مؤلف «فلسفة مضاف»، سعي کرده است در اين مقاله، مباحث اساسي فلسفههاي مضاف را -هرچند بسيار فشرده- مطرح کند، از جمله: ارائة تعريف خاصي براي فلسفة مضاف، تأکيد بر امکان و ضرورت فلسفههاي مضاف اسلامي، پيشنهاد معيارهايي براي تقسيم و طبقه بندي فلسفههاي مضاف و ... محقق محترم فلسفة مضاف را، «دانش پژوهش فرانگر-عقلاني احکام کلي مضافاليه خويش» ميداند. مؤلف سهگونه تقسيم براي فلسفههاي مضاف ارائه کرده؛ يکي از تقسيمات پيشنهادي وي تقسيم فلسفههاي مضاف به: بسيط، مرکب و مضاعف است. در تقسيم ديگر، مؤلف، فلسفههاي مضاف را به فلسفههاي علوم و فلسفههاي امور طبقهبندي کرده است
واژگان کليدي :
فلسفه، فلسفة مضاف، معرفت درجة دو، مطالعة فرانگر-عقلاني، اقسام فلسفة مضاف، حکمت اسلامي، علوم عقلي. از تکون فلسفههاي مضاف، به مثابه دانشهايي مستقل و منسجم، ديري نگذشته است، و دربارة مسائل اين دسته از معارف حکمي، چندان که بايد، کسي ـبه ويژه در ايرانـ سخن نگفته است؛ حاق و حاشيه، و حدود و حوالي اين علوم، کماهي، شناخته و ساخته و پرداخته نشده است، هم از اينروست که دربارة مسائلي چون ماهيت، موضوع، قلمرو، ساختار، روش و رويکرد، و انواع فلسفة مضاف، ابهامهاي بسياري وجود دارد و همين ابهامها، موجب پارهاي چالشها و لغزشها در ميان پژوهندگان اين حوز معرفتي گشته است: گاه اين دانشها، صورت بسط يافتة رؤوس ثمانية علوم قلمداد شده! (مصباح، 1378: ج1، ص68) و گاه مسائل فلسفة مضاف به «علوم» با فلسفة مضاف به «امور» (غيرعلمها) خلط گشته؛ گهگاه از پايگاه اين دانشها ـبهرغم آن که شاخه و لايهاي از فلسفهاندـ به صدور بايد و نبايد، و بيان رواييها و نارواييها پرداخته ميشود! و گاه نيز مطالب و مباحث غيرفلسفي، جزو مباحث فلسفههاي مضاف انگاشته ميشود، و ديگر بار غافل از مشترک لفظي بودن کاربرد واژة فلسفه در «فلسفة مضاف» با کاربرد آن در ترکيبهاي غيرمعرفتي ـکه کلم فلسفه به معانيي همچون «علت»، «دليل»، «غايت» و ... بهکار رفته است ـپارهاي از اين ترکيبها در زمرة فلسفههاي مضاف پنداشته ميشود. به دليل وجود خلط و خطاهايي از آن دست که گفته شد، اين معارف ارجمند، حاجتمند نگاه و نگرشي از جنس خويشاند؛ و اگر چنين نگاهي ـآن چنان که بايد و شايدـ صورت بندد، برآيند آن ميتواند، بهعنوان «فلسفة فلسفة مضاف» سامان يابد. ميتوان مقال حاضر را گامي آغازين در اين راه قلمداد کرد. البته من در اين مقاله بيش از آن دغدغه مند نکت فوق باشم، از سويي در صدد بيان ديدگاههاي خويش در باب پارهاي از مسائل فلسفة مضاف، و ازديگر سوي ديگر در مقام جلب نظر ارباب حکمت و معرفت، به ضرورت و اهميت تأسيس و توسعة فلسفههاي مضاف براساس حکمت و علوم عقلي اسلامي هستم، و با منظورْداشت چنين مقصود و مقصدي، به طرزي گذرا و کوتاه، دربار فلسفههاي مضاف عليالاطلاق، و پيرامون نکاتي چند باب تأسيس فلسفههاي مضاف اسلامي، قلم خواهم گرداند. مباحث بسياري ميتواند و ميبايد دربارة فلسفههاي مضاف، بازکاويده و بازپژوهيده شود، مهمترين آنها، با لحاظ مقصود قصواي اين مسودّه، محورهاي زير است: 1. تعريف فلسفة مضاف؛ 2. موضوع فلسفة مضاف؛ 3. قلمرو فلسفة مضاف؛ 4. ساختار و مسائل فلسفههاي مضاف؛ 5. اهداف، فوائد و عوائد فلسف هاي مضاف؛ 6. روش فلسفههاي مضاف؛ 7. رويکرد فلسفههاي مضاف؛ 8. انواع فلسفههاي مضاف؛ 9. نسبت و مناسبات فلسفههاي مضاف با ديگر دانشها، به ويژه با علوم مضاف اليه خود، 10. امکان فلسفههاي مضاف اسلامي؛ 11. ضرورت فلسفههاي مضاف اسلامي؛ 12. منابع فلسفههاي مضاف اسلامي؛ 13. منطق تأسيس فلسفههاي مضاف اسلامي؛ 14. کاستگيها و بايستگيهاي کنوني فلسفههاي مضاف اسلامي. اينک پاره اي توضيحات دربارة فصول پيشگفته: يک. تعريف: فلسفة مضاف را ميتوان به دو شيوه تعريف کرد: 1. به نحو تاريخي و تحقّقي و با توجه به مصاديق موجود و تلقي اصحاب اين حوزة معرفتي ـآنسان که هستندـ 2. بهنحو منطقي و مطلوب و آنچنان که بايد باشند. به دليل تطوراتي که در عينيت تاريخي علوم روي ميدهد و تفاوتها و حتا تهافتهايي که در ميان اصحاب نظر و اثرِ حوزههاي معرفتي گوناگون وجود دارد، و نيز خلط و خطاهاي فراواني که در تبيين سرشت و صفات، و ذات و زواياي فلسفههاي مضاف، ميان مدعيان اين حوزه رخ داده است، ارائة تعبيري واحد و همهپسند در تعريف آن دشوار مينمايد، ما در تعريف، شيوة دوم را بر ميگزينيم. بهنظر اين کمين، در صورت توسعة حکمت اسلامي و تحويل آن به فلسفههاي تخصصي گوناگون و تأسيس فلسفههاي مضاف، و نيز با تحرير و تنقيح فلسفه از زوائد و استطرادات، -که همگي ضرورياند-(جهت توضيح بيشتر، ر.ک: رشاد، 1384) فلسفة مطلق (در مقابل فلسفههاي مضاف) را، ميتوان به «دانش پژوهش عقلاني در احکام کلي و عوارض ذاتي موجود بما هو موجود و اقسام نخستينة آن» تعريف کرد. اين تعريف را ما با اقتباس از قبس صدرايي، در تعريف فلسفة اولي و علم اعلي که موضوع آن «موجود بما هو موجود» است، پرداختهايم. صدرالمتألهين در تعريف فلسفة اعلي فرموده است: ...