هرمنوتيك فلسفي و قرائتهاي مختلف از دين
حسن رضايي مهر (1) چكيده:
هرمنوتيك شامل مجموعه بحثهايي درباره تفسير متن و فهم آن است. در واقع، علمي است كه متكفل بيان شيوه فهم و مكانيزم تفسير متون است. براي هرمنوتيك ميتوان دو اصطلاح عام و خاص تصور كرد. اصطلاح عام آن، هر نوع پژوهشي را در باب تفسير متن شامل ميشود و اصطلاح خاص آن ناظر به مباحثي است كه معناي متن را با توجه به فضاي فرهنگي و علمي ذهن مخاطب در نظر ميگيرد. هرمنوتيك فلسفي رويكردي جديد در باب تفسير متن است كه مبتني بر مفسرمحوري است. نظريه قرائتهاي مختلف از دين، مبتني بر همين مبناي تفسيري هرمنوتيك مدرن است. آنچه در پي ميآيد نگاهي منتقدانه به مباني هرمنوتيك مدرن و قرائتهاي مختلف از دين و نوع ارتباط آنها با يكديگر است. هرمنوتيك فلسفي يكي از رويكردهاي مدرن در باب تفسير متن به حساب ميآيد. خصوصيات مبنايي اين رويكرد فلسفي به تفسير متن، باعث شده است تا از سويي مورد توجه و بررسي اهل نظر و انديشه قرار گيرد و از سويي ديگر منشأ پيدايش و يا مستند برخي مكتبهاي فلسفي ديگر شود. بحث قرائتهاي مختلف از دين كه در سالهاي اخير مورد توجه و تبليغ قرار گرفته، اثر پذيرفته از همين رويكرد فلسفي در باب تفسير متن است؛ به گونهاي كه ميتوان گفت پشتوانه مبنايي بحث قرائتهاي مختلف از دين، هرمنوتيك فلسفي است. البته اثبات اين نكته متوقف بر بيان حقيقت هرمنوتيك فلسفي و مباني آن است تا از اين رهگذر بتوان به ميدان نقد و ارزيابي بحث قرائتهاي مختلف از دين وارد شد. از اين رو، بحث خود را با مطالبي در باب هرمنوتيك فلسفي آغاز ميكنيم. البته پيش از آن، نگاهي معناشناسانه به مفهوم هرمنوتيك و برخي متعلقات آن لازم به نظر ميرسد. چيستي هرمنوتيك
هرمنوتيك (2) از كلمه يوناني hermeneuien به معناي تفسير كردن گرفته شده است. در اصطلاح هم، شامل مجموعه بحثهايي درباره تفسير متن و فهم آن است. در قرون وسطا، هرمنوتيك را به معناي تفسير و تأويل كتاب مقدس به كار ميبردند و به تعبير پل ريكور (از نظريهپردازان هرمنوتيك معاصر) علمي است كه متكفل بيان شيوه فهم و مكانيزم تفسير متون است. (3) بنابراين، دو ركن اساسي و دو گزينه مهم قابل بررسي در اين بحث وجود دارد: فهم و متن. در واقع، اجزاي كليدي هرمنوتيك اين دو گزينه است. هم بايد مكانيزم فهم تبيين شود و هم معناي متن مورد توجه قرار گيرد. با توجه به قلمرو اين بحث ميتوان براي هرمنوتيك دو اصطلاح عام و خاص تصور كرد. اصطلاح عام هرمنوتيك شامل هر نوع پژوهشي در باب تفسير متن ميشود و به تبع آن، در برگيرنده تمامي مكتبها و رويكردهاي مختلف در زمينه تفسير متن است. بنابر اصطلاح عام، مباحثي از قبيل بحث الفاظ اصول كه به نوعي مرتبط با تفسير و فهم متن و مراد مؤلف است، جزء مباحث تفسير متن به حساب ميآيد. اصطلاح خاص اين مفهوم هم ناظر به مباحثي است كه