گونه‏شناسى انديشه موعود در اديان مختلف - گونه‏شناسی اندیشه موعود در ادیان مختلف نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گونه‏شناسی اندیشه موعود در ادیان مختلف - نسخه متنی

علی موحدیان عطار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









گونه‏شناسى انديشه موعود در اديان مختلف

على موحديان عطار اشاره «منجى موعود» در معناى عامش، از خصايص انديشه بشرى است . تا آن‏جا كه مى‏نگريم، تقريبا قوم و مردمى را نمى‏بينيم كه به نوعى سر اين سودا نداشته باشند . اما نگاه مردمان به افق تاريخ از يكديگر متفاوت است، و به تبع، موعودشان گونه‏گون . پس دو كار بايد كرد: يكى اين‏كه موعود ملل و نحل را بازشناسيم، و ديگر آن كه گونه‏هاى اصلى اين باور را معلوم نماييم . در اين بررسى، نويسنده پس از طرح گونه‏هاى اصلى اين انديشه، تلقى‏هاى مختلف از موعود - به جز تلقى‏هاى اسلامى - را در اين گونه‏ها بازشناخته است . طرح تلقى‏هاى مختلف مسلمانان را از موعود و سنخ‏شناسى آنها به مجالى ديگر وانهاده‏ايم .

گونه‏هاى اصلى انديشه موعود در نخستين نگاه، منجى موعود فرهنگ‏ها و اديان را به دو گونه اصلى مى‏يابيم، يكى موعود نجاتبخش جمعى، و ديگرى نجاتبخش مى‏انديشد . (1) اما موعود نجاتبخش جمعى خود به سه‏گونه تواند بود: مى‏تواند صرفا به نجات اجتماعى (رفاه، بهروزى و آزادى اجتماعى) نظر داشته باشد، يا اين‏كه نجات اين‏جهانى اجتماع را با نجات و رستگارى معنوى افرادش يك‏جا بخواهد، و يا اين كه در باب اجتماع ساكت‏بماند و فقط سوداى رستگارى افرادش را بپرورد . و ديگر باره، موعود نجاتبخش جمعى، يا به رونق و رفاه قوم و ملت‏خاصى راهبردار است، يا حاكميت عدل و امن را براى همه جهانيان وعده مى‏دهد . باز كه مى‏نگريم، انديشه موعود نجاتبخش جمعى يا رو به گذشته دارد و انتظار بازگشت كسى يا ضعيت‏سابقى را مى‏كشد، يا كه نويد آمدن شخصى يا اوضاعى را در آينده مى‏دهد كه از پيش سابقه ندارد، يا چيزى بر آن مى‏افزايد يا قالبى نو بدان مى‏بخشد يا، به گونه‏اى، تازگى در آن پديد مى‏آورد . و آن كه رو به گذشته دارد، گاه به آرمانشهر، (utopia) يا مدينه فاضله‏اى خردمدار مى‏انديشد، (utopianism) ، و گاه به بازبرپايى حكومت پادشاهان باستان، (ancient kingdom) يا عصر طلايى (golden age) اساطيرى فكر مى‏كند. و آن كه رو به آينده دارد، موعودش يا در پيوند با پايان جهان است، يا كه در هر مقطعى، چون هر هزاره‏اى، وعده آمدن كسى يا اوضاعى را مى‏دهد .، (millenarianism) در نگاهى ديگر، موعود مردمان گاهى شخصى و گاه وجودى غيرشخصى است . (2) فرهنگ‏ها و دين‏هاى داراى موعود شخصى، گاه براى او جنبه الوهى نيز قائلند، و گاه او را صرفا بشرى برجسته و ممتاز مى‏شمارند .

شايد بتوان اين تنوع و تكثر را با ربط و پيوندها و مصاديقش در نمودارى مثل اين يك‏جا نمايش داد:

گونه‏هاى انديشه موعود: - به لحاظ ماهيت - به لحاظ كاركرد به لحاظ ماهيت: - موعود شخصى - موعود غير شخصى موعود شخصى: - داراى جنبه الوهى (مثل «مسيح‏» براى مسيحيان يا «ميتريه‏» براى بوداييان مهايانه) - موعود بشرى صرف (مثل موعود اسلامى، در نگاه عام) به لحاظ كاركرد: - نجاتبخش فردى (همچون موعود بودايى مهايانه) - نجاتبخش جمعى موعود «نجاتبخش جمعى‏» را با لحاظهاى مختلف مى‏توان بازشناخت; چهار نمودار زير نمونه‏هايى از اين ملاحظات است:

(1) به لحاظ كاركرد اجتماعى: - نجاتبخش صرفا اجتماعى (همچون موعود برخى اديان سرخپوستى و برخى اديان آفريقايى) - نجاتبخش معنوى و اجتماعى (همچون موعود اسلام شيعى) - نجاتبخش صرفا معنوى (همچون موعود مسيحيت و موعود آيين دائو) تفاوت موعود نجاتبخش صرفا معنوى با موعود نجاتبخش فردى را مى‏توان در اين دانست كه اولى وعده نجات همه را در روند تاريخ (يا چرخه زندگانى‏ها) مى‏دهد، و دومى به نجات و رستگارى مردمان (مثلا) در آخرين مرحله تاريخ مى‏انديشد، هرچند اين انديشه معمولا با نجات اجتماعى و دنيوى نيز همراه است .

(2) به لحاظ كاركرد انحصارى يا فراگير: - موعود قوم‏مدار (همچون موعود يهوديت و صهيونيزم) - موعود جهانشمول (همچون موعود آيين‏هاى اسلام، هندو، بودا و) ...

(3) به لحاظ آرمان: - رو به گذشته - رو به آينده رو به گذشته: - آرمانشهرگرا (همچون موعود افلاطون) - بهشت‏گرا (3) - باستان‏گرا (همچون موعود كنفوسيوس) رو به آينده: - موعود پايانى (همچون موعود اسلامى) - موعود مقطعى (همچون موعود زرتشتى) (4) به لحاظ كيهانشناختى: - داراى كاركرد كيهانى - بدون كاركرد كيهانى انديشه موعود نجاتبخش دراديان و فرهنگ‏ها پس از اين گونه‏شناسى كلى، معرفى مصاديق عينى منجى موعود در برخى از اديان و فرهنگ‏ها مى‏تواند روشنى‏بخش باشد:

يهوديت در عهد قديم (يا به تعبير خود يهوديان، كتاب مقدس عبرانى) عنوان «مسيح‏» ، به معناى مسح شده خداوند، تداعى‏گر رهاننده‏اى رسالتمدار است . اين عنوان را بر سه گروه اطلاق كرده‏اند: نخست، پادشاهان اسرائيل، دوم كاهنان بزرگ، كه ايشان را نيز مسح شده مى‏شمردند، و بالاخره، برخى پادشاهان غيراسرائيلى، مثل كورش، كه معتقد بودند وى را خدا برگزيد و مسح كرد تا نقش رهاننده اسرائيليان را برعهده گيرد . (4) از آن پس، عنوان «مسيح‏» حكايتگر شخصيت‏بسيار پرجذبه‏اى بوده است كه بايد مى‏آمد تا پادشاهى اسرائيل را احيا كند . خصايص او در يهوديت عبارت‏اند از: پادشاهى مسح شده، دينمدارى عادل، پيامبر آخرالزمان، از نسل داوود; و اگر تعبير سفر پيدايش 49- 10 را كه مى‏گويد: «عصا از يهودا دور نخواهد شد و نه فرمانروايى از شيلو، و مر او را اطاعت امت‏ها خواهد بود» ، (5) همان نويد آمدن مسيح بدانيم، چنان‏كه برخى مفسران گفته‏اند، (6) صفت «فرمانرواى همه عالم‏» نيز بدان افزوده خواهد گشت . (7) اين عنوان در دوران اشغال رومى اهميت محورى يافت و مدعيان متعددى براى احرازش ظهور كردند . عيسى عليه السلام، به زعم يهود، يكى از اين مدعيان محسوب مى‏شود . درقرن اول پيش از ولادت عيسى عليه السلام نيز، بنا بر گزارش يوسيفوس مورخ، يهوداى جليلى ( the Judas Galilean) ، و در پى او تئوداس، (Theudas) رهبرى قيام عليه روميان را به دست گرفته بودند . پس از عيسى نيز اين روند تداوم يافت . نمونه ديگرش شمعون بن كوخبا (Simeon Bar Kokhba) بود كه عنوان «پسر خورشيد» را از عقيوا، (Akiva) ، مهم‏ترين مرجع دينى زمان خود، گرفت و در سال 132م . با حمايت وى اورشليم را تسخير كرد، ولى سرانجام به دست روميان به قتل رسيد . و نيز، در قرن 12م . در اروپاى مسيحى، كوهن سولومون قرائيمى (منسوب به قرائت‏كنندگان كتب عهد عتيق) ظهور كرد . در جهان اسلام نيز شخصى به نام شابتاى زوى، Shabbetai Zvi) ، 76- 1626) را گزارش مى‏كنند، كه در پى ملاقات با قديس ناتان، مدعى اين عنوان شد، ولى پس از دستگيرى در تركيه امروزى به اسلام گردن نهاد تا كشته نشود، و سرانجام در آن‏جا مرد . اما پيروان وى بر اين عقيده ماندند و جريان‏هايى را پديد آوردند .

