نتيجه‏گيري از مقدمات - بررسی نظریه حدوث جسمانی نفس و معاد جسمانی از دیدگاه ملاصدرا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بررسی نظریه حدوث جسمانی نفس و معاد جسمانی از دیدگاه ملاصدرا - نسخه متنی

محمدجواد پیرمرادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نتيجه‏گيري از مقدمات

سپس به عنوان نتيجه مقدمات يازده‏گانه مي‏فرمايد هر كس در اين اصول تدبر و تأمل كافي كند اگر فطرتش از آفت گمراهي و انحراف و بيماري حسد و عناد و عادت تعصب و تكبر بر كنار باشد در مسأله معاد و حشر نفوس و اجساد هيچ شك و ريبي برايش نمي‏ماند و به يقين خواهد دانست كه همين بدن عينا در روز قيامت به صورت جسد محشور خواهد شد و برايش روشن خواهد شد كه آنچه در معاد باز مي‏گردد مجموع نفس و بدن عينا همان شخص دنيوي خواهد بود و آنچه برانگيخته مي‏شود همين بدن است نه بدني مباين با آن، چه عنصري باشد (بر خلاف نظر غزالي) و چه مثالي باشد (بر خلاف شيخ اشراق) و اعتقاد صحيح مطابق شريعت و دين و موافق حكمت و برهان همين است. هر كس اين نظر را تصديق كند و به آن ايمان بياورد به روز جزا ايمان دارد و مؤمن حقيقي خواهد بود و كمتر از اين، خذلان و كوتاهي در معرفت و قول به تعطيل شدن اكثر قوا و طبايع از رسيدن به غاياتشان و كمالاتشان و نتايج شوق و حركاتشان است و لازمه‏اش اين است كه آنچه باري‏تعالي در غرايز طبايع هستي و فطرتهاي آنها گذاشته، از قبيل طلب كمال و ميل به مافوق، همه عبث و پوچ و باطل باشد.

بنابراين هر قوه‏اي از قواي نفساني و غير نفساني كمال خاصي و لذت و الم شايسته خود را دارد به اعتبار آنچه انجام داده در طبيعتش جزا و پاداش لازم مي‏آيد، همانطور كه حكما براي تمام مبادي عاليه و سافله غايتهاي طبيعي اثبات كردند و اينكه هر جوهر طبيعي داراي حركت ذاتي است و با نفوس و طبايع به سوي حق تعالي در حركت است و به طرف او جذب مي‏شود. هركس اين برايش محقق شود به لزوم بازگشت همه‏چيز يقين خواهد كرد. اين مسأله مقتضاي حكمت باري تعالي و وفاي به وعده و وعيد الهي و لزوم مكافات و مجازات در طبيعت است.

نقد و بررسي برهان صدرالمتألهين

با اندك مقايسه‏اي بين مقدمات و نتيجه به نظر مي‏رسد چندان رابطه منطقي بين آنها برقرار نيست و به نظر نمي‏آيد كه نتيجه، نتيجه آن مقدمات باشد.

ثانيا نتيجه، خود از چند استدلال تشكيل شده است يكي غايت‏دار بودن همه چيز در عالم، دوم اقتضاي حكمت الهي و وعد و وعيد او و لزوم مكافات و مجازات در طبيعت ثالثا اگر واقعا نتيجه‏اي، حاصل منطقي يك سري مقدمات باشد به هر حال يا قياس استثنايي است يا اقتراني، و اگر اقتراني بود به هر حال يكي از اشكال چهارگانه است كه بالاخره اگر بديهي نباشد با برهان خلف يا مستقيم به نتيجه خواهد رسيد ( در صورتي كه عقيم نباشد). حال چه انسان متدين باشد يا نباشد، حسود باشد يا نباشد، خود را تزكيه كرده يا نكرده باشد، نمي‏تواند در نتيجه برهان خدشه كند مگر اينكه به اصول منطقي آن اعتراض داشته باشد.

رابعا در اين استدلال اگر ما به مقدمات هم نظر نكنيم و يكسره به سراغ نتيجه برويم و با استفاده از نتيجه بخواهيم در مورد مقدمات داوري كنيم، اين ما را به ترديد مي‏اندازد كه اين مقدمات، شرايط مقدمات يك برهان عقلي را داشته باشد؛ يعني برهاني كه مقدماتش تعيني باشد.

ما با تأمل بيشتر در مقدمات در مي‏يابيم كه اين مقدمات نه تنها معاد جسماني را اثبات نمي‏كنند بلكه معاد روحاني را اثبات مي‏كنند؛ مثلاً مقدمات اصالت وجود، تشكيك وجود و حركت اشتدادي وجود كه نظريه جسماني‏الحدوث و روحاني البقاي نفس بر آنها مبتني است فقط معاد روحاني را اثبات مي‏كنند و در ساير مقدمات هم مطالبي كه اثبات شده به نفس و نحوه وجود آن مربوط است؛ مثلاً "تشخص بدن به نفس است"، "شيئيت و هويت و انسان بودن انسان به نفس است"، "تجرد قوه خيال هم كه به نفس مربوط است؛ يعني اگر نفس بعد از مفارقت بدن را تخيل كند به علت قوّت وجودي برايش حاصل‏است"، اين توانايي به نفس مربوط است. ولي ممكن است كسي بگويد اين كار براي نفس چه فايده‏اي دارد، نفس مجبور نيست براي خودش مانع خلق كند، لذتي كه براي نفس بدون بدن است قابل قياس با لذتهاي بدني نيست.

