بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گرچه كاركرد واسطهاي و ميانجيگرايانه هرمنوتيك، برخي را بر آن داشت كه در تحليل ريشه لغوي هرمنوتيك ميان آن و خداي واسطه ـ هرمس ـ ارتباط برقرار نمايند (ظاهرا اين برداشت و تحليل نسبت به ساير تحليلها از مقبوليت بيشتري برخوردار است) امّا بايد دانست كه برخي ديگر از محققين به اين تحليل به ديده ترديد مينگرند. به هر تقدير راه ارائه تحليلهاي نوين در اين باب همچنان باز است و پرونده اين مبحث بسته نميباشد.6زماني كه ميخواهيم از هرمنوتيك به عنوان شاخهاي از معرفت و مجموعه تلاشهاي نظري و فكري تحقق يافته تحت اين نام ياد كنيم، يعني به حوزه عام هرمنوتيك نظر داشته باشيم حرف«s» را در انتهاي آن قرار ميدهيم و «hermeneutics» تلفظ ميكنيم. گرچه برخي نظير جيمز رابينسون ذكر «s» را لازم ندانستهاند.7صرفنظر از استعمال اين واژه به عنوان شاخهاي از دانش و معرفت كه با حرف «s» همراه است، هرمنوتيك بدون «s» در معناي اسمي و وصفي نيز به كار ميرود.در كاربرد اسمي اين واژهگاه حرف «s» در انتهاي آن ذكر ميشود و گاه ذكر نميشود. در اين كاربرد، هرمنوتيك نامي براي شاخهها، گرايشها و مكتبهاي مختلف موجود در حوزه تفكر هرمنوتيكي به شمار ميرود. براي نمونه ميتوان به تركيبهايي نظير هرمنوتيك كتاب مقدس، هرمنوتيك ادبي، هرمنوتيك روششناختي، هرمنوتيك هيدگر و...، اشاره كرد.كاربرد وصفي اين واژه به دو صورت «hermeneutic» و «hermeneutical» است. به عنوان مثال گفته ميشود ميتوان به تركيبهايي مانند نظريه هرمنوتيكي(hermeneutic theory)، الهيات هرمنوتيكي (hermeneutic theology)، واقعه هرمنوتيكي8 (hermeneutical event)، موقعيت هرمنوتيكي9(hermeneutic situation) و...، اشاره كرد.با اين همه، دقت و موشكافي در ريشهيابي لغوي واژه هرمنوتيك كمكي به شناخت ماهيت هرمنوتيك معاصر و دامنه مباحث آن نميكند. گسترش قلمرو مباحث هرمنوتيك و تحولات و چرخشهاي دروني آن در ارتباط منطقي با معناي لغوي و ريشههاي آن نبوده است تا در سايه واژهشناسي هرمنوتيك بتوان راهي به سوي درك عميقتر آنچه كه امروزه به نام هرمنوتيك مورد بحث قرار ميگيرد، جستجو كرد. از اين رو فايده چنداني بر ريشهشناسي لغوي آن و بررسي تاريخي استعمال اين واژه در آثار متفكرين يونان باستان نظير افلاطون و ارسطو مترتب نميشود. به همين دليل از ذكر مباحث تفصيلي در اين زمينه خودداري ميشود.
