بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
"چقدر اين سخن سخيف است كه نفس هنگامي كه صورت طفلي و بلكه جنيني دارد و وقتي كه عقل بالفعل است و معقولات همه در نزد او حاضر و او در جوار ملأ اعلي است، هيچ تفاوتي ذاتا ندارد بلكه تفاوت فقط در اضافات و اعراض لاحقه است. حتي نفس انسانهاي ساده و كودكان و نفوس انبيا عليهمالسلام از لحاظ حقيقت و ماهيت يكي است و اختلاف و برتري يكي بر ديگري به خاطر اموري است كه از خارج به بعضي ضميمه ميشود و به بعضي نميشود. در اين صورت برتري افراد انساني به واسطه چيزي خارج از انسانيت است و لازمه اين سخن آن است كه فضيلت بالذات از آن امر خارجي است نه از انسان. بنابراين نبي(ص) فضيلت ذاتي بر ساير افراد ندارد! و هذا قبيح فاسد عندنا... فظهر ان للنفس الانسانية تطورات و شوؤنا ذاتيه و استكمالات جوهريه و هي دائمه التحول من حالٍ الي حالٍ."6بنابراين اصل حركت جوهري از اركان اصلي نظريه "النفس جسمانية الحدوث و روحانيةالبقا" است و با اين نظريه است كه صدرالمتألهين به مشكلات مبتني بر ديدگاههاي قوم راجع به چگونگي وجود نفس و رابطه آن با بدن و تناقضات مربوط به آن پاسخ ميدهد و از آنها گرهگشايي ميكند. آخوند، نظريه خويش را به صورت زير تبيين كرده است كه به اختصار دستهبندي ميشود:1ـ نفس انساني داراي مقامها و مراتب و نشئههاي ذاتي است كه بعضي از آنها به عالم امر و تدبير و بعضي به عالم خلق و تصوير مربوط است.2ـ نفس انساني از نشئه خلق و تصوير به طرف نشئه امر و تدبير در تحول و حركت و تكامل است.3ـ حدوث و تجدد عارض بعضي از مراتب نفس ميشود نه همه مراتب.4ـ هرگاه نفس از عالم خلق به عالم امر متحول شد، وجودش وجود مجرد عقلي ميشود و در اين صورت به بدن و صفات و استعدادهاي بدني نياز ندارد.5ـ بنابراين از دست دادن بدن و استعدادهاي بدني از لحاظ ذات و بقا براي نفس هيچ ضرري ندارد، بلكه فقط تعلق بدني آن، قطع و تصرفش در بدن تعطيل ميشود.6ـ بر همين اساس، حالات نفس و ويژگيهاي آن در هنگام حدوث با حالات نفس و ويژگيهاي آن در هنگام استكمال جوهري و حركت آن به طرف مبدأ فعال يكي نيست.7ـ رابطه نفس در بدن مانند رابطه طفل و رحم است كه طفل در آغاز به رحم نيازمند است و پس از آن در اثر تبدل وجودي و ورودش به نشئه ديگر و تبدل و ارتقا به عالم بالاتراز رحم بينياز ميشود.8ـ پس نفس در حقيقت جسمانيةالحدوث و روحانية البقاست.7بر مبناي اين نظريه بعضي از مراتب نفس حادث است با حدوث بدن و لذا طبق قاعده "كل كائن فاسد" با بطلان بدن هم باطل ميشود و اين يكي از مراتب نفس يعني مرتبه تعلقي نفس است؛ در اين مرتبه وجود نفس عين ارتباط با بدن است. اصلاً نحوه وجود او بدينگونه است، اما وقتي كه به اعتبار استكمالات جوهري و توجه به غايت ذاتي و مبدأ اعلايش نحوه وجود ديگري پيدا كرد وجودش بعينه وجود لذاته (مستقل) يا وجود براي عقل مفارق ميشود و در آن مقام ديگر نفس نيست بلكه عقل است و ديگر محتاج به بدن نيست. بنابراين نفس مادام كه نفس است وجود تعلقي دارد و حادث به حدوث بدن و فاني به فناي بدن است اما وقتي وجودش متبدل شد و نحوه وجود ديگري پيدا كرد نه حادث است و نه فاني.بنابراين تناقض محال كه نفس هم حادث باشد و هم مجرد، در جايي است كه نفس داراي وجود و نشئه واحدي باشد و داراي مراتب و نشئات متبدله و متجددة نباشد، اما نفس قبل از تعلق به بدن به اعتبار علتش يك نحوه وجودي دارد و با تعلق به بدن يك نحوه وجود ديگر و بعد از تعلق و بعد از مفارقت هم نحوه وجودي ديگر، بين اين مراتب هم تباين نيست بلكه اختلافشان به شدت و ضعف وجودي و از قبيل رابطه علت و معلول است كه تغايرشان به كمال و نقص وجودي است.خلاصه از نظر صدرالمتألهين، نفس انساني داراي نشئات و مراتبي است كه بعضي سابق بر مرتبه انساني و بعضي لاحق بر آن مرتبهاند. نشئات سابق بر مرتبه انساني، نشئه حيواني و نباتي و جمادي و طبيعي عنصرياند و نشئات لاحق بر مرتبه انساني، عقل منفعل و عقل بالملكه و عقل بالفعل و اتصال به عقل فعال و آنچه اندر وهم نايد.8"فالحق ان النفس جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء"بدين طريق بود كه صدرالمتألهين با تبيين چگونگي وجود نفس و كيفيت حدوث آن بر مبناي اصول اساسي فلسفه خويش، معضلاتي را كه بر مبناي فلسفه مشاء حلناشدني مينمود به آساني بر طرف، و از آن نظريات رفع تناقض كرد. اما اينكه اين نظريه در باب معاد هم مشكلگشا خواهد بود يا نه، در آخر اين مقاله مشخص خواهد شد.
