تشکیک بین واحد و کثیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تشکیک بین واحد و کثیر - نسخه متنی

قاسمعلی کوچنانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تشكيك بين واحد و كثير

دكتر قاسمعلي كوچناني

در ميان حكما اختلاف است در اينكه نسبت بين واحد و كثير تشكيك است يا تمانع و تقابل، و اگر تقابل است، چه نوع تقابلي است: تقابل بالذات يا بالعرض؟ همچنين اختلاف نظر شديدي وجود دارد. در اينكه بين واحد و كثير اگر تقابل بالذات باشد، آيا يكي از اقسام تقابل چهارگانه است يا قسم پنجمي است؟ و آيا تقابل تضايف است يا تقابل تضاد؟ براي هر يك از احتمالات مذكور قائلي است. صدرالمتألهين در كتاب اسفار خود گفته است:

«چگونگي تقابل بين واحد و كثير از علوم ربانيّه‏اي است كه عقول اهل نظر و اصحاب فكر در آن حيران شده‏اند. و معرفت به آن، خاصّ راسخان در علم مي‏باشد.»1

شيخ در الهيات شفا بعد از ابطال تقابل بالذات بين واحد و كثير قائل به تقابل بالعرض بين واحد و كثير شده و تقابل آن دو را تقابل مكيال و مكيل دانسته است. و گفته است:

«و چون بتحقيق برايت بطلان همه اين (آراء در باب تقابل واحد و كثير) معلوم گشت. سزاوار است كه جزم داشته باشي كه تقابلي ذاتي در واحد و كثير نيست. و لكن تقابل ملحق آندو مي‏گردد. و آن اينكه وحدت از حيثي كه مكيال است با كثرت از حيثي كه مكيل است تقابل دارد.2»

بهمنيار در «التحصيل» قائل به تقابل تضايف بين واحد و كثير شده و مي‏نويسد:

«بدان كه تقابل بين واحد و كثير تقابل مضاف است، نه اينكه هر يك از واحد و كثير، حقيقتش حقيقت اضافه باشد، بلكه هر يك از آندو برايش ماهيت معقولي است. و سپس تضايف عارضش مي‏شود. چنانكه در باره خطّ و كوچكي و بزرگي ذكر كرديم و اين تضايف از اين جهت است كه وحدت، علّت كثرت است، و علّت و معلول متضايفانند،نه از آن جهت كه وحدت و كثرتند، بلكه از حيثي كه علّت و معلولند.»3

حكيم سهروردي در كتاب «المطارحات» ضمن ردّ قول بهمنيار در تقابل بين واحد و كثير، قائل شده است كه لازم است فلاسفه تمانع بين واحد و كثير را قسم ديگري غير از تقابل چهارگانه (تناقض - عدم و ملكه - تضاد و تضايف) بحساب آورند، و هر چند كه قول مشهور در تقابل چهار قسم (مذكور) بوده باشد.

شيخ اشراق بعد از اشاره به حاصل كلام بهمنيار در «التحصيل» مي‏گويد:

«قول او (= قول بهمنيار در اينكه تمانع بين واحد و كثير، تقابل تضايف است) خطاست.

زيرا وحدتي كه كثرتِ پديد آمده باطلش مي‏كند علت براي كثرت باطل كننده وحدت نيست. وي مي‏گويد: - و تقابل بين واحد و كثير از تمانع واحد و كثير است نه از جهت علّيت آندو است پس براي آنچه كه (در اين باره) ذكر كرده‏اند حاصلي نيست. پس بر بحث كنندگان در اين باب واجب است كه تمانع بين واحد و كثير را قسمِ ديگري قرار دهند. جز اينكه همانا مشهور در اين كتابها اين است كه تقابل چهار قسم: تقابل ايجاب و سلب و تقابل متضايفين و تقابل تضاد و تقابل عدم و ملكه است.»4

