فلسفه تفسیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه تفسیر - نسخه متنی

حمید خدابخشیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فلسفه ‌ تفسير

حميد خدا بخشيان

چکيده

فلسفه‌ تفسير چيست؟ در اين دانش به دنبال چه هستيم؟ مهم‌ترين مسائل و مباحث دانش فلسفه‌ تفسير چيست؟ چه علومي در تفسير دخيل هستند؟ علت تکثر تفاسير چيست؟ اين سؤالات و مباحثي ديگر، محتواي مقاله را تشکيل مي‌دهد.

واژگان کليدي :

فلسفه‌ تفسير، تفسير قرآن، تفسير و روايات، پيشفرض‌هاي تفسير، فلسفه.

فلسفه تفسير، دانشي است که با نگاهي از بيرون به علم تفسير مي‌پردازد. اين دانش با ارائه مؤلفه‌هاي دخيل در تفسير به دنبال کشف کاستي‌ها و آسيب‌هاي علم تفسير است تا از اين طريق به ضابطه‌مندي هرچه بيشتر تفسير کمک کند. متعلق تفسير در اين علم فقط قرآن کريم نيست؛ بلکه مي‌تواند شامل روايات و ساير متون ديتي نيز بشود. با توجه به اين‌که تا کنون علم تفسير بيشتر به قرآن کريم پرداخته و در زمينه تفسير روايات، کاستي‌هايي وجود دارد، دانش فلسفه‌ تفسير مي‌تواند نقش اساسي در نظام‌مند کردن مسائل دخيل در تفسير روايات داشته باشد. همچنين فلسفه‌ تفسير به ما کمک مي‌کند تا روش مناسب براي تفسير را از ميان روش‌هاي متداول برگزينيم يا از روشي ترکيبي استفاده کنيم يا به ابداع روشي نو دست بزنيم.

بايد توجه داشت که کنار اين علم شکل‌گيري «منطق فهم دين» به منظور بيان قواعد فهم و درجايگاه رشته‌ا‌ي بينارشته‌اي که با علوم گوناگون از جمله اصول، منطق (جديد و قديم)، عرفان نظري، مباحث زباني و تحليلي و ... مرتبط باشد، ضرورت دارد. تذکر اين نکته لازم است که با توجه به سير تاريخي دانش تفسير و اهميتي که به تفسير قرآن داده شده و در حاشيه بودن تفسير ساير متون ديني، مباحث مطرح در اين علم نيز بيشتر صبغه‌ تفسير قرآن را دارد.

عنوان فلسفه تفسير را براي نخستين بار يکي از انديشه‌وران معاصر به کار برد:

ما نيازمند معرفت متون ديگري هستيم که بايد از آن به «فلسفه‌ تفسير» تعبير کرد. اين دانش نيز بايد عهده‌دار مباحثي چون موارد زير باشد: 1.ماهيت تفسير؛ 2. امکان تفسير؛ 3. روش‌مندي تفسير؛ 4. نهاد‌هاي راهنماي فهم قرآن (مباني کلامي تفسير)؛ 5. آسيب‌شناسي تفسير؛ 6. علل و عوامل تکثر و تطور در تفسير قرآن؛ 7. انواع تفسير (رشاد، 1382: ص46).

مي‌توان مباحث ديگري از جمله «پيش‌فرض‌ها و تفسير» و «علوم دخيل در تفسير» را هم از مباحث اين علم دانست. در ادامه به توضيح بيشتر درباره برخي از اين مباحث پرداخته مي‌شود؛ البته ذکر اين نکته لازم است که در اين مقاله در صدد طرح اصل بحث هستيم؛ نه به دنبال توضيح و تبيين کامل مطالب اين علم جديد؛ بنابراين، به صورت گذرا بدان مي‌پردازيم تا ان‌شاءالله زمينه‌اي براي رشد و بالندگي اين علم در حوزه‌ علوم اسلامي باشد.