بنابر باور يهود، آن‏گاه كه مسيح بيايد، «پادشاهى خدا» بر زمين مستقر مى‏شود و همه ملت‏ها به اورشليم باز خواهند گشت . بدين‏سان يهوديت انتظارى قديمى و تاثيرگذار را تجربه مى‏كند . تاثير اين انتظار، هم در دين‏ورزى فردى، و هم در بعد اجتماعى آشكار است .

در اين اواخر، جريانات پيشرو يهودى كمتر بر انديشه مسيح شخصى گردن مى‏نهند، و بيشتر بر آرمان ظهور عصر طلايى در آينده تاكيد مى‏ورزند . برخى محافل يهودى برپايى حكومت اسرائيل را به مثابه آغاز رهانندگى (به معناى فك رهن و بازخريد دين) از سوى مسيح مى‏دانند . از طرف ديگر، بسيارى از اسرائيلى‏هاى سكولار اصولا هر شكل از اميد به مسيح آينده را رد مى‏كنند . (8) در رده‏بندى موعودباورى يهود، شايد بايسته اين باشد كه آن را از گونه انديشه موعود نجاتبخش جمعى قوم‏مدار و رو به آينده‏اى بينگاريم كه بيشتر دغدغه بازگردانى سرورى و رونق دنياى مردمانش را دارد و كم‏تر به نجات و رستگارى معنوى، به ويژه از سنخ عرفانيش مى‏انديشد .

مسيحيت انديشه موعود در مسيحيت‏به سه‏گونه نمودار گشته است: در يك پرده، همان انديشه موعود يهودى است كه در آن عيساى ناصرى نقش مسيح نجاتبخش را ايفا مى‏كند كه انتظار ديرپاى يهود را به سر مى‏آورد . و در پرده ديگر، با نويد رجعت عيسى به مثابه «داور جهان‏» در آخرالزمان، نمايشگر سنخ ديگرى از انديشه موعود است . و در پرده، يا بهتر بگوييم، چهره سوم، سخن از شخص ديگرى است كه خود عيسى مسيح وعده آمدنش را مى‏دهد، كسى كه چونان «تسلى‏دهنده‏» و «روح راستى‏» مى‏آيد و عيسى مسيح را جلالت مى‏بخشد و بر او شهادت مى‏دهد . مسيحيان اين را همان روح‏القدس مى‏دانند، و معتقدند كه اندك زمانى پس از مسيح ظهور كرد و همو هماره بر كليسا حكم رانده است . بر اين پايه، مسيحيت دربردارنده سه سنخ انديشه موعود و سه‏گونه منجى‏باورى است . درباب هر كدام از اين صور منجى‏باورى مسيحى سخن‏هايى براى گفتن هست:

درباره گونه اول از انديشه منجى موعود در مسيحيت، كه با معرفى عيسى به عنوان مسيح موعود يهود رخ نمود، چند نكته بايسته تامل است: نخست اين‏كه، يهوديان كه خود صاحب اصلى اين وعده بودند، هرگز به آسانى به پذيرش اين ادعا تن ندادند . ايشان با مطرح ساختن اين‏كه «مسيح موعود» بايد از نسل داوود باشد، و با استناد به سرودها، (Psalms) كه امكان مسيح بودن مثل عيسى را نفى كرده است (9) و با تاكيد بر لزوم پادشاه بودن مسيح، كه عيسى آشكارا فاقد اين شرط بود، تحقق اين وعده را در عيسى نپذيرفتند . دوم اين‏كه، مسيح يهود «پسر خدا» نبود، ولى عيساى ناصرى را مسيحيت‏به مثابه پسر خدا و پروردگارى مجلل و داورى شاهانه معرفى مى‏كرد (انجيل يوحنا، 28: 8، 13: 3، 51: 1)، هرچند از خود وى درباره خويشتن جز دعوى «پسر انسان‏» بودن نرسيده است، كه آن را نيز در برخى تفاسير به معناى «آدمى زاد» فهم كرده‏اند (رساله به عبرانيان، 8- 6: 2 .) نكته سوم اين‏كه، اسلام در مقام دينى ابراهيمى كه قريب به شش قرن پس از مسيحيت آمد تا به طور گسترده‏اى مطرح گردد، با تاييد مسيح بودن عيسى (نساء، 171 و آل‏عمران، 45) و وعده رجعت او در آخرالزمان، مفهوم موعود مسيحى را با قدرى اصلاح پذيرفت . اين نكته از آن جهت اهميت دارد كه به اين ترتيب انديشه موعود مسيحى در بخش وسيع‏ترى از جهان بسط يافت، هرچند اسلام موعود متفاوت و برجسته ديگرى را نيز براى خود برشناخت . نكته آخر اين‏كه، نجاتبخشى عيسى در عهد جديد نه با قيام اجتماعى و نه با برپايى حكومت، و نه حتى با تربيت معنوى مردمان تامين گرديد، بلكه با رنجى كه در مقام «بنده رنجكش‏» (10) به جان خريد، پشت مؤمنان به خويش را از بار گناه نخستين آسوده ساخت (اعمال رسولان، 32: 8 .) اين تلقى مسيحيان از منجى، مايه تمايز انديشه موعود مسيحى از ديگر جريان‏هاى منجى‏باور تواند بود .

اما در باب پرده دوم و گونه ديگر انديشه موعود در مسيحيت، كه «رجعت‏» عيسى مسيح به عنوان «داور جهان‏» در آخرالزمان را وعده مى‏دهد، نيز چند نكته گفتنى است: نخست آن‏كه، در عهد جديد هرچند عيسى با رنجى كه به جاى بنى‏آدم برد و با مرگ محنت‏بار خويش به انتظار موعود نجاتبخش پايان داد، اما اين را نيز يادآور شده‏اند كه او دوباره برمى‏گردد تا مردم را به كمال خود برساند . آمدن «پسر خدا» در آخرالزمان را برخى فرازهاى عهد جديد تاكيد كرده‏اند (انجيل متى، 37: 24، 27: 24 و انجيل لوقا، 18: 18، 69: 18، 22: 18 و) . . . ، و در بعضى تفاسير به صراحت مى‏گويند كه همان عيسى است كه دوباره بازمى‏گردد تا «داور جهان‏» باشد . در برخى، گرچه بر رنج‏بردن و مرگ عيسى تاكيد مى‏كنند، اما گاه رستاخيز او را نيز وعده مى‏دهند (انجيل مرقس، 31: 8، 9: 9، 31: 9، 33: 10، 21: 14 و .) . . . نكته دوم اين‏كه، چنان كه ياد شد، موعود مسيحى در چهره «داور جهانى‏» رجعت مى‏كند، و اين شايد نجاتبخشى وى در آخرالزمان را به گونه‏اى متفاوت از ديگر دين‏ها و فرهنگ‏هاى منجى‏باور ترسيم كند، هرچند رهانندگى معنوى مسيح عهد جديد در طى دوران و در ساز و كار ايمان به او تحققى مدام دارد . و اما نكته سوم آن‏كه، عهد جديد از سياسى شمردن مسيح موعود برحذر است و توصيف سرودهاى شمعون را درباره او نمى‏پذيرد .

چهره سوم موعود مسيحى چهره‏اى به كلى ديگر است . او آن مسيحى نيست كه امت موسى انتظارش را مى‏كشيدند و به باور امت عيسى همو بود كه آمد و هموست كه باز خواهد آمد، اين فرد ديگرى است كه عيسى مسيح وعده آمدنش را مى‏دهد، «تسلى‏دهنده‏» ديگرى است كه مسيح از خدا (پدر) براى امتش درخواست مى‏كند و خدا او را اعطا مى‏كند تا هميشه با ايشان باشد . او هدايتگر به همه راستى‏هاست (گويى با او فقدان مسيح جبران مى‏شود)، از خود چيزى نمى‏گويد، بلكه از مسيح خبر مى‏دهد و او از خدا (پدر .) جهان او را نمى‏بيند و نمى‏شناسد ولى مؤمنان به مسيح مى‏شناسندش .