اِنّ الفلسفةَ الأولي باحثة عن احوال الموجود بما هو موجود، و عن اقسامه الأوّلية- اي التي يمکن أن يعرض للموجود من غير ان يَصير رياضيّاً او طبيعيّاً (صدرالمتألهين، 1383: ج1، ص34و35). هرچند اين عبارت خالي از اشکال نيست، اما بر ساير تعاريف و تعابير ترجيح دارد. زيرا تعريف فلسفه، فقط به غايت يا کارکرد مانند «صيرورتها (الانسان) عالَما مشابهاً للعالم العيني» (همان: ص24) يا «حصول استکمال نفس آدمي بر اثر معرفت به حقايق موجودات آنسان که هستند» (همان:23)، يا «يحصل التشبه بالباري(همان)» ، يا تعميم و بسط افراطيِ دائرة اطلاق فلسفه، تا جايي که دانشهاي مستقل گوناگوني را در برگيرد (اخوان الصفا، 1983: ص267) ، -يا توسعة قلمرو آن تا حدي که بحث از حقايق همة اشياء به عهدة او نهاده شود (الکندي، 1994: ص77) ؛ همچنين تحديد تفريطيِ دائر اطلاق و فرو کاستن آن به «مجرداتپژوهي» يا «الاهيات محض» ، چندان روا و کارا نيست . با توجه به تعريف مختار براي فلسف مطلق، فلسفة مضاف عبارت خواهد بود از دانش مطالعة فرانگر/ عقلاني احوال و احکام کلي يک علم يا رشتة علمي (همچون علم جامعهشناسي و علوم انساني) يا يک هستومند دستگاهوار انگاشت حقيقي يا اعتباري (مانند جامعه و علم). در تعريف پيشنهادي ما، ضمن تحفظ بر هم آهنگي تعريف فلسف مضاف با تعريف فلسف مطلق، با کلمة «دانش» به دستگاهواره (discipline) بودن فلسف مضاف به مثابه يک علم مستقل، و با تعبير «مطالعة فرانگر» به رويکرد تحليلي و تنقيدي، و با کلم «عقلاني» به روش آن، و با عبارت «احکام کلي» به قلمرو اين حوز حکمي و مسائل آن، و با ذکر انواع مضافاليه فلسفههاي مضاف ـکه فراگيرترين ملاک تقسيمات فلسفة مضاف نيز ميباشدـ به موضوع و اقسام آن، اشاره رفته است و بدين ترتيب تعريفي چند ساحتي براي فلسفههاي مضاف پرداختهايم. در تعريف پيشنهادي، با توجه به مؤلفههاي تعريف، به اوصافي همچون: 1. هويت تماشاگرانه و بروننگر و نه بازيگرانه و دروننگر،
2. نقش قضايي و نه فتوايي، 3. کلانگاري و نظاموارهنگري نه جزءبيني و مسألهمحوري، به عنوان خصائل ذاتي فلسفههاي مضاف، تصريح يا تلويح شده است. توجه به مختصات فلسف اولي، از قبيل اعم بودن موضوع آن نسبت به هم علوم، رجوع محمولات آن به موضوعش، مقصود لذاته بودن آن، «انّي» بودن برهانهاي آن، تفاوتهاي فلسفههاي مضاف با فلسف کلي و مطلق روشن ميگردد. موضوع فلسفههاي مضاف، «هستومندهاي دستگاهوار معرفتي يا غيرمعرفتي» خاص است، اما موضوع فلسفة مطلق، موجود مطلق است، و بدين جهت فلسفة اعلي مرتبت «رئيس العلومي» خويش را در قياس با فلسفههاي مضاف نيز حفظ ميکند، هرچند در هردو گونه فلسفه (مطلق و مضاف)، مصب بحث همان احکام کلي، اما احکام کلي موضوع همان گون خاص است؛ و نيز هر دو نوع فلسفه، فلسفيت خويش را وامدار رهيافت، روش و رويکرد عقلانياند و اين صفت و خصلت ميان انواع فلسفه، مشترک است. فلسفههاي مضاف با «علمهاي مضاف»، نظير جامعهشناسي معرفت، جامعهشناسي دين، جامعهشناسي سياست، متفاوت است، در «علمهاي مضاف»، به اقتضاء علم بودن آنها، مضافاليه به نحو تجربي و جزءبينانه، مورد کاوش و پژوهش قرار ميگيرد، و قضاياي آنها نيز از نوع «اگر...، آنگاه ...» يعني ناظر به کشف و وصف روابط پديدهها است. هر چند ممکن است پارهاي از مسألهها، هم در فلسفة مضاف به يک موضوع، و هم در علم آن موضوع،مورد بحث قرار گيرد، چنانکه مسائلي چون چيستي حقوق و نسبت حقوق و اخلاق، اقسام حقوق، مناشي و منابع حقوق و . . .، هم در «فلسفة حقوق» و هم در «علم حقوق»، بررسيده ميشود. و اين امر، گاه بهخاطر خلط ميان مسائل علوم، رخ ميدهد و بايد از آن پرهيخت، اما گاه با لحاظ تفاوت در حيث، روش و رويکرد و غايت يا جهت ديگري، يک مسأله در دو حوزه درج و بحث ميشود، و اين البته بلامانع بلکه پرهيز ناپذير است. فلسفههاي مضاف صورت بسط يافتة رؤوس ثمانية علوم نيستند، زيرا نسبت مسائل فلسفههاي مضاف با رؤوس ثمانية علوم، عام و خاص من وجه است: مطالبي همچون بررسي پيشينة تاريخي يک علم و سخن از موسس و مدوّن آن، نامگذاري، انحاي تعليم، در رؤوس ثمانيه مطرح و مندرجاند، اما ايندست مطالب چون جنبة تاريخي دارند و به عنوان بخشي از مباحث ذاتي فلسفههاي مضاف در آنها قابل طرح نيستند؛ و از سوي ديگر مباحثي مانند سرشت گزارههاي علم مضافاليه و پيشانگارههاي معرفتي و غيرمعرفتي موثر بر مضافاليه، علل و انواع تطورات علم در فلسفههاي مضاف، مورد فحص و بحث قرار ميگيرند اما هرگز جزء مباحث رؤوس ثمانية علوم بشمار نميروند . و مهمتر آن که رؤوس ثمانيه منحصراً عهدهدار تبيين مسائل کلي و مقدماتي علوماند، در حالي که مضافاليه فلسفههاي مضاف، همواره علوم نيستند؛ فلسفههاي مضاف به امور (هستومندهاي دستگاهوار انگاشته)، شمار بزرگي از فلسفههاي مضاف را تشکيل ميدهند! دو . موضوع و قلمرو فلسفة مضاف: موضوع فلسفة مضاف، گاه علمها هستند، و گاه غيرعلمها؛ مراد ما از علم، يا فقط علوم حقيقي نيست، بلکه مراد هر آن مجموعة مسائل معرفتي و دانستنيهاي دستگاهوار شده است. امور و هستومندهاي ديگر (غيرعلمها) آنگاه متعلَّق فلسفه قرار ميگيرند و موجب تکون يکي از فلسفة مضاف ميشوند که مسائل آن به اندازهاي بسط يافته باشد که فحص و بحث عقلاني