انسان کامل از دیدگاه ابن عربی و ملاصدرا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان کامل از دیدگاه ابن عربی و ملاصدرا - نسخه متنی

سید حسین واعظی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انسان کامل از ديدگاه ابن عربي و ملاصدرا

سيد حسين واعظي

مقدمه

برپا دارنده و حافظ انسان نفس اوست و خداوند علت فاعلي اين نفس است, پس معرفت نفس نردبان وصول به تمامي معارف بوده و بوسيلة اين معرفت مي توان به ذات, صفات و افعال حق رسيد. «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».( [1] ) و از اينرو علم ما به نفسمان عين علم ما به مبدأ نفسمان خواهد بود.

اين نفس شايستة خلافت الهي است و بموجب همين شرافت بود که خداوند فرشتگان را به پاي آن به سجده افکند, و بموجب اين نفس است که اسماء و صفات الهي در عالم خلق متجلي مي گردد. پس نفس بُعدي الهي در عالم خلق است که بموجب اين شرافت در نهايت منتهي به خدا مي شود و مصداق کامل اين بُعد الهي در عالم خلق, انسان کامل است.

بر اين اساس لازم بود مقايسه و مطابقه اي بين نظريات دو عالم گرانسنگ عرفان و فلسفه اسلامي در باب مذکور صورت پذيرد, زيرا بنظر مي رسد نقايصي که در معرفت به اين مهم در ساير مکاتب غير اسلامي و غربي وجود دارد در نظر ايشان مرتفع شده باشد.

1. انسان کامل, کتاب مبين و لوح محفوظ است

نامه انساني, کتاب حکمت الهي و جوهر و مغز معاني قرآني است. انسان کامل, کتاب مبين و لوح محفوظ است. او بحسب ذاتش, وجودي قائم بخود و بيرون از دايرة زمان و مکان و اشاره حسي است. انسان کامل, نوري از انوار معنوي و رازي از اسرار هستي و صورتي از صورتهاي گوناگون قدرت حق و نشاني از نشانه هاي حکمت او و کلمه اي از علم و خواست او و چشم بيناي پروردگار است.( [2] )

در نظر ابن عربي:

انسان کامل حامل امانت و عهد الهي در مرآت حق است. او تجلي صفات و مفصل اسماء و موضع نظر حق به خلق و عرش و کبرياست. انسان کامل سرّ و حيات ساري در جهان است.( [3] )

او در رأس اسماء الهي و بعبارتي جميع اسماء الهي است زيرا که خداوند در وي تجلّي کلي کرده است.( [4] )

از لحاظ صفات: انسان کامل تمامي صفات حسنه را داراست که همه ناشي از ذات الهي است.

بحسب افعال: انسان کامل افعالش همانند افعال خداست و مانند افعال الهي همة کائنات را در بر گرفته و بر تمامي زمان و مکان و مواد و حرکات ماديات و ابداعيات و مجردات نيز اثر دارد.

افعال انساني برخي شبيه به ابداعيات است که به آلت و حرکت نياز ندارد مانند ادراک معاني حقيقي و احکام يقيني و ايمان به خدا, فرشتگان و ديگر مسائل ضروري که اين امور پس از تکرار مشاهدات و ادراکات عقل, مستفاد شده تا اينکه گنجينه هاي دروني نفس و معقولات عقل براي او بدون نياز به فکر کردن حاضر مي شود.

برخي ديگر از افعال انساني به اختراع شباهت دارد, مانند حال انسان در هنگام تجسم صور در خيال خود و يا فعلهاي طبيعي بدن که بدون فکر و انديشه حاصل مي شود مثل حفظ مزاج, جذب غذا, صورت دادن به اجزاء و امثال اينها که همه به امر الهي واقع مي شود.

برخي ديگر از افعال انساني شباهت به تکوين دارد. مانند افعال ظاهري که با قصد و اراده و حرکت صورت مي گيرد مانند خوردن, نوشتن و ديگر افعال بدني و نفساني.

