وجود ذهني از منظري ديگر
نويسنده: رضا اكبريتاريخچه
مبحث وجود ذهني، از مباحثي طرح شده در فلسفه اسلامي است كه سيري تطوري داشته است. با مراجعه به آثار فيلسوفان مدارس مختلف يونان باستان و فيلسوفان اسكندريه تعبيري معادل اين تعبير يافت نميشود.در آغاز عصر ترجمه نيز كه همّ و غمّ انديشمندان مسلمان معطوف به ترجمه آثار فيلسوفان گذشته است تا بستري مناسب براي بحثهاي بعدي فراهم شود چنين عنواني بچشم نميآيد؛ و اين مسئله با توجه به صبغه ترجمهاي آن عصر كاملاً طبيعي است.هنگامي كه به آراي فيلسوفاني كه آثار آنان را ميتوان تدويني از نخستين نظامهاي فلسفي مسلمانان دانست -افرادي همچون كندي و فارابي - نظر مياندازيم نيز عنوان مذكور را نمييابيم. حتي در آثار فيلسوفان متأخرتر همچون شيخالرئيس بوعلي سينا اين عنوان ديده نميشود.نخستين فيلسوفي كه «وجود ذهني» را در آثار خود بكار برده است، شيخ اشراق شهابالدين سهروردي است.هر چند كه وي در باب علم انسان در آخرين نظريه خود، نظريه اشراق نفس را ميپذيرد2 - نظريهاي كه كاملاً در تقابل با نظريه وجود ذهني است - امّا در برخي از آثار خود كه صبغه مشائي در آن غالب است؛ از اين اصطلاح سود ميبرد3. البته ذكر اين نكته ضروري است كه مسئله وجود ذهني بعنوان مسئلهاي مستقل براي او مطرح نبوده است بلكه او در ضمن توضيح در باب اعتباري بودن وحدت و امكان - وحدت و امكان، ذاتي در عالم عين ندارند - از اين اصطلاح استفاده كرده است.نخستين كسي كه وجود ذهني را بعنوان مسئلهاي مستقل در فلسفه مطرح ميكند فخر رازي است. او فصل ششم از فصلهاي باب اول - فيالوجود - كتاب «المباحث المشرقية» را به بحثي با عنوان «في اثبات الوجود الذهني» تخصيص داده است4. همچنين در فصل اول از فصلهاي مربوط به مسئله علم تحت عنوان «ان العلم بالشي لايحصل إلاّ بانطباع صورة المعلوم في العالم» با ذكر دليلي، وجود ذهني را باثبات ميرساند.5 البته او در كتاب المحصل، علم دانستن انطباع صورت معلوم نزد عالم را بدليل محالاتي كه لازمه آن ميپندارد مورد انكار قرار ميدهد. نوشتن كتاب «تجريد الاعتقاد» توسط خواجهنصير طوسي و اثبات وجود ذهني در يكي از بخشهاي آن6، مسئله وجود ذهني را بدايره مباحث متكلمان و فيلسوفان افكند. علت اين امر، اهميت فراواني بود كه كتاب «تجريد الاعتقاد» بجهت سبك و سياق خود، در ميان متكلمان و فيلسوفان پيدا كرد. اين اهميت سبب شد كه اولاً شرحها و حواشي متعدد - كه بيش از 100 شرح و حاشيه است7 - بر آن نگاشته شود و ثانيا كتابهاي ديگري بتأسي از روش او در كتاب تجريد الاعتقاد نگارش شود؛ كتابهايي كه از مهمترين آنها، «المقاصد»8 و «شرح المقاصد»9 و «المواقف»10 و «شرح المواقف»11 است و در تمامي اين كتابها بحث وجود ذهني مورد بررسي و دقت قرار گرفته و تطور يافته است.در كتابهاي فلسفي متأخر از فخررازي نيز مبحث وجود ذهني ديده ميشود. از جمله اين كتابها ميتوان به كتاب «حكمةالعين»12 و شرح آن 13 و كتاب «الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» اشاره كرد. اهميتي كه كتابهاي صدرالمتألهين شيرازي خصوصا بعد از ملاعلي نوري پيدا كرد زمينه ديگري را براي رشد و تطور مباحث فلسفي از جمله وجود ذهني فراهم كرد. حواشي كتاب «الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» و ديگر كتابهاي صدرالمتألهين شيرازي در دورههاي بعدي سبب شد كه مبحث وجود ذهني تطورات ديگري را پذيرا باشد.همچنين بسياري از كتابهايي كه در سنت فكري صدرالمتألهين نگاشته شد متضمن مبحث مذكور بود. از جمله اين كتابها ميتوان به كتابهاي مسالك اليقين14، زواهر الحكم15، غرر الفرائد16، التحفه17 و شرح مؤلف كتاب و شروح و حواشي ديگران بر آن اشاره كرد. البته عدهاي همچون ملارجبعلي تبريزي18 منكر وجود ذهني هستند.هر چند كه بحث وجود ذهني بصورت بحثي مستقل، براي نخستين بار در آثار فخررازي مشاهده ميشود ولي عوامل پديدآورنده آن را بايد در آثار فلسفي و كلامي متقدم جستجو كرد. بنظر ميرسد توضيحاتي كه در باب علم در آثار فلسفي افرادي همچون فارابي بتبعيّت از سنّت ارسطويي وجود داشته شبهاتي را در ذهن متكلمان پديد آورده است. آنچه از توضيحات افرادي همچون فارابي بدست ميآيد آن است كه «علم» از مقوله كيف نفساني است. از ديد فارابي و ديگر فيلسوفان مشائي «علم» حصول صورت معلوم در نزد عالم است كه اين حصول، يا حصولي با واسطه19 - حس و وهم، خيال و ذاكره - و يا حصولي بيواسطه - عقل، متفكره - ميباشد.مسلم است كه چنين تعريفي از علم سؤالاتي را در ذهن متفكران ايجاد خواهد كرد؛ سؤالاتي از قبيل، اگر علم حصول صورت اشياء نزد ذهن است پس چرا بهنگام علم به آتش، انسان آتش نميگيرد يا ذهنش داغ نميشود؟ چرا هنگام تصور شيئي سرد، ذهن سرد نميشود؟ و چرا وقتي جسمي سفيد را تصور ميكنيم، ذهن بدان صورت در نميآيد؟20 و... چنين پرسشهايي، ذهن برخي از انديشمندان را بخود مشغول ميداشت. از ديد برخي از آنان كه بدنبال تبييني واقع انگارانه از علم بشر بودند و از سويي ديگر مشكلات مذكور را در ماهيتي از علم كه توسط فيلسوفان ارسطويي مشرب ارائه ميشود ميديدند راهي جز ارائه تبييني ديگر از ماهيت علم باقي نميماند.لذا مشاهده ميكنيم كه در انديشه ابوالحسين بصري، ماهيت علم از سنخ تعلق و اضافه دانسته ميشود كه بنابر آن، علم عبارت از اضافه ذهن بمعلوم خارجي است.فلسفه را با توجه به ماهيتي كه داراست بايد دانش تعارض انديشهها دانست. فيلسوفي نظريهاي را ابراز ميكند و فيلسوف ديگر ممكن است با ديد نقادانه نظريه او را مورد بررسي قرار دهد و نادرستي يا ناكارايي آن را نمايان سازد و آنگاه خود نظريهاي ديگر آورد كه آن نيز در اين سير گرفتار شود.21 انديشه فارابي و ديگر انديشمندان يوناني مسلك در اين سير فرو غلطيد و مواجه با نقاديهايي شد كه هيچيك از آنها در ذهن خودشان خطور نكرده بود و لذا در كتابهاي خود حتي اشارهاي به هيچيك از سؤالاتي كه پيشتر بيان شد نكردهاند22. امّا سؤالات مزبور كه در ذهن فردي چون ابوالحسين بصري خطور كرد و باعث نقادي نظريه سابق و ارائه نظريه جديد شد خود در سير مذكور قرار گرفت. در صورتي كه اگر علم ماهيتا، اضافه عالم بأمر خارجي باشد لازم ميآيد كه نسبت بامور معدوم و امور كلي علمي حاصل نشود زيرا آنچه در عالم تحقيق / وجود ذهني از منظري ديگرخارج هست، موجود و جزيي است. اين نقادي23 را ميتوان زمينهاي براي طرح وجود ذهني، بعنوان بحثي مستقل در فلسفه از سوي فخررازي دانست. البته عامل ديگري نيز وجود دارد و آن نظريه مشهور جبايي در باب «حال» است. فقط هنگامي ميتوان نظريه وجود ذهني را طرح و آن را مورد پذيرش قرار داد كه واسطه ميان وجود و عدم - كه معتزله آن را ثبوت ناميدهاند و احوال را ثابت دانستهاند - نقادي شده و بطلان آن معلوم گردد. فخررازي در اثبات نظريه وجود ذهني اين مهم را نيز انجام ميدهد.24
دلايل اثبات وجود ذهني