دربار احکام کلي آنها، به لحاظ کمي و کيفي قابليت ساماندهي در حد و در قالب يک دانش را پيدا کرده باشد. همين جا بر اين نکته نيز تأکيد ميورزيم که قلمرو فلسفههاي مضاف،آن دسته از مسائل هر مضافاليه است که داراي قابليت مطالعة عقلانياند، مطالعة عقلاني تاريخ و تطورات علوم يا امور، بخشي از فلسفة مضاف آن علوم و امور بهشمار ميرود، اما مطلق مطالعة تاريخ و تاريخي يک موضوع نميتواند مطالعة فلسفي انگاشته شود. سه . ساختار و مسائل فلسفههاي مضاف: فصول ساختار هر فلسفة مضافي، تابع مسائل اساسي موضوع آن است؛ فلسفههاي مضاف به علوم با فلسفههاي مضاف به امور، از اين حيث بيشترين تفاوت را، با همديگر پيدا ميکنند. در يک طبقهبندي کلي، مسائل قابل طرح (و مطرح شده) در فلسفههاي مضاف را، ميتوان به سه گروه دستهبندي کرد: 1. مباحث و مسائل عام و مشترک ميان انواع فلسفههاي مضاف، مانند بحث از سرشت و صفات ذاتي مضاف اليه. 2. مباحث و مسائل مربوط به گروهي خاص از فلسفههاي مضاف، مانند بررسي جايگاه «علم مضافاليه»، در شبکة علوم مرتبط با آن، و مانند بحث از ماهيت گزارههاي تشکيلدهندة «علمهاي مضافاليه» در فلسفههاي مضاف به علوم، و مانند بحث از قانونمندي پديدهها در فلسفههاي مضاف به امور. 3. مباحث و مسائل مختص و منحصر به برخي فلسفههاي مضاف، مانند بحث از اطلاق و نسبيت احکام اخلاقي در فلسفة اخلاق، و مانند بحث پيرامون وحي، ايمان و خلود نفس و ... در فلسفة دين. از باب نمونه، ساختار فصول عمدة برخي از انواع فلسفههاي مضاف را، در اينجا ميآوريم: از ميان فلسفههاي مضاف به امور، «سامانة مباحث فلسفة دين»، و فصول امهات مباحث «فلسفةفقه» و نيز «ساختار فلسفة فرهنگ»، را درج ميکنيم؛ از ميان فلسفههاي مضاف به رشتهها و علوم، «فهرست محورها و مباحث فلسفة معرفت ديني» را، که محورهاي فرابخشي فلسفة علوم ديني را نيز در بر ميگيرد، و از ميان فلسفههاي مضاف به علمها نيز، «ساختار فلسفة علم فقه» را ارائه ميکنيم:
سامانة مباحث فلسفة دين
مراد از دين، صورت ملهَم و منزَل مشيّت تکويني (متحقَّق) و ارادة تشريعي (متوقَّع) آفريدگار و پروردگار جهان و انسان است؛ و به تعبير ديگر: دين «عبارت است از مجموعة گزارهها و آموزههاي الهام و ابلاغ شده از سوي مبدأ هستي و حيات، که اعتقاد و التزام بدانها ماية کمال و سعادت دنيوي و اخروي آدمي ميگردد». دانش عهدهدار مطالعة فرانگر عقلاني دين را، فلسفة دين ميناميم. در فلسفة دين مباحث زير مورد کاوش و پژوهش قرار ميگيرد: 1. چيستي دين (و مباحث ماهوي آن): تحت اين فصل، عنوانهاي زير، بازرسيده و بازکاويده ميشود: 1-1. تعاريف دين (و تعريف مختار) 2-1. گوهر و صدف يا حاق و حاشية دين، 3-1. قلمرو دين (گستر شريعت) 4-1. كمال، جامعيت و جاودانگي دين، 5-1. ايمان، 6-1. عبادت. 2. اهداف دين. 3. کارکردهاي دين. 4. منشأ دين: در زير اين عنوان، انگارههاي روانشناختي، زبانشناختي، تاريخي، جامعهشناختي و ... مطرح شده در باب ظهور دين و دينگرايي انسانها، و نظري مشيت الاهي و فطرتمندي آدمي، در بوتة پژوهش قرار ميگيرد. 5. پلوراليسم ديني (مسأله وحدت و تنوع اديان). 6. معرفت دين: در اين بخش، مسائل زير، مورد کاوش و پژوهش قرار ميگيرد: 1-6. امکان فهم دين، 2-6. روشمندي فهم دين، 3ـ6. زبان دين (وحي) و زبان ديني (زبان سخن گفتن از خدا) 4-6. منابع و مدارک شناخت دين. 7 . نسبت و مناسبات دين با: فلسفه، عرفان، اخلاق، علم، فرهنگ، هنر، تاريخ، تمدن و. 8. دربار امهات مدعيات ديني: در اين مبحث، نخست «توجيهپذيري باورداشتهاي ديني» و «معناداري قضاياي ديني»، سپس عنوانهاي زير، بايد مورد ژرفكاوي قرار گيرد: 1-8. خدا (مفهوم و ادلة اثبات و انكار)؛ اين مسأله، مهمترين و گستردهترين مسألة فلسفة دين قلمداد ميشود. 2-8. صفات، 3-8. شرور و كاستيها (مسألة عدل و حكمت خدا و هدفداري حيات و نظام احسن)، 4-8. خلقت و نحوة پيدايش وجود (و مسألة آغاز)، 5-8. مجرد و مادي، 6-8. وحي، نبوت و تجربة ديني، 7-8. اعجاز، 8-8. معناي زندگي، 9ـ8. اختيار، 10-8. شعائر، آداب و مناسك ديني، 11-8. تكليف و نظام اخلاقي جهان (و مسألة فرجام تاريخ)، 12ـ8. خلود نفس، 13-8. معاد (سعادت و شقاوت ابدي). درخورد گفته است كه: الف. برخي از عناوين، به طور استطردادي يا از باب تتميم مباحث اصلي فلسفة دين (با توجه به تعريف مختار)، و برخي ديگر از سرهماوايي با سنتگزاران اين دانش، در فهرست گنجانده شده است. ب. هر چند مسائلي همچون: نياز انسان به دين، انتظار آدمي از دين، علل اقبال و ادبار به و از دين، و ...، به گونهاي تطفلي قابل طرح در فلسفة دين هستند، اما قرابت اين بحثها با انسانشناسي، روانشناسي، جامعهشناسي و تاريخ اديان افزونتر است. ج. بسياري از مسائل ياد شده، به اعتباري، مسألة فلسفة دين و به اعتباري ديگر از مسائل دانشهاي خويشاوند با آن، به شمار ميروند، بدينرو ضمن منظور داشت تفاوت حيثي، ناگزير بايد به نوعي در آميختگي صوري در مسائل علوم ذويالقربي، تن در داد. د. جاي طرح مسائل اختصاصي اديان مانند: «تثليت و تجسد خدا»، دانش دينشناسي تطبيقي (مقايسهاي) يا كلام خاص هر دين است.
