (Kalkin) شكل مىگيرد، و در عين حال به نحو استوارى با اصل «ادوار جهانى» و مفهوم كلى يوگه، (Kali Yuga) يا «عصر كلى» ، كه آخرين دوران از ادوار چهارگانه جهان هندوست، ربط پيدا مىكند . بنابر فكر هندويى، جهان از چهار دوره رو به انحطاط تشكيل مىشود . در چهارمين دوره، يعنى عصر كلى، سراسر جهان را ظلم و تاريكى فرامىگيرد، ناشايستگان بر جان و مال مردم مسلط مىشوند، و دروغ و دزدى و رشوه سايه سياه خويش را بر دنيا مىگستراند . در اين عصر، كه بنابر باورهاى هندويى ما اكنون در آن به سر مىبريم، فقط به يك چهارم درمه (دين يا نظم كيهانى) عمل مىشود، و سه چهارمش به فراموشى سپرده شده است . (15) در پايان چنين دوران سياهى، دهمين و آخرين تنزل (اوتاره) ويشنو، (Vishnu) ، كه كلكى يا كلكين نام دارد، سوار بر اسبى سفيد و با شمشيرى آخته و شهابگون، ظهور مىكند تا شرارت و ظلم را ريشه بركند و عدالت و فضيلت را برقرار سازد . اسب سفيد نماد قدرت و فراگيرى است (قدرت اسب و فراگيرى رنگ سفيد، كه همه رنگها را در خود دارد .) او يمه، (Yama) يا مرگ را درهم مىشكند و تار و مار مىسازد و بر همه قواى مخالف پيروز مىگردد . كلكى جنبه «الوهيت» نيز دارد; او مردى الوهى و به نوعى متحد با مقام بىانتهاى خداست . (16) اوصاف ياد شده براى كلكى در كتابهاى مهم و مقدسى چون مهابهارته، (Mahabharata) و پورانهها، (Puranas) آمده است . مهابهارته متعلق به قرنهاى 200 پ . م . تا 200م . است . اما پورانهها محصول قرنهاى ششم تا هفدهم ميلادى است .كلكى در آيينه آيينها و اعتقادات هندوان انعكاسى قوى دارد . تصاوير و تماثيل او با هيبت مردى سوار بر اسب سفيد و شمشيرى بركشيده در دست (و گاه با شمشيرى دو دم!) در جاىجاى نمادنگارى هندويى يافت مىشود . (17) در ويشنو پورانه آمده است كه او پسر برهمنى به نام ويشنويشس خواهد بود; در بهگوته پورانه مىگويد فرمانروايى وى عالمگير خواهد شد، و رسالتش احياى درمه، يا قانون و ناموس حقيقت و عدالت است .به اينسان، موعود هندو موعودى «شخصى» و داراى «جنبه الوهى» است . به لحاظ كاركرد، به «نجات جمع» مىانديشد و رسالتى «معنوى - اجتماعى» برعهده دارد . از اين لحاظ، و نيز به لحاظ ويژگىهاى ظاهرى و شخصيتى، شباهت عجيبى به موعود اسلامى (مهدى (عج)) نشان مىدهد . انديشه موعود منجى در آيين هندو به هيچ روى «قوممدار» نيست، وبهرغم ظاهر نژادمدارانه دين هندويى، كاملا «جهانشمول» است . بهلحاظ آرمان مىتوان انديشه موعود هندويى را از آن جهت كه مىخواهد جهان را به روزگار پربهجت وبهشتى عصرزرين بازگرداند «روبهگذشته» خواند . تنزل (اوتاره) دهم ويشنو آخرينمرحله از مراحل يك چرخه جهانى محسوب مىشود و بدينسان در خط سيرى دايرهوار نقش مىآفريند . از همينروست كه بايد آن را داراى «كاركرد كيهانى» سترگى دانست .آيين بودا انديشه منجى موعود در آيين بودا با مفهوم ميتريه، (maitreya) تبيين مىگردد . ميتريه واژهاى سنسكريتبه معناى «مهربان» است . در الهيات بودايى او را بوداى پنجم، (18) و آخرين بودا از بودايان زمينى مىدانند، كه هنوز نيامده است، اما خواهد آمد تا همگان را نجات دهد . اورا درنمادنگارى بودايى بههيبت مردى دروضعيت نشسته آماده برخاستن نمايش مىدهند تا نمادى باشد از آمادگى وى براى قيام! از دو سنتيا مذهب اصلى بودايى، سنت مهايانه بيشتربهشخصيت وكاركرد ميتريه پرداختهاست . هرچند درآموزههاى فرقه ترهواده (هينهيانه) نيز حضوردارد . (19) دركتاب مهاوستو، (Mahavastu) ، ازمتون مكتب مهاسنگيكه آيين بوداى هينهيانه، از ميتريه با نام اجيته، (Ajita) ، بهمعناى «پسر خورشيد» ياد كرده است . (20) اما در آيين بوداى تبتى به طور گستردهترى به ميتريه توجه مىكنند .درباره زندگى و سرنوشت مقدر او به عنوان آخرين بودا اختلاف است . در «كانون پالى» ، منبع اصلى اطلاعات ما از آيين بوداى اوليه، اهميت چندانى به ميتريه ندادهاند; تنها در يك سوره از اين مجموعه نام او را بردهاند (سوره چكه وتى سيهه ناده .) اما از آثار غيركانونى (21) دو اثر به اين آموزه اختصاص يافته است .