معناي متن را در ارتباط با فضاي علمي و فرهنگي مخاطب بررسي ميكند. از اين رو، دانشمندان هرمنوتيك به گروه خاصي كه در اين زمينه پژوهش ميكنند، اطلاق ميگردد. هرمنوتيك به معناي عام آن با پيدايش متن پيدا شده اما هرمنوتيك به معناي خاص آن و به عنوان شاخهاي از شاخههاي علوم و علمي مستقل حدود دو يا سه قرن قدمت دارد كه از آن به هرمنوتيك مدرن ياد ميشود. شايان ذكر است كه متن در اين بحث شامل هر چيزي است كه مفيد معنايي باشد. بنابراين، غير از مكتوبات، سخنان، اثرهاي هنري، طبيعت، هستي و هر منظرهاي كه متضمن معنايي در درون خود است، متن محسوب ميشود. بنيانگذاران هرمنوتيك مدرن
در تاريخ اين رشته علمي به انديشمندان نامآوري برميخوريم كه هريك در استخوانبندي و ارتقاي آن نقش اساسي داشتهاند. اولين كسي كه در باب هرمنوتيك كتاب نوشت، يوهان رامباخ بود كه در سال 1723 كتابي با عنوان نهادهاي هرمنوتيك قدسي نوشت. اين كتاب را ميتوان سرآغاز هرمنوتيك نوين قلمداد كرد. كلادنيوس نيز در سال 1742 كتابي با عنوان درآمدي بر تفسير از سخنها و كتابهاي خردمندانه نگاشت و در آن، اين نكته را بيان كرد كه در تفسير متن، آنچه مهمترين محور به حساب ميآيد، نيت مؤلف است؛ زيرا ما در تفسير متن به دنبال فهم مراد و مقصود مؤلف هستيم نه چيز ديگر. (4) شلايرماخر نيز يكي از شخصيتهاي مشهور، بلكه بنيانگذار اين علم نوين قلمداد ميگردد. اگوست بك و ديلتاي از ديگر دانشمندان هرمنوتيك نوين به حساب ميآيند كه هر كدام با ارائه نظريههايي، تحولاتي در هرمنوتيك به وجود آوردند. در خصوص هرمنوتيك فلسفي بايد گفت آنچه در اين رويكردي فلسفي اتخاذ شده، غير از رويكرد متداول در باب فهم است؛ يعني فهم در اين مكتب فلسفي، دستيابي به مراد و مقصود مؤلف متن نيست (چنان كه كلادينوس و ديگران ميپنداشتند) بلكه آنچه مهم است فهم مفسر است و اين كه مفسر از متن چه ميفهمد. اين رويكرد بر اين مبنا استوار بود: «آنچه ما قابل فهم ميشماريم، معلول عوامل پنهان و مقدري است كه فهم ما قبل از تفكر، واجد آن بوده است. به تعبيري ميتوان گفت تفسير مستلزم پيش فرض است؛ يعني هر تفسيري حتي تبيينهاي علوم طبيعي نيازمند پيش فرض هستند. قبل از پرداختن به زمينشناسي ما سنگ و صخره را به عنوان سنگ و صخره فهم ميكنيم و سپس بر روي آن مطالعه مينماييم.» (5) از آنجا كه تكيهگاه اين مكتب تفسيري، بر وجودشناسي است، هرمنوتيك فلسفي ناميده شده است. بر طبق گزارههاي اين مكتب، فهم ما از وجود و نيز وجود انسان، دقيقا در تفسير ما از متون و فهم متن دخيل و تأثيرگذار است. بديهي است نتيجه چنين رويكردي آن خواهد بود كه تحقق فهم، دائما متوقف بر افق خاص مفسر است كه در رتبه قبل از فهم متن قرار دارد و ما بدون سهمبخشي به آن افق خاص (كه همان افق ذهني مفسر است) نميتوانيم به هيچ فهمي از هيچ متني نايل آييم. افق ذهني مفسر