وجود ذيجود نمودي از وحدت وجود
همچنانكه حقيقت وجود داراي وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت است، شخصيت امام(ره) هم در عين وحدت و بساطت، داراي ابعاد گوناگون و در عين حال، بسيط و يكپارچه است. براي شناخت شخصيت ايشان اگرچه مطالعه گفتار و رفتارشان راه موجهي است، صرف اين مطالعه، كافي نيست زيرا ممكن است موقعيتهاي لازم براي ظهور تمام آثار و افعال ايشان فراهم نيايد و به همين علت برخي زوايا و ابعاد شخصيتي ايشان بروز و ظهور نيافته باشد. بنابر اين اگر تنها به مطالعه آثار امام(ره) بسنده شود، محتمل است كه برخي زواياي شخصيتي ايشان ناشناخته بماند. به همين دليل، بررسي مباني نظري شخصيت امام ضرورت مييابد. روشن است كه اين مباني در گنجينه تعاليم اسلامي نهفته است. بنابر اين براي امامشناسي و مقدم بر آن، بايد شناختي جامع از اسلام حاصل كرد و از سرچشمه زلال اسلام به ساحت شخصيت امام(ره) ره برد.بررسي و شناخت شخصيت رهبران بزرگ بويژه مردان الهي ضرورتي اجتنابناپذير است؛ زيرا ميتواند همچون چراغ هدايتي، فرد و جامعه را به سر منزل مقصود رهنمون شود. از اين ميان، بررسي ابعاد وجودي حضرت امام به عنوان بنيانگذار جمهوري اسلامي اهميتي دو چندان دارد. زيرا انقلابي كه نهال آن به دست امام غرس گرديد به دهه سوم از حيات خود وارد شد و نسلي جديد پديد آمد كه حيات آن بزرگوار را درك نكرد و شميم كلام آن امام همام را استشمام ننمود و خلوص كردار آن ابر مرد الهي، مِس وجودشان را نگداخت. لذا براي تدارك توان لازم بهمنظور پيشبرد انقلاب، رجعتي دوباره به آن نفس رحماني و دم مسيحايي ضروري است.هدف اين مقال، ترسيم شخصيت امام(ره) و تبيين طريق مطلوب براي شناخت آن است. تلاش بر اين است تا با رويكردي فلسفي ـ عرفاني به ساحت شخصيت امام(ره)، كه اساسا موضوعي روانشناختي است، نزديك شده، شخصيت ايشان را از اين ديدگاه ترسيم، و در نهايت راهي موجه براي شناخت آن ارائه كنيم. البته ترسيم شخصيت امام و ارائه طريق آن به پاسخ مثبت به اين پرسش منوط است كه آيا اساسا شناخت امام، ممكن است. بديهي است امام به عنوان شخصيتي مؤثر، كه در تاريخ ايران و حتي نظامهاي سياسي جهان تأثيري شگرف داشت، ميتواند به صورت واقع، موضوع شناسايي محسوب شود و مورد بررسي قرار گيرد. امام(ره) ولادت و وفاتي مشخص دارد و ميان اين دو حالت نيز از آرا، افكار، دلسپردگيها، آثار و منابعي معين به منظور اخذ آن آرا برخوردار است. روشن است كه تمامي اين امور از مواردي است كه شخصيت امام را با عنايت به آنها ميتوان بررسي كرد.در اين مقاله با پذيرش امكان شناخت شخصيت حضرت امام، درصدد پاسخگويي به دو پرسش هستيم: 1) آيا شخصيت حضرت امام بسيط و يكپارچه است يا ذوابعاد؟ 2) از چه راهي ميتوان به شناخت بهتر شخصيت امام(ره) نايل شد؟ در مقام پاسخ به پرسش اول معتقديم كه شخصيت امام در عين بساطت داراي ابعاد گوناگون و در عين حال، بسيط است. در مورد پرسش دوم نيز شناسايي مباني نظري شخصيت امام را، كه در تعاليم اسلام وجود دارد، پيشنهاد ميكنيم. مباحث مطرح در اين نوشتار به تبيين اين دو پاسخ اختصاص دارد.