هستی علم و چیستی آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هستی علم و چیستی آن - نسخه متنی

سید مصطفی محقق داماد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هستــــي علم وچيستـــي آن

فلاسفه اسلامي علم را از دو زاويه مورد بحث و دقّت نظر قرار داده اند: يكي از زاويه هستي شناسي و ديگري از زاويه معرفت شناسي. در مبحث نخستين اين سؤال را مطرح كرده اند كه آيا علم وجود دارد؟ در اين مسئله به هيچوجه به رابطه علم و معلوم نپرداخته اند و صرفا به اصطلاح خودشان به هليّه بسيطه علم يعني هستي آن پرداخته اند و در مبحث دوم به چيستي و حقيقت آن يعني به رابطه علم و معلوم پرداخته شده است. در پاسخ به سؤال نخستين، فلاسفه اسلامي بر اين باورند كه علم وجود دارد، و وجود آن از قبيل وجودِ محمولي است آنان وجود را به دو قسم تقسيم كرده اند: يكي وجودي ذهني و وابسته به ما و ديگري وجودي مستقل و خارج از ما.

به نظر آنان وجود در هر مرتبه داراي اثري خاص است كه در مرتبه ديگر فاقد آن بوده و اثر ديگري دارد. همانطور كه وجود در مرتبه واجب، داراي اثري است كه در مرتبه ممكن، داراي آن آثار نيست و آثار ديگري بر آن مترتب است، تفاوت وجود ذهني و خارجي هم همينطور است، هر دو داراي نوعي تحقق هستند ولي آثاري بر وجود خارجي مترتب است كه بر وجود ذهني مترتب نيست و بر مرتبه وجود ذهني آثار ديگري مترتب است. آنچه ميان هر دو مشترك است ماهيت و چيستي است.

به نظر صدرا، نفس، نمونه خدا بر روي زمين است، و همانند او خلاّق است، خدا جهان را خلق مي كند و به خلق، وجود عيني مي بخشد؛ نفس هم با تخيّل، اشياء را در درون خود به وجود ذهني، موجود مي كند، تفاوت دراين است كه چيستي هايي كه خدا خلق مي كند داراي آثار حقيقي است ولي چيستي هايي كه نفس در درون خود ايجاد مي كند داراي آن آثار حقيقي نمي باشند.

اين نظريه كه در بستر فلسفه اسلامي تكامل يافته، درست روياروي نظريه رئاليسم مستقيم يعني Direct Realism در ميان غربيان است. چرا كه پيروان اين نظريه معتقدند موضوع جسماني خارج از ما و قائم به ذات خود است، و درك ما قائم به خود ماست و ميان مدرِك و مدرَك هيچ نوع ارتباطي وجود ندارد، جز يك رابطه اضافي نسبت به معلوم خارجي و ما بطور مستقيم با اشياء خارجي ارتباط پيدا مي كنيم و علم چيزي جز اضافه نيست.

در بخش چيستي علم يعني رابطه علم با معلوم فلاسفه اسلامي گفته اند كه همان ماهيت خارجي به ذهن مي آيد، و اينهماني ميان ماهيت موجود خارجي با ماهيت موجود در ذهن برقرار مي گردد. اينهماني ميان وجودها به هيچوجه برقرار نمي شود و در اين بخش با نظريه پديدار شناسان غربي روياروي مي گردند.

درست همان سؤالي كه از هستي و چيستي علم در فلسفه اسلامي از قرنها پيش مطرح بوده در فلسفه مغرب زمين در كتاب «نقد عقل محض» كانت مطرح گرديده است. اين سؤال آنچنان فكر فلاسفه اسلامي را به خود مشغول ساخته بود كه مدتها آرامش سهروردي، حكيم ايراني را از وي سلب كرده است. وي در كتاب تلويحات مي گويد:

«از زماني كه خود را شناختم و به بررسي مسائل علمي پرداختم مشكل علم همواره مرا نگران كرده بود، براي حل آن به آثار پيشينيان نظير فارابي و ابن سينا مراجعه مي كردم، اما گفته هاي آنان مرا قانع نمي ساخت. بنظر صدرا نفس، نمونه خدا بر روي زمين است، و همانند او خلاّق است، خدا جهان را خلق مي كند و به خلق وجود عيني مي بخشد نفس هم با تخيّل اشياء را در درون خود به وجود ذهني، موجود مي كند، تفاوت دراين است كه چيستي هايي كه خدا خلق مي كند داراي آثار حقيقي است ولي چيستي هايي كه نفس در درون خود ايجاد مي كند داراي آن آثار حقيقي نمي باشند. مشكلي كه در اين زمينه برايم وجود داشت اين بود كه چگونه شي ء خارجي به ذهن انتقال پيدا مي كند؟ اين مشكل هميشه فكر مرا به خود مشغول ساخته بود، حتي تا هنگام خواب مرا رها نمي كرد. تا اينكه يك بار در عالم مكاشفه نوري را مشاهده كردم، از نورانيت آن نور كه به طرف من مي آمد وحشت كردم، كم كم آن نور بصورت يك شبح درآمد، ناگهان دريافتم كه آن نور مرا صدا مي زند، در اين ميان متوجه شدم كه اين شبحِ شيخ يونانيون، ارسطوست، فرصت را غنيمت شمردم و مشكل خود را در زمينه علم مطرح كردم.