2ـ تعريف هرمنوتيك
در طول تاريخ نه چندان طولاني هرمنوتيك، تعريفهاي متنوعي از آن ارائه شده است كه هريك به نوبه خود، معرّف و نشانگر ديدگاهي خاص درباب اهداف و وظايف اين شاخه معرفتي است. پيش از داوري نهايي درباب امكان ارائه تعريفي جامع و همه جانبه از هرمنوتيك كه تلاشهاي فكري گذشته و حال هرمنوتيكي را پوشش دهد، مناسب است كه به پارهاي از تعريفهاي عرضه شده اشاره داشته باشيم. فهم صحيح هريك از اين تعريفها نيازمند توضيحي مختصر در مورد زمينههاي شكلگيري هريك از آنهاست. اين زمينهها، گوياي تلقي صاحبان اين تعريف از اهداف و كاركردهاي هرمنوتيك است.1ـ جان مارتين كلادنيوس (1759-1710) علوم انساني را مبتني بر هنر تفسير (Auslegekunst) ميدانست و هرمنوتيك را نام ديگر اين هنر قلمداد ميكرد.در فهم عبارات گفتاري و نوشتاري ابهاماتي رخ ميدهد كه فهم كامل آنها را دچار مشكل ميكند. هرمنوتيك، هنر دستيابي به فهم كامل و تامّ عبارات گفتاري و نوشتاري است. اين هنر مشتمل بر مجموعهاي از قواهد است. يعني چيزي شبيه به منطق، كه مددكار مفسر در رفع ابهامات متن ميباشد.102ـ فردريك آگوست وُلف در سخنرانيهاي سالهاي 1785 تا 1807 درباره «دائرةالمعارف مطالعات كلاسيك»، هرمنوتيك را چنين تعريف ميكند: «علم به قواعدي كه به كمك آن معناي نشانهها درك ميشود.» هدف از اين علم، درك انديشههاي گفتاري و نوشتاري شخص مؤلف يا گوينده، درست مطابق آنچه او ميانديشيده است، ميباشد. اين تلقي از تفسير و كاركرد هرمنوتيك، عمل فهم را نه تنها نيازمند درك زبان متن، بلكه نيازمند دانش تاريخي نيز ميداند. مراد از دانش تاريخي، شناخت زندگي مؤلف و شرايط تاريخي و جغرافيايي سرزمين او ميباشد. مفسّر ايدهآل كسي است كه هرآنچه مؤلف ميدانسته است او نيز بداند.113ـ فردريش ارنست دانيل شلاير ماخر (1834-1768) به هرمنوتيك به مثابه «هنر فهميدن» مينگريست. او مسأله بدفهمي و سوء فهم را مورد توجه قرار داد و بر آن بود كه تفسير متن دائما در معرض خطر ابتلاء به سوء فهم قرار دارد. از اين رو هرمنوتيك به عنوان مجموعه قواعدي متديك و روشآموز، بايد براي رفع اين خطر به استخدام درآيد. بدون وجود چنين هنري، راهي براي حصول فهم وجود نخواهد داشت.12تفاوت اين تعريف با تعريف اول آن است كه كلادنيوس نياز به هرمنوتيك را تنها در مواضعي ميدانست كه ابهامي در راه فهم متن رخ مينمايد، اما شلاير ماخر مفسّر را دائما و در هر فهمي از متن نيازمند به هرمنوتيك ميداند؛ زيرا هرمنوتيك مورد نظر او براي رفع ابهام تعبيه نشده است، بلكه دانشي است كه مانع سوء فهم ميشود و امكان سوء فهم، احتمالي است كه همواره وجود دارد. به تعبير ديگر در نظر كلادنيوس، اصل بر صحيح بودن فهم و تفسير است و جريان فهم متن روال عادي و طبيعي خود را دارد مگر آنكه ابهام و مشكلي پيش آيد و هرمنوتيك دانشي كمكي (Auxiliary Science) براي رفع ابهام و پيچيدگي به حساب ميآيد. حال آنكه در تلقي شلاير ماخر، اصل بر سوء فهم است مگر آنكه به كمك قواعد هرمنوتيك از بدفهمي پرهيز شود. پس گرچه هر دو به هرمنوتيك به عنوان هنري مشتمل بر مجموعهاي از قواعد مينگريستند، اما محتواي اين قواعد و غرض از تنظيم آنها با يكديگر متفاوت است.4ـ ويلهلم ديلتاي (1911-1833) هرمنوتيك را دانشي ميداند كه عهدهدار ارائه روششناسي علوم انساني است. هدف اصلي تلاش هرمنوتيكي او، ارتقاء اعتبار و ارزش علوم انساني و هم طراز كردن آن با علوم تجربي بود.