نفس در حكمت متعاليه ملاصدرا
استاد سيد محمد خامنهاي از نظر تاريخ فلسفه، تا چهار قرن پيش درباره نفس فقط دو نظريه معروف وجود داشته است. افلاطون و عده بسياري از فلاسفه باستاني آنرا حقيقتي مجرد از ماده و مستقل از آن ميدانستند و ميگفتند كه نفس يا روح، پيش از بدن موجود بوده و پس از آماده شدن بدن انسان به آن ملحق ميگردد و آنرا تا لحظه توانايي همراهي ميكند و پس از ضعف و مرگ بدن، بجاي ديگري بر ميگردد، در اين نظريه نفس در بدن همانند حضور ناخدا در يك كشتي است.ارسطو و پيروانش نفس را جوهر و پديدهاي ماديگونه ميدانستند كه صورت بدن و كمال اول او شمرده ميشود و بدن براي او جسم طبيعي و ابزاري براي فعليت بخشيدن به قواي نفس است.2ارسطو با تشبيه جسم و بدن به موم، و تشبيه نفس به نقش بر موم به وحدت آندو ولي به جدايي در جوهر آنها تصريح ميكرد. در تعريف ارسطو نفس را فقط با كاركرد و اعمال جسم ميتوان شناخت زيرا كه بدن بسبب استعداد خود براي قبول نفس، ماهيت و قوام وجودي، و بعبارتي ديگر كمال اول خود را از نفس ميگيرد و آلتي ميشود براي اعمال نفس. يعني نفس به جسم، حيات و فعليت و صورت ميدهد و عملاً با آن متصل و پيوند خورده است. هر كاري كه بدن انجام دهد در واقع منسوب به نفس است و بدون نفس، بدن انسان حيات ندارد و انسان نيست. اين نظريه بعدها بوسيله ابن سينا و فلاسفه ايراني تكميل شد و به اوج خود رسيد.اما ملاصدرا نظريه سومي را عرضه كرد. وي معتقد شد كه بر خلاف گفته افلاطون و اشراقيون، نفس انسان در حدوث خود، مادي و جسماني و از ماده بدن تراوش ميكند و صورت براي خود ميسازد. و همچنين بر خلاف عقيده مشائين، نفس، جوهري ايستا و بيحركت نيست بلكه جوهري است كه در ذات خود مانند زمان، حركت دارد - بلكه زمان اساسا نتيجه حركت آن است - وي در عين حال تعريف مشائين را درباره نفس پذيرفت.3وي معتقد بود كه اين اشكال بر مشائين وارد است كه نفس در نزد آنها با آنكه جوهري مجرد است ولي بدون داشتن سنخيت با تن كه مادي است با آن وحدت مييابد، و اين نوعي تناقض است4 زيرا دو چيز كه يكي كاملاً مادي و ديگري كاملاً غير مادي باشد نميتوانند با يكديگر اتحاد داشته باشند. و نيز آنها نفس را بسيط ميدانند و حال آنكه هرچه قابل تركيب نباشد حدوث ندارد زيرا حدوث بسبب بالقوه بودن است و بسيط بمعناي بالفعل بودن و بدون قوه بودن ميباشد.نظريه ملاصدرا درباره نفس را ميتوان نوعي سنتز از دو نظريه تاريخي معروف بالا و آشتي ميان آندو دانست، cملاصدرا بر خلاف فلاسفه ديگر، نفس انسان را ايستا و داراي فقط يك درجه از وجود نميداند كه بيحركت، غير قابل تغيير باشد بلكه آنرا داراي رشد و حركتي در جوهر و ذات خود ميداند كه روز بروز كاملتر ميشود.كاري كه فارابي نتوانست آنرا انجام دهد. فارابي در كتاب الجمع بين الرأيين بسيار كوشيد كه ميان آراء افلاطون و ارسطو آشتي دهد و آن دره عميق اختلاف را بوجهي پر نمايد ولي در اين كار توفيقي نيافت اما ملاصدرا در كتاب اسفار تصريح ميكند كه با نظريه خود ميان رأي افلاطون و مشائين در مسئله حدوث و قدم نفس آشتي داده است.5ما در اينجا خلاصه نظريه ملاصدرا را در 5 بخش بيان ميكنيم اگر چه بيان كامل آن كه خود وي در بيش از هزار صفحه نوشته است وقت بيشتري ميخواهد: بخش 1:... در اينكه نفس چيست (ماهيت نفس) ـ بخش 2: اينكه نفس چگونه بوجود ميآيد. بخش 3: چگونگي رابطه نفس با بدن. بخش 4: قواي نفس و انفعالات او كدام است. بخش 5: فرجام نفس چه ميشود؟بخش 1- نفس چيست؟
