شعر قبله عشق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شعر قبله عشق - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شعر(قبله عشق)




  • با چشم دل هر لحظه، تماشا كنم ترا
    مجنون رخت گردم و ليلا كنم ترا
    كى بوده‏اى نهفته كه پيدا كنم ترا»
    در جلوه‏اى هر آينه و مى‏شوى ظهور
    «غيبت نكرده‏اى كه شوم طالب حضور
    چشمان دلرباى تو جان مى‏برد ز تن
    با غمزه‏گر آتش به دل ما زنى، بزن
    با صدا هزار ديده تماشا كنم ترا»
    تا مى‏گشودى از سر رحمت‏به ما درى
    «مستانه كاش در حرم و دير بگذرى
    هر شب به ياد روى تو من اقتدا كنم
    رخصت اگر به حريم تو يابم اى صنم!
    خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم ترا»
    يك دم اگر تو نشينى كنار من
    «زيبا شود به كارگه عشق كار من
    فردوس را «رضا» به تمامت‏به من دهند
    يكجا فداى قامت رعنا كنم ترا»
    يكجا فداى قامت رعنا كنم ترا»



  • در كوى عشق، قبله زيبا كنم ترا
    «كى رفته‏اى ز دل كه تمنا كنم ترا
    خورشيد نخوانم كه تويى ماوراى نور
    اى چشم و جان و دل كه تويى مايه سرور
    پنهان نگشته‏اى كه هويدا كنم ترا»
    در عشق و غمزه‏گرى ماهرى به فن
    «با صدا هزار جلوه برون آمدى كه من
    اى كاش كوى دلشدگان مى‏زدى سرى
    اى آنكه از لطافت گل، لطيف‏ترى
    تا قبله‏گاه مونس و ترساكنم ترا»
    برگرد روى ماه تو پروانه‏اى منم
    «خواهم شبى نقاب ز رويت‏برافكنم
    يك ره اگر به سوى من آيى نگار من!
    از چهره براندازى از نقاب يار من!
    هر گه نظر به صورت زيبا كنم ترا»
    مهتاب را اگر ز سخاوت به من دهند
    «طوبى و سدره اگر به قيامت‏به من دهند
    يكجا فداى قامت رعنا كنم ترا»



رضا قاسم‏زاده

مسافرى از بيكران




  • در دستگاه دو گيتى، آشوب برپاست، بى تو
    گلهاى پژمرده عشق، در انتظار بهارند
    با ذوالفقار رهايى، تا خون ظلمت نريزى
    بر قلب سرخ شقايق، داغ عطش بازمانده است
    پيچيده در چاه ظلمت، فريادهاى على وار
    روييده بر گونه ماه، زخم خسوفى غم آهنگ
    اى مژده صبح اميد، كز بى كران خواهى آمد
    بازآو يكدم نظر كن، بر جان بى تاب «احسان‏»
    چشمان شب زنده‏داران غرق تمناست‏بى تو



  • يك آسمان را ز باران، در بغض درياست‏بى تو
    بازآكه بازار هستى، در چنگ صحراست‏بى تو
    ميراث ياران خورشيد، در دست اعداست‏بى تو
    يك كربلا زخم ترديد، مهمان دلهاست‏بى تو
    مهتاب وار اشتياقم، دردام شبهاست‏بى تو
    نيلى‏تر از غنچه ياس، رخسار زهراست‏بى تو
    بر پيكر زخمى شب، زنجير يلداست‏بى تو
    چشمان شب زنده‏داران غرق تمناست‏بى تو
    چشمان شب زنده‏داران غرق تمناست‏بى تو



محمد نيكخواه منفرد (احسان)

راز حضور




  • به ياد ماه رخسارت، دل ديوانه مى‏سوزد
    فكنده شور عشقت در زمين و آسمان غوغا
    چنان هست آفرين است آن شراب و لعل گلگونت
    در اين ميخانه‏اى ساقى، چه رازى در حضور توست
    به غير از راه ميخانه، رهى ديگر نداند دل
    بگردان دور مشتاقان، سبوى عشق را ساقى
    حجاب از چهره بگشاى و دمى از حجله بيرون آ
    عجب ويرانه‏اى گشت اين، دل شيدا و شوريده
    زدى بر خرمنم آتش، دل و جان سوخت‏يكباره
    تو مى‏دانى «رضا» ما را، نباشد تاب هجرانش
    چنان مشتاق آن يارم، كه دل «ديوانه مى‏سوزد»