ماهيت تفسير

در اين بخش اين بحث‌ها را مي‌توان مطرح کرد: تفسير چيست؟ آيا با تأويل متفاوت است؟ تعريف‌ آن چه تطوراتي داشته‌ است؟ چه نگرش‌هاي جديدي بايد به آن داشت؟

براي شناخت ماهيت تفسير، بايد هرچه بيشتر قرآن شناخته شود. يکي از ويژگي‌هاي مهم آن اين است که در تفسير قرآن قصد گوينده‌ آن بسيار اهميت دارد بر خلاف تفسير بسياري از اثرهاي هنري يا نقاشي‌ها که هدف پديد آورنده آن‌ها اين است که افراد به فکر فرو روند و هر کس فراخور حال خود برداشتي از آن‌ها داشته باشد (ساجدي، 1382: ص197). همچنين بايد ابعاد تفسير صحيح مشخص شود. يکي از صاحب نظران در اين زمينه چنين مي‌گويد:

تفسير صحيح، تفسيري است که بتواند آنچه را متکلم از سخن خود اراده کرده کشف کند؛ هر چند به همه مراد او دست نيابد؛ از اين رو ما تفسير کامل و کامل‌تر داريم و مي‌توانيم عرض عريضي از تفاسير داشته باشيم که هر کدام در عين صحت، نسبت به ديگري ناقص باشد؛ به ويژه درباره قرآن که متکلّم، عالم مطلق و آگاه بي‌حد است و معاني الفاظ، به عظمت متکلمند و ما از اين معاني بي‌پايان به اندازه‌ ظرفيت خود بهره مي‌بريم (هادوي، 1377: ص286 و 287).

آسيب شناسي تفسير

فهم متن همان شناخت تصديقي درست از متن و رسيدن به مقصود مؤلف است. اين شناخت مربوط به مدلول مطابقي تضمني يا التزامي است؛ اما گاهي موارد ديگري نيز به نام فهم متن خوانده مي‌شود که بايد به آن‌ها توجه داشت و آن‌ها را خوب شناخت؛ چون برخي از آن موارد باعث سوء فهم مي‌شود: أ. تطبيق: تعيين مصداق براي يک مطلب کلي در متن که اگر قطعي و يقيني باشد مي‌توان آن را به خود متن نسبت داد؛ ولي اگر ظني و محتمل باشد نمي‌توان آن را به يقين، به متن نسبت داد. ب. تبيين: توضيح علت يا کيفيت وقوع يا امور ديگري از اين قبيل در باب مدلول متن که در آن از معلومات خارجي خود بهره مي‌جوييم. ج. سايه‌هاي معنايي سخن چيزي جز معاني حقيقي‌ يا مجازي است و در استدلال جايگاهي ندارد. اين معنا چيزي است که از مجموعه‌ لفظ و برخي امور ديگر از قبيل حالت متکلم و وضعيت محيطي و فضاي سخن به صورت نتيجه به دست مي‌آيد. در مورد قرآن اگر تعين به اراده‌ مؤلف درباره اين سايه‌ها يا ظهور در اين امر حاصل مي‌شود، آن‌ها را به خود مؤلف نسبت مي‌دهيم. د. تأويل‌هاي شخصي: اين نوع از فهم را که نوعي برداشت شخصي است نمي‌توان به متن نسبت داد (هادوي، 1377: ص293).

از آن‌جا که هر متني مي‌تواند دو صورت تفسير داشته باشد، يکي تفسيري‌ که مقصود از آن دستيابي به مقصود صاحب متن و ديگري تفسيري که مي‌خواهد سخن جديدي را به تناسب زمان از متن دريافت کند، يکي از موارد سوء فهم خلط ميان دو تفسير و بيان تفسير نوع دوم به جاي تفسير نوع اول است که در حقيقت بين تفسير و کاربرد و تطابق آن با زمان حاضر خلط شده است.

از ديگر مواردي که در آسيب‌شناسي تفسير بايد به آن توجه داشت اين است که مفسر بايد بکوشيد تا از پيش دانسته‌هاي تحميلي و تطبيقي در تفسير خود بهره نگيرد؛ يعني از تأثيرگذاري ذهن و ذهنيات بر فهم جلوگيري کند. مي‌توان تفسير قرآن با مباني مارکسيستي را از اين قبيل دانست که سبب انحراف‌هاي بسياري هم شده است.