ارتباط انسان کامل با بدن خويش, يعني «عالم صغير», همانند حکمراني خدا بر «عالم کبير» است و فرمان او در کشور بدن همانند فرمان حقتعالي بر کشور کبير است. ( [5] )

بنظر ابن عربي:

وجه تمايز عبد از رب در اين رابطه, افتقار عبد است. بنابرين اگر خداوند اراده کند که فقر را در همه جهات از عبد زايل نمايد, او نيز مزيّن به صفات و اسماء الهي مي شود. در اينصورت است که عبد نيز اگر بگويد «کن» بلافاصله «فيکون» خواهد شد و بهمين سبب است که انسان در بهشت هرچه اراده کند براي او حاضر مي شود. «... و لکم فيها ما تشتهي انفسکم...».( [6] )

البته همين اشتها و طلب عبد حکايتگر فقر ذاتي اوست, ولي چون خداوند به او تفضّل نموده است با اراده خود مي تواند امور را حاضر کند و رفع طلب نمايد. اين طلب در خداوند بمعنايي ديگر است. اگر خداوند طلب بر چيزي نمود, اين حاکي از فقر او نيست, بلکه حاکي از امکان ذاتي عالم است که اقتضاي طلب دارد و خداوند به افاضه وجود رفع طلب آنها را مي نمايد.( [7] )

با توجه به اينکه انسان داراي سه نشأه «حس», «نفس» و «عقل» است, عوالم نيز بحسب اينها دنيا, آخرت و عالم ربوبيت است. انسان نيز بحسب چيرگي و غلبة هر نشأه بر او داخل در يکي از اين عوالم مي گردد.( [8] )

از نظر ابن عربي:

حکم انسان در زمين همانند عقل در سماء است. انسان آخرين مولّدات و نظير عقل است و با آن به همانند يک دايره مرتبط است که اول دايره وجود عقل اول است. در روايت نبوي نيز آمده است: «اول ما خلق الله العقل»( [9] )

و اين عقل اولين اجناس است. انتهاي اين دايره خلقت جنس آدمي است و بموجب اوست که دايره کامل مي شود و از اين طريق انسان به عقل متصل مي گردد, همانطور که آخر دايره به اول آن منتهي مي شود. در بين طرفين اين دايره ساير ما خلق الله وجود دارند, يعني بين عقل اول و انسان, ساير اجناس عالم هستند, همانند نقطه هاي محيط دايره نسبت به مرکز خود که همه حالت تساوي دارند.( [10] )

با توجه به اينکه حقايق اشياء در عالم عقلي ثابت بوده و تحت عنوان قلم الهي مطرح است و در عالم نفساني مسماي به «لوح محفوظ» و «ام الکتاب» و در الواح قدري منسوب به «محو و اثبات» است و همه در کتاب علم رحماني مکتوب است. همانند مهندسي که ابتدا نقشة خانه را در ذهن خود ترسيم مي کند و سپس به اجرا مي گذارد خداوند نيز صورت عالم نزدش حاضر بوده و سپس آن را به اجرا و خلق مي گذارد.( [11] )

ابن عربي معتقد است:

به کل ما سوي الله, اعم از روح و جسم, عالي و سافل, عالم گويند. خواه ما آنها را بيابيم يا نيابيم و همه اين عالم دلالت بر علم واجب دارند زيرا عالم ذاتاً معدوم بوده و علم و قدرت خدا به آنها وجود افاضه مي کند. «... کل شيء هالک الا وجهه...».( [12] )

مراتب اين عالم بترتيب عبارتند از: عالم ارواح نوري که از جمله آنها عقل اول, يعني «قلم الهي» است, بعد عالم نفوس, يعني «لوح محفوظ», و بعد عالم اجسام.( [13] )

پس از خلقت عالم به امر خدا و فعاليت ملائک و اکمال آن, خدا خليفه اي از نوع بشر در دنيا قرار مي دهد و به او قوا و مشاعر و آلات حسي, تخيّلي و عقلي عطا مي نمايد تا بتواند رابط و واسط بين او با خلق باشد.