دلايل متعددي بر اثبات وجود ذهني اقامه شده است. فخررازي دو دليل بر اثبات وجود ذهني در كتاب «المباحث المشرقية» اقامه كرده است. او در دليل نخست از طريق حكم ايجابي بر ماهياتي كه ثبوتي در عالم خارج ندارند25 و در دليل دوم از طريق كلي بودن مفهوم انسان، وجود ذهني را باثبات رسانده است.26 خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب تجريد الاعتقاد به آوردن يك دليل بسنده كرده است. او از طريق قضيه حقيقيه و تحليل آن باثبات وجود ذهني پرداخته است27. كاتبي قزويني در كتاب حكمة العين همان دو دليلي را كه فخررازي در كتاب «المباحث المشرقية» آورده، ذكر كرده است28 هر چند كه در تقريرها خصوصا تقرير دليل دوم تفاوتهايي با استدلال دوم فخررازي مشهود است.29 در كتاب «المواقف» قاضي عضدالدين ايجي شاهد حضور سه دليل هستيم كه دو دليل نخست او با دو دليلي كه كاتبي در «حكمةالعين» آورده است تفاوت چنداني در مقام تقرير ندارد30. دليل سوم او همان دليلي است كه خواجه نصيرالدين طوسي در كتاب تجريد الاعتقاد اقامه كرده است.31 او معتقد است كه اين دليل، دليل مستقلي نيست و بدليل نخست - حكم ايجابي بر ماهيات معدوم خارجي و ممتنع - باز ميگردد.32 دلايلي كه تفتازاني در كتاب «المقاصد» و شرحي كه بر آن نگاشته است،33 همان دلايلي است كه قاضي عضدالدين ايجي در كتاب «المواقف» آورده است. اين مطلب با توجه به اينكه تفتازاني از شاگردان عضدالدين ايجي بوده است تا حدودي طبيعي بنظر ميرسد.ملاصدرا در كتاب «الحكمةالمتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» سه دليل فلسفي، يك استبصار، يك دليل عرشي و يك تنبيه را در اثبات وجود ذهني بيان كرده است.34 دليل اول او مبتني بر تصور امور ممكن الوجود معدوم و امور ممتنع الوجود است. دليل دوم او تركيبي از دليل اول فخر رازي و دليل خواجه نصيرالدين طوسي است. بنظر ميرسد او موافق با سخن صاحب «المواقف» بوده است كه دليل خواجه را بدليل نخست بازگردانده است. وي در دليل سوم بتصور اموري كه پيشتر موجود بوده و در زمان تصور معدومند استشهاد ميكند. عرشي ناميدن دليل پنجم بدان جهت است كه دليل مذكور نخستين بار توسط او اقامه شده است. تنبيه او نيز متوقف بر نظريهاي خاص در باب معجزات و كرامات است كه برخي عارفان به آن نظريه معتقدند.ما در تقرير دلايل وجود ذهني، توجه خود را به كتاب، «الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» معطوف خواهيم كرد. آنگاه به نقد دلايل مذكور خواهيم پرداخت؛ در پايان بحث هم اشتباهاتي را كه در طي تطوّر اين مبحث گريبانگير فيلسوفان و متكلمان شده است بر خواهيم شمرد.دليل اول:
نخستين دليلي كه ملاصدرا در اثبات وجود ذهني اقامه كرده است چنين است:«إنا قد نتصور المعدوم الخارجي، بل الممتنع كشريك الباري و اجتماع النقيضين و الجوهر الفرد بحيث يتميز عند الذهن عن باقي المعدومات، و تميز المعدوم الصرف ممتنع ضرورةً، فله نحوّ مننخستين كسي كه وجود ذهني را بعنوان مسئلهاي مستقل در فلسفه مطرح ميكند فخر رازي است. او فصل ششم از فصلهاي باب اول - فيالوجود - كتاب «المباحث المشرقية» را به بحثي با عنوان «في اثبات الوجود الذهني» تخصيص داده است.الوجود، و اذليس في الخارج فرضا و بيانا، فهو في الذهن».35
تقرير استدلال مذكور را ميتوان در ضمن مقدمات ذيل چنين بيان كرد:مقدمه اول: ما ميتوانيم امور ممكن الوجودي را كه وجود خارجي ندارند و معدوم خارجي هستند و امور ممتنع الوجود - همچون شريك الباري، اجتماع نقيضين و جوهر فرد - را تصور كنيم.مقدمه دوم: تصور هر يك از اين امور، تصوري متمايز از بقيه است.مقدمه سوم: در معدوم مطلق تمايزي وجود ندارد و لذا وجود تمايز در آنها نشانگر نحوهاي وجود براي آنهاست.مقدمه چهارم: با توجه به مقدمه اول اين امور وجود خارجي ندارند.نتيجه: اين امور داراي وجودي در عالم ذهن هستند (وجود ذهني).
اشكال:
ملاصدرا پس از ذكر دليل نخست، به اشكالي كه بر اين دليل گرفته شده اشاره ميكند. اين اشكال مقدمه نخست استدلال را نادرست ميداند. تقرير اشكال چنين است:36مقدمه اول: علم عبارت است از حصول صورت شيء نزد عقل.مقدمه دوم: با توجه به مقدمه اول، علم به معدوم خارجي (اعم از ممكن الوجود يا ممتنع الوجود) بمعني حصول صورتي از آن نزد عقل است.مقدمه سوم: صورت حاصل از شيء معدوم نزد عقل يا مطابق معدوم است يا مطابق معدوم نيست.مقدمه چهارم: امّا صورت حاصل از شيء معدوم نميتواند مطابق معدوم باشد زيرا لازمه آن پذيرش وجود خارجي براي امر معدوم است.مقدمه پنجم: صورت حاصل از شيء معدوم نميتواند مطابق معدوم نباشد زيرا در اين صورت فيالواقع علم به معدوم حاصل نشده است.نتيجه: صورتي از شيء معدوم در نزد عقل حاصل نميشود (نفي وجود ذهني).صدرالمتألهين با دو مبنا به اين اشكال پاسخ گويد.از آنجا كه يكي از پاسخهاي او مبتني بر پذيرش نظريه شبح است از ذكر آن خودداري ميكنيم و پاسخ نخست او را كه مبتني بر نظريه خود او در باب وجود ذهني است ميآوريم.37 او بيان ميكند علم به معدومات بمعني حصول صورتي از شيء خارجي در ذهن كه حكايتگر شيء خارجي باشد و در نحوه وجود با آن متفاوت باشد نيست تا نوبت به اين سخن برسد كه آيا صورت حاصل از شيء معدوم مطابق معدوم است يا خير، بلكه مقصود از صورت ذهني معدوم حقيقت (= ماهيت) معدوم از حيث ظهور ظلّي (= تطفلّي = ذهني) آن است. بنابراين علم به معدوم در واقع به اين معناست كه در ذهن انسان مفهومي كه مصداق آن وجود خارجي ندارد در ذهن نقش بندد و چنين صورتي همان معدوم در خارج است. همانگونه كه مشهود است او با اين پاسخ مقدمه دوم مستشكل را نشانه رفته و صحت آن را مردود دانسته است.صدرالمتألهين در ادامه بيان ميكند كه هر چند اين جواب در باره امور ممكن الوجود معدوم راهگشاست امّا در باب معدوم مطلق كه انسان آن را تصوّر ميكند راهگشا نخواهد بود زيرا معدوم مطلق مفهومي است كه حتي وجود ذهني را نيز پذيرا نميباشد. لذاست كه او معتقد است مشكل اين بخش بحث ديگري را طلب ميكند38 كه بعنوان «شبهة المعدوم المطلق» در فلسفه مورد بررسي قرار ميگيرد.بنظرميرسد جواب ملاصدرا درباره امور ممكن الوجود معدوم - عدمهاي مقيد - نيز راهگشا نباشد زيرا همانگونه كه مرحوم سبزواري در تبيين محل نزاع مسئله وجود ذهني بيان ميكند مدعاي وجود ذهني آن است كه ماهيت اشياء ميتواند داراي دو نحوه وجود خارجي و ذهني باشد. اين بدان معناست كه صورت ذهني مطابق شيء خارجي است كه تنها تفاوت آن تفاوت از حيث نحوه وجود است. امّا پاسخ صدرالمتألهين لازم ميآورد تحقيق / وجود ذهني از منظري ديگر
هنگامي ميتوان نظريه وجود ذهني را طرح و آن را مورد پذيرش قرار داد كه واسطه ميان وجود و عدم - كه معتزله آن را ثبوت ناميدهاند و احوال را ثابت دانستهاند - نقادي شده و بطلان آن معلوم گردد. فخررازي در اثبات نظريه وجود ذهني اين مهم را نيز انجام ميدهد.كه چنين مطابقتي در باب صورت ذهني امور معدوم محقق نباشد كه اين امر با توجه به آنچه گفته شد بمعني انكار وجود ذهني است.مرحوم سبزواري پس از ذكر ناكارايي پاسخ صدرالمتألهين خود پاسخ ديگري را بيان ميدارد كه در آن مطابقت صورت ذهني با امري وراي آن حاصل باشد. او معتقد است كه مطابق هرچيزي بحسب آن چيز است. لذاست كه مطابق صورت ذهني معدوم در عالم خارج آن است كه ذات خارجي وجودي تحقق نداشته باشد زيرا صورت ذهني معدوم نيز نفي چيزي است نه وجود چيزي و لذاست كه مطابق خارجي آن نيز بايد نفي چيزي باشد.39
هر چند كه اعتراض حاج ملاهادي سبزواري بر پاسخ صدرالمتألهين اعتراض معتبر است و پاسخ خود او تا حدي اشكال مذكور را برطرف ميكند امّا هنوز اشكالي بر اين استدلال وارد است كه آن را از درجه اعتبار ساقط ميكند: آيا آنچه بهنگام تصور امور معدوم تصور ميشود، مفهوم معدوم است يا مصداق معدوم؟ آنچه انسان در هنگام تصور يك معدومي در ذهن خود حاضر ميسازد مفهوم معدوم است نه مصداق آن، زيرا امر معدوم نميتواند مصداقي داشته باشد؛ حال آنكه پذيرش مصداق براي امر معدوم بدين معناست كه امر معدوم في الواقع معدوم نباشد. بنابراين آنچه بهنگام تصور معدوم در ذهن حاضر ميشود مفهوم معدوم است و اين بديهي است كه حضور مفهوم معدوم در ذهن اثبات كننده وجود ذهني براي ماهيت اشياء نميباشد. از سوي ديگر امور معدوم بعلت عدم خود ماهيتي ندارند تا معتقد بحفظ آن در دو حيطه ذهن و عين شويم.
