فلسفه سياست يکي از گونههاي فلسفه مضاف است که برخلاف برخي از گونههاي ديگر، قدمتي طولاني دارد. هر چند اصطلاح فلسفه سياسي نيز رواج دارد، به نظر ميرسد تعبير فلسفه سياست به معناي تأملات فلسفي در فعل سياسي دقيقتر باشد. در مورد تقيد فلسفه سياست به قيد اسلامي اختلاف نظرهايي وجود دارد. معناي رايج فلسفه سياست اسلامي به معناي فلسفه سياست مسلمانان است؛ هر چند فلسفه سياست به معناي تأثيرپذيري فلسفه سياست از مبادي و پيش فرضهاي برگرفته از آموزههاي اسلامي و نيز به معناي وجود استدلالهاي عقلاني- استدلالي در متون ديني نيز به گونهاي قابل قبول هستند. اين مقاله کوششي براي تبيين مفهوم، مکاتب، روش شناسي و مسائل فلسفه سياست اسلامي است. واژگان کليدي : فلسفه سياست، کلام سياسي، فلسفه سياست اسلامي، انديشه سياسي اسلام.
طرح مسأله
فلسفه سياسي يا فلسفه سياست يکي از دير پا ترين عرصههاي تفکر انساني در باب زندگي سياسي است. همراه با شکل گيري زندگي سياسي- اجتماعي در جوامع کهن، تأمل و تفکر عقلي نيز در باب آن شکل گرفته و تکامل يافته است. اگر شاخصه اصلي تفکر فلسفي- سياسي را تفکر عقلاني بشري در باب سياست بدانيم، انسآنها در ادوار گوناگون سهم خاص خود را در پيشبرد آن ايفا کردهاند. تمدنهاي مختلف با تأملات عقلاني خويش، فلسفههاي سياسي گوناگوني را ابداع و ارائه کردهاند؛ البته فرايند تأملات عقلاني در باب سياست همواره رو به تکامل نبوده و گاه شاهد انحطاطها و ضعفهايي در تفکر سياسي- فلسفي بودهايم. هر چند تفکر فلسفي در باب سياست بهطور عمده دستاوردي بشري است؛ اما اديان نيز به صورتهاي گوناگون در جهت دهي به اين عرصه فکري تأثيرگذار بودهاند. اديان با شکل دهي به پيش فرضها و گاه با فعال ساختن اذهان بشري از طريق ارائه استدلالهاي عقلاني در عرصههاي خاص باعث تحول و شکوفايي فلسفه سياسي شدهاند. نمودهاي بارز چنين تأثيراتي را در دو عرصه تفکر سياسي- فلسفي مسيحي و اسلامي ميتوان يافت. فلسفه سياست در دوره اسلامي در کشف آموزههاي وحياني کوشيد که ثمره آن همسويي آموزههاي عقلاني و وحياني در عرصه تفکر سياسي فلسفي بود. فيلسوفاني چون فارابي، مسکويه، ابن سينا و ملاصدرا همگي در اين عرصه کوشيدند. فلسفه سياست از ديدگاه ديگر يکي از گونههاي فلسفه مضاف نيز هست. انسآنها با تفکر عقلاني و پس از تأمل در ماهيت جهان هستي و حيات انساني خويش به تأمل عقلاني در عرصههاي گوناگون مرتبط با انسان پرداخته، فلسفههاي مضاف را پديد آوردند. يکي از اين عرصهها تأمل عقلاني در باب سياست است که معطوف به کالبد شکافي عقلاني عرصه سياست و استنتاج لوازم زندگي سياسي است. نوشتار حاضر در صدد است با تبيين ماهيت تفکر فلسفي- سياسي يا فلسفه سياست در تفکر اسلامي و ويژگيهاي آن، مهمترين مسائل آن را شناسايي، و با بيان تمايز آن از علوم مرتبط ديگري چون کلام سياسي، فقه سياسي و علم سياست، شاخصههاي فلسفه سياست را در دوره اسلامي بررسي کند. در اين نوشتار همچنين به بررسي اجمالي وضعيت فعلي فلسفه سياست در جهان اسلام و آسيبها و چالشهاي پيشاروي آن نيز خواهيم پرداخت.
1. چيستي فلسفه سياست اسلامي
براي تحليل چيستي فلسفه سياست اسلامي بايد آن را از چند ديدگاه بررسي کرد.
1-1. فلسفه سياست يا فلسفه سياسي
نخستين بحث در اين زمينه به بررسي دو کاربرد فلسفه سياسي و فلسفه سياست بر ميگردد. اصطلاح فلسفه سياسي، اصطلاحي رايج بوده و در سنت و تراث گذشته اسلامي نيز از آن با تعابيري چون علم مدني و حکمت مدني و گاه حتي با خود عنوان فلسفه سياسي ياد شده است. در غرب نيز از چنين تعبيري استفاده ميکنند. (ee: Raphael, 1970; REP, 1998 ) در چند سال اخير برخى به جاى اصطلاح فلسفه سياسى، اصطلاح 'فلسفه سياست' را پيشنهاد کردهاند. از نظر اين گروه هر چند واژه انگليسى 'political philosophy' نيز به صورت وصفى به كار رفته است؛ أما چنين تركيبى صحيح نبوده، بيانگر معناي دقيق اين رشته نيست. طبق توضيح يكى از اين افراد: تحت عنوان شاخهها يا شعب فلسفه تاكنون ده عنوان را احصا كردهام بدين قرار: فسلفه اخلاق، فلسفه علوم اجتماعى، فلسفه منطق، فلسفه تعليم و تربيت، فلسفه حقوق،... فلسفه دين و فلسفه تاريخ. در تمامى اين اصطلاحات تركيبات به صورت مظاف و مضافاليه است؛ ليكن در اصطلاح فلسفه سياسى تركيب به صورت صفت و موصوف است. (محمودي، 1376: ص 1-3) از نظر وي هر کدام از اصطلاحات اضافى مفهوم روشنى دارد و بيانگر مطالعه فلسفى مضافاليه است. در حالى كه در تركيب وصفى چنين معنايى استفاده نمىشود؛ بنا بر اين، پيشنهاد آن است كه به جاى فلسفه سياسى، از تركيب اضافى «فلسفه سياست» استفاده شود. مقصود از فلسفه سياست عبارت است از اين كه «سياست موضوع فلسفه قرار گرفته است. فلسفه، سياست را مورد سؤال و چون و چرا قرار مىدهد. مىكوشد آن را تحليل كند؛ به ارزيابى آن بپردازد؛ آن را نقد كند و از چيستى و چرايى آن سخن بگويد» (پيشين). چنين دقت نظري اهميت دارد؛ امّا به دليل كاربرد گسترده اصطلاح فلسفه سياسى در دوران كلاسيك و عصر حاضر اصطلاح وصفي فلسفه سياست نيز قابل استفاده است. در دوره اسلامى نيز از اين واژه به همراه واژه علم مدنى استفاده شده است. فارابى در التنبيه على سبيل السعاده از اين واژه استفاده كرده است. (فارابي، 1346: ص21) البته در اصطلاح ترکيبي «فلسفه سياست» احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه همانند تركيبات اضافى ديگر، فلسفه سياست بيانگر نگاه درجه دوم به علم سياست باشد. اين بدان جهت است که در زبان فارسي اصطلاح سياست در دو معناي فعل سياسي و علم سياست به کار رفته است. از اين جهت اضافه فلسفه به سياست، ظرفيت دو گآنهاي يافته است. در کاربرد نخست مقصود از فلسفه سياست، فلسفه فعل سياسي است. در حالي که در کاربرد ديگر، فلسفه سياست حاکي از فلسفه علم سياست است. اين امر در تركيب فلسفه تاريخ نيز اتفاق افتاده، و به دليل دوگانگى در معناى تاريخ كه گاه به معناى حوادث تاريخى و گاه به معناى علم تاريخ به كار رفته است. فلسفه تاريخ نيز به دو نوع نظرى/ جوهرى يا نگاه درجه اول به تاريخ، و تحليلى/ انتقادى با نگاه درجه دوم به علم تاريخ تقسيم شده است. با تأمل در ترکيبهاي اضافي ديگر چون «فلسفه حقوق»، «فلسفه اخلاق» نيز چنين احتمال را ميتوان يافت. در تحقيق حاضر مقصود از فلسفه سياست، مطالعه درجه نخست يا فلسفه فعل سياسي بوده، مترادف با فلسفه سياسي به کار ميرود؛ البته بايد توجه داشت در ميراث سياسي موجود، چه در سنت اسلامي و چه در سنت فکري غرب، بهطور عمده از تعبير فلسفه سياسي استفاده شده است.
