ملاصدرا و تحويل قضايا به حملي موجب كلي ضروري
دكتر احدفرامرز قراملكي چكيده:
ملاصدرا، نخستين منطقداني است كه رهيافت شيخ اشراق در تحويل همه قضايا به حملي موجب كلي ضروري را مورد تأكيد قرار داده و آن را مدوّن و منقح كرده است. اگرچه در توضيح مراد شيخ اشراق بسيار سخن رفته است امّا كاري انتقادي و تطبيقي در اين باب ارائه نشده است مگر گفتاري در نقد تحويل شرطي به حملي.قضاياي شرطي در اساس حملي محرَّف هستند و از طريق تبديل ادات اتصال و انفصال به لزوم و عناد به حملي تحويل ميشوند و اين طريق از حيث خلط معاني مختلف لزوم بر مغالطه كاربرد و اشاره مبتني است و همچنيندرخصوصشرطيهايمقدمةالكاذب ناتوان است.قضاياي سالب از طريق عدول بموجب تبديل ميشوند و اين طريق را هم از حيث صدق و هم از حيث ساختار معنا ميتوان نقد كرد. اين طريق مستلزم تبديل محمول از اسم محصل به غير محصل است كه با نظام منطق ماهيات ناسازگار است.قضاياي جزئي و مهمل بدليل بياعتبار بودنشان در علوم حقيقي از طريق افتراض قابل ارجاع به كلياند. اين طريق از جهات مختلفي قابل نقد است از جمله خلط هر و همه، كلي و كلينما، تبديل حمل شايع به حمل اولي و خلط دو مفهوم كلي در صدق و كلي در تسوير.قضاياي موجهه نيز در علوم حقيقي به قضاياي ضروري محدودند و لذا غير ضروري را از طريق اخذ جهت در محمول ميتوان به ضروريه برگرداند، طريقي در منطق موجهات جديد به عنوان اصل «5» معروف است.اين طريق را نيز از حيث خلط جهتِ نسبت و جهتِ در صدق ميتوان نقد كرد. فايده تحويلينگري از نظر ملاصدرا ساده كردن قواعد منطق است و اين سخن باروي آورد كاربردگرايانه به منطق كه مقتضاي هويت آليِ آن است منافات دارد، زيرا مراد از ساده كردن در اينجا حذف بسياري از قواعد منطقي است.ظهور و نضج نظريه تحويلينگرانه در قضايا همچنين عدم رشد علوم را نشان ميدهد.طرح مسئله
ملاصدرا در التنقيح مسئله ارجاع قضايا به حمليِ موجبِ كلي ضروري را قاعده اشراقي خوانده و آن را در ساده كردن بسياري از مباحث منطقي بكار ميبرد. اين مسئله داراي ابعاد گوناگون است. ارجاع شرطي به حملي و يا ديدگاه حمليانگاري شرطي نزد منطقدانان ژمتقدم محل بحث و گفتگو بوده است. اما ارجاع جزئي و مهمله به كلي، سالب به موجب و موجهات به ضروري ظاهراً از نوآوريهاي شيخاشراق (550 ـ 587 ق) است. وي علاوه بر مباحث پراكنده در اين خصوص، فصل مستقلي را نيز با عنوان «حكمةاشراقية في بيان ردّ القضايا كلها إلي الموجبة الضرورية» اختصاص ميدهد.1ملاصدرا ـ برحسب تحقيق حاضر ـ اولين منطقنگاري است كه علاوه بر تأكيد ديدگاه شيخ اشراق مباحث پراكنده او را مدوَّن و محقَّق ساخته و در فصل مستقلي با عنوان لمعة اشراقية آورده است.