دليل دوم:
همانگونه كه در دليل نخست معلوم گشت دليل مذكور از طريق تصور امور معدوم درصدد اثبات وجود ذهني بود. امّا دليل دوم - كه صدرالمتألهين آن را بنقل از پيشينيان ذكر ميكند 40- درصدد اثبات وجود ذهني از طريق حكم ايجابي انسان بر اشياء معدوم و همچنين حكم ايجابي در قضاياي حقيقيه است. تقرير استدلال چنين است:مقدمه اول: ما با احكام ايجابي و صادق بر اشيايي كه هيچ وجود خارجي ندارند يا اشيايي كه وجود خارجي دارند امّا حكم بر افراد محقّق در يكي از زمانها محدود نميشود بلكه افراد مقدّرة الوجود را نيز در بر ميگيرد، حكم ميكنيم.مقدمه دوم: ثبوت چيزي براي چيزي متفرع بر ثبوت مثبت له است.مقدمه سوم: با توجه به مقدمه اوّل و دوم لازم است موضوع قضايايي كه احكام ايجابي و صادق در آنها وجود دارد موجود باشد.مقدمه چهارم: اشياء معدوم و افراد مقدرة الوجود، تحقق خارجي ندارند.نتيجه: اشياء معدوم و افراد مقدرة الوجود داراي وجود ذهني هستند.41صدرالمتألهين پس از ذكر اين دليل اشكالاتي را بر آن وارد ميداند؛ اشكال نخست او بگونهاي است كه اين دليل را نامعتبر ميسازد و لذا - چون در مقام بررسي اعتبار اين استدلالها هستيم - بذكر اشكال نخست بسنده ميكنيم. توضيح اين اشكال آن است كه قضاياي حقيقيه همچون «كل عنقاء طائر» و «كل مثلث فإنَّ زواياه الثلاث مساوية لقائمتين» قضايايي هستند كه بدليل در برگرفتن افراد مقدرة الوجود موضوع، منحل به قضاياي شرطيه ميشوند. بنابراين قضيه «كل عنقاء طائره» - بعنوان مثال - به اين معناست كه اگر چيزي وجود يابد و متصف بعنوان «عنقاء» شود آنگاه متصف بعنوان پرنده خواهند شد. چنين تبييني از قضيه مذكور باعث ميشود كه قاعده فرعيه در اينجا جاري نشود زيرا صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق مقدم نيست و قضيه شرطيه با كذب مقدم نيز ميتواند صادق باشد. بتعبير صدرالمتألهين در اين صورت حكم مذكور نيازمند وجود تقديري موضوع است و چنين وجود تقديري ميتواند وجود خارجي باشد. پس
اهميتي كه كتابهاي صدرالمتألهين شيرازي خصوصا بعد از ملاعلي نوري پيدا كرد زمينه ديگري را براي رشد و تطور مباحث فلسفي از جمله وجود ذهني فراهم كرد. حواشي كتاب «الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» و ديگر كتابهاي صدرالمتألهين شيرازي در دورههاي بعدي سبب شد كه مبحث وجود ذهني تطورات ديگري را پذيرا باشد.اين اشكال، عدم صحت مقدمه دوم را در اين استدلال نمايان ميسازد.اشكالي كه راسل در نظريه وصفهاي خاص42 خود بر نظريه ماينونگ43 ميگيرد شبيه همين اشكال است.ماينونگ معتقد بود كه اعيان، اعم از اعيان موجود و اعيان غير موجود هستند. از ديدگاه او هنگامي كه درباره «پادشاه فرانسه» يا «كوه طلا» كه وجود خارجي ندارند ميانديشيم و احكامي را براي آنها بيان ميكنيم لازم است «پادشاه فرانسه» يا «كوه طلا» عيني باشند؛ وگرنه درباره امر معدوم نميتوان حكمي صادر كرد.44 لذا او قضايايي همچون «پادشاه كنوني فرانسه طاس است» يا «كوه طلا زرد رنگ است» را قضايايي صادق ميانگارد. اگر بخواهيم سخن ماينونگ را در سنت خود بيان داريم بايد بگوييم كه ماينونگ همچون پارهاي از معتزله معتقد بنظريه «ثبوت» و اعم بودن آن نسبت به وجود بوده است يعني امور ثابت45 را اعم از امور موجود ميدانسته و معتقد بوده است كه معدومات ممكن الوجود هرچند وجودي ندارند امّا ثابت هستند.راسل با تكيه بر نظريه ويليام اكامي كه تكثير هويات وجود شناختي را در جايي كه امكان تبيين يك پديده با استفاده از هويات وجود شناختي كمتر وجود دارد، ممنوع اعلام ميدارد. اُكام نظريه ماينونگ را نادرست ميداند. او در نظريه خود در باب «وصفهاي خاص» بيان ميكند كه ميان شكل نحوي و شكل صوري قضيهاي همچون «كوه طلا زرد رنگ است» تفاوت وجود دارد. شكل نحوي اين قضيه چنين است:S is P
امّا شكل صوري و منطقي اين قضيه چنين است:× يك وجود دارد كه (x كوه طلاست و x زرد رنگ است)
(Fx ½ Gx))$x)
حال اگر بجاي جمله «كوه طلا زرد رنگ است» جمله «هر كوه طلا زرد رنگ است» را قرار دهيم شكل منطقي اين جمله چنين خواهد بود:براي هر x (اگر xكوه طلا باشد آنگاه xزرد رنگ است)
(Fx Ä Gx))"x)
گزاره نخست يعني (Fx ½ Gx) ($x)گزارهاي نادرست است. زيرا ميدانيم كه كوه طلا وجود ندارد امّا گزاره دوم صحيح است زيرا شكل صوري آن قضيهاي شرطيه است كه صدق آن متوقف بر صدق مقدم آن نيست و چون چنين است - صدق مقدم در صدق كل قضيه، شرط نيست - ثبوت كوه طلا در عين عدم وجود آن اثبات نميشود.همانگونه كه مشهود است قرابت فراواني ميان سخن راسل و اشكال ملاصدرا بر دليل دوم بچشم ميخورد هرچند كه يكي در انكار ثبوت معدومات ممكن الوجود و ديگري در عدم كارايي دليل اثبات كننده وجود ذهني بيان شدهاند.
