براهين ابن سينا در اثبات وجود نفس انسانى(2)
حسين حقانى زنجانى در مقاله گذشته گفتيم كه از مطالعه مجموعه آثار فلسفى ابن سينا استفاده مىشود كه ايشان براى اثبات وجود روح و نفس انسانى پنجبرهان اقامه كرده است، شرح و توضيح سه برهان را در مقاله گذشته مجله مطرح ساختيم اينك برهان چهارم و پنجم را از نظر خوانندگان عزيز مىگذرانيم: برهان چهارم برهان وحدت نفس و وحدت شخصيت در طول عمر آدمى
اگر در هر چيزى شك و ترديد داشته باشيم، در اين موضوع ترديدى نداريم كه وجود داريم، من هستم و من در هستى خويش ترديد ندارم و علم من به وجود من به اصطلاح فلسفه علم حضورى است نه علم حصولى. يعنى من نزد خودم حاضر هستم و از خودم جدا نيستم بهطور كلى آگاهى و علم انسان از خودش از روشنترين معلومات است و احتياج به استدلال ندارد. چنان كه «دكارت» فيلسوف معروف فرانسوى مىگويد: «من فكر مىكنم; پس هستم» . بديهى است كه «من» در آغاز عمر يك واحد بيشتر نيست، من امروز همان من ديروز بودهام كه الان هم همان هستم و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مىشناسند و يك نام دارم و يك شناسنامه. حال سؤال اين است كه اين موجود واحد كه سراسر عمر انسان باقى است، چيست؟ آيا ذرات و سلولهاى بدن ما و يا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اينها دائما در طول عمر انسانها تعويض مىگردند، اينها نمىتوانند نفس انسانى باشند، بلكه غير از اجزاى مادى يك حقيقت واحد ثابتى در سراسر عمر وجود دارد كه تغيير و تحولى در آن راه ندارد و اساس وجود ما را همان تشكيل مىدهد و عامل وحدت شخصيت ما است كه از آن تعبير به نفس ناطقه مىآوريم. در كتاب «علمالنفس» (1) از اين برهان اينگونه تعبير مىآورد: «برهان وحدةالنفس ان وظائف النفس عديدة مختلفة و تنتفع من بعضها بعضا و لكن النفس مع ذلك واحدة، جامعة تنظم جميع تلكالوظائف و تربط فيما بينها بما يؤلف فى النهاية وحدة متماسكة» . «شرح برهان وحدت نفس اين است كه وظائف نفس متعدد و گوناگون بوده برخى از آنها باعث پيدايش برخى ديگر گرديده است و لكن در اين ميان نفس انسانى اين وظائف را تنظيم نموده و رابط بين آنها مىباشد و در نهايت تغييرى در او پديد نيامده و باقى مىماند» (2) . مرحوم فاضل تونى در كتاب حكمت قديم ص 120 در توضيح برهان چهارم ابن سينا چنين مىنويسد: «آنچه از آن در عربى به لفظ «انا» و در فارسى «من» تعبير مىشود، مغاير استبا آنچه به لفظ «هو» در عربى و «آن» در فارسى مىگردد پس ناچار بايد بدن و اعضاء غير چيزى باشد كه از آن به «انا و من» تعبير مىشود و از «انا و من» مراد نفس ناطقه است پس معلوم شد كه نفس با بدن مغاير استيعنى نفس غير از بدن و بدن غير از نفس است و نفس و بدن يك چيز نيستند و با يكديگر مغايرند» . برهان پنجم: انسان پرنده يا معلق در هوا