در مهاونسه، (Mahavansa) ، كه به تاريخ سرىلانكا مىپردازد، روزشمار حوادث مربوط به قيام ميتريه به وضوح گفته شده است: پس از آنكه شاكيهمونى به پرىنيروانه (نيروانه بزرگ) رسيد، جهان پاى به سراشيبى اجتماعى و كيهانشناختى نهاد; پنجهزار سال پس از آخرين بودا، آفتاب آموزههاى بودايى افول مىكند، و طول عمر آدميان به ده سال فرومىكاهد . در اين زمان، چرخه وارو مىگردد: زندگى متحول مىشود، تا آنجا كه متوسط عمر مردم به هشتاد هزار سال مىرسد . با اين عمرهاى طولانى و زمينه مناسب براى تعاليم بودا، يك چكرهورتين، (cakravartin) يا «راهنما» خواهد آمد . او براى مردم رفاه و بهروزى مىآورد و آموزههاى بودا را ترويج مىكند . آنگاه كه چنين فضايى بهشتگون فراهم آمد، ميتريه از آسمان توشيته، (Tushita) نزول مىكند، بودايى خويش را به كمال مىرساند، و درمه را به فرهيختگان مىآموزد . مهاكشيپه، (Mahakashyapa) ، از مريدان برجسته بودا، از خلسهاى كه پس از پرىنيروانه معلم خويش بدان فرو رفته بود بيرون مىآيد تا بار ديگر بودا را خدمت كند و آموزههاى آن روشنىيافته را بشنود . (22) هنوز چنين ديدگاه هزارهگرايى نسبتبه ميتريه در مناطق بودايى جنوب و جنوب شرقى آسيا رواج دارد . در شمال برمه مردم عقيده دارند بوداو، (Bodaw) ، از رهبران دينى معاصر، پادشاهى جهانى و همان بوداى آينده، يعنى ميتريه بوده است . درميان بوداييان آسيا فراوان پيش مىآمده كه رهبران و پايهگذاران جريانهاى دينى اجتماعى را همان ميتريه مىانگاشتهاند . (23) از مكتبهاى بودايى مهايانهاى متاخر، گويا مكتب تنترى، (Thantric) كمتر به موضوع ميتريه علاقه نشان مىدهد، با اين حال به كلى بدان بىتوجه نيست . از ميان مناطق بودايى، در چين و كره، اقبال نسبتا گستردهاى به ميتريه داشتهاند . (24) بدينسان، منجى موعود بودايى، نجاتبخشى «فردى» است و اهداف اجتماعى، لااقل بالاصاله، مورد توجه او نيست . از اين روى شايد بتوان نجاتبخشى موعود بودايى را از نوع «صرفا معنوى» تلقى كرد . او موعودى شخصى و داراى خصايص «بشرى - الوهى» است . شايد بتوان رسالت او را «جهانشمول» دانست، زيرا شاهدى بر عنايت ويژه او به قوم و ملتخاصى نمىبينيم . نگاه بوداييان به موعود «رو به آينده» است، اما بازآفرينى و رواج آموزههاى گذشته را نيز از نظر دور نمىدارد . تحقق انديشه موعود در آيين بودا فقط در پايان عالم نيست، از اين رو از زمره موعودهاى «صرفا پايانى» به كنار مىرود و مىتوان آن را از مصاديق «هزارهگرايى» ، به معناى عامش، در حساب آورد . و بالاخره اينكه، به سختى مىتوان «كاركرد كيهانى» خاصى را براى موعود بودايى برشناخت، هرچند نفى اين كاركرد از ميتريه، بهمثابه آخرين راهنماى تاريخ يك دين شرقى، نيز چندان آسان نيست .آيين زرتشت و زرتشتىگرى (25) گره خورده است . سوشينت از ريشه سو، (su) ، به معناى «سود رساننده» است . اين مفهوم، فىالجمله، اشاره به كسانى است كه به نوبت در راس هر هزاره از واپسين سه هزاره روزگار مىآيند تا پليدى را ريشهكن و جهان را نو كنند . مهمترين ايشان آخرينشان است . اما اين آموزه پيچيدگىهايى نيز دارد . از اين رو، ابتدا بايد سير تحول و تكامل انديشه سوشينت را وارسيم .سوشينت ابتدا در گاتها، مهمترين و اصيلترين بخش اوستا، به صيغه مفرد و به عنوان صفتى كه زرتشتخويش را بدان خوانده آمده است; آنجا كه او در مناجاتى با مزدا از او مىخواهد كه سوشينت را از سرنوشتخويش با خبر سازد (در اينجا زرتشت فتسوشينت را براى خودش به كار برده است .) در همان گاتها، از سوشينتبه صيغه جمع، و همراه با مضامينى درباره اخبار از آينده، ياد مىكند .