2-1. تعريف فلسفه سياست
به رغم نگرشهاى گوناگون به چيستى، مسائل و غايت فلسفه سياسى مىتوان تمام اين نگرشها را در تأمل عقلى در باب مسائل سياسى مشترك دانست. اين خصيصه مشترك آن چيزى است كه آنتونى كوئينتن در تعريف بدوى فلسفه سياسى از آن بهره برده است. از نظر وى، فلسفه سياسى همان چيزى است كه موضوع مشترك يك سلسله كتابهاى مشهور مثل جمهور افلاطون، سياست ارسطو، شهريار ماكياول و ... است. (کوئنتن، 1374: ص 11) چنين تعريف و تفسيرى از فلسفه سياسى تعريفى فراخ است كه صرفا فلسفه سياسى را با متوليان آن تعريف مىکند؛ اما چنانكه او خود نيز اذعان داشته است، در فضاى سنگين علمزده و تجربهگرايي قرن بيستم كه فلسفه راه مهجورى را در پيش گرفته بود، چنين وصفى مىتوانست براى ذهن خواننده غربى چشم انداز كلى فلسفه سياسى را ارائه كند. فيلسوفان اسلامى به تبع تقسيمبندى ارسطويى حكمت به نظرى و عملى، بهطور عمده معمول در آغاز كتابهاي فلسفى خويش به طبقهبندى و تعريف علوم حكمى و فلسفى مىپرداختند و جايگاه هر كدام را مشخص مىكردند. در قديمترين طبقه بنديها فارابى در احصاءالعلوم به طبقهبندى و شناسايى علوم گوناگون و تعريف آنها پرداخته است. او عمده مباحث خود را در اين باره در سه اثر مهم خود كتاب الملّه، احصاءالعلوم و نيز التنبيه على سبيل السعاده مطرح كرده است. فارابى معتقد است: فلسفه مدنى دو قسم است: قسم نخست آن است كه به شناخت افعال خوب و اخلاق كه افعال جميله از آن صادر مىشود، و توانايى به اسباب آنها و ... مىپردازد و صناعة خُلقيه ناميده مىشود و قسم دوم علمى شامل معرفت بر امورى است كه موجب تحصيل اشيا جميله براى اهالى شهرها، و توانايى كسب و حفط آنها توسط آنان مىشود و اين علم را فلسفه سياسى ناميدهاند (فارابي، همان). در يک مرور کلان، فارابى علم مدنى را در معناي عام آن به کار برده است که فقه و كلام را نيز در بر مىگيرد. او بر يكى از مهمترين مختصات دانش سياسى در تمدّن اسلامى پاى فشرده، با خارج كردن علم سياست از قلمرو انحصارى فيلسوفان و دايره تنگ پژوهشهاى فلسفى، بر خصلت سياسى فقه و كلام اسلامى، آن چنان كه در قرن چهارم رواج داشت، تأكيد کرد (فيرحي، 1378: ص70). خواجه نصير الدين طوسي نيز در بررسي فلسفه سياسى و جايگاه آن بين علوم به تقسيم بندى دوگانه حكمت نظرى و عملى دست يازيده است. او ابتدا موضوع حكمت عملى را مصالح حركات ارادى و افعال صناعى نوع انسانى دانسته است. او با تقسيم اين افعال به زندگي فردي و جمعي، يکي از دو گونه افعال مربوط به زندگي جمعي را سياست مدن مينامد. (خواجه نصير، 1373: ص40) او در عبارتى ديگر، حكمت مدنى را چنين تعريف مىكند: نظر بود در قوانين كلى كه مقتضى مصلحت عموم بود، از آن جهت كه به تعاون متوجه باشند به كمال حقيقى. [موضوع اين علم نيز] هيأتى بود جماعت را كه از جهت اجتماع حاصل آيد و مصدر افاعيل ايشان شود بر وجه اكمل{ و فايده آن نيز} اشاعه خيرات بود در عالم و ازالت شرور به قدر استطاعت انسانى (همان: ص 254-255). در ادبيات معاصر نيز تلقىهاى گوناگوني از فلسفه سياسى وجود دارد. از جمله تعاريفى كه از فلسفه سياسى ارائه شده ، تعريف لئو اشتراوس است. از نظر وى: تمام اعمال سياسى ذاتاً جهتى به سوى معرفت به ماهيت خير دارند؛ يعنى به سوى معرفت به زندگى خوب يا جامعه خوب؛ زيرا جامعه خوب همان سعادت كامل سياسى است. اگر اين جهتگيرى به سوى معرفت به خير تصريح شود، و اگر انسانها هدف صريح خود را كسب معرفت نسبت به زندگى خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سياسى پديدار مىشود . ... در اصطلاح «فلسفه سياسى»، كلمه «فلسفه» بيانگر روش بحث از مقوله سياسى است: روشى كه هم فراگير است، و هم به ريشه مسأله توجه دارد. كلمه «سياسى» هم بيانگر موضوع بحث است، و هم كارويژه اين مشغله را نشان مىدهد. ... فلسفه سياسى شاخهاى از فلسفه است كه با زندگى سياسى، يعنى زندگى غير فلسفى و زندگى بشرى، بيشترين نزديكى را دارد. (اشتراوس، 1373: ص2-4) از ديدگاه اشتراوس، فلسفه كوششى براى نشاندن معرفت به كل، به جاى گمان به كل است، و بنابراين فلسفه سياسى نيز «كوششى براى نشاندن معرفت به ماهيت امور سياسى، به جاى گمان درباره آنها است». اشتراوس فلسفه سياسى را به دو دوره تاريخى كلاسيك و مدرن تقسيم مىكند. فلسفه سياسى كلاسيك كه بهطور عمده در آثار فيلسوفان يونان تبلور يافته، با ا مور نيك ، امور عادلانه ، و مقولات خير و عدالت سر و كار دارد. چنين مقولاتى معطوف به زندگى بخردانه، يعنى والاترين موضوع فلسفه سياسى كلاسيك هستند. فلسفه سياسى مدرن از نظر وى چنين دغدغهاى ندارد. در فلسفه سياسى مدرن ارتباط ميان سياست و زندگى نيك و بخردانه كه بر فضيلت انسانى مبتني بوده است، جدا مىشود. در توضيحات اشتراوس تفكر مدرن در عرصه سياست نيز كه با ماكياولى آغاز مىشود، سه موج را سپرى كرده است. اين سه دوره با نام ماكياوللى، روسو و در نهايت نيچه رقم خورده است. (همان) كلايمر رودى نيز فلسفه سياسى را چنين تعريف كرده است. هر عمل سياسى، مستلزم ارزشهاى سياسى اساسى مىباشد؛ پس بديهى است كه انديشمندان سياسى از افلاطون تاكنون به ارزشهايى كه مبناى جامعه خوب و عادلآنهاند، بينديشند. فلسفه سياسى از جامعه خوب، عدالت و مسائلى از اين قبيل بحث مىكند. علوم سياسى، زير رشتههاى مختلفى دارد، و فلسفه سياسى يكى از زير رشتههاى كمتر علمى آن است، و با استلزمات هنجارى و رفتارى نظام سياسى - راهى كه دولت و جامعه بايد سازمان داده شوند، و شهروند بايد رفتار كند - و همچنين ارزشهاى اوليه بشرى، در ارتباط مىباشد. انديشمندان جديد سياست هر چند مىخواهند علومى سياسى را تا حد ممكن علمىتر كنند، اما اين مسأله به معناى كم شدن ارزش فلسفه سياسى نيست (Rodee & Others,). غلبه نگرش علمگرايانه (Scientisistic) در اين تعريف كاملا روشن است و فلسفه يكى از شاخههاى كمتر علمى علوم سياسى معرفى شده. حسين بشيريه نيز فلسفه سياسى را با ويژگى هنجارى آن تعريف كرده است. فلسفه سياسى اغلب به شيوههاى انتزاعى با غايات حكومت و ابزارهاى مناسب دستيابى به آنها و مآلاً با بهترين شكل حكومت سر و كار دارد. موضوعات اصلى فلسفه سياسى را مباحثى چون چگونگى احراز حقيقت، عدالت، مبانى خير و صلاح عمومى، لوازم آزادى و برابرى، استوار كردن زندگى سياسى بر اصول اخلاقى، دليل و ضرورت وجود حكومت، دلايل اطاعت اتباع از قدرت و جز آن تشكيل ميدهد. (بشيريه، 1379: ص17). عباس منوچهرى کوشيده است فلسفه سياسى را بر اساس پارادايمهاى آن تعريف کند (منوچهري، بي تا: ). بر اين اساس، فلسفه سياسى را از منظر كلان (Macro) پارادايمى بررسى كرده است. اينها عبارتند از پاردايمهاى سنتى، مدرن و پسامدرن. پارادايم سنتّى داراى دو خصلت ويژه است: يكى فلسفى بودن و ديگرى اخلاقى بودن. نظريه فلسفه سياسى اسلامى نيز كه فارابى يكى از نمودهاى بارز آن است، به اين پارادايم تعلّق دارد. عصر مدرن، خود داراى دو پارادايم هابزى و روسويى است. «وجه غالب در پارادايم هابزى خروج از وضع طبيعى و ورود به وضع مدنى است». ويژگى بارز اين پاردايم تجويز اقتدارگرايى است؛ اما در مقابل «وجه غالب پارادايم روسويى استقرار نظم مدنى متفاوت از نظم مدنى مستقر است. ... در اين پارادايم، اخلاق ارگانيكى است و مسؤوليت جمعى از آزادى فردى تفكيكناپذير است». پارادايم پُست مدرن با محوريت متفكرانى چون فوكو و ليوتار شكل گرفته و بهطور عمده به تأثير قدرت بر حيات انسان و جهان تمركز داشته است. جالب است كه تفكر شك گراى پسامدرن نيز كه همراه نفى سوژه، عقل را نيز ردّ مىكند نوعى از فلسفه سياسى خوانده مىشود كه بر محوريت عقل مبتني است. اين نكته همانند آن است كه ما از فلسفه سوفسطايى سخن بگوييم كه درون خود دچار پارادوكس است. تحليل رافائل نيز از فلسفه سياسى و چيستى آن اهميت دارد. از نظر وى فلسفه سياسى و نظريه سياسى مترادف بوده و «مىتوانند به جاى يكديگر به كارروند»؛ البته او تصريح مىكند كه «نظريه سياسى» اعم از نظريه فلسفى و نظريه علمى است (Raphael, 1970:p5) مهمترين كارويژههاى فلسفه سياسى از نظر وى عبارت از بررسى انتقادى باورها و تشريح مفاهيم سياسى است. (Ibid, p8-12) جين همپتن نيز در معدود آثار نوشته شده در باره فلسفه سياسى در دهه اخير با تمركز بر مسأله فرمانروايى سياسى آن را در دو دوره قديم و جديد فلسفه سياسى بررسى كرده است. از نظر وى، فيلسوف سياسى با گذر از سياستهاى روزمره جوامع «مىخواهد در عميقترين لايهها شالودههاى دولتها و توجيه اخلاقى آنها را درك كند. ... فيلسوفان سياسى بايد از سطح توصيف فراتر روند و درگير تحليل مفهومى و نظريهپردازى اخلاقى شوند تا بتوانند پاسخهاى ممكن را صورت بندى كنند» (همپتن، 1380: ص12).
