سپس به عنوان نتيجه مقدمات يازدهگانه ميفرمايد هر كس در اين اصول تدبر و تأمل كافي كند اگر فطرتش از آفت گمراهي و انحراف و بيماري حسد و عناد و عادت تعصب و تكبر بر كنار باشد در مسأله معاد و حشر نفوس و اجساد هيچ شك و ريبي برايش نميماند و به يقين خواهد دانست كه همين بدن عينا در روز قيامت به صورت جسد محشور خواهد شد و برايش روشن خواهد شد كه آنچه در معاد باز ميگردد مجموع نفس و بدن عينا همان شخص دنيوي خواهد بود و آنچه برانگيخته ميشود همين بدن است نه بدني مباين با آن، چه عنصري باشد (بر خلاف نظر غزالي) و چه مثالي باشد (بر خلاف شيخ اشراق) و اعتقاد صحيح مطابق شريعت و دين و موافق حكمت و برهان همين است. هر كس اين نظر را تصديق كند و به آن ايمان بياورد به روز جزا ايمان دارد و مؤمن حقيقي خواهد بود و كمتر از اين، خذلان و كوتاهي در معرفت و قول به تعطيل شدن اكثر قوا و طبايع از رسيدن به غاياتشان و كمالاتشان و نتايج شوق و حركاتشان است و لازمهاش اين است كه آنچه باريتعالي در غرايز طبايع هستي و فطرتهاي آنها گذاشته، از قبيل طلب كمال و ميل به مافوق، همه عبث و پوچ و باطل باشد.بنابراين هر قوهاي از قواي نفساني و غير نفساني كمال خاصي و لذت و الم شايسته خود را دارد به اعتبار آنچه انجام داده در طبيعتش جزا و پاداش لازم ميآيد، همانطور كه حكما براي تمام مبادي عاليه و سافله غايتهاي طبيعي اثبات كردند و اينكه هر جوهر طبيعي داراي حركت ذاتي است و با نفوس و طبايع به سوي حق تعالي در حركت است و به طرف او جذب ميشود. هركس اين برايش محقق شود به لزوم بازگشت همهچيز يقين خواهد كرد. اين مسأله مقتضاي حكمت باري تعالي و وفاي به وعده و وعيد الهي و لزوم مكافات و مجازات در طبيعت است.
نقد و بررسي برهان صدرالمتألهين
با اندك مقايسهاي بين مقدمات و نتيجه به نظر ميرسد چندان رابطه منطقي بين آنها برقرار نيست و به نظر نميآيد كه نتيجه، نتيجه آن مقدمات باشد.ثانيا نتيجه، خود از چند استدلال تشكيل شده است يكي غايتدار بودن همه چيز در عالم، دوم اقتضاي حكمت الهي و وعد و وعيد او و لزوم مكافات و مجازات در طبيعت ثالثا اگر واقعا نتيجهاي، حاصل منطقي يك سري مقدمات باشد به هر حال يا قياس استثنايي است يا اقتراني، و اگر اقتراني بود به هر حال يكي از اشكال چهارگانه است كه بالاخره اگر بديهي نباشد با برهان خلف يا مستقيم به نتيجه خواهد رسيد ( در صورتي كه عقيم نباشد). حال چه انسان متدين باشد يا نباشد، حسود باشد يا نباشد، خود را تزكيه كرده يا نكرده باشد، نميتواند در نتيجه برهان خدشه كند مگر اينكه به اصول منطقي آن اعتراض داشته باشد.رابعا در اين استدلال اگر ما به مقدمات هم نظر نكنيم و يكسره به سراغ نتيجه برويم و با استفاده از نتيجه بخواهيم در مورد مقدمات داوري كنيم، اين ما را به ترديد مياندازد كه اين مقدمات، شرايط مقدمات يك برهان عقلي را داشته باشد؛ يعني برهاني كه مقدماتش تعيني باشد.ما با تأمل بيشتر در مقدمات در مييابيم كه اين مقدمات نه تنها معاد جسماني را اثبات نميكنند بلكه معاد روحاني را اثبات ميكنند؛ مثلاً مقدمات اصالت وجود، تشكيك وجود و حركت اشتدادي وجود كه نظريه جسمانيالحدوث و روحاني البقاي نفس بر آنها مبتني است فقط معاد روحاني را اثبات ميكنند و در ساير مقدمات هم مطالبي كه اثبات شده به نفس و نحوه وجود آن مربوط است؛ مثلاً "تشخص بدن به نفس است"، "شيئيت و هويت و انسان بودن انسان به نفس است"، "تجرد قوه خيال هم كه به نفس مربوط است؛ يعني اگر نفس بعد از مفارقت بدن را تخيل كند به علت قوّت وجودي برايش حاصلاست"، اين توانايي به نفس مربوط است. ولي ممكن است كسي بگويد اين كار براي نفس چه فايدهاي دارد، نفس مجبور نيست براي خودش مانع خلق كند، لذتي كه براي نفس بدون بدن است قابل قياس با لذتهاي بدني نيست."