الهه قداعى به نام خدايى كه خالق جهانيان است و محبوب قلوب عارفان . با نام تو آغاز مىكنم اى كه به ياد تو و براى تو مىنويسم . انتظار يك درد است . دردى بسيار سهمگين، ولى هر دردى دارويى دارد و داروى اين درد تويى مهدى موعود، اى امام من و اى خاتم امامان! بدون تو جاى يك گل در روى زمين خالى است گلى كه عطر و بويش و حتى رنگش با تمام گلها متفاوت است . گلى كه از شقايق زيباتر است و از ياس هم . و بويش، بوى محمد (ص) و على (ع) را مىدهد . امام من! تو مىدانى كه انسانهاى بسيارى با دلى آكنده از اميد، روزگارى است كه انتظارت را مىكشند و سجادههايى كه شب و روز براى تقاضاى ظهور تو به درگاه معبود يكتا گشوده مىشوند و در اين سجادههاى خيس اشك جاى تصوير تو خالى است . اى مهدى موعود! من جمعههايم را به ياد تو سر مىكنم و مىدانم كه تو در يكى از روزهاى جمعه خواهى آمد و آن جمعه زيباترين جمعه تاريخ استبراى عاشقانت . عاشقان را منتظر گذاشتن پسنديده نيست ولى ما عاشقان تو دوست داريم انتظارت را بكشيم و دائم از درگاه خداوند، آن سرچشمه هستى آمدنت را بخواهيم و عاجزانه التماس كنيم ظهورت را . و از او بخواهيم كه توفيق ديدار تو را از ما نگيرد و بر ما هم اين لطف را روا دارد وقتى كه تو بيايى طوفان برپاست، طوفان عشق! و حتما مىدانى كه در طوفان باران هم خواهد آمد و باران اشك سيل مىآفريند . و دلهاى تشنه ديدارت غوغا مىكنند; زيرا رسيدن به تو رسيدن به عشق هستى است . تو كامل كننده ايمان مؤمنانى و تو درياى شور و عشقى كه روانهاى به سوى باورى پاك، ايمانى آهنين و عزمى راسخ . وقتى كه تو بيايى ريز و درشت معناى واقعى عدالت را خواهند فهميد و آن روز است كه عادلان سر بلندند . وقتى كه تو بيايى آسمان به خاطر تو پيداست و خورشيد به خاطر تو نورافشانى مىكند و دريا به خاطر تو آبى است و زندگى به خاطر تو زيباست . الهه قداعى
بوى نفس انتظار
سلام! راستى «سلام» تنها واژهاى است كه تكرار نمىشود . مىخواهم به عزيزترين عزيزان عالم سلام كنم . سلامى به گرمى قلبهاى تپنده منتظرانت . سلامى به سپيدى ياسهاى زندگى و روح سبز نيلوفران شاداب . مىخواهم ساده و صميمى به سادگى سلامم برايتان بنويسم آقا! آقاجان! نمىدانم الان كجا هستيد؟ در كدام ماواى آسمانى مستقر هستيد؟ ولى دعا مىكنم هر كجا كه باشيد سالم باشيد . من و مادر بزرگم هر شب جمعه در كنار قدمگاهى كه در چند مترى خانهمان استبراى سلامتيتان شمع روشن مىكنيم و نماز زيارت مىخوانيم . اين روزها كه مىگذرد احساس مىكنم كه روح سبز شبنم عاطفه در لفافهاى از زردى پيچيده شده و آرام در كنار غنچه نرگس نجوا مىكند و از بىروحى زندگى مىگويد . . . گل اقاقيايى كه در گلدان چشمانم كاشتهام خيلى وقت است كه شيرينزبانى نمىكند . شاپركى كه يك لحظه از قاصدك جدا نمىشد مدتهاست كه ديگر با او نيست و از «تو» برايم نمىگويد . مهتاب مثل گذشتهها با ماه دمخور نيست . خورشيد هم با ابرها قهر كرده . آقاجان! به خدا دلمان براى ظهورتان از ذره هم ذرهتر شده . آقاجان! از عبور مداوم «جمعه» ها دلتنگ شدهام . ستارههاى درخشان آسمانهاى تابستان وقتى كه با هم سرودى مىخوانند آرامتر مىخوانند تا من ديگر صدايشان را نشنوم . ديگر براى آنها هم غريبه شدم احساس مىكنم در روزهاى بهارى آسمان از يك درد كهنه كه او را آزار مىدهد و روح آبىاش را مريض كرده، مىنالد . زمين هم آهنگ بخل مىنوازد و قصد دارد ما را از تنفس شميم خوش عطر ياسهاى سپيد محروم كند . مادرم هم بعضى روزها فراموش مىكند به شمعدانىها آب بدهد و هميشه به من مىگويد: اگر به شمعدانىها آب بدهى دستان فروتنشان را براى سلامتى «آقا» بالا مىبرند و رو در روى چشمان رنگين كمانى آسمان با او صحبت مىكنند و از «آقا» مىگويند و براى او دعا مىكنند . كاش مىدانستم كه چطور واژه «انتظار» را براى شاگردانم تفسير كنم كاش كسى براى خودم معلم بود و به من مىگفت كه شب جمعه كمى با خودت خلوت كن . . . كاش مىتوانستم همصدا با كسى كه صبح جمعه دعاى ندبه مىخواند بايك بغل اميد، سبد سبد احساس دلتنگى را از شبستان خموش انديشهام دور بريزم . احساس مىكنم در آن عصر جمعه بارانى كه مىآيى شميم تازه نفس ياسها در ذهنم آبپاشى مىشود . به اميد آن روز كه بيايى .