ملاصدرا تعريف ارسطو را درباره نفس، پذيرفت كه ميگويد نفس كمال اول براي جسم و تن است براي آنكه او را به انجام و فعليت دادن به امكانات و قوتهايش توانا سازد: «كمال اول6 لجسم طبيعي آلي» يا «كمال اول است براي جسم طبيعي آلي از جهت افعال بالقوهاش».نفس جوهري است مجرد و بسيطالذات و نابود ناشدني كه از سنخ ماده و ماديات نيست. به بدن حيات ميبخشد تا بتواند از آن همچون ابزاري براي كارهايش (كه يا از نوع ادراكات است يا افعال عضلاني و بدني) بهره بگيرد.نفس مجرد اگر چه درماده تن نيست و تن ظرف آن نميباشد ولي همراه تن و بسته و اسير ماده بدن است از اينرو ملاصدرا آن را داراي دو جنبه ميداند كه از جهت ذات خود، مجرد و از سنخ مفارقات است و از جهت فعل و رفتار، جسماني است و از جسم جدايي ندارد زيرا بنظر وي مانعي ندارد كه يك چيز داراي دو جنبه مخالف بوده از جهتي مفارق و غيرمادي و از جهتي با ماده همراه باشد. نفس انساني بر خلاف نفوس ديگر ملكوتي و آسماني در اصل خلقت خود زميني است و محتاج و پايبند ماده است.ملاصدرا بر خلاف فلاسفه ديگر، نفس انسان را ايستا و داراي فقط يك درجه از وجود نميداند كه بيحركت و غير قابل تغيير باشد بلكه آنرا داراي رشد و حركتي در جوهر و ذات خود ميداند كه روز بروز كاملتر ميشود.7 برويهم براي نفس در نظريه ملاصدرا ميتوان سه مرحله كلي نام برد.1. نفس پيش از طبيعت.2. نفس همراه با ماده و طبيعت3. نفس پس از ترك ماده و طبيعت.بخش 2 ـ نفس چگونه بوجود آمد؟
بيشتر اهميت و تازگي نظريه ملاصدرا در همين موضوع است كه محور مقاله ما ميباشد. ملاصدرا ميگويد: چون نفس انساني براي حدوث و موجود شدن خود محتاج به ماده است و از قابليت و استعدادي كه در بدن نهفته است (و ميتواند نفس را در درون خود بپروراند و آنرا ميتوان به آتشي كه در داخل سنگ نهفته است تشبيه كرد)، استفاده ميكند و همچو يكي از اعضاي بدن در كنار آن بوجود ميآيد.بعبارتي ديگر: بدن انسان بحسب طبع و ذات خود نيازمند به يك نفس عالي ـ غير از نفس نباتي و حيواني است ـ تا استعدادهاي خاص انساني او را شكوفا كند و بثمر برساند،8 بهمين سبب در آن، استعداد دارا شدن ايننفس نهاده شده و بايد بگونهايبعرصه وجود آيد و برجايگاه طبيعي خودبنشيند.ملاصدرا از همينجا در يك بحث و استدلال وجود شناختي (انتولوژيك) ثابت ميكند كه لازم نيست براي نفس وجودي جداي از وجود بدن اثبات شود زيرا ايندو با يك وجود، موجود هستند و چون مسلم است كه بدن وجود دارد پس وجود نفس هم ثابت ميشود زيرا نفس، استعدادي در آن بدن است پس در آغاز پديدار شدن نفس و بدن، وجود نفس، جداي از وجود بدن نيست همانطور كه وجود عَرَض با وجود جوهري كه آن عرض در آن محقق ميشود يك وجود است نه بيشتر، با اين تفاوت كه با از بين رفتن جوهر، عرض هم ناچار وجود خود را از دست ميدهد ولي نفس با فناي بدن فاني نميشود زيرا راه تكامل و رشد نفس از راه رشد و تكامل بدن جداست و اگر چه حدوثا وجود آنها متحد ميباشد ولي بقاءً به دو cدر نظر ملاصدرا، نفس پس از حدوث و ظهور بعنوان «من» يا «خود انساني» مالك بدن ميشود و بدن را همراه با خود به ادامه زندگي وا ميدارد. ملاصدرا در اينباره تعبير جالبي دارد و ميگويد: «جسم حامل نفس نيست بلكه نفس حامل جسم است و آنرا در جاده زندگي بهمراه خود ميبرد همانگونه كه باد كشتي را ميبرد نه كشتي باد را.وجود موازي تغيير مييابند.