ساختار فلسفة فرهنگ
ساخت و ريخت بينش و منش تافته و تنيده در بستر زميني و بازة زماني مشخص را که چون طبيعت و هويت محقَّق و مجسّم جمعيِ طيفي از آدميان، صورت بسته باشد، فرهنگ مينامم. از اينرو به نظر ما مطالعة فرهنگ، در حقيقت «انسانشناسي انضمامي» است. به تعبير ديگر: فرهنگ، جهانْزيستِ نافيزيکي جمعيِ انسان است، و گويي انسان بلافرهنگ و فرهنگ بلاانسان، بيمعناست. جهانْزيست آدميان، به همان اندازه پيچيده، هزار تو، کثيرالاضلاع و الأجزاء است که انسانشناسي و جهانْ زيست فيزيکي. پژوهش فرانگر عقلاني احکام فرهنگ، برعهدة فلسفة فرهنگ است. ساختار کلي فلسف فرهنگ به شرح زير خواهد بود: 1. چيستي فرهنگ (الثقافه ): 1ـ1. روششناسي فرهنگپژوهي، 2ـ1. تعاريف فرهنگ، 3ـ1. تعريف مختار. 2. مباني و مؤل ّ فههاي فرهنگ (بحث اجمالي براساس تعريف مختار): 1ـ2. خصائل ذاتي و عرضي فرهنگ، 2ـ2. نقد و بررسي نظريههاي فرهنگ. 3. انواع فرهنگها: 1ـ3. مختصات مقسمي و قسمي فرهنگ، 2ـ3. دستهبندي فرهنگها و شاخصههاي هر يک (از باب نمونه: فرهنگ کلان و فرهنگ خرد؛ فرهنگ ديني و فرهنگ سکولار؛ فرهنگ پيشرو و فرهنگ پسرو؛ فرهنگ مترقي و خوب و فرهنگ منحط و بد، و ...). 4. منابع فرهنگ: 1ـ4. فرآيند تکون فرهنگ، 2ـ4. خصائل آدمي؛ دين؛ پنداشتههاي بشري، ملي، قومي؛ اقليم؛ علمها؛ و ...به مثابه منابع فرهنگ. 5. انسجام و قانونمندي فرهنگ 6. ارتقاء و انحطاط فرهنگ: 1ـ6. ثبات و تغيير فرهنگ، 2ـ6. معناشناسي انحطاط و ارتقاء، 3ـ6. علل ارتقاء و انحطاط. 7. کارکردهاي فرهنگ 8. نسبت و مناسبات فرهنگها: 1ـ8. تباين يا ترابط؟ 2ـ8. تقابل يا تعامل؟ 3ـ8. رابطة خطي: توالي و توالد؟ 9. نسبت و مناسبات فرهنگ با مقولات ديگري که با بود و نمود آدمي معنا پيدا ميکنند، از قبيل: ـ انسانشناسي، ـ جامعه، - وراثت، - اقليم، ـ دين، -تمدن، -تاريخ، ـ حکمت و انديشه، ـ علوم، ـ فناوري، ـ هنر، ـ سياست، ـ اقتصاد، ـ حقوق، ـ تربيت، ـ عرف، آداب، عادات و ... 10. اوصاف و احکام فرهنگ: از باب نمونه در زير، به برخي از صفات و احکام فرهنگ اشاره ميکنيم: 1. منظومهوارگي و انسجام، 2. معجونگونگي، کثيرالاضلاع و الاجزاء بودن، 3. پيچيدگي و چندلايگي و هزارتو بودن، 4. حضور مشاع و روانآسا در کالبد هر آنچه که با بود و نمود انسان معني ميشود، 5. فرآيندمندي (تسلسل حلقوي: زاد، زيست و زوال فرهنگ؛ و فراز و فرود/ فتوح و فتور آن)، 6. پيشرفتگي و پسرفتگي، (اين وصف با معيارهايي مانند کارآمدي، و يا سازگاري و عدم سازش با اَبَرارزشها، سنجيده مي شود.) 7. خلوص و عدم خلوص، شفافيت و مشوّشيت، (اين وصف در قياس و نسبت با خميرمايه و جوهر اصلي شکلدهندة هر فرهنگ، قابل طرح و تبيين است) 8. تأثيرپذيري و تأثيرگذاري (توليدکنندگي و مصرفکنندگي در نسبت با مقولاتي که در محور نهم از برخي از آنها نام بردهشد./ عصري شونده و مصري شونده، عصرساز و مصرساز)، 9. همواره در سير و صيرورت بودن.
محورها و مباحث فلسفة معرفت د يني
معرفت ديني، را به «محصَّل کاوش موجه براي تحصيل معرفت به دين» اطلاق ميکنيم. نسبت معرفت ديني به متن واقع دين همان نسبت علم با معلوم بالذات است. مباحث اساسي فلسفة معرفت ديني عبارت است از: 1. ماهيت معرفت ديني: 1ـ1. بررسي سرشت و صفات پديدة معرفت ديني عليالاطلاق، 2ـ1. از آن جا که ما دستگاه روشگاني خاصي براي کشف/ فهم دين ارائه کردهايم (منطق ديالکتيک ديناميکال اکتشاف گزارهها و آموزههاي ديني) و براين اساس، تعريف خاصي نيز براي معرفت ديني قائليم، خصائل معرفت ديني برآمده از منطق مزبور، ميتواند متفاوت با معرفت ديني به معني پذيرفت برخي معاصران باشد، از اين رو تبيين خصائل معرفت ديني حاصل از کاربست الگوي پيشنهادي ما در روش کشف/ فهم دين، نيز ميتواند فصلي مستقل از محور فوق قلمداد شود. ما خصائلي از قبيل: 1. روشمندي، 2. مبناگروي مدارکي و احتجاجي، 3. انطباق حداکثري فهم با واقع دين و امکان تفسير عيني آن، 4. انسجام و دستگاهوارگي، 5. انعطاف و انطباقپذيري، 6. تکامل يابندگي و ... براي معرفت ديني برآمده از منطق پيشنهادي خود توقع ميبريم. 2. تکون معرفت ديني: 1ـ2. بررسي فرآيند تکون معرفت ديني، 2ـ2. تحليل و تفکيک انواع مبادي ذينقش و ذيسهم در تکون معرفت ديني. 3 . گونهشناسي تطبيقي روشگانها و رهيافتهاي مهم موجود براي تحصيل معرفت ديني: وارسي استقرايي مشارب و مناهج کشف/ فهم دين، و گروهبندي طولي (=در زمان) و عرضي (=همزمان) مشارب و مناهج. 4. تحول معرفت ديني: 1ـ4. کاوش استقرايي علل و انواع تحول در معرفت ديني، 2ـ4. ارزيابي عقلاني «نظريههاي تحول»، (نظريههايي که درصدد تبيين علل و فرايند تحول در معرفت دينياند) 3ـ4. ارائة نظرية مختار. 5. تخطي معرفت ديني: 1ـ5. شناسايي موانع کشف دين و فهم مدارک دين، و نيز عوامل نابحق دخيل در تکون و تحول معرفت ديني، 2ـ5. بررسي روشها و معايير بازشناسي سره از ناسره در معرفت ديني. 6. ارزش معرفت شناختي معرفت ديني:
بررسي ميزان واقع نمايي معرفت ديني و تعيين نسبت معرفت ديني با نفسالأمر دين.