در اين باره در كتاب مقدس چنين مى‏يابيم:

ليكن چون تسلى‏دهنده، كه او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم آيد، يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى‏گردد، او بر من شهادت خواهد داد و شما نيز شهادت خواهيد داد، زيرا كه از ابتدا با من بوده‏ايد . انجيل يوحنا، 16: 27 و من از پدر سؤال مى‏كنم و تسلى‏دهنده‏اى ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما باشد . يعنى روح راستى كه جهان نمى‏تواند او را قبول كند زيرا كه او را نمى‏بيند و نمى‏شناسد، اما شما او را مى‏شناسيد زيرا كه با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود . انجيل يوحنا، 14: 17 و من به شما راست مى‏گويم كه رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى‏دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم . و چون او آيد جهان را بر گناه و عدالت و داورى ملزم خواهد نمود . . . وليكن چون او، يعنى روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايت‏خواهد كرد، زيرا كه او از خود تكلم نمى‏كند، بلكه به آنچه شنيده است‏سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد . او مرا جلال خواهد داد، زيرا آنچه آن من است‏خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد . . . (11) انجيل يوحنا، 16: 8 درباره اين چهره سوم از وعده مسيحى نيز نكاتى هست:

يكم، تلقى مسيحيان از اين فرازهاست . مسيحيت هرگز به اين تن درنداد كه «تسلى‏دهنده‏» و «روح راستى‏» كه كتاب مقدس وعده آمدنش را داده كسى چون پيامبرى يا وصى پيامبرى باشد، بلكه مصداق اين وعده نزد ايشان همان «روح‏القدس‏» بوده است كه، به زعم ايشان، در فقدان مسيح خلا او را پر مى‏كند و كليسا را به همه راستى‏ها هدايت مى‏نمايد . آموزه «روح‏القدس‏» از همان قرن‏هاى اوليه مسيحى، و هم‏اكنون نيز، كاركرد بسيار مهمى در مسيحيت داشته و دارد .

نكته دوم، به دريافت و استفاده مسلمين از فرازها و مفاهيم ياد شده مربوط مى‏شود . مسلمانان اينها را بشارت آمدن نبى خاتم صلى الله عليه و آله مى‏شمرده‏اند، و در اين دريافت‏بر شواهد لغت‏شناختى، (12) تاريخى و تفسيرى تكيه زده‏اند . (13) اين دعوى بحث‏هاى دامنه‏دارى را نيز برانگيخته است . ايشان سعى كرده‏اند مسيحيت را در تاويلش از كتاب مقدس، و به خاطر ادعاى چيزى كه در سنت اديان ابراهيمى سابقه‏اى برايش نمى‏توان يافت (يعنى آمدن روحى هدايتگر به جاى پيامبرى مرسل) به چالش بكشند .

نكته سوم مربوط به برداشت‏يا استفاده شتابزده‏اى است كه گاهى از فرازهاى انجيل يوحنا در بشارت به آمدن «تسلى‏دهنده‏» و «روح راستى‏» مى‏كنند . برخى از سر كم‏حوصلگى با گذاردن فرازهاى ياد شده در كنار فرازهاى ديگر كتاب مقدس در باب «پسر انسان‏» و بشارت به ظهورش در آخرالزمان، همه را بر مهدى موعود (عج) منطبق مى‏سازند و بشارت و وعده منجى آخرالزمان تلقى مى‏كنند . (14) حال آن‏كه، با اندك زحمتى، كه معمولا درد دين‏داران از آن طفره مى‏روند، مى‏توان دريافت كه مفهوم «پسر انسان‏» و مفهوم «تسلى‏دهنده‏» در كتاب مقدس مسيحى دو مفهوم يكسره متفاوتند كه يكى بر خود مسيح و ديگرى بر كسى كه او بشارت آمدنش را مى‏دهد راهبردار است .

بدين‏سان، موعود آخرالزمان مسيحى از دسته انديشه‏هاى موعود «صرفا اجتماعى‏» و حتى موعود نجاتبخش «معنوى - اجتماعى‏» به كنار مى‏رود و در زمره موعودهاى «صرفا معنوى‏» جاى مى‏گيرد . انديشه موعود رهاننده در مسيحيت هرچند با پايان جهان و واپسين داورى پيوند مى‏يابد، اما «هزاره‏گرا» ، (millenarian) نيز هست . هنوز هم بسيارى از مسيحيان آمدن مسيح را در راس هزاره‏ها انتظار مى‏كشند و براى آن تدارك مى‏بينند .

موعود مسيحى موعودى «شخصى‏» ، (personal) اما داراى «جنبه الوهى‏» است . قضاوت در اين باره كه نجاتبخشى مسيح، «فردى‏» يا «جمعى‏» است قدرى دقت و تامل مى‏طلبد . در پرده اول انديشه موعود در مسيحيت، عيساى ناصرى بيشتر در هيئت نجاتبخشى «فردى‏» چهره مى‏نمايد . از يك سو، نه قيامى اجتماعى در كار است و نه از برپايى حكومتى يا رهايى امتى سخن مى‏رود، و از ديگر سو، محمل نجات رنجى است كه مسيح در مقام «بنده رنجكش‏» به جان مى‏خرد تا گناه نخستين بنى‏آدم را كفاره باشد، اما اين موهبت نصيب كسى مى‏شود كه به او و مقامش ايمان بياورد . نجاتى از اين سنخ بيشتر فردى است تا جمعى، چنان‏كه كسى با تهذيب و رياضت‏به روشنايى و بصيرت دست‏يابد، يا نقل حال كسى كه با دست زدن به دامن پيرى روشن‏ضمير راه خويش بازشناسد .

فردى بودن اين‏گونه نجاتبخشى آن‏گاه آشكارتر مى‏شود كه به تداوم اين حادثه در طول تاريخ و در مورد هركس كه به وى ايمان بياورد توجه كنيم . سنت مسيحى بر اين باور است كه تنها با ايمان به مسيح و مقام اوست كه قيد گناه نخستين از پاى بشر باز مى‏شود و به ملكوت خدا راه مى‏يابد، و اين در هر زمان و براى هركس شدنى است .

اما چهره دوم از موعودباورى مسيحى، كه رجعت مسيح به عنوان «داور جهان‏» و «پسر انسان‏» را نويد مى‏دهد تناسب بيشترى با نجاتبخشى «جمعى‏» دارد .

موعود مسيحى را نمى‏توان موعودى «قوم‏مدار» شمرد . كاركرد او آشكارا «جهانشمول‏» و فراگير مى‏نمايد . به لحاظ آرمان نيز، هموارتر آن است كه وى را در زمره موعودهاى «رو به آينده‏» انگاشت . و بالاخره اين‏كه، به نظر نمى‏آيد در سنت مسيحى شواهدى آشكار بر «كاركرد كيهانى‏» موعود رهاننده بتوان يافت . آنچه مسيح به عنوان پسر انسان و داور جهان انجام مى‏دهد بيشتر دربرگيرنده حيات معنوى بنى‏آدم است .

آيين هندو انديشه موعود در آيين هندو با شخصيت كلكى، (Kalki) يا كلكين، (Kalkin) شكل مى‏گيرد، و در عين حال به نحو استوارى با اصل «ادوار جهانى‏» و مفهوم كلى يوگه، (Kali Yuga) يا «عصر كلى‏» ، كه آخرين دوران از ادوار چهارگانه جهان هندوست، ربط پيدا مى‏كند . بنابر فكر هندويى، جهان از چهار دوره رو به انحطاط تشكيل مى‏شود . در چهارمين دوره، يعنى عصر كلى، سراسر جهان را ظلم و تاريكى فرامى‏گيرد، ناشايستگان بر جان و مال مردم مسلط مى‏شوند، و دروغ و دزدى و رشوه سايه سياه خويش را بر دنيا مى‏گستراند . در اين عصر، كه بنابر باورهاى هندويى ما اكنون در آن به سر مى‏بريم، فقط به يك چهارم درمه (دين يا نظم كيهانى) عمل مى‏شود، و سه چهارمش به فراموشى سپرده شده است . (15) در پايان چنين دوران سياهى، دهمين و آخرين تنزل (اوتاره) ويشنو، (Vishnu) ، كه كلكى يا كلكين نام دارد، سوار بر اسبى سفيد و با شمشيرى آخته و شهابگون، ظهور مى‏كند تا شرارت و ظلم را ريشه بركند و عدالت و فضيلت را برقرار سازد . اسب سفيد نماد قدرت و فراگيرى است (قدرت اسب و فراگيرى رنگ سفيد، كه همه رنگ‏ها را در خود دارد .) او يمه، (Yama) يا مرگ را درهم مى‏شكند و تار و مار مى‏سازد و بر همه قواى مخالف پيروز مى‏گردد . كلكى جنبه «الوهيت‏» نيز دارد; او مردى الوهى و به نوعى متحد با مقام بى‏انتهاى خداست . (16) اوصاف ياد شده براى كلكى در كتاب‏هاى مهم و مقدسى چون مهابهارته، (Mahabharata) و پورانه‏ها، (Puranas) آمده است . مهابهارته متعلق به قرن‏هاى 200 پ . م . تا 200م . است . اما پورانه‏ها محصول قرن‏هاى ششم تا هفدهم ميلادى است .

