تقويم شمسى تاريخ اسلام
درسهايي از مکتب اسلام _شماره 2 (سال 78) حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام على زمانى قمشهاى حضرت ابى الحسن عليه السلام در روز پنجشنبه يا جمعه يازدهم ذيقعده سال (148) يكصد و چهل و هشت از بانوى بافضيلتى كه به اختلاف نام، «خيزران، اروى، سكينه، امالبنين، نجمه، تكتم» ياد كردهاند، ديده به جهان گشود، كنيه او ابوالحسن و از مشهورترين القاب او رضا است، برخى مورخان تولد آن جناب را سال 153 نگاشتهاند، اما قول اول، مشهور است . اين تاريخ بيست و پنج هزار و سيصد و نود و هشت (25398) روز از مبدا هجرت گذشته و به امر وسط برابر استبا جمعه دهم ديماه يكصد و چهل و چهار (10/10/144) شمسى [1] . خلفاى معاصر
حضرت رضا عليه السلام ده سال از خلافت هارونالرشيد و سه سال و بيست و پنج روز از خلافت محمد امين زيست و بقيه عمر تا هنگام شهادت را در زمان خلافت مامون عباسى سپرى كرد . مامون عباسى به اشاره و پيشنهاد فضل بن سهل «ذوالرياستين» (وزير كشور و وزير لشگر) در يك حركتسياسى حسابشده فريبنده و به منظور آرام كردن علويان كه يكى پس از ديگرى خروج مىكردند، حضرت رضا عليه السلام را به «مرو» طلبيد و ولايتعهدى او را مطرح ساخت [2] . ما در اين نوشته به تناسب موضوع مقالات، به اوضاع و احوالى خواهيم پرداخت كه با اختران و اخترشناسان در ارتباط است . نظر حضرت رضا عليه السلام درباره نجوم
ريان بن صلت گويد: مامون، گروهى از دانشمندان را نزد حضرت رضا عليه السلام خواند و آن حضرت هنگام مناظره بر همه چيره شد، در اين هنگام صباح بن نصر هندى درباره نجوم پرسيد، حضرت رضا عليه السلام فرمود: دانشى است كه بر پايه صحيح استوار گشته و نخستين كسى كه از دانش نجوم سخن به ميان آورد، حضرت ادريس عليه السلام بود . ذوالقرنين نيز بدان ماهر بود، و ريشه اين علم از نزد خدا رسيده است ... . اين دانش از علم پيامبران است كه حقتعالى به عللى آن را ويژه آنان ساخته است، اما اخترشناسان به ژرفا و دقايق آن راه نيافته و ندانستهاند از اينرو حق را به كذب مخلوط كردهاند [3] . حركتبه جانب مرو
حضرت رضا عليه السلام پس از خروج از نيشابور و بيان حديث نورانى «سلسلةالذهب»: «كلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى بشرطها و شروطها و انا من شروطها» در راه مرو به منزل و خانه «حميد بن قحطبه طايى» درآمد داخل بقعهاى شد كه هارون دفن شده بود، سپس با دست مبارك خطى در جانب قبله قبر هارونالرشيد كشيد و فرمود: خاك من اينجاست، در آن دفن خواهم شد و به زودى حق تعالى اين مكان را محل رفت و آمد شيعيان و دوستداران من قرار خواهد داد به خداى سوگند زائرى از ايشان مرا زيارت نخواهد كرد و سلام دهندهاى بر من سلام نخواهد داد جز اين كه مغفرت و رحمتخداوند به شفاعت ما اهل بيتبر او واجب خواهد گشت . سپس رو به قبله كرد و ركعاتى نماز گزارد، دعاهائى فرمود و چون از نماز فارغ گشت، سر به سجده طولانى نهاد و پانصد تسبيح در آن سجده بجا آورد و برگشت [4] . زايچه نجومى ولايتعهدى حضرت رضا عليه السلام
