بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
نكته ديگري كه آگوستين بر آن تأكيد ميكند آن است كه وقتي جملهاي را ميشنويم، به دنبال درك نفس كلمه و فرم خاص و زبان محسوس آن نيستيم، بلكه در جستجوي درك چيزي هستيم كه گوش قادر به شنيدن آن نيست و فراتر از زبان محسوس است. وي آن را كلمه دروني (verbum) يا خردي (reason) ميداند كه در زبان و كلمات محسوس پنهان شده است. اين كلمه دروني به گونهاي القا نشده است كه با بدن و اندام حسي نظير گوش قابل شنيدن باشد. زبان ما ترجمان دقيق انديشههاي دروني ما نيست و زبان عرضي و محسوس نميتواند تجلي كامل و تمام عيار معناي دروني (verbum) باشد. همانطور كه در عالم تكوين كلمه خدا يعني مسيح نميتواند دقيقا همان چيزي باشد كه از ازل با خداوند بوده است. گرچه تجلي خدا از آن جهت كه تجلّي است، تامّ و كامل است.معناي دروني ما برخاسته از معرفت ضمني ماست و به همين دليل زبان ما كه برخاسته از شهود واضح نيست، بهطور نامحدود شكلپذير و متنوع است.33اين ايده آگوستين نيز بسيار مورد توجه گادامر قرار گرفت و در مواضعي از كتاب حقيقت و روش به آن ميپردازد و از آن در بسط نظريه تفسيري خويش الهام ميگيرد.34فردريش ويلهلم نيچه (1900-1844) فيلسوف آلماني را نيز بايد از كساني دانست كه ريشههايي از افكار هرمنوتيكي معاصر در انديشهها و مكتوبات او يافت ميشود. از مهمترين اين انديشهها، اعتقاد نيچه به تأويلي بودن همه فهمهاست. نيچه بر آن است كه حقايق و واقعيت ناب فرا چنگ فهم ما نميآيد، بلكه آنچه ما از آن به فهم ياد ميكنيم، افسانههايي است كه متأثر از برداشتها و تأويلهاي ماست. اين تفسير و تأويلها برخاسته از چشماندازها (perspectives)و نگرشهاي ماست. هر كدام از غرائز بشر داراي چشمانداز خاص خود است و ميكوشد ديدگاه خود را بر گرده ديگر غرائز تحميل كند.مقولات عقل كه قدرت فاهمه ما را تشكيل ميدهد نيز در زمره افسانهها هستند. واقعيت آنها بيش از چشماندازهاي منطقي نيست كه خود را به صورت حقايق ضروري مينمايند.35ايده تفسيري بودن فهمها بسيار مورد تأكيد هرمنوتيك فلسفي است و هيدگر در بحثهاي خويش در كتاب هستي و زمان، نشان ميدهد كه فهم ما از اشياء و اشخاص و خودمان دائما هرمنوتيكي است و مراد او از «فهم هرمنوتيكي» مسبوق بودن فهم به پيش ديد(fore Sight) و پيش ساختار (fore Structure)است كه تناسب زيادي با بحث نيچه در تأثيرپذيري ادراكات از چشماندازها دارد.بحث ديگر نيچه كه رنگ هرمنوتيكي دارد، تلقي او از حقيقت است. نتيجه طبيعي اعتقاد به تفسيري بودن همه فهمها آن است كه حقيقت به معناي مقبول و رايج آن يعني اعتقاد مطابق با واقع، در دسترس ما نيست، بلكه فهمهاي ما افسانههايي هستند كه برخي سودمندتر از برخي ديگرند. اين سودمندي اگر پايدار و ثابت و دائمي باشد، رنگ حقيقت بر آن ميزنيم و آنها را حقايق بيچون و چرا قلمداد ميكنيم.بسياري از آدميان تمايل دارند كه دانش داشته باشند و دانش، از قضاياي ثابت و حقايق مطلق سامان يافته است. از اين رو به واقعيت گذران حقيقت بيتوجهي نشان ميدهند و آنها را همچون هستيهاي ثابت مينگرند و توجه نميكنند كه حقيقت از سنخ صيرورت و شدن (becoming) است نه از سنخ هستهاي ثابت. سرّ اين تمايل به دانش دوستي يا خواست دانستن، در ميل انسان به قدرت نهفته است. اراده معطوف به قدرت آدمي و تمايل او به تفوق، او را وا ميدارد كه از دانش، ابزاري براي اِعمال قدرت بسازد و اين امر موجب آن است كه واقعيت