تعريف شخصيت: تعريف واحدي از شخصيت، كه مورد توافق همگان باشد، وجود ندارد. بعضي از روانشناسان شخصيت، جنبههاي بيوشيميايي و فيزيولوژيكي كنش انسان را مطالعه ميكنند و از روشهاي مناسب براي پژوهش در اين زمينهها سود ميجويند.گروهي از روانشناسان شخصيت، به افراد و رفتار مشهود آنها توجه ميكنند. بعضي ديگر شخصيت را با توجه به ويژگيهايي چون فرايندهاي ناهشيار تعريف ميكنند كه بهطور مستقيم قابل مشاهده نيست و بايد از رفتار استنباط شود. برخي از روانشناسان هم شخصيت را تنها از طريق ارتباطهاي متقابل افراد با يكديگر و يا نقشهايي كه در جامعه ايفا ميكنند، تعريف كردهاند. در تعريفي ديگر، شخصيت، بيانگر آن دسته از ويژگيهاي فرد يا افراد است كه الگوهاي ثابت رفتاري آنها را نشان ميدهد. در اين تعبير، شخصيت هم بيانگر آن دسته از خصوصيات فرد است كه وي را از ديگران متمايز و منحصر به فرد ميكند و هم بيانگر آن دسته از خصوصيات است كه در همه انسانها مشترك است. هم شامل جنبههاي پايدارتر و تغييرناپذيرتر كنش انسان است ـ كه گاهي ساختار ناميده ميشود ـ و هم شامل جنبههاي ناپايدارتر و تغييرپذيرتر است ـ كه گاهي فرايند خوانده ميشود ـ شخصيت در اين معنا به مثابه سيستم است و شامل شناخت (فرايندهاي تفكر)، عواطف و رفتارهاي مشهود است.(1) شخصيت در نظر ما نزديك به تعريف اخير و ساحتي از وجود انسان است كه بستر مجموعه بينشها و گرايشهاي كلي و جزئي او را تشكيل ميدهد.در مورد شخصيت امام ممكن است دو نظر مطرح باشد: برخي به جهتي آن را يكپارچه بدانند و گروهي در مقابل، به تعدد ابعاد شخصيتي ايشان معتقد باشند. ولي ما با نظري متناقضنما، شخصيت ايشان را در عين تعدد ابعاد، بسيط و يكپارچه و در عين يكپارچگي داراي ابعاد و آثار متعدد ميدانيم كه خود نمودي از وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامي است.فيلسوفان مسلمان در مورد نفس انسان چنين نظري دارند. آنها با رويكردي وجودشناسانه و به كمك اصل "بسيط الحقيقه كل الاشياء" نفس را امر واحدي ميشمرند كه در عين وحدت و بساطت، در مرتبه هر يك از قواي خود، اعم از مدركه و عامله، عمل ميكند و درواقع هيچ يك از آن قوا، جزء و يا شاخهاي از نفس را تشكيل نميدهد بلكه همان نفس است كه در يك حالت مثلاً به صورت عاقله و در حالتي ديگر به صورت متخيله يا حاسه ظهور ميكند. فيلسوفان در مقام استدلال بر اثبات اين مطلب ميگويند: نفس ناطقه در حقيقت ذات خويش بسيط است ـ هر بسيط الحقيقهاي كل اشياست ـ پس نفس ناطقه خود، همه نيروهاي خويش است.(2)حاجملاهادي سبزواري بساطت نفس را با وجود تكثر قواي آن چنين ترسيم ميكند:و فعلها في فعله قد انطوي النفس في وحدته كل القوي يعني: نفس در عين وحدتي كه دارد، تمام قواي خويش است و عملكرد آن قوا و نيروها در عملكرد نفس منطوي است.در شرح اين بيت هم ميگويد: «النفس في وحدته التي هي ظل الوحدة الحقة التي لواجب تعالي كل القوي في مقامين، مقام الكثرة في الوحده و مقام الوحدة في الكثرة و بعبارة اخري مقام شهود المفصل في المجمل و مقام شهود المفصل في المجمل و فعلها اي فعل النفس قد انطوي فالنفس بالحقيقة هي المتوهمة المتخيلة الحساسة المحركة المتحركه و هي الاصل المحفوظ في القوي لا قوام لها الابها».