1.3. مقصود از ف لسفه سياست اسلامي
بحث ديگر در باب فلسفه سياست اسلامى تبيين مفهوم قيد اسلامى در آن است. اين نكته از آن جهت اهميت دارد كه برخي معتقدند: طبق تعاريف فلسفه، چنين رشتهاى محصول تأمل مستقل بشرى است؛ از اين رو نمىتواند مقيّد به قيود دينى شود. از اين حيث، فلسفه سياسى اسلامى عبارتى تناقضآميز خواهد بود. (قادري، 7/8/1382) در مقابل چنين نگرشي پاسخهايي نيز ارائه شده که باعث تقريرهاي گوناگوني از قيد فلسفه سياست اسلامي شده است؛ البته، فيلسوفان اسلامى خود بر تفاوت فلسفه سياسي از علم سياست ديني تأکيد کردهاند. در طبقهبندي آنها از علم سياست ديني به علم نواميس تعبير ميشد (خواجه نصير، همان: ص252)؛ اما تمايز علم نواميس از فلسفه سياسي در حکم تمايز فلسفه سياسي از فقه سياسي و کلام سياسي است و معطوف به بحث اسلامي بودن فلسفه سياسي نيست. چنين تفکيکي از ديد چگونگي طرح مباحث سياسي در اين علوم مطرح ميشود. به تعبير خواجه نصير، احکام فلسفه سياست معطوف به طبع امور سياسي، و علم نواميس معطوف به احکام وضعي است (همان). در تحليل قيد اسلامي فلسفه سياست اسلامي، نگرشهاي گوناگوني ارائه شده است. عمده ترين نگرشها عبارتند از:? 1. فلسفه سياست اسلامي به معناي انديشه سياسي اسلامي: «فلسفه سياسى» گاه در متون غير تخصصى به معناى انديشه سياسى به كار مىرود. انديشه سياسي بيانگر هر گونه انديشه و ديدگاه در عرصه سياسي بوده، از اين جهت عام و فراگير است. وجه اعم بودن انديشه سياسي از فلسفه سياسي در آن است که انديشه سياسي مقيد به روش خاصي نيست و هر گونه تأمل سياسي را در بر ميگيرد؛ اما فلسفه سياسي، از تأمل عقلي- استدلالي حکايت دارد. بدون ترديد ما در تفکر اسلامي ديدگاههاي سياسي خاصي را مييابيم. در اين صورت، همان گونه كه انديشه سياسي به وصف اسلامى متصف مىشود، مانعى از اتصاف «فلسفه سياسى» به صفت اسلامى نيز وجود نخواهد داشت. به نظر ميرسد حکيمي در طبقهبندي خود در باره تفکرات سياسي اسلامي، چنين نگرشي به فلسفه سياسي اسلامي داشته است (حکيمي، 1357). 2. فلسفه سياست اسلامي به معناي فلسفه سياست مسلمانان: احتمال دوم آن است كه غرض از فلسفه سياست اسلامى، «فلسفه سياسى انديشهوران اسلامى يا مسلمانان باشد. در اين صورت، فلسفه سياسى اسلامى عبارت از فلسفه سياسى افرادى همانند فارابى، ابن رشد، خواجه نصير و ديگران خواهد بود. 3. تعلق فلسفه سياست اسلامي به جغرافياي جهان اسلام: سومين احتمال آن است كه قيد «اسلام» به مكانى خاص مثل جهان اسلام يا كشورهاى اسلامى يا زمانى خاص مثل دوره ميانه اسلامى اشاره داشته باشد. در اين صورت هم منعى از به كار بردن اين قيد براى فلسفه سياسى وجود دارد. 4. اتخاذ پيش فرضهاي اسلامي در فلسفه سياست اسلامي: غرض از «فلسفه سياست اسلامى» تفكر فلسفى درباره سياست با توجه به پيش فرضهاى مورد قبول اسلام است؛ البته چنين رويکردي را ميتوان به نوعي در فلسفههاي گوناگوني مشاهده کرد. هر مشرب فلسفي با پيش فرضها و رويکردهاي خاص خويش شناسايي ميشود. از اين جهت است که در جهان مسيحيت فلسفه تحت تأثير پيش فرضهاي مسيحي و در دنياي مدرن تحت تأثير پيش فرضهاي تحولات پس از رنسانس، گونههاي مختلفي مييابد. در تفکر اسلامي از اين پيش فرضها به مبادي ياد شده است. (ابن سينا، 1400: ص30) 5. فلسفه سياست اسلامي به معناي آموزههاي عقلي- استدلالي مرتبط به زندگي سياسي در اسلام: احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه مقصود از فلسفه سياسى، صرفا انديشههاى عقلى- استدلالى منتظم در باره پديدههاى سياسى باشد. در چنين تعريفى از فلسفه سياسى، ضرورتى ندارد چنين تأملات و استدلالهايى بشرى باشند. بر اين اساس مىتوان از نوعى فلسفه سياسى اسلامى سخن گفت كه مقصود از آن، وجود استدلالها و تأملات عقلانى در باره سياست در خود متون مقدس اسلامى است. تفاوت اين احتمال با احتمال سوم در آن است كه در آن احتمال مبادى استدلالها از متون مقدس دينى گرفته مىشد كه در نتيجه، مسلمانان با تمسك به آنها گونهاى از تفكر سياسى را ارائه مىكردند كه ما فلسفه سياسى مىشناسيم و از نظر محقق پيشگفته با كلام سياسى تقارن مىيابد؛ در حالى كه مقصود از احتمال اخير، وجود خود استدلالهاى عقلى منتظم در متون مقدس دينى است.
2. امکان فلسفه سياست اسلامي
برخي از معاني مطرح براي فلسفه سياست اسلامي، عملا مورد قبول و اتفاق نظر محققان انديشه سياسي اسلام است. سه معاني نخست، مورد نزاع محققان قرار نگرفته است. فلسفه سياست اسلامي به معناي انديشه سياسي اسلامي (معناي نخست)؛ تفسير آن به تفکرات فلسفي مسلمانان در عرصه سياسي (معناي دوم)؛ يا تفکرات سياسي فلسفي در حوزه تمدن و جغرافياي جهان اسلام (معناي سوم) همگي مورد اتفاق نظر بوده، مورد مناقشه نيستند. تأويل فلسفه سياسي به انديشه سياسي غير رايج بوده، خروج از تلقي عقلي از فلسفه سياسي است؛ اما در دو معناي اخير، اتخاذ آموزههاي اسلامي به عنوان مبادي فلسفه سياسي (معناي چهارم)؛ و آموزههاي عقلاني- فلسفي در متن دين (معناي پنجم)، برخي مناقشههايي را مطرح کردهاند. از دو معناي اخير نيز به نظر ميرسد در سنت فکري اسلامي، معناي چهارم مورد قبول قرار گرفته است. با توجه به نقش رئيس اول در فلسفه سياسي (فارابي) و ارتباط وي با عالم عقول که با کارکردهاي پيامبري ارتباط مييابد، عملا مبادي ديني در تفکر فلسفي فارابي در باب سياست پذيرفته شده است. در فلسفه ابن سينا نيز نقش آموزههاي ديني در جهت دهي به مباحث فلسفه سياست مورد تأکيد قرار گرفته. او در بررسي رابطه مباحث حکمي با شريعت در رساله عيون الحكمه، عقل را فقط ملاك امور نظرى مىداند و مبادى اقسام سهگانه حكمت نظرى را فقط با قوت عقليه قابل درك دانسته و ارشادهايى را كه در شرايع در اين باب آمده، صرفاً منبّه مىداند؛ اما درباب مسائل عملى و مبادى حكمت عملى معتقد است: مبدأ اين علوم سهگانه [=حكمت مدنى و منزلى و خلقى] مستفاد از جانب شريعت الاهى است و كمالات حدود آن با شريعت روشن مىگردد و بعد از بيان شريعت قوه نظريه بشرى به استنباط قوانين عملى پرداخته و استعمال آن قوانين را در جزئيات معين مىسازد. (ابن سينا، پيشين) برخي از معاصران نيز وصف فلسفه را به صفت اسلامي به معناي اتخاذ مبادي ديني در آن پذيرفتهاند؛ بهطور نمونه، سيد حسين نصر معتقد است که مقصود از اسلامي، بودن فلسفه اسلامي، پذيرش برخي از آموزههاي اسلامي به صورت مبادي در آن است (نصر، 1382). گاه اين انديشه به صورت لزوم تغذيه علم و فلسفه از چارچوب معرفتي به نام دين مطرح شده است (ميرباقري، 18/11/1382). در مواردي، اين امر به انحصار منبع معرفت به وحي مستند شده است. از اين ديدگاه، عقل و شهود نيز يگانه مجاري معرفتند؛ در نتيجه هر گونه انديشه ورزي بايد تحت پذيرش ولايت خدا باشد؛ وگرنه باطل است و حقيقت دين همان جريان ولايت الاهي در همه عرصههاي حيات بشري شمرده ميشود و دين جريان تولي به ولايت خدا در حيات بشري است و فلسفه اسلامي، نوعي کوشش عقلاني براي تحليل نظري موضوعات عالم هستي بر مبناي تعبد به ولايت خداوند است و فلسفه سياسي اسلام، چنين تحليلي از مباني و تأملات حاکم بر مديريت سياسي در حيات بشري دارد؛ (فياضي،12/5/1382) البته گاه با افراط در مستقل دانستن محض عقل از هر گونه پيش فرضها، فلسفه اسلامي به معناي اتخاذ مبادي اسلامي در آن نفي و نقد شده است، در عمل در دنياي غرب مدرن نيز شاهد شکل گيري برخي از مکاتب فلسفي با پيش فرضهاي خاصي هستيم که باعث شکل گيري مکاتب گوناگوني فلسفي در اروپا شده است. نمونه بارز اين کار را ميتوان در رويکردهاي فلسفي در فرانسه يافت که باعث تمايز فلسفه فرانسوي از فلسفه قارهاي شده است. پيش فرضهاي عمده اين مکتب فلسفي، تأملات شهودي برگسون در فرانسه دانسته شده (هيوز، 1369). در مورد امکان معناي پنجم فلسفه سياست اسلامي، به معناي وجود استدلالهاي مرتبط به فلسفه سياست در متون ديني، به نظر ميرسد چنين نگرشي را ميتوان با تحفظ بر قيودي پذيرفت. وحي مبناي عقلاني داشته و عقل بشري، استدلالهاي گوناگوني براي اعتبار آن اقامه کرده است؛ از اين رو افزون بر عقلاني بودن وحي و نبوت در معناي عام آن، گزارههاي خاصي نيز در متون ديني بر اساس مشرب عقلاني و در محدوده فهم بشري ارائه شده است. نمونههاي گوناگوني از آن را ميتوان در قرآن و روايات اسلامي يافت (سبحاني، 1417). پذيرش اين معنا از فلسفه سياست اسلامي، به توجه به نکاتي منوط است. نخست آن که متون ديني در مقام تبيين راههاي هدايت براي بشر بوده و از اين جهت به تناسب مخاطبان، استدلالها و راههاي مختلفي را براي هدايت بشري در پيش گرفتهاند. نمود بارز آن را ميتوان در توصيه قرآني در باب پيگيري شيوههاي مختلف استدلالي يافت. در آيه 129 سوره نحل، شيوه دعوت پيامبر * را دعوت به شيوه حکيمانه و در موارد لزوم با جدال احسن دانسته است. « ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن» (نحل - 129) کاربرد چنين شيوهاي در تبليغ دين و دعوت انبيا سبب شده است تا متون ديني دربردارنده رويکردهاي مختلف و متنوع بر حسب مخاطبان باشند. نتيجه اين امر آن است که نميتوان از متون ديني انتظار داشت تمام مباحث و مسائل فلسفه سياست به صورت مبسوط در آنها مطرح و به شيوه استدلال عقلي تأييد شده باشند؛ اما اين امر به معناي نفي جامعيت دين و ناظر بودن دين به تمام ابعاد زندگي انساني نيست. در واقع ميتوان پذيرفت که متون ديني در مقام هدايت بشري به عرصههاي گوناگوني حيات انساني ناظر هستند؛ اما به رغم مطرح شدن برخي از مباحث استدلالي- عقلي در متون ديني، لزومي براي طرح تمام مسائل به شيوه استدلالي- عقلي در آنها وجود ندارد. نکته ديگر آن است که بايد فلسفه را از صرف دانش بشري بودن به معناي نفس وجود استدلالهاي عقلاني فارغ از نقش انساني در آن تعميم دهيم. فيلسوفان اسلامي اغلب فلسفه را به رغم اذعان به نقش پيامبران و آموزههاي ديني در معناي بشري آن اخذ کردهاند. از نظر آنها «فلسفه عبارت است از تبديل انسان به عالم عقلي مشابه با عالم خارجي» (ملاصدرا، 1368: ج 5، ص300). در اين تعريف، بر خصلت انساني فلسفه تأکيد شده است؛ اما هر چند چنين قيدي در برخي از تعاريف فلسفه مطرح شده، ضرورتي براي آن نيست و امکان فرا رفتن از خصلت انساني استدلال هاي عقلاني به استدلالهاي مطابق با فهم عقلاني بشري وجود دارد و بدين معنا ميتوان فلسفه سياست اسلامي را در معناي پنجم به صورت وجود استدلال هاي عقلاني قابل فهم بشري در متون ديني اخذ کرد.