هم، شامل پيشفرضها و پيشداوريهاي ذهني اوست كه از وجود گرفته شده و مبتني بر هستيشناسي و پديدارشناسي است و طبعا در مراجعه به جهان و پديدارها دائما تحولپذير است؛ يعني مفسر با يك سري پيشفرضها و پيشفهمهاي ذهني دائما متغير به سراغ متن ميرود. بنابراين، فرايند فهم چيزي جز اتحاد افق معنايي متن و افق معنايي مفسر نيست و آنچه را مفسر از متن با ملاحظه سلايق خود ميفهمد مهم است نه كشف مراد مؤلف و از اين روست كه هرمنوتيك فلسفي در فرايند فهم، مفسر محور است نه مؤلف محور. در تكوين هرمنوتيك فلسفي دو انديشمند مؤثر بودند بلكه بانيان اين رويكرد هرمنوتيكي خاص به شمار ميآيند: هيدگر و گادامر. هيدگر وجودشناسي را به جاي روششناسي و معرفتشناسي قرار داد و هرمنوتيك را از حوزه معرفتي به حوزه فلسفي و وجودشناسي كشاند. گادامر، انديشمندي لهستاني است كه در برسلاو سابق (ورتسلاو فعلي) به دنيا آمد. (6) او هرچند از شخصيتهايي مانند ديلتاي متأثر شده بود، اما شاگرد هيدگر بود و بيشترين تأثير را از او پذيرفت. گادامر در تبيين و تثبيت هرمنوتيك فلسفي، كوششهاي ژرفي انجام داد؛ به گونهاي كه شخصيت برجسته اين مكتب فكري به حساب ميآيد. (7) زيرساختهاي تفكر هيدگر و گادامر
مبناي فكري هيدگر و گادامر، دخالت پيشفرضها و ذهنيات مفسر در تفسير متن است. هيدگر معتقد است براي هر تفسيري پيشفرض يا پيشفرضهايي لازم است. حتي تفسيرهاي مربوط به علوم طبيعي، پيشفرض طلبند. پيشفرضي كه ما از وجود يا وجود انسان داريم، كاملاً در تفسير متون دخيل است. او معتقد است واژهها داراي مفاهيم غير متغير مستقل از كاربردشان نيستند. بنابراين، گذشتگان از برخي مفاهيم چيزي ميفهميدند كه ممكن است ما خلاف آن را بفهميم. هيدگر در باب تفسير يك متن به نحو قطعي، حرف صريحي ندارد، فقط قائل به تأثير و دخالت پيشفرضهاي مفسر در تفسير متن است. به همين جهت، ممكن است اين تفسير در زمانهاي مختلف، دستخوش تغيير و تبدل هم گردد. (8) گادامر نيز همين رويكرد يعني دخالت سلايق و پيشفرضهاي مفسر را در تفسير و فهم متن دخيل ميداند. به عبارتي، افق معنايي مفسر كه همان انتظارات، پرسشها، عقايد و سلايق اوست، با افق معنايي متن ادغام ميشود؛ بدين معنا كه شناسنده (مفسر) با پيشفرضهاي از پيش تعيين شده به سراغ متن ميرود و هيچ متني فارغ از افق معنايي مفسر، قابل فهم نيست. (9) بديهي است نتيجه چنين مبنايي آن خواهد بود كه هميشه فهم ما از يك متن، فهمي عصري و وابسته به فضاي ذهن خاص مفسر باشد. از اين رو، هيچگاه جزم و اطمينان به معناي يك متن براي ما امكانپذير نخواهد بود و هيچ تفسيري را نميتوان دائما قطعي و صحيح دانست. خاستگاه هرمنوتيك فلسفي و چالشهاي فرارو
