وجود ذهني از ديدگاه حكماي اسلامي
دكتر سيد مصطفي محقق داماد در اين مقاله به سير تاريخي اين نظريه در فلسفه اسلامي اشاره و سپس دلايل اثباتي ان مطرح ميگردد و بنحو اجمال تفاوت اين نظريه با نظريه «فنومنولوژيستها» در فلسفه معاصر پرداخته ميشود.مسئله وجود ذهني از مسائلي است كه در فلسفه يونان باستان و حتي در دورههاي اوليه فلسفه اسلامي بصورت يك مسئله مستقل و جامعالاطراف مطرح نبوده و بعدها در دامان فلسفه اسلامي رشد و نمو كرده است فلاسفه اروپا بنحو ديگري وارد بحث شدهاند، بيشترين محور بحث آنان در مورد واقع نمايي و بتعبير ديگر ارزش معلومات است و همانطور كه ميدانيم بعضي به نفي ارزش واقع نمايي علم يعني نوعي ايدهآليسم رسيدهاند. بنظر حكماي اسلامي ارتباطي كه ميان ما و دنياي خارج از ذهن ما برقرار است تنها بوسيله علم به اشيائي است كه آن اشياء اگر چه خارج از ذهن ما و اختيار مااست اما نزد ما حضور ذهني دارند و به اين حضور ذهني كه در اختيار ماست وجود علمي اشياء ميگوييم و از همين رهگذر براي اشياء دو نحوه وجود قائل شدهاند، يكي وجود خارجي كه مستقل از ذهن است و ديگري وجود وابسته به ذهن و يا وجود نزد ذهن كه آنرا وجود ذهني اصطلاح كردهاند.(البته ناگفته نماند در مقابل حكماي اسلامي گروهي از متكلمين (اشاعره) چنين وجودي را اعتراف نكردهاند. آنان معتقدند علم تنها اضافهاي ميان ذهن و خارج است، نه آنكه با علم وجودي در ذهن متحقّق گردد، ولي نظري كه در حكمت اسلامي بعنوان نظر معتبر شناخته شده همان است كه وقتي ما به چيزي علم پيدا ميكنيم ذات و ماهيت آن شيء در ذهن ما وجودي ديگر پيدا ميكند و علت اينكه پس از پيدايش صورت يك شيء معين در ذهن، ما التفات به خارج پيدا ميكنيم و گويي ذهن ما همچون آئينهاي ميگردد كه خارج را براي ما منكشف ميسازد اين است كه در ذهن ما وجودي متحقق گرديده كه ماهيت و چيستي آن موجود همان ماهيت و چيستي موجود خارجي است و تفاوت ميان آندو نحوه وجود است) مثلاً وقتي ما قطعه سنگي را تصور ميكنيم در ذهن ما واقعا قطعه سنگي وجود مييابد كه از نظر ذات و ماهيت با قطعه سنگي كه در بيرون است تفاوتي ندارد، و تفاوت آنها در نحوه وجود است كه يكي ذهني است و ديگري خارجي. منظور از ماهيت در فلسفه اسلامي ذات و طبيعت شيء است، كه در پاسخ حقيقت آن واقع ميگردد. مثلاً وقتي از حقيقت پرويز سؤال شود كه او چيست؟ در پاسخ گفته خواهد شد او انسان است، بنابراين چيستي و ماهيت او انسان است. بنظر صدرا آنچه در خارج متحقق ميگردد و اصالت دارد وجود است و اگر گفته ميشود كه هر ممكني مركب است از ماهيت و وجود چنين نيست كه دو واقعيت در خارج متحقق باشد، اصالت تنها از آن وجود است و ديگري امري اعتباري و ذهني است و مراد از تركيب در ممكنات، تركيب در ذهن است نه در خارج، يعني ذهن انسان موجود در خارج را ميتواند تصور كند و چيستي و هستي او را از يكديگر ممتاز نمايد.