اين برهان از ابن سينا به عنوان فرضى است كه تصور كن شخصى با قواى عقلى و جسمى كاملى متولد شده سپس صورتش پوشيده شده بهطورى كه هيچچيز از آنچه در اطراف او است، نمىبيند اين شخص در هوا در خلائى نگهداشته شده به نحوى كه با هيچچيز برخوردى ندارد و اعضايش بهطورى قرار گرفتهاند كه هيچگونه تماسى و تلاقى با هم نمىيابند. چنين كسى با چنين حالتى در موجوديتخودش شك نمىكند هرچند كه اثبات وجود هر چيزى از اجزايش بر او دشوار استحتى نمىتواند تصور جسم كند; وجودى كه او احساس مىكند، مجرد از مكان و طول و عرض و عمق استبنابراين تصور او از موجوديتخودش هرگز در نتيجه حواس يا از طريق جسم نيست پس بايد از مبدا ديگرى كه غير از جسم و با جسم مغايرت كامل دارد بوده باشد و آن نفس است (3) . اين استدلال مبنى بر اين است كه ادراكات متمايز مستلزم حقايق متمايزهاى است كه از آنها صادر مىشود، آدمى مىتواند مجرد از هر چيزى باشد جز از نفساش كه اساس شخصيت و اساس ذات و ماهيت او است، همه حقايق عالم وجود، به وسيله واسطهاى به ما مىرسد تنها يك حقيقت است كه از آن ادراك مستقيم و بلاواسطه داريم، تنها در اين حقيقت است كه نمىتوانيم لحظهاى شك كنيم زيرا عمل آن همواره به وجود ما گواهى مىدهد. «سقراط» فيلسوف يونانى وقتى مىگفت: «خودت را به خود بشناسان» اگر ما به وجود جسمى در آن مكانى كه اشتغال داريم، راه پيدا كنيم و در يابيم كه فكر كه خاصه نفس استبا آن جسم همراه است، اين دليل قاطعى استبر وجود نفس (4) . «سميح عاطف الزين» در كتاب «معرفةالنفس» ص 15 درباره اين برهان اينگونه تعبير آورده است: «برهان الرجل الطائر و يقضى هذا البرهان بافتراض لو ان الانسان خلق دفعة واحدة و خلق كاملا و هو يهوى فى هواء او خلاء هويا يصدمه فيه قوام الهواء صدما... و فرق بين اعضائه فلم تتلاق و لم تقس... لا يثبت هذا الرجل طرفا من اعضائه و لا باطنا من احشامه و لا قلبا و لا دماغا و لا شيئا من الاشياء ومن خارج لايثبت لها طولا و لا عرضا و لا عمقا بل كان يثبت ذاته و لو امكنه فى تلكالحالة الا يتخيل يدا او عضوا آخر لم يتخيله جزء من ذاته و لا شرطا فى ذاته» . «توضيح اين جملات عربى با عبارات قبلى معلوم مىشود و نيازى به ترجمه آن نيست. و در كتاب حكمت قديم تاليف فاضل تونى (5) دليل بالا را از شفا و اشارات چنين نقل مىكند: «اگر فرض شود انسان دفعة كامل العقل در هواى معتدل خلق شود و احساس هيچچيز نكند در اين صورت از بدن و اعضاى ظاهرى و باطنى خود غفلت دارد و از خود غفلت ندارد زيرا به خودش علم حضورى دارد و آنچه از آن غفلت دارد، غير از آن است كه از آن غفلت ندراد (غير المغفول غير المغفول) يعنى نفسى كه غفلتشده، غير از بدنى است كه از آن غفلت نشده است پس نفس غير از بدن و اعضاء و قواى انسان است و همين، مطلوب است» . چنانكه خوانندگان ملاحظه مىكنند، شيخ در هر يك از اين برهانها يك نوع فهم و ابتكارى و راه و روشى خاص بكار گرفته است و شيخالرئيس براى اثبات مدعاى خويش گاه به عرف عام متوسل مىشود و گاه به قضايا و مسائل فلسفى و گاه به ابتكار خويش اقامه دليل مىنمايد تا اثبات كند حقيقتى ديگر مغاير با جسم وجود دارد كه نمىتوان آن را به شيوه مادى تفسير كرد حتما يك قوه پنهانى و مبدا ناپيدا يعنى نفس وجود دارد. خلاصه نظرات شيخ الرئيس در مجموعه دليلهائى كه براى اثبات روح اقامه كرده، اين است كه شيخالرئيس نفس را به معناى وسيع مبدا حركت در نظر گرفته و همه كائنات را واجد اين موهبت مىداند، او