نظرصدرالمتألّهين درباب تقابل بين‏واحدوكثير صدرالمتألهين چنانكه ذكر شد كيفيت تقابل بين واحد و كثير را از مسائل حيرت‏آوري شمرده كه عقول اصحاب نظر و اهل فكر از معرفت آن عاجز است، روي اين اصل، صدرالمتألهين معتقد است مطالبي كه فلاسفه در اين مورد بيان داشته و هر گروهي خواسته تقابل بين واحد و كثير را قسمي از تقابل چهارگانه قلمداد نمايد، صحيح نيست و حاصلي در بر ندارد. و خود صدرالمتألهين همانند شيخ اشراق، قائل است كه اين نوع تقابل يعني تقابل بين واحد و كثير را بايد قسم پنجمي در كنار تقابل اربعه محسوب داشت.

و نيز صدرالمتألهين در تقابل واحد و كثير مي‏گويد:

«ما بين واحد و كثير كه هر يك از آن دو ديگري را نفي مي‏كند و هر يك از آن دو در وقت حدوث و وجودش ديگري را باطل مي‏كند، تقابلي (علاوه بر تقابل چهارگانه مشهور) را مي‏فهميم.»5

علامه طباطبائي در مسئله تقابل بين واحد و كثير نظر خاصّي دارند كه با نظر شيخ‏الرئيس، و بهمنيار و شيخ اشراق و صدرالمتألهين تفاوت دارد. در نظر ايشان، تقابل بين واحد و كثير هيچيك از اقسام تقابل مصطلح چهارگانه تقابل تناقض، و عدم و ملكه و تضاد و تضايف نيست.

زيرا قوام تقابل مصطلح به غيريّت ذاتيه‏اي است كه بين متقابلين وجود دارد. و محال است كه اختلاف و تمانع ذاتي به اتحاد و تآلف بازگشت كند. و واحد و كثير اينچنين نيستند. زيرا واحد و كثير دو قسمِ موجود، از حيثي كه موجود است مي‏باشد. و وحدت، مساوق با وجود است. پس هر موجودي از حيثي كه موجود است واحد است. چنانكه هر واحدي از حيثي كه واحد است موجود است. در نتيجه هر يك از واحد و كثير مصداق براي واحد، هستند. يعني ما به الإختلاف بين واحد و كثير به ما به الاتّحاد باز مي‏گردد. و اين شأن تشكيك است نه تقابل.6

پس در نظر مرحوم استاد علّامه طباطبائي. وحدت و كثرت از شئون تشكيك وجود است. و بسبب آن، وجود به واحد و كثير منقسم مي‏شود. و اين تقسيم با توجّه به اين است كه واحد با موجود مطلق مساوق است. چنانكه وجود، به وجود خارجي و ذهني منقسم مي‏شود با توجّه به اينكه وجود خارجي مساوق با مطلق وجود است. و نيز وجود به بالفعل و بالقوّه منقسم مي‏شود، با توجّه به اينكه، آنچه كه بالفعل است با مطلقِ وجود مساوق است.

بعلاوه اينكه، هيچيك از اقسام تقابل چهارگانه، با توجّه به خواصّي كه براي آنهاست بر واحد و كثير منطبق نمي‏باشند. زيرا در نقيضين و عدم و ملكه، اينچنين است كه در هر يك از متقابلين، يكي، عدم براي ديگري است. و حال آنكه واحد و كثير دو أمر وجودي هستند. و متضايفان، از نظر وجود و عدم و از نظر قوّه و فعل متكافئند. و حال آنكه واحد و كثير داراي چنين صفتي نيستند. و بين متضادّان غايت خلاف مطرح است. در حاليكه در بين واحد و كثير، غايت خلاف مطرح نيست. زيرا كه هر كثير عددي، يكديگر را نمي‏پذيرد واحد عددي بدليل اينكه بعد از هر كثير عددي، به جهت متناهي نبودن عدد، عددي است كه اكثر از آن است. و أبعد از واحد است.

