وجود از منظر صدرالمتألهين و ابن عربي [1]
علي شيخ الاسلامي دنياي فلسفه با عالم عرفان و شهود تفاوتهاي فراوان دارد؛ اما آنچه در نهايت اين دو نگرش و بينش را بهم نزديک مي کند و به تبادل آراء و افکار و داد و دهشهاي درک و دريافت وامي دارد. کلمه جامع و شامل «وجود» است. اين کلمه به هر دو مکتب مجال گشودن ديدگاههاي جديد و چشم اندازهاي دلپذير را مي بخشد و نظام هستي را چنان تفسير مي کند که وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را بپذيرد و خدا و خلق و غيب و شهادت و معني و صورت را بدرستي تفسير کند. هستي شناسي در اين معني متعالي و فاخر نخست تمام تأملات عالي و انديشه هاي عقلاني فلسفه را در اختيار عرفان مي گذارد تا آنها را در راه شناخت و شناساندن مبدأ أعلي بکار گيرد و سپس همة شهود و اشراقهاي عارفانه را به فلسفه مي بخشد تا ساحتهاي دست نايافتني تعقل را باور و به عجز عقل از درک ماوراي خود اعتراف کند. بديهي است اين پيوند مبارک به آساني و سهولت بدست نيامده و فلسفه و عرفان بعد از گذر از ماجراهاي بسيار و فراز و نشيبهاي فراوان به اين همخواني و همواري رسيده است. نمونه فردي چنين سازشي در سرآغاز فلسفه به منتهي شدن آراء فلسفي شيخ الرئيس به مقامات عالي عرفان در نمط نهم و دهم مي انجامد و سير کمال جمعي آن در حکمت متعاليه ظهور مي کند. اما در فاصله اين آغاز و انجام کوشش انديشمندان روشن بين و روشن بينان انديشمند را نمي توان از ياد برد که با تمام وجود کوشيده اند آتش جنگ و ستيز و رويارويي عقل و عشق را فرو بنشانند و با ورود و اشراف خود در هر دو ساحت و پديد آوردن آثار عرفاني _ فلسفي، شعله اين هجمه و حمله را خاموش کنند؛ اگر اين اهتمام و انصاف نبود هرگز اين بيگانگي به يگانگي نمي انجاميد. براي اينکه بدانيم اين سير تا چه اندازه حادّ و حساس بوده است کافي است نمونه کوچکي از اظهار نظر عارف معروف سيد حيدر آملي را درباره متکلمان و فيلسوفان بخوانيم و ببينيم که او چگونه ديگران را از هرگونه معرفتي بينصيب مي داند و مي گويد متکلم و فيلسوف به اندازه سر سوزني راهي به حقيقت ندارند: «ليس لهم من هذين العلمين معرفة الله و معرفة الأشياء بل تزيد منه الشکوک و الشبهة». و ادامه مي دهد که کُميت اينها نه تنها در خداشناسي بلکه در خود شناسي و جهانشناسي هم لنگ است و اينها به اعتراف خود هيچ چيز، حتي عَرَض را هم بواقع نمي شناسند. آنگاه اين عبارات را از ابن سينا مي آورد که: «الوقوف علي حقائق الأشياء ليس في قدرة البشر فانّا لانعرف من الأشياء إلا خواصها». يعني دستيابي به حقيقت اشياء در توان انسان نيست و ما چيزي جز خواص ظاهري اشياء را در نمي يابيم. حقيقت مبدأ اعلي، خرد، جان و روان را نمي فهميم. سپس بخش بزرگي از کتاب جامع الاسرار به اعترافات 11 تن از متکلمان و فيلسوفان اختصاص مي يابد که همگي به ناتواني خود در درک حقايق اقرار کرده اند. از جمله اشک حسرتي که فخر رازي بر ناداني خود مي ريزد در عقيده سي ساله اي که اينک به خطاي آن پي برده است، و نامه اي که ابن عربي در همين باره به او نوشته است. نظر محقق طوسي، غزالي، ابن سينا، افضل الدين، نصيرالدين کاشاني کمال الدين ميثم بحراني، علي بن سليمان وهراني و پس از اينهمه جملات عبدالرزاق کاشاني به نقل سيّد حيدر در مقدمة رساله اصطلاحات صوفيه جالب توجه است که عبدالرزاق کاشاني مي گويد: سپاس خداوندي را که مرا با ديده ها از شنيده ها بينياز کرد و از گفتگوهاي بيهوده باز داشت. اين اجمالي از جدال عارفي است که شما تفصيل آن را مي توانيد در سي صفحه از کتاب جامع الاسرار ببينيد که اختلاف تا آنجا جدي و قطعي است که شخصيتي مثل صدرا که تمام کمالش در جمع برهان و ايمان است در ديباچه اسفارش از اشتغال قبلي خود به فلسفه و کلام استغفار مي کند.
تحقيق معاني از عبارات مجوي
خواهي يابي ز علّت جهل شفا
قانون نجات از اشارات مجوي
بي رفع قيود و اعتبارات مجوي
قانون نجات از اشارات مجوي
قانون نجات از اشارات مجوي
مفهومه من أعرف الاشياء
و کنه في غايت الخفاءِ
و کنه في غايت الخفاءِ
و کنه في غايت الخفاءِ