مثلا دريسنا، هات 34، بند13 مىگويد: «اى اهورا ! راهى كه به من نشان دادى راه آموزش سوشينتهاست، كه كار نيك در پرتو راستى و شادمانى به بار آورد» . (27) دراينجا و در ديگر جاهاى گاتها، مفهوم سوشينت صفتى است كه بر همه خيرانديشان و مصلحان گذشته و آينده قابل انطباق است . اما در كتابهاى متاخر زرتشتى، زمزمه سوشينتهاى آينده، كه نوكننده جهانند و هنوز زاده نشدهاند، آغاز مىشود . در يشتها، در چندين فقره از استروت ارت، و دو كس ديگر كه پيش از او ظهور خواهند كرد، و همچنين از يارانشان ستايش مىكند . (28) در برخى از اين فقرهها، اشاراتى حاكى از جهانى بودن رسالتسوشينت مىيابيم: «از اين جهت، سوشينت است كه او به سراسر جهان سود خواهد بخشيد .» (29) در ونديداد به محل ولادت وى اشاره كرده و او را سوشينت پيروزگر خوانده است: «تا آنكه سوشينت پيروزگر از آب كيسانيه، در سمت مشرق، در جهات شرقيه متولد شود .» حتى از نام مادران سوشينتهاى سهگانه نيز در جايى ياد كردهاند . (30) و بالاخره، در همان يشتها از آمدن استروت ارت يا سوشينت پيروزگر با قهرمانان اسطورهاى، فريدون، افراسياب و كيخسرو، خبر مىدهد . (31) همچنين براى او به نوعى كاركرد رهايىبخشى قائل شده است و از ياورانش به نيكى و بزرگى ياد مىكند . در همانجا، نويد شكست منش بد از منش خوب، دروغ از راست، گرسنگى و تشنگى به دستخرداد و امرداد، و هزيمت اهريمن و يارانش را سر مىدهد .انديشه منجى موعود در زرتشتىگرى از چنين سرچشمههايى جريان يافته و اكنون به صورت آموزهاى مهم و پرشاخ و برگ درآمده است . در سنت متاخر زرتشتى، اين آموزه را به آخرتشناسى پيوند مىدهند، به گونهاى كه ظهور منجى با جريانات روز محشر و داورى، درهم آميخته است، گويا قيامت در همان زمان و در همين زمين برپا مىشود و حوادث آن جهان، همچون نوشدن عالم (فرشگرد)، را در پى خود مىآورد . (32) از سويى، با افزون دانستن تعداد رهانندگان، از يكى به سه نفر، آموزه سوشينتها را با چرخه زمان و پايان دوران، سازوار يافتهاند; به اين ترتيب كه حوادث روز رستاخيز را در پيوستبا زمان و كاركرد سوشينت مىآورند . در كتاب بندهش، از متون دينى متاخر زرتشتيان، پس از ياد كردن اوضاع مردمان در هنگام ظهور سوشينت، مىگويد: «پس از آن سوشينت مردگان را برمىخيزاند . . . (33) » ، آنگاه به تفصيل به جريان روز داورى مىپردازد .بدينسان، انديشه منجى موعود در دين زرتشتى از رسته «موعود نجاتبخش جمعى» است، زيرا از قيام عليه بدى، دروغ و كژى سخن مىراند و آيندهاى را نويد مىدهد كه تمام مردمان يكجا به رهايى و آسايش مىرسند، نه چونان موعود بودايى مهايانهاى كه بيشتر به نجات هركس و رساندن او به مقام بودايى، در هر عصر و در پايان، نظر دارد .در جمله موعودهاى نجاتبخش جمعى، موعود زرتشتى را نمىتوان رهايشگرى «صرفا اجتماعى» شمرد، زيرا فارغدل از معنويت مردم نيز نيست، اما معنويتى بيشتر اخلاقى، كه آن را نيز در سمت و سوى آسايش و امنيت اجتماعى مىخواهد .در نگاهى ديگر، انديشه موعود زرتشتى، همانند موعود اسلامى، هندويى، بودايى و مسيحى، انديشهاى «جهانشمول» است نه «قوممدار» . برخاستن سوشينت از ايران و از تخمه زرتشت، با فراگيرى رسالت وى در تضاد نيست . همچنين به سختى مىتوان ايران - محورى انديشه موعود زرتشتيان را دليل بر قوممداريش گرفت; زيرا در متون ايشان مانند اين گفته كم نيست كه: «همه مردم گيتى همنشن (هممنش)، همگوشن (همگويش)، و همكنش (همكنش) شوند .» (34) شايد بتوان گفت، انديشه موعود رهاننده در آيين زرتشتى «رو به گذشته» دارد، و يكسره به زنده كردن گذشتهاى پرنور و سرور مىانديشد، يعنى نخستين سه هزاره اول تاريخ، كه در آن اورمزد سلطنت مىكرد بىآنكه اهرمن در حكم او خللى آورد . (35) چه بسا گفته شود، اگر وعده زرتشتىگرى در سههزاره آخر عالم سر مىرسد، و اگر، چنانكه سنت زرتشتيان مىگويد، در هر هزاره آخرين موعودى ظهور مىكند، پس موعودباورى زرتشتى را بايد در زمره انديشههاى موعودى «رو به آينده» و «مقطعى» (از نوع «هزارهگرا») انگاشت; و باز، با توجه به اهميت پرده آخر اين ماجرا، موعود زرتشتيان را بايد در كنار «موعودهاى پايانى» اديان نشاند . اما اگر «رو به آينده» بودن موعود را به اين معنا بدانيم كه نويد اوضاع ديگرى جز آنچه در گذشته تاريخى يا اساطيرى رخ نموده استبدهد، يا لااقل آن آموزهها يا حقايقى را كه در گذشته تعليم شده است تكميل كند، يا حتى تفسيرى ژرفتر از آن به دست دهد، در اين صورت كمتر موعودى را بديننام و نشان خواهيم شناخت، و احتمالا موعود زرتشتى از آن جمله نخواهد بود .