كلكى در آيينه آيين‏ها و اعتقادات هندوان انعكاسى قوى دارد . تصاوير و تماثيل او با هيبت مردى سوار بر اسب سفيد و شمشيرى بركشيده در دست (و گاه با شمشيرى دو دم!) در جاى‏جاى نمادنگارى هندويى يافت مى‏شود . (17) در ويشنو پورانه آمده است كه او پسر برهمنى به نام ويشنويشس خواهد بود; در بهگوته پورانه مى‏گويد فرمانروايى وى عالمگير خواهد شد، و رسالتش احياى درمه، يا قانون و ناموس حقيقت و عدالت است .

به اين‏سان، موعود هندو موعودى «شخصى‏» و داراى «جنبه الوهى‏» است . به لحاظ كاركرد، به «نجات جمع‏» مى‏انديشد و رسالتى «معنوى - اجتماعى‏» برعهده دارد . از اين لحاظ، و نيز به لحاظ ويژگى‏هاى ظاهرى و شخصيتى، شباهت عجيبى به موعود اسلامى (مهدى (عج)) نشان مى‏دهد . انديشه موعود منجى در آيين هندو به هيچ روى «قوم‏مدار» نيست، وبه‏رغم ظاهر نژادمدارانه دين هندويى، كاملا «جهانشمول‏» است . به‏لحاظ آرمان مى‏توان انديشه موعود هندويى را از آن جهت كه مى‏خواهد جهان را به روزگار پربهجت وبهشتى عصرزرين بازگرداند «روبه‏گذشته‏» خواند . تنزل (اوتاره) دهم ويشنو آخرين‏مرحله از مراحل يك چرخه جهانى محسوب مى‏شود و بدين‏سان در خط سيرى دايره‏وار نقش مى‏آفريند . از همين‏روست كه بايد آن را داراى «كاركرد كيهانى‏» سترگى دانست .

آيين بودا انديشه منجى موعود در آيين بودا با مفهوم ميتريه، (maitreya) تبيين مى‏گردد . ميتريه واژه‏اى سنسكريت‏به معناى «مهربان‏» است . در الهيات بودايى او را بوداى پنجم، (18) و آخرين بودا از بودايان زمينى مى‏دانند، كه هنوز نيامده است، اما خواهد آمد تا همگان را نجات دهد . اورا درنمادنگارى بودايى به‏هيبت مردى دروضعيت نشسته آماده برخاستن نمايش مى‏دهند تا نمادى باشد از آمادگى وى براى قيام! از دو سنت‏يا مذهب اصلى بودايى، سنت مهايانه بيشتربه‏شخصيت وكاركرد ميتريه پرداخته‏است . هرچند درآموزه‏هاى فرقه تره‏واده (هينه‏يانه) نيز حضوردارد . (19) دركتاب مهاوستو، (Mahavastu) ، ازمتون مكتب مهاسنگيكه آيين بوداى هينه‏يانه، از ميتريه با نام اجيته، (Ajita) ، به‏معناى «پسر خورشيد» ياد كرده است . (20) اما در آيين بوداى تبتى به طور گسترده‏ترى به ميتريه توجه مى‏كنند .

درباره زندگى و سرنوشت مقدر او به عنوان آخرين بودا اختلاف است . در «كانون پالى‏» ، منبع اصلى اطلاعات ما از آيين بوداى اوليه، اهميت چندانى به ميتريه نداده‏اند; تنها در يك سوره از اين مجموعه نام او را برده‏اند (سوره چكه وتى سيهه ناده .) اما از آثار غيركانونى (21) دو اثر به اين آموزه اختصاص يافته است .

در مهاونسه، (Mahavansa) ، كه به تاريخ سرى‏لانكا مى‏پردازد، روزشمار حوادث مربوط به قيام ميتريه به وضوح گفته شده است: پس از آن‏كه شاكيه‏مونى به پرى‏نيروانه (نيروانه بزرگ) رسيد، جهان پاى به سراشيبى اجتماعى و كيهانشناختى نهاد; پنج‏هزار سال پس از آخرين بودا، آفتاب آموزه‏هاى بودايى افول مى‏كند، و طول عمر آدميان به ده سال فرومى‏كاهد . در اين زمان، چرخه وارو مى‏گردد: زندگى متحول مى‏شود، تا آن‏جا كه متوسط عمر مردم به هشتاد هزار سال مى‏رسد . با اين عمرهاى طولانى و زمينه مناسب براى تعاليم بودا، يك چكره‏ورتين، (cakravartin) يا «راهنما» خواهد آمد . او براى مردم رفاه و بهروزى مى‏آورد و آموزه‏هاى بودا را ترويج مى‏كند . آن‏گاه كه چنين فضايى بهشت‏گون فراهم آمد، ميتريه از آسمان توشيته، (Tushita) نزول مى‏كند، بودايى خويش را به كمال مى‏رساند، و درمه را به فرهيختگان مى‏آموزد . مهاكشيپه، (Mahakashyapa) ، از مريدان برجسته بودا، از خلسه‏اى كه پس از پرى‏نيروانه معلم خويش بدان فرو رفته بود بيرون مى‏آيد تا بار ديگر بودا را خدمت كند و آموزه‏هاى آن روشنى‏يافته را بشنود . (22) هنوز چنين ديدگاه هزاره‏گرايى نسبت‏به ميتريه در مناطق بودايى جنوب و جنوب شرقى آسيا رواج دارد . در شمال برمه مردم عقيده دارند بوداو، (Bodaw) ، از رهبران دينى معاصر، پادشاهى جهانى و همان بوداى آينده، يعنى ميتريه بوده است . درميان بوداييان آسيا فراوان پيش مى‏آمده كه رهبران و پايه‏گذاران جريان‏هاى دينى اجتماعى را همان ميتريه مى‏انگاشته‏اند . (23) از مكتب‏هاى بودايى مهايانه‏اى متاخر، گويا مكتب تنترى، (Thantric) كمتر به موضوع ميتريه علاقه نشان مى‏دهد، با اين حال به كلى بدان بى‏توجه نيست . از ميان مناطق بودايى، در چين و كره، اقبال نسبتا گسترده‏اى به ميتريه داشته‏اند . (24) بدين‏سان، منجى موعود بودايى، نجاتبخشى «فردى‏» است و اهداف اجتماعى، لااقل بالاصاله، مورد توجه او نيست . از اين روى شايد بتوان نجاتبخشى موعود بودايى را از نوع «صرفا معنوى‏» تلقى كرد . او موعودى شخصى و داراى خصايص «بشرى - الوهى‏» است . شايد بتوان رسالت او را «جهانشمول‏» دانست، زيرا شاهدى بر عنايت ويژه او به قوم و ملت‏خاصى نمى‏بينيم . نگاه بوداييان به موعود «رو به آينده‏» است، اما بازآفرينى و رواج آموزه‏هاى گذشته را نيز از نظر دور نمى‏دارد . تحقق انديشه موعود در آيين بودا فقط در پايان عالم نيست، از اين رو از زمره موعودهاى «صرفا پايانى‏» به كنار مى‏رود و مى‏توان آن را از مصاديق «هزاره‏گرايى‏» ، به معناى عامش، در حساب آورد . و بالاخره اين‏كه، به سختى مى‏توان «كاركرد كيهانى‏» خاصى را براى موعود بودايى برشناخت، هرچند نفى اين كاركرد از ميتريه، به‏مثابه آخرين راهنماى تاريخ يك دين شرقى، نيز چندان آسان نيست .