نفس براي بدن در آغاز حيات فقط يك استعداد و «قوه» است كه با كمك حركت جوهري ماده به فعليت و وجود خارجي ميرسد ولي وقتي موجود شود خود را از آن جدا ميكند و به نوعي رشد و تكاملي كه ويژه اوست (و با رشد و تكامل جسماني فرق دارد) ميپردازد تا به رشد و كمال نهائي و متعالي خود برسد.از نگاه ديگر: بدن انسان ضمن حركت جوهري خود و بوسيله همين حركت جوهري ميتواند دو نوع تكامل داشته باشد: اول تكامل مادي و جسماني بدن كه به رشد و كمال بدن كمك ميكند و سرانجام به پيري و مرگ ميرسد. دوم تكامل ديگري كه غير مادي است و در درون و همراه بدن انجام ميگيرد و نفس يا خود انساني ـ را ميسازد.در نظر ملاصدرا، نفس پس از حدوث و ظهور، بعنوان «من» يا «خود انساني» مالك بدن ميشود و بدن را همراه با خود به ادامه زندگي وا ميدارد. ملاصدرا در اينباره تعبير جالبي دارد و ميگويد: «جسم حامل نفس نيست9 بلكه نفس حامل جسم است و آنرا در جاده زندگي بهمراه خود ميبرد همانگونه كه باد كشتي را ميبرد نه كشتي باد را.10سئوالي كه ميتوانست در اينجا پيش بيايد اين بود كه بالاخره اگر نفس و بدن دو چيز جداي از همند پس اتحاد يا وحدت آنها صحيح نيست و اگر متحد و يكي باشند نفس را نبايد بگونهاي مستقل از جسم و مخصوصا نقطه مقابل آن در تجرد از ماده دانست زيرا چگونه ميشود كه يك چيز هم مجرد و هم مادي باشد و تناقض پيش نيايد!مشائين اگرچه نفس و تن را- مانند هر هيولا و صورت ديگر دو جوهر جدا ولي محتاج به يكديگر ميدانستند، ولي باز اين اشكال باقي بود كه بين هيولا و صورت بايستي نوعي سنخيت در مادي يا غيرمادي (مجرد) بودن وجود داشته باشد. در نظريه مشائين اين مسئله حل نميشد، زيرا با وجود آنكه هم هيولا و هم صورت جنبه مادي داشتند و مفارق نبودند اما بعقيده آنان نفس سنتزي بود كه از آندو جوهر مادي بوجود ميآمد.در سؤال فيلسوف بزرگ ديگر ايراني خواجه نصير طوسي از يك فيلسوف معاصرش (خسرو شاهي) كه تفصيل آن در كتب ملاصدرا ذكر شده، آمده است كه اگر نفس از ماده بوجود آمده - و ميدانيم كه هر مادهاي فنا و نيستي دارد- پس چرا نفس را مجرد ميشمرند و براي او فنا قائل نيستند؟ و چگونه يك جسم مادي را «حامل امكان» و وجود جوهري غيرمادي مخالف جسم دانستهاند.و اما ملاصدرا اين مسئله را حل كرد.اهميت نظريه ملاصدرا در حل اين مشكل و مسئله، مهم است، وي با تكيه بر اصل ديگري، بنام اصل حركت جوهري ماده، ثابت كرد كه حتي براي يك پديده مادي كه استعداد مجرد شدن را داشته باشد ممكن است كه بكمك حركت جوهري ماده (يعني جسم و تن) بتدريج صورت غيرمادي بخود بگيرد.ملاصدرا قبل از اثبات بروش خودش، قبلاً ضعف دلائل مشائين (و همچنين اشراقيون) را اثبات كرد. ملاصدرا ميان جسماني بودن نفس با استعداد آن براي روحاني شدن (بوسيله كسب درجات عقلي) منافاتي نميبيند. ممكن است حتي در هنگامي كه جسماني است او را نفس نناميم، ولي بهرحال نميتوانيم منكر شويم كه «خود» انساني و رشد عقلاني آن مستقل و جداي از رشد بدن است.11در ادبيّات عرفاني فارسي، خروج نفس انساني از مرحله جمادي به نباتي و از مرحله نباتي جنيني به حيواني و دارا شدن حركت، به مرگ تشبيه شده و همچنين عبور از مرز حيوانيت و ورود به محدوده انسانيت؛ انسان در هر مرحله بين نبات و حيوان و همچنين حيوان و انسان از مرزي ميگذرد كه نسبت به درجه و مرتبه سابق، مرگ و نسبت به موقعيت جديد تولد محسوب ميشود. مولوي عارف و شاعر ايراني ميگويد:
وز نما مردم ز حيوان سرزدم
پس چه ترسم كي زمردن كم شدم
مردم از حيواني و انسان شدم
از جمادي مردم و نامي شدم
مردم از حيواني و انسان شدم
مردم از حيواني و انسان شدم