(3)يعني نفس در وحدت خود كه سايه وحدت حقه واجب تعالي است، در دو مقام كثرت در وحدت و وحدت در كثرت و به عبارت ديگر در دو مقام شهود مفصل در مجمل و مجمل در مفصل، تمام قواي خويش است1 و فعل قواي نفس در عملكرد نفس، منطوي و مستور است. بنابر اين نفس در حقيقت همان متخيله، حساسه، محرك و متحرك بوده، و اصل محفوظ در قوا و مبناي آنها را تشكيل ميدهد و قوام آنها تنها به نفس است.صدرالمتألهين شيرازي در اين خصوص ميگويد: «و اما الذي استقر عليه اعتقادنا فهو ان النفس كل القوي و هي مجمعها الوحداني و مبدئها و غايتها...».(4)يعني: ما آنچه اعتقاد ما بر آن قرار گرفت اين است كه نفس شامل تمام قواي خود، و در عين وحدت، مجمع تمام آنها و مبدأ و غايت آنهاست.اين حكم در مورد هستي و عملكرد نفس به عنوان جزئي از ساختمان وجود انسان و از ديدگاه انتولوژيك و وجودشناسانه مطرح است. اما شخصيت، موضوعي عام، انتزاعيتر و برايندي از تمام زواياي وجودي انسان بوده، از منظري معرفتشناسانه موضوع پژوهش است. لذا بحثي انتولوژيك و وجودشناختي در مورد نفس، ما را از بحث درباره شخصيت بينياز نميكند؛ چنانكه نفس در تمام انسانها بسيط است اما شخصيت همه انسانها يكپارچه و منسجم نيست و بنابر اين بحث مستقلي ميطلبد.در اين بحث براي فهم و ترسيم شخصيت حضرت امام به عنوان امري بسيط و در عين حال ذوابعاد، توجه به وحدت وجود و احكام آن در فلسفه و عرفان ضرورت دارد كه ذيلاً به آن ميپردازيم:1) وحدت تشكيكي وجود ـ حقيقت عيني و خارجي وجود در عين وحدت، كثير و در عين كثرت، واحد است. در اين نوع از وحدت، همان امري كه مصحح و ملاك كثرت است، همان در عين حال، ملاك وحدت نيز هست؛ به عبارت ديگر در وحدت تشكيكي، ما به الامتياز به ما به الاشتراك باز ميگردد. همچون حقيقت نور كه از يك سو در نور ضعيف مانند فروغ شمع و در نور شديد مثل درخشش خورشيد، واحد است و از سوي ديگر، مصحح اختلاف اين نورها باز شدت و ضعف در ميزان برخورداري از همين حقيقت نوري واحد است.در اينجا چنين نيست كه ضعف نور ضعيف، ناشي از تركيب آن با ظلمت باشد و يا شدت نور قوي به علت تركيب آن از نور و غير آن و يا خلوص نور باشد بلكه هر دو در نورانيت داراي وحدتند و نور قوي باز در همان نورانيت است كه از شدت بيشتري برخوردار است. حقيقت وجود نيز همينگونه داراي وحدت است و تفاوت آثار وجودات به شدت و ضعف و مراتبي برميگردد كه مربوط به همان حقيقت وجود است و لذا نبايد همچون حكماي مشائي از مشاهده اختلاف آثار اشيا به تباين ذاتي آنها حكم كرد و وجودات را حقايق متباينه به تمام ذات دانست.(5)2) وجود رابط و مستقل ـ علت هستيبخش، نسبت به معلول خود داراي غنا و بينيازي است ولي معلول با تمام هويتش عين نياز و وابستگي به علت است و بلكه خودي مستقل نداشته، صرفا تراوش، پرتو و ظهور علت و ادامه دامنه و گستره وجودي اوست؛ به عبارت ديگر معلول نسبت به علتش اضافه اشراقيه بوده، درواقع همان علت، در مقياس كوچكتر است.(6)3) حمل حقيقه و رقيقه ـ بنا به وحدت تشكيكي وجود و تحويل عليت به استقلال و ربط، ميتوان به عينيت علت و معلول معتقد شد. بدين صورت كه معلول را رقيقه علت و علت را وجود غلظت يافته، شديد و حقيقت معلول دانست و به اين صورت تعبير كرد كه علت همان معلول است بالرقيقه، وقتي رقيق شده باشد و معلول همان علت است بالحقيقه، نظر به اينكه حقيقت كاملترش در مرتبه وجودي علت قرار دارد و او جلوه علت است.