تحليل انتقادى اصالت وجود
- دكتر سيد يحيى يثربى (1) چكيده
اين مقاله بر آن است كه دو تفسير از اصالت وجود به دست دهد: يكى اصالت وجود به معناى صدرايى كه پيش از او سابقه روشنى در فلسفه ندارد و آثار و فوايد مهمى نيز بر آن مترتب نيست. و ديگرى اصالت وجود به معناى عرفانى كه سابقه طولانى و درستى از عصر باستان تا كنون دارد. فى المثل در تعاليم اوپانيشادها اعتقاد بر آن بود كه جهان محسوس مايا است و مايا نمود و توهم و خيال است و در پس آن برهمن است كه واقعيت ثابت و كلى جهان است و از درك آن محروميم. از ديدگاه افلاطون و ارسطو، جهان محسوس سايه تلقى شد و جهان مثل به عنوان هستى اصيل و پايدار معرفى گرديد. و در عرفان اسلامى نيز همه ظواهر، جلوهها و مظاهر حقيقت وجود دانسته مىشود. سپس هر دو تفسير را از نظر هستى شناسى ، معرفتشناسى و ارزش شناسى و عملى مورد بحث و نقادى قرار مى دهد و مطرح مىكند كه تفسير صحيح از اصالت وجود همان تفسير عرفانى از اصالت وجود است كه بر خلاف تفسير صدرايى از جهات مورد بحث آثار و فوايدى بر آن مترتب است. مقدمه
بىترديد مساله «اصالت وجود»، يكى از دو سه اصل بنيادى حكمت متعاليه صدرالمتالهين است. هدف اين نوشته، ضمن نگرشى به زمينههاى اين مساله و پيگيرى مراحل تطور آن از عهد باستان تا عصر حاضر، تحقيقى در مورد نحوه فهم اين مساله در حكمت متعاليه با پيشنهاد فهم ديگرى از آن است. سپس اين دو فهم را از لحاظ ارتباطشان با زمينههاى پيدايش اين مساله، و نيز از لحاظ آثار و نتايجشان از ديدگاه معرفتشناسى، هستىشناسى و ارزششناسى و عملى، با يكديگر مقايسه نموده و ارزيابى خواهيم كرد. از آنجا كه چنين كارى در حوزه تفكرات ما، بى سابقه يا كم سابقه است، اميدوارم اين تلاش ناچيز را نشان گستاخى و ادعا ندانسته، بلكه آغازى براى يك كوشش صادقانه در جهت تجزيه و تحليل و بازشناسى و بازسازى فلسفه اسلامى تلقى نمايند. راهى كه انديشمندان و فيلسوفان غرب از چند قرن پيش، در پيش گرفتهاند و ما نتايج و آثار اين حركتبا بركت را آشكارا مىبينيم. 1 - زمينه و سابقه مساله اصالت وجود
يكى از اصول و قواعد مسلم فلسفه مشائى، اين است كه: «هيچ پديدهاى، در جهان خاكى ما، بدون ماده و مدت، پديد نمىآيد». (2) يعنى اگر خواستار پيدايش جوجه باشيم، بايد تخم مرغى داشته باشيم و مدت زمان لازم هم بگذرد تا اين جوجه پديد آيد; وگرنه امكان ندارد كه بدون يك زمينه مناسب (تخم مرغ) و بدون گذشت زمان، بطور ناگهانى جوجهاى از عدم به وجود آيد. قطعا اين اصل در مورد نظريههاى فلسفى نيز صادق است. بنابراين حتما بايد اصالت وجود ملاصدرا هم از زمينه و زمان مناسب و لازم خود پديد آمده باشد. صدرالمتالهين يك شبه ملهم نشده و مانند ابن عربى (3) مدعى دريافتيكجاى حكمت متعاليه از پيامبر و امامى هم نيست; پس بايد ديد كه اين زمينه و زمان كدام است؟ 1-1 - اصالتباطن عهد باستان
اصالت از ديدگاه هستىشناسى، يعنى واقعيت داشتن و منشا اثر بودن. در مقابل آن، اعتبارى يعنى به فرض و تصور و توهم بستگى داشتن و از عينيت و منشا اثر بودن بهره نداشتن. شايد قديمىترين صورت بحث اصالت، در مورد پديدههاى متكثر جهان محسوس مطرح شده است. نمىدانيم از كى و از كجا; اما مىدانيم كه از دير باز كسانى بودند كه جهان محسوس را اصيل نمىدانستند همه مكتبهاى تحت تاثير فيثاغورس، جهان پيدا را دروغين، فريبنده و افق تيرهاى مىدانستند كه اشعه انوار الهى در آن منكسر شده است. (4) اينان كه جهان محسوس را اصيل نمىدانند، اصالت را به جهانى اختصاص مىدهند كه دور از دسترس حس است: جهان غيب و عالم باطن. اين عالم غيب كه جهان محسوس بمنزله سايه اوست، در هر مكتب و ملتى عنوان و نام ويژهاى دارد. شايد سرزمين هند پيشگام چنين بينشى بوده، يا لااقل يكى از سرزمينهاى معدودى است كه چنين تعاليمى را به صورت مكتوب، از زمانهاى قديم و دور، در دست دارد. در متون و تعاليم اوپانيشادها راهگشاى اصلى بينش است نه منطق و استدلال. انسان با بينش مىتواند، حقيقت جاويد را در وراى پديده يا پديدارهاى ناپايدار و هستى اصيل را در آن سوى نمودهاى اعتبارى، و كل را در باطن اجزاء دريابد. جهان متغير و همه پديده هايش «مايا» هستند حواس ما، تنها اين «مايا» را مىتواند دريابد. مايا، نمود توهم و خيال است اما چه مىتوان كرد كه بشر ذاتا محدود است. اين محدوديت فطرى و به تعبير هندى آن، اين «ايويديه» است كه آگاهى ما را به جهان كثرت و تغيير يعنى «مايا» محدود مىكند. از اينجاست كه ما تنها به درك كثرت و تغيير توانائيم، اما از معرفت واقعيت ثابت و كلى جهان (برهمن) محروميم. «برهمن» حقيقت غايب جهان هستى به هيچ يك از پديدهها نمىماند و با اين همه، هيچ چيز از او جدا نيست. جز او و بيرون از او هر چه هست، سراب است و موهوم. (5) 2-1 - اصالت «مثل» در تعاليم سقراط و افلاطون
ديدگاه مبنى بر بىاعتبارى و توهمى بودن جهان محسوس، بدست افلاطون، بزرگ مرد جهان انديشه، از صورت يك تعليم دينى و از حالت افسانه و اسطورهاى خود درآمده، در رديف بحث انگيزترين مسائل فلسفى جهان قرار گرفت. در تعليم افلاطون جهان محسوس سايه تلقى شده. و جهان «مثل» بعنوان هستى اصيل و پايدار معرفى گرديد. او براى تبيين اين موضوع، در اثر بزرگ و معروف خود «جمهورى» به بحث از جايگاه فلسفه و فيلسوف پرداخته، سرانجام تمثيل معروف «غار» را مطرح مىكند. «كسانى كه به معرفت ثابت و يقينى و روشن نرسيدهاند همانند زندانيانى هستند كه از كودكى در غارى بگونهاى زنجير شده باشند كه نتوانند تكان بخورند و بايد هميشه به روبروى خود نگاه كنند كه ته غار است و هرگز نتوانند به شتسرشان كه مدخل غار استبرگردند. پشتسر آنان در بيرون غار، آتشى بر