در مسئله وجود ذهني سخن اين است كه درست است كه تنها بوسيله وجود، ماهيات اشياء، تحقق مييابند ولي همانطور كه با وجود خارجي، اشياء در خارج ظهور و ثبوت مييابند همينطور با وجود ذهني در ذهن نيز ميتوانند ظهور و ثبوت بيابند.و بديگر سخن، بعقيده حكماي مسلمان خداوند آفريننده موجودات است در خارج، و با ايجاد او حقايق در ? نظري كه در حكمت اسلامي بعنوان نظر معتبر شناخته شده همان است كه وقتي ما به چيزي علم پيدا ميكنيم ذات و ماهيت آن شيء در ذهن ما وجود ديگر پيدا ميكند.خارج خلق و موجود ميگردند. نفس ناطقه انسان نمونهاي است از ذات و صفات و افعال خداوند و مانند يك موجود آسماني، در اصل هستي خود از هر گونه آلودگيهاي مادي بركنار است و داراي مرتبهاي از قدرت خداوند است البته اين توانايي را خداوند به او بخشيده كه در قلمرو خود همچون خداوند خلاّق باشد. يعني همانطور كه خداوند كه خلاّق متعال است در سراسر جهان با عظمت، يكتا آفريننده موجود است، او نيز در محيط قدرت خود سمت آفرينندگي داشته باشد و اشياء را در محيط ذهن ايجاد نمايد. ولي ناگفته پيداست كه نفس با همه قدرت و عظمتي كه دارد، چون بالاخره در مراتب نازل وجود واقع گرديده و از ساحت قدس الهي با فواصل بسيار بدور است، افعال و صورتهايي كه از او بظهور ميرسند، در نهايت ضعف وجود ميباشند و اگر چه مخلوقات ذهني ماهيات اشياء هستند و ماهيت كه قبول كننده وجود است در هر دو مرتبه وجود خارجي و ذهني يكي و لايتغير است ولي بديهي است كه وجود در محيط ذهن در مقايسه با وجود خارجي، مرتبهاي ضعيف است و لذا آن خواص و آثاري كه از يك موجود خارجي مطلوب و مترتّب است در بر ندارد1.آنچه گفته شد خلاصهاي بود از بيان حكماي اسلامي در خصوص مسئله وجود ذهني و با امعان نظر كاملاً معلوم ميگردد كه مدعاي حكماي اسلامي در اين مسئله دو امر است. يكي اين است كه در هنگام علم در ذهن آدمي پديدهاي موجود ميگردد و چنين نيست كه صرفا علم رابطهاي اضافي ميان عالم و معلوم باشد. دوم اينكه، آنچه در ذهن آدمي موجود ميگردد با آنچه در خارج موجود است از نظر ذات و ماهيت يكي است، يعني ماهيت موجود خارجي همان ماهيت موجود ذهني است و تفاوت صرفا بوجود است كه يكي موجود بمرتبهاي قوي از وجود است (خارجي) و ديگري موجود بمرتبه ضعيف از وجود است (ذهني)، و هر مرتبه آثار خود را دارا ميباشد.