بخش 3- رابطه نفس با بدن
نفس پس از موجود شدن و استقلال نسبي خود، بسبب وحدت اوليهاش با تن، در آن تصرف و با آن همكاري و هماهنگي و با انفعال يا فعل و دخالت دارد؛ زيرا هر يك از بدن و نفس براي خود قوائي دارند و به قواي آن ديگري نيازمندند و براي بقاء خود از قواي يكديگر استفاده ميكنند. بايد افزود كه تصرفات و دخالتهاي نفس در بدن، ذاتي و بر خاسته از نحوه موجوديت نفس و حتي بدن است22 و شباهتي به تصرفات عوامل خارج از بدن ندارد و اين نكته ظريفي است كه درك آن كمي دشوار است.دخالت نفس در بدن بصورت تصرف در آن و كامل ساختن طبيعت بدن ميباشد.23 و نيز بصورت ايجاد حركات و افعال ارادي انسان ميباشد كه بصورت بحركت درآوردن عضلات بدن انجام ميشود، ولي در عين حال، نفس نيز انفعالاتي دارد از قواي بدن بهره ميگيرد و محصول حواس انسان را در كارگاه ذهن خود بكار ميبرد.24اين نياز متقابل نفس و بدن سبب ميشود كه حواس پنجگانه - كه آلاتي جسماني و جزء بدن هستند - بصورت ابزاري براي تأمين ادراكات كلي عقلي و خيالي نفس بكار بيفتد25 وگرنه نفس نخواهد توانست بدون اين حواس استعداد خود را بروز دهد و علم افروزي كند و باصطلاح مشائي از درجه عقل هيولاني به درجات عقل بالملكه - عقل بالفعل - و عقل مستفاد برسد26 كه در اين مرتبه، نفس انساني با عقل فعال مرتبط ميگردد. بدن براي رشد و كمال عقل، حكم سكوي پرتاب را دارد.cبعقيده ملاصدرا، نفس پس از كامل شدن خود حتي ميتواند بدون احتياج به چشم بدن، حقايق جهان خارجي را ببيند و بدون حواس ديگر به محسوسات و معقولات دسترسي پيدا كند.نفس و بدن هر دو انفعالاتي دارند كه نوعي تأثير متقابل بين نفس و بدن است27 مثلاً لذت و غم نفساني بر جسم نيز اثر ميگذارد و بيماري و صدمات جسماني نيز نفس را تحت تأثير قرار ميدهد و اين رابطه طرفيني، خود علامتي براي نياز متقابل نفس و بدن به يكديگر و وحدت آنها است.28حركات ارادي انسان اگرچه در اصل، فعل نفس است ولي آن را ميتوان هم به نفس و هم به بدن نسبت داد ولي نسبت حركات بدن نسبت به نفس، اختياري و مانند افعال خداوند از مقوله «صدور» و «توليد» است ولي همين حركات نسبت به بدن پديدهاي «قهري» و جبري است، زيرا بدن براي نفس حكم آلت و ابزار را دارد. پس نفس همانگونه كه از نگاهي هم جسمانية الحدوث است و هم جسمانية التصرف ولي از نگاهي ديگر نفس روحانية البقاء و هم روحانية التعقل است.29ملاصدرا حتي ادراك را - كه بنظر بيشتر فلاسفه نوعي انفعال نفس است - جزء افعال نفس ميداند و جزء انفعالات بدن و مغز ميشمارد. (رجوع شود به مقاله ادراك حسي از نگارنده)با وجود احتياج دو جانبه و طرفيني بدن مادي و نفس مجرد، ملاصدرا رابطه آندو را گاهي به رابطه همزيستي و همراهي يا «معيت»30 تعبير كرده و ميگويد گمان نرود كه نفس، مظروف و بدن ظرف آن است، بلكه فقط احتياج نفس او را با بدن همراه نگه ميدارد ولي تا آنجا كه دوره تكاملي و انتظار كمال خود را طي كند و همين «انتظار» يا بتعبير فلسفي ملاصدرا «حالت امكان» نفس است كه تا «مفارق محض» نشده است بايستي از بدن استفاده كند (و در اين دوره از حيات خود مانند ماهوارهاي است كه هنوز در مدار خود قرار نگرفته و به حامل و نيروهاي آن احتياج دارد).