(7)4) تمايز به اطلاق و تقييد ـ با عنايت به رابطهاي اينگونه ميان علت و معلول، تمايز آن دو، يكطرفه و تنها از جانب علت خواهد بود. زيرا آنچه از كمال وجودي، كه معلول از آن بهرهمند است، علت نيز واجد آن است و لذا معلول چيزي غير از آنچه علت دارد، ندارد ولي علت از كمالاتي برخوردار است كه ديگر معلول واجد آنها نيست و لذا علت از معلول فراتر است ولي معلول كه پرتوي از اوست جداي از او نيست(8) ؛ به عبارت ديگر در سلسله مراتب وجود، همواره علت نسبت به معلول خود از اطلاق، كمال و احاطه وجودي برخوردار است. حقيقت وجود در سير صعودي به مطلقي ختم ميشود كه حتي از قيد اطلاق نيز فارغ است و در كمال بساطت، تام است اما در سير نزولي هرچه به سوي مادون ميآيد بر حدود و قيود آن افزوده ميشود ولي در عين حال هر مرتبه، تحت احاطه وجودي مرتبه مافوق قرار دارد. بدين ترتيب ميتوان نتيجه گرفت كه مرتبه اعلاي حقيقت وجود، مطلق است و نظر به عدم طريسان حدود و قيود عدمي بر آن و تنزه از تركيب وجود و عدم، بسيط الحقيقه است و باز نظر به احاطه وجودي و عليت نسبت به مراتب مادون، كل الاشياست و در عين حال با توجه به محدوديت مراتب مادون، مشخصا هيچ يك از آنها نيست؛ به عبارت فنيتر ميتوان گفت بسيطة الحقيقه كل الاشياء و ليست بشيء منها.(9)با اين بيان وحدت تشكيكي با تشكيك خاصي وجود كه در فلسفه مطرح است به وحدت شخصي يا تشكيك خاصالخاصي وجود كه در عرفان اسلامي مطرح است، نزديك ميشود. عارفان با طرح وحدت شخصي وجود معتقدند در جهان هستي فقط يك وجود حقيقي و واحد تحقق دارد و جز او هر چه هست صرف نمود است نه وجود و بود، بلكه همه تنها مظاهر و تجليات اويند و بس. زيرا هستي نامحدود او جايي براي غير باقي نميگذارد. در چنين تصويري، وحدت در وجود ولي كثرت در مظاهر آن جاري خواهد بود نه در خود وجود.(10) در وحدت تشكيكي وجود، كه در فلسفه مطرح است، وقتي مراتب مادون عين ربط به علت و جلوه او باشند و اين سلسله به علتالعلل ختم شود، چنين نتيجه ميشود كه وجود او تنها وجود مستقل بوده، مراتب مادون وجود، صرف روابط، مظاهر و جلوههاي اويند و بدين ترتيب وحدت وجود فلسفي متعالي به وحدت شخصي وجود ميانجامد و در اينجا نيز وحدت در وجود و كثرت در معاليل و ظهورات برقرار خواهد بود و بدين ترتيب، علت در معاليل خود ظهور و بروز خواهد داشت و همچون نور واحدي خواهد بود كه وقتي بر منشوري تابانيده ميشود به صورت طيفها و رنگهاي مختلف جلوه ميكند و اين در حالي است كه همه آن رنگها نمود نور واحدي هستند. با اين بيان، رابطه علت و معلول به نوعي كمون و بروز برميگردد. در چنين تصويري است كه با شناخت معلولها يا مظاهر ميتوان به شناخت علت يا منبع ظهور نايل آمد.