انواع تفسير

تفسير قرآن بر اساس رهيافت (روش) و روي‌کرد (گرايش) و بر اساس ترتيب و نحوه‌ مراجعه به آيات، انواع گوناگوني مي‌يابد:

«أ. اسلوب‌‌هاي تفسيري که بر اساس ترتيب و نحوه‌ مراجعه به آيات، براي صيد معاني و شرح مفاهيم صورت مي‌بندد، به سه نوع تقسيم مي‌شود:

1. تفسير ترتيبي (مرور و بررسي آيات به ترتيب مدون موجود)؛

2. تفسير تنزيلي (مرور و بررسي آيات به ترتيب سير نزول)؛

3. تفسير تقطيعي (تفسير موضوعي)؛

ب. رهيافت‌ها و روي‌کردهاي تفسيري نيز که با ملاک منهج يا گرايش (مشرب) حاکم بر تفسير طبقه بندي مي‌شود، به سه گروه قابل تقسيم است:

1. منهج استنادي (تفسير نقلي):

أ. قرآن به قرآن؛

ب. قرآن به سنت؛

ج. قرآن به اقول صحابه؛

2. منهج اصطيادي (تفسير به رأي):

أ. عقل گرايانه؛

ب. باطن گرايانه (ذوقي و اشاري)؛

ج. علم گرايانه و ... .

3.منهج اجتهادي» (رشاد، 1382: ص46 و 47).

در اين مبحث بايد انواع تفاسير مذکور به دقت بررسي و تحليل شوند و روش يا روش‌هاي مناسب از ميان آن‌ها برگزيده شود.

علوم دخيل در تفسير

در اين بخش بايد علومي که امکان تفسير را فراهم مي‌کنند بررسي شود؛ براي نمونه، علومي که راغب اصفهاني در تفسير لازم مي‌داند، ذکر مي‌شود: «أ. شناخت الفاظ که متکفل آن علم لغت است؛ ب. مناسبت برخي از الفاظ با برخي ديگر که علم اشتقاق بيانگر آن است؛ ج. شناسايي عوارض الفاظ يعني صيغه‌سازي و اعراب کلمات که علم صرف و نحو بيانگر آن است؛ د. شناسايي قرائات مختلف؛ ح. شأن نزول آيات، بالاخص آنچه مربوط به سرگذشت پيشينيان است و از آن به علم آثار و اخبار نام مي‌برند ...؛ س. آنچه از رسول خدا در باره قرآن نقل گشته است؛ ص. شناسايي ناسخ و منسوخ، عام و خاص و مسائل اجماعي و اختلافي که از آن‌ها در علم اصول بحث مي‌شود ...؛ ط. شناسايي احکام دين و آداب آن و سياست‌هاي اسلامي که علم فقه از آن‌ها بحث مي‌کند؛ ع. شناسايي ادله و براهين عقلي که از آن‌ها در علم کلام گفت‌وگو مي‌شود...؛ ف. علم موهبتي است که خداوند آن را در اختيار کسي قرار مي‌دهد که بداند و عمل کند...؛ ق. آگاهي از بعضي مسائل فلسفي و علمي» (پريمي، 1384: ص 75 و 73). بايد در مورد تک‌تک اين علوم و علومي که برخي مفسران ديگر مطرح کرده‌اند، بحث، و تأثير هر کدام و جايگاه آن در علم تفسير مشخص شود.

علل و عوامل تکثر تفاسير

در اين بخش بايد علل گوناگوني تفاسير بررسي شود؛ براي نمونه به برخي از علل اشاره مي‌‌شود:

يکي از اسباب تنوع روش‌هاي تفسيري،‌ نوع نگاهي است که به يک متن مي‌شود. تفسير و شرح کتابي درسي در هندسه‌ اقليدسي يا طبيعيات و يا طب قديم،‌ يا سبک و روش تفسير يک متن پيچيده عرفاني يا متون رمز آلود و اشعار چند پهلو و پر از ايما و اشاره، تفاوت‌هاي بسياري دارد. در برخي تلقي‌ها تفسير و شرح متون مقدس، خصوصيات و شرايطي دارد که وجود آن‌ها در فهم و درک متون عادي لازم نيست (واعظي، 1380: ص69).

عامل ديگر، تکامل فهم است «مخاطبان اوليه به ميزان توان ذهني و در قلمرو انديشه و علم خود معاني نصوص را درک مي‌کنند و از آن‌جا که مفاد نصوص فراتر از زمان و مکان است تنها يک لايه از معاني نصوص براي آن‌ها مفهوم مي‌گردد و در هر زمان لايه‌هاي جديدي از معاني نصوص شناخته مي‌شود» (عميد زنجاني، 1379: ص280).