بعقيده ملاصدرا، نفس پس از كامل شدن خود حتي ميتواند بدون احتياج به چشم بدن، حقايق جهان خارجي را ببيند و بدون حواس ديگر به محسوسات و معقولات دسترسي پيدا كند. ملاصدرا يكي از اشتباهات بزرگ فلاسفه را اعتقاد به يكسان و يكنواخت بودن حالات نفس (از اول تا پايان زندگيش) ميداند و پيداست كه عقيده او درباره حركت جوهري به وي اين نظريه را داده است. فلاسفه ديگري كه به اين اصل فلسفي اعتقاد نداشتند طبعا نميتوانستند اينگونه فكر را داشته باشند و مجبور بودند بپذيرند كه نفس - بر خلاف رشد و تكامل تدريجي بدن - حالتي يكنواخت و ثابت دارد.ملاصدرا مرحلهاي را كه انسان متولد شده و بتدريج به كمال جسماني ميرسد و بدن او هنوز به ضعف رو نكرده و نفس انساني هنوز به كمال خود نرسيده انسان اول و انسان طبيعي مينامد. مرحله دوم را كه نفس بياري بدن رشد كرده و به كمال رسيده و نياز او به حواس و ابزارهاي جسماني كمتر ميشود و حتي در باطن و نفس او حس ششمي بوجود ميآيد كه كار همه حواس ديگر را ميكند، انسان ثاني و انسان نفساني ميداند.بنظر او تعداد اندكي از انسانها ميتوانند از اين مرحله فراتر روند و انسان عقلاني شوند و اين همان انسان ثالث است. ملاصدرا اين تقسيم را از افلوطين و تقسيم او به انسان طبيعي و انسان نفساني و انسان عقلي گرفته است.31 و مقصود او از انسان همان مجموعه نفس و بدن است كه گفتيم آندو، موجود بوجود واحدند و از اول تولد تا آخر عمر داراي فقط يك هويت ميباشد.32بخش 4- قواي نفس
ابن سينا و فلاسفه پس از او همانگونه كه نفس را به cملاصدرا حركت و سير تكاملي نفس را نه چيزي جداي از جهان آفرينش و ديگر پديدههاي فيزيكي بلكه هماهنگ و همراه با روند عمومي حركت جهاني جوهر ماده ميداند، حركتي كه از ماده آغاز ولي به غير ماده و فراتر از آن ميانجامد.سه مرحله نفس نباتي و نفس حيواني و نفس انساني تقسيم ميكردند براي هر نفس قوائي ميشناختند و براي قواي هر نفس نيز اقسامي را نام ميبردند، نفس نباتي داراي سه قوه عمده غاذيه - منميه - مولده (قوه تغذي - قوه رشد- قوه توليد مثل) و نفس حيواني داراي دو قوه عمده: قوه محركه (كه عهده دار حركت و جابجائي حيوان است) و قوه مُدركه (كه به حواس او مربوط ميشود) ميباشند.33اما نفس انساني علاوه بر دارا بودن تمام آن قواي نفس نباتي و حيواني داراي دو قوه عمده ديگر است اول - قوه عملساز و عملي (قوه عامله)، دوّم، قوه دانائي يا نظري (قوه عالمه).34قوه نظري يا عالمه همان قوهاي است كه چهار مرحله بنامهاي عقل هيولاني - عقل بالملكه - و عقل بالفعل - و عقل مستفاد براي آن نام بردهاند و عامل تكامل نفس و رسيدن به مرحله ارتباط با پديدههاي غير مادي (يا مفارقات و مجردات از ماده) ميباشد.همانطور كه قواي نباتي در انسان او را از كودكي به رشد و سرحد بلوغ ميرساند اين قوه در نفس، او را از مرحله خامي و اوليه (هيولاني) به بلوغ آن يعني انسان ساخته و پرداخته - سوق ميدهد و او را لايق ارتباط با عالم غير مادي، و عالم فوق مثال يعني عقل فعال و عالم عقول ميسازد.35اما قوه عامله كارش اداره بدن و برپا نگهداشتن و نظم آنست تا بدن بتواند به حيات و ادامه نسل خود ادامه دهد و بتواند نفس را به هدف طبيعيش برساند.36 ملاصدرا گاهي قوه عامله را قوه فعلي و قوه ادراكي را قوه انفعالي ناميده است.37قواي مذكور - بحسب تقدم زماني و اهميت آن براي انسان - در يك زنجيره قرار دارند كه از قواي نباتيه آغاز و به قوه عالمه (و عقل مستفاد) ختم ميشوند. موضوع مهم در اينجا آنست كه اگر چه هر يك از اين قوا در هر درجه و در مقام عمل، قابل تفكيك و تجزيه از قواي ديگر ميباشند ولي در برابر نفس بصورت اجمالي فقط يك قوه محسوب ميشوند و نفس بسبب بساطت ذاتي خود همه آنها را در برگرفته است.38 و در عين وحدت هويت خود، كلّ آن قواست.