مامون هنگام رسيدن حضرت رضا عليه السلام به مرو استقبال شايانى به عمل آورد . روزى گفت: يابن رسولالله صلى الله عليه و آله من علم، فضل، زهد، تقوى و عبادت تو را مىدانم به مراتب آن آگاهم و معتقدم سزاوارتر از من به خلافتى، مىخواهم خودم را خلع كرده با تو بيعت كنم . امام عليه السلام فرمود: اگر اين خلافت از آن توست و خداوند براى تو قرار داده است، هرگز جايز نيست لباسى كه به قامت تو پوشانده درآورده به غير بسپارى، و اگر از آن تو نيست جايز نيست چيزى كه مال تو نيستبه من بدهى . مامون گفت: يابن رسولالله بايد اين امر را بپذيرى . فرمود: من هرگز از روى ميل و رغبت نخواهم پذيرفت . مامون از اين نقشه مايوس شد و پس از چند روز گفت: پس بايد حتما ولايتعهدى را بپذيرى تا بعد از من خليفه باشى . حضرت فرمود: پدرانم از اميرالمؤمنين از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهاند كه من قبل از تو مسموم و مقتول خواهم شد و در سرزمين غربت دفن خواهم گرديد . مامون با گريه گفت: تا من زندهام چه كسى مىتواند چنين جسارتى كرده تو را به قتل برساند؟ حضرت فرمود: اگر بخواهم مىگويم . مامون گفت: اين سخنان را مىگوئى كه مردم بگويند در دنيا زاهد هستى . حضرت فرمود: از زمانى كه خدايم آفريده دروغ نگفته، براى دنيا زهد نورزيده و مىدانم چه هدفى را دنبال مىكنى . مامون گفت: هدفم چيست؟ فرمود: قصد تو اين است كه مردم بگويند: على بن موسى عليه السلام در دنيا زاهد نيست، بلكه دستش به دنيا نرسيده، نمىبينى چگونه ولايتعهدى را به طمع خلافت پذيرفت؟! مامون خشمگين شد و گفت: تو هميشه با من برخورد بدى دارى و از قدرت من نمىهراسى . به خدا سوگند اگر ولايتعهدى را پذيرفتى كه هيچ و گرنه مجبورت مىكنم والا گردنت را خواهم زد . امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند مرا از افكندن خود به هلاكت نهى كرده و اگر امر اينچنين است، هرچه مىخواهى انجام ده من مىپذيرم به شرطى كه كسى را نصب و عزل نكنم، رسم و سنتى را نشكنم و تنها از دور مشاور تو باشم . مامون اين شرايط را پذيرفت، درحالى كه حضرت كراهت داشت [5] . به نوشته صدوققدس سره فضل بن سهل به مامون گفت: براى تقرب به خدا و رسول او درباره على بن موسى الرضا عليهما السلام صله رحم به جاى آور، ولايتعهدى را به او بسپار تا بلكه آنچه [ستمى كه] از ناحيه رشيد به علويان رسيده، پاك شود . مامون چارهاى جز موافقت نديد و آن حضرت را در سال دويست هجرى به مرو آورد، ولايتعهدى را به او سپرد، پاداش يك ساله به لشگر داد، امر ولايتعهدى را به همه آفاق بخشنامه كرد، به نام آن حضرت سكه زد و دستور داد مردم لباس سياه كه شعار بنىعباس بود، ترك كرده به جاى آن لباس سبز بپوشند . امحبيبه دختر خود را به ازدواج آن حضرت درآورد، امالفضل دختر ديگر خود را به حضرت محمد بن على التقى عليهما السلام تزويج كرد و خود مامون، پوران (منجم مشهور) دختر حسن بن سهل نوبختى را به تزويج درآورد . فضل بن ابى سهل نوبختى كه اخترشناسى چيرهدست و عهدهدار رسيدگى به خزانه و كتابخانه بزرگ هارونالرشيد و مامور ترجمه و برگردان كتابهاى حكمت