از ديگر علل مهم تنوع و تفاوت تفاسير اختلاف مفسران در روش است؛ براي مثال ممکن است کسي راه فهم قرآن را مراجعه به روايات بداند و ديگري استفاده از آيات ديگر را براي تفسير برگزيند يا اختلاف آن‌ها در مسائل و مباني علوم مقدماتي تفسير است.

عدم اطلاع از قراين هم‌ مي‌تواند يکي ديگر از علل باشد.

نهادهاي راهنماي فهم قرآن (مباني کلامي تفسير)

يکي از انديشه‌وران به تعدادي از اين مباني اشاره مي‌کند:

يکم. وحيانيت متن و محتواي قرآن؛

دوم. غايتمندي و هدايت مآلي قرآن؛

سوم. عقلايي بودن ساخت زبان قرآن ضمن اشتمال بر کار ساخت‌هاي ويژه؛

چهارم. حکيمانگي و معقوليت قرآن؛

پنجم. فطرت نموني آموزه‌هاي قرآن؛

ششم. جامعيت و شمول محتوايي قرآن؛

هفتم. انسجام و سازوارگي دروني قرآن...؛

هشتم. سامانمندي بروني قرآن؛

نهم. ترابط و تعامل روشمندي قرآن با کلام معصوم (سنت فعلي) در مقام فهم (رشاد، 1382: ص 48 و 49).

پيش فرض‌ها و تفسير

در اين مبحث بايد با سؤالاتي از اين قبيل پاسخ داد: آيا پيش فرض‌ها در تفسير دخيل‌ند؟ آيا ممکن است تفسيري بدون هيچ پيش فرضي داشته باشيم و اصلاً اين امر مطلوب است يا نه؟ انواع پيش فرض‌ها کدامند؟ اگر پيش فرض‌ها در تفسير دخيل‌ند، معيار تشخيص پيش فرض‌هاي صحيح چيست؟ مي‌توان اين مبحث را يکي از مهم‌ترين و پردامنه‌ترين بخش‌هاي علم فلسفه‌ تفسير دانست.

پيش فرض‌ها در يک تقسيم به سه دسته تقسيم مي‌شوند:

أ. پيش دانسته‌هايي که مثل چرخ و ريسمان براي استخراج آب از چاه به مفسر در کشف مراد مؤلف مدد مي‌رسانند. اين‌ها مقدمات استنطاق و پيش دانسته‌هاي استخراجي‌اند.

ب. پيش دانسته‌هايي که زمينه ساز طرح پرسش از متن هستند ولي پاسخ را به متن تحميل نمي‌کنند.

ج. پيش دانسته‌هايي که در تطبيق و تحميل معنا (نه کشف معنا) اثر مي‌گذارند و باعث تفسير به رأي مي‌شوند. مانند تطبيق فرضيه داروين بر آيات خلقت انسان يا نظريه جامعه‌شناختي مارکس بر قصه هابيل و قابيل در قرآن (خسروپناه، 1383: ص153).

در صورت اثبات اين‌که پيش‌فرض‌ها در تفسير دخيل‌ند مي‌توان پيش فرض‌هاي صحيح را به‌طورکلي به دو دسته تقسيم کرد:

أ. پيش فرض‌هاي فهم متن، مانند پيش دانسته‌هاي استخراجي يا استنطاقي؛

ب. پيش فرض‌هاي قبول و پذيرش فهم، مانند حجيت کتاب و سنت براي پذيرش فهم کتاب و سنت (همان).

اگر پاسخ‌ ما به سؤال اول يعني دخالت پيش فرض‌ها در تفسير مثبت باشد مي‌توان از اين پيش فرض‌ها با عنوان پيش فرض‌هاي صحيح نام برد:

متون ديني و به‌ويژه قرآن بر اساس فرآيند وضع و اقتران لفظ و معنا بر معناي عصر نزول دلالت دارند واين حکايت‌ها و دلالت‌ها نيز در اين عصر دست يافتني است (خسروپناه، 1381).

مفسر در جست‌وجوي معناي متن است. معناي هر متن، از جمله قرآن، چيزي است که مقصود متکلم بوده و براي افاده آن الفاظ و کلمات را به استخدام در آورده است؛ بنابراين، داراي معنايي مشخص و نهايي است که مقصود جدي صاحب متن و گوينده کلام را مي‌رساند (واعظي، 1380: ص56).