4. روش شناسي فلسفه سياست اسلامي
يكي از مباحث فلسفه سياست اسلامي تبيين روش شناسي خاص آن است. از ديدگاهي كلان بايد بر تمركز آن بر مباحث عقلي- نظري تأكيد کرد. وجه مايز فلسفه سياست اسلامي با گرايشهاي مطالعاتي ديگري چون كلام سياسي، فقه سياسي و سياست نامه نويسي، تلاش آن براي ارائه استدلالهاي عقلي بوده است؛ اما هر چند اين نكته در ابتداي امر كاملا درست به نظر ميرسد؛ اما بايد چند مسأله روش شناختي خاص فلسفه سياست اسلامي را نيز مد نظر قرار داد. مسأله نخست، رابطه فلسفه سياست اسلامي با آموزههاي وحياني و نقش محوري نصوص ديني در الهام بخشي به فيلسوفان اسلامي و جهت دهي به مباحث آن در سنت اسلامي است. مفروض عمده فيلسوفان مسلمان سرچشمه گيري دانش بشري از معرفت وحياني بوده كه به دست انبياي الاهي به بشر تعليم داده شده است؛ از اين رو عقل فلسفي در دوره اسلامي، همواره به شريعت و وحي الاهي در جايگاه معاضد و ياور و در واقع مرجع اصلي خويش نگريسته است. فيلسوفان مسلمان اغلب در عرصه حكمت عملي به معرفي كليات و اصول زندگي سياسي بر اساس روش عقلاني پرداخته، جزئيات زندگي سياسي را به عهده شريعت ميگذاشتند. اين امر در مباحث فارابي، ابن سينا، خواجه نصيرالدين طوسي و به نوعي در حكمت متعاليه صدرايي كاملا برجسته است. از اين ديدگاه رويكردهاي فيلسوفان غرب جهان اسلام تمايز خاصي با ديگران داشته است. آنها هر چند بر اصل همسويي عقل بشري با وحي الاهي تمسك کرده و آن را پذيرفتهاند؛ اما بر خلاف فارابي و ابن سينا فيلسوف را وارد جزئيات مسائل سياسي نيز کردهاند. آنان با معماي خاصي در رابطه عقل و شرع مواجه بودند. از نظر آنان هر چند وحي، راهنماي هدايت بشري است، به پذيرش برتري ظواهر شريعت آن گونه كه فقيهان و متكلمان آنها را نمايندگي ميكردند، حاضر نبودند. در فلسفه شرق جهان اسلام، چنين معمايي به گونهاي حل شده بود. فارابي و ابن سينا، با تأكيد بر نقش سنت گذاري رئيس اول و فيلسوف پيامبر در مدينه فاضله، عملا فلسفه سياست را درگير مسائل جزئي نميكردند و در نتيجه زمينه براي حضور و تأثيرگذاري شريعت و فقيهان درجايگاه نمايندگان شريعت مهيا ميشد. فيلسوفان غرب تمدّن اسلامى، بدون آن كه تسليم تحليلهاى فقيهان و متكلمان شوند، بر اعتبار و حضور عقل در زندگى مدنى اصرار مىكردند. راه حل آنها در حل اين معما بر ارتباط دادن فلسفه با باطن شريعت و در نتيجه در موارد تعارض فلسفه با ظواهر شريعت، بر تقدم فلسفه استوار بود. اين امر به تأويل ظواهر شرعي از سوي اين فيلسوفان ميانجاميد. ابن رشد در تعريف تأويل اظهار ميدارد: تأويل اخراج دلالت لفظ از دلالت حقيقى به دلالت مجازى است بىآن كه اين امر، به عادت زبان عرب در عبور از تسميه يك شىء به شبيه يا سبب آن يا لاحق يا مقارن آن يا ديگر موارد از اصناف كلام مجازى، اخلال ايجاد كند (ابن رشد، 1999: ص97). نمود بارز چنين رويكردي را ميتوان در رساله فصل المقال ابن رشد و نيز رساله حي بن يقظان ابن طفيل (1994) يافت (نک: فيرحي، 1382). بر اساس اولويت روش عقلي بر ظواهر شرعي در فلسفه سياسي غرب جهان اسلام، تفسير جديدى از مدينه فاضله و مضادّات آن مطرح شده است. طبق اين تفسير، جامعهاى كه در آن، فقط ظاهر شريعت حاكم است و توفيق جمع ميان فلسفه و شريعت ممكن نيست، از مصاديق بارز مدينههاى غير فاضله تلقى مىشود؛ بدين جهت، حيبنيقظان به همراه آبسال در جايگاه نمايندگان تفکر عقل گرا، شهر ظاهر گراي سلامان را ترک ميکنند (ابن طفيل، پيشين: ص218-219). روش شهودي يا ذوقي نيز همراه با شيوههاي استدلالي در دو شاخه حكمت اسلامي به كار گرفته شده است. حكمت اشراقي و حكمت متعاليه صدرايي در صدد بهره گيري از روشهاي شهودي در مباحث حكمي بودند. در مراحل آخر فعاليتهاي علمي ابن سينا، رگههايي از گرايش به مباحث ذوقي و شهودي را نيز در نمط نهم الاشارات و التنبيهات ميتوان يافت (خواجه نصير، 1403: ج3، ص363). سهروردى در مقدمه حكمةالاشراق، حكيمى را كه در حكمت ذوقى و حكمت بحثى متبحّر باشد، شايسته رياست تامّه و خلافت و جانشينى خدا در زمين مىداند (سهروردي، 1377: ص 18-20). ملاصدرا نيز به سبب گرايش عرفاني خويش است که با وام گيري از اسفار چهار گانه عرفاني مهمترين کتاب فلسفي خويش را بر اساس آنها تنظيم کرده است. او خود در مقدمه کتاب اسفار اربعه مينويسد: و اعلم إن للسلاك فى العرفا و الاوليا اسفارا اربعه: إحدها السفر من الخلق الى الحق و ثانيها السفر بالحق فى الحق و السفر الثالث يقابل الاول لانه من الحق الى الخلق بالحق و الرابع يقابل الثانى من وجه لانه بالحق فى الخلق (ملاصدرا، 1368، ج1، مقدمه مولف). نکته ديگر در روش شناسي فلسفه سياست اسلامي، شيوه پنهان نگاري (Esotericism) يا نوشتن ميان خطوط بهوسيله فيلسوفان اسلامي بوده است. لئو اشتراوس از مهمترين فيلسوفان معاصر است که در بررسي فلسفه اسلامي به اين ويژگي آن اشاره کرده. اين آموزه كه كاملاً برخاسته از انديشه سياسى فارابى است، به اشتراوس كمك كرد تا از يك سو مكاتب رايج و مسلط «پيشرفتگرايى» و «تاريخىگرايى» را به چالش فراخواند و از سوى ديگر، روش جديدى را در فهم فلسفه سياسى، نه فقط اسلامى بلكه كلاسيك و ميانه، ارائه دهد؛ روشى كه همواره در تمام تفاسير فلسفى وى از متون سياسى كلاسيك و ميانه به كار گرفته شد. آموزه پنهاننگارى آنچنان براى او اعتماد بخش بود كه ادعا كرد تاكنون فهم درستى از فلسفه سياسى كلاسيك و ميانه به ويژه فلسفه سياسى اسلامى صورت نگرفته است؛ بنابراين به نظر او بايد شيوه جديدى ارائه داد تا از آن طريق بتوان به فهم درست فلسفه سياسى اسلامى دست يافت. در اين جهت اشتراوس شيوه و روش «فهم تاريخى واقعى» را ارائه مىكند كه در مقابل دو روش مسلط «پيشرفتگرايى» و «تاريخىگرايى» است. اين روش در واقع رمز گشايي شيوه پنهان نگاري فيلسوفان اسلامي بوده و در صدد است تا مقصود واقعي مصنف را از لابهلاي الفاظ و عبارات حاشيهاي و جانبي کشف کند (نک: رضواني،1383).