آنچه گذشت در مورد ارتباط علت حقيقي و مستقل بالذات يعني حضرت حق، كه داراي وحدت حقه حقيقيه است، با عالم به عنوان مخلوق و مظهر او مطرح است. اين تصوير را ميتوان در حوزه شخصيت، بينشها، آرا و گرايشهاي انسان كاملي كه داراي وحدت حقه ظليه است نيز مطرح كرد؛ زيرا انسان كامل، صورت كامل حضرت حق و آيينه جامع صفات الهي است. برزخ ميان وجوب و امكان، واسطه ميان حق و خلق و كلمه فاصله جامعه است. وجود او در حكم نقش نگين انگشتر الهي، و اوست كه مهر خزانه غيب را تشكيل ميدهد. هموست كه به منزله مردمك چشم خداوند و مجراي عنايت حق تعالي به خلق و ابقاي عالم است. حامل سر الهي، همان كلمه "كن" و باقي به بقاء اللّه است در حالي كه بقيه عالم باقي به ابقاء اللّه هستند. انسان كامل سبب وجود و مايه شرافت عالم بوده، بر آن ولايت دارد و در آن تصرف مينمايد. تنها اوست كه شايسته مقام منيع خلافة اللّه است زيرا مظهر جميع اسماء و عبداللّه است و خداوند را با جميع تسبيحات عالم تسبيح ميكند.(11)اين مقام اولاً از آن حقيقت محمديه، وجود پاك پيامبر مكرم اسلام(ص) است و در مرحله بعد انبيا و اوصيا(ع) و پيروان مخلص آنها به قدر درجات خود از آن برخوردار ميشوند. حضرت امام خميني نيز به عنوان عبدصالح خدا و از پيروان مخلص پيامبر اسلام(ص) و ائمه معصومين(ع)، كه به شهادت اقران و گواهي حيات پربركت خود، تالي تلو معصوم بود، به مقام منيع انسان كامل وارد شد و در سير حيات عرفاني و معنوي خود به غايت قصواي آن، كه وصول به مقام عبوديت است، نائل گشت. بهگونهاي كه تمام شئون فردي و اجتماعي زندگي آن بزرگوار براي خدا بود و رنگ خدايي داشت. او چنان در حضرت حق فاني شده بود كه ديگر به خود هيچ توجه نداشت بلكه حضور خداوند را در جميع مظاهر عالم مشاهده ميكرد و لذا تنها به قوت الهي تكيه داشت و در سهمگينترين حوادث لحظهاي ترس به دل راه نداد. به سبب همين اندكاك امام در حضرت حق است كه شخصيت او از نوعي وحدت حق ظليه برخوردار ميشود و نميتوان آن را مجمعي از آموزههاي اسلامي به صورت سطحي و خام تلقي نمود. حضرت امام، تعاليم نظري و عملي و دقايق اسلام را بهگونهاي مناسب و همگن در ساحت وجود خود متبلور ساخت و بدين ترتيب شخصيتي بسيط، يكپارچه و استوار پديد آورد.شخصيت امام صرفا حاصل ناهمگن آموزههاي ديني و مشوب به افراط و تفريط نيست، بلكه در يك جمله، خود اسلام مجسم است و به موازات توازن تعاليم اسلام، واجد توازن هماهنگي و يكپارچگي است. اما در عين حال همين شخصيت يكپارچه در مظاهر متعدد و متفاوت، بروز و ظهور مييابد و روح عبوديت، كه اصل شخصيت امام را تشكيل ميدهد، در تمام مظاهر آن سريان و جريان دارد. از اين جهت است كه ميبينيم امام به گاه شدت و غلظت، در مقابل قاهرترين قدرت جهان ايستاده، خروش برميآورد و در زمان رأفت نيز كوخنشينان را ولي نعمت حكومت اسلامي معرفي ميكند و از خوف خدا نيمه شبان اشك بر محاسن جاري ميسازد و بدين ترتيب آثاري متعدد و نه متشتت و در عين حال برآمده از شخصيتي بسيط، يكپارچه و آرام را به ظهور ميرساند. اين است معناي آن مطلب كه گفتيم شخصيت حضرت امام در عين يكپارچگي، ذوابعاد و در عين داشتن ابعاد مختلف، يكپارچه و درواقع نمودي از وحدت وجود است. در اينجا برخلاف عمل حكماي مشائي كه از اختلاف آثار به تباين ذاتي وجودات حكم كردهاند، بايد آثار مختلف كلامي و رفتاري امام راحل را به شخصيت منسجم ايشان ارجاع داد و ابعاد متعدد را در بساطت شخصيت و بساطت شخصيت را در ابعاد متعدد ديد.