دكتر نصراللّه شاملي مقدمهآنچه جهان امروز سخت بدان محتاج است ، تمايل به معنويت است ، آن هم معنويتي كه متكي بر عقل و منطق باشد .در اين ميان شريعت دستاوردهاي مهمي در طول تاريخ بشر داشته است كه مايحتاج انسان را در زمينه هاي مختلف فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي و... تامين كرده است.اگر دين عقلاني نباشد، سرانجام در برابر يافته هاي علمي شكست ميخورد و رنگ ميبازد. پس لازم است ميان عقل و دين رابطه باشد . تفحص علمي دراين زمينه از همان ابتدا توسط متفكرين اسلامي آغاز شده وهم اكنون با توجه به حساسيت موضوع ادامه دارد . اهميت تلفيق شريعت و حكمت از آنجا حساستر شد كه هيوم، دانشمند انگليسي، جهان بيني و ايدئولوژي را از هم گسست و معتقد شد كه بايدها و نبايدها از هستيها ناشي نميگردد. به عبارت ديگر، وي ميان عقل نظري و عملي جدايي انداخته است. آنچه دراين مقاله آوردهايم، بحثي است مجمل، از رابطه محكم ميان عقل و شرع و يا شريعت و حكمت و تلفيق ميان اين دو، كه حكمت متعاليه صدرايي در اين خصوص بيشترين نقش را به عهده داشته است.براي حل بهتر مسأله و دوري از ابهام گويي به حيثيتي روي ميآوريم كه منظر همه محققين و محل اختلاف ناقدان و معرفت شناسان است.حوزه فعاليت فلسفه، در موضوع وجود قابل بحث ميباشد. از نظر بسياري از فلاسفه ـ بجز آن كساني كه مابعدالطبيعه را قبول ندارند ـ وجود شامل هر پديده مادي و غيرمادي است. با اين همه بايد ديد آيا حوزه فلسفه، حوزهاي گسترش يافته است و هر پديدهاي را در زير چتر خود قرار خواهد داد؟حوزه دين چگونه است ؟ دين نه علم است و نه فلسفه، بلكه پديدهاي است الهي وراهي است براي به كمال رسيدن انسان و سعادت او و متكي به وحي است. و از نوع علم حصولي نيست كه بتوان آن را در چارچوب قضاياي منطقي درآورده و تحليل كرد. شايد بعضي تصور كنند منظور از دين ، تنها وحي نيست ، بلكه دين شامل همه معارف الهي ميشود كه دانشمندان ديني از آغاز تاكنون بدان دست يافتهاند. يعني دين شامل مسائل مختلف و مقدسي است چون جهانبيني ديني، ايدئولوژي ديني، احكام ديني، كلام ديني ، اخلاق ديني و ... اما حقيقت آن است كه وحي در قالب عبارات و آيات و احكام و... منظور نظر ما نيست . دين همان است كه شامل وحي و سنت است (منظور از سنت همان قول و فعل و تقرير معصوم ميباشد) و در قالب قضاياي علمي قابل تنزيل است و از مقوله علمي قلمداد ميشود.اگر اين موضوع را بپذيريم كه دين همان طريقي است كه شارع آن را جعل كرده و براي سعادت انسانها لازم بوده ،اين حقيقت جز در قالبهاي علمي قابل فهم نخواهد بود،1 و با اين نگرش دين يك فنومن (پديده) است كه بشر از آن بهره برده و در طول اعصار متعدد روي زندگي انسان تأثير گذارده و فيالمثل آزادي او را محدود و يا متعادل نموده است .اگر از اين منظر نگاه كنيم دين براي آزادي بيان و قلم، دمكراسي و... نظر دارد. فلسفه نيز در طول عمر چند هزار ساله خود با مقولات متعددياز جمله آزادي بيان، دموكراسي، سياست مدن، اخلاقو...روبرو بوده است.حال جاي اين پرسش است كه: آيا فلسفه و دين رقيب يكديگرند؟ در تبيين حدود آزادي و دموكراسي و ... كدام يك تحليل بهتر و تازه تري دارند؟ در كدام عصر و كدام سرزمين جاي رشد آنها بيشتر است ؟اگر كسي بگويد بين اين دو را بدين صورت آشتي ميدهيم كه يكي مبتني برديگري است ماآن را نميپذيريم. زيرا هر كدام موضوعي مستقل هستند و تفسيري جداگانه ميطلبند.اگر ديگري بگويد دين نظري جزئي نسبت به جهان دارد و فلسفه نظري كلي دارد، باز هم پذيرفتني نيست.تنها صورتي كه بيشتر جلب نظر ميكند ترابط وتعامل ميان آن دو است كه معرفت شناس با نگاهي بيروني سعي دارد اين تعامل را كشف نمايد.
تعامل دين و فلسفه در كجاست؟
يكي از مباحث مهم فلسفي در جهان امروز رابطه ديالكتيك هستي با ديالكتيك فلسفي است.2 در ديالكتيك هستي نوعي تاثير متقابل ميان روح و بدن وجود دارد و اين تعامل ، يك تعامل عيني و داراي واقعيت است كه انسان ميتواند آنها را كشف كند و بين آنها رابطه منطقي برقرار كند. عينيت اين تأثير تاحدودي براي انسان ملموس است.اما در ديالكتيك فلسفي كه تعامل و تقابل ميان عقل نظري و عقل عملي است. هنوز اين رابطه مبهم است و اختلاف ميان داوران و معرفت شناسان بسيار است.اگر عقل نظري نگاهش به هستيهاي خارجي است و كشف هستي را بدون آن كه در آن دخالت كند معيار قرار دهد و عقل عملي نيز به بايدها و نبايدها بپردازد و ارزشهاي برخاسته از 1 ـ استاد مطهري در ارتباط ميان فلسفه و دين در مشكل بايدها و نبايدها ميفرمايند: «ميدانيم هر مكتب و ايدئولوژي و هر دستگاه انديشه كه طرحي براي نجات و رهايي و كمال و سعادت بشر ارائه ميدهد، يك سلسله ارزشها عرضه ميدارد و بايدها و نبايدها و شايدها و نشايدها در سطح فرد يا جامعه ميآورد... ولي اين بايدها و نبايدها متكي بر فلسفه خاصي است كه آنها را توجيه مينمايد. يعني اگر يك مكتب يك سلسله دستورها و فرمانها عرضه ميدارد، ناچار متكي بر نوعي فلسفه و جهانبيني در باره هستي و جهان و جامعه و انسان است كه چون هستي چنين است و جامعه يا انسان چنان است پس بايد اينچنين و آنچنان بود.» (مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي، وحي و نبوت، صص 126 و 127)از گفتار استاد شهيد مطهري ميتوان به رابطه تنگاتنگ دين و فلسفه و مشكل بايدها و نبايدها پي برد. البته از نظر ايشان اين رابطه معلوم است. امّا در سالهاي اخير كه عدهاي از انديشمندان نسبت به وجود اين رابطه ترديد كردهاند مجبوريم دوباره آن را ارزيابي و سپس برهاني كرده و نتيجه برهان را به ظهور رسانيم.2 ـ منظور از ديالكتيك فلسفي تأثير متقابل ميان عقل نظري و عملي است.هستيها را توليد نمايد ، باوركردن اين سخن در فلسفه تا حدودي پرده از چهره فلسفه و دين هم برميدارد و اگر اين رابطه در پرده ابهام باقي بماند ، آن رابطه نيز خدشه دار ميشود.