از نظر وي سرّ اطمنيان آور بودن قضاياي علوم تجربي، در وضوح و روشني روششناسي آن نهفته است و براي اينكه علوم انساني هم علم (Science) باشند لازم است كه متدولوژي آن تنقيح شود و اصول و بنيانهاي مشترك و استوار آن كه پايههاي تمام تصديقات و قضاياي علوم انساني است. روشن و آشكار گردد.135 ـ يكي از نويسندگان معاصر آلماني به نام بابنر (Bubner)در مقاله «هرمنوتيك استعلايي» كه در سال 1975 نگاشت، هرمنوتيك را به «دكترين فهم» تعريف كرد.14اين تعريف با هرمنوتيك فلسفي مارتين هيدگر و هانس گادامر تناسب كاملي دارد؛ زيرا هدف از هرمنوتيك فلسفي توصيف ماهيت فهم است. هرمنوتيك فلسفي برخلاف هرمنوتيكهاي گذشته نه به مقوله فهم متن منحصر ميشود و نه خود را در چهارچوب فهم علوم انساني محدود ميكند. هرمنوتيك فلسفي به مطلقِ فهم نظر دارد و درصدد تحليل واقعه فهم و تبيين شرايط وجودي حصول آن است.اين تعاريف پنجگانه تنها بخشي از تعريفهاي قابل ارائه را تشكيل ميدهد. با وجود اين در بيان اين نكته كه گستره مباحث هرمنوتيك و نوع تلقيها از آن بسيار متنوع و گسترده است، كفايت ميكند. اين تعاريف به خوبي نشان ميدهند كه چگونه قلمرو مباحث هرمنوتيك همگام با سير تاريخي، تنوع و وسعت بيشتري پيدا كرده و از حدّ معرفي هرمنوتيك به مثابه راهنمايي براي تفسير متون ديني و حقوقي تا حدّ معرفي آن به مثابه تأملي فلسفي در باب ماهيت فهم و شرايط وجودي حصول آن، ارتقاء يافته است.اين گستره وسيع، به روشني نشان ميدهد كه هيچ يك از تعاريف فوق توان آن را ندارد كه معرّف همه تلاشهاي نظري موسوم به هرمنوتيك باشد. اين ناتواني به تعاريف مذكور منحصر نميشود، بلكه عملاً امكان ارائه تعريفي جامع كه همه نحلهها و گرايشهاي هرمنوتيكي را پوشش دهد، وجود ندارد؛ زيرا نگاههاي متفاوتي كه در باب رسالت و هدف و كاركرد هرمنوتيك وجود دارد، گاه كاملاً متباين و غيرقابل جمع ميباشند. به عنوان مثال ويلهلم ديلتاي، هرمنوتيك را دانشي در خدمت فهم متون نميداند، بلكه آن را از سنخ متدولوژي و معرفتشناسي دانسته و آن را در خدمت علوم انساني به طور عام ميخواهد. از طرف ديگر هرمنوتيك فلسفي كه با هيدگر شروع ميشود، در ديدگاهي كاملاً متفاوت، شأن هرمنوتيك را ارائه روش ندانسته و رسالت آن را به جاي متدولوژي، تأمل فلسفي در باب بنيانهاي هستيشناسي فهم و تبيين شرايط وجودي حصول آن ميداند، و هرمنوتيك را از سطح متدلوژي و معرفتشناسي به سطح فلسفه و هستيشناسي (Ontology) ارتقاء ميدهد. در چنين گسترهاي از مباحث و چرخشهاي راديكال و عميق در اهداف و رسالتهاي هرمنوتيك، چگونه ميتوان انتظار داشت كه تعريفي واحد و جامع، گويا و معرّف همه اين تلاشهاي فكري و نظري باشد؟