مسئله ارجاع همه قضاياي منطقي به حملي موجب كلي ضروري به چهار مسئله قابل انحلال است:1ـ ارجاع شرطي (متصله و منفصله)؛2ـ تحويل مسالب به موجب؛ 3ـ ارجاع جزئي و مهمل به كلي؛4ـ تحويل موجهات به ضروريه.روش و دليل تحويل در هريك از موارد چهارگانه متفاوت است. پيش از اين بررسي مبناي ابنسينا در ارجاع شرطي به حملي مورد تحليل و نقد واقع شده است2 و ديدگاه شيخ اشراقي در خصوص سه مورد ديگر نيز به تفصيل گزارش شده است3ملاصدرا اولين منطقنگاري است كه علاوه بر تأكيد ديدگاه شيخ اشراق مباحث پراكنده او را مدوَّن و محقَّق ساخته و در فصل مستقلي با عنوان لمعة اشراقية آورده است.تحويل شرطي به حملي
تحويل شرطي به حملي در نظام منطق ارسطويي گريزناپذير مينمايد. ابنسينا با اعتبار قياس اقتراني شرطي آن را در حد حمليانگاري شرطي رواج داده است. عبارت كوتاه وي، ديدگاه غالب منطقدانان ژمسلمان را در اين مسئله نشان ميدهد:«و يجب عليك أنْ تجري أمر المتصل فيالحصر والاهمال والتناقض و العكس مجري الحمليات، عليأنيكونالمقدم كالموضوع والتالي كالمحمول»4در اين بحث دو مسئله متوسط اما متمايز وجود دارد:1 ـ تحويل شرطي به حملي 2 ـ حمليانگاري شرطي.
ريشه هر دو ديدگاه بمحوريت قياسهاي حملي (منطق محمولات) و ابتناء قياسهاي شرطي (منطق گزارهها) برآن است. براي پيروان ارسطو اصل، قياسهاي حملي است و هرگونه استنتاج ديگر را بايد با اين اصل انجام داد5. نظريه قياس در نظام ارسطويي مبتني بر قضيههاي مورد حملي و تحليل آنها به عقدالوضع و عقدالحمل است و لذا ابتناء قياس شرطي بر قياس حملي در چنين نظامي تنها از طريق تحويل شرطي به حملي ميسور است.روش تحويل شرطي به حملي اين است كه ابتدا مقدم و تالي را بدليل آمدن ادات شرط، قضيه ندانيم؛ بلكه آنها را به مفاهيم مبدل كنيم آنگاه حكم به استلزام يا تعاند اولي در نسبت با دومي بكنيم. به عنوان مثال براي تبديل شرطي متصل به حملي چنين ميشود گفت: 1 ـ شرطي متصل: اگر آفتاب برآيد آنگاه روز است.2 ـ حملي معادل آن: برآمدن آفتاب مستلزم روز است. همچنين است تحويل منفصل به حملي:3 ـ منفصل:ياآفتاببرآمده است يا شب موجود است.4 ـ حمليمعادلآن:برآمدنآفتابمعاندِبودنشباست.شرطي مؤلف از دو جزء مقدم و تالي در متصل و مولفهها در منفصل به اين طريق به حملي مؤلف از دو عقد مبدل ميگردد. اين روش ساده تحويل عدهاي را بر اين انگاره سوق داده است كه اساساً شرطي همان حملي است اما بد تعبير شده است. به عبارت ديگر شرطي در واقع هويت معيني ندارد بلكه همان حملي است كه بصورت درست ساخت بيان نشده است. حمليانگاري شرطي چنين تبيين ميشود كه جمله «در هر حال كوشا بودن دانشجو مستلزم موفقيت او است» بصورت «هرگاه اگر دانشجو كوشا باشد آنگاه او موفق است» درآمده است.