بدين ترتيب به عنوان يكي از راههاي شناخت حضرت امام با روشي پديدارشناسانه ميتوان به مجموعه آثار ايشان اعم از گفتار و سيره توسل جست اما در استفاده از اين روش بايد همواره توجه داشت كه معلول تنها به اندازه سعه وجودي خود، حكايتگر و نمايشگر علت است و علاوه بر اين ممكن است به جهت عدم تحقق زمينههاي لازم در برخي جهات، رفتار مقتضاي آن نيز به ظهور نرسيده باشد. بنابر اين اگرچه با اين روش ميتوان به شناخت شخصيت حضرت امام نائل آمد، ممكن است شناخت جامعي به دست نيايد.براي حصول شناخت جامع نسبت به ابعاد وجودي حضرت امام، نوعي مطالعه پديدارشناختي متعالي مطلوب به نظر ميآيد تا اشكال گفته شده بر آن وارد نباشد. بدين صورت كه بايد حتيالمقدور به شخصيت ايشان نزديك شد و با نوعي همنوايي و همدلي به مطالعه آن پرداخت. البته منظور صرفا همدلي و نزديكي از طريق آثار و لوازم وجودي ايشان نيست بلكه مقصود اين است كه از راه مباني نظري شخصيت امام، كه در متن اسلام تحقق دارد، به ساحت وجودي ايشان نزديك شويم؛ به عبارت روشنتر، براي شناخت ابعاد شخصيتي امام و امامشناسي، مقدمتا بايد به نوعي اسلاميشناسي توسل جست. در غير اين صورت اگر كسي بخواهد خارج از تعاليم و آموزههاي اسلامي به براورد رفتار ايشان، كه از شخصيتشان منبعث بوده است، بپردازد، چه بسا رفتار امام را با برخي اصول متعارف سياست بينالمللي موافق نيافته، نوعي ضعف به حساب آورد؛ مثلاً ايشان از آغاز انقلاب اسلامي با طرح شعار نه شرقي و نه غربي، عملاً دست رد به سينه هر دو ابرقدرت آن روز زدهاند حال اينكه به نظر اهل سياست، براي مقابله با قدرتي جهاني لازم است كه دست كم به طور موقت از نزديكي با قدرت مقابل آن بهره جست و پس از پيروزي، بتدريج از قدرت دوم نيز كناره گرفت، ولي برخلاف اين نظر، حضرت امام از همان ابتدا با تكيه بر قدرت الهي و نيروي مردمي به مقابله با سلطه هر دو قدرت پرداخت و مصلحت دنيوي را بر صداقت ديني و توكل به نيروي لايزال الهي، ترجيح نداد چنانكه حضرت امير(ع) نيز در ابتداي خلافت و زماني كه هنوز پايههاي قدرتش قوت نگرفته بود به جاي مصلحتانديشي، حكومت معاويه را ناحق و غيرقانوني اعلام كرد و به رويارويي با آن برخاست.نمونه ديگري از برخورد حضرت امام فتواي روشن و قاطع ايشان در خصوص نويسنده كتاب آيات شيطاني است. اين فتوي در زماني صادر شد كه كشورمان در حال دفاع مقدس و بشدت نيازمند حفظ ارتباط با اروپا بود، اما با وجود اين و عليرغم جنجالآفريني مدعيان جهاني آزادي بيان، وقتي سياست بينالمللي را تزوير و نتيجه آن را تعرض به مقدسات اسلام ديد، سخت برآشفت و قاطعانه حكم قتل سلمان رشدي را صادر كرد.در اين موارد اگر كسي ابتدا به مطالعه اسلام پرداخته باشد و با اصول نظري شخصيت امام كه برگرفته از اسلام ناب محمدي است آشنا باشد و سپس به تطبيق رفتار امام با آن اصول بپردازد، خواهد ديد كه رفتار و تصميمات ايشان نه تنها مشعر به ضعف نبود، بلكه مطابق دستورات اكيد اسلام بوده و در جهان و انفساي آن روز، واقعگرايانه و در نوع خود بينظير و موجب عقبنشيني دشمنان و عزت اسلامي بوده است. لذا به جرأت ميتوان گفت كه در عصر