در آخرين نگاه، و در پرسشى ديگر، موعود زرتشتى را موعودى كاملا «شخصى» مىيابيم كه چونان مسيح نزد مسيحيان، و ميتريه نزد بوداييان مهايانهاى، از الوهيتبهرهمند نيست، بلكه صرفا بشرى اسطورهاى از پشت زرتشت است كه تخمهاش معجزآسا پس از گذشتسههزار سال در رحم مادرى باكره جاى مىگيرد تا به دنيا آيد، بجنگد و پيروز شود .گرچه گفتيم آخرين نگاه، اما اين را هم بايد افزود كه موعود زرتشتى از جمله موعودهاى داراى «كاركرد كيهانى» در شمار است; پيوند آن با پايان عالم، گواهى بسنده بر اين باور است . اما اين خصيصه قابل ملاحظه را نيز دارد كه به نوعى حلقه واسطه حوادث پايانى اين عالم با رويدادهاى نخستين آن سرا محسوب مىشود . گويى صحنه رستاخيز و داورى و صراط و بهشت و دوزخ را به همين جهان مىكشاند و در همين زمين برپا مىكند .آيين كنفوسيوس كنفوسيوس شعار بازگشتبه عصر فرزانه - شاهان (36) باستان را سرلوحه انديشههاى اصلاحى خويش قرار داده بود . برقرارى حكومتى همچون حكومت پادشاهان باستان و نظامى بر پايه قانون و حكمت، آرمان اصلى وى بود . كنفوسيوس به چيزى كه «هماهنگى بزرگ» (دادنگ) (37) مىخواندش فكر مىكرد . گويا بر اين باور بود كه زمانى چنين يگانگى و هماهنگىاى ميان آسمان و زمين و همه چيزها تحقق داشته است و مىتوان باز هم چشم به راهش بود و براى تحقق دوبارهاش كوشيد . در كتاب لى جى (كتاب آيينها) در فصل لىيون (شكفتن آيينها) به اوضاع زندگى در آن دوران آرامش اشاره مىكند .آنگاه كه دائو (راه) بزرگ را عمل مىكردند، يك روح بهروزى همگانى جهان را سرشار كرده بود . مردان مستعد و با هنر به مقامهاى رسمى برگزيده مىشدند . . . اين عصر هماهنگى بزرگ بود . (38) اما آيا كنفوسيوس وعده آمدن چنين دوران فرهمندى را نيز داده، يا صرفا سر سودايش را داشته است؟ نگارنده اين سطور از چنين وعدهاى بىخبر است و شاهدى بر آن نمىيابد . اما، چنان كه مىدانيم، آيين كنفوسيوس گرچه يك دين تمامعيار نبوده است، در كنار دو دين دائويى و بودايى، در حيات دينى مردم چين تا بدين زمان نقش ايفا كرده است . درهمآميختگى اين سه جريان چنان زياد است كه بازشناخت پيروان يكى از ديگرى را ناشدنى ساخته است; از همين روست كه هيچ آمار دقيقى از پيروان اين سه دين نمىتوان يافت . (39) آيينهاى كنفوسيوس، دائو و بودا، هركدام در يكى از جنبههاى دينى فرهنگى چين نقش بازى مىكنند . بنابراين، اگر بتوان در چين، رگههايى از انديشه انتظار منجى موعود را بازشناخت، كه مىتوان، چنين انديشهاى را نبايد در انحصار يكى از اين سه سنت گرفت . بىگمان ميتريه بودايى يا لىهونگ دائويى (40) خلا اميد به آينده را تنها براى پيروان آيين بودا و دائو پر نمىكردهاند . با چنين تداخل فرهنگى و دينى، هريك از اين موعودها همچون ستارهاى در تاريكى شب براى مردم چين، با هر صبغه فكرى و دينى كه باشند، نويدبخش آمدن روزگارى خوش بوده است . بدينسان، اگر پاسخ به سؤال از وجود انديشه موعود رهاننده در آيين كنفوسيوس، منفى باشد، اما موضوع منجى باورى مردم چين، و از جمله هواداران نگرش كنفوسيوسى، منتفى نيست .گونهشناسى انديشه منجى موعود آيين كنفوسيوس، به سبب همين درهمآميختگى دينى و فكرى نمىتواند به طور مستقل صورت گيرد; يا لااقل كمحاصل خواهد بود . از همين رو، اين كار را يكجا، پس از بررسى انديشه موعود در آيين دائو، انجام خواهيم داد .آيين دائو در بستر فرهنگى و دينى مردمان چين، آيين دائو در كنار آيين كنفوسيوس و ديگر مكاتب فكرى نقش آفريده است . اگر آيين كنفوسيوس عهدهدار تبيين فلسفه سياسى و اخلاق اجتماعى چينيان باشد، آيين دائو بيان جهانبينى عرفانى آن مردم است . درآيين دائو، اما، رگههاى روشنترى از منجى باورى و انتظار موعود را مىتوان برشناخت .