اشياء و انسانها را آنگونه كه هست ـ در حال شدن ـ نبيند و برداشتها و تفسيرهاي برخاسته از چشماندازهاي خويش را حقايق بيچون و چرا و ثابت بينگارد.36در هرمنوتيك فلسفي معاصر نيز حقيقت (Truth) به معناي رايج و سنتي آن رخت بر ميبندد؛ زيرا تأكيد هرمنوتيك فلسفي بر آن است كه مفسّر و فهمكننده در عمل فهم ناظر بيطرف نيست. در تفسير يك متن يا تفسير يك اثر هنري يا تحليل يك حادثه تاريخي، افق معنايي مفسّر و ذهنيت و پيشداوريهاي او دخالت ميكنند و انتظار اينكه افق معنايي حادثه يا متن بدون دخالت و رنگپذيري از ذهنيّت مفسّر، فرا چنگ آيد، انتظار بيجا و ناممكني است.در انديشههاي متفكريني نظير لودويك ويتگنشتاين و ادموند هوسرل نيز مباحثي يافت ميشود كه با برخي مباحث هرمنوتيكي قرابت دارد. هيدگر روش پديدارشناسي خود را از استادش ادموند هوسرل آموخت.هيدگر پاسخ به پرسش از معناي هستي (Being) را پديدارشناسي دازاين و تحليل وجود انساني ميداند. روش اين تحليل برهاني و استنتاجي نيست؛ زيرا استنتاج سعي در استخراج آن از امر ديگر است. حال آنكه از غيروجود نميتوان چيزي درباب وجود استنتاج كرد. تنها راه شناخت و تحليل وجود انساني، روش پديدارشناسي وجود است. وجود ميتواند خود را نشان بدهد و از راه نشان دادن وجود ميتوان به معناي هستي (Being) پي برد.هيدگر به تأثيرپذيري خود از هوسرل به ويژه از كتاب «پژوهشهاي منطقي» او اعتراف ميكند و شاهد آن، تقديم كتاب «هستي و زمان» به ادموند هوسرل است. البته اين تأثيرپذيري به هم فكري و همسويي نظري نينجاميد. هوسرل به دنبال آن بود كه فلسفه را بر پايههايي يقيني و استوار بنا كند (نظير دكارت) و شأني همسان با علم بيابد. حال آن كه هيدگر هدف ديگري را دنبال ميكرد يعني پاسخ به پرسش از معناي هستي. به همين دليل است كه هوسرل با بيرون شمردن هيدگر از زمره پديدارشناسان بر او خرده ميگرفت كه وي در مذهب اصالت وجود بشري ساكن مانده و حتي به سطح فلسفه هم نرسيده است.37با اين اشارات مختصر اين واقعيت آشكار شد كه مباحث هرمنوتيكي، تماما منحصر در مكتوبات رسمي و نحلههاي شناخته شده هرمنوتيكي نيست و مباحث فراواني يافت ميشود كه گرچه نام و نشاني از هرمنوتيك ندارند، اما در اساس و درونمايه با مباحث رسمي هرمنوتيكي قرابت دارند. با روشن شدن اين واقعيت كه «هرمنوتيك بينام» نيز وجود دارد، به سراغ انديشه اسلامي و عالمان ديني مسلمانان ميرويم تا زمينه مباحث هرمنوتيكي را در اين حوزه تفكر و انديشه مشاهده كنيم.
8ـ عالمان اسلامي و هرمنوتيك
واژه هرمنوتيك مانند ديگر عناوين نوظهور نظير فلسفه تحليلي، زبانشناسي، فلسفه زبان و نشانهشناسي در شاخههاي مختلف معارف اسلامي ردّپايي ندارد و عالمان اسلامي اعم از متكلمين، فلاسفه، اصوليين و مفسرين به طور رسمي و تحت اين عنوان بحثي را ارائه نكردهاند. اما همانطور كه در ذيل بحث «هرمنوتيك بينام» اشاره داشتيم اين امكان وجود دارد كه پارهاي مباحث مرتبط با مباحث رايج هرمنوتيكي در حوزه تفكر ديني ما راه يافته باشد. در اينجا به بررسي اين امكان ميپردازيم، ولي پيش از ارائه گوشههايي از اين گونه مباحث، ذكر اين نكته لازم است كه نحلههاي هرمنوتيكي، متنوع است و چه بسا مبحثي با گرايشي خاص در هرمنوتيك تناسب داشته باشد، اما هيچ وجه تشابهي با ديگر شاخههاي هرمنوتيكي نداشته باشد. همانطور كه در ذيل بحث قلمرو هرمنوتيك و اهداف هرمنوتيك به تفاوت جدّي و گاه غيرقابل جمع گونههاي مختلف هرمنوتيك اشاره شد.