آيين زرتشت و زرتشتى‏گرى (25) گره خورده است . سوشينت از ريشه سو، (su) ، به معناى «سود رساننده‏» است . اين مفهوم، فى‏الجمله، اشاره به كسانى است كه به نوبت در راس هر هزاره از واپسين سه هزاره روزگار مى‏آيند تا پليدى را ريشه‏كن و جهان را نو كنند . مهم‏ترين ايشان آخرينشان است . اما اين آموزه پيچيدگى‏هايى نيز دارد . از اين رو، ابتدا بايد سير تحول و تكامل انديشه سوشينت را وارسيم .

سوشينت ابتدا در گات‏ها، مهم‏ترين و اصيل‏ترين بخش اوستا، به صيغه مفرد و به عنوان صفتى كه زرتشت‏خويش را بدان خوانده آمده است; آن‏جا كه او در مناجاتى با مزدا از او مى‏خواهد كه سوشينت را از سرنوشت‏خويش با خبر سازد (در اين‏جا زرتشت فت‏سوشينت را براى خودش به كار برده است .) در همان گات‏ها، از سوشينت‏به صيغه جمع، و همراه با مضامينى درباره اخبار از آينده، ياد مى‏كند .

مثلا دريسنا، هات 34، بند13 مى‏گويد: «اى اهورا ! راهى كه به من نشان دادى راه آموزش سوشينت‏هاست، كه كار نيك در پرتو راستى و شادمانى به بار آورد» . (27) دراين‏جا و در ديگر جاهاى گات‏ها، مفهوم سوشينت صفتى است كه بر همه خيرانديشان و مصلحان گذشته و آينده قابل انطباق است . اما در كتاب‏هاى متاخر زرتشتى، زمزمه سوشينت‏هاى آينده، كه نوكننده جهانند و هنوز زاده نشده‏اند، آغاز مى‏شود . در يشت‏ها، در چندين فقره از استروت ارت، و دو كس ديگر كه پيش از او ظهور خواهند كرد، و همچنين از يارانشان ستايش مى‏كند . (28) در برخى از اين فقره‏ها، اشاراتى حاكى از جهانى بودن رسالت‏سوشينت مى‏يابيم: «از اين جهت، سوشينت است كه او به سراسر جهان سود خواهد بخشيد .» (29) در ونديداد به محل ولادت وى اشاره كرده و او را سوشينت پيروزگر خوانده است: «تا آن‏كه سوشينت پيروزگر از آب كيسانيه، در سمت مشرق، در جهات شرقيه متولد شود .» حتى از نام مادران سوشينت‏هاى سه‏گانه نيز در جايى ياد كرده‏اند . (30) و بالاخره، در همان يشت‏ها از آمدن استروت ارت يا سوشينت پيروزگر با قهرمانان اسطوره‏اى، فريدون، افراسياب و كيخسرو، خبر مى‏دهد . (31) همچنين براى او به نوعى كاركرد رهايى‏بخشى قائل شده است و از ياورانش به نيكى و بزرگى ياد مى‏كند . در همان‏جا، نويد شكست منش بد از منش خوب، دروغ از راست، گرسنگى و تشنگى به دست‏خرداد و امرداد، و هزيمت اهريمن و يارانش را سر مى‏دهد .

انديشه منجى موعود در زرتشتى‏گرى از چنين سرچشمه‏هايى جريان يافته و اكنون به صورت آموزه‏اى مهم و پرشاخ و برگ درآمده است . در سنت متاخر زرتشتى، اين آموزه را به آخرت‏شناسى پيوند مى‏دهند، به گونه‏اى كه ظهور منجى با جريانات روز محشر و داورى، درهم آميخته است، گويا قيامت در همان زمان و در همين زمين برپا مى‏شود و حوادث آن جهان، همچون نوشدن عالم (فرشگرد)، را در پى خود مى‏آورد . (32) از سويى، با افزون دانستن تعداد رهانندگان، از يكى به سه نفر، آموزه سوشينت‏ها را با چرخه زمان و پايان دوران، سازوار يافته‏اند; به اين ترتيب كه حوادث روز رستاخيز را در پيوست‏با زمان و كاركرد سوشينت مى‏آورند . در كتاب بندهش، از متون دينى متاخر زرتشتيان، پس از ياد كردن اوضاع مردمان در هنگام ظهور سوشينت، مى‏گويد: «پس از آن سوشينت مردگان را برمى‏خيزاند . . . (33) » ، آن‏گاه به تفصيل به جريان روز داورى مى‏پردازد .

بدين‏سان، انديشه منجى موعود در دين زرتشتى از رسته «موعود نجات‏بخش جمعى‏» است، زيرا از قيام عليه بدى، دروغ و كژى سخن مى‏راند و آينده‏اى را نويد مى‏دهد كه تمام مردمان يك‏جا به رهايى و آسايش مى‏رسند، نه چونان موعود بودايى مهايانه‏اى كه بيشتر به نجات هركس و رساندن او به مقام بودايى، در هر عصر و در پايان، نظر دارد .

در جمله موعودهاى نجات‏بخش جمعى، موعود زرتشتى را نمى‏توان رهايشگرى «صرفا اجتماعى‏» شمرد، زيرا فارغ‏دل از معنويت مردم نيز نيست، اما معنويتى بيشتر اخلاقى، كه آن را نيز در سمت و سوى آسايش و امنيت اجتماعى مى‏خواهد .

در نگاهى ديگر، انديشه موعود زرتشتى، همانند موعود اسلامى، هندويى، بودايى و مسيحى، انديشه‏اى «جهانشمول‏» است نه «قوم‏مدار» . برخاستن سوشينت از ايران و از تخمه زرتشت، با فراگيرى رسالت وى در تضاد نيست . همچنين به سختى مى‏توان ايران - محورى انديشه موعود زرتشتيان را دليل بر قوم‏مداريش گرفت; زيرا در متون ايشان مانند اين گفته كم نيست كه: «همه مردم گيتى همنشن (هم‏منش)، همگوشن (هم‏گويش)، و همكنش (هم‏كنش) شوند .» (34) شايد بتوان گفت، انديشه موعود رهاننده در آيين زرتشتى «رو به گذشته‏» دارد، و يكسره به زنده كردن گذشته‏اى پرنور و سرور مى‏انديشد، يعنى نخستين سه هزاره اول تاريخ، كه در آن اورمزد سلطنت مى‏كرد بى‏آن‏كه اهرمن در حكم او خللى آورد . (35) چه بسا گفته شود، اگر وعده زرتشتى‏گرى در سه‏هزاره آخر عالم سر مى‏رسد، و اگر، چنان‏كه سنت زرتشتيان مى‏گويد، در هر هزاره آخرين موعودى ظهور مى‏كند، پس موعودباورى زرتشتى را بايد در زمره انديشه‏هاى موعودى «رو به آينده‏» و «مقطعى‏» (از نوع «هزاره‏گرا») انگاشت; و باز، با توجه به اهميت پرده آخر اين ماجرا، موعود زرتشتيان را بايد در كنار «موعودهاى پايانى‏» اديان نشاند . اما اگر «رو به آينده‏» بودن موعود را به اين معنا بدانيم كه نويد اوضاع ديگرى جز آنچه در گذشته تاريخى يا اساطيرى رخ نموده است‏بدهد، يا لااقل آن آموزه‏ها يا حقايقى را كه در گذشته تعليم شده است تكميل كند، يا حتى تفسيرى ژرف‏تر از آن به دست دهد، در اين صورت كمتر موعودى را بدين‏نام و نشان خواهيم شناخت، و احتمالا موعود زرتشتى از آن جمله نخواهد بود .

در آخرين نگاه، و در پرسشى ديگر، موعود زرتشتى را موعودى كاملا «شخصى‏» مى‏يابيم كه چونان مسيح نزد مسيحيان، و ميتريه نزد بوداييان مهايانه‏اى، از الوهيت‏بهره‏مند نيست، بلكه صرفا بشرى اسطوره‏اى از پشت زرتشت است كه تخمه‏اش معجزآسا پس از گذشت‏سه‏هزار سال در رحم مادرى باكره جاى مى‏گيرد تا به دنيا آيد، بجنگد و پيروز شود .

گرچه گفتيم آخرين نگاه، اما اين را هم بايد افزود كه موعود زرتشتى از جمله موعودهاى داراى «كاركرد كيهانى‏» در شمار است; پيوند آن با پايان عالم، گواهى بسنده بر اين باور است . اما اين خصيصه قابل ملاحظه را نيز دارد كه به نوعى حلقه واسطه حوادث پايانى اين عالم با رويدادهاى نخستين آن سرا محسوب مى‏شود . گويى صحنه رستاخيز و داورى و صراط و بهشت و دوزخ را به همين جهان مى‏كشاند و در همين زمين برپا مى‏كند .