دليل سوم
دليل سومي كه صدرالمتألهين بر اثبات وجود ذهني در كتاب «حكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» ذكر ميكند متضمن كلي طبيعي و پذيرش آن است. البته برخي از كلمات او در پاسخ به اشكالات اين دليل46 اين حق را به شارحان داده است كه دليل او را كلي عقلي دانسته و راه مذكور را راهي براي اثبات وجود ذهني از طريق كلي عقلي بدانند47 امّا بنظر ميرسد وضعيت تحقيق / وجود ذهني از منظري ديگركليعبارات بكار رفته در تقرير استدلال، مؤيد اثبات وجود ذهني از طريق كلي باشد48. تقرير استدلال چنين
ملاصدرا در كتاب «الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» سه دليل فلسفي، يك استبصار، يك دليل عرشي و يك تنبيه را در اثبات وجود ذهني بيان كرده است.است:مقدمه اول: آنچه در عالم خارج دارد موجودات متشخص جزيي و متعدد است. كه هر يك داراي ما به الامتياز عرضي يا ذاتي از ديگر موجودات است.مقدمه دوم: ما از موجودات متشخص جزيي و متعدد معنايي واحد و كلي را اخذ (= انتزاع) ميكنيم كه قابل انطباق بر هر يك از جزئيات منتزعٌ عنه است.مقدمه سوم: اين معناي كلي در خارج موجود نيست.نتيجه: پس اين معناي كلي در ذهن تحقق دارد.صدرالمتألهين در صحت مقدمات اول و دوم سخني نميگويد؛ گويي كه آنها را غير قابل مناقشه ميداند امّا در صحت مقدمه سوم استدلالي را اقامه ميكند كه ميتوان آن را در قالب قياسي استثنايي چنين تقرير كرد:مقدمه اول: در صورتي كه معناي واحد منتزعٌ عنه در عالم خارج تحقق داشته آنگاه متصف به صفاتي متضاد كه هر يك تعيّني خاص و لوازمي متفاوت از ديگر لوازم حاصل ميكند، خواهد شد.مقدمه دوم: تالي باطل است، (شيء نميتواند متصف به صفات متضاد شود.نتيجه: معناي واحد منتزعٌ عنه تحقق خارجي ندارد.هر چند كه اين استدلال صحت مقدمه سوم را اثبات ميكند امّا صحت مقدمه سوم را بگونهاي ديگر نيز ميتوان به اثبات رساند:مقدمه اول: اگر معناي واحد منتزعٌ عنه در عالم خارج تحقق داشته باشد امر جزئي و متشخص خواهد بود زيرا هر آنچه وجود خارجي دارد متشخص است.مقدمه دوم: امر جزئي و متشخص نميتواند محمول واقع شود زيرا محمول در قضاياي حملي بايد مفهومي لابشرط باشد حال آنكه امر جزيي بشرط شيء است.مقدمه سوم: امّا معناي واحد منتزعٌ عنه در قضاياي حملي، محمول واقع ميشود.نتيجه: معنايواحدمنتزعٌعنهدرعالم خارج تحقق ندارد.صدرالمتألهين شيرازي پس از توضيح دليل مذكور دو اشكال را طرح و به آنها پاسخ ميدهد. اشكال نخست نشأت گرفته از پنداري نادرست در باب چگونگي تحقق كلي طبيعي در عالم خارج است49 - آنچه در تاريخ فلسفه اسلامي به اعتقاد رجل همداني مشهور است - و اشكال دوم ناشي از اين حقيقت كه هر نوع موجودي متشخص و شركت ناپذير است و لذا بفرض پذيرش وجود چنين مفهومي در ذهن، ادعاي صدق آن بر كثيرين ادعايي واهي است.50 صدرالمتألهين بهر دو اشكال پاسخ ميگويد و ميتوان پاسخهاي او را رافع دو اشكال ذكر شده دانست كه بدليل اختصار از ذكر آنها خودداري ميكنيم؛ امّا رفع دو اشكال مذبور بمعناي معتبر بودن اين دليل نيست زيرا اين دليل گرفتار مشكلات ديگري است كه يافتن پاسخي براي آنها دشوار بنظر ميآيد:الف) اين استدلال مبتني بر پذيرش كلي طبيعي است و كلي طبيعي خود مبتني بر سازمان فلسفي ذات انگارانه است. در اين سازمان هر شيئي داراي ذاتي است كه با ديگر افراد نوع يا جنس خود مشترك است و تفاوت در امور فصلي يا عوارض مشخصه است. بنظر ميرسد اين تصور با اصالت وجود و حركت جوهري (= اشتداد وجودي) كه دو پايه اساسي تفكر صدرايي را تشكيل ميدهند سازگار نباشد51. مهمترين ويژگي هر نظام فلسفي سازگاري قضاياي آن است كه اين سازگاري ميان مباني استدلال مذكور و ديگر عقايد صدرالمتألهين وجود ندارد. پذيرش حركت جوهري و اصالت وجود به اين معناست كه هر چيزي در زماني تغييرات بنياديني را بخود ميبيند كه اجازه انتزاع ماهيتهاي جدا در هر مقطع از زمان را به فرد ميدهد. حال اگر چنين عقيدهاي با عقيده وجود ذهني جمع شود بدين معناست كه با علم به شيء خارجي، حاصل نشود (زيرا در زمان علم ماهيتي خاص از معلوم خارجي در ذهن حاصل ميشود حال آنكه در هر قطعهاي از زمان شيء خارجي ماهيتهاي متعدّد غير اصيلي را واجد است) و يا اينكه در هر آن، ماهيتهاي متعدّد در ذهن حاصل شود. بخش اول بمعناي بسته شدن دروازه حقيقت بر انسان است و بخش دوم چيزي است يا شهود هر يك از ما بهنگام علم به اشياء سازگاري ندارد.ب) اين دليل اخص از مدعاست زيرا فقط وجود ذهني را براي اموري كه داراي ماهيت موجود هستند اثبات ميكند و امور معدوم در اين استدلال نميگنجد. اين در حالي است كه هر يك از ما نسبت به امور معدوم علم داريم؛ اموري همچون: عدم علت، عدم ابر، نابينايي و ....ج) اگر مبناي استدلال، كلي عقلي باشد لازم است دلايلي كه كلي عقلي را اثبات ميكند مورد بررسي قرار گيرد. آيا واقعا ميتوان كلي عقلي را مورد پذيرش قرار داد؟ يك اسمگرا52 يا يك تجربهگرا53 با چنين عقيدهاي به سختي مخالفت ميكند. تنها عقلگرايان54 هستند كه وجود كلي عقلي را مورد پذيرش قرار ميدهند. از سوي ديگر كلي عقلي همان كلي طبيعي بوصف كليت در ذهن است و اشكال اول نيز بر آن وارد خواهد بود.