جاى بلندى روشن است. ميان آتش و دهانه غار، جادهاى است كه باربرانى، با چهارپايان خود، با انواع كالاها، از آن جاده مىگذرند، نور آتش به ته غار مىرسد در نتيجه، سايه عابران و چهارپايان و محمولاتشان را كه از ميان آتش و غار عبور مىكنند به ته غار منعكس مىكند. غارنشينان جز اين سايهها، چيزى نمىبينند سرانجام يكى از اين زندانيان به بيرون مىگريزد و اشياء خارجى را در نور خورشيد مىبيند و مىفهمد كه تا حال فريب سايهها را خورده است.» (6) اين موضوع كه ما با سايههاى جهان برين روبرو هستيم، از امپدوكلس هم نقل شده و منشا آن تعاليم اورفئوسيان است. (7) اما چنانكه گفتيم، افلاطون اين نكته را بصورت «نظريه مثل» در مىآورد كه در نظريات گذشتگان مطرح نشده است. بنابر نظريه «مثل» همه انواع پديدههاى جهان محسوس، سايهاى از مثال نوع خودشان هستند. انسانها، سايهاى از مثال انسان، اسبها، سايهاى از مثال اسب، خوبيها، عدالتها و همين طور همه انواع پديدههاى متكثر، متغير و آميخته با اوصاف متضاد، در جهان محسوس كه متعلق حواس و منشا «عقيده» ما هستند، مثالى در عالم مثل دارند كه اين مثالها يگانه و ثابتبوده، با نور عقل درك شده و منشا «معرفت» ما مىباشند. 3-1 - اصالت «واحد» فلوطين
در تعاليم فلوطين هم، هستى دو سويه است، سويهاى مظهر سويهاى ديگر است. اما نه عين رابطه پديدههاى متغير و مثل افلاطونى; بلكه بسيار ظريفتر از مساله مثل. ديدگاه فلوطين، با نظريه «مثل» دو فرق اساسى دارد: يكى اينكه در نظريه مثل، افرادى هر نوعى، سايههاى يك مثال بودند و بنابراين عالم مثال هم براساس كثرت انواع، كثرت پيدا مىكرد. اسب مثالى دارد و انسان مثالى ديگر، و همچنين و اين كثرت در عالم مثال به وحدت برترى ارجاع نمىگردد ليكن در تعاليم فلوطين، كثرت به وحدت باز مىگردد. كثرت عالم طبيعت و جهان محسوس به وحدت نفس و كثرت نفس به وحدت عقل، و سرانجام همه كثرتها، در وحدت «واحد» فانى مىشوند. فرق ديگر اينكه در نظريه مثل، سايهها و نمودهاى جهان محسوس، جدا از مثالهاى خود بوده و به هرحال هويت ضعيف اما مستقلى دارند. رابطه اين پديدههاى متغير با آن مثالها، رابطه شيئى و سايه آن است، در صورتى كه رابطه جهان با نفس كلى وعقل كلى و «واحد» رابطه ظاهر و باطن است. يعنى واحد از عالم جدانيست، اين واحد است كه در پديدهاى جهان ظاهر شده است و در عين حال غير از آن پديدههاست. و بدين سان تعليم فلوطين نسبتبه نظريه مثل، يك «شطح» مىشود كه با عقل و انديشه قابل درك نيست. از واحد چيزى نمىتوان گفتيا دربارهاش نوشت واحد همه چيز است و هيچ يك از اشياء عالم نيست، همه چيز در اوست، اما او از همه چيز منزه است (8) رابطه جهان با واحد نيز يك رابطه شطحى است كه نه با عقل بلكه با مكاشفه قابل درك است. (9) بدين سان كل جهان از مجرد و مادى، جلوهها و شئونات احدند. احد آن آفتاب نهان در دل تك تك موجودات و ذرات جهان هستى است. 4-1 - اصالت وجود، در عرفان اسلامى
براى روشن شدن موضوع، از ذكر مقدمهاى ناگزيرم و آن اينكه: از دير باز، در يك تحليل ذهنى، هر پديدهاى را به دو جزء وجود و ماهيت تقسيم كردهاند اين تقسيم را ارسطو هم مطرح كرده است. (10) ابن سينا براساس همين تقسيم، علل چهارگانه را به دو قسم تقسيم كرده، علت مادى و صورى را علتهاى ماهيت دانسته و علتهاى فاعلى و غايى را، علتهاى وجود شمرده است. (11) از آنجا كه تقسيم يك چيز به وجود و ماهيت، يك تقسيم ذهنى است، آنچه در خارج تحقق دارد. اين دو گانگى را نخواهد داشت. انسان، اسب، سنگ، آب و درخت، هر كدام يك پديده عينى اند كه به هيچ وجه به وجود و ماهيت قابل تقسيم نيستند. آبى كه در ليوان روى ميز من است، هستى يك آب است. يعنى اينجا چيزى هست كه آن چيز آب است، نه سنگ مثلا. همين تعيين و تشخص، يعنى همين آب بودن، آن را از همه پديدههاى ديگر جدا مىكند و در نتيجه چنين مىشود كه هر چيزى خودش باشد و غير خودش نباشد و از اينجاست كه هر پديدهاى در محدوده حد و تعريفى قرار مىگيرد كه جامع افراد و مانع اغيار است و از اينجاست كه انقلاب، يعنى اينكه بطور ناگهانى پديدهاى به پديده ديگرى تبديل گردد محال مىگردد. و به همين دليل هم «اتحاد» دو پديده عملا غير ممكن مىشود. چنانكه ابن سينا در آثار فلسفى خود، اين مساله را با استدلال، اثبات مىكند. (12) كسى كه به دستگاه ادراكى خود متكى بوده و ذهنش از افسانه و خرافه دور باشد، چارهاى جز قبول همين هويتها ندارد. براى چنين كسى آب، آب است و سنگ، سنگ و اسب، اسب و چون در قلمرو فلسفه، اساس و ابزار كار ما قواى ادراكى ظاهرى، يعنى حواس و عقل است، طبعا تنها تكيهگاه ما همين هويتهاى عينى خواهند بود كه براى ذهن ما بصورت حدها و ماهيتها در مىآيند. براى قواى ادراكى ما، تنها تكيه گاه همين واقعيت هويتها، يا هويتهاى واقعىاند. البته انحصار يا عدم انحصار واقعيتبه عالم محسوس، مساله ديگرى است كه در گذشته و حال مورد بحثبوده و مىباشد. ابن سينا، بخش متافيزيك آخرين و منسجمترين اثر فلسفى خود اشارات و تنبيهات را با همين مساله آغاز كرده، بر عدم انحصار واقعيتبه عالم محسوس و براينكه موجود مساوى با محسوس نيست، چندين دليل مىآورد. (13) به هر حال، خواه موجود مساوى محسوس باشد يا نباشد، آنچه براى يك فيلسوف واقع گرا مهم است، قبول عينيت و واقعيت همين هويتهاست. معنى دقيق و درست ماهيت هم يعنى همين هويت عينى. مرحوم فلاطورى مىگفت در فلسفه اسلامى، ماهيت معنى دقيق خود را چنانكه در متافيزيك ارسطو بكار رفته است، از دست داده است. و اين دگرگونى در مفهوم «ما»ى ماهيت اتفاق افتاده است. اين «ما» در اصل بمعنى «ماى» موصوله بوده و بنابراين ماهيتيك پديده يعنى آنچه يك پديده، در عينيتخود