7. هندسة معرفت ديني: تقسيم ثلاثي يا رباعي يا خماسي قلمرو دين، و بررسي مبنا و منطق طبقهبندي گزارهها و آموزههاي دين در قالب نظامهاي معرفتي منسجم. 8. نسبت و مناسبات معرفت ديني با علوم و معرفتهاي ديگر. 9. کاستگيها و بايستگيهاي کنوني در معرفت ديني. 10. بروز و برآيند دادههاي فلسفة معرفت ديني در منطق کشف/ فهم دين و فرايند نظريهپردازي ديني. تذکار1 . بازپژوهي فرانگر-عقلاني دانشهاي مستنبط از کتاب و سنت نيز (البته با لحاظ اقتضائات اختصاصي هر يک) ميتواند در ذيل فلسفة معرفت ديني صورت بندد. تذکار2. هر چند فصول فلسفة معرفت ديني را، در ده محور طراحي کردهايم، اما از ميان آنها، دو محور از آنها به دو مسألهاي که مهمترين و اصليترين رسالت فلسفة معرفت ديني قلمداد ميشوند، ميپردازند: 1. «تکوّن معرفت ديني»، که به بررسي فرآيند و تحليل و تفکيک انواع مبادي ذينقش و ذيسهم در تکون معرفت ديني ميپردازد. 2. «تحوّل معرفت ديني»، که به بررسي استقرايي و پسيني علل و انواع تحول در معرفت ديني و ارزيابي عقلاني نظريههاي تحوّل و ارائة «نظرية تحوّل» مطلوب خواهد پرداخت. اين دو مسأله اصليترين و مهمترين مباحثي هستند که ذيل عنوان فلسفة معرفت ديني قابل طرح و تبييناند، و اصولاً حتي مبحث «ماهيت معرفت ديني»، يعني بررسي سرشت و صفات معرفت ديني، قابل اتخاذ و اصطياد از دو محور ياد شده است، مبحث «تخطي معرفت ديني» و مبحث «ارزش معرفتي معرفت ديني» نيز فرع بر آن دو مسأله است.
ساختار فلسفة فقه
از ديرباز (و احياناً در ادوار مختلف) کلم فقه، اطلاقات و کاربردهاي گوناگوني داشته است، از جمله: 1. شريعت بالمعنيالأعم ؛ فقه اکبر، معرفت ديني، مجموع گزارهها و آموزههاي قدسي بهدست آمده از کاوش و کاربرد مدارک و دوال معتبر ديني. فقه بدين معنا بخش عمد موضوع فلسفة معرفت ديني را تشکيل ميدهد. 2. شريعت بالمعنيالأخص ؛ احکام عملي دين. فلسفة فقه بدين معني، شامل مقاصدالشريعه، اصل «تبعيت احکام از مصالح و مفاسد واقعي يا مصلحت جعل»، همچنين عللالشرايع و اثبات العلل که جزئي از فلسفة دين است، ميگردد. 3. تفقه دين ؛ اجتهاد، عمليات استنباط و تفهم شريعت بالمعنيالأعم يا بالمعنيالأخص. فلسفة فقه بدين معني، بخشي از مباني فرايند اکتشاف شريعت بهشمار ميرود. 4 . فروع مدون ؛ فقه غيراستدلالي، مجموعة احکام مصرّح و مستنبطِ دستگاهوار شده. فلسفة فقه بدين معني نيز چون کاربرد نخست، بخشي از فلسفة معرفت ديني است. 5. علم فقه؛ يا علم به احکام شرعي فرعي از ادلّ تفصيلي آن فلسفة فقه به هريک از اطلاقات پنجگانة يادشده که بهکار رود، غير از «فلسفة اصول فقه» خواهد بود؛ زيرا مراد از فلسف اصول فقه مباني فن اجتهاد است، که بخشي از فلسفة منطق کشف/ فهم دين به شمار ميرود. در ادبيات علمي دينپژوهي روزگار ما، تعبير فلسفة فقه، اکثراً در معاني چهارم و پنجم از اطلاقات پيشگفته بهکار ميرود؛ برخي از کلم فقه، در تعبير فلسف فقه، معناي سوم را اراده ميکنند. يکي از شايعترين خطاها، خلط ميان تلقيهاي پنجگانه از فقه و فلسفة فقه و نيز فلسف اصول فقه و خلط مسائل اين شش با يکديگر است. به انگيزة ارائ فهرستي از مباحث فلسفة مضاف به امور و فلسفة مضاف به علوم در حوزة واحد، و همچنين نشان دادن تفاوت ميان فلسفة فقه و فلسفة علم فقه -که ميان مدعيان نظر و نظريه در فلسف فقه، بسيار مغشوش و مخدوش طرح و بحث ميشود- «فهرست امهات مباحث فلسفة فقه» و «ساختار کلي فلسفة علم فقه» را جداگانه و به اختصار، در زير ميآوريم. براساس تقسيمات و تسمي ما، فلسفة فقه در زمرة فلسفههاي مضاف به امور اعتباري و از نوع فلسفههاي بسيط است، و فلسفة علم فقه در زمرة فلسفههاي مضاف به علوم اعتباري و از جمل فلسفههاي مضاف مرکّب و معرفت درجة دو است.
فهرست امهات مباحث فلسفة فقه (شريعت)
1. درآمد:
1-1. اطلاقات و کاربردهاي فقه، 2-1. نسبت فقه خام با فقه مستنبط و علم فقه و قواعد فقهي، 3-1. جايگاه فقه در هندسة دين، 4-1. روششناسي اکتشاف فقه، (1. خردگرايي افراطي انسانمحور، 2. اجتهادگرايي اعتدالي، 3. نص بسندگي، 4. انسداد) 5-1. معناشناسي فلسفة فقه، 6-1. پيشين مباحث فلسفة فقه در آرا و آثار سلف.
2. مباني فقه (اصول حاکم و مبادي عزيمت براي کشف آموزههاي حُکمي):
1-2. مباني مبدأشناختي (اصول برآمده از اوصاف مبدأ دين)، 2-2. مباني انسانشناختي (اصول برآمده از ويژگيهاي مکلف / مفسر دين)، 3-2. مباني معرفتشناختي (اصول برآمده از هويتشناسي مدارک و دوال معتبر در شناخت دين)، 4-2. مباني دينشناختي (اصول برآمده از احکام هويتي و ذاتي دين و فقه)، 5-2. مباني متعلقشناختي (اصول برآمده از خصائل و خصوصيات موضوع و متعلق احکام). تذکار: مباحثي از قبيل عدالت و فقه، مصلحت و عقلانيت و فقه، فرهنگ (عرف) و فقه، و بسياري از قواعد فقهيه ذي نقش در استنباط احکام فرعي، تحت اصول برآمده از مباني پيشگفته، قابل درک و درجاند.
3. منابع فقه (و روشها و قواعد و ادل به دست آمده از مدارک و دوال معتبر):
1-3. کتاب، 2-3. سنت قولي، 3-3. سنت فعلي، 4-3. اجماع، شهرت مقارن عهد معصوم، شهرت فتوايي، 5-3. عقل، 6-3. فطرت. تذکار : اين مبحث با مبحث مباني معرفتشناختي، تداخل يا دست کم تعامل تام دارد.
4 . حکمشناسي:
1-4. ماهيتشناسي حکم فقهي/ هويت معرفتي قضاياي فقهي/ حقيقت و اعتبار، 2-4. فرايند تشريع (انشاء تا تنجّز) 3-4. اقسام و تقسيمات حکم، 4-4. انواع تقابل ميان احکام، 5-4. تفاوت قضاياي فقهي با قضاياي اخلاقي.