دليل چهارم:
آنچه كه ما آن را دليل چهارم ناميدهايم، ملاصدرا با عنوان استبصار از آن ياد كرده است.55 استدلال او را در ضمن مقدمات ذيل ميتوان بيان كرد:مقدمه اول: ما امور انتزاعي (معقولات ثاني فلسفي همچون امكان و معقولات ثاني منطقي مثل نوع) و صفاتي را كه در عالم خارج معدومند بر برخي اشياء حمل كرده، حكم ميكنيم.مقدمه دوم: محمول در قضاياي حملي بايد واجد وجود باشد.مقدمه سوم: در صورتي كه محمول امري انتزاعي باشد وجود خارجي ندارد.نتيجه: امور انتزاعي كه محمول برخي از قضايا واقع ميشوند داراي وجود ذهني هستند.اين استدلال بصورتي كه تقرير شد گرفتار اشكالي در مقدمه دوم خود است؛ اشكالي كه مرحوم سبزواري در تعاليق خود بدان اشاره كرده است.56 حمل چيزي بر چيزي (و بتعبيري ثبوت چيزي براي چيزي) فرع ثبوت موضوع (مثبتله) است نه فرع ثبوت ثابت (محمول).لذا اين استدلال كامل و تمام نيست رهايي از اين اشكال فقط در صورتي ميسر است كه روش صدرالمتألهين را در اين استدلال، اثبات وجود ذهني از طريق تصوّر امور انتزاعي بدانيم و نه تصديقي كه در آن امور انتزاعي محمول واقع ميشوند اين كار، هر چند كه ما را از اين اشكال ميرهاند امّا بدين معنا خواهد بود كه استدلال مذكور يكي از موارد استدلال اول ميباشد كه در آن از طريق تصور امور معدوم بر وجود ذهني اثبات شده است. در اين صورت، اشكالات وارد بر استدلال نخست بر اين استدلال نيز وارد است.دليل پنجم:
صدرالمتألهين استدلالي را كه ما آن را استدلال پنجم او دانستهايم، امري ميداند كه از سوي علويات بر قلب او الهام شده است. اين مطلب با توجه بعنواني كه او را در شروح ذكر اين استدلال از آن استفاده كرده است معلوم ميشود؛ او از عنوان «عرشيات» در اينباره استفاده ميكند. تقرير استدلال او را 57 ميتوان در قالب مقدمات ذيل بيان داشت:مقدمه اول: هر فاعلي (فاعل ارادي) فعل خود را بمنظور رسيدن به هدفي انجام ميدهد؛مقدمه دوم: در صورتي كه غايت فعل، ثبوتي نداشته باشد فاعل فعلي را بقصد وصول به آن انجام نميدهد؛
مقدمه سوم: از آنجا كه ثبوت خارجي غايت بمعناي تحصيل حاصل است غايت، ثبوت خارجي ندارد؛
نتيجه: اين غايت ثبوت ذهني دارد.همانگونه كه مشهود است اين استدلال مبتني بر تمايز ميان غايت و علت غايي است. علت غايي، علت فعل فاعل است و هنگامي فاعل، فعلي را انجام ميدهد كه تصوري از هدفي كه فعل به آن ميرسد دارا باشد و تصور تحقيق / وجود ذهني از منظري ديگر
اين هدف و غايت است كه سبب صدور فعل فاعل ميگردد.در مقام نقد اين استدلال بايد بگوييم كه استدلال مذكور هنگامي تام است و وجود ذهني غايت را به اثبات ميرساند كه مقدمهاي ديگر به استدلال مذكور اضافه شود. اين مقدمه ناشي از اين حقيقت در باب وجود ذهني است كه ماهيت اشياء در ذهن و عين بدون تغيير است و آنچه در اين دو ساحت متفاوت است، وجود ميباشد:مقدمه چهارم: ماهيت غايت فعل در ذهن؛ ماهيت غايت فعل در عين يكسان است.همين مقدمه است كه ميتواند مورد مناقشه قرار بگيرد. بنظر ميرسد تفاوتهايي ميان ماهيت ذهني غايت و ماهيت خارجي غايت وجود داشته باشد كه با مدعاي وجود ذهني مبني بر انحفاظ ماهيت در دو وعاء همخواني نداشته باشد:الف) ماهيت غايت در ذهن امري كلي است كه ميتواند در زمانها، مكانها و شرايط مختلف تحقق خارجي يابد و متشخص و جزيي شود. اگر قايل به انحفاظ ماهيت در مراتب مختلف ادراكي يعني حس، وهم و عقل شويم تا از اين اشكال رها گرديم - آنچه كه بيشتر بر نظريه وجود بخشيدن نفس به وجود ذهني در ساحتهاي مختلف ادراكي خود سازگاري دارد و نه با هر نظريه ديگري درباره چگونگي حصول مراتب ادراك - با اين واقعيت روبرو خواهيم شد كه اين استدلال در ضمن استدلال سوم كه در آن وجود ذهني از طريق تصور امور كلي اثبات شده است، قرار ميگيرد و اشكالات آن استدلال بر اين استدلال نيز وارد است.ب) بنظر ميرسد كه غايت ذهني امري مجمل باشد حال آنكه غايت خارجي فاقد چنين اجمالي است و بجهت تشخص خود از هرگونه ابهامي عاري است. اگر وجود چنين اجمالي بنحوه وجود بازگشت داده شود بدين معناست كه چنين اجمالي در ديگر موجودهاي ذهني نيز حاصل است و اين امر بمعناي بسته بودن راه دسترسي بحقايق امور است؛ چيزي كه طرفداران وجود ذهني مخالف سرسخت آن هستند.از سوي ديگر بنظر ميرسد بتوان بدون كمك گرفتن از وجود ذهني غايت مشكلي را كه در بحث علت فعل فاعلهاي ارادي مطرح ميشود پاسخ داد. ملاصدرا با توجه به اين نتيجهاي كه از مقدمه اول و دوم استدلال او گرفته ميشود معتقد به ثبوت غايت است. امّا ميتوان مقدمه اول را مورد نقد قرارداد. بنظر ميرسد كه وجود تقديري خارجي غايت است كه سبب صدور فعل فاعل ميشود و فاعل چنين وجود تقديري را در ضمن گزاره شرطي نيز در نظر ميگيرد:«اگر غايت x وجود داشته باشد؛ فعل y مرا بدان ميرساند». بتعبير دقيقتر: براي هر x [اگر آن x غايت باشد آنگاه y اي وجود دارد (كه يك فعل است و موصول به xاست)].58
چنين تحليلي از غايت متضمن وجود ذهني آن نيست بلكه در برگيرنده وجود تقديري خارجي آن است هرچند كه لازم است فاعل تصوري از مفهوم غايت x داشته باشد؛ مفهومي كه با وجود ذهني كه بمعناي موجودي ذهني با همان ماهيت من حيث هي است كه در خارج نيز تحقق دارد، كاملاً متفاوت است.
دليل ششم:
استدلال ششم ملاصدرا در عبارات كتاب «الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» بصورت تنبيه (= توجه دادن) مخاطب آورده شده است. در صورتي كه بخواهيم اين تنبيه را در قالب يك استدلال بيان كنيم مقدمات ذيل را دربرخواهد داشت هر چند كه صدرالمتألهين فقط به مقدمه نخست اشاره ميكند:مقدمه اول: اشياي غير واقع در عالم خارج سبب تحريكات و تأثيرات خارجي ميشوند؛مقدمه دوم: عدم نميتواند علت امري وجودي باشد؛
مقدمه سوم: اشياي غير واقع كه سبب تحريكات و تأثيرات خارجي ميشوند وجود ذهني دارند.نتيجه: اشياء غير واقع كه سبب تحريكات و تأثيرات خارجي ميشوند وجود ذهني دارند.صدرالمتألهين مثالهايي را در صحت نخستين مقدمه ذكر ميكند: تخيل امر لطيف: تأثيري در بدن ايجاد ميكند، تخيل ترشي لرزه بر بدن ميافكند و تصور خانهاي كه انسان قصد بناي آن را دارد سبب تحريكات خارجي اعضاي بدن و تلاش براي ساختن آن ميگردد. آنگاه صدرالمتألهين براي قوت بخشيدن به مقدمه نخست به كلامي از فخر رازي استشهاد ميكند كه ضمن ذكر داستاني بمعالجه يك فرد از طريق قوه نفساني اشارت دارد و آنگاه به كارهاي خارقالعادهاي كه برخي نفوس بدان توانايي
حضور مفهوم معدوم در ذهن اثبات كننده وجود ذهني براي ماهيت اشياء نميباشد. از سوي ديگر امور معدوم بعلت عدم خود ماهيتي ندارند تا معتقد بحفظ آن در دو حيطه ذهن و عين شويم.مييابند - كارهايي همچون شفاي بيمار، تبديل عنصري به عنصر ديگر، بيمار ساختن اشرار - اشاره ميكند كه همه آنها ناشي از آن است كه امور غير واقع در عالم خارج سبب تحريكات و تأثيرات خارجي شده است.اين تنبيه فقط بيانگر وجود ذهني در مرتبه خيال است و وجود ذهني در مرتبه حس، وهم عقل را در بر نميگيرد. از سوي ديگر جاي اين سؤال وجود دارد كه آيا تخيل امور مذكور بمعناي حصول ماهيتي از آنها در مرتبه خيال است يا اينكه تصويري از آنها هر چند كه همراه با ماهيت آنها نباشد سبب چنين تأثيرات و تحريكات خارجي است. آنچه مدعاي وجود ذهني است حصول ماهيت اشياء در ذهن است امّا اينكه آيا چنين مثالهايي حصول ماهيت را در ذهن اثبات ميكند امري تأمل برانگيز است.