شيخاشراق چنين ديدگاهي دارد و ملاصدرا نيز برآن تأكيد كرده است. ملاصدرا تصريح ميكند كه قضيه شرطي اساساً حملي، بد تعبير شده است كه در آن تصريح به لزوم و عناد حذف و به جاي آن از ادات اتصال و انفصال استفاده شده است.خواجه طوسي(672 - 598) مسئله را اساساً بگونه ديگر و با پاسخ قابل تأملتري طرح كرده است. بيان وي از مسئله اين است كه حملي و شرطي تمايز نوعي دارند يا صنفي؟ وي برعكس شيخ اشراق قائل به تفصيل است. اگر ساختار محتوايي را لحاظ كنيم، تحليل شيخ اشراق و حمليانگاري شرطي پذيرفتني است، اما اگر ساختار صوري را ملاك بدانيم، حملي و شرطي تمايز نوعي غيرقابل تحويل دارند، زيرا ساختار صوري حملي تأليف درجه اول است در حالي كه ساختار صوري شرطي تأليف درجه دوم است.6تحويل شرطي به حملي براساس تقرير شيخاشراق و ملاصدرا بر دو امر استوار است: 1 ـ قضيه نبودن مقدم و تالي وقتي كه در شرطي لحاظميشوند. 2 ـ تبديل نسبت اتصال و انفصال به دو مفهوم استلزام و تعاند. هر دو امر قابل نقد و بررسي است:يك، ديدگاه غالب منطقدانان ارسطويي مشرب اين است كه ادات شرط مقدم و تالي را از قضيه بودن مياندازد. اين در حالي است كه اولاً ميگويند نسبت شرطي «اين آن است» نميتواند باشد زيرا حمل قضيهاي بر قضيه ديگر بيمعنا است7 ثانياً صدق شرطي را بر حسب صدق اجزاء آن تعريف ميكنند در حالي كه صدق و كذب فرع بر قضيه است.دو، تحويل نسبت اتصال به مفهوم استلزام مبتني بر مغالطه ناشي از اشتراك لفظ و ابهام در واژه لزوم است. لزوم در سه كاربرد مشترك لفظي است: 1 ـ لزوم نفس الامري يا عالم ثبوت. اين معنا از لزوم در تفكر رايج فلسفه با مفهوم عليت همراه است.2 ـ لزوم بمعناي استلزام مادي يا تابع ارزشي كه بين دو قضيه جاري است و از آن به شرطي تعبير ميشود.3 ـ لزوم بمعناي استلزام منطقي كه بين مقدم يا مقدمات و نتيجه در يك صورت برهان جاري است و از آن به استنتاج تعبير ميشود. بنابراين جايگزين ادات شرط (استلزام تابع ارزش) بجاي لزوم (در مفهوم وجودشناختي آن) در ديدگاه حمليانگاري شرطي مبتني بر مغالطه كاربرد و اشاره است.سه، تحويل شرطي به حملي در خصوص شرطيهاي مقدمه الكاذب با مشكل مواجه ميشود، زيرا در چنين مواردي شرطي صادق اما حملي بدليل فقدان شرط صدق حملي موجب كاذب است:اگر گربه انسان باشد آنگاه ناطق است.انسان بودن گربه، مستلزم ناطق بودن آن است.چهار، دو مفهوم استلزام و تعاند از مفاهيمي نيستند كه در منطق ارسطوييِ «موضوع، محمول و رابط» جايگاه روشني داشته باشند، بلكه از نسب هستند و قضاياي حملي مشتمل بر نسبتها اساساً در منطق ارسطويي صعوبت آفرين هستند، همانگونه كه در قياس مساوات وجود دارد.