آيين كنفوسيوس كنفوسيوس شعار بازگشت‏به عصر فرزانه - شاهان (36) باستان را سرلوحه انديشه‏هاى اصلاحى خويش قرار داده بود . برقرارى حكومتى همچون حكومت پادشاهان باستان و نظامى بر پايه قانون و حكمت، آرمان اصلى وى بود . كنفوسيوس به چيزى كه «هماهنگى بزرگ‏» (دادنگ) (37) مى‏خواندش فكر مى‏كرد . گويا بر اين باور بود كه زمانى چنين يگانگى و هماهنگى‏اى ميان آسمان و زمين و همه چيزها تحقق داشته است و مى‏توان باز هم چشم به راهش بود و براى تحقق دوباره‏اش كوشيد . در كتاب لى جى (كتاب آيين‏ها) در فصل لى‏يون (شكفتن آيين‏ها) به اوضاع زندگى در آن دوران آرامش اشاره مى‏كند .

آن‏گاه كه دائو (راه) بزرگ را عمل مى‏كردند، يك روح بهروزى همگانى جهان را سرشار كرده بود . مردان مستعد و با هنر به مقام‏هاى رسمى برگزيده مى‏شدند . . . اين عصر هماهنگى بزرگ بود . (38) اما آيا كنفوسيوس وعده آمدن چنين دوران فرهمندى را نيز داده، يا صرفا سر سودايش را داشته است؟ نگارنده اين سطور از چنين وعده‏اى بى‏خبر است و شاهدى بر آن نمى‏يابد . اما، چنان كه مى‏دانيم، آيين كنفوسيوس گرچه يك دين تمام‏عيار نبوده است، در كنار دو دين دائويى و بودايى، در حيات دينى مردم چين تا بدين زمان نقش ايفا كرده است . درهم‏آميختگى اين سه جريان چنان زياد است كه بازشناخت پيروان يكى از ديگرى را ناشدنى ساخته است; از همين روست كه هيچ آمار دقيقى از پيروان اين سه دين نمى‏توان يافت . (39) آيين‏هاى كنفوسيوس، دائو و بودا، هركدام در يكى از جنبه‏هاى دينى فرهنگى چين نقش بازى مى‏كنند . بنابراين، اگر بتوان در چين، رگه‏هايى از انديشه انتظار منجى موعود را بازشناخت، كه مى‏توان، چنين انديشه‏اى را نبايد در انحصار يكى از اين سه سنت گرفت . بى‏گمان ميتريه بودايى يا لى‏هونگ دائويى (40) خلا اميد به آينده را تنها براى پيروان آيين بودا و دائو پر نمى‏كرده‏اند . با چنين تداخل فرهنگى و دينى، هريك از اين موعودها همچون ستاره‏اى در تاريكى شب براى مردم چين، با هر صبغه فكرى و دينى كه باشند، نويدبخش آمدن روزگارى خوش بوده است . بدين‏سان، اگر پاسخ به سؤال از وجود انديشه موعود رهاننده در آيين كنفوسيوس، منفى باشد، اما موضوع منجى باورى مردم چين، و از جمله هواداران نگرش كنفوسيوسى، منتفى نيست .

گونه‏شناسى انديشه منجى موعود آيين كنفوسيوس، به سبب همين درهم‏آميختگى دينى و فكرى نمى‏تواند به طور مستقل صورت گيرد; يا لااقل كم‏حاصل خواهد بود . از همين رو، اين كار را يك‏جا، پس از بررسى انديشه موعود در آيين دائو، انجام خواهيم داد .

آيين دائو در بستر فرهنگى و دينى مردمان چين، آيين دائو در كنار آيين كنفوسيوس و ديگر مكاتب فكرى نقش آفريده است . اگر آيين كنفوسيوس عهده‏دار تبيين فلسفه سياسى و اخلاق اجتماعى چينيان باشد، آيين دائو بيان جهان‏بينى عرفانى آن مردم است . درآيين دائو، اما، رگه‏هاى روشن‏ترى از منجى باورى و انتظار موعود را مى‏توان برشناخت .

لائو دزو، (41) بنيانگذار مكتب دائو (قرن ششم پ . م) . ، چنان كه از دگرگونى‏هاى لائودزو (42) برمى‏آيد، خويش را رهبرى نجاتبخش معرفى كرده است (43) كه اين را مى‏توان شاهدى بر وجود زمينه منجى‏باورى در انديشه چينى گرفت . البته ادعاى ظهور يك منجى در مقطعى از تاريخ، لزوما به معناى حضور انديشه «موعود» نيست، زيرا مى‏توان مدعى چنين ظهورى بود ولى انتظار آمدن موعود رهاننده ديگرى را در دل نپروراند; يا اينكه بنيانگذار آيين چه بسا خود را نجاتبخش مردمش بداند، اما هرگز وعده آمدن رهاننده‏اى چون خود يا «رجعت‏» خويش را ندهد . اما ردپاى موعودباورى در آيين دائو به همين جا ختم نمى‏شود .

بر پايه متن Shang - ching hou - sheng tao chun ligh - chi (زندگى قديس آخرالزمان و پروردگار طريقت)، نوشته شانگ چينگ، در يك سال جن - چن، (44) يعنى بيست و نهمين سال از دوره شصت‏ساله، كه احتمالا 392 باشد، لى‏هونگ (45) ظهور خواهد كرد تا جهانى نو برپا كند كه در آن، برگزيدگان تحت‏حكومت «قديس آخرالزمان‏» بزيند . (46) اگر مراد از اين گفته را خوب دريافته باشيم، به يقين «قديس آخرالزمان‏» مصداق روشنى از نويد آمدن شخصى كمال يافته و كمال‏بخش است كه كمال معنوى و تعالى سياسى و اجتماعى را باهم فراگرد مى‏آورد .

ماجراى موعودباورى در آيين دائو بعدها گسترش بيشترى يافت . درعصر خاندان تانگ (47) (905- 618 م) . انديشه منجى موعود به همراه رهبانيت توسعه يافت . (48) البته منجى‏باورى و آرمانشهرگرايى، كه در بسيارى موارد با هم جمع مى‏شوند، هردو خصيصه سياسى داشتند، اما به هر حال هيچ جريان سياسى‏اى نيست كه بدون بن‏مايه‏هاى فرهنگى پرقوت شكل بگيرد .

شاهد ديگر بر موعود باورى عميق پيروان آيين دائو، ظهور و بروز جريان پيامبران دروغين و مدعيان نجاتگرى در تاريخ تحولات آن آيين است . الياده در دايرة‏المعارف دين از متنى نام مى‏برد كه به ماجراى اين مدعيان پرداخته است . (49) اينها همه حكايت از جدى بودن انديشه منجى‏باور چينيان است .

اكنون اگر بخواهيم با لحاظ سه جريان فكرى و معنوى حاكم بر ذهن و دل چينى، يعنى آيين‏هاى كنفوسيوس، دائو و بودا، به گونه‏شناسى منجى‏باورى آن مردم بپردازيم، بايد گفت: موعود چينيان «نجات‏بخشى جمعى‏» است كه رهايش و كمال اجتماعى و معنوى را با هم نويد مى‏دهد . در اوصاف موعود چينى خصيصه «قوم‏مدارى‏» قابل تشخيص نيست، بلكه «جهان‏شمول‏» بودن رسالتش پذيرفتنى‏تر است . موعود چينى تحت‏تاثير سنت كنفوسيوسى «رو به گذشته‏» اى زرين دارد . چنان‏كه ياد شد، شعار كنفوسيوس بازگشت‏به نظم و نظام فرزانه - شاهان باستان بود، يعنى زمانى كه مردم، حكومت و جهان، همه با هم و نيز با دائو هماهنگ و متحد بودند . صد البته، اين خود وعده‏اى است كه در آينده تحقق مى‏يابد، اما از آن رو كه الگويش را پيشينيان ساخته‏اند، و اين شعار فقط نويد بازيافت همان الگو را مى‏دهد، در زمره موعودهاى «رو به گذشته‏» در مى‏آيد . و بالاخره اين كه موعود دائويى، چنان‏كه ظاهر است، ماهيتى «شخصى‏» دارد . لى‏هونگ كسى است كه مى‏آيد تا حكومت «قديس آخرالزمان‏» را برپا كند، و موعود چينيان اگر لى‏هونگ دائويى يا ميتريه بودايى باشد، كه اقتضاى غلبه فرهنگى و دينى اين دو نيز همين است، بايد در شمار موعودهاى «شخصى‏» درآيد .