نكاتي بر مبحث وجود ذهني
با دقت در خاستگاه و سير تطوّر مبحث وجود ذهني و دلايلي كه در اثبات آن اقامه شده است متوجه نكاتي ميشويم كه ذيلاً به آنها اشاره ميشود. برخي از اين نكات از اهميت بسيار زيادي برخوردار است.الف) با توجه به پاسخي كه خواجهنصيرالدين طوسي به انتقاد فخر رازي در باب حصول ماهيت اشياء در ذهن داده است معلوم ميگردد كه نزد حكيماني همچون خواجه نصيرالدين طوسي آنچه در ذهن بهنگام علم به چيزي حاصل ميشود نه ماهيت، بلكه صورتي از آن است. يعني از ديد حكيماني چون خواجه طوسي، نظريه شيخ مورد پذيرش قرار گرفته است.فخر رازي در كتاب المحصل بيان ميكند كه عدهاي علم را انطباع صورت مساوي معلوم نزد عالم دانستهاند. او اين قول را باطل ميشمرد و معتقد است كه پذيرش اين نظريه لازم ميآورد كه شخص عالم به حرارت خود گرم باشد. خواجه طوسي در پاسخ اين سخن فخر رازي چنين گفته است:«ابطال القول بالانطباع، بوجوب أن يكون العالم بالحرارة حارّا فليس بصحيح لانّهم قالوا بانطباع صورة مساوية للحرارة. و فرقٌ بينَ صورة الشيء و بينه؛ فان الانسان ناطق و صورته لَيْسَتْ بناطقةِ. و قولُهُ: «و إن كان مساويا في تمام الماهية لزوم المحذور» فالصحيح أنها ليست مساوية في تمام الماهيةِ لأن المساوي في تمام الماهيةِ هو نفس الماهيةِ أو شخصٌ من اشخاصها، لاصورتها. و إذا كان بين الماهية و صورته اثنينيّة في النوع لكانت الصورة غير الماهية»59.همانگونه كه مشهود است خواجه نصيرالدين طوسي در پاسخ به اشكال مذكور، آنچه را كه در ذهن حاصل ميشود صورتي از ماهيت دانسته است كه عين ماهيت نيست و فقط شبيه آن است؛ اين همان قول به شبح است.در ادامه مسير تاريخي بحث وجود ذهني است كه در مقام تقرير محل نزاع ماهيت شيء در خارج و ذهن امري واحد قلمداد ميشود كه داراي دو نحوه وجود ذهني و خارجي ميباشد.ب) از ديدگاه مشائيان تنها صوري كه در نفس حاصل ميشود صور معقول است و ديگر صورتهاي ادراكي داراي جايگاه مادي هستند60 اين مطلب بدين معناست كه وجود ذهني در تفكر مشايي فقط در حيطه ادراك جايگاهي ندارد. امّا بحثهايي كه در ادامه در باب وجود ذهني در سنت مشائيان مطرح ميشود وجود ذهني را به تمام مراتب ادراكي سرايت ميدهد. اينجاست كه اشكالات بحقي از سوي برخي بر عقيده وجود ذهني گرفته ميشود كه اين نمونه آن اشكالي است كه از فخر رازي در نكته اول بيان كرديم در صورتي كه صورت حسّي صورتي كاملاً مجرد نباشد. آنچنانكه مشائيان بدان معتقد بودهاند (و از طرفي ماهيت معلوم همان ماهيت شيء خارجي باشد كه در ذهن حاصل شده است).اشكالاتي همچون اشكال فخر رازي همانگونه كه صدرالمتألهين شيرازي نيز بدان تصريح ميكند61، تحقيق / وجود ذهني از منظري ديگراگر علم ماهيتا، اضافه عالم بأمر خارجي باشد لازم ميآيد كه نسبت بامور معدوم و امور كلي علمي حاصل نشود زيرا آنچه در عالم خارج هست، موجود و جزيي است.اشكالاتي كاملاً رواست. البته چنين اشكالاتي بر نظريه ملاصدرا كه تمامي مراتب ادراك را مختص نفس ميداند و قائل به خلق موجودي در مرتبههاي مختلف ادراكي، به هنگام علم يافتن به شيئي است، وارد نخواهد بود.ج) هر چند كه اشكالاتي همچون اشكال فخر رازي بر نظريه وجود ذهني در دستگاه فكري صدرالمتألهين شيرازي وارد نيست امّا در نظريه صدرالمتألهين نيز دو نكته جلب توجه ميكند:اول آنكه ملاصدرا قائل به وجود ذهني در تمامي مراتب ادراك است حال آنكه دلايل او فقط وجود ذهني در مرتبه عقل و خيال را - بفرض اعتبار دلايل - اثبات ميكند.دوم آنكه با توجه به ديگر نظريات صدرالمتألهين درباره حقيقت و ماهيت علم بنظر ميرسد كه مبحث وجود ذهني از باز ماندههاي مباحث مشايي در سازمان فكري اوست كه سازگاري چنداني با ديگر نظريات او ندارد. ما در بررسي دلايل صدرالمتألهين اشاره كرديم كه وجود ذهني با تفكري ذات گرايانه هماهنگ است و اين تفكر بهيچوجه با تفكر صدرالمتألهين در باب حركات جوهري سازگاري ندارد. در اينجا اضافه ميكنيم كه ديدگاه فلسفي صدرالمتألهين درباره ماهيت علم در ضمن نظريه اتحاد عاقل و معقول بيان شده است كه حكايت از اتحاد معلوم بالذات در مراتب مختلف ادراكي با مرتبه فعل نفس دارد. در اين نظريه معلوم از آنجا كه متحد با عالم است، از سنخ وجود ميباشد و تحت هيچ مقولهاي نميگنجد امّا بنابر نظريه وجود ذهني، معلوم در مقوله كيف ميگنجد - همين مسئله است كه خود سؤالات فراواني را پيش روي طرفداران نظريه وجود ذهني نهاده و راهحلهاي متعددي براي پاسخ به اين سؤالات را باعث گرديده است - و عرض ميباشد و ميدانيم كه جوهر و عرض از تقسيمات ماهيت هستند.د) بنظر ميرسد نظريه وجود ذهني كاملاً هماهنگ با نظريه اصالت ماهيت باشد، زيرا اين سخن كه ماهيت داراي دو نحوه وجود در عالم ذهن و عالم عين است سخني ماهيتمدار است. در صورتي كه وجود را اصيل بدانيم و ماهيت را حد وجود قلمداد كنيم با تغيير نحوه وجود، ماهيت منتزع نيز تغيير ميكند. عدهاي بر اين عقيدهاند كه وجود ذهني بدليل تجرد آن از مرتبه وجودي بالاتري نسبت به وجود عيني برخوردار است - سخني كه متلائم با مباني صدرالمتألهين است - و لذا ماهيتي كه از آن انتزاع ميشود همان ماهيت موجود خارجي است،62 اين سخن به دلايل متعددي نادرست است:اولاً، بايد نشان داد كه ذهن انسان داراي ساختاري است كه براساس آن ميتواند چنين اعتباري را نسبت به وجود ذهني انجام دهد. امّا هيچ راهي براي نشان دادن وجود چنين ساختاري، مگر با پيشفرض رئاليسم وجود ندارد.ثانيا، حتي فرض وجود چنين ساختاري مشكل را برطرف نميسازد، زيرا فقط هنگامي ميتوانيم ماهيت منتزع از وجود ذهني را با اعتبار لابشرطي آن همان حد موجود خارجي قلمداد كنيم كه ابتدا بصورت مستقيم با موجود خارجي مرتبط شويم و حد وجودي آن را بنحو حضوري دريابيم و آنگاه براساس آن، ماهيت لابشرط را بگونهاي اعتبار كنيم كه مطابق آن باشد. اين اشكال هنگامي جديتر ميشود كه بدانيم مثلاً وجود انسان بنحو لابشرط بر حيوان، نبات و جماد صادق است. لذا وجود ذهني نيز بنحو لابشرط بر موجودات مختلفي صادق است و اعتبار لابشرطي آن بگونهاي كه فقط بر مدرك بالعرض صادق باشد - تا علم به آن حاصل شود - فقط هنگامي ميسر است كه موجود خارجي بنحو بيواسطه ادراك شود و اين چيزي است كه قائلان به وجود ذهني آن را نميپذيرند.عدهاي ديگر طرفداران اين اشكال را به عدم فهم نظريات ملاصدرا متهم ميكنند.63 آنان ميگويند كه از ديدگاه ملاصدرا ماهيت در هر دو وعاء ذهن و عين محفوظ ميماند امّا بايد توجه داشت كه بيان اين نظريه ملاصدرا همان محل نزاع است. كساني كه اين اشكال را بيان ميكنند معتقدند كه اين نظريه ملاصدرا ناشي از بازماندههاي تفكر اصالت ماهيت در انديشه اوست و اگر كسي بخواهد اين سخن را پاسخ دهد بايد اثبات كند كه اين نظريه مبتني بر تفكر اصالت ماهيت نيست و صرف اتهام بدفهمي يا نفهمي انديشههاي صدرالمتألهين، رافع اشكال نيست.ه··) مهمترين اشكالي كه ميتوان بر وجود ذهني وارد دانست اشكالي است كه مبتني بر جنبهدار بودن ادراك64 است. ادراك امري جنبهدار است و مدرِك از جنبههاي خاص ميتواند امري خارجي را مورد ادراك قرار دهد. اين ويژگي در شيء خارجي وجود ندارد. ميز در عالم خارجي، ميز است امّا شخص مدرك ميتواند از جنبههاي مختلف به آن نگريسته و صورتهاي مختلفي را از آن برداشت كند كه هر يك متفاوت از ديگري است. مسئله جنبهدار بودن ادراك در وضع الفاظ كاملاً مشهود است. وضع لفظ انسان براي مصاديق آن از جنبهاي خاص در وجود مصاديق حكايت ميكند كه اين حكايتگري در لفظ بشر ديده نميشود زيرا اين لفظ از جنبهاي ديگر مصاديق انسان را مورد اشاره قرار ميدهد.