تحويل سالب به موجب
تمايز سالب و موجب اساساً ارسطويي است و تا زمان ابنسينا، ارجاع سالب به موجب را نزد منطقدانان مسلمان نمييابيم. ابنسينا در شرايط عام قياس، عقيم بودن دو مقدمه سالبه و يا عقيم بودن شكل اول مؤلف از صغراي سالبه را مورد انتقاد قرار ميدهد. از نظر وي در موجهات مركبه مواردي وجود دارد كه سالب قابل تبديل به موجب است. ممكنه خاصه و وجوديه خاصه چه سالبه نوشته شوند و چه موجبه در واقع تفاوتي ندارند:8الف ب است بالامكان خاص؛ الف ب نيست بالامكان الخاص؛الف ب است لادائماً؛الف ب نيست لادائماً؛وي بهمين دليل تأكيد دارد كه سالبه ممكنه غير از سلب امكان است و سالبه وجود به لادائمه غير از سلبِ وجود لادائم نيست.9.شيخ اشراق در اينجا دو سخن بميان ميآورد: اولاً سالب در اساس بر ايجاب مبتني است؛ بعبارت ديگر در دلِ هر سلب، ايجاب نهفته است. «سالب حكم عقلي است و از آن جهت كه حكم به انتفاء است، خود اثبات است.10ثانياً سالب قابل تحويل به موجب است. نتيجه اين سخن، مانند ديدگاه ابنسينا، لغوِ شرط موجب بودنِ حداقل يك مقدمه در قياس است. روشي كه شيخ اشراق براي ارجاع سالب به موجب پيشنهاد ميكند، طريق عدول است. در اين طريق قضيه سالب را با آوردن ادات سلب در ضمن محمول به موجب معدول تبديل ميكنند و مفاد سلبِ حمل به حملِ سلب درميآيد. اين عمل در صورت جابجايي ادات سلب و ادات ربط انجام ميشود.طريق عدول از دو حيث قابل بحث است: صدق و معنا. بحث از منظر صدق نزد منطقدانان رايج است. برمبناي آنها سالبه بدليل صدقِ در صورت انتفاء موضوع نسبت به موجب از حيث صدق، اعم است و لذا چنين نيست كه هر سالب صادقي را بتوان به موجبِ صادق مبدل كرد. شيخ اشراق به اين انتقاد توجه داشته و آن را چنين پاسخ ميدهد كه اعم بودن سالب محصل به لحاظ صدق از موجب معدوله تنها در قضاياي شخصي جاري است ولي در محصوره فرقي از اين حيث وجود ندارد.11 اين ديدگاه او را بايد براساس تحويل جزئي به كلي تبيين كرد. در واقع مراد او اين است كه در قضاياي كليه، سالب تحصيلي و موجب عدولي همارزش هستند. اين سخن براساس تحليل خاصي كه از ساختار معنايي و ارتباط عقدين در قضاياي كلي ميشود، قابل دفاع است.ملاصدرا در اين بحث نسبت به بيان شيخ اشراق نكته تازهاي بميان نياورده است و در خصوص يافتن طرق ديگر تحويل سالب به موجب ـ غير از طريق عدول ـ سخني نگفته است.تحويل سالب به موجب از طريق عدول را از حيث ساختار معنايي قضيه نيز ميتوان مورد تأمل قرار داد كه بيان آن محتاج طرح مقدمهاي است. قضيه معتبر در علوم حقيقي بر مبناي منطقدانان ارسطويي مشرب ساختار معنايي معيني دارد بگونهاي كه محمول در آن ذاتيِ موضوع است بمعناي ذاتي باب برهان حد و برهان به عنوان اتمّ منطق تعريف و منطق حجت در گرو ذاتي بودن محمول نسبت به موضوع در قول جازم و ذاتي بودن معرِّف نسبت به معرَّف در قول شارح است.دليل تأكيد و تأييد ملاصدرا بر ديدگاه تحويلنگرانه شيخ اشراق اين است كه بوسيله چنين تحويلي ميتوان بسياري از قواع د منطقي، را ساده كرد.