پس بين واحد و كثير هيچيك از تقابلات چهارگانه راه ندارد. و قسمت در اقسام تقابل اربعه، قسمت حاصري است. پس اصلاً تقابلي بين واحد و كثير نيست.7 مرحوم علاّمه، در حاشيه بر سخن صدرالمتألهين در باب تقابل بين واحد و كثير در كتاب «اسفار» نيز نظر خود را بيان كرده است؛ و پس از آن به پاسخ سخن ملاصدرا پرداخته است. عبارت استاد چنين است:

«ما شكّي نداريم كه واحد و كثير موجودند و في الجمله متنافيند، موجود از حيثي كه موجود است به واحد و كثير منقسم مي‏شود، و اين انقسام بدون واسطه شدن غير، انقسامي اوّلي است. پس اين دو مفهوم (= واحد و كثير) لذاته از وجود انتزاع مي‏شوند. در نتيجه دو وصف وحدت و كثرت، خارج از ذات وجود نيستند و الاّ بحكم اصالت وجود، باطل مي‏بودند. پس وحدت و كثرت، دو وصفي هستند كه به وجود بازگشت مي‏كنند در عين اينكه دو وصف مختلف مي‏باشند. و (در جاي خود ثابت شده است كه) وحدت، مساوق با وجود است. و بنابراين (وحدت) واحد و كثير هر دو را در بر مي‏گيرد.

پس وجود در وحدت و كثرتش به عين آنچه كه به آن مشترك مي‏شود افتراق مي‏يابد و بالعكس (يعني به عين آنچه كه به آن افتراق مي‏يابد مشترك مي‏گردد.) و اين خاصيّت تشكيك است. پس انقسام وجود به واحد و كثير از قبيل انقسام حقيقت مشككه به دو مرتبه مختلفش به شدّت و ضعف است. و كثير بدليل ضعف وحدت مساوق وجود در آن، همان مرتبه ضعيف است.

و اين نظير انقسام وجود به خارجي و ذهني، و بالفعل و بالقوه، و ثابت و سيّال و غير آن است. و در منتفي بودن تقابل بين مراتب تشكيك، شكّي نيست. زيرا «رجوع مابه‏الاختلاف در مراتب به مابه‏الاتفاق» با غيريّت ذاتيّه‏اي كه قوام تقابل به آن است جمع نمي‏گردد.

از آنچه گفتيم روشن مي‏شود كه بين واحد و كثير از حيثي كه واحد و كثيرند تقابلي نيست.

اما اين سخن صدرالمتألهين «ما، بين واحد و كثيري كه هر يك از آندو ديگري را نفي مي‏كند و هر يك از آندو در وقت حدوث و وجودش، ديگري را باطل مي‏كند، تقابلي را علاوه بر تقابل چهارگانه مشهور مي‏فهميم.» بمجرد تنافي و تباطل بين آندو و بيش از آنچه كه اختلاف مراتب تشكيك از قبيل بينونت و انعزال يكي از ديگري، اقتضاي آنرا دارد، ثابت نمي‏كند.»8

در كتاب «بداية الحكمة» نيز علاّمه طباطبائي متعرّض بحث تقابل بين واحد و كثير شده است و نظر خويش را مطابق آنچه كه در نهاية الحكمة و «حاشيه بر جلد دوم اسفار» آورده ذكر نموده است.


1- الأسفار، ج 2، ص 122.

2- الشفاء، الهيات؛ مقاله سوم، فصل 6.

3- بهمنيار، التحصيل، تصحيح استاد مرتضي مطهري، ص 369، و فخرالدين رازي، المباحث المشرقيه، ج 1، ص 98.

4- شيخ اشراق، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح، هنري كوربن، ج 1، المشارع.

5- همان منبع، ج 2، ص 126، حاشيه علامه طباطبائي.

6- رجوع شود به الاسفار، ج، ص 126.

7- رجوع شود به «نهاية الحكمه، با تعليقات استاد مصباح يزدي، ج 1، ص 316-314.

8- الاسفار، ج 2، ص 126، حاشيه علامه طباطبائي.

/ 1