5. موضوع شناسي:
1-5. متعلق اوامر و نواهي، 2-5. انواع موضوع 3-5. تبدل احکام (نقش تطور زمان، مکان و انسان در تبدل حکم/ شرح علل و انواع تطورات/ ظروف و ظرائف اجراي دين و نقش و سهم آن در تحول و تطابق فقه)،
6 . تبعيت احکام از مصالح و مفاسد:
1-6. بررسي تبعيت و عدم تبعيت، 1-6. امکان و عدم امکان کشف مصالح و مفاسد (در مقام تشريع و تطبيق)، 2-6. مقاصدالشريعه، و غايت فقه ، 3-6. عللالشرايع،
7. قلمرو و هندسة فقه:
1-7. حيطه و حوزههاي فقه، 2-7. خلو و عدم خلو از حکم (منطقة الفراغ و حوز مفوّض التشريع) 3-7. ساختار فقه (جامعيت و نظاموارگي، يا نقص و بيهندسهگي ؟).
8. نسبت فقه با:
ـ حقوق، ـ عرفان، - اخلاق .
ساختار فلسفة علم فقه
1. درآمد:
1-1. مفهومشناسي فقه و معرفت فقهي، 2-1. دربارة فلسفة علم فقه. (تعريف، موضوع، غايت، ساختار، روش و رويکرد، و کارکردها)
2. ماهيت معرفت فقهي:
1-2. چيستي علم فقه، 2-2. سرشت و صفات معرفت شناختي معرفت فقهي.
3. تکون معرفت فقهي و پيدايش علم فقه:
1-3. فرايند تکون معرفت فقهي، 2-3. تحليل مبادي ذينقش و ذيسهم در تکون معرفت فقهي، 3-3. سرگذشت علم فقه.
4 . روش شناسي علم فقه:
1-4. مدارس و مناهج فقهي و نقش آنها در شکلگيري روش علم فقه، 2-4. روش تفقه مطلوب و علم فقه مطلوب، 3-4. ارزش معرفتي قضاياي فقهي مستنبط از مدارک و دوال.
5. ادوار علم فقه و مبادي تحول در آن:
1-5. استقراء علل تحول در معرفت فقهي، 2-5. ادوار فقه و انواع تحول، 3-5. ارزيابي عقلاني نظريههاي تحول در معرفت فقهي، 4-5. نظرية مختار.
6. موانع فهم شريعت و آسيبشناسي معرفت فقهي:
1-6. استقراء موانع براساس مباني و مبادي خمس اکتشاف دين ، 2-6. سنجههاي بازشناخت سره از ناسرة معرفت فقهي.
7. فصول علم فقه:
8. نسبت و مناسبات علم فقه با:
ـ علم اصول فقه، ـ علم فلسفه، ـ علم کلام، ـ علم حقوق، ـ علم اخلاق، ـ قواعد فقهي، ـ علوم انساني؛ چهارم. اهداف، فوائد و عوائد: روش و رويکرد فرانگر عقلاني فلسفة مضاف به علوم، هم ناراستيها و عيوب ساختاري، کژيها و نواقص روشگاني، نقائص و نارساييهاي تبييني، کاستيها و لغزشهاي محتوايي، استطرادات و زوائد، ناتوانيها و ناکارآمديها، و هرگونه تنگناها و تُنُکيهاي علم متعلق را آشکار ميسازد، و هم کمالات و کاراييها، ظرائف و ظرفيتها، عمق و وسعت، و استحکام و استواري آن را؛ و بدينسان پژوهشگر با دستيابي بهتوان مواجه خودآگاه، نقادانه و کنشگرانه، ميتواند بهبازنگري و تصحيح، بازسازي و تجديد، بازپيرايي و تنقيح، بازآرايي و تنسيق، بلکه فرآوري و تکميل، و گاه نيز با چينش متفاوت و مجدد مباحث مضاف اليه، به سامان بخشي و تاسيس دانشهايي جديد دست يازد و چنين دست آوردهايي، لاجرم منشأ توسع مرزهاي معرفت ميگردد. فلسفههاي مضاف به امور نيز، از رهگذر باز فهمي و ژرفشناسي متعلق، و تبيين و توجيه سرگذشت مضاف اليه، تحليل و تنقيد سرشت و صفات آن، باعث بسط بصيرت و موجب توسع تواناييهاي محقِّق گشته، امکان مواجه خودآگانه و کنشگرانه با مسائل متعلق فلسف مضاف و همچنين استخدام آن در جهت نيّات و نيازهاي آدمي را فراهم ميآورد. اين دادهها و دست آوردها، آن گاه که پيشيني منظور شوند غايت و غرض فلسفههاي مضاف به علوم و امور بشمار مي روند، و آن گاه که پسيني و چون پياورد پژوهش ملحوظ گردند فوائد و عوائد آن ها قلمداد خواهند شد. پنج . روش و رويکرد: روش تحقيق را، ما به «شيو چينش و پردازش اطلاعات و ادلّ در مقام گردآوري و داوري، براي رد رقيب يا اثبات ادعا»، اطلاق ميکنيم، مانند روش تجربي حسي، روش عقلي حدسي، روش نقلي نصي؛ هر روشي از ساماندهي مجموعهاي از قواعد و دلائل هم سنخ و هم صنف فراهم ميگردد. رويکرد تحقيق را، ما به «سمت گيري ناشي از قصد محقِق در مقام بحث و بيان» اطلاق مي کنيم؛ رويکرد تحقيق به يکي از وجوه سه گان توصيف و گزارش، تحليل و پردازش، توصيه و سفارش، رخ ميکند؛ تنقيد و قضاوت نيز جزئي از رويکرد تحليل است. هر چند -چنان که در نمودار زير نمايانده شده- از انواع ترکيب روشها و رويکردها، نه وضعيت فرضي حاصل ميشود اما تناسب و تناسل هم وضعيتها محل دراي و درنگ است. روش فلسفههاي مضاف به علوم و امور، عقلي حدسي است، گرچه همچون گونه هاي ديگر فلسفه، در فلسفههاي مضاف نيز، در مقام گردآوري، گاه از شيو تجربي سود برده ميشود. رويکرد فلسفههاي مضاف نيز، تحليلي و تنقيدي است؛ هرچند محقّق فلسف مضاف براي بهينهسازي علم متعلق، در هاله و حاشيه و نه در حاق و هست مباحث، به توصيف و توصيه نيز ميپردازد. شش . انواع: حکمت (علي الاطلاق و البته با اندکي تسامح) براساس معيارها و حيثيات مختلف، به اقسام و انواع گوناگون تقسيم و طبقه بندي ميشود، از جمله: 1. از لحاظ تاريخي، به باستان، قديم، قرون ميانه، معاصر و جديد ، 2. با معيار جغرافيا، به شرقي، غربي، و نيز چيني، هندي، ايراني، و آمريکايي، اروپايي، نيز به يوناني، ايتاليايي، آلماني، فرانسوي، انگلسون و... 3. از جهت گرايش، به ديني و الاهي، غير ديني و سکولار، و نيز به اسلامي، مسيحي، يهودي، بودايي و... 4. از نظر رهيافت و روش، به مشائي، اشراقي، رواقي، مزدوج، و نيز عقلگرا و تجربهگرا. 5. از حيث معرفت شناختي، به يقين گرا، نسبي انگار، شکاک، و نيز رئاليستي، ايدآليستي و... 6. از جهت هستيشناختي و نظري مبناي شکل دهند دستگاه و ساختار، به اصالة الوجودي، و اصالةالماهوي. 7. به لحاظ غايت يا کارکرد، به انتزاعي و عملگرا، 8. بهاعتبار گستره و قلمرو، به حکمت نظري و اقسام ثلاث آن، و حکمت عملي و اقسام سهگانهاش . 