نوشتار زير ضمن بيان تاريخچه مختصري از بحث «وجود ذهني» نزد حكيمان مسلمان پس از ذكر نظريه وجود ذهني نزد اصحاب حكمتمتعاليه به توضيح و بررسي ادله وجود ذهني پرداخته است.يكم: در حكمت متعاليه بخش مستقلي به بحث درباره شناختشناسي و علم مطابقت يا عدم مطابقت ادراك انسان با عالم خارج اختصاص نيافته بلكه بهطور پراكنده در طي مباحث:1ـ وجود ذهني 2ـ علم 3ـ كيف نفساني 4ـ تجرّد نفس به آن پرداخته شده است و در اين ميان سهم عمده آن مربوط به بحث وجود ذهني است.دوم: درباره تاريخچه بحث وجود ذهني برخي از فلاسفه معاصر معتقدند كه اين مسئله يكي از مسائل مستحدث فلسفي است كه براي نخستين بار حكيمان مسلمان ساخته و پرداختهاند و حتي در كتابهاي بوعليسينا فصلي براي آن باز نشده است، بلكه حتي لفظ «وجود ذهني» در نوشتههاي وي و حكيمان پيش از او، چون فارابي، به چشم نميخورد. نخستين كسانيكه بحث وجود ذهني را مطرح كرده و باب مستقلي را به آن اختصاص دادهاند، يكي امام فخررازي (متوفا در سال 606 ق.) المباحث المشرقية1 و ديگري خواجه نصيرالدينطوسي (متوفا در سال 672 ق.) در كتاب تجريدالاعتقاد2 است. انگيزه طرح اين بحث توسط خواجه نصيرالدين طوسي و حكيمان پس از وي آن بود كه متكلمان تعريفي را كه فلاسفه براي علم ذكر كرده بودند ـ كه علم عبارت است از حصول صورت شيء نزد عقل ـ انكار كرده و خود نظريه جديدي پرداختند و معتقد شدند كه علم از مقوله اضافه است. اينان با قول به اينكه علم از مقوله اضافه است در حقيقت وجود ذهني را از اساس انكار كردند و اين سبب شد كه حكماي مسلمان مسئله وجود ذهني را مطرح كنند و در صدد اقامه دليل براي اثبات آن برآيند.3سوم: در نقد قسمت نخست نظريه ياد شده بايد گفت، در كتابهاي بوعلي هرچند فصلي مستقل به بحث از وجود ذهني اختصاص نيافته، اما تعبير موجود ذهني و يا موجود در ذهن در كلمات بوعلي بهكار رفته و نميتوان مبدع اين بحث را فخررازي دانست. بوعلي در تعليقات مينويسد:«المعني العام لاوجود له في الاعيان بل وجوده في الذهن، كالحيوان مثلاً فاذا تخصص وجوده كان اما انساناً او حيواناً آخر.4 معناي عام (كلي) در خارج وجود ندارد و در ذهن موجود است، مانند حيوان كلي، كه چون وجودش تخصص يابد (و از كليت خارج شود) و بهصورت انسان يا حيوان ديگري در خواهد آمد.»بوعلي همچنين در الاشارات و التنبيهات بياني دارد كه كاملاً با بحث وجود ذهني منطبق است:«ادراك الشي هو ان تكون حقيقتة متمثلة عند المدرك يشاهدها ما به يدرك، فامّا ان تكون الحقيقة نفس حقيقة الشي الخارج المدرك اذا ادرك... او تكون مثال حقيقته مرتسماً في ذات المدرك غير مباين له، و هو الباقي5 در يافتن چيزي عبارت از آن است كه مثال حقيقت آن نزد دريافتكننده باشد و دريابنده آن را مشاهده كند. پس يا آن حقيقت، در وقتيكه درمييابد، عين حقيقتي است كه بيرون از دريافتكننده است (و اين احتمال درست نيست)... يا اينكه مثال و نمونه حقيقت آن چيزي در ذات دريابنده نقش ميبندد به گونهاي كه هيچ مبانيتي (در ماهيت) با آن نداشته باشد. و اين احتمال باقي ميماند (و صحيح است).»6چهارم: در بحث وجود ذهني مدعا آن است كه اشيا علاوه بر وجود خارجي، كه معلوم و مسلّم و مورد اتفاق است، وجودي ديگر نيز دارند كه وجود ذهني خوانده ميشود: