وجود ذی جود، نمودی از وحدت وجود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وجود ذی جود، نمودی از وحدت وجود - نسخه متنی

عباس قربانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





وجود ذي‏جود نمودي از وحدت وجود

همچنانكه حقيقت وجود داراي وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است، شخصيت امام(ره) هم در عين وحدت و بساطت، داراي ابعاد گوناگون و در عين حال، بسيط و يكپارچه است. براي شناخت شخصيت ايشان اگرچه مطالعه گفتار و رفتارشان راه موجهي است، صرف اين مطالعه، كافي نيست زيرا ممكن است موقعيتهاي لازم براي ظهور تمام آثار و افعال ايشان فراهم نيايد و به همين علت برخي زوايا و ابعاد شخصيتي ايشان بروز و ظهور نيافته باشد. بنابر اين اگر تنها به مطالعه آثار امام(ره) بسنده شود، محتمل است كه برخي زواياي شخصيتي ايشان ناشناخته بماند. به همين دليل، بررسي مباني نظري شخصيت امام ضرورت مي‏يابد. روشن است كه اين مباني در گنجينه تعاليم اسلامي نهفته است. بنابر اين براي امام‏شناسي و مقدم بر آن، بايد شناختي جامع از اسلام حاصل كرد و از سرچشمه زلال اسلام به ساحت شخصيت امام(ره) ره برد.

بررسي و شناخت شخصيت رهبران بزرگ بويژه مردان الهي ضرورتي اجتناب‏ناپذير است؛ زيرا مي‏تواند همچون چراغ هدايتي، فرد و جامعه را به سر منزل مقصود رهنمون شود. از اين ميان، بررسي ابعاد وجودي حضرت امام به عنوان بنيانگذار جمهوري اسلامي اهميتي دو چندان دارد. زيرا انقلابي كه نهال آن به دست امام غرس گرديد به دهه سوم از حيات خود وارد شد و نسلي جديد پديد آمد كه حيات آن بزرگوار را درك نكرد و شميم كلام آن امام همام را استشمام ننمود و خلوص كردار آن ابر مرد الهي، مِس وجودشان را نگداخت. لذا براي تدارك توان لازم به‏منظور پيشبرد انقلاب، رجعتي دوباره به آن نفس رحماني و دم مسيحايي ضروري است.

هدف اين مقال، ترسيم شخصيت امام(ره) و تبيين طريق مطلوب براي شناخت آن است. تلاش بر اين است تا با رويكردي فلسفي ـ عرفاني به ساحت شخصيت امام(ره)، كه اساسا موضوعي روان‏شناختي است، نزديك شده، شخصيت ايشان را از اين ديدگاه ترسيم، و در نهايت راهي موجه براي شناخت آن ارائه كنيم. البته ترسيم شخصيت امام و ارائه طريق آن به پاسخ مثبت به اين پرسش منوط است كه آيا اساسا شناخت امام، ممكن است. بديهي است امام به عنوان شخصيتي مؤثر، كه در تاريخ ايران و حتي نظامهاي سياسي جهان تأثيري شگرف داشت، مي‏تواند به صورت واقع، موضوع شناسايي محسوب شود و مورد بررسي قرار گيرد. امام(ره) ولادت و وفاتي مشخص دارد و ميان اين دو حالت نيز از آرا، افكار، دلسپردگيها، آثار و منابعي معين به منظور اخذ آن آرا برخوردار است. روشن است كه تمامي اين امور از مواردي است كه شخصيت امام را با عنايت به آنها مي‏توان بررسي كرد.

در اين مقاله با پذيرش امكان شناخت شخصيت حضرت امام، درصدد پاسخگويي به دو پرسش هستيم: 1) آيا شخصيت حضرت امام بسيط و يكپارچه است يا ذوابعاد؟ 2) از چه راهي مي‏توان به شناخت بهتر شخصيت امام(ره) نايل شد؟ در مقام پاسخ به پرسش اول معتقديم كه شخصيت امام در عين بساطت داراي ابعاد گوناگون و در عين حال، بسيط است. در مورد پرسش دوم نيز شناسايي مباني نظري شخصيت امام را، كه در تعاليم اسلام وجود دارد، پيشنهاد مي‏كنيم. مباحث مطرح در اين نوشتار به تبيين اين دو پاسخ اختصاص دارد.

تعريف شخصيت: تعريف واحدي از شخصيت، كه مورد توافق همگان باشد، وجود ندارد. بعضي از روانشناسان شخصيت، جنبه‏هاي بيوشيميايي و فيزيولوژيكي كنش انسان را مطالعه مي‏كنند و از روشهاي مناسب براي پژوهش در اين زمينه‏ها سود مي‏جويند.

گروهي از روانشناسان شخصيت، به افراد و رفتار مشهود آنها توجه مي‏كنند. بعضي ديگر شخصيت را با توجه به ويژگيهايي چون فرايندهاي ناهشيار تعريف مي‏كنند كه به‏طور مستقيم قابل مشاهده نيست و بايد از رفتار استنباط شود. برخي از روانشناسان هم شخصيت را تنها از طريق ارتباطهاي متقابل افراد با يكديگر و يا نقشهايي كه در جامعه ايفا مي‏كنند، تعريف كرده‏اند. در تعريفي ديگر، شخصيت، بيانگر آن دسته از ويژگيهاي فرد يا افراد است كه الگوهاي ثابت رفتاري آنها را نشان مي‏دهد. در اين تعبير، شخصيت هم بيانگر آن دسته از خصوصيات فرد است كه وي را از ديگران متمايز و منحصر به فرد مي‏كند و هم بيانگر آن دسته از خصوصيات است كه در همه انسانها مشترك است. هم شامل جنبه‏هاي پايدارتر و تغييرناپذيرتر كنش انسان است ـ كه گاهي ساختار ناميده مي‏شود ـ و هم شامل جنبه‏هاي ناپايدارتر و تغييرپذيرتر است ـ كه گاهي فرايند خوانده مي‏شود ـ شخصيت در اين معنا به مثابه سيستم است و شامل شناخت (فرايندهاي تفكر)، عواطف و رفتارهاي مشهود است.(1) شخصيت در نظر ما نزديك به تعريف اخير و ساحتي از وجود انسان است كه بستر مجموعه بينشها و گرايشهاي كلي و جزئي او را تشكيل مي‏دهد.

در مورد شخصيت امام ممكن است دو نظر مطرح باشد: برخي به جهتي آن را يكپارچه بدانند و گروهي در مقابل، به تعدد ابعاد شخصيتي ايشان معتقد باشند. ولي ما با نظري متناقض‏نما، شخصيت ايشان را در عين تعدد ابعاد، بسيط و يكپارچه و در عين يكپارچگي داراي ابعاد و آثار متعدد مي‏دانيم كه خود نمودي از وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامي است.

فيلسوفان مسلمان در مورد نفس انسان چنين نظري دارند. آنها با رويكردي وجودشناسانه و به كمك اصل "بسيط الحقيقه كل الاشياء" نفس را امر واحدي مي‏شمرند كه در عين وحدت و بساطت، در مرتبه هر يك از قواي خود، اعم از مدركه و عامله، عمل مي‏كند و درواقع هيچ يك از آن قوا، جزء و يا شاخه‏اي از نفس را تشكيل نمي‏دهد بلكه همان نفس است كه در يك حالت مثلاً به صورت عاقله و در حالتي ديگر به صورت متخيله يا حاسه ظهور مي‏كند. فيلسوفان در مقام استدلال بر اثبات اين مطلب مي‏گويند: نفس ناطقه در حقيقت ذات خويش بسيط است ـ هر بسيط الحقيقه‏اي كل اشياست ـ پس نفس ناطقه خود، همه نيروهاي خويش است.(2)

حاج‏ملاهادي سبزواري بساطت نفس را با وجود تكثر قواي آن چنين ترسيم مي‏كند:

و فعلها في فعله قد انطوي النفس في وحدته كل القوي

يعني: نفس در عين وحدتي كه دارد، تمام قواي خويش است و عملكرد آن قوا و نيروها در عملكرد نفس منطوي است.

در شرح اين بيت هم مي‏گويد: «النفس في وحدته التي هي ظل الوحدة الحقة التي لواجب تعالي كل القوي في مقامين، مقام الكثرة في الوحده و مقام الوحدة في الكثرة و بعبارة اخري مقام شهود المفصل في المجمل و مقام شهود المفصل في المجمل و فعلها اي فعل النفس قد انطوي فالنفس بالحقيقة هي المتوهمة المتخيلة الحساسة المحركة المتحركه و هي الاصل المحفوظ في القوي لا قوام لها الابها».(3)

يعني نفس در وحدت خود كه سايه وحدت حقه واجب تعالي است، در دو مقام كثرت در وحدت و وحدت در كثرت و به عبارت ديگر در دو مقام شهود مفصل در مجمل و مجمل در مفصل، تمام قواي خويش است1 و فعل قواي نفس در عملكرد نفس، منطوي و مستور است. بنابر اين نفس در حقيقت همان متخيله، حساسه، محرك و متحرك بوده، و اصل محفوظ در قوا و مبناي آنها را تشكيل مي‏دهد و قوام آنها تنها به نفس است.

صدرالمتألهين شيرازي در اين خصوص مي‏گويد: «و اما الذي استقر عليه اعتقادنا فهو ان النفس كل القوي و هي مجمعها الوحداني و مبدئها و غايتها...».(4)

يعني: ما آنچه اعتقاد ما بر آن قرار گرفت اين است كه نفس شامل تمام قواي خود، و در عين وحدت، مجمع تمام آنها و مبدأ و غايت آنهاست.

اين حكم در مورد هستي و عملكرد نفس به عنوان جزئي از ساختمان وجود انسان و از ديدگاه انتولوژيك و وجودشناسانه مطرح است. اما شخصيت، موضوعي عام، انتزاعي‏تر و برايندي از تمام زواياي وجودي انسان بوده، از منظري معرفت‏شناسانه موضوع پژوهش است. لذا بحثي انتولوژيك و وجودشناختي در مورد نفس، ما را از بحث درباره شخصيت بي‏نياز نمي‏كند؛ چنانكه نفس در تمام انسانها بسيط است اما شخصيت همه انسانها يكپارچه و منسجم نيست و بنابر اين بحث مستقلي مي‏طلبد.

در اين بحث براي فهم و ترسيم شخصيت حضرت امام به عنوان امري بسيط و در عين حال ذوابعاد، توجه به وحدت وجود و احكام آن در فلسفه و عرفان ضرورت دارد كه ذيلاً به آن مي‏پردازيم:

1) وحدت تشكيكي وجود ـ حقيقت عيني و خارجي وجود در عين وحدت، كثير و در عين كثرت، واحد است. در اين نوع از وحدت، همان امري كه مصحح و ملاك كثرت است، همان در عين حال، ملاك وحدت نيز هست؛ به عبارت ديگر در وحدت تشكيكي، ما به الامتياز به ما به الاشتراك باز مي‏گردد. همچون حقيقت نور كه از يك سو در نور ضعيف مانند فروغ شمع و در نور شديد مثل درخشش خورشيد، واحد است و از سوي ديگر، مصحح اختلاف اين نورها باز شدت و ضعف در ميزان برخورداري از همين حقيقت نوري واحد است.

در اينجا چنين نيست كه ضعف نور ضعيف، ناشي از تركيب آن با ظلمت باشد و يا شدت نور قوي به علت تركيب آن از نور و غير آن و يا خلوص نور باشد بلكه هر دو در نورانيت داراي وحدتند و نور قوي باز در همان نورانيت است كه از شدت بيشتري برخوردار است. حقيقت وجود نيز همين‏گونه داراي وحدت است و تفاوت آثار وجودات به شدت و ضعف و مراتبي برمي‏گردد كه مربوط به همان حقيقت وجود است و لذا نبايد همچون حكماي مشائي از مشاهده اختلاف آثار اشيا به تباين ذاتي آنها حكم كرد و وجودات را حقايق متباينه به تمام ذات دانست.(5)

2) وجود رابط و مستقل ـ علت هستي‏بخش، نسبت به معلول خود داراي غنا و بي‏نيازي است ولي معلول با تمام هويتش عين نياز و وابستگي به علت است و بلكه خودي مستقل نداشته، صرفا تراوش، پرتو و ظهور علت و ادامه دامنه و گستره وجودي اوست؛ به عبارت ديگر معلول نسبت به علتش اضافه اشراقيه بوده، درواقع همان علت، در مقياس كوچكتر است.(6)

3) حمل حقيقه و رقيقه ـ بنا به وحدت تشكيكي وجود و تحويل عليت به استقلال و ربط، مي‏توان به عينيت علت و معلول معتقد شد. بدين صورت كه معلول را رقيقه علت و علت را وجود غلظت يافته، شديد و حقيقت معلول دانست و به اين صورت تعبير كرد كه علت همان معلول است بالرقيقه، وقتي رقيق شده باشد و معلول همان علت است بالحقيقه، نظر به اينكه حقيقت كاملترش در مرتبه وجودي علت قرار دارد و او جلوه علت است.(7)

4) تمايز به اطلاق و تقييد ـ با عنايت به رابطه‏اي اين‏گونه ميان علت و معلول، تمايز آن دو، يكطرفه و تنها از جانب علت خواهد بود. زيرا آنچه از كمال وجودي، كه معلول از آن بهره‏مند است، علت نيز واجد آن است و لذا معلول چيزي غير از آنچه علت دارد، ندارد ولي علت از كمالاتي برخوردار است كه ديگر معلول واجد آنها نيست و لذا علت از معلول فراتر است ولي معلول كه پرتوي از اوست جداي از او نيست(8) ؛ به عبارت ديگر در سلسله مراتب وجود، همواره علت نسبت به معلول خود از اطلاق، كمال و احاطه وجودي برخوردار است. حقيقت وجود در سير صعودي به مطلقي ختم مي‏شود كه حتي از قيد اطلاق نيز فارغ است و در كمال بساطت، تام است اما در سير نزولي هرچه به سوي مادون مي‏آيد بر حدود و قيود آن افزوده مي‏شود ولي در عين حال هر مرتبه، تحت احاطه وجودي مرتبه مافوق قرار دارد. بدين ترتيب مي‏توان نتيجه گرفت كه مرتبه اعلاي حقيقت وجود، مطلق است و نظر به عدم طريسان حدود و قيود عدمي بر آن و تنزه از تركيب وجود و عدم، بسيط الحقيقه است و باز نظر به احاطه وجودي و عليت نسبت به مراتب مادون، كل الاشياست و در عين حال با توجه به محدوديت مراتب مادون، مشخصا هيچ يك از آنها نيست؛ به عبارت فني‏تر مي‏توان گفت بسيطة الحقيقه كل الاشياء و ليست بشي‏ء منها.(9)

با اين بيان وحدت تشكيكي با تشكيك خاصي وجود كه در فلسفه مطرح است به وحدت شخصي يا تشكيك خاص‏الخاصي وجود كه در عرفان اسلامي مطرح است، نزديك مي‏شود. عارفان با طرح وحدت شخصي وجود معتقدند در جهان هستي فقط يك وجود حقيقي و واحد تحقق دارد و جز او هر چه هست صرف نمود است نه وجود و بود، بلكه همه تنها مظاهر و تجليات اويند و بس. زيرا هستي نامحدود او جايي براي غير باقي نمي‏گذارد. در چنين تصويري، وحدت در وجود ولي كثرت در مظاهر آن جاري خواهد بود نه در خود وجود.(10) در وحدت تشكيكي وجود، كه در فلسفه مطرح است، وقتي مراتب مادون عين ربط به علت و جلوه او باشند و اين سلسله به علت‏العلل ختم شود، چنين نتيجه مي‏شود كه وجود او تنها وجود مستقل بوده، مراتب مادون وجود، صرف روابط، مظاهر و جلوه‏هاي اويند و بدين ترتيب وحدت وجود فلسفي متعالي به وحدت شخصي وجود مي‏انجامد و در اينجا نيز وحدت در وجود و كثرت در معاليل و ظهورات برقرار خواهد بود و بدين ترتيب، علت در معاليل خود ظهور و بروز خواهد داشت و همچون نور واحدي خواهد بود كه وقتي بر منشوري تابانيده مي‏شود به صورت طيفها و رنگهاي مختلف جلوه مي‏كند و اين در حالي است كه همه آن رنگها نمود نور واحدي هستند. با اين بيان، رابطه علت و معلول به نوعي كمون و بروز برمي‏گردد. در چنين تصويري است كه با شناخت معلولها يا مظاهر مي‏توان به شناخت علت يا منبع ظهور نايل آمد.

آنچه گذشت در مورد ارتباط علت حقيقي و مستقل بالذات يعني حضرت حق، كه داراي وحدت حقه حقيقيه است، با عالم به عنوان مخلوق و مظهر او مطرح است. اين تصوير را مي‏توان در حوزه شخصيت، بينشها، آرا و گرايشهاي انسان كاملي كه داراي وحدت حقه ظليه است نيز مطرح كرد؛ زيرا انسان كامل، صورت كامل حضرت حق و آيينه جامع صفات الهي است. برزخ ميان وجوب و امكان، واسطه ميان حق و خلق و كلمه فاصله جامعه است. وجود او در حكم نقش نگين انگشتر الهي، و اوست كه مهر خزانه غيب را تشكيل مي‏دهد. هموست كه به منزله مردمك چشم خداوند و مجراي عنايت حق تعالي به خلق و ابقاي عالم است. حامل سر الهي، همان كلمه "كن" و باقي به بقاء اللّه‏ است در حالي كه بقيه عالم باقي به ابقاء اللّه‏ هستند. انسان كامل سبب وجود و مايه شرافت عالم بوده، بر آن ولايت دارد و در آن تصرف مي‏نمايد. تنها اوست كه شايسته مقام منيع خلافة اللّه‏ است زيرا مظهر جميع اسماء و عبداللّه‏ است و خداوند را با جميع تسبيحات عالم تسبيح مي‏كند.(11)

اين مقام اولاً از آن حقيقت محمديه، وجود پاك پيامبر مكرم اسلام(ص) است و در مرحله بعد انبيا و اوصيا(ع) و پيروان مخلص آنها به قدر درجات خود از آن برخوردار مي‏شوند. حضرت امام خميني نيز به عنوان عبدصالح خدا و از پيروان مخلص پيامبر اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع)، كه به شهادت اقران و گواهي حيات پربركت خود، تالي تلو معصوم بود، به مقام منيع انسان كامل وارد شد و در سير حيات عرفاني و معنوي خود به غايت قصواي آن، كه وصول به مقام عبوديت است، نائل گشت. به‏گونه‏اي كه تمام شئون فردي و اجتماعي زندگي آن بزرگوار براي خدا بود و رنگ خدايي داشت. او چنان در حضرت حق فاني شده بود كه ديگر به خود هيچ توجه نداشت بلكه حضور خداوند را در جميع مظاهر عالم مشاهده مي‏كرد و لذا تنها به قوت الهي تكيه داشت و در سهمگين‏ترين حوادث لحظه‏اي ترس به دل راه نداد. به سبب همين اندكاك امام در حضرت حق است كه شخصيت او از نوعي وحدت حق ظليه برخوردار مي‏شود و نمي‏توان آن را مجمعي از آموزه‏هاي اسلامي به صورت سطحي و خام تلقي نمود. حضرت امام، تعاليم نظري و عملي و دقايق اسلام را به‏گونه‏اي مناسب و همگن در ساحت وجود خود متبلور ساخت و بدين ترتيب شخصيتي بسيط، يكپارچه و استوار پديد آورد.

شخصيت امام صرفا حاصل ناهمگن آموزه‏هاي ديني و مشوب به افراط و تفريط نيست، بلكه در يك جمله، خود اسلام مجسم است و به موازات توازن تعاليم اسلام، واجد توازن هماهنگي و يكپارچگي است. اما در عين حال همين شخصيت يكپارچه در مظاهر متعدد و متفاوت، بروز و ظهور مي‏يابد و روح عبوديت، كه اصل شخصيت امام را تشكيل مي‏دهد، در تمام مظاهر آن سريان و جريان دارد. از اين جهت است كه مي‏بينيم امام به گاه شدت و غلظت، در مقابل قاهرترين قدرت جهان ايستاده، خروش برمي‏آورد و در زمان رأفت نيز كوخ‏نشينان را ولي نعمت حكومت اسلامي معرفي مي‏كند و از خوف خدا نيمه شبان اشك بر محاسن جاري مي‏سازد و بدين ترتيب آثاري متعدد و نه متشتت و در عين حال برآمده از شخصيتي بسيط، يكپارچه و آرام را به ظهور مي‏رساند. اين است معناي آن مطلب كه گفتيم شخصيت حضرت امام در عين يكپارچگي، ذوابعاد و در عين داشتن ابعاد مختلف، يكپارچه و درواقع نمودي از وحدت وجود است. در اينجا برخلاف عمل حكماي مشائي كه از اختلاف آثار به تباين ذاتي وجودات حكم كرده‏اند، بايد آثار مختلف كلامي و رفتاري امام راحل را به شخصيت منسجم ايشان ارجاع داد و ابعاد متعدد را در بساطت شخصيت و بساطت شخصيت را در ابعاد متعدد ديد.

بدين ترتيب به عنوان يكي از راه‏هاي شناخت حضرت امام با روشي پديدارشناسانه مي‏توان به مجموعه آثار ايشان اعم از گفتار و سيره توسل جست اما در استفاده از اين روش بايد همواره توجه داشت كه معلول تنها به اندازه سعه وجودي خود، حكايتگر و نمايشگر علت است و علاوه بر اين ممكن است به جهت عدم تحقق زمينه‏هاي لازم در برخي جهات، رفتار مقتضاي آن نيز به ظهور نرسيده باشد. بنابر اين اگرچه با اين روش مي‏توان به شناخت شخصيت حضرت امام نائل آمد، ممكن است شناخت جامعي به دست نيايد.

براي حصول شناخت جامع نسبت به ابعاد وجودي حضرت امام، نوعي مطالعه پديدارشناختي متعالي مطلوب به نظر مي‏آيد تا اشكال گفته شده بر آن وارد نباشد. بدين صورت كه بايد حتي‏المقدور به شخصيت ايشان نزديك شد و با نوعي همنوايي و همدلي به مطالعه آن پرداخت. البته منظور صرفا همدلي و نزديكي از طريق آثار و لوازم وجودي ايشان نيست بلكه مقصود اين است كه از راه مباني نظري شخصيت امام، كه در متن اسلام تحقق دارد، به ساحت وجودي ايشان نزديك شويم؛ به عبارت روشن‏تر، براي شناخت ابعاد شخصيتي امام و امام‏شناسي، مقدمتا بايد به نوعي اسلامي‏شناسي توسل جست. در غير اين صورت اگر كسي بخواهد خارج از تعاليم و آموزه‏هاي اسلامي به براورد رفتار ايشان، كه از شخصيتشان منبعث بوده است، بپردازد، چه بسا رفتار امام را با برخي اصول متعارف سياست بين‏المللي موافق نيافته، نوعي ضعف به حساب آورد؛ مثلاً ايشان از آغاز انقلاب اسلامي با طرح شعار نه شرقي و نه غربي، عملاً دست رد به سينه هر دو ابرقدرت آن روز زده‏اند حال اينكه به نظر اهل سياست، براي مقابله با قدرتي جهاني لازم است كه دست كم به طور موقت از نزديكي با قدرت مقابل آن بهره جست و پس از پيروزي، بتدريج از قدرت دوم نيز كناره گرفت، ولي برخلاف اين نظر، حضرت امام از همان ابتدا با تكيه بر قدرت الهي و نيروي مردمي به مقابله با سلطه هر دو قدرت پرداخت و مصلحت دنيوي را بر صداقت ديني و توكل به نيروي لايزال الهي، ترجيح نداد چنانكه حضرت امير(ع) نيز در ابتداي خلافت و زماني كه هنوز پايه‏هاي قدرتش قوت نگرفته بود به جاي مصلحت‏انديشي، حكومت معاويه را ناحق و غيرقانوني اعلام كرد و به رويارويي با آن برخاست.

نمونه ديگري از برخورد حضرت امام فتواي روشن و قاطع ايشان در خصوص نويسنده كتاب آيات شيطاني است. اين فتوي در زماني صادر شد كه كشورمان در حال دفاع مقدس و بشدت نيازمند حفظ ارتباط با اروپا بود، اما با وجود اين و علي‏رغم جنجال‏آفريني مدعيان جهاني آزادي بيان، وقتي سياست بين‏المللي را تزوير و نتيجه آن را تعرض به مقدسات اسلام ديد، سخت برآشفت و قاطعانه حكم قتل سلمان رشدي را صادر كرد.

در اين موارد اگر كسي ابتدا به مطالعه اسلام پرداخته باشد و با اصول نظري شخصيت امام كه برگرفته از اسلام ناب محمدي است آشنا باشد و سپس به تطبيق رفتار امام با آن اصول بپردازد، خواهد ديد كه رفتار و تصميمات ايشان نه تنها مشعر به ضعف نبود، بلكه مطابق دستورات اكيد اسلام بوده و در جهان و انفساي آن روز، واقعگرايانه و در نوع خود بي‏نظير و موجب عقب‏نشيني دشمنان و عزت اسلامي بوده است. لذا به جرأت مي‏توان گفت كه در عصر حاضر براي شناخت اسلام به لحاظ عملي و اينكه اسلام در عمل و در تربيت انسان چه نقشي مي‏تواند ايفا كند بايد به امام نگريست و ظهور اسلام را در امام يافت و براي شناخت امام هم به لحاظ نظر بايد به تعاليم اسلام نگريست و امام را در اسلام يافت. بديهي است منبع آراي امام شريعت اسلام است. ايشان حتي وصيت‏نامه سياسي ـ الهي خود را، كه براي هدايت آيندگان نگاشتند، با حديث ثقلين آغاز مي‏كنند و ضمن افتخار به بهره‏مندي از كتاب اللّه‏ و سنت معصومين(ع) درواقع همگان را به اندكاك در اسلام ناب دعوت مي‏كنند.(12)

لذا بر تمام اقشار بويژه نسل جديد انقلاب فرض است كه با رجوع به امام و بررسي شخصيت ايشان، كه محصول تربيت اسلام ناب است و عمل به دستورات ايشان كه برگرفته از تعاليم انسان‏ساز اسلام است و درواقع با رجوع به اسلام اصيل با اطمينان و آرامش خاطر و نيز اميد وافر، انقلابشان را پيش برند و به سوي سعادت مادي و معنوي پيش روند.

منابع:

ـ ابراهيمي‏ديناني، غلامحسين. قواعد كلي در فلسفه اسلامي. مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي. تهران، 1365، جلد اول، ص113

ـ جهانگيري، محسن. ابن‏عربي چهره برجسته عرفان اسلامي. انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، تهران، 1375، ص44ـ442 و نيز فصول الحكم ابن عربي، فص آدميه

ـ شيرازي، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم. الاسفار الاربعه. جلد اول، ص30ـ329

ـ رك: يثربي، سيديحيي. عرفان نظري، مقدمه قيصري بر تائيه‏ابن فارض. انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، قم، 1374، ص78ـ277 ، 293 و 296

ـ رك: شيرازي، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم. الاسفار الاربعه. جلد ششم، ص110

ـ رك: امام خميني، روح اللّه‏. وصيت‏نامه سياسي ـ الهي. مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1378، چاپ اول، ص6ـ1

ـ سبزواري، ملاهادي. شرح‏المنظومه، منظومه‏حكمت. انتشارات دارالعلم، قم1366، چاپ‏پنجم، ص314

ـ پِروين، لارنس، اي. روانشناسي شخصيت. ترجمه دكتر محمدجعفر جوادي و دكتر پروين كديور، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1372، چاپ اول، ص6و7

ـ طباطبايي، محمدحسين. نهاية الحكمه، ص143

ـ شيرازي، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم. الاسفار الاربعه. شركة دارالمعارف اسلاميه، قم، 1378 ه·· . ق، جلد هشتم، ص51

ـ طباطبايي، محمدحسين. نهاية الحكمه، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، قم، 1362، ص18

ـ آشتياني، سيدجلال‏الدين. شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم ابن عربي. انتشارات اميركبير، تهران، 1370، چاپ سوم، ص24ـ123


* عرفا مقام احديت را مقام تجلي ذات مي‏دانند و گفته‏اند: همه حقايق در مقام تعين اول، مستهلك هستند و حقيقت حق تعالي همه آن حقايق را به نحو كثرت در وحدت شهود مي‏نمايد. از اين شهود به رؤية المفصل مجملاً و از تجلي حق در مقام و احديت كه مقام ظهور اسماء و صفات است به رؤية المجمل مفصلاً تعبير كرده‏اند ـ رك: آشتياني، سيدجلال. شرح مقدمه قيصري بر فصول الحكيم ابن عربي. انتشارات اميركبير، تهران، 1370، چاپ سوم، ص328.



/ 1