و) بنظر ميرسد از ديدگاه يك فيلسوف معتقد به فرضيههاي ثنوي در باب نفس و بدن، كه ادراك را ويژگي نفس ميداند. ادراك اشياء - با توجه به اشكالات فراواني كه به برخي از آنها اشاره شده است - نميتواند بمعناي حصول ماهيت اشياء نزد ذهن باشد، بلكه بمعناي حصول تصويري از اشياي خارجي نزد نفس است. قواي ادراكي انسان بگونهاي است كه جهان را آنگونه كه هر يك از ما مشاهده ميكنيم دريافت ميكند و اين كار با تصويربرداري از جهان خارج انجام ميشود. اين حقيقتي است كه بهنگام ديدن يك شيء خاص - مثل مصداقي از انسان - آنچه در ذهن حاصل ميشود صفات پديداري آن شيء است و نه بيشتر و اين تصوير بنحو سه بعدي در ذهن ساخته ميشود؛ ساختني كه مقدمات آن را اعضاي بدن فراهم ميكنند. البته براي هر شخصي كه قائل به واقعگرايي65 است و از طرفي علم را از مقوله اضافه نميداند و معتقد به حصول صورتي از اشياء نزد ذهن است جاي اين سؤال باقي است كه چگونه صور ذهني حكايتگر صحيحي از جهان خارج هستند. قائلان به وجود ذهني در مواجهه با اين اشكال، حصول ماهيت را در ذهن شرط صحت اين حكايتگري دانستهاند، نظريهاي كه ضعف آن با توضيحات گذشته معلوم گشت. حال جاي اين سؤال باقي است كه آيا تصويري از شيء خارجي ميتواند حكايتگر صحيح آن شيء باشد و اگر چنين نيست آيا ديواره موجود بين ذهن و عين، ديوارهاي است كه با يافتن راه حل جديد قابل فرو ريختن است يا اينكه اين ديوار تا ابد استوار است و شكاف ذهن و عين همواره موجود خواهد بود؟66
ز) آخرين نكتهاي كه اشاره به آن خالي از لطف نيست آن است كه اگر بخواهيم با اندكي تسامح سخن بگوييم معادل بحث وجود ذهني در فلسفه غرب فرضيه رئاليسم حكايتگر 67 است كه در تحت نظريات رئاليسم ثنوي68 (رئاليسم با واسطه)69 ميگنجد. مطابق اين نظريه، علم به اشياء خارجي از طريق حصول صورتي در نفس حاصل ميشود كه مقدمه حصول اين صورت پنجرههاي ادراكي موجود در اعضاي بدن همچون چشم، زبان، بيني، گوش و ... هستند. اين نظريه را ميتوان در افرادي همچون دكارت و لاك سراغ گرفت.70
نخستين فيلسوفي كه «وجود ذهني» را در آثار خود بكار برده است، شيخ اشراق شهابالدين سهروردي است.هر چند كه وي در باب علم انسان در آخرين نظريه خود، نظريه اشراق نفس را ميپذيرد امّا در برخي از آثار خود كه صبغه مشائي در آن غالب است از اين اصطلاح سود ميبرد.در انديشه ابوالحسين بصري، ماهيت علم از سنخ تعلق و اضافه دانسته ميشود كه بنابر آن، علم عبارت از اضافه ذهن بمعلوم خارجي است.از نظر ملاصدرا علم به معدوم در واقع به اين معناست كه در ذهن انسان مفهومي كه مصداق آن وجود خارجي ندارد در ذهن نقش بندد و چنين صورتي همان معدوم در خارج است. همانگونه كه مشهود است او با اين پاسخ مقدمه دوم مستشكل را نشانه رفته و صحت آن را مردود دانسته است.مرحوم سبزواري او معتقد است كه مطابق هرچيزي بحسب آن چيز است. لذاست كه مطابق صورت ذهني معدوم در عالم خارج آن است كه ذات خارجي وجودي تحقق نداشته باشد زيرا صورت ذهني معدوم نيز نفي چيزي است نه وجود چيزي و لذاست كه مطابق خارجي آن نيز بايد نفي چيزي باشد.دليل سومي كه صدرالمتألهين بر اثبات وجود ذهني در كتاب «حكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة» ذكر ميكند متضمن كلي طبيعي و پذيرش آن است.كلي طبيعي مبتني بر سازمان فلسفي ذات انگارانه است. در اين سازمان هر شيئي داراي ذاتي است كه با ديگر افراد نوع يا جنس خود مشترك است و تفاوت در امور فصلي يا عوارض مشخصه است. بنظر ميرسد اين تصور با اصالت وجود و حركت جوهري كه دو پايه اساسي تفكر صدرايي را تشكيل ميدهند سازگار نباشد.آيا واقعا ميتوان كلي عقلي را مورد پذيرش قرار داد؟ يك اسمگرا يا يك تجربهگرا با چنين عقيدهاي به سختي مخالفت ميكند. تنها عقلگرايان هستند كه وجود كلي عقلي را مورد پذيرش قرار ميدهند. از سوي ديگر كلي عقلي همان كلي طبيعي بوصف كليت در ذهن است و اشكال نيز بر آن وارد خواهد بود.استدلال پنجم با عنوان عرشيات مبتني بر تمايز ميان غايت و علت غايي است. علت غايي، علت فعل فاعل است و هنگامي فاعل، فعلي را انجام ميدهد كه تصوري از هدفي كه فعل به آن ميرسد دارا باشد و تصور اين هدف و غايت است كه سبب صدور فعل فاعل ميگردد.در مقام نقد استدلال پنجم بايد بگوييم كه استدلال مذكور هنگامي تام است و وجود ذهني غايت را به اثبات ميرساند كه مقدمهاي ديگر به استدلال مذكور اضافه شود. اين مقدمه ناشي از اين حقيقت در باب وجود ذهني است كه ماهيت اشياء در ذهن و عين بدون تغيير است و آنچه در اين دو ساحت متفاوت است، وجود ميباشد.تنبيه ملاصدرا بر اثبات وجود ذهني فقط بيانگر وجود ذهني در مرتبه خيال است و وجود ذهني در مرتبه حس، وهم عقل را در بر نميگيرد. از سوي ديگر جاي اين سؤال وجود دارد كه آيا تخيل امور مذكور بمعناي حصول ماهيتي از آنها در مرتبه خيال است يا اينكه تصويري از آنها هر چند كه همراه با ماهيت آنها نباشد سبب چنين تأثيرات و تحريكات خارجي است.با توجه به پاسخي كه خواجهنصيرالدين طوسي به انتقاد فخر رازي در باب حصول ماهيت اشياء در ذهن داده است معلوم ميگردد كه نزد حكيماني همچون خواجه نصيرالدين طوسي آنچه در ذهن بهنگام علم به چيزي حاصل ميشود نه ماهيت، بلكه صورتي از آن است. يعني از ديد حكيماني چون خواجه طوسي، نظريه شيخ مورد پذيرش قرار گرفته است.از ديدگاه مشائيان تنها صوري كه در نفس حاصل ميشود صور معقول است و ديگر صورتهاي اداركي داراي جايگاه مادي هستند اين مطلب بدين معناست كه وجود ذهني در تفكر مشايي فقط در حيطه ادراك جايگاهي ندارد.ديدگاه فلسفي صدرالمتألهين درباره ماهيت علم در ضمن نظريه اتحاد عاقل و معقول بيان شده است كه حكايت از اتحاد معلوم بالذات در مراتب مختلف ادراكي با مرتبه فعل نفس دارد. در اين نظريه معلوم از آنجا كه متحد با عالم است، از سنخ وجود ميباشد و تحت هيچ مقولهاي نميگنجد امّا بنابر نظريه وجود ذهني معلوم در مقوله كيف ميگنجد.بنظر ميرسد نظريه وجود ذهني كاملاً هماهنگ با نظريه اصالت ماهيت باشد، زيرا اين سخن كه ماهيت داراي دو نحوه وجود در عالم ذهن و عالم عين است سخني ماهيتمدار است. در صورتي كه وجود را اصيل بدانيم و ماهيت را حد وجود قلمداد كنيم با تغيير نحوه وجود، ماهيت منتزع نيز تغيير ميكند.مهمترين اشكالي كه ميتوان بر وجود ذهني وارد دانست اشكالي است كه مبتني بر جنبهدار بودن ادراك است. ادراك امري جنبهدار است و مدرِك از جنبههاي خاص ميتواند امري خارجي را مورد ادراك قرار دهد. اين ويژگي در شيء خارجي وجود ندارد.معادل بحث وجود ذهني در فلسفه غرب فرضيه رئاليسم حكايتگر است كه در تحت نظريات رئاليسم ثنوي (رئاليسم با واسطه) ميگنجد. مطابق اين نظريه، علم به اشياء خارجي از طريق حصول صورتي در نفس حاصل ميشود كه مقدمه حصول اين صورت پنجرههاي ادراكي موجود در اعضاي بدن همچون چشم، زبان، بيني، گوش و... هستند.