همچنين با وجود آنكه حواس پنجگانه و يا قواي ديگر نباتي و حيواني هر يك وظيفه و نقش و كار مخصوص خود را انجام ميدهند ولي همه آنها افعال نفس ميباشند اما نه بصورت مشاركت بلكه با فاعليت حقيقي نفس و بصورت فاعل حقيقي39 بودن آن.ملاصدرا از همين راه وجود شناختي، مسئله جبر و اختيار فلسفي را نيز حل ميكند زيرا با اينكه بشر فاعل مختار و حقيقي تمام افعال خود است، در عين حال انتساب آن افعال به خداوند نيز حقيقي است زيرا هستي هر دو يك منشأ دارد. در زنجيره قواي نفس و بين درجات برتر و پائينتر آن - كه ملاصدرا عدد آنرا 19 ميداند40 - نوعي سلطه سازماني وجود دارد مثلاً نفس حيواني بر نفس نباتي مسلط و حاكم است و نفس انساني بر هر دوي آن نفوس و قواي زير مجموعه آنها سلطه دارد و هر چه زمان تحقق و بوجود آمدنش مؤخر باشد رتبتا و قدرتا بالاتر و قويتر است.41مطلب ديگري كه در مبحث قواي نفس و بدن بايد به آن اشاره شود مقوله انفعالات نفس است. مقصود از انفعال در اينجا مقوله انفعال در مقابل فعل است نه بمعناي اعم از هر دو (كه دكارت در كتاب خود بكار برده است.)42همچنانكه گذشت، ملاصدرا علاوه بر انفعالات مخصوص نفس43 تمام انفعالات بدن را انفعالات نفس نيز ميداند زيرا به اتحاد آندو معتقد است.44 بهمين سبب است كه روح انسان از بيماري و زخم و صدمات جسماني، اگرچه نه باندازه بدن، متأثر ميشود.بخش 5 ـ فرجام نفس
يكي از مسائل فلسفي كه در برخي و يا حتي در بيشتر مكتبها ناتمام ميماند مسئله نفس انساني و فرجام كار آن است. در مكتب ملاصدرا بسبب اعتقاد او به اصل حركت جوهري، توجه به فرجام كار نفس انساني يك ضرورت علمي است و از ديدگاه كلامي نيز ضرورت دارد كه مسئله بعد از مرگ مادي بدن، وضع نفس و لزوم وجود جهاني ديگر اثبات گردد. ملاصدرا حركت و سير تكاملي نفس را نه چيزي جداي از جهان آفرينش و ديگر پديدههاي فيزيكي بلكه هماهنگ و همراه با روند عمومي حركت جهاني جوهر ماده ميداند، حركتي كه از ماده آغاز ولي به غير ماده و فراتر از آن ميانجامد و بهمين دليل نه فقط براي روح انساني - كه از تبارماده است - معتقد به معاد و قيامت و تجسم (نوعي بازگشت به ماده) است بلكه حتي براي حيوان و نبات و جمادات هم معاد قائل است.نكته عجيب ديگر آنكه در پديدارشناسي روح انساني آنكه مراحل بعد از مرگ انسان حقايقي همچون بهشت و جهنم و لذت و يا عذاب آن، همگي مخلوقبيواسطه خود نفس انساني و ناشي از خلاقيت نفس و بتعبير شرايع، نتيجه «اعمال دنيوي» انسان است درست مانند آنكه كشاورز، بذري در زمستان بكارد و در تابستان محصول آنرا برداشت كند. ملاصدرا در برخي كتب خود اين پديده را بهمين گونه كه گذشت از نقطه نظر حكمت اشراقي و مكتب سقراطي بيان كرده ولي در عين حال آنرا از ديدگاه مكتب مشائي و از طريق حركت نفس و عقل او نيز مورد بحث قرار داده است. مسئله فرجام كار نفس در مكتب مشائي ميتواند بصورت سؤال از كيفيت عبور نفس انساني از حيوانيت يعني نقاط مشترك انسان با حيوان يا ناسوت ـ به فضايي برتر طرح شود، فضائي كه مخصوص انسان باشد و از آن بتوان به تقدس يا قدسي بودن تعبير كنيم و حتي در اين سير معنوي نفس، بتوانيم خط آنرا تا ملكوت - كه نزديك مرتبه الوهيت است - دنبال نمائيم.