با توجه به مباني انديشه هرمنوتيك فلسفي، ميتوان خاستگاه اين رويكرد تفسيري را، اعتبار همه فهمها حتي در يك موضوع واحد دانست؛ بدين معنا كه به مقتضاي اين رويكرد، در واقع فهم صحيح و غيرصحيح وجود ندارد. توضيح آن كه در باب تفسير متن، برخي مؤلفمحورند و معتقدند ما در فرايند تفسير و فهم، به دنبال فهم مراد مؤلف هستيم، نه چيز ديگر؛ يعني ميخواهيم آنچه را مؤلف ميخواسته بگويد، دريابيم. از اين رو، مفسر تمام همت خود را به كار ميبرد تا با كمك قرائن و شواهد معتبر به مراد مؤلف دست پيدا كند و اين امر در خصوص متون ديني بسيار جدي است؛ زيرا اساس بندگي و عبوديت كه پس از اعتقاد به خدا، امتثال اوامر و ترك نواهي اوست، زماني محقق ميگردد كه بتوانيم مراد واقعي او را از متن ديني دريابيم. براي ما مهم آن است كه مراد واقعي و مقصود حقيقي حضرت احديت دست پيدا كنيم. در مقابل، گروهي مفسرمحورند؛ يعني معتقدند آنچه در فرايند تفسير براي آنها مهم است، فهم و برداشت مفسر است نه مراد مؤلف. اين گروه، تفسير را تركيبي از افق معنايي مفسر با افق معنايي متن تلقي ميكنند. در اين ديدگاه كشف مراد مؤلف مهم نيست. آنچه مهم و محور است، برداشت مفسر است؛ اگر چه خلاف مراد مؤلف باشد. افرادي مانند هيدگر و گادامر نيز كه حقيقت فهم را متوقف بر پيشدانستهها و سلايق و انتظارات مفسر ميدانستند، جزء مفسرمحورها به شمار ميآيند. اين رويداد هرمنوتيكي به متن (مفسرمحوري) از جهات عديدهاي نقدپذير است كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم: 1ـ از آنجا كه هرمنوتيك فلسفي مبتني بر مفسرمحوري است و رأي مفسر را بر مراد و مقصود مؤلف ترجيح ميدهد، قهرا به نسبيت معرفت شناختي منتهي ميگردد؛ زيرا در صورت وجود تفسيرها و فهمهاي مختلف و متناقض نسبت به يك اثر و با توجه به اعتبار همه آنها (چنان كه مدعاي قائل است) بايد همه آنها بدين دليل كه با پيشفرضهاي مفسرين صورت پذيرفتهاند، تفاسيري صحيح و معتبر باشند و روشن است كه تصحيح دو تفسير متناقض نسبت به يك متن، امري غير معقول است، در حقيقت، در اين ديدگاه چون ملاك و معياري براي تشخيص صحيح و غيرصحيح وجود ندارد، در فرايند تفسير به چيزي جز شكاكيت معرفتي نخواهيم رسيد. (10) 2ـ اينكه فهم مراد و مقصود مؤلف بدون لحاظ پيشفرضهاي مفسر امكانپذير نيست و به تعبيري توقف شناخت پيام واقعي مؤلف كه در قالب متن آمده است بر دخالت دادن سلايق و ذهنيتهاي مفسر، ادعايي بدون دليل است. افرادي مانند گادامر بر اساس كدام برهان عقلي و منطقي به اين نتيجه رسيدهاند كه مقوله تفسير، جز با اتحاد افق معنايي متن و افق فهم مفسر تحققپذير نبوده و دستيابي به مراد مؤلف بدون دخالت دادن ذهنيتها و سلايق مفسر، امري غير ممكن است؟! آيا واقعا بدون دخالت دادن سلايق فردي مفسر و اوضاع شخصي و روحي او نميتوان به فهم مراد مؤلف دست يافت؟! بديهي است التزام به چنين امري محتاج دليل است. مگر اين كه ادعا كنند كه آنها به دنبال كشف مراد مؤلف نيستند كه در اين صورت بايد پاسخ دهند كه انگيزه آنها از تفسير متن چه بوده است و به چه منظور به تفسير متني خاص روي آوردهاند. تحقيقاتي كه عقلاي عالم روي اسناد رسمي و سري و يا مكاتبات بزرگان و انديشمندان انجام ميدهند به چه منظور است؟ آيا انگيزه جز دستيابي به محتواي آنها كه همان مراد مؤلفشان است انگيزه ديگري داشتهاند؟! 3ـ سيره عقلا بيانگر اين واقعيت است كه هر صاحب خردي كه به مطالعه متني مينشيند، در پي آن است كه مراد مؤلف را دريابد. از اين رو، تمام تلاش خود را صرف مقدمات رسيدن به چنين فهمي ميكند و آنچه او را در رسيدن به اين هدف ياري ميرساند، انجام ميدهد. و چه بسا خود را به افق زماني متن منتقل ميكند تا از اين طريق به مشخصههاي زماني و مكاني حتي روحيات شخصي مؤلف نزديكتر شود تا بتواند مراد او از متن را بهتر دريابد. بنابراين، هرمنوتيك فلسفي با تأكيدش بر عدم اهتمام به كشف مراد مؤلف، با سيره و روش عقلا در تغاير است. 4ـ وقتي اين مسأله برهاني شد كه هدف از تفسير، كشف مراد صاحب متن است، قائلين به هرمنوتيك فلسفي كه قائل به محوريت مفسر هستند، بايد اول اين مسأله را اثبات كنند كه بدون توجه به پيشفرضها و دخالت دادن سلايق مفسر در فرايند تفسير، دسترسي به مراد مؤلف امكان ندارد، آنگاه از لزوم دخالت دادن سليقهها و ذهنيتها و روحيات خاص مفسر در فرايند فهم سخن برانند؛ زيرا با فرض عدم توقف فهم مراد مؤلف بر سلايق مفسر، جايي براي مقتضيات مفسرمحوري باقي نخواهد ماند و قائلين به هرمنوتيك فلسفي تاكنون دلايل محكمي بر توقف فهم مراد مؤلف بر دخالت دادن ذهنيتهاي مفسر در تفسير متن ارائه ندادهاند. 5ـ انسان در مواجهه با متني كه مربوط به زمان حال نيست با دو نوع فهم و برداشت روبروست: يكي كشف و فهم مراد صاحب آن متن، مستقل از ملاحظات مربوط به متن و ديگري فهمي مطابق با ملاحظه سلايق مفسر. حال اگر كسي فقط در پي كشف مراد مؤلف است نه چيز ديگر (يعني مهم برايش، فهم اين است كه مؤلف چه ميخواسته بگويد.) هرمنوتيك گادامري نسبت به ارائه طريق براي دستيابي به چنين فهمي ناتوان است؛ زيرا آنچه را هرمنوتيك فلسفي برميتابد فقط قسم دوم است كه متكي بر ناديده انگاشتن مراد مؤلف است. (11) خويشاوندي مبنايي هرمنوتيك و بحث قرائتهاي مختلف
يكي از مباحثي كه به تازگي توسط برخي از انديشمندان مسلمان به آن دامن زده شده، بحث قرائتهاي مختلف از دين است كه در باب فهم گزارهها و تفسير متون ديني منطقي بر رويكرد هرمنوتيك فلسفي است. عينيت نتيجهاي كه از بحث قرائتهاي مختلف و هرمنوتيك فلسفي به دست ميآيد، تداعي كننده نوعي قرابت و خويشاوندي مبنايي بين اين دو رويكرد است: طبعا بررسي ارتباط اين دو تفكر براي شناخت مباني رويكرد قرائتهاي مختلف از دين، امري لازم مينمايد. اما پيش از پرداختن به رابطه بين اين دو رويكرد تفسيري، در خصوص اختلاف قرائتها در فهم دين و متون ديني توجه به اين نكته ضروري