5. گونه شناسي مکاتب فلسفه سياست اسلامي
در فلسفه اسلامي مکاتب گوناگوني ظهور کرده است. نخستين مکتب فلسفي به دست فارابي و پيروان وي شکل گرفته است. مکتب فلسفي سياسي فارابي بر محوريت مدينه فاضله مبتني است. فارابي کوشيده است تا در آثار گوناگون خويش به تحليل مدينه فاضله بپردازد. او اين کار را با الهام از نظريه فيلسوف شاه افلاطون و بازپروري آن در سنت اسلامي بر اساس محوريت پيامبر درجايگاه رئيس اول و جانشينان وي انجام داده است. شاخصه اساسي مدينه فاضله برخورداري آن از رهبري متصل با عقول عاليه است. رئيس اول درجايگاه انسان کامل و جهت دهنده به جامعه انساني با کسب فيوضات از عقل فعال با ذات الاهي پيوند ميخورد. با توجه به انعکاس تجلي عقل فعال، ابتدا در عقل مستفاد و سپس در قوه متخيل رئيس اول، وي با نامهاي مختلفي ياد ميشود. «پس به واسطه فيوضاتي که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه ميشود، حکيم و فيلسوف و خردمند و متعقل کامل است، و به واسطه فيوضاتي که از او به قو? متخيلهاش افاضه ميشود، نبي و منذر است» (فارابي، 1991: ص125). هر چند در انديشه فلسفي فارابي، فيلسوف در مقام انسان کامل و رئيس اول دريافت کننده فيوضات عقل فعال است، به منظور انتقال اين پيام به انسانها آنها را در قالب هنجارها و سنتها ارائه ميکند. از اين جهت است که سنت يا دين شکل ميگيرد. اينجا ميان ماهيت پيام که از عقل فعال به رئيس اول درجايگاه پيامآور افاضه ميشود، با فلسفه که تجلي پيام عقل فعال در عقل مستفاد رئيس اول است و نيز دين که تجلي همان پيام در عقل متخيل رئيس است، وحدت و اتحاد حاصل ميشود. حاصل چنين اتحادي تجليهاي گوناگوني رئيس اول در نقش فيلسوف و نبي است؛ بدين جهت، دين در کانون مدينه فاضله قرار ميگيرد تا سعادت انساني را تضمين کند. در فلسفه فارابي، عقل و وحي دو بيان متفاوت از يک حقيقتند؛ به همين دليل، او برخلاف عقل گراياني چون ابن راوندى و زكرياى رازى، مسأله نبوت را مىپذيرد و معتقد است که نه تنها ميان عقل فلسفى و عقل نبوى تفاوتى وجود ندارد، بلكه اين دو عين هم هستند و فيلسوف در واقع همان پيامبر، و پيامبر همان فيلسوف است (فارابي، پيشين، 114-115). البته پس از فارابي برخي از فيلسوفان مکتب وي همساني شريعت و فلسفه را نفي کرده و آنها را دو بعد متمايز از هم دانستهاند. از ديدگاه ابوحيان توحيدى، عقل و وحى دو منبع جوهراً متفاوت هستند كه مفاد يكى را بر ديگرى نمىتوان تطبيق داد منتها وحى هر چند مفاد عقلى را نمىپذيرد، عقل، مفاد وحى را انكار نمىكند و به اين ترتيب، پيامبر برتر از فيلسوف قرار مىگيرد (توحيدي، بيتا، ج2: ص2-22). فارابي نقش بسيار موثري در مباحث فلسفه سياسي بعد از خود داشته است. تأثير برجسته وي شکلگيري مکتب فلسفي فارابي بوده است که تا مدتها پس از وي به دست انديشهوراني چون يحيي بن عدي، ابو سليمان السجستاني، ابو الحسن محمد بن يوسف العميري، ابو حيان توحيدي، مسکويه و عامري ادامه مييابد (See: Netton, 1992). پس از فارابي، فلسفه سياسي در قالب فلسفه سياسي مشّاء به دست فيلسوفاني چون ابن سينا و خواجه نصيرالدين طوسي تداوم يافته است. دغدغه اصلي فلسفه سياسي در حکمت مشّاء تلاش براي استدلال بر نياز به ضرورت پيامبر در تنظيم زندگي انساني از طريق سنت گذاري سنن الاهي بوده است (موريس، 1378: ص95). برخلاف تمسک متکلمان شيعي به قاعده لطف در مباحث سياسي خود، ابن سينا اين کار را با استناد به نظريه عنايت انجام داده است (ابن سينا، 1406: ص304). ابن سينا با بسط نظريه فارابى استدلال کرد كه ميان منبع عقلانى و منبع وحيانى تفاوت ماهوى وجود ندارد؛ ولى به عقيده او وجهه دين اصالتاً عملى و وجهه فلسفه اصولاً نظرى است؛ از اين رو مبدأ دانشهاى عملى از شريعت الاهى مستفاد است و مبادى دانشهاى نظرى از باب آيين الاهى بر سبيل خود آگاهى به دست مىآيد. در يك كلام، در دين منشأ تكوين و تشريع، خداوند است. تشريع از طريق وحى حاصل، و با آن، مناسبات عالم انسانى تنظيم مىشود. به اين ترتيب، در فلسفه، هم مبدأ تكوين و هم مبدأ تشريع خداوند است؛ ولى تشريع از طريق سير و سلوك عقلى با عطاياى عقل فعّال حاصل مىشود و پس از حصول آن نظامِ عقلىِ ذهنى، فيلسوف صورت آن را در مدينه، صورت خارجى مىبخشد (ابن سينا، 1400: ص30). در مباحث ابن سينا به دليل پيوند يافتن حکمت عملي با شريعت، مباحث فلسفه سياسي گسترش مبسوطي، به همانند مباحث فارابي نيافته است. دانش سياسى نزد فيلسوفان مشايى، دانشى است كه نه صرفاً عقلى و نه به طور محض شرعى است؛ بلكه اين دانش در حد درك كليات و اصول مباحث خود از عقل بهره مىبرد و براى توضيح جزئيات آن به وحى متوسل مىشود. بر اين اساس، برخى از شاخههاى دانش سياسى چون دانش فلسفه سياسى، دانشى عقلى به شمار مىرود و شاخههايى از اين دانش همچون فقه سياسى، دانش شرعى تلقى مىشود و به اين ترتيب، فلسفه سياسى اسلامى بيان جزئيات زندگى سياسى و ارائه الگوى آن را به دين شناسان (فقيهان، متكلمان و مفسران) واميگذارد و خود در حد بيان كليات توقف مىكند. ديگر فيلسوف مکتب ساز دوره اسلامي، سهرودي است. او با تأسيس حکمت اشراقي، تحولي را در سمت گيري مباحث فلسفه سياسي پديد آورد. سهروردى ابتدا برهان را كنار شهود، معيارى براى طبقهبندى حكيمان قرار مىدهد و در مقدمه حكمةالاشراق (سهروردي، 1377: 18-20). حكيمى را كه در حكمت ذوقى و حكمت بحثى متبحّر باشد، شايسته رياست تامّه و خلافت و جانشينى خدا در زمين مىداند. او جهان را از حكيم متأله و داراى حكمت ذوقى، خالى نمىداند و در نتيجه بر برترى شهود بر برهان تأکيد ميکند. البته حکمت بحثي، مقدمه حکمت ذوقي است. در كتاب المشارع و المطارحات به صراحت مىگويد: اگر كسى در علوم بحثى و حكمت رسمى مهارت نداشته باشد، راهى به حكمت اشراقى نداشته و درك حقيقت آن، براى وى ميسر نمىباشد (سهروردي، 1380، ج1: ص194). قطب الدين شيرازي، از شارحان حکمت اشراقيه در مقدمه شرح خود بر کتاب حکمة الاشراق سهروردي مينويسد: حكمت اهل خطاب (حكمت ذوقى) ... همان حكمتى است كه خداى بزرگ آن را بر اهلش منت گذارده و از نااهلش منع كرده است، نه آن حكمتى كه مردم روزگار ما خود را وقف آن كردهاند؛ زيرا آن، با وجود اينكه سستبنيان است، خود مورد جدل و نزاع و اختلاف است و فروع و مسائل آن در هم و پر از اباطيل و سخنان بيهوده است. ... با اشتغال در آن، چيزى بر حاصل عمر افزوده نمىشود و هيچ شقيّى با خواندن آن سعيد نگردد؛ بلكه جز نفرت از حق چيزى نمىافزايد و آدميان را از حق و راه راست دور مىكند. چه بسيارى را گمراه و چه بسيارى را رهنمون مىشود ...؛ مضافاً بر اينكه اينان (مشّائيان) حكمت ذوقى را كلاً رها كردهاند و از اصول به فروع رفتهاند و حتى حكمت بحثى را هم با ايرادهاى بسيار و نقصهاى بىشمار در واقع مطرود و مردود مىدانند و يا اينكه خود را حكيم مىدانند. اين همه براى حب رياست بوده است و بدين جهت از رسيدن به مقام والا و مشاهدت حقايق جهان و ادراك انوار مجرده محروم ماندند؛ زيرا مشاهده مجردات و رسيدن به حقايق و اسرار عالم ملك و ملكوت از راه فكر و انتظام دليل قياسى و از راه نصب تعاريف حدى و رسمى ممكن نباشد و بلكه تنها از راه دريافت مجردات و رسيدن به حقايق از راه انوار اشراقيه ... و بارقه الاهى ممكن گردد (قطب الدين شيرازي، بيتا: ص5). سهروردى با مقابل هم قرار دادن نور و ظلمت، شك خاصى از جهانشناسى را ارائه مىكند كه در آن جهان، موجودات تحت قمر درون خود فقط با اتصال به جهان مافوق قمر مىتواند از نور و ضوء بهره گيرد؛ به همين جهت، وى براى شناخت جهان هستى، از مبدأ هستى يعنى واجبالوجود آغاز مىكند و ضمن معرفى و بيان صفات او به چگونگى خلقت افلاك مىپردازد. او از آن جا كه مؤثر حقيقى در جهان وجود را نور مىداند، و نيز بدان جهت كه همه قواى حاسّه ظاهرى و باطنى آدمى را به يك نور باز مىگرداند، نظم واحدى را در جهان حاكم مىداند (سهروردي، 1377: ص206 و 217). سهروردى وارد بحث مدينه نمىشود. او فقط رهبر مدينه را مشخص مىكند. حاكم مطلوب او، حكيم متأله فرو رفته در حكمت بحثى و ذوقى است. روش شهودى، سهروردى را بر آن داشته است كه در تقسيمات مراتب حكمت خود، «حكيم الاهى متوغل و فرو رفته در تأله» را مقدم بر ساير حكيمان بداند. سهروردي با اذعان بر بالا بودن مرتبت وى به جهت اهميت برهان و استدلال در تعليم امور، براى «رياست تامه و خلافت و جانشينى خدا» حكيم متوغل در بحث و تأله را شايستهتر مىداند. شيخ اشراق در ادامه اين بحث در صورت فقدان چنين حكيمى، رئيس كامله را متولى امور خلافت و جانشينى خدا مىداند. رئيس كامله سهروردى، حكيمى است كه متوغل در تأله و متوسط در بحث باشد. وى در وهله سوم در صورت فقدان رئيس تامه و رئيس كامله، حكيم متوغل در تأله را كه در بحث مراتب حكمت حكيمان براى او رتبت عالى را در نظر گرفته بود، براى رهبرى خلق معرفى مىکند (همان: ص18-20). به تبع مباحث فلسفي حکمت مشّاء، گروهي از فيلسوفان اسلامي در غرب جهان اسلام نيز فلسفه خاص خود را ايجاد کردند. هر چند آنها فلسفه مستقلي را تأسيس نکردند، مباحث خاصي را مطرح کرده، پيگرفتند. مهمترين اين فيلسوفان عبارتند از ابن باجه، ابن طفيل و ابن رشد. آنها سه فيلسوف شناخته شده در غرب تمدّن اسلامى هستند كه هر كدام به گونهاى به تأمّل فلسفى در سياست پرداخته است. تاريخ زندگى و اشتغالات ذهنى اين سه متفكّر اسلامى نشان مىدهد كه آنان نه از روى اتّفاق، بلكه به طور معنادارى، هم در يك عصر مىزيستند و هم انديشه و مسائل مشتركى در باب سياست و فلسفه داشتهاند. هر سه فيلسوف، افزون بر معاصرت و جغرافياى مشترك، دغدغههاى اجتماعى و سياسى و فكرى واحدى دارند: هر سه به طبابت اشتغال دارند؛ در مناصب عالى دولتى حضور دارند؛ برداشت اضطرابآميزى از اوضاع اجتماعى زمانه خود منعكس مىكنند؛ منتقد مشرب اجتماعى - سياسى فقيهان هستند، دستکم دو تن از آنان سرنوشت مشتركى از حيث كينهورزى رقيبان و ناملايمات زندگانى دارند. سرانجام، واپسين تحول عمده و اساسي را بايد در حکمت متعاليه ملاصدرا سراغ گرفت. شاخصه حکمت متعاليه ملاصدرا را ميتوان تلاش براي همگرايي انديشهها و روشهاي فکري گوناگون مشايي، اشراقي، کلامي و عرفاني در صورت بندي جديد دانست (مطهري). ملا صدرا در صدد بود با نقد و بررسي دانشهاي مختلف استدلالي پيش از خود و برگرفتن امتيازهاي آنها صورت جديدي از استدلال را در حکمت متعالي خود بازسازي کند. فلسفه سياسي حکمت متعاليه نيز غايت گرا است. غايت نهايي رسيدن به جوار باري تعالي و تنعم به فيض الاهي است. «به شواهد شرع و بصائر عقل، محقق و مبيّن شده است كه مقصود همه شرايع، رسانيدن خلق است به جوار بارى تعالى و به سعادت بقاى آن حضرت و ارتقا از حضيض نقص به ذروه كمال و از هبوط اجساد دنيه به شرف ارواح طيبه» (ملاصدرا، 1354: ص498). البته هر چند در مسائل هستي شناختي و معرفت شناختي حکمت متعاليه تحولات و نوآوريهاي شگرفي صورت گرفته است، به نظر ميرسد در مباحث حکمت عملي، فارابي فرصتي براي گسترش آنها نيافته است؛ از اين رو به رغم ظرفيتهاي بسيار زياد نظريه حرکت جوهري وي در عرصه اجتماعي و سياسي، فارابي در مواردي که به مباحث سياسي پرداخته است، ديدگاههاي کاملا مشابه و يکساني با آراي فارابي، ابن سينا و ديگر فيلسوفان دارد. برخلاف ديدگاهي که فارابي را فاقد نگرش سياسي ميداند، به نظر ميرسد فارابي در رسالههاي گوناگوني به طرح مباحث سياسي پرداخته است.
6. مسائل فلسفه سياست اسلامي
فلسفه سياست اسلامي، مجموعهاي از مسائل مربوط به چگونگي زندگي سياسي است. محور اصلي فلسفه سياست اسلامي چگونگي تنظيم زندگي سياست براي نيل به سعادت است. از اين حيث، سعادت کليدي ترين مفهوم در فلسفه سياست اسلامي بهشمار ميرود. مباحث ديگر در واقع مکمل و استلزامهاي نيل به سعادت در جامعه هستند. نخستين بحث در غالب متون فلسفه سياست اسلامي، تحليل ماهيت اجتماع مدني است. از ديدگاه فيلسوفان اسلامي، انسان مدني بالطبع است. مدني بالطبع بودن انسان نيز از ديدگاه تکامل و سعادت مد نظر قرار گرفته است. فارابي در اين زمينه اظهار ميدارد: آدمي در نيل به کمال نهايي خويش ..... نيازمند کاربرد چيزهاي زيادي است؛ از اين جهت اجتماع مدني نيز در جهت رفع چنين نيازمنديهايي عمل ميکند (فارابي، 1405: ص61). پيرو بحث از ماهيت اجتماع مدني و کارکرد آن بحث از گونه شناسي جوامع صورت ميگيرد. تمرکز اصلي فلسفه سياست اسلامي در اين زمينه، شناسايي ويژگيهاي جامعه فاضله و مطلوب بوده است. پس از بحث از جامعه فاضله، مدينههاي غير فاضله و در مواردي بحث از چگونگي استحاله جوامع نيز مطرح شده است. تحليل ماهيت مدينه فاضله با مسأله تعيين حاکمان مناسب براي آن رقم خورده است. اگر دغدغه اصلي زندگي سياسي، سعادت و کمال يابي انسانهاست، لازم است تا ساختار زندگي سياسي نيز به صورتي سامان يابد که چنين غايتي محقق شود. بحث مشترک تمام فيلسوفان مسلمان در اين زمينه تمرکز بر ويژگيهاي حاکمان اصلي اين جامعه است. فلسفه سياست اسلامي با پذيرش نقش محوري پيامبري در زمينه سازي سعادت در عرصه اجتماعي، حاکم مطلوب را شخص پيامبر و کساني ميدانند که به سيره و روش او تأسي کردهاند. در بحثهاي فارابي، ابن سينا، شيخ اشراق و صدر المتألهين چنين نگرشي به نقش سياسي پيامبر کاملا بارز است؛ البته استدلال به ضرورت رهبري الاهي که در شخص پيامبر متجلي ميشود، به صورتهاي گوناگون مطرح شده است. فارابي اين امر را از طريق ارتباط نبي به عالم عقول و بهره مندي وي از عقل مستفاد اثبات ميکند. او همچنين نقش محوري رئيس جامعه را به نقش و جايگاه قلب در ارگانيسم انساني تشبيه ميکند. او بر اساس نگرش کلاسيک به بدن انساني اظهار ميدارد: همان گونه که در انسان ابتدا قلب به وجود ميآيد و سپس اين قلب است که اعضاي ديگر بدن را به وجود ميآورد....، رئيس مدينه نيز ابتدا پيدا ميشود و سپس او است که شهر و اجزاي آن را به وجود ميآورد؛ خلقيات و ملکات ارادي را ايجاد ميکند و نظام آنها را مرتب ميکند؛ بنابر اين، او به مثابه قلب است که اگر عضوي از اعضاي شهر مختل شود، او آن را بر طرف ميسازد (فارابي، همان: ص120-121). ابن سينا و صدرالمتألهين اين امر را از طريق استناد به قاعده عنايت اثبات ميکنند. پس از بحث از رئيس اول، سنت و قانوني که وي در جامعه وضع ميکند، مورد بحث قرار ميگيرد. تنظيم زندگي اجتماعي، نيازمند اعمال کارويژهاي خاصي بر اساس چنين سنتي ميباشد. اساس اين کارويژهها چگونگي تأمين اخلاق مدني مناسب و فضيلت محور در جامعه است؛ از اين رو چيستي اين فضايل و چگونگي نيل به آنها و کارکردهاي آنها مسأله ديگري در فلسفه سياست اسلامي بهشمار ميرود. به تبع بحث از مدينه فاضله، بررسي مضادات آن مسأله ديگري در فلسفه سياست اسلامي است. اين مضادات به شيوههاي گوناگوني مطرح شدهاند. فارابي اين بحث را به صورت گستردهتري مطرح کرده است. تقابل مدينه فاضله با مدينههاي ديگر نشان ميدهد که علت نقصان و جاهله بودن آنها انحراف از قوانين جهان هستي و ناسازگاري با آن است. نتيجه اين عدم ناسازگاري، بيتوجهي به سعادت حقيقي و غلبه سعادت متوهم و ظني در آنها است. در مدينههاي غير فاضله که فارابي آنها را مضادات مدينه فاضله در قالب سه مدينه اصلي جاهله، فاسقه، ضاله برشمرده است (مهاجرنيا، 1380: ص 306). با فقدان محوريت سعادت حقيقي و آموزههاي ديني (چه در نظر يا عمل)، مبناي مدينه امور دنيايي است.