فارسى به عربى بوده است، گويد: چون مامون خواست فرمان ولايتعهدى حضرت رضا عليه السلام را صادر كند، گفتم به خدا سوگند مىخواهم آنچه را مامون در دل دارد، آزمايش كنم تا بدانم آيا به راستى قصدش اتمام اين امر استيا در مقام حيلهگرى و ظاهرسازى است، پس نامهاى به او نوشتم و نامه را توسط يكى از خادمان امين او كه وى اسرار خود را به وسيله او به من مىنوشت، فرستادم و در نامه چنين نوشتم: ذوالرياستين (فضل بن سهل) تصميم گرفته است كه فرمان ولايتعهدى را به هنگامى صادر كند كه طالع آن «سرطان» و «مشترى» نيز در آن است، سرطان گرچه «شرف» مشترى است، با وجود اين برجى «منقلب» و واژگون است، در اين برج كارى به اتمام نمىرسد، به علاوه «مريخ» در «ميزان» و در خانه «عاقبت» است . و اين نشانه دلالت دارد كه فرمان براى هر كه صادر شود، آن كس به نكبتخواهد افتاد و من اميرالمؤمنين (يعنى مامون) را آگهى مىدهم تا اگر اين مطالب را از ديگرى بشنود مرا مورد سرزنش قرار ندهد . مامون در پاسخ، نامهاى بدين مضمون نوشت: چون جواب نامهات را خواندى متن آن را با همين خادم برگردان، و اگر كسى را از مفاد آن باخبر سازى، بر جان خود ايمن مباش . مبادا ذوالرياستين از تصميم خود منصرف گردد، چون اگر از تصميم خود منصرف شود، گناه را به گردن تو مىگذارم و يقين مىكنم تو باعث اين كار شدهاى . فضل بن ابى سهل گفت: پس دنيا در نظرم تيره و تار گرديد و از نوشتن آن نامه پشيمان شدم و به خود گفتم اى كاش من آن نامه را نمىنوشتم، سپس مطلع شدم كه فضل بن سهل ذوالرياستين كه به علم نجوم آگاهى كامل داشتخود متوجه اين امر گشته و از تصميم خود منصرف شده استبه خدا سوگند كه بر خود ترسيدم و به حضور او رفتم گفتم: آيا در آسمان ستارهاى خجستهتر از «مشترى» مىدانى؟ گفت: نه . گفتم: آيا در ميان سيارگان سيارهاى سراغ دارى كه از مشترى در شرف مباركتر باشد؟ گفت: نه . گفتم: پس تصميم خود را در وقتى عملى كن كه سياره سعد مشترى در بهترين حالتهاى خود باشد . راوى گويد: پس ذوالرياستين بدان منوال رفتار كرد و تا وقتى اين كار نشده بود، من خود را از ترس مامون موجودى زنده در دنيا نمىدانستم [6] . سيد محسن امينقدس سره پس از نقل اين حادثه مىنويسد: ظاهرا صاحب اين داستان همان فضل بن ابى سهل است و دلالتبر آن دارد كه او كوشيده است تا موضوع عقد ولايتعهدى حضرت رضا عليه السلام در وقتى نامناسب، از لحاظ نجومى انجام گيرد . ولى اين معنا با شيعه بودن او منافاتى ندارد، زيرا ترس، انسان را به كارهايى مهمتر از اين نيز وادار مىكند [7] . تاريخ شمسى ولايتعهدى حضرت رضا عليه السلام
مامون فرمان ولايتعهدى را در قالب نامهاى مفصل تنظيم كرده و تاريخ آن را دوشنبه هفت رمضان 201 هجرى قيد كرده است . حضرت رضا عليه السلام ذيل آن به خط مبارك شرايطى را ذكر فرموده و پذيرفته است [8] . تاريخ مزبور به امر وسط هفتاد و يك هزار و يكصد و شانزده (71116) روز بعد از مبدا هجرت و برابر استبا سه شنبه 12 فروردين، 196 (12/1/196) شمسى . برخى تاريخ بيعت را 5 رمضان همان سال دانستهاند كه طبعا دو روز كمتر از تاريخ شمسى مزبور است . نخست روز آفريده شد يا شب؟