است كه بحث تفسير و تأويل متون پيشينهاي به قدمت فرهنگ آدمي دارد و در اسلام نيز از سابقهاي طولاني برخوردار است. بنابراين، ميتوان گفت اختلاف برداشتها در خصوص متون ديني اسلام و آموزههاي آنها، بويژه در علم تفسير، عرفان نظري، اصول و استنباط از روايات انكار نشدني است. در باب تفسير قرآن، تفسيرهاي متعدد با گرايشهاي مختلف پديد آمد. اين تعدد برداشتها از آيات، خود به نوعي طرح مباحث هرمنوتيكي است اما نكته شايان توجه آن است كه اين فهمها و تفسيرهاي مختلف از سوي مفسرين با پذيرش محوريت متن و به منظور دستيابي به مراد صاحب متن بوده و خواهد بود؛ يعني آنها به دنبال فهم معناي واقعي متن و مراد مؤلف هستند بدون دخالت دادن سلايق خودشان در تفسير متن و اين مطلب با آنچه «امكان قرائتهاي مختلف از دين» نام نهادهاند، تفاوت روشني دارد؛ زيرا نظريه مشهور قرائتهاي مختلف از دين، عمدتا از هرمنوتيك فلسفي تغذيه ميكند و بر اين باور است كه آنچه در تفسير و فهم متن اهميت دارد ادغام و تركيب افق معنايي مفسر و افق معنايي متن است (به همان بياني كه گذشت). چكيده ادعاي معتقدين به هرمنوتيك فلسفي از اين قرار است: 1ـ شريعت و متون ديني صامت و خاموشند؛ 2ـ پيشفرضهاي ذهني و خارجي مفسران و مخاطبان، در تفسير متون تأثير ميگذارد؛ 3ـ حقيقت و گوهر دين در تور هيچ مفسري نميافتد؛ 4ـ هيچ قرائت ناب و سرهاي وجود ندارد و ما همواره با آميختهاي از حق و باطل سر و كار داريم.» (12) بنابراين قرائتهاي مختلف چون مبتني بر مبناي هرمنوتيك مدرن فلسفي (مفسرمحوري) است، قطعا مفسرمحور است. وقتي چنين شد تشخيص ردپاي هرمنوتيك فلسفي در بحث قرائتهاي مختلف از دين، امر مشكلي نخواهد بود. بنابراين، به نظر ميرسد بين اين دو مكتب تفسيري، ارتباط محكمي از نوع اشتراك در مبنا وجود دارد كه البته اشتراك مبنايي اين دو، مستلزم اشتراك در نتايج خواهد بود. ضابطهمند بودن اختلاف نظر مفسرين در برداشت از كتاب و سنت
از آنجا كه اختلاف قرائتها بين علماي ديني در خصوص آموزههاي ديني، امري انكارنشدني است، اين پرسش پيش ميآيد كه آيا مقتضاي چنين امري تأييد بحث قرائتهاي مختلف از دين و يا هرمنوتيك فلسفي نيست؟ در پاسخ بايد گفت: پذيرش اختلاف قرائتها بين علماي دين نه تنها مؤيد نظريه قرائتهاي مختلف از دين يا هرمنوتيك فلسفي نيست بلكه با آن تفاوت جدي و مبنايي دارد؛ زيرا اختلافي كه بين انديشمندان اسلامي و مدافعان هرمنوتيك فلسفي وجود دارد، مربوط به امكان و عدم امكان يا قرائتهاي مختلف نيست بلكه نقطه اختلاف، دو نكته بنيادين در باب تفسير و بازكاوي متن است: الف) عموميت اختلاف قرائتها: معتقدين به هرمنوتيك فلسفي و به تبع آن، قرائتهاي مختلف از دين، قائل به اختلاف قرائتها به صورت موجبه كليه هستند؛ يعني اختلاف قرائت را در همه گزارههاي ديني جاري ميدانند، بدون آن كه قائل به فهمهاي ثابت