بنظر حكماي اسلامي مسئله حكايتگري و انكشاف علم نسبت به معلوم و تطابق ميان آندو متكي بر همين امر دوم يعني اتحاد ذاتي و ماهوي است. چون بي شك وجود خارجي با وجود ذهني مغايرت دارد و هيچكس نميگويد در هنگام علم موجود خارجي به ذهن منتقل و نزد او حاضر ميگردد. بلكه بيگمان وجودي ديگر و مستقل است. حال اگر ماهيت و ذات شيء خارجي نيز مغاير ذات و ماهيت شيء ذهني باشد يعني ذهن با خارج نه از لحاظ وجود تطابق داشته باشد و نه از لحاظ ذات و ماهيت، به هيچوجه علم جنبه كاشفيت نميداشت و هرگز بشر توجه و التفات به خارج پيدا نميكرد و صور علمي و ادراكي مانند ساير حالات نفساني از قبيل لذات، درد و غيره ميبود. در حاليكه جاي ترديد نيست كه ما در ذهن خود از حقايق اشياء خارجي صورتهايي داريم كه همين صورتها اشياء خارجي را به ما مينمايانند. و حكماي اسلامي از طريق اتحاد ماهوي ميان وجود ذهني و وجود خارجي فاصله ميان ذهن و خارج را برداشته و كاشفيت و حكايتگري و انطباق را حلّ كردهاند و با مشكلي كه فنومنولوژيستها در اروپا با آن مواجه بودهاند، روبرو نگشتهاند.فنومنولوژيستها معتقدند ميان ذهن و جهان خارج فاصله است و اين فاصله هيچگاه ممكن نيست پر شود به موجب نظر آنان آدمي بطور كلّي نسبت بخارج از ذهن ? فنومنولوژيستها معتقدند ميان ذهن و جهان خارج فاصله است و اين فاصله هيچگاه ممكن نيست پر شود به موجب نظر آنان آدمي بطور كلّي نسبت بخارج از ذهن خود مسدود است.خود مسدود است، آنچه نزد ذهن آدمي است «فنومنون»هاي ذهني است، يعني آن چيزي كه خودش را به ما نشان ميدهد. ما بوجود في نفسه آنها «نومن» دسترسي نداريم.بنظر حكماي اسلامي تالي فاسد مترتب بر اينگونه طرز تفكر انكار علم و شناخت خارج است، يعني آنكه اگر اين رابطه را قطع كنيم و بگوييم آنچه ذهن ما به آن دست يافته است، هيچگونه انطباقي با آنچه در خارج است ندارد و آنچه در خارج است ممكن است چيزي باشد كه هرگز به تصور ما نيامده و نخواهد آمد، اصولاً چه تفاوتي ميان علم و جهل خواهد بود؟ و اساسا چه دليلي در دست است كه اصلاً چيزي در خارج وجود دارد؟ حكماي اسلامي با اين بيان كه هر شيء دو گونه هستي دارد، يكي در عالم خارج كه مادّي است و وجود ديگر براي همان شيء در ذهن است كه همان وجود علمي است و ميان اين دو وجود مماثلت است نه وحدت، تنها وحدت در ماهيت و ذات اين دو موجود است كه ذهن آدمي را نسبت به خارج باز نموده و به او قدرت آگاه شدن به اشياء خارجي همانگونه كه هست اعطاء نمودهاند .حكيمان مسلمان در جاي خود ثابت كردهاند كه وجود چه عيني و چه ذهني در ذات و چيستي اشياء مأخوذ نيست همانگونه عدم در آنها مأخوذ نميباشد، چيستي اشياء نسبت بوجود و عدم بي تفاوت است و لذا چنانچه ذات در لباس وجود خارجي ظاهر گردد با آنكه در لباس وجود ذهني ظاهر شده هيچگونه تفاوتي در ذات ايجاد نميگردد. در اين نظريه نفس آدمي مبدل به جهان ديگري ميگردد كه نامش جهان عقلي است. فرق ميان اين عالم و عالم خارج در اين است كه اشياء در عالم خارج با لباس هستي طبيعي و مادي