حضرت رضا عليه السلام در جلسهاى حضور داشت كه جمعى از دانشمندان به اين مساله پرداختند: آيا در جهان آفرينش نخست روز آفريده شد يا شب؟ سخن زياد شد، اختلاف بالا گرفت و به نتيجهاى نرسيد . سرانجام ذوالرياستين از حضرت على بن موسى عليهما السلام پرسيد . نظر شما در اين باره چيست؟ بفرماييد . حضرت فرمود: پاسخ مساله را دوست دارى از طريق كتاب خدا بشنوى يا از راه نجوم و حساب؟ گفت: نخست از راه حساب و نجوم . فرمود آيا [شما اخترشناسان] نمىگوئيد: طالع دنيا [منظور آفرينش زمين است] «سرطان» است و سيارات در شرف خود بودند؟ گفت: بلى . فرمود: بنابراين سياره زحل در برج «ميزان» مشترى در «سرطان» مريخ در برج «جدى» زهره در برج «حوت» ماه در برج «ثور» و خورشيد در وسط آسمان در برج «حمل» بوده است . پس چنين چيزى جز در روز واقع نمىشود [بنابراين روز، قبل از شب آفريده شده] گفت: چنين است . امام رضا عليه السلام فرمود: اما از راه كتاب، قرآن مجيد مىفرمايد: «لاالشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لاالليل سابق النهار و كل في فلك يسبحون» (يس/40) «نه خورشيد شايسته استبه ماه برسد و نه شب بر روز سبقت مىگيرد و هر يك در مدار معينى شناورند، بنابراين روز از شب سبقت گرفته است» [9] . دلالت اختران بر قتل وزير
فضل بن سهل، وزير مامون هنگام بازگشتبه جانب بغداد از مامون درخواست كرد همچنان در خراسان بماند، وى افزود: نزد مردم گناه من بزرگ است و درباره قتل برادرت امين و بيعتبا امام رضا عليه السلام مرا سرزنش مىكنند، من از دستحسودان، سخنچينان و اهل فساد بر خود ايمن نيستم . مامون گفت: ما از تو بىنياز نيستيم و درباره ساير سخنان بدان كه تو همچنان نزد ما موثق، ناصح و مشفق خواهى بود . تو جهت اطمينان خاطر يك اماننامه محكم، با ضمانت مؤكد بنويس تا من امضا كنم، فضل اماننامه را تنظيم كرد، گروهى از دانشمندان را حاضر ساخت و براى مامون قرائت كرد . مامون هم با دستخط خود مقدار زيادى مال، باغ، بوستان و مستغلات براى او نگاشت، فضل گفت: بايد دستخط حضرت ابى الحسن عليه السلام نيز زير اماننامه باشد، زيرا او وليعهد توست، مامون گفت: مىدانى كه ابوالحسن عليه السلام شرط كرده دركارهاى خلافت دخالت نداشته باشد . و من چنين درخواستى نمىكنم، تو اگر خواستى خودت از او بخواه . به هرحال ذوالرياستين خدمتحضرت رضا عليه السلام رسيد و عرض حاجت كرد، حضرت فرمود: اماننامه را بخوان، فضل اماننامه مفصل خود را خواند، آنگاه حضرت رضا عليه السلام در يك جمله تنفيذ فرمود: «يا فضل لك علينا هذا ما اتقيت الله عزوجل» «اى فضل تاوقتى درمقام تقواى الهى باشى ما قبول داريم» . فضل با عهدنامه مزبور همراه مامون به جانب بغداد حركت كرد، در پارهاى منازل نامهاى از حسن بن سهل به دست او بدين مضمون رسيد: من در تحويل اين سال در حساب اختران بدين نتيجه رسيدم كه تو (فضل) در فلان ماه در روز چهارشنبه گرمى آهن و گرمى آتش را خواهى چشيد . پس بهترين راه براى دفع اين پيشبينى آن است كه تو به همراهى مامون و حضرت