ارسطو در پاسخ گفت: به خودت نگاه كن، آيا خود را مي شناسي يا نه؟ آيا مي داني كه هستي يا نمي داني؟ گفتم: آري مي دانم كه هستم گفت: حال كه مي داني هستي، چگونه مي داني كه هستي؟ آيا صورتي از خودت را بدست آورده اي؟ آيا خودت را با واسطه مي يابي يا بي واسطه؟ اگر صورتي از خودت را داشته باشي، از كجا يقين داري كه اين صورت خودت است و اشتباه نكرده اي؟ از كجا كه اين صورت به تو تعلق داشته باشد؟ و اگر هم اين صورت مربوط به خود تو باشد در واقع صورت توست نه ذات تو، يعني تو خودت را درك نكرده اي، بلكه صورت خودت را درك كرده اي در حاليكه در آغاز گفتي كه من خودم را درك كرده ام.1»

خلاصه آنكه اگر بپذيريد كه پيوسته خود را درك مي كنيد، در آن موقع مي توانيد بپذيريد كه هر گونه صورتي از شما مربوط به خود شماست.

مكاشفه مفصل است و ما اينك در مقام تحليل آنچه در مكاشفه سهروردي از گفتگوي با شيخ يونانيون ارسطو ظاهر شده نيستيم، غرض آن بود كه نشان دهيم اصل مشكل سهروردي در زمينه علم همان است كه براي كانت در قرن 18 مطرح گرديده است. و به ديگر سخن اين سؤال، يك سؤال اصلي براي تمام فيلسوفان در مسئله معرفت شناسي است و غرب و اسلام ندارد.

كانت مي گويد:

«چه چيزي ضرورتا ما را مجبور مي سازد كه از مرزهاي تجربه بگذريم، يعني از تمام پديده هايي كه در ما ظهور دارند گذر كنيم و به واقعيات برسيم و بگوييم كه اين اشياء خارج از ذهن ما هستند. ببيان ديگر، چه عاملي موجب مي شود كه ما از ذهن و نمودهاي آن خارج شويم و به حقايق عيني برسيم؟»

كانت ايدئاليست نيست كه منكر عالم خارج باشد و بگويد كه ما فقط با ظهورات و نمودهايي مواجه هستيم كه در ذهن موجودند و غير از اين نمودها چيزي نيست، خير، او معتقد است علاوه بر نمودهاي ذهني، واقعياتي هم در خارج از ذهن وجود دارند. موجوداتي خارجي وجود دارند كه مطلقند و مشروط به ذهن ما نيستند. اين ميز وجود دارد، ما چه باشيم و چه نباشيم، چه ببينيم و چه نبينيم، نمودها مطلق نيستند و مشروط و قائم به ذهن ما هستند ولي اشياء خارجي مطلقند.

از نظر كانت اينكه ما از مرز نمودهاي ذهني مي گذريم = مطلب ديگري كه در حكمت صدرا مطرح مي شود، اين است كه نفس يك حقيقت ظلّ الله است. حق تعالي بصورت وحدت حقه حقيقيه است، واجب الوجود بالذات و واجب الوجود من جميع الجهات است. صفات وكمالاتي را كه باري تعالي دارد نفس آنها را بصورت ظلي دارد.