اشاره ژاپن نيز، همچون چين، فرهنگ و ديانتى چندگانه دارد . در اين جا دين شينتو و آيين بودا در هم آميخته و درون‏مايه آرمان‏ها، بيم‏ها و اميدهاى آن ملت را ساخته‏اند . ظهور مذاهب منجى‏باور از درون سنت‏هاى دينى عامه در آن سرزمين چيز غريبى نيست . در چند قرن اخير نيز كه تماس فرهنگى و اقتصادى با غرب، موجب تضعيف اعتبار و يكپارچگى دولت در ژاپن گرديد، شمارى از مذاهب منجى‏باور سربرآورده‏اند . مهم‏ترين آنها عبارت‏اند از: كورزوميكو (50) ، كه شخصى به نام كاواته بونجيرو (51) (1883- 1814م) پايه‏گزار آن بود، و نهضت تنريكيو (52) ، كه پرچم آن را ناكاياما ميكى (53) (1887- 1798م) . برافراشت . (54) يونان باستان در فرهنگ و انديشه يونان باستان نيز سخن از صلح و آرامش در پس جنگ‏ها و نويد حكومت جهانى مردى بوده است كه خواهد آمد تا بر همه بشريت فرمان براند . در 165 تا 168 پ . م . پيش‏گويان پيامبرسان يونانى (55) از «شاهزاده‏اى مقدس‏» سخن مى‏گويد كه بر همه جهان تا ابد حكم خواهد راند . و در جاى ديگر، پادشاهى را نويد مى‏دهد كه در مشرق قيام مى‏كند و صلح را براى همه بشريت‏به ارمغان مى‏آورد . (56) از ميزان فراگيرى و اقبال عمومى يونانيان باستان به اين پيش‏گويى و اين كه تا چه اندازه در حيات معنوى و اجتماعى آن مردم تاثير نهاده است آگاه نيستيم اما گمان بر اين است كه افشاى اين پيش‏گويى عجيب و اشتهارش با عنوان ياد شده، گواه بر وجود زمينه فكرى آماده‏اى براى پذيرش آن انديشه است . در اين تصوير، منجى آينده بشريت صاحب رسالتى «اجتماعى‏» ، «فراگير» احتمالا «رو به آينده‏» ، و نيز داراى ويژگى‏هاى «شخصى‏» ، و برخوردار از قداستى معنوى است . اما اين‏كه آيا «كاركردى كيهانى‏» هم دارد و با «پايان عالم‏» نيز پيوند مى‏خورد يا نه، معلوم نيست .

اديان سرخپوستى شايد به سبب آشنايى نسبتا كوتاه‏مدت جهان با دنياى سرخ‏پوستان است كه آنچه از انديشه اين مردم درباب آينده بشر و انتظارشان مى‏دانيم از برخى داده‏هاى ناچيز درباره همين چند قرن اخير تجاوز نمى‏كند . در اين دوران، موعودباورى سرخ‏پوستان آمريكاى مركزى و جنوبى در پيوندى مستقيم با هجوم نظامى و فرهنگى غرب مسيحى به آن سرزمين است . اين انديشه بر بنيان خاطره‏اى خوش از پادشاهى قدرتمند و پرشكوه در زمان‏هاى قديم تكيه مى‏زند . انديشه منجى موعود در اين جوامع بيشتر در چهره نهضت‏هاى آزادى‏خواهانه بومى ظهور كرده است .

سيزده سال پس از غلبه اسپانيا، نهضت‏بومى تا كوى انكوى (57) با هدف اخراج سفيدپوستان و بازگرداندن نظام گذشته اينكا (58) رخ داد . اين جريان بر محور عبادت هوآكاس (59) در واكنش نسبت‏به برترى يافتن خداى مسيحى بر خورشيد شكل گرفت . از ويژگى‏هاى اين نهضت، تاكيد بر نوعى تزكيه جادويى براى دستيابى به مقاصد آرمانى خويش است . علاوه بر اين، نثار هدايا را براى فزونى يافتن قدرت هوآكاس، كه در انتظار يا در تلاش براى بازگرداندن نظم سابق است، مؤثر مى‏شمرند . گرچه نهضت تا كوى انكوى ده سالى بيش دوام نياورد و مضمحل گشت، اما چراغ اميد به بازگشت نظام سابق را در دل آن مردم زنده داشت، هرچند اكنون در پرو و بوليوى چنين آرمانى را بايد فقط در حلقه‏هاى روشنفكرى رده متوسط سراغ گرفت .

در ادبيات اخير سرخپوستى به چهره موعودوار ديگرى با نام اينكارى (60) برمى‏خوريم . او را به مثابه «پسر خورشيد» و «زنى وحشى‏» اسطوره‏پردازى و نمادگرى مى‏كنند . اما او يك‏خداى سرخپوستى نيست، بلكه خاطره‏اى كمرنگ ازپادشاهى باستانى است كه پس از ساليان دراز انتظار، زنده مى‏شود تا حقوق از دست رفته سرخپوستان را بازپس گيرد . (61) موعود منتظر سرخپوستان در اين چند قرن اخير، بيشتر به «نجات‏بخشى جمعى‏» و «صرفا اجتماعى‏» مى‏ماند كه به ازخواست‏حق مردمش مى‏انديشد، از اين رو مى‏توان او را «قوم‏مدار» انگاشت . آرمان او احياى پادشاهى‏اى باستانى و نظامى در گذشته است، كه بر پايه نظام اينكا استوار بوده است، و بدين‏سان در زمره موعودهاى «رو به گذشته باستانگرا» جاى مى‏گيرد . موعودهاى سرخپوستى ياد شده وجوداتى «شخصى‏» اند كه گاه چهره «الوهى‏» و گاه صورت انسانى «اساطيرى‏» دارند . اما «كاركرد كيهانى‏» و جهانشناختى ويژه‏اى براى ايشان سراغ نداريم .

اديان افريقايى اطلاع ما از موعودباورى اديان افريقايى محدود به «مسيح‏گرايى‏» (62) رواج يافته در همين يكى دو قرن اخير است . نهضت‏هاى جديد با چهره‏هايى كه «مسيح جديد» تلقى مى‏شدند شكل گرفتند . در جنوب زيمبابوه دو چهره از اهميت‏بيشترى برخوردارند: ماى كازا (63) و جان بابتيست، كه همان شونيوا است و او را به جان مسوو (64) نيز مى‏شناسند . در افريقاى جنوبى نيز عيسايه شبه سربرآورده است .

برخى از اين نهضت‏ها، مثل نهضت مسوو، جنبه «پيامبرانه‏» دارند، كه گاه چهره‏اى مسيحايى نيز به شمار مى‏روند، بدان معنا كه سررسيد وعده‏اى از گذشته‏ها تلقى مى‏شوند كه نويد آمدن مسيحادمى را مى‏داده است . همچنين، در اين جريانات و پس‏زمينه اعتقادى آنها از «هزاره‏گرايى‏» نيز اثرى مى‏توان يافت . بيشتر اين نهضت‏ها نويد عصر آزادى و بهره‏مندى از فرصت و مجال زندگى و خودبسندگى را مى‏دهند . (65) چنان‏كه از اين داده‏ها برمى‏آيد موعود اين جريان‏ها بيشتر «نجات‏بخشى اجتماعى‏» و «قوم‏مدار» است، كه بر محور شخصى «مسيح‏وار» شكل مى‏گيرد، شخصى كه خواهد آمد تا آينده بهترى را براى مردمش به ارمغان آورد .

اشاره آخر موعود اسلامى، و به ويژه موعود شيعى دوازده‏امامى، درميان موعودباورى اديان از ويژگى‏ها و جايگاه برجسته‏اى برخوردار است . گستردگى بحث از موعودباورى اسلامى و پيچيدگى خاص آن، كه معلول تنوع و پيچيدگى ديدگاه مذاهب اسلامى است، اقتضاى آن داشت تا بحث گونه‏شناسى موعودباورى اسلامى، و به ويژه انديشه منجى موعود در منابع و سنت‏شيعى دوازده امامى، با عنايت و گستردگى بيشترى انجام گيرد . نگارنده اين سطور اين بحث را با چنين رويكردى دنبال كرده است كه شايد در مجالى ديگر عرضه گردد .