دارد. چيزى كه هست ماهيت آب يعنى آنچه آب هست. يعنى همان مايعى كه در داخل ليوان روى ميز من است. اما در فلسفه اسلامى، اين «ما» تبديل به «ماى» استفهامى شده است و بنابراين برداشت، ماهيتيعنى آن مفهوم يا مفهومهائى كه در پاسخ «ماهو؟» (آن چيست؟) گفته مىشود. و لذا ماهيتبيش از آنكه عين را مورد نظر قرار بدهد، يك امر ذهنى شده است. بر خلاف «ماهو» بمعنى سابق آن كه كاملا متوجه عينيت پديده بود. پس از اين مقدمه نسبتا طولانى، به توضيح ديدگاه «اصالت وجود» عرفاى اسلام مىپردازيم: در عرفان اسلامى هم، همچون فلسفه افلاطون و ديدگاه فلوطين، حقيقت اصيل، در آن سوى اين ظواهر بوده، همه هويتها جلوهها، سايهها، مظاهر و شئونات آن حقيقت اصيلاند. اين حقيقت اصيل، مانند «مثل» افلاطون متكثر و متعدد نبوده، بلكه همانند «احد» فلوطين، يگانه ناب است. يگانهاى كه هرگز كثرت و تغيير به او راه نمىيابد. عرفاى اسلام اين حقيقت اصيل و يگانه را «وجود» مىنامند. وجود يك حقيقت اصيل است كه وحدت و وجوب از اوصاف ذاتى او است. وجود در نهاد و طبيعتخود، واجب و يگانه است. و هر چه غير از (ماسواى) آن حقيقت واحد است، جز تعينها و مظاهر آن نيست اين تعينات مظاهر، تجليات و شئونات، اصيل نبوده; اعتبارى، موهوم، و نمودند و بس; چيزى كه هست اين ادراكات ضعيف و چشمهاى احولاند كه از مشاهده آن وحدت، ناتوان بوده، جز كثرت ظواهر و نمودها را در نمىيابند. اگر ديده حقيقتبين و بصيرت درون در كار باشد، به عيان خواهند ديد:
كه يكى هست و هيچ نيست
جز او وحده لا اله الا هو (14)
جز او وحده لا اله الا هو (14)
جز او وحده لا اله الا هو (14)
2 - اصالت وجود از نظر صدرالمتالهين
چنانكه گذشت، مساله اصالتيا اعتبارى بودن، از عهد باستان تا تعاليم عرفاى اسلام بر محور پديدههاى جهان، بخصوص جهان مادى و محسوس بوده است كه عدهاى اين پديدههاى محسوس متكثر و متغير را نمودهاى غير اصيل، اعتبارى، موهوم و پندارى دانسته; اصالت، عينيت و حقيقى بودن را در آن سوى اين نمودها، در حقايق ثابت و واحد جستجو كردهاند. البته اين ديدگاه، چنانكه گفتيم در طول تاريخ دگر گونيهائى داشته است. مثلا كثرت «مثل» افلاطونى، به وحدت «احد» فلوطين تغيير يافته، در تعاليم عرفاى اسلام، قلمرو اين عدم اصالت، به عالم ارواح و مجردات هم كشيده شده در نتيجه جز يك ذات يگانه، هر چه هست، از جبروت، ملكوت و ملك، همه را مظاهر و تجليات او شمرده و عدمهاى هستىنما دانستهاند. بديهى است كه در مقابل اين ديدگاه، هميشه يك ديدگاه بوده و هست كه اصالت را به همين پديدهها داده، جهان را به ظاهر و باطنى، از آنگونه كه در آن مكتبها بود، تقسيم نمىكند كه ظاهر را نمود و باطن را وجود حقيقى بداند. اين ديدگاه، ديدگاه همه انديشمندان و مردم عادى بوده، و پيش فرض و اصل الاصول فلسفه مشايى است. انسان، ميز، خانه، درخت، گل، آب و مار و ماهى همه و همه موجوداتى عينى و اصيلاند. از نظر يك فيلسوف مشائى- مثلا ابن سينا- هيچ پديدهاى مظهر و جلوه يك حقيقت پنهان نيست. بلى از نظر ابن سينا، جهان منحصر در عالم محسوس نيست جهان مجردات هم يك جهان واقعى است. اما رابطه آن جهان مجرد، با اين جهان مادى و محسوس، رابطه عليت است، نه رابطه ظاهر و باطن و بود و نمود و اصالت و اعتباريت. پديدههاى جهان محسوس، همگى پديده هاى واقعى ، اصيل و عينىاند و خودشان هستند و «بود»اند، نه نمودى موهوم! البته اينكه در مقايسه جهان مادى با علم مجردات ، از لحاظ فلسفى و در مقايسه دنيا با آخرت از لحاظ تعاليم دينى ، جهان مجردات و عالم آخرت را از جهان مادى برتر مىنهند، ربطى به موضوع بحث ما ندارد. حال بايد ديد كه منظور صدرا از اصالت وجود، كدام يك از دو صورت زير است: الف - اصالت وجود به آن معنى كه عرفاى سلام مطرح كردهاند و لااقل از قرن هفتم هجرى به اين طرف، يك ديدگاه روشن و شناخته شده است. و آن اينكه، در جهان هستى، جز يك وجود واجب، موجود حقيقى ديگر نيست. «ليس فى الدار غيره ديار» و جز او هر چه هست، در واقع هستى نداشته و بيش از يك نمود و همى نيست. بنابراين همه هويتها و تعينها با همه لوازم و آثارشان، تنها بر ادراك ضعيف ما، يك نمود و همى دارند; و گرنه هر چه هست، اوست و همه آثار و لوازم هم از اوست. نه ما كه همه پديدههاى جهان مادى و مجرد، به تعبير مولوى شيران علم اند و بس: ما همه شيران، ولى شير علم حمله مان از باد باشد دم بدم حمله مان پيدا و ناپيداستباد جان فداى آنكه ناپيداستباد (18) ب - اصالت وجود به معنى خاص صدرائى آن يعنى از آنجا كه هر پديده اى مانند انسان، سنگ، درخت، آب و غيره مركب است از يك ماهيتخاص خودش و يك وجود خاص اين ماهيت (البته اين تركيب براساس يك تحليل ذهنى است و چنانكه گذشت، با چنين تحليلى وجود هر پديدهاى غير از ماهيت آن است كه آن را رد «زيادت وجود بر ماهيت» اصطلاح كردهاند)، طبعا اين پرسش مطرح مىشود كه اين دو جزء ذهنى (وجود، ماهيت) در جهان خارج، چگونه تحقق مى يابند؟ مساله را به چهار صورت مى توان مطرح كرد: 1 - اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت 2 - اصالت ماهيت و اعتبارى بودن وجود 3 - اصالت هر دو 4 - عدم اصالت هر دو مساله را با صورت اخير آن كسى نپذيرفته و معقول هم نيست، صورت سوم نيز اگر همين دو گانگى را عينى بدانيم نامعقول است و كسى چنين ديدگاهى نداشته است. اما اگر منظور از اصالت هر دو، اين باشد كه يك هويت عينى منشا انتزاع هر دو عنوان «وجود» و «ماهيت» باشد، همان برداشت و ديدگاه مشائين خواهد بود. اما صورت دوم مساله، در واقع همان ديدگاه عموم مردم و فيلسوفان مشائى است; با اين شرط كه برداشت ما از «ماهيت» برداشت صدرائى نباشد. يعنى «ما»ى ماهيت را موصوله بگيريم و از جنبه معطوف به خارج بودن واژه غفلت نكنيم. يعنى خود واژه «ماهيت» منظور نبوده، بلكه آيينهاى باشد براى ملاحظه بيرون از ذهن. وقتى كه مى گوييم ماهيت آب، يعنى آنچه در بيرون از ذهن هست و عنوان آب دارد. با چنين ملاحظهاى اصالت ماهيت آب، يعنى اينكه در ليوان روى ميز هست، اصالت دارد و توهم نيست. خود اين آب يك واقعيت است، با آثار و خواص خود. مثلا اگر آن را بنوشيم رفع تشنگى مى كند. بر خلاف ديدگاه افلاطون، فلوطين و عرفاى اسلام كه از نظر آنها، واقعيت اصيل در آن سوى اين جهان و اين پديده است و اين پديده سايه و توهمى بيش نيست. اما اگر ماهيت را به مفهوم صدرائى آن در نظر بگيريم، يعنى يك چيز ذهنى جدا از وجود، آن وقت اگر بگوئيم اين ماهيت اصيل است ، يعنى اگر بر اين باور باشيم كه ماهيت و مفهوم ذهنى آب ، بدون تحقق خارجى اصالت دارد و منشا آثار است، قطعا يك نظر نامعقول خواهد بود. بدون شك اگر كسى پيدا شود كه بر اين باور باشد كه مثلا آبى كه در اين ليوان است و مرا سيراب مى كند، صرفا يك ماهيت ذهنى است، بدون تحقق خارجى، يعنى ماهيتى استبدون وجود و به به عبارت ديگر ماهيت واقعيت دارى است كه وجود ندارد و بدون وجود داراى واقعيتشده است! چنين نگرشى بحق شايسته همان رد و تحقيرى است كه صدرا و پيروانش متوجه آن كردهاند! ولى به نظر نمىرسد كه هيچ اهل دقت و تحقيقى چنين نظرى داشته باشد. آرى اين تناقض آشكارى است كه كسى بگويد يك حقيقت واقعيت دار، از وجود و واقعيتبهره ندارد! اين قلب مساله و يك مغالطه است. كسى چنين نمى گويد. نبايد در تبيين مساله و تنقيح موضوع بحث، دچار اختلال در شيوه تامل گشته و دور از منطق شد. اصل مساله از اين قرار است كه : ما عملا با واقعيتى در جهان هستى روبرو هستيم و خواه ناخواه اين واقعيت را مى پذيريم; وگرنه معرفت و فلسفه معنى نخواهد داشت. ما اين واقعيت را به حس و تجربه دريافته، با عقل و انديشه اين يافته ها را تنظيم مى كنيم. حس و عقل ما هم، به ما مى گويند كه جهان، مجموعه اى از هويتهاست. انسان، اسب، زمين، خورشيد، سيب، قند و غيره. همين حواس و انديشه ما به ما مى گويند كه اين هويتها اصالت دارند يعنى هر كدام از آنها خودشان هستند، نه چيز ديگر; همه بودند، نه نمود; خود واقعىاند، نه سايه جلوه واقعيت; حقيقىاند، نه مجازى; عينىاند، نه موهوم و خيالى و در يك كلمه «اصيل»اند نه «اعتبارى»; و خود منشا آثار و افعال خويشاند، نه مانند «شيران علم» كه آثار و افعالشان از يك عامل ناپيدا باشد! اين انسان است كه هست و اوست كه مىانديشد; اين اسب است كه هست و هم اوست كه راه مى رود; و اين سنگ است كه هست و همان است كه وزن حجم دارد. اصالت ماهيتيعنى اين وگرنه هيچ معنى و نتيجهاى نخواهد داشت. اما آنچه از نظر صدرالمتالهين به دست مىآيد اين معنى نيست. او اصالت ماهيت را به معنى «عينى بودن ماهيتبدون وجود» تلقى كرده و مردود مى شمارد. و لذا از صورت نخست چهار صورت ياد شده، يعنى از اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهيت، دفاع مى كند. اگر چه از بيانات صدرا در جاى جاى آثارش، بخصوص اسفار (19) ،چنين بر مى آيد كه او نفى اصالت ماهيت را به معنى نفى اصالت هويت و تعين پديده ها، در مقابل اصالت وجود حضرت حق، مطرح كرده، در واقع در اين مساله در كنار عرفا قرار گرفته، با نظر مشائيان مقابله و مخالفت مى كند; اما نحوه طرح مساله و استدلالهاى صدرا، بطور كلى به اين معنى نبوده، بلكه بگونه ايست كه اصالت وجود يك پديده را، در برابر اصالت ماهيت همان پديده قرار مى دهد. و آنچه بنام او شناخته شده، جز همين برداشت نيست. اينك نمونه هايى از اظهارات صدرا در باره اصالت وجود به هر دو معنى مذكور: الف - اصالت وجود به معنايى كه غالبا صدرا به آن معنى مى برد; يعنى اصالت وجود يك پديده و اعتباريت ماهيت آن. تاكيد صدرا در همه آثارش بر اين معنى از اصالت وجود است. در بحث وجود اسفار مى گويد: «از آنجا كه حقيقت هر پديدهاى عبارتست از خصوصيت وجودى كه براى آن پديده، اثبات مى كنيم، بايد خود وجود، براى حقيقت داشتن، اولويت داشته باشد. چنانكه خود سفيدى به صفتسفيد، اولى و شايسته تر از چيزى است كه با عروض سفيدى، مصداق صفت «سفيد» قرار مى گيرد. بنابراين وجود، در هر پديدهاى خودش موجود است و ماهيت اين پديدهها كه غير از وجودشان است، خودشان موجود نيستند بلكه به وسيله وجودشان موجودند. در نتيجه آنچه واقعيت دارد، همين وجود است». (20) در ادامه مباحث و مسايل وجود، وجود را به نور تشبيه كرده، كاربرد كلمه «وجود» را همانند «نور» در معانى مختلف توضيح داده، مى گويد: «... همچنين گاهى وجود را به معنى و مفهوم انتزاعى عقلى آن به كار برده اند. وجود به اين معنى از معقولات ثانيه و مفهومهاى مصدرى است كه هيچگونه تحققى در خارج از ذهن ندارد و آن را «وجود اثباتى» مى نامند. و گاهى منظور از وجود، يك چيز كينى و حقيقى است، كه خودش، نيستى و نابودى را، از خودش دفع كرده و با پيوستن به ماهيت، از ماهيت هم عدم و نيستى را دفع مى كند. بدون ترديد آن مفهوم عام و انتزاعى كه خود در خارج تحقق ندارد، نمى تواند با انضمامش به ماهيت، نيستى ماهيت را دفع كند; بلكه نيستى ماهيتها، تنها به وسيله يك وجود حقيقى كه ملزوم و مصداق اين مفهوم انتزاعى است، قابل رفع و دفع است... بنابراين وجود هر چيزى، يك چيز عينى و حقيقى بوده و غير از مفهوم انتزاعى موجوديت است... مبدا و منشا آثار يك پديده و نيز معلول و اثر مبدا آن پديده، چيزى جز اين وجودهاى حقيقى نيست. اين وجودهاى حقيقى، هويتهاى عينىاند كه خودشان وجود دارند. آرى تنها اين وجودهايند كه مبدا اثر و اثر مبداند، نه مفاهيم انتزاعى وجود كه