لائو دزو، (41) بنيانگذار مكتب دائو (قرن ششم پ . م) . ، چنان كه از دگرگونىهاى لائودزو (42) برمىآيد، خويش را رهبرى نجاتبخش معرفى كرده است (43) كه اين را مىتوان شاهدى بر وجود زمينه منجىباورى در انديشه چينى گرفت . البته ادعاى ظهور يك منجى در مقطعى از تاريخ، لزوما به معناى حضور انديشه «موعود» نيست، زيرا مىتوان مدعى چنين ظهورى بود ولى انتظار آمدن موعود رهاننده ديگرى را در دل نپروراند; يا اينكه بنيانگذار آيين چه بسا خود را نجاتبخش مردمش بداند، اما هرگز وعده آمدن رهانندهاى چون خود يا «رجعت» خويش را ندهد . اما ردپاى موعودباورى در آيين دائو به همين جا ختم نمىشود .بر پايه متن Shang - ching hou - sheng tao chun ligh - chi (زندگى قديس آخرالزمان و پروردگار طريقت)، نوشته شانگ چينگ، در يك سال جن - چن، (44) يعنى بيست و نهمين سال از دوره شصتساله، كه احتمالا 392 باشد، لىهونگ (45) ظهور خواهد كرد تا جهانى نو برپا كند كه در آن، برگزيدگان تحتحكومت «قديس آخرالزمان» بزيند . (46) اگر مراد از اين گفته را خوب دريافته باشيم، به يقين «قديس آخرالزمان» مصداق روشنى از نويد آمدن شخصى كمال يافته و كمالبخش است كه كمال معنوى و تعالى سياسى و اجتماعى را باهم فراگرد مىآورد .ماجراى موعودباورى در آيين دائو بعدها گسترش بيشترى يافت . درعصر خاندان تانگ (47) (905- 618 م) . انديشه منجى موعود به همراه رهبانيت توسعه يافت . (48) البته منجىباورى و آرمانشهرگرايى، كه در بسيارى موارد با هم جمع مىشوند، هردو خصيصه سياسى داشتند، اما به هر حال هيچ جريان سياسىاى نيست كه بدون بنمايههاى فرهنگى پرقوت شكل بگيرد .شاهد ديگر بر موعود باورى عميق پيروان آيين دائو، ظهور و بروز جريان پيامبران دروغين و مدعيان نجاتگرى در تاريخ تحولات آن آيين است . الياده در دايرةالمعارف دين از متنى نام مىبرد كه به ماجراى اين مدعيان پرداخته است . (49) اينها همه حكايت از جدى بودن انديشه منجىباور چينيان است .اكنون اگر بخواهيم با لحاظ سه جريان فكرى و معنوى حاكم بر ذهن و دل چينى، يعنى آيينهاى كنفوسيوس، دائو و بودا، به گونهشناسى منجىباورى آن مردم بپردازيم، بايد گفت: موعود چينيان «نجاتبخشى جمعى» است كه رهايش و كمال اجتماعى و معنوى را با هم نويد مىدهد . در اوصاف موعود چينى خصيصه «قوممدارى» قابل تشخيص نيست، بلكه «جهانشمول» بودن رسالتش پذيرفتنىتر است . موعود چينى تحتتاثير سنت كنفوسيوسى «رو به گذشته» اى زرين دارد . چنانكه ياد شد، شعار كنفوسيوس بازگشتبه نظم و نظام فرزانه - شاهان باستان بود، يعنى زمانى كه مردم، حكومت و جهان، همه با هم و نيز با دائو هماهنگ و متحد بودند . صد البته، اين خود وعدهاى است كه در آينده تحقق مىيابد، اما از آن رو كه الگويش را پيشينيان ساختهاند، و اين شعار فقط نويد بازيافت همان الگو را مىدهد، در زمره موعودهاى «رو به گذشته» در مىآيد . و بالاخره اين كه موعود دائويى، چنانكه ظاهر است، ماهيتى «شخصى» دارد . لىهونگ كسى است كه مىآيد تا حكومت «قديس آخرالزمان» را برپا كند، و موعود چينيان اگر لىهونگ دائويى يا ميتريه بودايى باشد، كه اقتضاى غلبه فرهنگى و دينى اين دو نيز همين است، بايد در شمار موعودهاى «شخصى» درآيد .