شعروادب
مادر كاروانسالار عشق
مريم از يك نسبت عيسى عزيز
نور چشم رحمةالعالمين
آنكه جان در پيكر گيتى دميد
بانوى آن تاجدار هل اتى
پادشاه و كلبهاى ايوان او
ما در آن مركز پرگار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم
تا نشيند آتش پيكار و كين
وان دگر مولاى ابرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين
سيرت فرزندها از امهات
بهر محتاجى دلش آن گونه سوخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
گريههاى او ز بالين بىنياز
اشك او برچيد جبريل از زمين
رشته آيين حق زنجير پاست
ور نه گرد تربتش گرديدمى
سجدهها بر خاك او پاشيدمى
از سه نسبتحضرت زهرا عزيز
آن امام اولين و آخرين
روزگار تازه آيين آفريد
مرتضى مشكلگشا شير خدا
يك حسام و يك زره سامان او
ما در آن كاروانسالار عشق
حافظ جمعيتخيرالامم
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
قوت بازوى احرار جهان
اهل حق حريتآموز از حسين
جوهر صدق و صفا از امهات
با يهودى چادر خود را فروخت
گم رضايش، در رضاى شوهرش
آسيا گردان و لب قرآن سرا
گوهر افشاندى به دامان نماز
همچو شبنم ريختبر عرش برين
پاس فرمان جناب مصطفى است
سجدهها بر خاك او پاشيدمى
سجدهها بر خاك او پاشيدمى
زيور تاج امامت
مصطفى تاج است و حيدر تاجدار فاطمه گوهر سبطين احمد، گوشوار فاطمه ايزد يكتا به طاق عرش اعلى برنگاشت نام پاك و عزت و شان و وقار فاطمه پيش سرو قامتش شرمنده طوباى بهشت عرشيان تكبيرگويان بر شعار فاطمه آسمان را دامن از در و گهر پر كردهاند تا شبى از شوق گرداند نثار فاطمه تا ابد گردد مشام اهل جنت مشكبو زلف حورالعين گر افشاند غبار فاطمه معدن در ولايت منبع فيض خدا در شفاعت عالمى چشم انتظار فاطمه صد تبارك گفت نقاش ازل چون برنگاشت طلعت زيبا و زلف مشكبار فاطمه زيور تاج امامت زيب شاهان وجود گوهر زهرا و در شاهوار فاطمه طاهر طهر مطهر ظل نور لم يزل آيت تطهير نازل شد به دار فاطمه زد «الهى» چنگ در دامان عصمت كز نشاط مست ناب كوثر است از جويبار فاطمه مهدى الهى قمشهاى ابر رحمت
اى روشن از فروغ رخت آفتابها
اى مانده در مقابل راز وجود تو
سهم مناقب توبه ديوان روزگار
درك محامد تو، به جان، نشئه
افواج خنگ انجم هفت آسمان،
بهت غياب جسم تو اى روح سرمدى
گيرد ز جذبه تو به درياى عاشقى
آنجا كه باغ حاجت عالم در انتظار
گر لمعهاى نسيم تو بر بوستان وزد
در كارگاه غامض خلقت، محال نيست
هم شعلهور در آتش عشقت، رقاع ياس
معمور از عبور خيالت، قصور جان
مهر تو شافع همه در روز رستخيز
آن كس كه ملتجى نشود بر شفاعتت
وان كس به ابر رحمت عام تو معتقد
از حكمت تو، باز طريق مباحثات
اى سينه از صفاى تو آيينه بهشت
ميراث جاودانىات - اسلام - خلق را
«قرآن» به پاسدارى شمشير نام توست
منظومه مبارك اسلاف عاليت
دارم ز داغ شنعت اين قرن هولناك
كوچكترم اگر چه در اقليم مدح تو
درياب حال امت مسلم، كه در جهان
با خون، به چهره بسته ز غيرت خضابها
خاك تو از نفوس فلك برده آبها
مكتوب اشتياق عقول از جوابها
بيرون ز مرز حوصله حجم بابها
بخشتر از انتشار گرمى موج شرابها
به شوق در امتثال امر تو، پا در ركابها
سنگينتر از خروج روانها به خوابها
ابعاد ساحرانه توفان حبابها
سيماى شاهدان سخن در نقابها
گل از جنون به شعله دراند حجابها
بيرون ز اقتدار شعور و حسابها
هم شسته از اميد تو لوح سرابها
آباد از شكوه جمالت، خرابها
ياد تو رافع الم و اضطرابها
جانش قرين بيم خدنگ عذابها
خاكش مصون ز دغدغه التهابها
وز منطق تو، برزخ شك، بسته بابها
وى عطر ناب ياد تو رشك گلابها
تا حشر، رهنمون به طريق صوابها
سلطان بىمنازع ملك كتابها
بر وادى ظلام بشر آفتابها
اى نور رستگارى انسان، عذابها
تا بر توام سزا بود اذن خطابها
با خون، به چهره بسته ز غيرت خضابها
با خون، به چهره بسته ز غيرت خضابها
اى غايب
اى غايبى كه در همه جا انتظار توست
تعجيل كن!زچهره برافكن نقاب را
اى صاحبالزمان كه عدالتشعار توست
اى قائمى كه آلمحمد تبار توست
اى صاحبالزمان كه عدالتشعار توست
اى صاحبالزمان كه عدالتشعار توست