عقلى بوده و در خارج وجود ندارند، و نه ماهيات كلى كه در مرتبه ذاتشان، حتى بوى وجود هم به مشامشان نرسيده است. در نهايتبه اين نتيجه مىرسيم كه: آنچه در جهان خارج واقعيت و تحقق دارد، همين وجودها هستند، نه ماهيتهاى بدون وجود خارجى، چنانكه بيشتر متاخران توهم كردهاند». (21) ب- اصالت وجود به معنى سابقهدار عرفانى آن، صدرا در آثار مختلف خود بارها اصالت وجود را به معنى عرفانى آن به كار برده است. او در اثر بزرگش اسفار، به تفصيل در اين باره بحث كرده است. صدرا پس از بحث نسبتا طولانى درباره عليت، يك فصل را به بيان نكات نهفته يا نهان ماندهاى در اين موضوع اختصاص داده و ضمن آن و پنج فصل بعدى، برابر ديدگاه عرفا اصالت را به وجود داده (22) ، ماسوا را اعتبارى و موهوم دانسته در آخر مىگويد: «نتيجه بحث آنكه: از نظر اهل حقيقت و پيروان حكمت متعاليه موجودات اعم از عقل و نفس در صورتهاى نوعى، همگى از مراتب پرتو آن نور حقيقى و از تجليات آن وجود قيومىاند. و هر جا كه نور حق بتابد. اين توهم گرفتاران حجاب غفلت كه ماهيات ممكنات ذاتا داراى وجودند، فرو مىباشد. برهان اين اصل و قاعده را، من از عنايت و بخشش الهى بدست آوردهام. اصل دقيقى كه به خاطر پيچيدگى، بر جمهور حكيمان پنهان مانده و گامهاى پيشگامان در اين راه لغزيده تا چه رسد به مقلدان و پيروانشان! و چنانكه خداى تعالى با فضل و رحمتخود مرا بر معرفت هلاك سرمدى و بطلان و نابودى ازلى ماهيات و اعيان ممكنات هدايت كرد، همچنان با برهان روشن عرشى به صراط مستقيمى راهبرم شد و دانستم كه: موجود و وجود منحصر استبه يك حقيقتشخصى كه نه در موجوديتحقيقى شريك و همتا دارد و نه در عالم واقع نظير و مانند. در دار هستى، جز او، ديارى نيست. و هر چه در دار هستى، جز او به نظر آيد، از ظهورات ذات و تجليات صفات اوست كه اين صفات، هم در واقع عين ذات اوست». (23) و پس از بحث طولانى و نقل قولهايى از عرفا مىگويد: «از مقدمات گذشته روشن گرديد كه، همه موجودات يك اصل دارند كه آن حقيقت است و باقى شؤون آن، او ذات است و ديگران اسماء و صفاتش، او اصل است و جز او اطوار و شؤونش، او موجود است و بقيه، جهات و حيثياتش». سپس مىگويد كه اين موضوع را با«حلول» اشتباه نكنيد كه در حلول دو طرف لازم است و در اين جا طرف دومى وجود ندارد. «براى اينكه معلوم شده است كه هر آنچه نام وجود دارد، جز شانى از شؤون آن حقيقت واحد نيست. اينكه تاكنون مىگفتيم كه در جهان هستى علت و معلولى هست، اكنون بر اساس سلوك عرفانى بايد گفت كه: علتيك امر حقيقى است و معلول شانى و جهتى از شؤون و جهات آن است، و بنابراين بازگشت عليت هم به اين است كه آن حقيقت داراى اطوار و حيثيتهاى گوناگون مىگردد( و هر لحظه به شكلى درمىآيد)، نه اينكه چيزى جدا از او ايجاد گردد. به عبارت ديگر: عليت تطور و تشان است، نه ايجاد و ابداع. در اينجا بيشتر دقت كن كه لغزشگاه عقول و افهام است و نقد عمر در اين راه صرف كن كه شايد اگر شايسته باشى به هدفتبرسى». (24) سپس در ادامه بحث از تمثيلات عرفا، تمثل« واحد و مراتب اعداد» را بهترين تمثيل براى بيان وحدت وجود ذكر كرده (25) ، هشدار مىدهد كه مبادا خيال كنند كه اين گونه مطالب را نمىشود با برهان ثابت كرد. كه چنين فكرى، ناشى از قصور فكر و قلتشعور مىباشد، و گرنه كشف آنان برتر از درجه برهان است. (26) سپس توضيحات جالبى در چگونگى موجوديت ممكنات داده، شواهدى از كتب عرفاى بزرگ مانند ابن عربى، قونوى و عبد الله انصارى آورده و در ادامه بحث مىگويد: «گويى كه بر اساس گفتههاى ما به يگانگى حق ايمان آوردى! يگانگى ويژهاى به اين معنى كه وجود، حقيقت واحدى است كه همان عين حضرت حق است; و ماهيات و اعيان ممكنات وجود حقيقى نداشته، موجوديت آنان، تنها به اين معنى است كه رنگ و پرتو هستى را مىپذيرند... و آنچه در همه مظاهر و ماهيات ظاهر شده و در همه شؤون و تجليات، مشاهده مىشود، چيزى جز حقيقت وجود نيست... پس حقايق ممكنات هميشه، در حال نيستى بوده و هستند... «سيه روئى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله اعلم». (27) 3- نقد و ارزيابى اصالت وجود
اكنون برداشت معروف صدرا از اصالت وجود را، از چند نظر مورد بررسى نقد و ارزيابى قرار مىدهيم: 1-3- از نظر زمينه و سابقه
اصالت وجود عرفانى، چنانكه گفتيم، سابقه طولانى دارد. مبناى اصيل و اعتبارى بودن به دوگانگى ظاهر و باطن هستى برمىگردد كه ظاهر اعتبارى و غير اصيل بوده و باطن هستى، عالم مثل، احد و حقيقت اصيل مىباشد. طرفداران و مخالفان چنين ديدگاهى، چنانكه گذشت، از عهد باستان تا به امروز مشخص و معلوماند. اما اصالت وجود صدرائى، سابقه روشنى نداشته و شخص يا مكتب طرفدار يا مخالف آن براى ما بطور دقيق، روشن و شناخته شده نيست.شيخ شهاب الدين سهروردى، شيخ اشراق( مقتول 587 ه) چنين ديدگاهى را به مشائيان نسبت داده است. يعنى مشائيان مىگويند كه هر پديدهاى، در جهان خارج يك ماهيت دارد و يك وجود كه اصالت مال وجود آن است نه ماهيتش. سهروردى به رد اين ديدگاه پرداخته و مىگويد: «وجود» كه بر سياهى، جوهر، انسان و اسب، به يك معنى گفته مىشود، بايد يك مفهوم معقول و ذهنى بوده، اعم از تك تك مصداقهايش باشد. درست مانند مفهوم ماهيت، شيئيت، حقييقت و ذات بمعنى عام، پس همه اين گونه مفاهيم، محمولات عقلى و اعتبارى محضاند. سپس دلايل و قراين درستى نظر خود و نادرستى ديدگاهى را كه به مشائيان نسبت داده استشرح مىدهد (28) . همين دلايل را بعدا ملاصدرا و پيروانش به عنوان دلايل اصالت ماهيت صدرائى مورد انتقاد و اعتراض قرار داده (29) در مقابل، مشائيان را طرفداران اصالت وجود به آن معنى كه خود مىفهمد دانستهاند. (30) به هر