فلاسفه اسلامي سير نفس را بطور سنتي (و با اقتباس از ارسطوئيان) ـ با سير التفاتي و معرفتي نفس در چهار مرحله عقل هيولاني ـ عقل بالملكه ـ عقل بالفعل ـ عقل مستفاد بيان ميكردند كه گاهي اين چهار مرحله بصورتهاي ديگري نيز بيان گرديده45 مثلاً فارابي عقل هيولاني را تقريبا همان عقل بالملكه ميدانسته يا اسكندر افروديسي عقل سوم را عقل فعال ميناميده است. پيش از ملاصدرا، محرك اين سير و حركت نفس را روحي مجرد و عقلي مستقل و محيط بر جهان ماده ميدانستند و به آن عقل فعال نام ميدادند، عقل فعال مانند نيروي جاذبهاي قوي، نفس را بسوي خود ميكشيد، استعدادهاي او را شكوفا ميساخت و منبع الهام او بود،و به آن علم و حكمت ميآموخت. فلاسفه آنرا به نور تشبيه ميكردند46 زيرا همانگونه كه نور تا بر اشياء رنگين نتابد آنها بالفعل رنگي ندارند و هنگامي رنگ آنها ظاهر ميشود كه نور بر آنها بتابد47، تابش نور عقل فعال بر انسان نيز استعداد نهفته نفس انسان را شكوفا ميكند تا سبب تكامل روحي آنها شود و آنها را از مرتبه هيولاني (يا استعداد محض) به فعليت برساند و سرانجام پس از مردن آنرا ترك و در صورتي كه از تاريكي حيوانيت رهيده باشد و در جهنم يا تارتاروس سقراطي نيفتند، بصورت موجودي ملكوتي در آورد.قدما گاهي از عقل فعال به «پدر» نيز تعبير ميكردند. ملاصدرا با وجود آنكه دخالت عقل فعال را در سير معنوي تكاملي نفس و عقل انساني قبول دارد، ولي محرك طبيعي و مادي اين حركت نفس را - همانگونه كه گفتيم - در خود ماده48 و همان حركت جوهري و نهادين ماده ميداند؛ اگر چه گاهي از اين حركت ذاتي ماده بروش عرفا ـ به عشق نفس به نور و خير و زيبائي مطلق تعبير كرده و گاهي شوق و عشق هيولا به صورت گفته است49 كه آنرا ميتوان به حركت خلاقه نفس نيز تعبير كرد.بنابر توجيه ملاصدرا، حركت جوهري نفس از عقل هيولاني با رسيدن به عقل مستفاد Intelectus sanctus پايان نمييابد زيرا عقل مستفاد و مرحله چهارم حيات معنوي نفس، همان اتصال و اتحاد با عقل فعال يا همان «روح قدسي» است كه فلاسفه ايران باستان به آن «روانبخش» ميگفتند50 و عرفا به آن وجود منبسط و در اديان الهي به آن جبرئيلو روح القدس51 و رابطه الهي ميگويند. روح و نفس انساني با اتحاد با اين عقل فعال و اقتباس از نور و معرفت آن به روح قد سي و بتعبير آقاي كربن (Saeculum Intelligible يا (Aion)تبديل ميشود. بگفته ملاصدرا، عقل مستفاد اگر با عقل فعال فرقي داشته باشد فقط در اينستكه نفس بصورت عقل مستفاد گرفتار و محدود به ماده است ولي عقل فعال صورتي بدون ماده ميباشد52. عقل فعال در عين استقلال و تماميت خود بسبب وجود منبسط و فراگير و شامل خود ميتواند با تك تك نفوس متكامل متحد شود و به آنها صورتي ملكوتي بدهد53.براي تكميل اين بحث بايد به سراغ عرفان اسلامي برويم كه ملاصدرا به آن توجه بسيار داشته و در مباحث مربوط به عشق موجودات به كمال و زيبائي مطلق آورده است. يكي از سخنگويان مشهور عرفان اسلامي يعني مولوي جلال الدين در مثنوي معروف خود اين مراتب را به مرگ و تولد تعبير كرد و همانگونه كه به آن اشاره كرديم ميگويد:
وز نما مردم به حيوان برزدم
پس چه ترسم كي زمردن كم شدم
تابرآرم از ملايك پرّ و سر
«كلّ شي هالك الا وجهه»
آنچه اندر وهم نايد آن شوم
بار ديگر از ملك پران شوم
از جمادي مردم و نامي شدم
مردم از حيواني و انسان شدم
حمله ديگر بميرم از بشر
و از ملك هم بايدم جستن زجوي
بار ديگر از ملك پران شوم
بار ديگر از ملك پران شوم
تسلسل بايدش
عاشقان را دور چون افتد
عاشقان را دور چون افتد
عاشقان را دور چون افتد
*- اين مقاله در اصل براي همايش جهاني پديدارشناسي (جون 2001) رُم نوشت و در آنجا خوانده شده است.
1- در نفس، ارسطو، بخش دوم، فصل 1.
1- الشواهد الربوبيّه، ص 221 و اسفار ج 8، ص 331.
