محسن على بيگى موعودا! ديرهنگامى است كه چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شرارههاى اشتياقت، سوختهايم . باغ آرزوها بهشوق بهارروىتو خزانها را مىشمارد و چكامههاى خونين شقايق را مىنگارد; نرگسها داغ هجر تو بر سينه دارند; عروسان چمن جز به مژده جمال دلارايتسر زحجله عيش برنيارند; اى دستدست كردگار! معراجنشينى بگذار از پرده غيبتبه درآى و رخسار محمدى بنما; كه خيل منتظران در فرودست وعيدهاى دنيايى ، چشم بر بلنداى وعده ديدار تو دارند. اى گوشوار عرش الهى! آرمان انتظار را به ك ولهبار صبر و يقين ، بر دوش مىكشيم و به ترنم آواى ظهور سرخوشيم ; هر صبح و مسا، ياد طلوع تو را در سينه مىپرورانيم و پرتو چهر تو را در ديده نقش مىزنيم. اى اميد بىپناهان ، بيا ... بيا . از ثرى تا به ثريا، دلهاى بىقراران ، شيداى يك نگاهت . از سوىتا ماسوى جانهاى بىپناهان ، نثار قدمهايت . بيا و روزهداران غيبت را به افطار فرج بنشان و قضاى عهد انتظار را دستى برافشان.