آنچه در عقل انساني حاصل مي شود, مطابق عالم موجود است. عالم موجود هم مطابق عالم منظور در نسخة الهي و لوح عقلي يعني همان قلوب ملائک مقرب است و اين عالم نيز مسبوق به وجود آن در لوح قدري است. ادراک انسان در هر مرتبه اي از صورتهاي عالم بموجب اتحاد با آن مرتبه و تحقق وجود آن مرتبه نزد انسان است. حال بعضي از اين وجودات حسي, بعضي مثالي و بعضي عقلي است. از اينرو وجود نيز در مرتبة اول عقلي, بعد نفسي و بعد حسي و مادي است. نفس نيز بتبع آن گاهي حسي, گاهي نفسي و گاهي عقلي است. انسان اگر به حد بالا و مقام ربّاني برسد, مطّلع بر قضا و قدر ربّاني و شاهد قلم و لوح الهي مي گردد و بهمين سبب کل عالم نزد او حاضر مي گردد. انسان کامل مصداق واقعي اين مورد است.( [14] )

از ديدگاه ابن عربي:

انسان کامل آيينه تمام نماي حق بوده و ظهور حق در اين آيينه بحسب اختلاف استعداد آن مختلف مي گردد. تجلي حق در نفوس کامل انساني در دنيا و آخرت, بر حسب استعداد آن نفوس است. پس هر نفس کاملي حق را بر حسب معرفت و علم و اقتضاي خود مي يابد در نتيجه عارف اکمل موجودات عالم است, زيرا خداوند را با جميع صفات و کمالات مي شناسد.( [15] )

بهمين علت است که مقام نبوت و رسالت اگر چه اختصاص الهي بوده و اکتسابي نيست و آن را به هر کس نمي دهند, ولي استعداد و ظرفيت افراد هم زمينة تحقق اين مهم است.( [16] )

جوهر شخصي نبي(ص) بحسب هويت تامه اش اشرف جواهر نفوس آدمي بوده و از نظر کمالات قوايش, شديدتر و نورانيتر از همه و از نظر جوهر و ذات و هويت قويترين نفوس است.

نفس نبي(ص) در نهايت مرتبة هر نفس و عقلي است. همانطور که ايشان(ص) فرموده اند: «لي مع الله وقت لايسعني فيه ملک مقرّب ولا نبي مرسل».( [17] )

پس اگر چه نبي(ص) در ماهيت انساني شبيه ساير انسانهاست, اين امر از لحاظ وجود طبيعي بشري آن است. «قل انّما انا بشر مثلکم يوحي الي...»( [18] ) ولي از بُعد روحاني, واسطة فيض و متصل به لوح محفوظ و قلم الهي است.( [19] )

بعقيدة ابن عربي:

محمد(ص) اکمل نوع انساني و اول دليل بر ربّ خود است, زيرا که رب جز به مربوب ظاهر نمي شود و جز به مظهر خود مبيّن نمي گردد و جميع کمالات او به وجود اين انسان کامل ظاهر مي شود, به دليل اينکه انسان کامل, جوامع کلم و امّهات حقايق الهيه بوده و اوّل دليل بر اسم اعظم الهي است. ( [20] )

منظور از انسان کامل و حقيقت محمدي در نظر ابن عربي و ملاصدرا آن حقيقتي است که تحمل بار امانت و خلافت الهي نمود و تبلور آن از قبل از خلقت هر چيزي و هنگام ظهور عقل اول بوده است. اين انسان کامل در هر نبي يا وليّي به نحوي ظهور مي کند که شروع آن در آدم(ع) و غايت و کاملترين آن در خاتم (ص) بوده و پس از ايشان نيز در اولياي الهي ظهور دارد.

انسان کامل از تمامي مجردات نيز افضل است زيرا آنها مصداق جمال الهي بوده و انسان کامل مصداق جمال و جلال الهي هر دوست. بهمين دليل بود که ملائک نتوانستند بار امانت الهي را به دوش کشند. زيرا آنها خشم و غضب و جلال الهي را نمي فهميدند بنابرين انسان را خونريز خواندند ولي اين انسان بود که حامل هر دو دسته از صفات جمال و جلال گرديد و لياقت خلافت يافت.

/ 12