  • به دور شمع رويت دل، چو يك پروانه مى‏سوزد
    فتاده آتشى بردل، كز آن كاشانه مى‏سوزد
    هزاران هست و دلداده، از آن جانانه مى‏سوزد
    كه بى تو لحظه‏اى جانا، مى‏و ميخانه مى‏سوزد
    كه مست از جام عشق است و بسى مستانه مى‏سوزد
    ز شور و جذبه آن مى، لب و پيمانه مى‏سوزد
    زليخاى دل ما بين، چه سان ديوانه مى‏سوزد
    بسان آتشى سركش، ز غم و يرانه مى‏سوزد
    چنان آتش كه بر حالم، دل بيگانه مى‏سوزد
    چنان مشتاق آن يارم، كه دل «ديوانه مى‏سوزد»
    چنان مشتاق آن يارم، كه دل «ديوانه مى‏سوزد»



رضا قاسم‏زاده

جمعه ناگاه




  • اى كه رويت منطق‏الطير شگفت نورهاست
    هر نشابورى زانفاس تو شهرى از بهشت
    روى دوشت كهكشانى خسته دارد آشيان
    قبله ما يعنى آنجايى كه سوى چشم توست
    معجزات دوالجلال تو شكوه ذوالفقار
    عيد ما روزى شبيه جمعه ناگاه تو
    بى تو دنيا شيخ صنعانى است در شب غوطه‏ور
    بى تو هستى مثل يك تاريكى بى‏انتهاست



  • نام عطرآگين تو عطار شهر عشق ماست
    هر نسيمى از سركوى تو آيد كيمياست
    بر جبينت فوجى از خورشيد در شور و نواست
    حج ما احرام در انوار تو - روحى فداست
    دستهايت طالب خون خدا در كربلاست
    روز خضراى تجلى‏هايى از شمس‏الضحاست
    بى تو هستى مثل يك تاريكى بى‏انتهاست
    بى تو هستى مثل يك تاريكى بى‏انتهاست



ايوبى صبور




  • دو دستت‏برگرفت از آستين تا كسب نور از عرش
    بمان با درد خود در انتظار حضرت موعود
    به قوتى لايموت از آسمانها خاك محتاج است
    شبيه چشمهاى روشنت‏يك شب دعا فرما
    كدامين روز مى‏پيچد بهشتى بر تن اين خاك؟
    بيا با محشرى كبرا و با غوغاى رستاخيز
    صالح محمدى امين مهدى بيا فدايت
    افسون شدم به كويش، مجنون بوى مويش
    مژگان من سرايش، جانم بود فدايش
    آن نور نور سرمد، پرورده محمد (ص)
    آن شعر ناب هستى وى منتهاى مستى
    آن جمله جان جانان، سرمايه فقيران
    بر گو چرانيائى، اى نور روشنائى
    بر گو چرانيائى، اى نور روشنائى



  • كه آرد در شبت داوود فانوس‏زبور از عرش
    كه نازل مى‏شود برخاك، ايوبى صبور از عرش
    نگاه خاكيان بى نور تو افتاده دور از عرش
    بباران برقنوت تشنه‏ام باران نور از عرش
    بگو كى مى‏دمد موسيقى گرم ظهور از عرش
    بگو نازل شود انفاس تو چون نفخ صور از عرش
    دلخون شدم ز دستش وز ياد چشم مستش
    خمار خال رويش، مست مى سبويش
    آرام جان ياران، آن موسم بهاران
    آن مقتداى غائب، بهر پدر چو نائب
    آن بود، بود بودن، سرچشمه سرودن
    اى خاتم امامت، سرمنشاء كرامت
    دنيا به انتظار است، مدهوش و بى‏قرار است
    بر گو چرانيائى، اى نور روشنائى



«قاسم‏»

عدالت روشن




  • اى بهترين دليل تبسم، ظهور كن
    چرخى بزن به سمت نگاه غريب ما
    ما زاير تبسم بارانى توييم
    اى راز سر به مهر اهورايى و شگفت
    ما را به التهاب معماى خود ببر
    ما را ببر به خلوت كشف و شهود خويش
    ما بى‏شكيب، نور تو را آه مى‏كشيم
    روح زمين كبود شب و دشنه است و ظلم
    اى آخرين تبسم نور محمدى (ص)
    جان جهان، عدالت روشن، ظهور كن



  • فصل كبود خنده ما را، مرور كن
    از كوچه‏هاى بى‏كسى ما عبور كن
    ما را به حق آينه‏ها، خيس نور كن
    از ذهن ما، سؤال درخشان، خطور كن
    در ناگهان جلوه خود، غرق شور كن
    ما را به راه سير و سلوكت، غيور كن
    يا جلوه كن، و يا دل ما را صبور كن
    ما را براى چيدن ظلمت، جسور كن
    جان جهان، عدالت روشن، ظهور كن
    جان جهان، عدالت روشن، ظهور كن



رضا اسماعيلى

/ 1