7. رابطه فلسفه سياست اسلامي با علوم مرتبط
فلسفه سياست تشابهها و تمايزهايي با ديگر حوزههاي مطالعات سياسي اسلامي دارد. در اين مطالعات، حوزههاي گوناگوني قابل شناسايي هستند. حوزههاي اصلي مطالعات سياسي اسلامي عبارتند از فلسفه سياست اسلامي، و كلام سياسي و فقه سياسي؛ البته گرايشهاي ديگري نيز در مطالعات سياسي مثل عرفان سياسي، سياستنامه نويسي، اخلاق سياسي و .... قابل بررسي است. نزديك ترين گرايش مطالعاتي سياسي به فلسفه سياست در سنت اسلامي، كلام سياسي است. وجه اشتراك كلام سياسي و فلسفه سياست، نگرش كلان و نظري آنها به مباحث سياسي است (بهروزلک، 1382آ). در تعريفي عام، 'كلام سياسى، شاخهاى از علم كلام است كه به تبيين و توضيح آموزههاى ايمانى و ديدگاههاى كلان دين در باب مسائل و امور سياسى پرداخته و از آنها در قبال ديدگاهها و آموزههاى رقيب دفاع مىنمايد.' (بهروزلک، 1382ب). هرگونه سنجش ميان فلسفه سياست و كلام سياسي در سنت اسلامي به نگرش ما به نسبت دو علم كلام و فلسفه دارد. در سنت اسلامي، بر تمايز اين دو علم تأكيد شده و حتي مرزبنديهاي خاصي نيز در برخي از دورههاي تاريخي بين آنها مطرح شده و گاه اختلافها و منازعههايي نيز بين آنها صورت گرفته است. هر چند از ديدگاه درون تمدن اسلامي بر تمايز تأكيد شده، از منظر بيروني برخي از مستشرقان بر همساني و به تعبير دقيق تر بر تنزل مباحث فلسفي به كلامي معتقدند؛ بهطور مثال، لمبتون از كساني است كه فلسفه سياسي را در جهان اسلام همچون جهان يهودي و مسيحي به كلام سياسي تنزل داده است (لمبتون، 1378: ص31)؛ البته چنين تلقي از نسبت فلسفه سياست و كلام سياسي در سنت اسلامي نادرست است. حتي به رغم همگرايي و همسويي دو علم كلام و فلسفه در تفكر شيعي و بهويژه در حكمت متعاليه، آنها مرزهاي خود را حفظ کرده و هر كدام وظيفه خاصي را بر عهده گرفته است. فيلسوفان اسلامى خود در طبقهبندى و تمايز علوم به اين تمايزها اشاره كردهاند. فارابى و خواجه نصيرالدين و همچنين صدرالمتألهين همگى بر تمايز علوم فلسفى از علوم مبتنى بر وحى و شريعت سخن گفتهاند. در روزگار ما نيز به دليل پيدايي مسائل و گرايشهاي جديدى در علم كلام كه برخى از آن به كلام جديد ياد مىكنند، چنين تمايزى برجستهتر مىشود. چنين تمايزى سبب شده است تا اين دو حوزه مطالعاتى در موضوع، روش، غايات و در نهايت در مسائل خود تمايز جدى بيابند؛ البتّه نفى همسانى به معناى نفى تشابههاي مهمّ بين كلام سياسى و فلسفه سياست نيست. وجوه تمايز ميان فلسفه سياست و كلام سياسي به لحاظ موضوعي آن است كه كلام سياسي از عقايد و باورهاي سياسي كلان ديني سخن ميگويد؛ در حالي كه فلسفه سياست به مطالعه چگونگي تنظيم زندگي سياسي ميپردازد. به لحاظ روشي نيز هر چند هر دو از روش عقلي استفاده ميكنند، كلام سياسي چند روشي بوده، به تناسب مخاطبان و غايت خود از روشهاي مختلف استفاده ميكند. همچنين غايت دو علم با هم متمايز است. غايت فلسفه سياست، تحري حقايق سياسي است؛ در حالي كه غايت كلام سياسي، كشف آموزههاي سياسي ديني است. به تبع اين مباحث مسائل آنها نيز متمايز خواهد بود. از ديدگاهي كلان ميتوان گفت که در تفكر شيعي، رابطه كلام سياسي با فلسفه سياسي رابطه همگرايي و همسويي است. ديگر مكاتب كلامى لزوماً چنين رابطهاى نداشتهاند. كلام اشعري با نفي هر گونه تفكر فلسفي عملا زمينه همسويي آنها را نيز نفي كرد. هرچند بين كلام معتزلى و مباحث فلسفى، نمودهايىاز چنين گرايشى را مىتوان يافت، به دليل فرايند قهقرايى كلام معتزله و أفول آن به دليل اوضاع تاريخى جهان اسلام عملا چنين رابطهاى گسترش نيافت. در مقابل، سير تحولات تفكر شيعى در طول تاريخ از چنين رابطهاى بين اين دو حوزه مطالعاتى حکايت دارد؛ البتّه در دورههايى لزوماً چنين رابطهاى وجود نداشته است و به دليل اوضاع زمانه تقابلهايى نيز بين اين دو حوزه شكل گرفته است. حتى مىتوان نگاه جدلى را به علم كلام از جانب فيلسوفان مشاهده كرد؛ (نک: شهيد مطهري، : بخش کلام) امّا به لحاظ سير كلى حركت كلام شيعى مىتوان رابطه تعاضد و همگرايى را بين آنها مشاهده كرد. از يك سو متكلمان با طرح پرسشها و اشكالاتى بر فيلسوفان باعث بالندگى فلسفه شدهاند و از سوى ديگر، دستاوردهاى فلسفى در مباحث و استدلالهاى كلامى به كار گرفته شده است. برخلاف کلام سياسي، رابطه فلسفه سياست اسلامي با فقه سياسي مستقيم نيست. فقه سياسي، مجموعهاي از مباحث مرتبط به تکاليف سياسي مکلفان است. دغدغه اصلي فقه سياسي بيان تکاليف افراد، گروهها و نظام سياسي در تنظيم زندگي سياسي بر اساس منابع اربعه فقهي است. گرايش اصلي فقه سياسي استناد به منابع حقوقي اسلامي است و از اين جهت در صدد تبيين تکاليف خاص بر ميآيد. فقه سياسي مبتني بر اصولي است که آنها خود در کلام سياسي مورد بحث قرار گرفته و در جايگاه اصول موضوعه در فقه سياسي مورد استناد واقع ميشوند؛ از اين جهت، کلام سياسي بر فقه سياسي تقدم رتبي و در کشف نگرشهاي سياسي اسلامي اولويت دارد. مباحث فقه سياسي مستقيم به فلسفه سياست ارتباط ندارد و فقه سرانجام اصول موضوعه خود را از کلام ميگيرد؛ اما فلسفه سياست با تعامل و ترابط با کلام سياسي به صورت غير مستقيم با فقه سياسي نيز ارتباط برقرار ميکند. ارتباط فلسفه سياست اسلامي را با دانشهايي چون علم سياست و جامعه شناسي سياسي اسلامي ميتوان از ديد تأثيرگذاري آن بر مفروضات و رويکردهاي آنها دانست. هر چند برخي با منتسب کردن علم تجربي به اسلام مخالفت کردهاند، به نظر ميرسد برخلاف نگرشهاي پوزيتويستي و تجربهگرايي در علم جديد که وجود پيش فرض براي علوم را انکار ميکردند، در مطالعات بعدي اين ديدگاه نفي، و تأثيرگذاري پيش فرضهاي محققان در پيگيري علوم تجربي پذيرفته شده است. با چنين مبنايي ميتوان پذيرفت که رابطه علم سياست و جامعه شناسي سياسي با فلسفه سياست، نقش فلسفه سياست در تأمين برخي از پيش فرضها و مبادي آنها خواهد بود. از سوي ديگر، برخي چون اشتراوس، تمايز علم سياست و فلسفه سياست را تمايز علم ظني با علم يقيني دانستهاند (اشتراوس، پيشين: ص 8-15). از نظر وي، علم سياست مدرن به دليل دلبستگي به روش تجربي- استقرايي قادر به دستيابي به يقين نبوده، در نتيجه در مسائل سياسي صرفا ظني عمل ميکند؛ اما فلسفه سياست، رويکردي يقيني به موضوعات سياسي است؛ از اين رو همگرايي اين علوم ميتواند زمينه نيل به دانش يقيني را تقويت کند.
8. چالشها و آسيب شناسي فلسفه سياست اسلامي
فلسفه سياست اسلامي در طول تاريخ طولاني خود شاهد فراز و فرودهايي بوده است. برخلاف ادعاهايي که از انحطاط تفکر سياسي در جهان اسلام سخن ميگويند، به نظر ميرسد فکر سياسي فلسفي کما بيش در جهان اسلام مطرح بوده است؛ البته گويا در دو سده اخير پس از تهاجم استعماري غربيان به جهان اسلام به دليل تهاجمهاي فکري و فرهنگي انديشههاي غربي بر تمدن و فرهنگ اسلامي، رکود نسبي در زمينه نوآوري و نظريهپردازي فلسفي در عرصه سياست حاکم شده است؛ اما اين امر به معناي انحطاط تفکر فلسفي به دليل شريعت گرايي نبوده است. در تفکر سياسي فلسفي اسلامي، همواره عقل و شرع معاضد و همراه يکديگر بودهاند؛ از اين رو نميتوان ادعاي تعارض ماهوي ميان تفکر عقلاني و تفکر شريعت محورانه فقهي را پذيرفت. فيلسوفان اسلامي از فارابي درجايگاه نخستين فيلسوف برجسته مسلمان تا صدر المتألهين در مقام موسس واپسين مکتب فلسفي اسلامي، همگي نقش محوري سنتهاي شرعي را پذيرفتهاند؛ البته در دورههايي، برخي فقيهان از رويکردي تفريطي به معارضه با آموزههاي فلسفي- عقلاني اسلامي پرداختهاند. نمودهاي گوناگون آن را ميتوان در مواجهه فقيهان عصر با فيلسوفاني چون صدر المتألهين يافت. در دوره تاريخ معاصر از دو جهت چالشهايي بر تفکر فلسفي- سياسي صورت گرفته است: جهت نخست تبليغ انديشه جدايي دين از سياست در حوزهها و مراکز علمي- ديني بوده است. امام خميني درجايگاه خلف صالح سنت فکري- ديني اسلامي به خوبي به نقد چنين فضايي در حوزههاي علميه در چند دهه اخير پرداخته است. مباحث کتاب ولايت فقيه و حکومت اسلامي امام خميني با چنين بحثي آغاز ميشود و چنين سياستي را برخاسته از اهداف پليد استعمارگران در جهان اسلام ميداند که جمعي از حوزويان را نيز تحت تأثير قرار داده است (امام خميني، 1376). جهت ديگر چالش در اين زمينه، غلبه نگرشهاي سکولار غربي در قالب تجددگرايي بر عرصه انديشه سياسي فلسفي در جهان اسلامي است. اکثر مراکز علمي جهان اسلام که به مباحث فکري سياسي ميپردازند، تحت تـأثير اين جريان قرار گرفتهاند. از اين حيث دانش سياسي رايج در اين مراکز بهطور عمده تحت تأثير سيطره دانش سياسي غربي است. نمود بارز آن را ميتوان در تأثير پذيري اين مراکز از تحولات دانش سياسي در غرب مشاهده کرد. به رغم پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و احياي جريان فکري اسلامي در جهان اسلام، هنوز زمينههاي تحول و باززايي تفکر فلسفي- سياسي به صورت کامل محقق نشده است. تلاشهاي صورت گرفته در اين عرصه تاکنون به احياي ميراث سياسي گذشته معطوف بوده است تا در برابر ادعاهاي مخالفان وجود تفکرات سياسي- فلسفي در گذشته اسلامي، اين آثار معرفي شوند (نجفي، 1382). همچنين برخي از اين تلاشها معطوف به نقد و رد ادعاهاي محتوايي تفکر سياسي غرب گرايانه بوده است؛ بدين جهت به نظر ميرسد زمينههاي نهضت نرم افزاري در عرصه فلسفه سياست اسلامي مساعدتر شده است. شکل گيري مراکز تخصصي در حوزههاي علميه و تلاش براي نظريهپردازي در اين زمينه، خود از نخستين تلاشهاي محققان و انديشهوران سياسي مسلمان حکايت ميکند.