حال در اظهارات سهروردى دو نكته جالب به نظر مىرسد: يكى اينكه نه تنها مبناى نسبت اصالت وجود به مشائيان روشن نيست، بلكه اين نسبت، يك نسبتبىمبنا و بىپايه است. براى اينكه همه آثار معتبر مشائيان اسلامى و پيش از اسلام را در دست داريم و كسى از آنان چنين حرفى نزده است. ابن سينا كه فيلسوف مشائى بزرگ عالم اسلام است، در هيچ يك از آثار خود چنين عقيدهاى را مطرح نكرده است. چيزى كه هست ابن سينا تركيب پديده از وجود و ماهيت را مطرح مىكند و آن را اساس تقسيم علل چهارگانه به دو گروه( علل ماهيت و علل وجود) قرار مىدهد. (31) اما معنى اين تقسيم آن نيست كه: اولا- اين تقسيم عينى باشد نه ذهنى، چنانكه بعدا ملاصدرا و پيروانش بر ذهنيت اين تقسيم تاكيد كردهاند،از جمله حاج ملا هادى سبزوارى كه مىگويد: «ان الوجود عارض المهية تصورا و اتحدا هوية» (32) ثانيا- ابنسينا و مشائيان بر اين باور باشند كه آنچه از يك پديده اصالت دارد. وجود اوست نه ماهيت آن. هرگز چنين نظرى از آنان، در آثارشان وجود ندارد. در نتيجه چنين نسبتى به آنان نادرست مىباشد. و ديگر اينكه سهروردى به نكته ظريفى، در تحليل خطاى ديدگاه منسوب به مشائيان، اشاره مىكند كه به نظر من، اكنون نيز، در تحليل ديدگاه صدرا، از اصالت وجود، قابل توجه است. سهروردى مىگويد: «كسانى كه بر اصالت وجود عينى زايد بر ماهيتبه اين استدلال متوسل مىشوند كه: و اگر از طرف علتبر ماهيت، چيزى در خارج افزوده نشود، ماهيت در حال نيستى باقى ماند، به خطا مىروند، براى اينكه آنان چنين فرض مىكنند كه در خارج ماهيتى جدا از وجود هست كه وجود به آن داده مىشود. در حالى كه سخن مخالفان اين ديدگاه آن است كه همين ماهيت و هويت عينى است كه از فاعل و علت صادر مىشود». سپس در ادامه بحث مىافزايد كه: «عنوان وجود ،از اعتبارات عقلى است كه بر ماهيات و هويات خارجى حمل مىشوند. و اين است آنچه مردم مىفهمند». (33) اكنون نيز به صدرا و پيروانش مىتوان گفت كه شما چگونه مىتوانيد، ماهيتبىوجود، يا وجود بدون ماهيت را در خارج فرض كنيد؟ البته چنانكه گفتيم، صدرا و پيروانش تفكيك ماهيت از وجود را، در خارج غير ممكن مىدانند، و حتى در ذهن هم، اين تفكيك بصورت عدم اعتبار وجود است نه اعتبار عدم آن كه تخليه ماهيت از وجود عين تحليه آن با وجود است. (34) با اين ملاحظه معلوم مىشود كه اصالت وجود به معنى صدرائى آن، پيش از صدرا سابقه روشنى در فلسفه اسلامى ندارد، بر خلاف اصالت وجود به معنى عرفانى كلمه كه سابقه طولانى و روشن آن تا عصر باستان قابل مطالعه است. 2-3- از نظر هستى شناسى
نظريه يا اصل و قانون «اصالت وجود» كدام مشكل هستى، شناسى ما را، حل مىكند؟ اين سؤالى است كه در هر يك از اصول و مسائل فلسفه بايد پاسخ روشنى داشته باشد. در مورد اصالت وجود هم بايد ديد كه اولا خود مساله اصالت وجود به كدام سؤال هستى شناسى پاسخ مىگويد و ثانيا در مقدمه برهان مسايل عمده ديگر چه كارآئى دارد؟ اينك خود مساله را با دو فهم عرفانى و صدرائى آن مورد بررسى قرار مىدهيم. الف- اصالت وجود عرفانى- اصالت وجود اگر به صورت عرفانى آن منظور شود، پاسخى استبه اين پرسش كه: آيا پديدهها و پديدارهاى جهان محسوس واقعيت دارند يا نه؟ در برابر ديدگاه اصالت ماهيت و هويت كه به اين پرسش جواب مثبت مىدهد، ديدگاه اصالت وجود جوابش منفى است. بر اساس اين ديدگاه، همه پديدههاى جهان محسوس، نمود موهومى هستند و اصالت ندارند. تنها چيزى كه اصالت دارد حقيقت وجود است كه حقيقتى واحد، واجب، ازلى و ابدى است. اصالت وجود به اين معنى به مكتب خاص يعنى مكتب عرفان اسلامى تعلق دارد، و پاسخى است كاملا مخالف با ديدگاه و پاسخ فلسفه و مشائيان كه خود اين هويتها و ماهيتها را اصيل دانسته، حقيقتى در آن سوى اين پديدهها را نمىپذيرند. بنابراين، اصالت وجود به معنى عرفانى آن، يك مساله اخلاقى ميان عرفان و فلسفه را مطرح مىكند و در واقع به ديدگاه دو مكتب در مورد واقعيت پديدههاى محسوس و جزئى مربوط است، نه اينكه يك مساله اختلافى در فلسفه بوده باشد. مساله اصالت وجود يا ماهيت، از نوع مساله تعداد مقولات، جبر و اختيار، حدوث و قدم عالم و اثبات واجب و غيره نيست، كه پاسخهاى متفاوت آن، مربوط به ديدگاهها و استدلالهاى متفاوت فلسفى باشد، بلكه اصالت وجود يا ماهيت مساله اختلافى عارف و فيلسوف و عرفان و فلسفه است كه هر يك از اين دو مكتب، پاسخ خاص و مناسب خودشان را دارند. به عبارت ديگر، جايگاه اين مساله نه در دايره مسائل فلسفى، بلكه در ميدان مقابله عرفان و فلسفه است كه بدون شك غفلت از اين جايگاه، نقش و اثر مساله را، در حل مشكلات، دچار ابهام مىكند. چنانكه در فلسفه اسلامى در چند مورد چنين غفلتى، با وصف طولانى شدن بحثها، مساله را از يك نتيجه وجودشناسى يا معرفتشناسى، بىبهره ساخته و آن را به سطح يك جدل و جدال ذهنى تنزل داده است كه يكى از اين موارد مساله وجود كلى و ديگرى بحث اتحاد عاقل و معقول است. (35) ب- اصالت وجود صدرائى- به جرات مىگويم كه در فهم صدرائى اصالت وجود، جايگاه مساله تغيير يافته و بصورت يك موضوع مورد اختلاف در ميان فلاسفه درآمده است كه گويا عدهاى از جمله شيخ اشراق بر اين باورند كه از هر پديدهاى مانند سنگ، آب، آتش، ماهيتش اصيل است و وجودش اعتبارى، و صدر المتالهين و مشائيان بر اين باورند كه بر عكس در هر پديدهاى وجود اصيل است و ماهيت اعتبارى با توجه به اينكه در خارج از ذهن، ماهيت و وجود، جدا از هم نبوده و امور مجزائى نيستند، بلكه يك چيز است كه م مصداق وجود است و هم مصداق ماهيت، مثلا اين آب در ليوان، هم مصداق ماهيت آب است و هم مصداق وجود آن، اين ديدگاهها يعنى ديدگاههاى اصالت ماهيتيا اصالت وجود، چه مشكلى عينى را مىخواهند حل كنند؟ به نظر نمىرسد كه در فهم صدرائى از اصالت وجود بتوان اين مشكل حل شده را نشان داده و باصطلاح ثمره ديدگاهها را مشخص كرد. و اما از نظر كمك به برهان مسائل ديگر. بدون شك، ملاصدرا در حكمت متعاليه، اصالت وجود را، يك مساله كليدى و بنيادى تلقى كرده، بسيارى از مسائل ديگر از قبيل توحيد واجب، حركت جوهرى، معاد جسمانى، اتحاد عاقل و معقول، نياز معلول به علت و غيره را به اين مساله وابسته مىكند. يعنى از اصالت وجود در تبيين و اثبات آنها بهره مىگيرد به خاطر رعايت گنجايش مقاله، حتى از تحليل نمونهاى از موارد مذكور هم خوددارى كرده، همين قدر مىگويم كه در هيچ يك از اين موارد، خود اصالت وجود به مفهوم صدرائى آن كارساز نيست. و غالبا اصالت وجود با وحدت آن كارساز است. يعنى اگر وجود را به مفهوم صدرائى اصيل دانسته، ولى آنها را حقايق متباين بدانيم، از خود اصالت وجود در حل آن مشكلات كارى ساخته نيست. و معلوم است كه اصالت توام با وحدت در واقع بازگشتبه تفسير و فهم عرفانى از اصالت وجود خواهد بود. به عبارت ديگر هر جا هم كه اصالت وجود مشكل گشا بوده، اين اصالتبه معنى عرفانى بوده، نه به معنى صدرائى آن. علاوه بر اينكه اگر وجود را امرى عينى بدانيم، چرا در طبقهبندى حقايق نقشى نداشته باشد. اينكه در مقولات «وجود» را مطرح نكردهاند به اين دليل بوده كه آن را يك مفهوم عام انتزاعى دانستهاند، و گرنه حتما بايد مطرح مىشد. 3-3- از نظر معرفتشناسى
براى بررسى لوازم و آثار معرفتشناختى اصالت وجود باز هم بايد دو فهم متفاوت از اين اصل و قانون يعنى فهم عرفانى و فهم صدرائى را جداگانه مورد بحث قرار داد، تا معلوم شود كه هر يك از آنها از نظر معرفتشناختى چه لوازم و آثارى دارند. اينك بررسى اين دو معنى و برداشت: الف- اصالت وجود به معنى عرفانى- چنانكه گذشتبنابر اصالت وجود عرفا، همه پديدههاى عالم، نمودهاى موهوماند و حقيقت در آن سوى اين مظاهر است. بنابر اين واقعيت و هستى دو چهره و دو سويه است: چهره و سويه ظاهر، چهره و سويه باطن. آنچه با حواس و انديشه قابل درك است، همين سويه ظاهر هستى است، اما سويه باطن جهان با عقل و حس قابل درك نبوده، نيازمند بصيرت باطن و كشف و شهود است. و لذا علوم و معارف بشر به دو دسته اصلى تقسيم مىشوند: - علوم رسمى- علوم مربوط به حوزه فعاليتحواس و انديشه، مانند فيزيك، شيمى، طب، رياضيات، نجوم، تاريخ، جغرافيا، فلسفه، فقه، كلام، تفسير و غيره. - علوم حقيقى- علوم مربوط به حوزه كشف و شهود كه همان معرفت ناشى از نفوذ انسان به آن سوى اين نمودها و مظاهر است. بنابراين ما دو قسم معرفت مىتوانيم داشته باشيم كه قسم اول آن يك معرفتسطحى است كه مىتوان آن را با درس و بحثبدست آورد. يعنى اين قسم از معرفت قابل تعليم و انتقالپذير است، اما معرفت نوع دوم به هيچ وجه بحثى و آموزشى و قابل انتقال نيست و بايد هر كس شخصا آن را تجربه كند. (36) و براى رسيدن به تجربه شهودى هم رياضت و سير و سلوك لازم است. بنابراين نتيجه اجتنابناپذير معرفتشناختى ديدگاه عرفا اين است كه انسان علاوه بر بحث و آموزش بايد به سير و سلوك هم بپردازد تا آن سوى اين نمودهاى وهمى را بشناسد. براى اينكه اگر چه شناخت هويتها و ماهيتها و اوصاف و لوازمشان در قلمرو عقل و حواس است; اما رسيدن به معرفتحقيقت وجود، نيازمند سلوك و فنا و گذشتن از عالم فرق به عالم جمع و توحيد است. (37) نتيجه آنكه بنابر ديدگاه عرفا در مورد اصالت وجود، براى معرفت وجود و حقيقت آن، عقل و حواس كارآئى ندارند و بايد به سلوك پرداخت. و اين ديدگاهى است در مقابل فيلسوفان مشائى كه عقل و حواس را نه مبناى معارف بشر دانسته، امكان معرفتشهودى را مورد ترديد قرار مىدهند. (38) ب - اصالت وجود به معنى صدرائى. ظاهرا داورى درباره اصالت ماهيتيا اصالت وجود به معنى صدرائى آن، در شان عقل است. بنابراين از نظر معرفتشناسى هيچ مشكل و مساله خاصى ايجاد نمىكند. صدرالمتالهين نيز در آثار فلسفى خود، با عقل و استدلال به تبيين و اثبات اصالت وجود و رد دلايل مخالفان پرداخته است. اگر چه در مواردى هم به تبعيت از عرفا، بر شهودى بودن قضيه تاكيد ورزيده و معرفتخود را هم در اين باره مديون مكاشفه و بصيرت باطنى دانسته است. (39) اگر بقول معروف، تعارف را كنار بگذاريم، مىتوان گفت كه صدرا ظاهرا به فرق معرفتشناختى برداشتخودش از اصالت وجود، با برداشت عرفا از آن توجه نداشته و شايد هم متوجه نبوده است كه اصالت وجود جدى همان است كه نزديك به چهار قرن پيش از وى، بوسيله عرفا مطرح شده بود; وگرنهبه مبانى معرفتشناختى آن نيز تاكيد مىكرد. والله اعلم. بدين سان مىبينيم كه فهم و برداشت ملاصدرا، از اصالت وجود، هيچ اثر يا لازم معرفتشناختى نداشته، چيزى است كه اعتقاد به هر دو طرف قضيه (اصالت وجود يا اصالت ماهيت) از نظر مسايل و مبانى معرفتشناختى يكسان است; در حالى كه در اصالت وجود عرفا، مبانى و مسايل معرفتشناختى هر ديدگاهى، كلا با ديدگاه ديگر فرق مىكند. ابزار كار و تكيه گاه يكى عقل و حس بود; در حالى كه ديگرى دعوت به عبور از حس و عقل كرده، اساس كار خود را بر رياضت و مكاشفه استوار مىكند. 4-3 - از نظر مسايل عملى و ارزشى
اكنون به بحث و بررسى آثار و نتايج عملى و ارزشى هر دو ديدگاه مىپردازيم: الف - اصالت وجود عرفانى - از بارزترين نتايج و آثار عملى ديدگاه عرفانى اصالت وجود موارد زير را مىتوان ياد آور شد: اولا - بنابراين ديدگاه كائنات، موهوم و خيالى و ناپايدار بوده، عارف سالك بايد هم و همتخود را متوجه حقيقت پايدار، در آن سوى اين مظاهر و نمودها سازد. عشق به رنگ و بوهاى ناپايدار و خيالى ننگ است و كار مردان راه نيست.