با توجه به پاره‌اي از قواعد عقلايي، از جمله حکمت گوينده مي‌توان به نيت و مراد او دست يافت؛ زيرا زبان درجايگاه ابزار اجتماعي جهت انتقال مافي‌الضمير به مخاطبان، توان انتقال مراد گويند به مخاطب را دارد؛ از اين رو گوينده بايد از قواعد زبان شناختي بهره گيرد و مخاطب نيز در فهم مراد او از اين قواعد استفاده کند (خسروپناه، 1381).

فاصله زماني ميان عصر و زمانه‌ مفسر يا خواننده‌ متن با زمان پيدايي و تکوين آن، مانع دستيابي مفسر به معناي مقصود و مراد جدي متون ديني و قرآن نيست و فهم عيني متن با وجود اين فاصله زماني ممکن است؛ زيرا دگرگوني‌هاي زبان ‌در گذر زمان به گونه‌اي نيست که فهم متن را با مشکل جدي مواجه سازد و ظهور لفظي کلام را که براي مفسر منعقد مي‌شود، در تقابل با معناي مورد نظر متکلم قرار دهد (واعظي، 1380: ص 57).

قرآن و ساير متون ديني مشتمل بر پيام‌هاي الاهي به بشرند و هدف مفسر اين متون، درک و دريافت پيام‌هايي است که مراد جدي صاحب سخن هستند (پريمي، 1384: ص87).

حالت مطلوب براي مفسر آن است که به فهم يقيني و اطمينان آور از مراد جدي متکلم دست يابد و اين در متن‌هايي حاصل مي‌شود که دلالت آن‌ها بر مراد کاملاً روشن باشد و در اصطلاح به اين متون نص مي‌گويند؛ اما در غير نصوص که در اصطلاح‌ به آن‌ها ظواهر مي‌گويند مفسر به اطمينان نمي‌رسد؛ اما ظني مي‌يابد که معتبر است (پريمي، 1384: ص97 و 98).

در فهم ظواهر و غير نصوص، به طور محدود، در پاره‌اي موارد اختلاف فهم رخ مي‌دهد. اين اختلاف قلمرو محدودي دارد. در مواردي که متن دچار اختلاف در تفسير مي‌شود، تفسير همچنان «مؤلف محور» و «متن محور» است و مجالي براي «مفسر محوري» نمي‌ماند (همان، ص99).

فهم متن مي‌تواند ذو مراتب باشد؛ زيرا هر متني مدلول مطابقي و مدلول‌هاي التزامي دارد و هميشه بايد مدلول‌هاي التزامي در طول مدلول مطابقي باشد و چالش و نزاعي بين آن‌ها تحقق نيابد (خسروپناه، 1381: ص1).

همان‌طور که گفته شد، اين موارد بخشي از مباحثي است که مي‌تواند در علم «فلسفه‌ تفسير» مطرح شود و با ورود صاحب نظران به اين بحث زمينه‌اي براي رشد و بالندگي بيشتر آن فراهم مي‌شود.

منابع و مآخذ

1. پريمي علي، هرمنوتيک و تأثير آن بر فهم متون ديني، حوزه و دانشگاه، شماره 39 ، 1384ش.

2. خسروپناه عبدالحسين، نقدي بر هرمنوتيک فلسفي، روزنامه‌ي رسالت، 29 فروردين 1381ش.

3. کلام جديد، قم، مرکز مطالعات و پژوهش‌هاي فرهنگي حوزه‌ي علميه‌ي قم، سوم، 1383ش.

4. ساجدي ابوالفضل، فقه مدل هرمنوتيکي اصطلاح شده‌ي گادامر به وسيله‌ي ديويد تريسي، قبسات، شماره 28 ، 1382ش.

5. رشاد علي اکبر، نهادهاي راهنماي فهم قرآن، قبسات، ش 29، 1382ش.

6. عميد زنجاني عباس علي، مباني روش‌هاي تفسير قرآن، تهران، وازارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چهارم، 1379ش.

7. واعظي احمد، درآمدي بر هرمنوتيک، تهران، مرکز نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه‌ اسلامي، اول، 1380ش.

8. هادوي تهراني مهدي، مباني کلامي اجتهاد، قم، موسسه‌ فرهنگي خانه‌ي خرد، اول، 1377ش.

.محقق

تاريخ دريافت: 14/2/85 تأييد: 1/3/85

سال يازدهم / بهار و تابستان 1385

256

/ 1