و شفاف درباره گزارههاي متون ديني باشند و در واقع، هيچ قلمرويي را براي اختلاف فهمها نميپذيرند. بر اساس اين تفكر، تك تك آيات قرآن ميتواند مورد اختلاف قرائت قرار گيرد؛ در حالي كه مخالفان اين رويكرد، اختلاف قرائت را به صورت موجبه جزئيه ميپذيرند و در عين حال به فهمهاي ثابت از دين نيز اعتقاد دارند. ب) اعتقاد به وجود معيار ارزيابي فهمهاي صحيح از غير صحيح: مدافعين نظريه امكان قرائتهاي مختلف از دين با توجه به اقتباسي كه از هرمنوتيك فلسفي دارند، هيچ نوع معياري را براي تشخيص فهمهاي صحيح و غيرصحيح قبول ندارند و به تعبير ديگر، در روششناسي فهم دين نيز نسبيگرا هستند؛ در حالي كه رويكرد مقابل، به وجود معيارهاي ثابت براي تشخيص فهمهاي صحيح از غير صحيح معتقد است و اين اختلاف نظرها را ضابطهمند ميداند. بنابراين، بين اين دو بحث اختلاف اساسي وجود دارد و وجود اختلاف نظر بين علماي ديني در پارهاي از گزارههاي ديني، دليل اثبات نظريه قرائتهاي مختلف از دين نيست. البته توجه به اين نكته ضروري است كه لزوما چنين نيست كه تفسيرهاي ضابطهمند، مختلف هم نباشند. اينكه تفسير بايد بر اساس ضابطه و قاعده باشد، به اين معناست كه اصول عقلانياي كه رعايت آن لازم است در فرايند تفسير مورد توجه و مراعات قرار گيرد. در عين حال، چه بسا مفسراني با تكيه بر همين اصول منطقي و پيش نياز تفسير، به برداشتهاي مختلفي هم برسند و اين مسأله با مدعاي هرمنوتيك فلسفي كه قائل به هيچ ضابطهاي در مكانيزم تفسير متن (جز دخالت ذهنيتها و سلايق مفسر) نيست، بسيار تفاوت دارد. به علاوه، بيشتر اختلافهاي انديشمندان ديني، در حقيقت، ابتدايي و غير واقعياند؛ مثلاً اختلاف در برداشتهاي فقهي بين فقها امر مسلمي است اما با مطالعه جوانب قضيه، معلوم ميشود كه دو فتواي مختلف، در واقع ناظر به دو ساحت از يك موضوع بودهاند يا اصلاً متعلق آنها موضوع واحد نبوده است تا موجب تعارض گردد. نتيجه آن كه حتي كثرت اختلاف برداشتها در بين عالمان ديني از آنجا كه مبتني است بر قواعد و ضوابط منطقي و عقلاني مكانيزم تفسير، پذيرفتني است و منافاتي با عقل ندارد. اين مسأله مخصوص عالمان ديني نيست و دانشمندان و متخصصان رشتههاي علوم طبيعي، انساني و... را نيز در بر ميگيرد. سخن پاياني
بحث امكان قرائتهاي مختلف از دين در سالهاي اخير در جامعه اسلامي ايران حساسيت خاصي پيدا كرده است. برخي به آن دامن ميزنند و گروهي ديگر به نقد آن ميپردازند. چنين حساسيتي معلول عواملي است كه به دو مورد آن اشاره ميكنيم: 1ـ فرهنگ جامعه ما مبتني بر آموزههاي ديني است. از طرفي توجه به دين و آموزههاي ديني و امتثال آنچه خداوند از ما خواسته است، متوقف بر فهم صحيح مراد او، از متون ديني است. به همين منظور عالمان ديني هميشه درصدد آن بوده و هستند كه به مقصود و مراد واقعي خداوند و شارع مقدس دست پيدا كنند و طبيعي است كه چنين امري با رويكرد مفسرمحوري كه مبناي هرمنوتيك گادامري است و طراحان قرائتهاي مختلف هم آن را پذيرفتهاند، در تعارض بوده، نوعي اصطكاك معرفت شناختي را در جامعه ايجاد ميكند. بدين سبب جامعه ديني در خصوص تفكر نسبيگرايي معرفتي و نتايج و پيامدهاي آن و آنچه متكي به چنين تفكراتي است (مانند نظريه قرائتهاي مختلف از دين) حساسيت نشان ميدهد. 