2- همان، ج 5، ص 289.
3- اسفار ، ج 8، ص 333.
4- در يوناني ) Entelechyانتلخي) و در لاتين Perfectihobia.
5- اسفار ج 8، ص 346.
6- مبدء و معاد، ص 317.
7- بهمين دليل وي افعال انسان را كه مشتركا بوسيله بدن و نفس انجام ميشود دليل بر وحدت آندو ميداند زيرا اگر طبق نظريه دكارت آنها دو چيز باشند نميشود يك فعل را به دو فاعل مستقل نسبت داد.
8- اسفار، ج 9 صص 47 و 55.
9- بهمين دليل تمام كساني كه رشد جسماني دارند داراي كمال روحاني نفس نميشوند و در مرز ميان انسان و حيوان ميمانند.
10- اسفار ج 8، ص 35.
11- اسفار ج 8، ص 378.
12- اسفار ج 8، ص 294
13- اسفار، ج 7 ص 126: «بل لَطَفَّ الكثيف»
14- اسفار ج 8، ص 13 ، شواهد الربوبية ص 213. مفاتيح الغيب، ص 536. ملاصدرا قاعدهاي كلي براي اين مرزبندي تعريف كرده و ميگويد انواع جماد و نبات و حيوان در يك زنجيره متصل بهم هستند و آخر هر افقي از يكي از اين انواع اول افق نوع بعدي است» اسفار 9/104.
15- اسفار، ج8، ص330، ج3، ص330 «ان النفس في اول الفطره ليست شيئا من الأشياء الصوريه...».
16- اسفار ج 5 ص 286 و 289 و 190.
17- مؤيد از ديدگاه علم منطق آنكه ميبينيم كه انسان را حيوان ناطق ميدانند كه جنس آن جسماني و فصل آن روحاني و عقلاني است و همين تركيب است كه مشائين در فلسفه به آن نام تركيب ماده و صورت ميدهند.
18- اسفار ج8، ص134.
19- اسفار، ج5، ص289 و ج8، ص10.
20- اسفار ج8، ص276.
21- اسفار ج7، ص118. اسفار ج8، ص376.
22- ملاصدرا براي بدن هم دو مصداق قائل است كه يكي بدن ظاهري و فناپذير است ولي ديگري در آن پنهان ميباشد و حامل حقيقي حيات او و مستقيما مرتبط با نفس است. اسفار ج9، ص98.
23- اسفار ج2، ص81.
24- همان ج8، ص328.
25- همان ج6، ص109، ج7، صص67 و 118.
26- اسفار، ج4، صص 107- 108.
27- همان ج 8 ص 347.
28- همان ج3، ص55.
29- اسفار، ج 9، صص 97-99.
30- نفس بلحاظ ذات آن بسيط و داراي يك هويت است ولي بلحاظ ارتباطش با بدن كه مادي است به قواي مختلف تجزيه و تقسيم ميشود (او جمله حواس و قواي شهواني و غضبي است كه بلحاظ تعلق به بدن حتي جاي آن مشخص است ولي بلحاظ تعلق به نفس جاي معيني ندارد و مطلق است) اين تجزيه و تحليل بالعرض منافاتي با وحدت و بساطت ذاتي ندارد و از اينروست كه ميگويند نفس در عين بساطت و وحدت، همه قواست. (ر.ك. اسفار، ج 9، ص 105)
31- اسفار، ج8، ص53.
32- همان، ج8، ص130.
33- همان.
34- همان.
35- اسفار، ج8، ص8.
36- همان، ج8، ص 129.
37- همان، ج6، ص375.
38- همان، ج9، ص373 - ملاصدرا باقتباس از آيه «عليها تسعة عشر...» آنرانوزده عدد ميداند كه سرنوشت بهشت و جهنم انسان با آنهاست.
39- و نيز ر.ك. اسفار ج8، ص51-255-225.
40- (Traite) des Passions des l'ame.
41- اسفار، ج4، ص157 و ج7، ص66 و كتب ديگر او.
42- اسفار، ج7، ص67.
43- اسفار، ج3، ص 419 و 413.
44- ملاصدرا آن را به خورشيد و چشم و بينايي آن تشبيه كرده است. رك اسفار، ج3، ص462.
45- اسفار، ج3، ص413 و ص462 و ج9، ص143.
46-اسفار ج 2/ ص 176.
47- اسفار، ج2، ص 233.
48- اسفار، ج2،ص176 و ج7،ص24 و ج8،ص398 و ج9،ص142.
49- اسفار، ج3، ص127.
50- اسفار، ج3، ص461
51- اسفار، ج9، ص140.
52- كلمات مكنونه، فيض ص75.