خود، نمود ميكنند ولي در عالم عقلي با لباس هستي ذهني پديدار ميگردند. تفاوت اصلي اين نظريه با نظريه فنومنولوژيستها، اين است كه اين گروه واقعيت و حقيقت هر چيز را همان وجود خارجي آن ميدانند و بنظر آنان پديدار نمادي از واقعيت است و واقعيت ممكن نيست به ذهن بيايد. در حاليكه بنظر حكيمان مسلمان واقعيت و حقيقت اشياء همان ذات و چيستي آنهاست كه در هر دو ظرف (خارج و ذهن) محفوظ است و وجود در ذات و چيستي و حقيقت و واقعيت اشياء دخالتي ندارد، و باصطلاح وجود براي حقايق و ذات اشياء جنبه ظرفي دارد. بنظر حكيمان مسلمان حقيقت و ذات شيء يكي است كه گاهي در ظرف و لباس وجود خارجي موجود ميشود كه داراي آثار خارجي است و گاهي در ظرف و لباس وجود ذهني موجود ميشود كه آن هم داراي آثار ذهني است، ولي هر دو ظرف و لباس براي يك حقيقتاند.البته همانطور كه قبلاً اشاره كرديم، اين نظريّه معتبر در حكمت اسلامي است. كه بعد از عصر خواجه طوسي(597-672 ه··· ق) مطرح گرديده و در حكمت صدرالمتألهين بنحو مبسوطي بيان و با دلايلي محكم به اثبات رسيده است و در مقابل اين نظريه، اقوال ديگري وجود دارد از جمله قول گروهي از متكلمين اسلامي است كه علم را صرفا نوعي تعلّق يعني اضافه ميان عالم و معلوم ميدانند. اين قول از ابوالحسن اشعري شروع ميشود و بعدها توسط فخر رازي (543 - 606ه··. ق) تقويت ميگردد. قول ديگر در ميان حكيمان مسلمان آن است كه در عين قبول بخش نخست مدّعي يعني اصل وجود ذهني، بخش دوّم يعني اتحاد ماهوي و ذاتي با خارج را منكر ? بنظر حكيمان مسلمان حقيقت و ذات شيء يكي است
كه گاهي در ظرف و لباس وجود خارجي موجود ميشود
كه داراي آثار خارجي است و گاهي در ظرف و لباس وجود ذهني موجود ميشود كه آن هم داراي آثار ذهني است،
ولي هر دو ظرف و لباس براي يك حقيقت اند.شده و گفته اند در وجود ذهني چنين نيست كه ماهيت شيء معلوم در ذهن حضور و وجود پيدا كند آنچه در ذهن حضور و وجود مييابد چيزي جز تصوير و شبحي بيش نيست. قطبالدين شيرازي (وفات:710 يا 716ه··· ق) صاحب درةالتاج در شرح كتاب تجريد الاعتقاد اثر خواجه طوسي، بر همين نظر است او معتقد است اينكه حكما علم را بصورت حاصله نزد ذهن تعريف كردهاند، منظورشان از صورت، چيزي جز تصوير نيست يعني چيزي جز نقشي همانند آنچه كه يك نقاش از شيء خارجي ميكشد، در ذهن حاصل نميشود و ناگفته پيداست كه اين نظريه با نظريهاي كه بعنوان نظريه معتبر معرفي كرديم تفاوت روشن دارد. چرا كه انعكاس شبح و تصوير در نفس، غير از وجود يافتن ذات و حقيقت شيء است. آنچه در حكمت صدرا به اثبات ميرسد، اين است كه ذهن موجودي در محيط و قلمرو خود ايجاد و خلق ميكندكه باآنچه وجود عيني وخارجيدارد از نظر ذات و حقيقت وچيستيوحدت دارد. وتفاوتآنهادروجود است.