به نفس فلكى، نفس نباتى، نفس حيوانى و در مرتبه آخر به نفس انسانى قائل است. ابن سينا پس از سعى وافى در اثبات نفس و تعريف هر يك از اقسام بالا به اين نكته اشاره دارد كه نفس جوهرى است واحد كه داراى قواى مختلف بوده و افعال مختلف و گوناگون داشته و رابطه نزديكى با بدن دارد (6) . رابطه نفس با بدن چيزى نيست كه تنها مورد توجه فيلسوفان و حكماء بوده باشد، بلكه هركسى به تجربه شخصى خود به اين رابطه توجه داشته و دارد بنا بر نظر ابن سينا جنبههاى دوگانه وجود انسان يعنى ابعاد مادى و معنوى، بدنى و نفسانى با يكديگر بستگى دارند، تغييراتى كه در هر يك از اين دو قسمتيا دو جنبه وجود روى مىدهد، جنبه ديگر را تحت تاثير شديد قرار مىدهد و عكسالعملهائى در آن ايجاد مىنمايد و رواشناسنان و حكماء از ديرزمان بر آن شدهاند كه چگونگى اين رابطه را روشن سازند و هر يك به تحقيقات دامنهدارى در اين باره پرداختهاند و نظرات گوناگون ابراز داشتهاند قديمترين اين نظريات مربوط به دو فلسفه مادىگرائى و اصالت روح است. فلسفه اصالت روح براى نفس، اصالت و تقدم قائل است و بدن را امرى فرعى و اضافى مىپندارد و فلسفه مادىگرائى درست عكس آن را مىگويد يعنى اصالت را به بدن و ماده اختصاص مىدهد و به جوهر مجردى كه مستقل از بدن باشد، اعتقاد ندارد. و گروهى از حكماء مانند: «فيثاغورث» ، «افلاطون» ، «دكارت» و بسيارى ديگر از حكماء، نفس و بدن را دو ماهيت متمايز غير متجانس پنداشته و بدن را زندان نفس دانستهاند. ابن سينا اين مساله را به طريق ديگر حل كرده كه بين نفس و بدن اتحاد قائل شد او نفس را صورت نوع بدن مىداند و مىگويد سرو كار ما در اينجا با دو ماهيت متمايز نيست، بلكه جوهر واقعى، نفس است كه بدن را حقيقت مىبخشد و به حركت درمىآورد، نفس جوهر است نه عرض. زيرا اگر نفس عرض بود، هنگامى كه از بدن جدا مىشد، لازم نمىآمد كه شخص، صورت نوعى (شكل و هيئت انسانى) خود را از دستبدهد و حال آن كه خلاف آن ديده مىشود و حيوان يا انسان كه از اين نعمت محروم شده است، فورا به صورت لاشه در مىآيد پس مىتوان چنين نتيجه گرفت كه با بودن جان در تن كالبد انسانى به درجه كمال و تماميت مىرسد از اينرو گاهى نفس را كمال تعبير آوردهاند. ابن سينا در اعتقاد به اتحاد بين نفس و بدن از اين جهت كه نفس صورت بدن است تابع ارسطوست منتها با اين اختلاف كه ارسطو اين اتحاد را كامل مىپنداشت و معتقد بود كه همانگونه كه نقش از موم جدا نشدنى است، نفس نيز نمىتواند زمانى از بدن جدا شود و زمانى ديگر به آن رجوع و در آن حلول كند و لكن ابن سينا به پيروى از فلاسفه اسلامى، در نظر ارسطو تغيير مهمى ايجاد كرده، او اتحاد نفس و بدن را به اين اعتبار كه نفس صورت بدن و كمال آن است و به وسيله آن كارهائى را كه جنبه مادى دارند، انجام مىدهد مسلم مىداند ولى به اين اعتبار كه در عين حال مىتواند بدون يارى بدن نيز مصدر كارهائى از قبيل درك معقولات شده و پس از مرگ تن، همچنان زنده و باقى مىماند و به اين ترتيب نفس را از بدن ممتاز و مجزا مىشمارد (7) . پس به عقيده ابن سينا نفس و بدن تاثير متقابل در يكديگر دارند و تاثير نفس در بدن يكى