و به حقايق مطلق خارجي مي رسيم از طريق تجربه ايست كه بنحو مشترك براي همه ما حاصل مي شود. و ما نسبت به وجود مطلق و في نفسه آنها به توافق مي رسيم و فرض مي كنيم و چاره اي جز اين نداريم كه بگوييم چيزهايي در خارج هستند كه ما علم خود را از آنها بدست آورده ايم. اين يك ضرورت است كه فرض كنيم واقعياتي در خارج وجود دارند كه ما علم حصوليِ ارتسامي خود را از آنها بدست مي آوريم؛ خلاصه آنكه از نظر كانت براي بدست آوردن علم حصولي اولاً: بايد يك سلسله اشياء را در خارج فرض كرد و ثانيا: يك سلسله معلومات در ذهن ما وجود دارند كه قائم به ذهن ما هستند و ثالثا: مي بايست رابطه اي ميان اين دو نوع وجود خارجي و ذهني برقرار ساخت، و غير از اين راه ديگري براي حصول علم نداريم. آنگاه براي كانت اين اشكال مطرح مي شود كه با توجه به اينكه ما از يك سو با شي ء خارجي سر و كار داريم كه مطلق و مستقل از ماست و از سوي ديگر با تصوير ذهني، كه مشروط و قائم به ماست، چگونه ميان عينيت كه خارج از ماست و ادراك كه قائم به ماست، تطابق برقرار مي شود؟

كانت، براي حل مشكل مي گويد چاره اي نداريم جز اينكه بگوييم لازم نيست سخن از تطابق بميان آوريم. در بحث از علم فقط مي گوييم ظهوراتي در ذهن داريم كه اين ظهورات را از خارج بدست آورده ايم، و به ديگر سخن هنگاميكه با اشياء مادي برخورد مي كنيم، نمودهايي در ذهن ما پيدا مي شوند كه با اندوخته هاي ذهني ما تطبيق مي كند و پيش از اين مطابقتي ميان آن پديدارها با اشياء خارجي وجود ندارد.2

به هيچوجه نمي توان گفت كه كانت، مشكلي كه براي او و براي فلاسفه پيش از او در مسئله علم وجود داشته، حل كرده است و از طرفي نظريه كانت سر از نوعي ايده آليسم در مي آورد، هر چند خود اصرار بر انكار ايده آليسم دارد.

مشكل علم نه تنها در فلسفه كانت حل نگشت بلكه تلاش هيچيك از مكاتبي كه پس از وي و در پيروي از مكتب وي بوجود آمد، به پيروزي منجر نگرديد. و مشكل انطباق همچنان لاينحل باقي ماند. رئاليستها، پوزيتويستها و فنومنولوژيستها درباره اينكه اتصال به عالم خارج چگونه است، هر كدام تحليلي متفاوت از ديگري ارائه داده اند.

هوسرل، فنومنولوژيست معروف معتقد است كه ميان ما و دنياي خارج فاصله و شكافي عميق وجود دارد. ما هستيم و پديدارهاي ذهني و حتي نمي دانيم كه پديدارهاي ذهني چه هستند؟

اما در فلسفه اسلامي آنچه در ذهن ما وجود دارد، ماهيات اشياء است. از نظر آنان رابطه ميان ذهن و خارج، چيزي بالاتر از انطباق است و در واقع رابطه اينهماني برقرار است وقتي ما خودِ اشياء را در ذهن داريم، ديگر براي چه به سراغ انطباق برويم. اينهماني ميان وجودها نيست، ميان ماهيات است يعني وقتي ما خورشيد را در ذهن خود تصور مي كنيم، ماهياتِ آنچه در ذهن است همان است كه در خارج است. البته ماهيات داراي دو لباس هستند، يكي لباس ذهني و ديگري لباس خارجي. اينطور نيست كه يك حقيقت در ذهن باشد و حقيقتي ديگر در خارج، تا ميان آنها مطابقت برقرار سازيم. به اينترتيب وجود ذهنيِ ما يك نوع وجود است و وجود خارجي هم نوع ديگري از وجود مي باشد، ولي هر دو وجود يك قالب و شكل دارند، قالب و شكل همان ماهيت است.

آنچه در مكاتب پيروان كانت مطرح شده اينهماني و مطابقت ميان وجود ذهني با وجود خارجي است. در مكتب رئاليسم گفته مي شود كه ما به همان وجود خارجي دسترسي پيدا مي كنيم كه اين امري كاملاً باطل است، زيرا به وجود خارجي نمي توان دست يافت و در مكتب پديدارشناسي، پديده از خارج به ذهن مي آيد ولي نمي دانيم كه آيا اين پديده با خارج منطبق است يا نه؟ چون ما به خارج دسترسي نداريم. اما در حكمت اسلامي همان ماهيت خارجي به ذهن مي آيد. حتي اگر ما به وجود يك شي ء دسترسي نداشته باشيم از طريق ماهيت به حقيقت آن دسترسي پيدا مي كنيم. ما مي توانيم در ذهن خود تصوري از سيمرغ داشته باشيم در حاليكه در خارج وجود ندارد.