"رابطه نفس با صور و افعال رابطه فاعل با فعل است نه رابطه قابل و مقبول" اين مقدمه هم به توانايي نفس مربوط است كه صور را ايجاد مي‏كند نه اينكه منفعل از آنها باشد. "عوالم سه‏گانه را نفس داراست" اين هم به نفس مربوط است. بنابراين بيشتر اين مقدمات خلاف مقصود صدرالمتألهين را اثبات مي‏كند.

از مقدمه ششم نتيجه مي‏گيرند كه شي‏ء واحد مي‏تواند گاه متعلق به ماده باشد و گاه مجرد از آن، آيا از اين بر مي‏آيد كه نفس مجرد بالفعل دوباره مي‏تواند با ماده تعلق گيرد، زيرا مي‏گويد آنوقت كه ضعف وجودي و جوهري دارد به ماده تعلق مي‏گيرد و آنگاه كه قوت وجودي دارد مجرد از ماده است.

از مقدمه هفتم اين نتيجه بيرون مي‏آيد كه در روز حشر، چون ملاك تشخص بدن نفس است، بدن هرچه باشد ما شخص را عين شخص دنيوي مي‏بينيم، اما ممكن است كسي بگويد بالاخره اين بدن است و بدن هم امري مادي است و موجود بالفعل كه در اثر حركت جوهري تمام مراحل بالقوه‏اش به فعليت رسيده چگونه به آن تعلق مي‏گيرد، چون محل نزاع تعلق نفس مجرد بالفعل به بدن است، حال چه همين بدن دنيوي باشد يا هر بدن ديگري، چه ما او را عين شخص دنيوي ببينيم يا نبينيم. شما مي‏گوييد چون ملاك تشخص انسان به نفس است با هر بدني كه محشور شود ما آن را همان شخص دنياوي مي‏دانيم، همانطور كه در دنيا از اول عمر تا آخر آن ابدان دائما در حال تغيير و تحولند ولي ما به اعتبار نفس شخص پير را همان شخص جوان مي‏دانيم كه پير شده است با اينكه بدنش تغيير كرده و اي بسا بكلي عوض شده است؛ بلي در دنيا نفس هنوز به مرتبه‏اي نرسيده است كه مستغني از بدن باشد ولي وقتي كه در اثر استكمال جوهري با مرگ طبيعي از دنيا مي‏رود و نفس از بدن جدا مي‏شود، ديگر بازگشت نفس به بدن، بازگشت فعليت به قوه است و بازگشت شخص بالغ به رحم مادر، و اين محال است.

خلاصه كلام اينكه اين مقدمات ما را به معاد جسماني نمي‏رساند و حق با شيخ‏الرئيس است كه فرموده است و لا سبيل الي اثباته الا من طريق الشريعة و تصديق خبر النبي (ص).18 نظريه "النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقاء" نيز با معاد جسماني سازگار نيست. اگر واقعا نفس به مقام عقل فعال مي‏رسد كه ديگر هيچ حيثيت بالقوه‏اي در او نيست و قوه و امكان از او سلب مي‏شود و باقي به بقاي حق تعالي مي‏شود،19 فلسفه تعليق مجدد او به بدن چيست؟

وانگهي بر مبناي فلسفه ملاصدرا در اين عالم چنين نيست كه بدني باشد و نفسي باشد و بعد يكي به ديگري تعلق گيرد بلكه همان ماده در اثر حركت استكمالي ذاتي كه دارد به مرحله‏اي مي‏رسد كه تمام جنبه‏هاي بالقوه‏اش به فعليت منقلب مي‏شود.

صدرالمتألهين مي‏گويد نفس داري تحولات و تغييرات جوهري از مرحله احساس تا مرحله تعقل است، در بعضي مراحل با حس يكي است و آن در اوايل تكون و حدوث نفس است و در مرحله ديگر با تخيل يكي است و وقتي به مقامي رسيد كه معقولات در نزد او حاضرند و آنها را مشاهده مي‏كند، با عقل مفارق متحد است.20

همينطور صدرالمتألهين براي نفس انساني چهار مرحله عقل هيولاني، عقل بالملكه و عقل بالفعل و عقل مستفاد قائل است كه در مرحله اول نفس تهي از كليه صور و قوه محض است و در مرتبه بالملكه با استفاده از معقولات اوليه كه براي همه افراد وجود دارد مانند اوليات، تجربيات، متواترات، مقبولات، نسبت به محمولات فكر كند و آنها را كشف نمايد. در مرحله عقل بالفعل نفس از ماده و امكانات موجود در ماده عاري و بري گشته و براي هميشه باقي و جاودان است. نفس در اين مرحله مي‏تواند كليه معقولات اكتسابي خود را هر لحظه بخواهد در ذات خويش مشاهده كند و در مرتبه عقل بالمستفاد كليه معقولات را به وسيله اتصال به مبدأ فعال در ذات وي مشاهده كند.21

/ 7