* - Mental Existance from Another Point of View.1 - شهاب الدين يحيي سهروردي، حكمة الاشراق، در مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح و مقدمه هانري كوربن، انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران، تهران، محرمالحرام 1397 ه··.ق، ج 2، ص 150.2 - همان، المقاومات، ج 3، ص 163.3 - فخرالدين محمد بن عمر الرازي: المباحث المشرقية، تحقيق و تعليق محمد المعتصم البغدادي، دارالكتاب العربي، بيروت، الطبعة الاولي، 1410 ه··.ق. ج1، ص 132-130.4 - همان، ص 441-439.5 - همان، المقصد الاول، الفصل الاول، المسئلة الرابعة: «في انقسام الوجود إلي الذهني و الخارجي».6 - برخي همچون محقق دواني بدليل مناظرات مكتوب در محور كتاب تجريد الاعتقاد سه حاشيه (قديم، جديد و أجدّ) بر شرح جديد تجريد الاعتقاد نوشته فاضل قوشجي، نگاشتهاند.7 - نوشته سعدالدين مسعود بن عمر تفتازاني (شرح اين كتاب نيز نوشته خود اوست).8 - همان.9 - نوشته قاضي عضدالدينايجي.10 - نوشته مير سيد شريف جرجاني.11 - نوشته نجمالدين دبيران كاتبي.12 - نوشته ابن مباركشاه.13 - ر.ك: ملاشمسا گيلاني، مسالك اليقين، در منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، سلسله انتشارات انجمن فلسفي، مشهد، 1351 ه··.ش، ج 1، ص 465.14 - ر.ك: ميرزا حسن لاهيجي، زواهر الحكم، در منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، ج 3، ص 235.15 - نوشته حاج ملاهادي سبزواري.16 - ر.ك: ملانظر گيلاني، التحفه، در منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، ج 4، ص 609.17 - ر.ك: ملارجبعلي تبريزي، اثبات واجب، در منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران، ج 1، ص 262.18 - ر.ك: ابونصر الفارابي، المنطقيات، حققها و قدّم لها، محمد تقي دانش پژوه، منشورات مكتبة آيةالله العظمي المرعشي النجفي، قم، الطبعة الاولي،، 1408 ه··.ق، ج 1، ص 53.19 - خواجهنصيرالدين طوسي، تلخيص المحصل، باهتمام عبداللّه نوراني، انتشارات موسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مكگيل شعبه تهران، تهران، 1359 ه··.ش، ص 157.20 -لذاست كه فلسفه داراي دو جنبه نقادي (Critical task) و ساختاري (Constructive task) است.21 - البته با توجه به اينكه حيات ابنسينا پس از ابوالحسن اشعري بوده است. پاسخ به برخي پرسشها را در انديشه او مييابيم. (ر.ك: الشيخ الرئيس حسين بن عبدالله بن سينا، الالهيات من كتاب الشفاء تحقيق آيةالله حسن زاده آملي، مركز نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه، قم، چاپ اول، 1418 ه··.ق.، ص 148-145).22 - ر.ك: المباحث المشرقية ص 45.23 - همان، ص 132.24 -همان، ص 132-131.25 - همان، ج 1، 441-439.26 - العلامه الحسن بن يوسف الحلي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، صَحَّحَهُ و قَدَّم له و عَلَّق عليه الاستاذ حسن حسنزاده الآملي، موسسة النشر الاسلاميّ، قم 1416 ه··.ق، الطبعة السادسة، ص 28.27 - نجمالدين علي بن عمر الكاتبي القزويني، حكمة العين، مقدمه و تصحيح جعفر زاهدي، موسسه چاپ و انتشارات و گرافيك دانشگاه فردوسي، اسفند 1353 ه··.ش.، ص 49.28 - همان، ص 51.29 - السيد الشريف علي بن محمد الجرجاني، شرح المواقف، مشهورات الشريف الرضيّ، قم، 1370 ه··.ش.، الطبعة الاولي، ص 179-170.30 - همان، ص 180-179.31 - همان، ص 180.32 - سعدالدين مسعود بن عمر التفتازاني، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق الدكتور عبدالرحمن عميره، منشورات الشريف الرضي، قم، الطبعة الاولي، 1371-1370 ه··.ش.، ج 1، ص 345.33 - صدرالدين محمد الشيرازي، الحكمةالمتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، منشورات مصطفوي، قم، بيتا، ج 1 ص 275-268.34 - همان، ص 268.35 - همان.36 - همان، ص 269-268.37 - همان، ص 269.38 - همان.39 - همان، ص 270، «... هذا ما قَرَّروه».40 - همان، ص 270-269.41 - Definite description.42 - Alexius Meinong.43 - Roderick M.Chisholm: meinong, Alexius, in the Encyclopedia of philosophy, edited by paul Edwards, Macmillan Publishing Co., NewYork, Second edition, 1972, Vol 5, P.261.44 - Objects.45 - الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، همان، ص 273، «...أوّ معروض الكلي من حيث كونه معروض الكلي...».46 - مرحوم سبزواري اين استدلال را از طريق كلي عقلي تقرير كردهاست. ر.ك: همان، ج 1، ص 272.47 - زيرا آنچه از گفتار صدرالمتألهين در باب حصول معقولات بدست ميآيد آن است كه علم عقلي ناشي از رؤيت مثل افلاطوني - معقولات خارجي - از راه دور است و لذا او قائل بوجود معقولات در عالم تجرد بوده است نه در عالم ذهن تا براساس آن وجود ذهني اثبات گردد.48 - الحكمة المتعاليه...، همان، ص 273-272.49 - همان، ص 274.50 - اين مطلب يكي از مهمترين اشكالات وجود ذهني و عدم صحت آن با توجه بدستگاه فلسفي صدرالمتألهين است.51 - nominalist.52 - ampirist.53 - rationalists.54 - الحكمةالمتعاليه، همان، ص 275-274.55 - همان، ص 275.56 - همان.57 - ("x)[Fx Ä )$y)(My Nyx(].58 - خواجهنصيرالدين طوسي: تلخيص المحصل، ص 157-156.59 - ر.ك: الشيخ ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا، الاشارات و التنبيهات، دفتر نشر الكتاب، بيجا، الطبعة الثانية، 1403 ه··.ق. ج 2، ص 342 و 346-345.60 - ر.ك: الحكمة المتعالية، همان، ص 299: «انَّ هذا إنما يردُ نقضا علي القائلين بوجود الاشباح الجسمية و الأمثلة الجرمانية في القوّة الخياليّة او الحسيّة».61 - نظريه برخي اساتيد در كلاسهاي درس فلسفه.62 - همان.63 - در معرفت شناسي نظريهاي با نام Perspective realism بچشم ميخورد كه البته تا حدودي با آنچه مد نظر ما در اينجاست متفاوت است. در نظريه ما، وجود چيزي در ذهن پذيرفته ميشود؛ امّا چيزي كه جنبهاي خاص از شيء خارجي را نمايان ميكند؛ در نظريه رئاليسم جنبهاي علم از مقوله اضافه دانسته ميشود؛ و لذا اين نظريه در تحت دسته كلي رئاليسم بيواسطه (direct realism) قرار ميگيرد.64 - realism.65 - امروزه مهمترين مبحث فلسفي در فلسفه غرب، مسئله شكاف ذهن و عين و پرسش از امكان پر كردن اين شكاف است. بحث subjectivity and objectivity به اين مهم ميپردازد و در آن سخن از امكان پر كردن شكاف ذهن و عين است كه از آن با عنوان «شكاف تبييني» (explanotary gap) تعبير ميشود. افرادي همچون نيگل معتقد به امكان پركردن اين شكاف و عدهاي چون مگين معتقد به عدم پرشدن اين شكاف هستند.66 - representative realism.67 - dualist realism.68 - indirect realism.69 - براي توضيح بيشتر اقسام نظريات واقعگرايانه در باب ادراك ميتوانيد به مقاله زير مراجعه كنيد.
R.J.Hirst: Realism, in the Encyclopedia of Philosophy edited by paul Edwards. Macmillan Publishing Co.,New York, reprint edition, 1972, Vol.7, PP.77-83.