دلايل وجود ذهني
حكماي اسلامي براي اثبات مدعاي خود دلايلي اقامه كردهاند كه با توجه به سير تاريخي بحث آنگونه كه اشاره كرديم بعضي از اين دلايل، اثبات كننده بخش اول مدّعاي آنان است يعني اينكه در هنگام علم آدمي به اشياء وجودي در ذهن متحقق ميگردد، نه اينكه صرفا تعلق و اضافهاي ميان عالم و معلوم است. و بخشي اثبات كننده هر دو بخش است يعني هم اثبات ميكند اصل وجود ذهني را وهم اثبات ميكند وحدت ماهوي ميان موجود ذهني و موجود خارجي را.از جمله دلايل نسبتا قابل توجه، دليلي است كه نخستين بار توسط خواجه طوسي در كتاب تجريد الاعتقاد مطرح شده است. وي مهمترين شاهد موضوع وجود ذهني را قبول «قضاياي حقيقيه» ميداند. وي ميگويد: «وجود به دو قسم ذهني و خارجي منقسم ميگردد در غير اينصورت (يعني آنكه اگر وجود ذهني نداشتيم) قضيه حقيقيّة به كلي بياساس و باطل بوده»2.خواجه بيش از اين توضيح نميدهد و ما با رعايت اختصار بشرح زير بيان ميكنيم. يكي از تقسيماتي كه براي قضايا در ميان حكماي اسلامي ارائه شده، تقسيم به ذهنيّه، خارجيّه و حقيقيّه است. اين تقسيم در منطق ارسطو نبوده است و نخستين بار ظاهرا توسط ابن سينا مطرح شده و بعدها در آثار سهروردي (وفات 632ه···ق) ملاصدرا، رشد جالبي پيدا كرده است. اين تقسيم مربوط به موضوع قضيه است. اگر موضوع قضيه در ذهن باشد،ذهنيّه و اگر موضوع خارج از ذهن باشد، خارجيه و اگر موضوع قضيه ذات و ماهيت شيء است و نظري بر وجود بطور كلي نيست، قضيه حقيقيه خواهد بود. الف - قضيه ذهنيّه: مانند آنكه ميگوييم، انسان نوعي از حيوان است. طرف حكم در اين قضيه ذهن است چون انسان در ذهن، نوعي از حيوان است و نوع بودن انسان مربوط به انسان در ظرف وجود خارجي نميباشد چرا كه انسان خارجي نميتواند وصف نوعيّت داشته باشد و وجود در ذهن قيد موضوع است. ب - قضيّه خارجيّه: مانند آنكه ميگوييم، تمام ايرانيها فارسي سخن ميگويند. ظرف حكم در اينگونه قضايا خارج است و منظور آن است كه همه ايرانيها اعم از آنان كه قبلاً بوده اند و يا آنانكه بعدها خواهند بود، همه فارسي سخنميگويند وبتعبيرديگرمحمول در ظرف خارج حمل بر موضوع خارجي ميگردد و خارج، قيد موضوع است. ج - قضيه حقيقيّه: مانند آنكه ميگوييم، هر آهني در حرارت منبسط ميشود. در اينجا حكم روي طبيعت كلّي موضوع رفته و هيچ محدوديتي به ظرف وجود ندارد بلكه حكم شامل طبيعت موضوع ميشود خواه افرادش در زمان حاضر در خارج موجود باشند يا در زمان گذشته موجود باشند و يا آينده موجود بشوند. در اين مثال به هيچوجه مقصود اين نيست كه آهنهاي گذشته و يا حال و يا آينده چنين حكمي دارند بلكه مقصود اين است كه طبيعت آهن اينچنين است. تمام قضايايي كه در علوم و فنون بشري بكار ميروند از قسم قضاياي حقيقيه هستند، چرا كه اينگونه قضايا كلي و عمومي است و تعلق به زمان و مكان خاصي ندارد. پس از بيان اين مقدمه ميگوييم، ما قضايايي از اين قسم داريم كه حتما صادق است ولي هيچگاه در خارج وجود ندارد. و حتي بعضي عليرغم صدق، از ممتنعات منطقي و عقلي هستند مثلاً ميگوييم اجتماع نقيضين محال است. حال سؤال اين است كه ظرف حكم در اين قضايا كجاست؟ بيگمان شخصي كه چنين حكمي ميكند نخست معنايي از اجتماع نقيضين در ذهن خود دارد و سپس محمول را بر آن حمل ميكند. ولي آيا مقصود اين است كه اجتماع نقيضين در ذهن محال است؟ بي گمان چنين نيست. چون اين صفات بر اين موضوع بقيد آنكه در ذهن باشد حمل نميشوند.آيا مقصود آن است كه اجتماع نقيضين در فرض وجود چنين صفتي دارد؟ و بتعبير ديگر آيا اين قضيه حمليه را بايد به شرطيه مبدّل نمود؟ باز هم بيقين چنين نيست. چرا كه معنا ندارد بگوييم اجتماع نقيضين اگر موجود شود محال است. حكماي اسلامي ميگويند در اينگونه قضايا محمول مربوط است به حقيقت و ذات موضوع و كاري بوجود ندارد. درست است كه در هنگام حكم، وجود ذهني ظرف برايموضوعاست وليبهيچوجه قيد براي موضوع نيست. حال چنين نتيجه ميگيريم از اينكه ذهن چنين حكمي بنحو ايجابي ميكند و موضوع در خارج وجود ندارد و براي هر حكم ايجابي لازم است كه موضوع در يك ظرفي وجود داشته باشد چون در خارج نيست، پس بايد در ذهن باشد، كه هست. مثال ديگر:
ميگوييم آهن در حرارت منبسط ميشود در اين قضيه مقصود كدام آهن است، آيا آهنهاي موجود؟ يقينا اينطور نيست. و بطور كلي در اين قضايا نظر بر وجود خارجي نيست پس مقصود چيست؟ به يقين در هنگام حمل گوينده موضوع را در ذهن دارد. ولي آنچه در ذهن او موجود است ذات و حقيقت آهن است و محمول را بر موضوع در همان ظرف وجود حمل ميكند ولي وجود ذهني را قيد موضوع قرار نميدهد چرا كه اگر چنين بود فقط آهن بايد در ذهن متصف به حرارت بشود. در حاليكه چنين نيست بلكه آهن ذاتا و حقيقتا بگونهاي است كه با حرارت منبسط ميشود. حال چنين نتيجه ميگيريم: اينكه در اينگونه قضايا كه صادق ميباشند، محمول بر ذات موضوع حمل ميشود و موضوع بگونهاي است كه شامل همه افراد خود خواه آنچه وجود داشته و خواه بوجود نيامده ميگردد، اثبات كننده نظريه حكماي اسلامي در وجود ذهني است. به خاطر آنكه ذهن در اينگونه قضايا موضوع كه در ظرف ذهن وجود دارد، محمول را بر آن ذات و حقيقت حمل نموده است. ذات و حقيقت در هر لباس و ظرفي كه تحقق يابد اين صفت را دارد. خواه وجود خارجي و خواه وجود ذهني. و اگر نظريه حكماي اسلامي را نپذيريم بايد اينگونه قضايا باطل و بيمعني باشد. در حاليكه تمامي قضايايي كه در علوم بكار ميرود از اين قبيل قضايا هستند مانند آنكه ميگوييم: هر جسمي متناهي است. يا آنكه ميگوييم هر مثلثي مجموع زواياي آن برابر با دو قائمه است كه در اينگونه قضايا، به هيچوجه هنگام حكم منظور موضوعات موجود نيست بلكه حكم كننده، محمول را بر ذات و حقيقت بار ميكند و ظرف وجود ذات و حقيقت، خارج نيست چون آنچه در خارج يافت ميشود افراد و مصاديق ذات و حقيقت هستند، و اگر منظور افراد موجود باشد ديگر افراد غير موجود متصف به اين صفت نخواهند بود، ذات و حقيقت كلّي است، و بگونهاي است كه يكجا شامل همه افراد اعم از موجودين و غير موجودين ميشود و چنين معنايي هيچگاه در خارج وجود ندارد. 1 - براي توضيح بيشتر ر.ك: صدرالمتألهين، المسائل القدسيه، ص32 و نيز اسفار ج 1 ص 262. 2 - خواجه طوسي، تجريدالاعتقاد: الوجود ينقسم الي الذهني و الخارجي و الا لبطلت الحقيقية.