رضا عليه السلام در اين روز به حمام رفته حجامت كنيد و خون بريزيد تا نحوست اين روز برطرف گردد . ذوالرياستين مضمون نامه را به مامون نوشت و از او خواست كه با او به حمام آيد و از حضرت رضا عليه السلام نيز بخواهد با آنان باشد . مامون قضيه را به امام رضا عليه السلام نوشت و از او درخواستحمام رفتن كرد . امام رضا عليه السلام در پاسخ نگاشت: من به حمام نخواهم آمد و عقيده دارم كه تو (مامون) هم به گرمابه نروى فضل هم نرود . مامون دوباره نوشتشما هم به گرمابه همراه ما باشيد . حضرت رضا عليه السلام دوباره مرقوم فرمود: من جد خود رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم فرمود: داخل گرمابه نشو، صلاح تو و فضل هم آن است كه به حمام نرويد، مامون با رسوم نگاشت من به حمام نمىروم و فضل هم خود داند . «ياسر» غلام حضرت گويد: چون شب چهارشنبه فرا رسيد امام رضا عليه السلام فرمود: بگوئيد به خدا پناه مىبريم به آنچه در اين شب نازل مىشود پس ما در سرتاسر شب چنين گفتيم و چون امام رضا عليه السلام نماز صبح گزارد فرمود: بگوئيد به خدا پناه مىبريم از شر آنچه در اين روز نازل خواهد شد، ما نيز شروع به گفتن كرديم . نزديك طلوع صبح امام فرمود: ياسر به پشتبام برو و ببين چه صدايى مىشنوى؟ ياسر گويد: چون بالا رفتم صداى ضجه و شيون فوقالعادهاى بالا بود . لحظاتى بعد مامون از درب مخصوص منزل خود كه به خانه حضرت باز مىشد، وارد گشت و گفت: سيدى يا اباالحسن آجركالله فىالفضل . گروهى اوباش به حمام ريخته فضل بن سهل و چند نفر ديگر از جمله پسر خالهاش را به قتل رساندهاند . در اين هنگام هواداران و لشگريان طرفدار فضل به خونخواهى او پشت در خانه مامون جمع گشته و گفتند: مامون او را غافلگير و ترور كرده است، آنان قصد داشتند خانه مامون را به آتش بكشند كه مامون دستبه دامن حضرت رضا عليه السلام شد و درخواست كرد آنان را متفرق سازد . حضرت رضا عليه السلام در جمع مردم حضور يافت و اشاره فرمود: متفرق شويد، كه همه متفرق گشتند [10] . گفتنى است: فرمانده عمليات ترور، شخصى استبه نام «غالب» كه دائى مامون به شمار مىرفته و در حمام سرخس نقشه خود را به اجرا گذاشته است . پس بعيد نيست كه به اشاره مامون واقع شده و مردم طرفدار فضل بىحساب نبوده به در خانه مامون گرد آمده خواستند آن را به آتش بكشند [11] . شهادت حضرت امام رضا عليه السلام
هرثمه (راوى خبر) گويد: حضرت على بن موسى عليهما السلام فرمود: اين طاغى (مامون) قصد دارد مرا مسموم سازد، روزى آن حضرت را طلبيد و خوشهاى از انگور كه مقدارى از آن را تناول كرده بود، به امام تعارف كرد و گفت: انگور خوبى استيا اباالحسن حضرت فرمود: انگور بهشت نيكوتر است، مامون گفت: از اين انگور تناول كن . فرمود: مرا معذور دار، گفت مگر ما را به چيزى متهم مىسازى، بايد بخورى، حضرت رضا عليه السلام سه حبه و دانه انگور خورد و برخاست، مامون گفت: كجا يا ابالحسن؟ فرمود: آنجا كه فرستادى . برخى از تاريخنگاران شهادت آن حضرت را به وسيله آب انار دانستهاند كه مامون به او خورانيد . به هر روى، شهادت آن سرور به اختلاف، 17 صفر سال 203، ماه رمضان سال 203، 23 ذيقعده سال 202، 14 صفر سال 202 و آخر صفر سال 203 به نگارش آمده است، اما مشهور آن است كه در آخر صفر سال 203 واقع شده است [12] . اين تاريخ درحالى كه هفتاد و يك هزار و ششصد و چهل و يك روز از مبدا هجرت را پشتسر گذاشته، برابر استبا روز شنبه هفدهم شهريور سال 197 (17/6/197) شمسى، و چنانچه شهادت آن بزرگوار به وسيله انگور رخ داده باشد، مىتوان يقين به صحت كرد، زيرا شهريور فصل انگور است . بر اين اساس زمان ولايتعهدى حضرتش پانصد و بيست و پنج (525 71116 - 71641) روز به طول انجاميده است . خبر مرگ مامون از راه اختران
به نوشته مسعودى: مامون در پيكارى كه با قيصر روم داشت، كنار چشمهاى كه نام آن «بديدون» معروف به «قشيره» بود، خيمه زده بود كه حال او دگرگون شد و حالت لرزه بر اندام او به گونهاى چيره شد كه نتوانست از جاى خود حركت كند، وى فرياد مىكشيد: سرما، سرما، سرد است، سرد است . هرقدر او را پوشانده و اطرافش آتش افروختند، سودى نداشت . كوشش پزشكان نيز سودى نبخشيد، بعد از مدتى مامون چشمان باز كرد و از آن سرزمين جستجو كرد، برخى اسيران آن ديار را حاضر كرده پرسيد: نام اينجا و اين چشمه چيست؟ گفتند: «بديدون» گفت: يعنى چه؟ گفتند: يعنى دو پايت را دراز كن، مامون اين را به فال بد گرفت و پرسيد: نام عربى آن چيست؟ گفتند: «رقه» (اخترشناسان در زايچه مامون چنين استخراج كرده بودند كه او در محل رقه خواهد مرد، اما مامون چه بسيار اتفاق مىافتاد كه از ترس مرگ از نزديك شدن به رقه كناره مىگرفت) . مامون، با شنيدن رقه دانست كه در اين مكان خواهد مرد، سرانجام به تاريخ پنجشنبه 17 رجب سال 218 در همين مكان مرد، او را به شهر «طرسوس» واقع در شمال شامات و جنوب تركيه كنونى در عرض 36 درجه شمالى حمل كرده در آنجا به خاك سپردند، شهر طرسوس را مامون فتح كرد و تاكنون چند نوبت به دست مسلمان و مسيحيان رد و بدل گشته است [13] . [1] ) بحارالانوار: ج49، ص 3 ، 132، 137، نشر مكتبه اسلاميه تهران، 1385ه . [2] ) بحارالانوار: ج49، ص 3 ، 132، 137، نشر مكتبه اسلاميه تهران، 1385ه . [3] ) همان، ج58 ، ص 245 . [4] ) همان، ج49، ص 125 . [5] ) امالى صدوق، ص 68، منشورات اعلمى، بيروت، 1410ه/1990م - علل الشرايع، صدوق، ج1، ص 37، باب 173، نشر مكتبه حيدريه نجف، 1385ه/1966م - بحارالانوار، ج49، ص 129 . [6] ) عيون اخبار الرضا، صدوق ج2، ص 147 - بحار، ج49، ص 132 - فلاسفه شيعه، ص 425 . [7] ) اعيانالشيعه، ج8، ص 411، ذيل ابو سهل الفضل بن نوبخت - فلاسفه شيعه، ص 426 . [8] ) بحار، ج49، ص 152 . [9] ) فرج المهموم، سيد بن طاووس، ص 95، نشر رضى، قم، 1363ش . [10] ) اصول كافى، كلينى، ج1، ص 490 - نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1388ه - عيون اخبارالرضا، صدوق، ج2، ص 162، به كوشش لاجوردى - بحار، ج49، ص 167 - مروجالذهب، مسعودى، ج3، ص 441، دار اندلس ، بيروت . [11] ) مروج الذهب، همانجا - بحار، ج49، ص 143 . [12] ) بحار، ج49، ص 292، 301 و 308 . [13] ) مروج الذهب، ج3، ص 457 .