اشاره ژاپن نيز، همچون چين، فرهنگ و ديانتى چندگانه دارد . در اين جا دين شينتو و آيين بودا در هم آميخته و درونمايه آرمانها، بيمها و اميدهاى آن ملت را ساختهاند . ظهور مذاهب منجىباور از درون سنتهاى دينى عامه در آن سرزمين چيز غريبى نيست . در چند قرن اخير نيز كه تماس فرهنگى و اقتصادى با غرب، موجب تضعيف اعتبار و يكپارچگى دولت در ژاپن گرديد، شمارى از مذاهب منجىباور سربرآوردهاند . مهمترين آنها عبارتاند از: كورزوميكو (50) ، كه شخصى به نام كاواته بونجيرو (51) (1883- 1814م) پايهگزار آن بود، و نهضت تنريكيو (52) ، كه پرچم آن را ناكاياما ميكى (53) (1887- 1798م) . برافراشت . (54) يونان باستان در فرهنگ و انديشه يونان باستان نيز سخن از صلح و آرامش در پس جنگها و نويد حكومت جهانى مردى بوده است كه خواهد آمد تا بر همه بشريت فرمان براند . در 165 تا 168 پ . م . پيشگويان پيامبرسان يونانى (55) از «شاهزادهاى مقدس» سخن مىگويد كه بر همه جهان تا ابد حكم خواهد راند . و در جاى ديگر، پادشاهى را نويد مىدهد كه در مشرق قيام مىكند و صلح را براى همه بشريتبه ارمغان مىآورد . (56) از ميزان فراگيرى و اقبال عمومى يونانيان باستان به اين پيشگويى و اين كه تا چه اندازه در حيات معنوى و اجتماعى آن مردم تاثير نهاده است آگاه نيستيم اما گمان بر اين است كه افشاى اين پيشگويى عجيب و اشتهارش با عنوان ياد شده، گواه بر وجود زمينه فكرى آمادهاى براى پذيرش آن انديشه است . در اين تصوير، منجى آينده بشريت صاحب رسالتى «اجتماعى» ، «فراگير» احتمالا «رو به آينده» ، و نيز داراى ويژگىهاى «شخصى» ، و برخوردار از قداستى معنوى است . اما اينكه آيا «كاركردى كيهانى» هم دارد و با «پايان عالم» نيز پيوند مىخورد يا نه، معلوم نيست .اديان سرخپوستى شايد به سبب آشنايى نسبتا كوتاهمدت جهان با دنياى سرخپوستان است كه آنچه از انديشه اين مردم درباب آينده بشر و انتظارشان مىدانيم از برخى دادههاى ناچيز درباره همين چند قرن اخير تجاوز نمىكند . در اين دوران، موعودباورى سرخپوستان آمريكاى مركزى و جنوبى در پيوندى مستقيم با هجوم نظامى و فرهنگى غرب مسيحى به آن سرزمين است . اين انديشه بر بنيان خاطرهاى خوش از پادشاهى قدرتمند و پرشكوه در زمانهاى قديم تكيه مىزند . انديشه منجى موعود در اين جوامع بيشتر در چهره نهضتهاى آزادىخواهانه بومى ظهور كرده است .سيزده سال پس از غلبه اسپانيا، نهضتبومى تا كوى انكوى (57) با هدف اخراج سفيدپوستان و بازگرداندن نظام گذشته اينكا (58) رخ داد . اين جريان بر محور عبادت هوآكاس (59) در واكنش نسبتبه برترى يافتن خداى مسيحى بر خورشيد شكل گرفت . از ويژگىهاى اين نهضت، تاكيد بر نوعى تزكيه جادويى براى دستيابى به مقاصد آرمانى خويش است . علاوه بر اين، نثار هدايا را براى فزونى يافتن قدرت هوآكاس، كه در انتظار يا در تلاش براى بازگرداندن نظم سابق است، مؤثر مىشمرند . گرچه نهضت تا كوى انكوى ده سالى بيش دوام نياورد و مضمحل گشت، اما چراغ اميد به بازگشت نظام سابق را در دل آن مردم زنده داشت، هرچند اكنون در پرو و بوليوى چنين آرمانى را بايد فقط در حلقههاى روشنفكرى رده متوسط سراغ گرفت .در ادبيات اخير سرخپوستى به چهره موعودوار ديگرى با نام اينكارى (60) برمىخوريم . او را به مثابه «پسر خورشيد» و «زنى وحشى» اسطورهپردازى و نمادگرى مىكنند . اما او يكخداى سرخپوستى نيست، بلكه خاطرهاى كمرنگ ازپادشاهى باستانى است كه پس از ساليان دراز انتظار، زنده مىشود تا حقوق از دست رفته سرخپوستان را بازپس گيرد . (61) موعود منتظر سرخپوستان در اين چند قرن اخير، بيشتر به «نجاتبخشى جمعى» و «صرفا اجتماعى» مىماند كه به ازخواستحق مردمش مىانديشد، از اين رو مىتوان او را «قوممدار» انگاشت . آرمان او احياى پادشاهىاى باستانى و نظامى در گذشته است، كه بر پايه نظام اينكا استوار بوده است، و بدينسان در زمره موعودهاى «رو به گذشته باستانگرا» جاى مىگيرد . موعودهاى سرخپوستى ياد شده وجوداتى «شخصى» اند كه گاه چهره «الوهى» و گاه صورت انسانى «اساطيرى» دارند . اما «كاركرد كيهانى» و جهانشناختى ويژهاى براى ايشان سراغ نداريم .اديان افريقايى اطلاع ما از موعودباورى اديان افريقايى محدود به «مسيحگرايى» (62) رواج يافته در همين يكى دو قرن اخير است . نهضتهاى جديد با چهرههايى كه «مسيح جديد» تلقى مىشدند شكل گرفتند . در جنوب زيمبابوه دو چهره از اهميتبيشترى برخوردارند: ماى كازا (63) و جان بابتيست، كه همان شونيوا است و او را به جان مسوو (64) نيز مىشناسند . در افريقاى جنوبى نيز عيسايه شبه سربرآورده است .