بميان آمدن مفاهيم غيرمحصل با نظام منطقِ ماهيات، منافات دارد. بهمين دليل است كه فارابي(260 ـ 339) آگاهانه سعي ميكند. جمله معروف ارسطو در كتاب العباره را در خصوص اسماء غيرمحصل (16612-15) در خلاف معناي ظاهريِ آن تحليل ميكند.12 چرا كه اسم غيرمحصل بمعنايي كه در اين عبارتها آمده و به لاانسان مثال آورده شده بنيان منطق ماهيات را دگرگون ميكند. لاانسان نه عرفي است و نه ذاتي، نه مقدم است نه لازم، نه درايساغوجيميگنجدنهمحمولمسائلبرهانيقرارميگيرد.13با توجه به مقدمهاي كه ذكر شد، خلل منطقي طريق عدول در نظام ارسطويي نمايان ميشود. زيرا با اين طريق مفهوم غيرمحصل، محمول قضيه واقع ميشود و تكليف چنين محمولي در نظام ايساغوجي معين نيست مگر اينكه از طريق عدم در مقابل ملكه دانستن اسماء غيرمحصل، آنها را به اسم محصل تحويل دهيم و بجاي لابصير، اعمي بنويسيم و خلل اين طريق روشنتر از خلل طريق عدول است.ارجاع جزئي و مهمل به كلي
مبناي تحويل شرطي به حملي و سالب به موجب اين بوده است كه شرطي اساساً حملي است و در دل سلب، ايجاب نهفته است؛ اما مبناي تحويل جزئي و آنچه در حكم آن است (مهمل) اعتبار قضيه كلي در علوم است.عدم اعتبار قضيه شخصي در علوم حقيقي از اصول مسلم علمشناسي قدماست. دكتر ابراهيمي ديناني در تبيينآنبهمنزلهيكقاعدهفلسفيبهتفصيلسخنگفتهاست.14قضيه مهمل نيز به تعبير اخوانالصفا(421 - 360) از حيث صدق و كذب تعيّن ندارد و بهمين دليل لغزاننده است و در علوم كه داراي زبان دقّي است نميتواند اعتبار داشته باشد15 شيخ اشراق همين تحليل را در خصوص قضيه جزئيه نيز طرح ميكند و بهمين مناسبت آن را مهمله بعضيه ميخواند. برايناساس ميتوان گفت: قضيه معتبر در علوم حقيقي، قضيه كليه است.16قضيه مهمل در حكم جزئي است و جزئي را با روشي ميتوان به كلي تحويل كرد و آن طريق افتراض است. در اين طريق، مجموعه مصاديقِ موضوع كه متصف به وصف محمولياند، مفهوم واحد جامع مشتركي مييابند و آنگاه اين مفهوم واحد كلي، موضوع براي همان محمول واقع ميشود و در نتيجه قضيه ديگري بدست ميدهد كه بلحاظ صدق، همارزش قضيه نخست است:- برخي انسانها خداي يكتا را ميپرستند(جزئي)- هر موحدي خداي يكتا را ميپرستد(كلي معادل جزئي)ملاصدرا در بحث تحويل جزئي به كلي نيز سخني فراتر از تحليل شيخ اشراق بميان نياورده و در بيان وي بديده نقد ننگريسته است.طريق افتراض از جهات مختلفي قابل نقد است:اولاً، ساختار محتوايي جزئي و كلي نزد اهل دقت از منطقدانان مسلمان و اجماع منطقدانان جديد تمايز اساسي دارد. در قضيه جزئي عقدين به نحو عطف تركيب يافته و بتعبير دقيقتر تقارن اتفاقي دارند اما در كلي اقتران عقدين بنحو لزوم است.ثانياً، از طريق افتراض قضيه جزئيه به قضيه كلينما مبدل ميشود و نه حقيقتاً كلي. به تعبير دقيقتر در چنين كلي همه به كار ميرود و نه هر، زيرا مفهوم جامع مشترك، حقيقت و طبيعتي نيست كه محمول بر يك يك افراد آن به نحو گريزناپذير حمل گردد، آنگونه كه شيخ اشراق تحليل ميكند بلكه اسمِ دالّ بر همه افرادِ يك مجموعه(و نه كلي طبيعي مشترك بين يك يك افراد) است.