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق آن زنده گزين كو باقى است
وزشراب جان فزايتساقى است (40)
عشق نبود عاقبت ننگى بود
وزشراب جان فزايتساقى است (40)
وزشراب جان فزايتساقى است (40)
علم نبود غير علم عاشقى
مابقى تلبيس ابليس شقى (42)
مابقى تلبيس ابليس شقى (42)
مابقى تلبيس ابليس شقى (42)
4 - پيشنهاد
با توجه به مطالبى كه گذشت، به نظر من بايد مساله «اصالت وجود» را، چنانكه عرفا گفتهاند مطرح كنيم، يعنى در اين مساله، بحث در اين باشد كه: آيا اين هويتها و ماهيتها، از هستى واقعى برخوردار بوده و منشا آثار و اوصاف خودشان هستند - چنانكه اقتضاى فهم عام و درك و داورى حس و عقل است -، يا آنكه هستى واقعى، در آن سوى اين تعينها و هويتها و ماهيتهاست و اينها همه جز نمودهاى وهمى نيستند؟ - چنانكه عرفاى اسلام مىگويند - نه چنانكه صدرا مطرح كرده است كه بعنوان يك مطلوب فلسفى، در جستجوى آن باشيم كه مثلا آنچه اسب يا آتش است، ماهيت است نه وجود; يا وجود است نه ماهيتبه عبارت ديگر: حقايق و هويتهاى اصيل جهان، ماهيتهاى بى وجودند; يا وجودهاى بى ماهيت؟ بى ترديد اگر مساله را بصورت اول مطرح كنيم، يك مساله روشن و جدى بوده، آثار و نتايج متعددى خواهد داشت; از جمله: الف - جايگاه مساله روشن شده، مطلوب طرفين يك چيز عينى خواهد بود; بدين گونه كه اين مساله بصورت يك مساله اختلافى، ميان عرفا و فلاسفه مطرح شده، جزء مجموعه مسائل مورد اختلاف ميان عرفان و فلسفه قرار مىگيرد. با يافتن چنين جايگاهى، هدف و مطلوب هر دو طرف نيز روشن مىشود. بدين سان كه فلاسفه بر پايه درك و داورى عقل و حواس كه تنها تكيه گاه معرفتى ايشان است، به واقعيت و اصالت هويتها و ماهيتها باور داشته، از نظر آنان هر چيزى، خودش مىباشد و بس. يعنى هيچ هويتى، هويت ديگر نبوده، هيچ مثلثى، مربع و هيچ سنگى، درخت و هيچ انسانى، خدانيست. مثلث، مثلث و سنگ، سنگ و انسان، انسان است. اين قضيه در دستگاه ادراكى هيچ كس برخلاف اين نيست. حتى آن شاهزاده سامانى هم كه خود را گاو مىپنداشت، نمىگفت: من انسان گاوم; بلكه مىگفت: من گاوم! اين يك طرف بحث. در طرف مقابل، عرفا قرار مىگيرند كه درك و داورى عقل و حواس را محدود به ظاهر جهان و نمودها و پديدارها دانسته و كشف و شهود را تنها را ه دستيافتن به يك معرفتحقيقى از وجود اصيل و حقيقت و باطن هستى مىدانند بر پايه معرفتحاصل از اين مكاشفه، آنچه اصيل بوده و وجود حقيقى دارد، يك هستى واجب، ازلى و ابدى است; اما اين ماهيتها و هويتها، اصيل نبوده، توهمى بيش نيستند. منشا اين توهم، نقص قواى ادراكى ماست. وگرنه در دار هستى، ديارى جز آن وجود يگانه نيست و جز او هر چه به نظر مىآيد از تجليات و شؤونات اوست.
تو را زدوستبگويم حكايتى بى پوست
همه از اوست وگر نيك بنگرى همه اوست
همه از اوست وگر نيك بنگرى همه اوست
همه از اوست وگر نيك بنگرى همه اوست
1) عضو هيات علمى گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايى. 2) ابنسينا، نجات، الهيات، مقاله 1، فصل 16. 3) ابن عربى در مقدمه فصوص الحكم، مدعى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم اين كتاب را يكجا، در اواخر محرمسال 627 در يك رؤياى مكاشفهاى به او داده و دستور داده است كه آن را به ميان مردم ببرد. 4) برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ج 1 فصل 3. 5) آشورى، داريوش، اديان و مكتبهاى فلسفى هند. فصل 17. 6) افلاطون جمهورى، ترجمه فؤاد روحانى ص 514 و 515. ر ك: جمهورى، كتاب هفتم. 7) برتراندراسل، تاريخ فلسفه غرب، ج 1، فصل 6. 8) كارل يا سپرس، فلوطين، ترجمه محمد حسن لطفى، انتشارات خوارزمى ص 41-35 و دوره آثار فلوطين «تاسوعات»، ترجمه محمد حسن لطفى، انتشارات خوارزمى، انئادهاى 4 و 5 و 6. 9) همان، انئاد 1، رساله 6 بند7 و انئاد 5، رساله 5، بند 6. 10) ارسطو، تحليلات ثانوى، 2، 7. 92 ب، 18 - 4. 11) ابن سينا، اشارات و تنبيهات، نمط 4، فصل 5 و 6. 12) ابن سينا، شفا، فن 6، مقاله 5، فصل6; اشارات و تنبيهات، نمط 7فصل 10-7. 13) اشارات و تنبيهات، نمط چهارم، فصل 4-1. 14) هاتف اصفهانى 15) اين دو مقدمه هم اكنون هر يك بطور يك كتاب جامع مستقل در عرفان نظرى، شرح و چاپ شده است. مقدمه شرح فصوص را استاد بزرگوار جناب آقاى سيد جلال الدين آشتيانى شرح كرده كه به نام «شرح مقدمه قيصرى» چاپ شده است. و مقدمه شرح تائيه را هم نگارنده اين مقاله ترجمه و شرح كرده كه با مقدمهاى در سير تكاملى تصوف، به نام «عرفان نظرى» چاپ شده است. 16) مقدمه قيصرى، مقصد اول، فصل 1. عرفان نظرى اثر نگارنده، چاپ سوم. ص 296. 17) همان، مقصد 3 فصل 1. 18) مولوى، مثنوى. 19) صدرالدين محمد شيرازى، الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعه، ج 2، ص 347-286. 20) همان، ج 1، ص 39-38. 21-همان،صص 66-64. 22همان،ج 2،صص 347-286. 23همان،ج 2،صص 292-291. 24-همان ،ج 2،صص 301-300. 25-همان ،ص 308. 26-همان ،ص 315. 27-همان ،صص 341-339. 28-حكمة الاشراق ،بخش 1،مقاله 3. 29-الاسفار الاربعة ،ج 1،صص 40-39 و منظومه سبزوارى بحث اصالت وجود. 30-همان ،ص 39 و صص 49-47 و ص 398. 31-اشارات و تنبيهات ،نمط 4. 32-منظومه حكمت ،بحث زيادت وجود بر ماهيت. 33-حكمة الاشراق ،بخش 1 ،مقاله 3،فصل 3،حكومت 1. 34-الاسفار الاربعة،ص 56. 35-در مورد بحث كلى مقالهاى در كنگژهسبزوارى ارائه نمودم و دراتحاد عاقل و معقول هم در جاى مناسب بحثخواهم كرد. 36-عين القضاة،زبدةالحقايق ،تصحيح عفيف عسيران ،چاپ دانشگاه تهران ،صص 68-67. 37) سيد حيدر آملى، نقد النقود، اصل اول; صدرالمتالهين، الاسفار الاربعة، ج 1، ص 37 و 61 و 412 و ج 3، ص 388 و ج 6، ص 230. 38) قيصرى، رساله توحيد و نبوت و ولايت، مقدمه، فصل 1; نگارنده، عرفان نظرى، ص 233 به بعد. 39) الاسفار الاربعة، ج 1، ص 49، ج 2، ص 292. 40) مولوى، مثنوى. 41) عين القضاة، زبدة الحقايق، پيشين، ص 28. 42) شيخ بهائى. 43) الاسفار الاربعة، ج 1، ص 400. 44) همان، ص 398. 45) همان، ج 1، ص 37، 61، 412 و ج 3، ص 388 و ج 6، ص 230. 46) از جمله: همان، ص 49. 47) بخاطر عدم گنجايش مقاله، توضيح نداديم و انشاءاله در فرصت ديگر در اين باره بحث مستقلى خواهيم داشت. 48) الاسفار الاربعة، ج 1، ص 37. 49) مساله عروض وجود بر ماهيت، كاملا ذهنى است و اين را صدرا و ديگران بارها مورد تاكيد قرار دادهاند، از جمله: اسفار، ج 1، ص 245 و ج 3، صص 234 و 354 و ج 5، ص 155.