برخى از اين نهضتها، مثل نهضت مسوو، جنبه «پيامبرانه» دارند، كه گاه چهرهاى مسيحايى نيز به شمار مىروند، بدان معنا كه سررسيد وعدهاى از گذشتهها تلقى مىشوند كه نويد آمدن مسيحادمى را مىداده است . همچنين، در اين جريانات و پسزمينه اعتقادى آنها از «هزارهگرايى» نيز اثرى مىتوان يافت . بيشتر اين نهضتها نويد عصر آزادى و بهرهمندى از فرصت و مجال زندگى و خودبسندگى را مىدهند . (65) چنانكه از اين دادهها برمىآيد موعود اين جريانها بيشتر «نجاتبخشى اجتماعى» و «قوممدار» است، كه بر محور شخصى «مسيحوار» شكل مىگيرد، شخصى كه خواهد آمد تا آينده بهترى را براى مردمش به ارمغان آورد .اشاره آخر موعود اسلامى، و به ويژه موعود شيعى دوازدهامامى، درميان موعودباورى اديان از ويژگىها و جايگاه برجستهاى برخوردار است . گستردگى بحث از موعودباورى اسلامى و پيچيدگى خاص آن، كه معلول تنوع و پيچيدگى ديدگاه مذاهب اسلامى است، اقتضاى آن داشت تا بحث گونهشناسى موعودباورى اسلامى، و به ويژه انديشه منجى موعود در منابع و سنتشيعى دوازده امامى، با عنايت و گستردگى بيشترى انجام گيرد . نگارنده اين سطور اين بحث را با چنين رويكردى دنبال كرده است كه شايد در مجالى ديگر عرضه گردد .بايد آنها را شناخت و با آنها هماهنگ شد . برهمن هندوان، بوداى مطلق آيين بودايى مهايانه، دائو در آيين دائو، و خدا در مقام ذاتش، در اديان ابراهيمى، چنين امرى است . در برابر اين، وجود شخصى، . (personal) قرار دارد كه همچون فردى با صفات مشخص طرف مخاطبه و رابطه ما مىگردد، يعنى مىتوان با او مناجات كرد، بدو عشق ورزيد، از جلال و جبروتش هراسيد، يا به لطف و عنايتش اميد بست .هركدام به نوعى وابسته به يكى از بودايان برتر است . اينان به نوبت در زمين تجلى كردهاند يا خواهند كرد . شاكيه مونى، (Sh!kyamuni) ، كه همان گتمه بوداى مشهور است، چهارمين از اينهاست، و ميتريه پس از او خواهد آمد . در پايين اين سلسله بدى ستوه، (Bodhisattava) هاى برترند كه آخرين مرحله نيروانهشان را به تاخير انداختهاند تا همه موجودات نجات يابند .(نك به: هانس ولفگانگ شومان، آيين بودا، ترجمه ع پاشايى، ص121)1) اين مفهوم را بايد با مفاهيمى چون رستگارى، ,(Salvation) نجات، ,Save) و ... مقايسه كرد .2) اصطلاح امر غير شخصى، (impersonal) را در مطالعات فلسفى و دينپژوهانه، فراوان به كار مىبرند . اين مفهوم اشاره به ماهيتى همچون قانون، قاعده، نفس هستى (در مقام اطلاقش) و مانند اينها دارد . خصيصه اين امور آن است كه ارتباط انسان با آنها به نحو تخاطب و رابطه فرد با فرد نيست، بلكه امورى عامند كه
3) مراد از بهشت در اينجا، اوضاع اساطيرى ايدهآلى است كه در برخى اديان تصوير مىشود; اوضاعى كه درآن، حقيقتبه عيان در اختيار بشر است، هماهنگى انسان و طبيعت كامل است، غفلت از حقيقت رخ ننموده و . . .4) المسيح در: الاب جان كوربون، معجم الايمان المسيحى .5) كتاب مقدس، ترجمه انجمن كتاب مقدس
6) شيلو در: مسترهاوكس، قاموس كتاب مقدس .7) البته تفسيرهاى ديگرى نيز از اين شيلو يا شيلون كردهاند . همان8 59. Huacas8. Messiah in: Lavinia and Dan Cohn - Sherbok: A Popular Dictionary of Judaism: Curzon: 1997 (Rivised Edition).9. Messianism in: Mircea Eliade The Encyclopedia of Religion.10. Suffering Servant11) كتاب مقدس، ترجمه انجمن كتاب مقدس12) اشارهام به مبحث «پريكليتوس» ، يا «پاركليتوس» و «فارقليط» است . ر . ك . به: محمدصادق فخرالاسلام، انيس الاعلام، جلد5 .13) ر . ك . به: جعفر سبحانى، احمد; موعود انجيل .14) براى نمونه بنگريد به: مقاله مسيحيت در انتظار منجى بشريت، از على اميرى، از مجموعه مقالات دومين اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى (عج)، سازمان تبليغات اسلامى، 1379 .15) بنگريد به: ورنيكا ايونس، باجلان فرخى، اساطير هند، صص . 2- 41 و 26- 125 .16. Kalki in: The Rider Encyclopedia of Eastern Pilosophy and Religion, Rider Books, also poblished by Shambhala.17) نك . به: Merriam - Websters Encyclopedia of World Religions,p. 629
