مسيحى دوباره
من از تشيع جنازه سادگى مىآيم در قرن سنگ و باروت در بىخيال فطرت، در خشكسال عاطفه . من از تشيع جنازه سادگى مىآيم و قبرستان چه آشنا! هر چه سلامت، هر چه پاكى، هر چه بىرنگى، همه مردهاند . من از تشيع جنازه سادگى مىآيم، و گريهام چه بىحاصل! حتى به طبقه هيچم برج بلند شهر نمىرسد . من از تشيع جنازه سادگى مىآيم و عهدهايم چه بيخود! در لابلاى چرخ ماشينها له مىشوند . من از تشيع سادگى مىآيم و دلم براى يك نفس همدردى لك زره . كجاست هيچكسى كه مرا به تسليتى دلخوش كند؟ من از تشيع جنازه سادگى مىآيم و چشمانم به من مىگويند از پس هزار فريب و افسون باز فريبى ديگر، باز افسونى ديگر، دهان گشوده . من از تشيع جنازه سادگى مىآيم و به دنبال مسيحى دوبارهام تا قيامتى حسابى (1) به پا كند . سهيلا صلاحى اصفهانى 1 . اشاره به «يومالحساب» نام روز قيامت .