2ـ اين نظريه دستكم در جامعه اسلامي ايران فاقد وجهه علمي است. بدين معنا كه طرح اين نظريه و دامن زدن به آن بيشتر رنگ و بوي سياسي دارد. توضيح آن كه يكي از راههاي مبارزه سياسي با هر حكومتي، تضعيف و تخريب مباني ايدئولوژيكي نظام ايدئولوژيك مورد نظر است. در خصوص نظام جمهوري اسلامي نيز برخي برآنند تا از راه تضعيف آرمانها و تشكيك در ارزشهاي تعريف شده و اصول بنيادين اين نظام، پشتوانه مكتبي آن را مخدوش كنند و روشن است كه مبارزه ايدئولوژيكي بسيار جديتر از ساير مبارزههاست. مثال آن، همين تمسك به نظريه قرائتهاي مختلف براي تضعيف اصول قانون اساسي است. در قانون اساسي اين مطلب كه قوانين مصوب نظام اسلامي نبايد با شريعت مخالفت داشته باشد، تأكيد شده است. مخالفين نظام با تمسك به نظريه قرائتهاي مختلف ميگويند: بايد ديد مراد كدام قرائت از شريعت است؛ زيرا شريعت قرائتهاي مختلف دارد. ممكن است فلان مصوبه با فلان قرائت از شريعت ناسازگار باشد اما با قرائتي ديگر از آن مخالف نباشد. در اين صورت لازم نيست ما خود را ملزم به آن قرائت كنيم كه براي تصويب آن قانون مشكل داشته باشيم. بر اين اساس، در اصول قانون اساسي تشكيك كرده و با استفاده سياسي از نظريه قرائتهاي مختلف از دين، در واقع يك مبارزه سياسي را با نظام پي ميگيرند. 1ـ مدرس حوزه، محقق و نويسنده. 2- Hermenutics . 3ـ عبدالرسول بيات و ديگران، فرهنگ واژهها، مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني، 1381، ص 577. 4ـ ر.ك.: مهدي هادوي تهراني، مباني كلامي اجتهاد، موسسه فرهنگي خانه خرد، 1377، صص 123ـ122. 5ـ عبدالرسول بيات و ديگران، پيشين، ص 584. 6ـ بابك احمدي، ساختار و تأويل متن، نشر مركز، چاپ پنجم، 1380، ص 570. 7ـ ر.ك.: پل ريكور، رسالت هرمنوتيك، ص 37 و نيز ر.ك.: احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيك، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380، ص217. 8ـ ر.ك.: احمد واعظي، پيشين، صص 176ـ172. 9ـ مهدي هادوي تهراني، پيشين، همان، ص 224. 10ـ هيرش يكي از ناقدان جدي گادامر در باب تفسير متن است. انتقاد اساسي او به گادامر اين است كه هرمنوتيك گادامري، مستلزم نسبيت و لغو هرگونه معيار داوري در فهمهاست. ر.ك.: ديويد كوزنز هوي، حلقه انتقادي، صص 77ـ75 و نيز: بابك احمدي، پيشين، ص 594. 11ـ ر.ك.: عبدالرسول بيات و ديگران، پيشين، ص 591. 12ـ عبدالرسول بيات و ديگران، پيشين، ص 593.