رابطه نفس با صور و افعال رابطه فاعل با فعل است نه رابطه قابل و مقبول" اين مقدمه هم به توانايي نفس مربوط است كه صور را ايجاد ميكند نه اينكه منفعل از آنها باشد. "عوالم سهگانه را نفس داراست" اين هم به نفس مربوط است. بنابراين بيشتر اين مقدمات خلاف مقصود صدرالمتألهين را اثبات ميكند.از مقدمه ششم نتيجه ميگيرند كه شيء واحد ميتواند گاه متعلق به ماده باشد و گاه مجرد از آن، آيا از اين بر ميآيد كه نفس مجرد بالفعل دوباره ميتواند با ماده تعلق گيرد، زيرا ميگويد آنوقت كه ضعف وجودي و جوهري دارد به ماده تعلق ميگيرد و آنگاه كه قوت وجودي دارد مجرد از ماده است.از مقدمه هفتم اين نتيجه بيرون ميآيد كه در روز حشر، چون ملاك تشخص بدن نفس است، بدن هرچه باشد ما شخص را عين شخص دنيوي ميبينيم، اما ممكن است كسي بگويد بالاخره اين بدن است و بدن هم امري مادي است و موجود بالفعل كه در اثر حركت جوهري تمام مراحل بالقوهاش به فعليت رسيده چگونه به آن تعلق ميگيرد، چون محل نزاع تعلق نفس مجرد بالفعل به بدن است، حال چه همين بدن دنيوي باشد يا هر بدن ديگري، چه ما او را عين شخص دنيوي ببينيم يا نبينيم. شما ميگوييد چون ملاك تشخص انسان به نفس است با هر بدني كه محشور شود ما آن را همان شخص دنياوي ميدانيم، همانطور كه در دنيا از اول عمر تا آخر آن ابدان دائما در حال تغيير و تحولند ولي ما به اعتبار نفس شخص پير را همان شخص جوان ميدانيم كه پير شده است با اينكه بدنش تغيير كرده و اي بسا بكلي عوض شده است؛ بلي در دنيا نفس هنوز به مرتبهاي نرسيده است كه مستغني از بدن باشد ولي وقتي كه در اثر استكمال جوهري با مرگ طبيعي از دنيا ميرود و نفس از بدن جدا ميشود، ديگر بازگشت نفس به بدن، بازگشت فعليت به قوه است و بازگشت شخص بالغ به رحم مادر، و اين محال است.خلاصه كلام اينكه اين مقدمات ما را به معاد جسماني نميرساند و حق با شيخالرئيس است كه فرموده است و لا سبيل الي اثباته الا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبي (ص).18 نظريه "النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء" نيز با معاد جسماني سازگار نيست. اگر واقعا نفس به مقام عقل فعال ميرسد كه ديگر هيچ حيثيت بالقوهاي در او نيست و قوه و امكان از او سلب ميشود و باقي به بقاي حق تعالي ميشود،19 فلسفه تعليق مجدد او به بدن چيست؟وانگهي بر مبناي فلسفه ملاصدرا در اين عالم چنين نيست كه بدني باشد و نفسي باشد و بعد يكي به ديگري تعلق گيرد بلكه همان ماده در اثر حركت استكمالي ذاتي كه دارد به مرحلهاي ميرسد كه تمام جنبههاي بالقوهاش به فعليت منقلب ميشود.صدرالمتألهين ميگويد نفس داري تحولات و تغييرات جوهري از مرحله احساس تا مرحله تعقل است، در بعضي مراحل با حس يكي است و آن در اوايل تكون و حدوث نفس است و در مرحله ديگر با تخيل يكي است و وقتي به مقامي رسيد كه معقولات در نزد او حاضرند و آنها را مشاهده ميكند، با عقل مفارق متحد است.20همينطور صدرالمتألهين براي نفس انساني چهار مرحله عقل هيولاني، عقل بالملكه و عقل بالفعل و عقل مستفاد قائل است كه در مرحله اول نفس تهي از كليه صور و قوه محض است و در مرتبه بالملكه با استفاده از معقولات اوليه كه براي همه افراد وجود دارد مانند اوليات، تجربيات، متواترات، مقبولات، نسبت به محمولات فكر كند و آنها را كشف نمايد. در مرحله عقل بالفعل نفس از ماده و امكانات موجود در ماده عاري و بري گشته و براي هميشه باقي و جاودان است. نفس در اين مرحله ميتواند كليه معقولات اكتسابي خود را هر لحظه بخواهد در ذات خويش مشاهده كند و در مرتبه عقل بالمستفاد كليه معقولات را به وسيله اتصال به مبدأ فعال در ذات وي مشاهده كند.21