خاتمه سخن
فلسفه سياست اسلامي يکي از گرايشهاي مهم مطالعات سياسي اسلامي است. در مورد چيستي فلسفه سياست اسلامي و مقصود از اسلامي بودن آن، ديدگاهها و گزينههاي مختلفي وجود دارد. دو معناي مورد مناقشه آن تأثير پذيري فلسفه سياست از مبادي اسلامي و نيز وجود استدلالهاي فلسفي-سياسي در متون ديني است. به نظر ميرسد هر دو معناي اخير به جهاتي در عرصه تفکر اسلامي قابل قبول هستند؛ هر چند تاکنون بهطور عمده فلسفه سياست اسلامي به معناي تأثير پذيري از آموزههاي ديني مطرح بوده است. هر چند فلسفه سياست اسلامي در طول تاريخ با چالشها و فراز و فرودهايي مواجه بوده، به نظر ميرسد با احياي فکر اسلامي در چند دهه اخير، زمينههاي احياي فلسفه سياست اسلامي آمادهتر شده است.
منابع و مآخذ :
ابن رشد، فصل المقال في تقرير ما بين الشريعه و الحکمه من الاتصال، مقدمه و تحقيق محمد عابد الجابرى، بيروت: مركز دراسات الوحدة العربى، 1999م. ابن رشد، فصل المقال فى مابين الحكمة و الشريعة من الاتصال، ترجمه سيّد جعفر سجادى، تهران، اميركبير، 1376. ابن سينا، النجاه، تهران، المکتبه المرتضويه، 1406 ق. ــــــــ، مجموعه رسائل: رساله عيون الحكمة، قم، انتشار بيدار، 1400 ق. ابن طفيل، حى بن يقظان، تحقيق فاروق سعد، بيروت، دار الآفاق الجديدة، 1994. اشتراوس، لوي، فلسفه سياسى چيست؟، ترجمه فرهنگ رجايى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373. امام خميني، ولايت فقيه، تهران، موسسه تنظيم نشر آثار امام خيمني، چ 6، 1376. اميدي منتظري، مهدي، امکان فلسفه سياسي اسلامي و نقدهاي آن، فصلنامه پژوهش و حوزه، سال ششم، شماره 21-22، 1384. بشيريه، حسين، تاريخ انديشههاى سياسى در قرن بيستم، تهران، نشر نى، 1379. بهروزلک، غلامرضا، بررسي نسبت كلام سياسي و فلسفه سياسي، فصلنامه علوم سياسي، ش22، 1382آ. ـــــــــــــــــــ، چيستي كلام سياسي، فصلنامه قبسات، ش 28، 1382ب. پزشکي، محمد، چيستى فلسفه سياسى اسلامى، فصلنامه علوم سياسي، 1381، ش17 ــــــــــــــ، روش تفكر سياسى بر اساس آموزههاى فيلسوفان مشاء، فصلنامه علوم سياسي، ش 22، 1382. توحيدي، ابوحيان، الامتاع و المؤانسة، بيروت، منشورات دارمكتبة الحياة، الجزءالثانى، بيتا. حقيقت، سيد صادق، چيستى فلسفه سياسى، فصلنامه نامه مفيد، 1380، ش 25. حکيمي، محمدرضا، دانش مسلمين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1357. رجايي، مصطفي، نظريه سياسى، فلسفه سياسى و ايدئولوژى سياسى، احمدرضا طاهرىپور، فصلنامه علوم سياسي، 1381، ش18. رضواني، محسن، اشتراوس و روش شناسى فهم فلسفه سياسى اسلامى، فصلنامه علوم سياسي، ش 28، زمستان، 1383. ـــــــــــــــ، مفهوم فلسفه سياسي اسلامي، فصلنامه پژوهش و حوزه، سال ششم، شماره 21-22، 1384. السبحاني، جعفر، الالهيات علي هدي الکتاب و السنه و العقل، بقلم حسن محمد مکي العاملي، قم، موسسه الامام الصادق ع، 1417، 4 ج. سهروردي، شهاب الدين يحيي، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تحقيق و مقدمه هانري کربن، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1380. ـــــــــــــــــــــــــــــ، حكمةالاشراق، ترجمه سيد جعفر سجادى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377. شيرازى قطبالدين ، شرح حكمةالاشراق، قم: انتشارات بيدار، بىتا. طوسى خواجه نصير الدين ، اخلاق ناصرى، تهران، انتشارات خوارزمى، 1373، چ 5. فارابي، آراء اهل المدينه الفاضله، تحقيق الدکتور البير نصري نادر، بيروت، دارالمشرق، 1991. ــــــ، التنبيه على سبيل السعاده، حيدر آباد دكن: دائرة المعارف العثمانيه، 1346 هجرى. ـــــ، تحصيل السعاده، تحقيق و تقديم الدکتور فوزي متري نجار، تهران، منشورات المکتبه الزهراء، ط 2، 1405. فياضي، غلامرضا، چيستي فلسفه سياسي اسلامي در گفتگو با گروه فلسفه سياسي پژوهشکده علوم و انديشه سياسي، قم، 5/12/1382. فيرحي، داود، روششناسى انديشه سياسى در فلسفه غربِ تمدّن اسلامى، فصلنامه علوم سياسي، سال 1382، ش 22. ــــــــــــ، فلسفه سياسى در اسلام، فصلنامه علوم سياسي، 1378، ش6. ــــــــــــ، قدرت، دانش و مشروعيّت در اسلام، تهران، نشر نى، 1378. قادري، حاتم، بحث در باب فلسفه سياسي در اسلام، در گفتگو با گروه فلسفه سياسي پژوهشگاه علوم و انديشه سياسي، 8/7/1382. كوئينتن، آنتوني، (ويراستار)، فلسفه سياسى، مرتضى اسعدى، تهران، انتشارات بهآور، 1374. لمبتون، ک، اس، انديشه سياسى در دوره ميانه اسلام، ترجمه عباس صالحى و محمّد مهدى فقيهى، تهران، نشر عروج، 1378. محمودى، سيد على، عدالت و آزادى، تهران، مؤسسه فرهنگ و انديشه معاصر، 1376. مطهرى، مرتضي، آشنايى با علوم اسلامى: بخش كلام، تهران، انتشارات صدرا، بيست و دوم، 1378. ـــــــــــــــ، آشنايي با علوم اسلامي، بخش منطق و فلسفه، تهران، انتشارات صدرا، بيست و دوم، 1378. ملا صدرا، الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه، دارإحيإ التراث العربى، بيروت، 1981م. ــــــــ، الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه، قم، مکتبه المصطفوي، 1368. ــــــــ، مبدأ و معاد، ترجمه احمد ابن محمد الحسينى اردكانى، به كوشش عبدالله نورانى، مركز نشر دانشگاهى، تهران [بى تا]. ــــــــ، مبدأ و معاد، تحصيح سيد جلال الدين آشتياني، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ايران، 1354. منوچهرى، عباس، فلسفه سياسى در روايتى پارادايمى، نامه فرهنگ، ش32. موريس، جيمز دابليو، فيلسوف - پيامبر در فلسفه سياسى ابن سينا، مهرداد وحدتى دانشمند، فصلنامه علوم سياسي، 1378، ش65. مهاجر نيا، محسن، انديشه سياسي فارابي، قم، بوستان کتاب، 1380. ميرباقري، محمد مهدي، چيستي فلسفه سياسي اسلامي در گفتگو با گروه فلسفه سياسي پژوهشکده علوم و انديشه سياسي، قم، 18/11/1382. نجفي، موسي، مراتب ظهور فلسفه سياست در جهان اسلام، تهران، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1382. نصر، سيد حسين، فلسفه اسلامي، روزنامه همشهري، 3/5/82. همپتن، جين، فلسفه سياسى، خشايار ديهيمى، تهران، طرح نو، 1380. هيوز، استوارت، آگاهي و جامعه، عزت الله فولادوند، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369. يوسفي راد، مرتضي، امکان معرفتي فلسفه سياسي اسلام، فصلنامه پژوهش و حوزه، سال ششم، 1384، ش21-22. Netton, Ian Richard, Al-Farabi And His School, London & New York, Routledge, 1992. Raphael, D. D., Problems of political philosophy, London. Macmilan, 1970. REP (Software): Routledge Encyclopedia of Philosophy, 1st v., 1998. Rodee, Clymer, and others, Introduction to Political Science, USA: McGraw Hill Book co. . استاديار علوم سياسي دانشگاه باقر العلوم * . تاريخ دريافت: 21/3/85 تأييد: 29/3/85 . برخي از آثاري که مستقيما به اين مسأله پرداخته اند، عبارتند از: سيد صادق حقيقت، چيستى فلسفه سياسى ، در فصلنامه نامه مفيد، س 1380، ش 25 ؛ مجموعه مقالات شماره 21-22: فصلنامه پژوهش و حوزه، سال ششم، 1384، با عناوين: محسن رضواني، «مفهوم فلسفه سياسي اسلامي»؛ مرتضي يوسفي راد، «امکان معرفتي فلسفه سياسي اسلام»؛ مهدي اميدي منتظري، «امکان فلسفه سياسي اسلامي و نقدهاي آن»؛ هم چنين مجموعه مقالاتي را در شماره هاي مختلف فصلنامه علوم سياسي ميتوان به شرح زير يافت: «چيستى فلسفه سياسى اسلامى»، محمد پزشكى، 1381، ش17، ص67 ؛ «روششناسى انديشه سياسى در فلسفه غرب تمدن اسلامى»، داود فيرحى، 1382، ش 22، ص67؛ «فلسفه سياسى در اسلام»، داود فيرحى، 1378، ش6، ص35؛ «نظريه سياسى، فلسفه سياسى و ايدئولوژى سياسى»، مصطفي رجايى، ترجمه احمدرضا طاهرىپور، 1381، ش18، ص239؛ «روش تفكر سياسى براساس فيلسوفان مشاء»، محمد پزشكى، 1382، ش 22، ص 135. سال يازدهم/ بهار و تابستان 1385