از اصول اساسى سيستم فلسفى ابن سينا است مبنى بر اين كه نفس مبدا حركت و كمال جسم آلى است و حاكم بر تن بوده و فرمانروا است پس هر حركتى از بدن سر بزند ناچار مصدر آن نفس خواهد بود گرچه حركت انعكاسى يا غريزى باشد، البته تاثير بدن در نفس را نه تنها منكر نبوده و اعتراف به آن دارد، و مهمترين خدمتبدن به نفس را اين مىداند كه بدن موجب هستى نفس است، چه اگر بدنى با چنان خصوصيات وجود نداشته باشد، نفسى با چنين مشخصات و تعينات به وجود نمىآمد پس بدن علت عرضى نفس است و به آن تعين و تشخص مىدهد و لكن نفس پس از جدائى از تن و اتصال قطعى به عقل فعال و زندگى در عالم علوى معقولات همواره حيات و بقاى خود را حفظ مىكند. ابن سينا در آثار علمى خود از جمله در كتاب قانون براى اين ادعاى خود نمونهها و مثالهاى فراوان ذكر كرده است از جمله مىگويد: «احوال و اعراضى كه نفس را عارض مىگردد، بدون مشاركتبدن رخ نمىدهد بدين سبب است كه مزاجهاى ابدان از احوال گوناگون بهرهمند بوده و اين احوال هم با حدوث مزاجهاى بدن حادث مىگردند از جمله پارهاى از مزاجها استعداد غضب داشته از امزجه شهوى و بعضى از مزاجهاى ترسو آفريده شدهاند، مردمى كه خشمگين آفريده شدهاند كه زود خشم مىكنند و برخى از مردم چنان وحشتزده و ترسناك آفريده شدهاند كه زود مىترسند، اين احوال گه گفته شد جز با مشاركتبدن حاصل نمىگردد (8) . از مثالهاى بالا و بسيارى از مثالهاى مشابه آن كه در آثار و تاليفات ابن سينا يافت مىشود، همگى دلالت دارند بر اين كه شيخالرئيس به تاثير بدن در نفس و احوال نفسانى به وجه خاصى مبذول داشته، تصريح مىكند كه نفس تا زمانى كه دستاندر كار احساس و ادراك حسى و درك معانى جزئى و حفظ و ذكر است، كار خود را توسط قوائى كه مشترك ميان حيوان و انسان است و در بدن جايگاه دارند، انجام مىدهد ولى هنگامى كه از اين حد فراتر رفت و به محض اين كه نفس بخواهد به درك معقولات بپردازد، ديگر نه تنها نيازى به بدن و قواى آن ندارد، بلكه همه آنها مزاحم او خواهند بود (9) . 1) تاليف سميح عاطف الزين: ص 15. 2) براى توضيح بيشتر اين برهان به منابع زير مراجعه نماييد: كتاب حكمت قديم تاليف مرحوم محمد حسين فاضل تونى: ص 120 و كتاب روانشناسى شفا تاليف شيخ الرئيس بوعلى سينا ترجمه اكبر دانا سرشت: ص 29. 3) اشارات: تاليف ابن سينا، ص 119 و 120 و شفا تاليف ابن سينا: ج1، ص 363 مراجعه نماييد. 4) كتاب «درباره فلسفه اسلام روش و تطبيق آن» تاليف: ابراهيم بيومى مذكور ترجمه عبدالمجيد آيتى: ص 123. تاريخ نشر سال 1360 انتشارات اميركبير. 5) ص 119. 6) علم النفس ابن سينا و تطبيق آن با روانشناسى جديد تاليف: على اكبر سياسى ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران سال 1333ش ص 23- 22. 7) علمالنفس از ديدگاه دانشمندان اسلامى و تطبيق آن با روانشناسان جديد تاليف: دكتر حسن احدى، شكوه السادات بنى جمالى، چاپ دوم، تهران، سال 1363ش ، مركز انتشارات دانشگاه علامه طباطبائى، ص 9- 78. 8) علم النفس ابن سينا و تطبيق آن با روانشناسى جديد: ص 37- 36. 9) مدرك بالا: ص 12 و 13 و 14. درسهايي ازمكتب اسلام-سال 79-شماره10