در فلسفه ملاصدرا اصالت از آنِ وجود و آثار هر چيزي مربوط به وجود آن شي ء است وي پس از اثبات اصالت وجود، به تقسيم وجود به عيني كه مستقل از ماست و وجود ذهني كه مستقل از ما نيست مي پردازد. به عقيده وي در حقيقت، چيستي ها دو گونه ظهور دارند. وجود، ظهور ماهيت است، وجود ذهني، ظهور ماهيت در ذهن و وجود خارجي ظهور ماهيت در خارج است و نسبت وجود به ماهيت، نسبت ظهور شي ء به خود شي ء است كه چيزي علاوه بر خود شي ء نيست يعني، در واقع دو چيز نداريم كه يكي خود شي ء باشد و ديگري ظهورآن.

ما مي توانيم يك شي ء را تجزيه و تحليل كنيم، و به حقايقي برسيم كه افزون بر اصل شي ء مي باشند مثلاً انسان داراي رنگ و طول و وزن است كه اينها هيچيك اجزاي اصلي وجود انسان نيستند، افزون بر اصل او هستند و بطور اتفاقي بر او عارض مي باشند و لذا انسان مي تواند با رنگ و طول و وزن ديگري باشد. اما ظهور انسان چنين رابطه اي را با انسان ندارد، يعني اينگونه نيست كه چيزي علاوه بر خود انسان باشد، در واقع وجود و ماهيت در خارج يكي هستند ولي ما در تحليل آنها را دو تا ملاحظه مي كنيم، يعني در ذهن از يكديگر جدايي پذيرند، نه در خارج. ماهيت گاه موجود است و گاه معدوم. با وجود، وجود دارد و به هنگام عدم هم همان ماهيت است و به اصطلاح فلسفي، وجود ظرف ماهيت است، نه شرط ماهيت. با پذيرش اين مطلب بايد گفت كه وجود ذهنيِ هر چيزي يا علم به آن، همان خود آن شي ء است. وجود ذهنيِ درخت، همان درخت است، نه آنكه علم به درخت چيزي بعلاوه وجود درخت باشد. اگر ما قبل از اينكه ستاره اي را در خارج ببينيم به آن علم پيدا كرديم و سپس در خارج آن را يافتيم مي گوييم اين همان چيزي است كه من به آن علم داشتم. تفاوتي ميان اين دو ظهور نيست.

اگر تفاوتي هست در آثار وجود است، ستاره در خارج نورافشاني مي كند ولي در ذهن، نورافشاني نمي كند. اما آثار مخصوص خود را دارد، از جمله اينكه نمايانگر ستاره خارجي است.

تفاوت آثار براي مراتب وجود در مكتب ملاصدرا مبتني بر نظريه تشكيك است. در حكمت صدرا وجود هرچند حقيقت واحده اي است اما حقيقتي مشكك و داراي مراتب است و در هر مرتبه اثري خاص دارد. مثلاً وجود در مرتبه باري تعالي آثاري دارد كه در مرتبه وجود ممكنات، آن آثار نيست و آثار ديگري هست. هر يك از مراتب و مراحل وجود، مرتبه طبيعت، مرتبه نفس، مرتبه عقل، داراي آثار خاص خود هستند. تفاوت وجود ذهني و وجود عيني هم همينطور است، هر دو مجهولند و هر دو نوعي محقّق دارند اما در هر نوعِ محقّق، ماهيت و چيستي آنها يكسان است.

مطلب ديگري كه در حكمت صدرا مطرح مي شود، اين است كه نفس يك حقيقت، ظلّ الله است. حق تعالي بصورت وحدت حقه حقيقيه است، واجب الوجودِ بالذات و واجب الوجودِ من جميع الجهات است. صفات وكمالاتي را كه باري تعالي دارد، نفس، آنها را بصورت ظلي دارد. خداوند داراي حيات و اراده است، نفس هم همينطور است، خداوند، خلاق است، نفس در مرتبه ظلّي خود، خلاق و فعال است، با اين تفاوت كه خداوند جهان را خلق مي كند و نفس در درون از طريق تخيل، ماهيات اشياء را خلق مي كند. آثاري كه مخلوقات خداوند در خارج دارند مخلوقات خيالي نفس آن آثار را ندارند، و اين هم بخاطر ضعف ونزول نفس است. ولي رابطه مخلوقات نفس با نفس همان رابطه مخلوقات خداوند با اوست يعني رابطه قيومي. نفس قيوم پديده هاي خويش است.

1- تلويحات، چاپ استانبول، ص 70.

2- ر.ك: كتاب نقد عقل محض، ص 24.


/ 1