حاضر براي شناخت اسلام به لحاظ عملي و اينكه اسلام در عمل و در تربيت انسان چه نقشي ميتواند ايفا كند بايد به امام نگريست و ظهور اسلام را در امام يافت و براي شناخت امام هم به لحاظ نظر بايد به تعاليم اسلام نگريست و امام را در اسلام يافت. بديهي است منبع آراي امام شريعت اسلام است. ايشان حتي وصيتنامه سياسي ـ الهي خود را، كه براي هدايت آيندگان نگاشتند، با حديث ثقلين آغاز ميكنند و ضمن افتخار به بهرهمندي از كتاب اللّه و سنت معصومين(ع) درواقع همگان را به اندكاك در اسلام ناب دعوت ميكنند.(12)لذا بر تمام اقشار بويژه نسل جديد انقلاب فرض است كه با رجوع به امام و بررسي شخصيت ايشان، كه محصول تربيت اسلام ناب است و عمل به دستورات ايشان كه برگرفته از تعاليم انسانساز اسلام است و درواقع با رجوع به اسلام اصيل با اطمينان و آرامش خاطر و نيز اميد وافر، انقلابشان را پيش برند و به سوي سعادت مادي و معنوي پيش روند.منابع:
ـ ابراهيميديناني، غلامحسين. قواعد كلي در فلسفه اسلامي. مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي. تهران، 1365، جلد اول، ص113ـ جهانگيري، محسن. ابنعربي چهره برجسته عرفان اسلامي. انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، تهران، 1375، ص44ـ442 و نيز فصول الحكم ابن عربي، فص آدميهـ شيرازي، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم. الاسفار الاربعه. جلد اول، ص30ـ329ـ رك: يثربي، سيديحيي. عرفان نظري، مقدمه قيصري بر تائيهابن فارض. انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، قم، 1374، ص78ـ277 ، 293 و 296ـ رك: شيرازي، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم. الاسفار الاربعه. جلد ششم، ص110ـ رك: امام خميني، روح اللّه. وصيتنامه سياسي ـ الهي. مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1378، چاپ اول، ص6ـ1ـ سبزواري، ملاهادي. شرحالمنظومه، منظومهحكمت. انتشارات دارالعلم، قم1366، چاپپنجم، ص314ـ پِروين، لارنس، اي. روانشناسي شخصيت. ترجمه دكتر محمدجعفر جوادي و دكتر پروين كديور، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، تهران، 1372، چاپ اول، ص6و7ـ طباطبايي، محمدحسين. نهاية الحكمه، ص143ـ شيرازي، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم. الاسفار الاربعه. شركة دارالمعارف اسلاميه، قم، 1378 ه·· . ق، جلد هشتم، ص51ـ طباطبايي، محمدحسين. نهاية الحكمه، مؤسسة النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، قم، 1362، ص18ـ آشتياني، سيدجلالالدين. شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم ابن عربي. انتشارات اميركبير، تهران، 1370، چاپ سوم، ص24ـ123* عرفا مقام احديت را مقام تجلي ذات ميدانند و گفتهاند: همه حقايق در مقام تعين اول، مستهلك هستند و حقيقت حق تعالي همه آن حقايق را به نحو كثرت در وحدت شهود مينمايد. از اين شهود به رؤية المفصل مجملاً و از تجلي حق در مقام و احديت كه مقام ظهور اسماء و صفات است به رؤية المجمل مفصلاً تعبير كردهاند ـ رك: آشتياني، سيدجلال. شرح مقدمه قيصري بر فصول الحكيم ابن عربي. انتشارات اميركبير، تهران، 1370، چاپ سوم، ص328.