بايد آنها را شناخت و با آنها هماهنگ شد . برهمن هندوان، بوداى مطلق آيين بودايى مهايانه، دائو در آيين دائو، و خدا در مقام ذاتش، در اديان ابراهيمى، چنين امرى است . در برابر اين، وجود شخصى، . (personal) قرار دارد كه همچون فردى با صفات مشخص طرف مخاطبه و رابطه ما مى‏گردد، يعنى مى‏توان با او مناجات كرد، بدو عشق ورزيد، از جلال و جبروتش هراسيد، يا به لطف و عنايتش اميد بست .

هركدام به نوعى وابسته به يكى از بودايان برتر است . اينان به نوبت در زمين تجلى كرده‏اند يا خواهند كرد . شاكيه مونى، (Sh!kyamuni) ، كه همان گتمه بوداى مشهور است، چهارمين از اينهاست، و ميتريه پس از او خواهد آمد . در پايين اين سلسله بدى ستوه، (Bodhisattava) هاى برترند كه آخرين مرحله نيروانه‏شان را به تاخير انداخته‏اند تا همه موجودات نجات يابند .(نك به: هانس ولفگانگ شومان، آيين بودا، ترجمه ع پاشايى، ص‏121)

1) اين مفهوم را بايد با مفاهيمى چون رستگارى، ,(Salvation) نجات، ,Save) و ... مقايسه كرد .

2) اصطلاح امر غير شخصى، (impersonal) را در مطالعات فلسفى و دين‏پژوهانه، فراوان به كار مى‏برند . اين مفهوم اشاره به ماهيتى همچون قانون، قاعده، نفس هستى (در مقام اطلاقش) و مانند اينها دارد . خصيصه اين امور آن است كه ارتباط انسان با آنها به نحو تخاطب و رابطه فرد با فرد نيست، بلكه امورى عامند كه
3) مراد از بهشت در اين‏جا، اوضاع اساطيرى ايده‏آلى است كه در برخى اديان تصوير مى‏شود; اوضاعى كه درآن، حقيقت‏به عيان در اختيار بشر است، هماهنگى انسان و طبيعت كامل است، غفلت از حقيقت رخ ننموده و . . .

4) المسيح در: الاب جان كوربون، معجم الايمان المسيحى .

5) كتاب مقدس، ترجمه انجمن كتاب مقدس
6) شيلو در: مسترهاوكس، قاموس كتاب مقدس .

7) البته تفسيرهاى ديگرى نيز از اين شيلو يا شيلون كرده‏اند . همان

8 59. Huacas

8. Messiah in: Lavinia and Dan Cohn - Sherbok: A Popular Dictionary of Judaism: Curzon: 1997 (Rivised Edition).

9. Messianism in: Mircea Eliade The Encyclopedia of Religion.

10. Suffering Servant

11) كتاب مقدس، ترجمه انجمن كتاب مقدس

12) اشاره‏ام به مبحث «پريكليتوس‏» ، يا «پاركليتوس‏» و «فارقليط‏» است . ر . ك . به: محمدصادق فخرالاسلام، انيس الاعلام، جلد5 .

13) ر . ك . به: جعفر سبحانى، احمد; موعود انجيل .

14) براى نمونه بنگريد به: مقاله مسيحيت در انتظار منجى بشريت، از على اميرى، از مجموعه مقالات دومين اجلاس دوسالانه بررسى ابعاد وجودى حضرت مهدى (عج)، سازمان تبليغات اسلامى، 1379 .

15) بنگريد به: ورنيكا ايونس، باجلان فرخى، اساطير هند، صص . 2- 41 و 26- 125 .

16. Kalki in: The Rider Encyclopedia of Eastern Pilosophy and Religion, Rider Books, also poblished by Shambhala.

17) نك . به: Merriam - Websters Encyclopedia of World Religions,p. 629
18) در الهيات بودايى مهايانه‏اى چهار لايه الوهى قابل شناسايى است . در بالا، «بوداى مطلق‏» با دو جنبه شخصى و غيرشخصى قرار دارد، كه از آن با عنوان درمه‏كايه، (Darmak!ya) ياد مى‏كنند . در لايه پايين‏تر، پنج‏بوداى برتر جاى دارند، كه به منزله تجليات صفات بوداى مطلقند . مفهوم سم‏بگه كايه، (Sambhogak!ya) در الهيات مهايانه‏اى اشاره به اين وجودات ماورايى است . در مرتبه بعد، بودايان خاكى يا نرمانه‏كايه، (Narm!nak!ya) جاى دارند كه

19. Maitreya in: The Rider Encyclopedia Eastern Pilosophy and Religion.

20. Maitreya in: Micea Eliade, The Encyclopediaof Religioned.

21) غيرمقدس يا غيررسمى

22) آموزه «رجعت‏» در اديانى مثل مسيحيت، اسلام، زرتشتى‏گرى و آيين بودا، هركدام به نوعى مطرح است، كه خود مى‏تواند موضوع تحقيق مستقلى باشد .

23. The Encyclopedia of Religion,v. 9, P. 136-8.

24) همان

25) آوردن عنوان «زرتشتى‏گرى‏» در كنار «آيين زرتشت‏» به اين سبب بوده است كه، در مطالعات جديد درباره دين زرتشتى، به درستى بر اين نظريه تاكيد دارند كه بايد ميان آنچه منسوب به شخص اشوزرتشت است‏با آنچه در تطورات و تحولات بعدى آيين شكل گرفته تمايز نهاد .

26) در فرهنگ زرتشتى و ديگر منابع تلفظها و فارسى‏نوشت‏هاى گوناگونى براى اين واژه وجود دارد .

27) گات‏ها، سروده‏هاى زرتشت: ترجمه موبد فيروز آذر گشسب، انتشارات فروهر .

28) فروردين يشت، فقره 110 و 117 و 128 و 129

29) فروردين يشت، فقره 129

30) فروردين يشت، فقره 142 و 143

31) اين آموزه را مى‏توان به عنوان شاهدى بر مفهوم «رجعت‏» در آيين زرتشت مطالعه كرد .

32) در اين باره بنگريد به دينكرد و همچنين به بندهش (از متون زرتشتى قرن سوم هجرى .)

33) اين فراز به دلالت كتاب سوشيانت‏يا سير انديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص‏109 يافت‏شد . آقاى على‏اصغر مصطفوى دراين اثر سير مطالب مربوط به منجى موعود در دين زرتشتى را در كتاب‏هاى مقدس و دينى زرتشتيان پى گرفته است .

34) از جاماسب‏نامه، از متون دينى زرتشتى‏گرى; به نقل از كتاب سوشينت‏يا سير انديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص‏170

35) بنگريد به: دوشن گيمن، دين ايران باستان، ترجمه رويا منجم، ص‏382 .

36) شنگ وانگ، يا فرزانه شاهان، بنابر سنت چينى، پنج تن بودند كه در عصر باستان بر چين حكومت داشتند . بنا بر اين باور، ايشان فرزانگى درون و شهريارى برون را با هم گرد آورده بودند .(جوجاى و وينبرگ جاى، تاريخ فلسفه چين، ترجمه ع پاشايى، ص‏9)

37. Da Dong

38) لى جى، كتاب چهارم، فصل 9 (به نقل از تاريخ فلسفه چين، ص‏44)

39. A New Handbook of Living Religions; John R. Hinnells; p 370.

40) بنگريد به مبحث آيين دائو و آيين بودا در همين نوشتار

41) ,Lao Tzu يا لائوزه ;Lao zi بنگريد به: ع پاشايى، دائو راهى براى تفكر، ص‏13

42. The Transformations of lao Tzu

43. Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, V. 14, P.310-320

44. Jen - chen

45. Li HuNG

46. The Encyclopedia of Religion, v.

47. T!ng

48. The Encyclopedia of Religion, v. 14, P.310.

49. Lao - Chun gin - sungchieh - ching in: The Encyclopedia of Religion, v.14.

50. Kurozumiko

51. Kawate Bunjiro

52. Tenrikyo

53. Nakayama Miki

54. The Encyclopedia of Religion

55. The Greek Sibylline Oracles

56. Kalkin in: A Dictionary of Hinduism; Margaret and James Stutley.

57. Taqui Oncoy

58. Inca

60. Inkarri

61. The Encyclopedia of Religion, v. 13; p. 471

اين آموزه به عنوان مصداقى از انديشه «رجعت‏» دراديان و فرهنگ‏ها قابل مطالعه است .

62. Messianism

64. Johan Masowe

65. The Encyclopedia of Religion; v. 1;p.

/ 1