18) در الهيات بودايى مهايانهاى چهار لايه الوهى قابل شناسايى است . در بالا، «بوداى مطلق» با دو جنبه شخصى و غيرشخصى قرار دارد، كه از آن با عنوان درمهكايه، (Darmak!ya) ياد مىكنند . در لايه پايينتر، پنجبوداى برتر جاى دارند، كه به منزله تجليات صفات بوداى مطلقند . مفهوم سمبگه كايه، (Sambhogak!ya) در الهيات مهايانهاى اشاره به اين وجودات ماورايى است . در مرتبه بعد، بودايان خاكى يا نرمانهكايه، (Narm!nak!ya) جاى دارند كه19. Maitreya in: The Rider Encyclopedia Eastern Pilosophy and Religion.20. Maitreya in: Micea Eliade, The Encyclopediaof Religioned.21) غيرمقدس يا غيررسمى22) آموزه «رجعت» در اديانى مثل مسيحيت، اسلام، زرتشتىگرى و آيين بودا، هركدام به نوعى مطرح است، كه خود مىتواند موضوع تحقيق مستقلى باشد .23. The Encyclopedia of Religion,v. 9, P. 136-8.24) همان25) آوردن عنوان «زرتشتىگرى» در كنار «آيين زرتشت» به اين سبب بوده است كه، در مطالعات جديد درباره دين زرتشتى، به درستى بر اين نظريه تاكيد دارند كه بايد ميان آنچه منسوب به شخص اشوزرتشت استبا آنچه در تطورات و تحولات بعدى آيين شكل گرفته تمايز نهاد .26) در فرهنگ زرتشتى و ديگر منابع تلفظها و فارسىنوشتهاى گوناگونى براى اين واژه وجود دارد .27) گاتها، سرودههاى زرتشت: ترجمه موبد فيروز آذر گشسب، انتشارات فروهر .28) فروردين يشت، فقره 110 و 117 و 128 و 12929) فروردين يشت، فقره 12930) فروردين يشت، فقره 142 و 14331) اين آموزه را مىتوان به عنوان شاهدى بر مفهوم «رجعت» در آيين زرتشت مطالعه كرد .32) در اين باره بنگريد به دينكرد و همچنين به بندهش (از متون زرتشتى قرن سوم هجرى .)33) اين فراز به دلالت كتاب سوشيانتيا سير انديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص109 يافتشد . آقاى علىاصغر مصطفوى دراين اثر سير مطالب مربوط به منجى موعود در دين زرتشتى را در كتابهاى مقدس و دينى زرتشتيان پى گرفته است .34) از جاماسبنامه، از متون دينى زرتشتىگرى; به نقل از كتاب سوشينتيا سير انديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص17035) بنگريد به: دوشن گيمن، دين ايران باستان، ترجمه رويا منجم، ص382 .36) شنگ وانگ، يا فرزانه شاهان، بنابر سنت چينى، پنج تن بودند كه در عصر باستان بر چين حكومت داشتند . بنا بر اين باور، ايشان فرزانگى درون و شهريارى برون را با هم گرد آورده بودند .(جوجاى و وينبرگ جاى، تاريخ فلسفه چين، ترجمه ع پاشايى، ص9)37. Da Dong38) لى جى، كتاب چهارم، فصل 9 (به نقل از تاريخ فلسفه چين، ص44)39. A New Handbook of Living Religions; John R. Hinnells; p 370.40) بنگريد به مبحث آيين دائو و آيين بودا در همين نوشتار41) ,Lao Tzu يا لائوزه ;Lao zi بنگريد به: ع پاشايى، دائو راهى براى تفكر، ص1342. The Transformations of lao Tzu43. Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, V. 14, P.310-32044. Jen - chen45. Li HuNG46. The Encyclopedia of Religion, v.47. T!ng48. The Encyclopedia of Religion, v. 14, P.310.49. Lao - Chun gin - sungchieh - ching in: The Encyclopedia of Religion, v.14.50. Kurozumiko51. Kawate Bunjiro52. Tenrikyo53. Nakayama Miki54. The Encyclopedia of Religion55. The Greek Sibylline Oracles56. Kalkin in: A Dictionary of Hinduism; Margaret and James Stutley.57. Taqui Oncoy58. Inca60. Inkarri61. The Encyclopedia of Religion, v. 13; p. 471 اين آموزه به عنوان مصداقى از انديشه «رجعت» دراديان و فرهنگها قابل مطالعه است .62. Messianism64. Johan Masowe65. The Encyclopedia of Religion; v. 1;p.