معاد جسماني و روحاني از ديدگاه صدرالمتألهين
براي بررسي اين نكته كه معاد روحاني است يا جسماني، بايد معياري به دست دهيم تا بر اساس آن معلوم شود كه معاد روحاني است يا جسماني يا هردو.معاد جسماني يعني اينكه التذاذ به لذتهاي جسماني و آلام جسماني در روز قيامت براي انسان وجود دارد و پاداش و كيفر و سعادت و شقاوت به همين پاداش و كيفر جسماني منحصر است و در روز قيامت همين انسان با همين جسم محشور ميشود و بر اساس اعمالش از لذتهاي جسماني برخوردار يا به الام جسماني معاقب خواهد شد، اما معاد روحاني يعني وجود لذتهاو رنجهاي غيرمادي در آن عالم.
مبناي انسانشناختي مسأله
اگر انسان را موجودي بدانيم كه لذت و رنجش به لذت و رنج جسماني منحصر است و لذت و رنج روحي يا سعادت و شقاوت روحي ندارد، قطعا معادش هم جسماني خواهد بود؛ يعني لذتها و رنجهاي آن عالم هم از سنخ لذتها و رنجهاي همين دنيا خواهد بود.اگر انسان را موجودي بدانيم كه تمام لذتها و آلامش، غيرمادي و روحاني و عقلاني است و پس از جدا شدن روح از بدن، بدن متلاشي و نابود ميشود و اجزاي آن از بين ميرود، و بازگرداندن معدوم هم محال است، ولي روح مجرد است و فناناپذير و جاودانه، بنابراين در آن عالم فقط لذت و الم از آن روح خواهد بود و اصلاً اساس شخصيت انسان را روح تشكيل ميدهد و لذا هرچند جسم از بين برود حقيقت اصلي انسان باقي و لذت و الم هم به لذات روحي ممكن است، در اين صورت فقط معاد، روحاني است.اما اگر قائل شويم كه انسان مركب از روح و بدن است و آن كس كه محشور خواهد شد همين انسان است، همانطور كه در اين دنيا هم لذت و الم جسماني دارد و هم لذت و الم روحاني و غيرمادي، در يومالحشر هم لذت و رنجش هم جسماني است و هم روحاني؛ در اين صورت معاد، جسماني و روحاني خواهد بود.ديدگاه حكيم سبزواريهمانطور كه حكيم سبزواري در تعليقات اسفار ميگويد قول استوار قول سوم است زيرا هر كدام از نظريات گفته شده محذوراتي دارد. قول به معاد روحانيِ صرف بر خلاف شريعت مقدس است و قول به معاد جسماني صرف هم بر خلاف حكمت بالغه و رحمت گسترده الهي است كه عدهاي را كه به لذات جسماني توجه ندارند از لذات روحاني محروم گرداند. انسان مجموع نفس و بدن است و همانطور كه بدن براي خود كمال و مجازاتي دارد نفس هم كمالات و غاياتي مناسب با خود دارد و چون غايات روحاني با اكثر مردم تناسب ندارد در صورتي كه معاد فقط روحاني باشد در حق آنان تعطيل لازم ميآيد و اگر معاد را فقط جسماني بدانيم همين محذور نسبت به اولياي خاص و اخص كه اندكي از مردم هستند، لازم خواهد آمد.9
نظريههاي موجود در كيفيت معاد
صدرالمتألهين ضمن بيان انديشههاي مذاهب در باب چگونگي معاد، همين معيار را به دست ميدهد. او ميگويد: محققان از فلاسفه و صاحبان مذاهب بر اصل وجود معاد و جهان باقي اتفاقنظر دارند، امّا در چگونگي آن اختلاف كردهاند. بيشتر مسلمانان و عموم فقها و محدثان بر اين عقيدهاند كه معاد فقط جسماني است، زيرا روح از نظر آنان، جسمي است كه در بدن سريان دارد مانند سريان آتش در ذغال يا سريان آب در گُل و سريان روغن در زيتون، ولي بيشتر فيلسوفان و پيروان حكمت مشّاء معتقدند كه معاد تنها روحاني يعني عقلي است زيرا با قطع ارتباط نفس، بدن با صورتها و عوارضش از بين ميرود و نميتوان دوباره آن بدن را اعاده كرد زيرا بازگرداندن معدوم محال است، اما نفس جوهري مجرد است كه باقي ميماند و نابودي بدان راه ندارد و آنگاه كه در اثر مرگ طبيعي تعلقش به بدن قطع شد به عالم مجردات باز خواهد گشت. در برابر اين گروه، بسياري از حكيمان و عارفان بزرگ و گروهي از متكلمان مانند غزالي، كعبي، حليمي، راغباصفهاني و نيز بسياري از بزرگان شيعه، مانند شيخمفيد، ابوجعفرتوسي، سيدمرتضي، محقق توسي و علامه حلي هر دو معاد را پذيرفتهاند و برآنند كه روح مجرد در روز قيامت به بدن باز ميگردد.10ملاصدرا خود نيز بر همين رأي سوم است. او ميگويد: حق اين است كه آنچه در معاد اعاده ميشود عينا همين شخص است با نفس و بدن؛ يعني نفس همين نفس و بدن هم همين بدن است به گونهاي كه اگر آن شخص را ببيني خواهي گفت همان شخصي است كه در دنيا ديدم و هر كس اين را انكار كند منكر دين است و در حكمت نقص دارد و لازمهاش انكار بسياري از تصريحات قرآني است.11