ثالثاً، در خصوص مثالي كه ذكر شده است تحويل حمل شايع به حمل اولي و يا تبديل همه گزارهها به ضرورت بشرط محمول نيز لازم ميآيد، زيرا قضيه «برخي انسانها خداي يكتا را ميپرستند» حمل شايع صناعي است ولي در قضيه «هر موجودي خداي يكتا را ميپرستد» آشكارا موضوع مقيد به محمول شده و يا محمول در آن اخذ شده است.رابعاً، مبناي شيخ اشراق در تحويل جزئي به كلي ـ اعتبار در علوم حقيقي (برهاني) ـ نشان ميدهد كه بين دو مفهوم كلي در آميخته شده است. يعني كليت در صدق، كه در مسائل برهاني و علوم حقيقي لحاظ ميشود و در خصوص قضيه شخصيهاي چون «ارسطو انسان است » جاري است؛ با كليت در نسبت يا كليت تسويري تمايزي قائل نشده است.تحويل قضاياي موجهه به ضروري
مبناي شيخ اشراق و ملاصدرا در تحويل قضاياي موجهه به ضروري، مانند تحويل جزئي به كلي، اعتبار قضيه در علوم حقيقي است. آنها براساس اينكه مسائل علوم برهاني مطالب ضرورياند به يافتن تدبيري براي تحويل تمام موجهات به ضرورت ميپردازد. تدبير وي اخذ جهت در محمول است «كل جهة إذا جعلت جزء المحمول فالربط ضروري17 قضيه ممكنه از اين طريق قابل تحويل به ضروريهاست.ـ ممكنة: «هر انسان موجود است بالامكان».- ضروريه معادل ممكنه:
«هر انسان ممكنالوجود است» ضرورتاً روشي كه شيخ اشراق اخذ كرده است در سيستم« 5» منطق موجهات جديد نيز به منزله يك اصل بيان ميشود.18عدم تمايز بين جهت نسبت و جهت صدق در مسئله تحويل قضايا به ضروريه نيز قابل تأمل است. مراد از امكان در «هر انسان موجود است بالامكان» كيفيت نسبتِ وجود به انسان است اما در «هر انسان ممكنالوجود است» مراد از ضرورت كيفيت، حكم به ممكنالوجود بودنِ انسان است و لذا در اين تحويل جهت نسبت به جهت حكم مبدل ميگردد.فايده نظريه تحويل
دليل تأكيد و تأييد ملاصدرا بر ديدگاه تحويلنگرانه شيخ اشراق اين است كه بوسيله چنين تحويلي ميتوان بسياري از قواعد منطقي، مانند تناقض، عكس نقيض و قياسهاي مختلطه را ساده كرد: «والقاعدةالاشراقية أغنت عند تعديد أصناف كثيرة».19انگيزه ملاصدرا بر ساده كردن قواعد منطقي اين است كه متن درسي سادهاي را در آموزش منطق بدست دهد؛ امّا آيا بلحاظ كاربردي چنين گرايشي قرين به صواب است؟روي آورد كاربردگرايانه در تعليم منطق كه مقتضاي هويت ابزاري و آلي آن است موجب ميشود كه در قواعد تناقض، عكس نقيض و ساير قواعد منطقي به تفصيل سخن گفته شود تا بتوان مواضع ايهام تناقض و ايهام عكس را شناسايي كرد و در دام تناقض و مغالطههاي منطقي نيفتاد. بهمين دليل است كه ملاصدرا در مواضع وحدتهاي لازم بين دو قضيه متناقض از نظريه حداقلي فارابي و فخررازي (ارجاع وحدتها به وحدت موضوع و محمول) را برنميگيرد و علاوه بر تأييد ديدگاه حداكثري خود وحدت حمل را نيز بر آن اضافه ميكند.20ظهور نظريه تحويلنگرانه، عدم رشد را نيز بخوبي ترسيم ميكند. وقتي كه تبيينهاي رايج در علوم طبيعي بر تفسيرهاي طبعگرايانه ارسطويي منحصر گردد و علوم به مسائلي كه محمول ذاتي موضوع است محدود شود، در چنين فضاي معرفت شناختي جز به قضاياي موجبِ حملي كلي ضروري حاجتي نيست. جدول تحويل همه قضايا به موجب كلي حملي ضروري | رديف | نامقضيه | مثال | طريق تحويل | تحويلشده | مثال | 1 | شرطي متصل | اگر آفتاب برآيد آنگاه روز است | سلب هويت قضيهاي مقدم و تالي و تبديل ادات اتصال به مفهوم استلزام | حملي | برآمدن آفتاب مستلزم بودن روز است | 2 | شرطي منفصل | يا آفتاب برآمده است يا شب موجود است | سلب هويت قضيهاي مؤلفهها و تبديل ادات انفصال به مفهوم تعاند | حملي | برآمدن آفتاب معاند بودن شب است | 3 | سالب | هيچ عقربي بينا نيست | جابجايي ادات سلب و ربط يا سلبي كردن محمول | موجب | هر عقربي نابينا است | 4 | جزئي | برخي انسانها پروردگار يكتا را ميپرستند | اخذ مفهوم جامع مشترك براي مجموعه مصاديق موضوع كه متصف به محمولاند. | كلي | هر موحدي يكتاپرست است | 5 | موجهات غيرضروري | انسان موجود است بالامكان | اخذ جهت در محمول | ضروري | هر انساني ممكنالوجود است ضرورتاً | جدول تحويل همه قضايا به موجب كلي حملي ضروري |
رديف | نامقضيه | مثال | طريق تحويل | تحويلشده | مثال | 1 | شرطيمتصل | اگر آفتاب برآيد آنگاه روز است | سلب هويت قضيهاي مقدم و تالي و تبديل ادات اتصال به مفهوم استلزام | حملي | برآمدن آفتاب مستلزم بودن روز است | 2 | شرطيمنفصل | يا آفتاب برآمده است يا شب موجود است | سلب هويت قضيهاي مؤلفهها و تبديل ادات انفصال به مفهوم تعاند | حملي | برآمدن آفتاب معاند بودن شب است | 3 | سالب | هيچعقربيبينانيست | جابجايي ادات سلب و ربط يا سلبي كردن محمول | موجب | هر عقربي نابينا است | 4 | جزئي | برخي انسانها پروردگار يكتا را ميپرستند | اخذ مفهوم جامع مشترك براي مجموعه مصاديق موضوع كه متصف به معمولاند. | كلي | هر 11- همان، ص 31. 1 - سهروردي، منطقالتلويحات، تصحيح اكبرشهابي، تهران، دانشگاه تهران،1334، ص29. 15- اخوانالصفاء، الرسائل، ج 1، مركز النشر، قم، ص 416. 16- سهروردي، همان، ص 25. 18 - Konyndyk, KenreTh, Intnodutory Modal Logic, University of Notre Dawne, Press, (1986), P.53. 10- سهروردي، همان، ص 30. 14- ابراهيمي ديناني، غلامحسين، قواعد كلي در فلسفه اسلامي، ج 3، 1368، ص 213 ـ 164. 17 - سهروردي، منطقالتلويحات، تصحيح اكبر شهابي 1334، ص90. 12- الفارابي، ابونصر، المنطقيات، تصحيح محمدتقي دانشپژوه، مكتبه آيةا...العظميالمرعشي، قم، ج 2، ص 27. 19- ملاصدرا، التنقيح، ص 31. 13- فرامرز قراملكي، احد، مفاهيم غيرمحصل و منطق ماهيات، مقالات و بررسيها، دفتر 62، زمستان 76، ص 171 ـ161. 2- موحّد، ضياء، نظريه قياسهاي شرطي ابنسينا، معارف، دوره دهم، شماره فروردين و تير 1372، ص 3. 20- همان. 3- ابراهيمي ديناني، غلامحسين، شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردي، تهران، انتشارات حكمت، 1362، ص 88 - 117. 4- ابنسينا، بوعلي، الاشارات والتنبيهات، تصحيح محمود شهابي، تهران، دانشگاه تهران، 1339، ص 21. 5- موحد، ضياء، نظريه قياسهاي شرطي ابنسينا، ص5. 6- الطوسي، خواجهنصير، حل معضلاتالاشارات، المطبعه آرمان، ج 1، ص 115. 7- همان، ص 116. 8- بوعلي،ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، 1339، ص 49. 9- همان، ص 260.