9. از حيث متعلق و موضوع، به ماوراءالطبيعه و طبيعي؛ يا به ما بعدالطبيعة و طبيعيات. 10. با ملاک جامعيت و کليت موضوع، و جزئيت و تخصصي بودن متعلق، به مطلق و مضاف . فلسفههاي مضاف نيز که بخشي از تقسيم اخيرند، به اعتبار ماهيت و هويت مضاف اليه خود، به اقسام گوناگوني تقسيم و طبقه بندي ميشوند. زيرا «مضافاليه» و متعلق فلسفههاي مضاف، گاه علوم حقيقي و اعتباري (مجموع معرفتي دستگاهند) و گاه امور حقيقي و اعتباري (هستومندهاي معرفتي يا غير معرفتي دستگاهوار انگاشته)؛ است؛ «علمهاي مضافاليه» نيز گاه از سنخ معرفت درج اول است، مانند «علم هاي خاص» مثل علم فيزيک، وگاه از نوع معرفت درج دوم است، مانند «فلسف علم» و «فلسف فلسفه»؛ کما اين که امور مضاف اليه نيز گاه از سنخ معرفت است مانند «وحي» و «معرفت»، و گاه کلان مقول اي غير معرفتي است مانند هنر و حقوق؛ همچنين علوم يا امور مضافاليه، گاه حقيقي و گاه اعتبارياند و اين تفاوتهاي ماهوي و هويتي، منشأ تنويع فلسفههاي مضاف ميگردد فلسف مضاف به امور غيرمعرفتي را ميتوان، «فلسفههاي مضاف بسيط» ناميد؛ فلسف اجتماع، فلسف هنر، فلسف تاريخ، فلسف تمدن، فلسف حقوق، فلسف اقتصاد، فلسف سياست، فلسف اخلاق، فلسف تربيت، فلسف زبان، فلسف تکنولوژي، در زمر فلسفههاي مضاف بسيط جاي ميگيرند. فلسفههايي را که موضوع آنها معرفت درج يکم (علم يا هستومند معرفتي دستگاهوار) باشد ميتوان در قياس با نوع بالا (بسيط) و نيز به قياس «جهل مرکب» که جهل به جهل است (و اين گروه از فلسفه هاي مضاف، علم به علم است) فلسف «مضاف مرکّب» نام نهاد؛ فلسف معرفت، فلسف علم، فلسف عرفان، فلسف «علمهاي خاص»، و... ، در ذيل فلسفه هاي مضاف مرکب، طبقه بندي ميشوند. فلسفههاي مضافي را که به معرفتهاي درج دوم، اضافه ميشوند -از آن جهت که معرفتهاي درج سوماند (اگر اين جعل اصطلاح يا تعبير، به مذاق ارباب معرفت خوش آيد) و معرفت هاي مضاف قلمداد ميگردند- ميتوان فلسفههاي «مضاف مضاعف» نامگذاري کرد؛ فلسف فلسف علم، و ديگر فلسفههاي مضاف به «فلسف مضاف مرکب»، از مصاديق اين گروه از فلسفههاي مضاف بشمارند. البته ممکن است با اين توجيه که اين گروه چيزي بيش از علم به علم (و معرفت درج دوم) نيستند، آنها نيز به فلسفههاي مضاف مرکب ملحق شوند. ميتوان فلسفههاي مضاف را از حيث ديگر به دو قسم تقسيم کرد: گروهي که متعلّق آنها، علوم يا امور حقيقياند، مانند فلسف و فلسف هستياند ، دسته اي که مضاف اليه آنها، علوم يا امور اعتبارياند، مانند فلسف علم فقه و فلسف فقه .انواع فلسفه هاي مضاف را به صورت زير مي توان نمودار کرد: هفت) نسبت و مناسبات فلسفه هاي مضاف با دانش هاي مضاف اليه: فلسفه هاي مضاف به نحو مجموعي، با دانش هاي مضاف اليه به نحو مجموعي، نسبت و مناسباتي عام دارند، و هر فلسف مضافي با غلم متعلق خود و احياناً با دانش هايي خاص، نسبت و مناسباتي خاص دارد. (از باب نمونه، نسبت و مناسبات خاص فلسف معرفت ديني را با فلسف دين و منطق فهم دين، در مقال «ضرورت تأسيس ...» مندرج در قبسات شماره آورديم) اين به جهت رعايت اختصار در باب، نسبت و مناسبات عام ميان فلسفه هاي مضاف با مجموع علم هاي مضاف اليه به اشارتي بسنده ميکنيم: به اقتضاي اينکه فلسفههاي مضاف، دانشهايي پسينياند، مواد خام خويش را از علمهاي مضاف اليه دريافت ميکنند، و از آنجا که اين دانشوارهها مطالعهگرهاي فرانگرند، با استشهاد به شواهد فراچنگ آمده از بازکاوي سرشت و سرگذشت متعلقهاي خود، به داوري دربار آنها ميپردازد، و از رهگذر نماياندن کاستيها و کمالات و کارآييهاي مضافاليه، به بسط و بازسازي و ارتقاء جايگاه آنها کمک ميکنند. اگر به عين عنايت، تاريخ علوم را به کاويم خواهيم ديد که حتا آنگاه که هنوز فلسفههاي مضاف به مثابه دانشوارههايي مستقل تکون نيافته بودند، علوم مختلف، ترميم، تحول و تکامل و توسع خويش را وامدار نگرشهايي از جنس فلسف مضافي بودهاند. هشت. امکان فلسفههاي مضاف اسلامي: آن چه باعث طرح پرسش از «امکان فلسفههاي مضاف اسلامي» ميگردد، دو نکته است: 1.چالش ديرين اسلاميت فلسفه، (آيا فلسفه که خصلت ذاتي آن آزاد انديشي است ميتواند مقيد به چيزي و از جمله دين و ايدئولوژي خاص باشد؟) استعداد و استطاعت حکمت و علوم عقلي اسلامي براي بازتوليد شاخههاي مستقلي با عنوان فلسفههاي مضاف. نکته دوم آن گاه برجسته ميشود که به فهرست بلند گستر اين حوز حکمي توجه کنيم؛ هنگامي که اقسام و تقسيمات را باز ميگفتيم -هر چند پاشان و پريشان- دهها نمونه از فلسفههاي مضاف را نام برديم. پاسخ به نکت نخست، هرچند مجالي موسّع ميطلبد اما از اشاره به دو نکته نميتوان درگذشت: يک اين که: اينک ديريست در اطلاق انگار تمحّض علم و انديشه -حتا در علوم محض- رخنه افتاده است!، در پس کدام فلسفه و علم، پيشانگارههاي بيشمار، پنهان نيست؟ و به تعبير حکما: ادلّ الدليل علي امکان الشيء وقوعه؛ فهرست فشرد تقسيمات و اقسام فلسفهها که در بالا بدان اشارت شد، دليل اين حقيقت است که فلسفه به هزار قيد و حيثِ شناخته و ناشناخته، معلوم و مکتوم، متقيد و متحيث است؛ حيات و حضور ديرپاي حکمت کهن و کهول و علوم عقلي گران و گسترد اسلامي نيز خود بهترين شاهد امکان و جواز اتصاف فلسفه به اسلاميت و نيز بزرگترين برهان امکان فلسفههاي مضاف اسلامي است. دو اين که: ظرفيتها وزمينههاي حکمت و عقلانيت اسلامي، آشکارتر از آن است که در امکان تأسيس و تنسيق فلسفههاي مضاف اسلامي کمترين ترديدي روا داشته شود؛ در توضيح اين استطاعت انباشته، ميتوان دستکم به نکات زير اشاره کرد: مقتضاي علم العلومي و پدرخواندگي فلسفه نسبت به ديگر دانشها ، عمق و وسعت ميراث معرفتي بازمانده از سلف در حوز حکمت و عقلانيت اسلامي، حکيمانگي گزارهها و آموزههاي ديني اسلام، غنا، قوام و قوت علوماسلامي از لحاظ رويکرد فرانگر و ارزيابانه نسبت به علوم و امور دستگاهوار، وانگهي به اعتبار تنوع معايير، اسلاميت دانش ميتواند تشکيکي يا ذو وجوه باشد، اسلاميت ميتواند به منابع يا روش، يا غايت يا کارکرد يک علم يا هويت موضوع يا محمولات آن ارجاع گردد. نه . بايستگي تأسيس و توسع فلسفههاي مضاف اسلامي: علاوه بر مقام ثبوت و امکان، ادل بسياري مقام اثبات و ضرورت تأسيس و توسع فلسفههاي مضاف بر مبناي حکمت و علوم عقلي اسلامي را محرز ميدارد؛ ادل و الزامات زير، از جمل پشتوانههاي بايستگي تاسيس و توسع فلسفههاي مضاف اسلامي است، 1. ضرورت مضاعف بسط، باروري و بالندگي حکمت اسلامي، در شرائط کنوني اسلام و جهان. 2. لزوم برون برد فلسف اسلامي از انزوا و انعطال کنوني و کاربردي کردن آن، 3. بايستگي روزآمدسازي فلسف اسلامي با چينش و آرايش جديد، 4. وجوب تقويت مباني نظري علوم و معرفتهاي اسلامي، 5. با توجه به اين که: فلسفه به انسان قدرت کلان نگري ميبخشد، لازم ايجاد يا ارتقاء انسجام در هندس علوم و معارف اسلامي به ويژه در حوز حکمت عملي، و رفع تعارضها و تشتّتهاي محتمل در آن، نگاه فرانگر عقلاني به علوم و معارف اسلامي است. 6. پارهاي از فلسفههاي مضاف مانند فلسف دين را، برخي به پايگاه تازش و يورش به مباني و معارف اسلامي و بومي بدل کردهاند، تأسيس فلسفههاي مضاف با مبنا و منطق درست و دقيق چاره ساز اين دست سوء رفتارها است. 7. خلط و خطاهاي علمي بسياري از سوي بعضي معاصرين در باب برخي فلسفههاي مضاف اسلامي صورت ميگيرد مانند: اطلاق فلسف دين به فلسف ديني، کلام جديد يا دين پژوهي (به معناي عام) و مانند: برابرانگاري يا خلط فلسف فقه، مقاصدالشريع و عللالشرايع با فلسف علم فقه، فلسف علم اصول، فلسف اجتهاد؛ تأسيس فلسفههاي مضاف به صورت صحيح و دقيق باعث تقليل و تصحيح چنين خلط و خطاهايي ميگردد. ده. منابع: نخستين منبع براي تأسيس و توسع فلسفههاي مضاف اسلامي، وحي نام الاهي است؛ قرآن کتاب حکمت و معرفت است، مباني و متافيزيک علوم و امور، به سهولت و سلاست از خلال آيات اين کتاب حکيم قابل اجتهاد و اصطياد است. نگاه کلان و کلي به هستي و هستومندها از رسالتهاي اصلي دين است؛ طرح و شرح مباني حکمت و معرفت، بخش بزرگي از تعاليم وحياني را تشکيل ميدهد. دومين منبع، سنت معصوم است؛ قول و فعل معصومان* به مثابه ثقل اصغر، عِدل ثقل اکبر است و بالطبع از ظرفيتهاي مشابه آن برخوردار است. سومين منبع، استنتاج و استخراج فلسفههاي مضاف اسلامي، ميراث مغتنم معرفتي، بازمانده از سلف در قلمرو وسيع علوم عقلي است. علاوه بر علوم عقلي، بسياري از دانشهاي نقلي و اعتباري و حتا ادبيات -به ويژه فارسي- غني و قويم ما، ميتواند چونان دفائن و معادني پربار و سرشار، بازکاويده شده، گوهرهاي گران مدفون و مکتوم در آنها شناخته و پرداخته، سوده و سفته شده ، به صورت دانشهايي منسجم، نظم و نسق يافته بر سر بازار معرفت در معرض ديد و درک جهانيان نهاده شود. اين عبارات و تعابير که بر قلم اين کمين به ارتجال و استعجال جاري گشته، حاجتمند شرح و بسط درخور است که اين مقال، مجال آن نيست؛ کلام به فرجام ميبريم و اداي حق آن چه که مرقوم گشت، و طرح و تبيين دو مسأل بس مهم ديگر، يعني «منطق تأسيس فلسفههاي مضاف اسلامي» و «کاستگيها و بايستگيهاي کنوني فلسفههاي مضاف» را به فرصتي فراخ و فراخور وا مي نهيم. لَعَلّ اللهُ يُحدِثُ بَعدَ ذلک اَمراً .
منابع و مآخذ
1. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، قم، بوستان کتاب، 1381. 2. اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفا و خلانالوفا، بيروت، دارالاسلاميه، 1983م، ج1. 3. حسنزاده آملي حسن، هزار و يک نکته، قم، بوستان کتاب، 1373. 4. رشاد علياکبر، دينپژوهي معاصر، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، 1384. 5. صدرالمتالهين الشيرازي، الحکمة المتعاليه، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا، ج1و3. 6. ـــــــــــــــــــــ، المظاهرالالاهيه، تهران، بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1378.. 7. قطبالدين شيرازي محمدبن مسعود ، شرح حکمة الاشراق، قم، بيدار، بيتا. 8. الکندي يعقوب بن اسحاق، کتاب الکندي الي المعتصم في الفلسفة الاولي، تحقيق الدکتور احمد فؤاد الاهواني، القاهره،1994م. 9. مصباح محمدتقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1364ش، ج1. دانشيار پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي تاريخ دريافت 3/9/84 تأييد: 29/3/85 شايد بتوان گفت: اين فوائد و عوائد، از عرفان -که آدمي را عالم صغير ميداند و مظهر جامع اسما و صفاتش ميخواند- بيشتر و بهتر برميآيد تا فلسفه. لانّ الفلسفة الالهية هي العلم باحوال الموجودات المجردة من حيث الوجود.../ قطبالدين محمد الرازي، ذيل عنوان «النمط الرابع في الوجود و علله» کتاب الاشارات والتنبيهات . البته، فلسفه را الاهيات محض انگاشتن با تعبير و تلقياي که صدرالمتألهين در المظاهرالالهيه، ص7، آورده است، قابل دفاع است، او گفته است: الحکمة التي هي معرفة الاول و مرتبة وجوده و معرفة صفاته و افعاله و انّها کيف صدر منه الموجودات في البدء و العود... . صدرالمتالهين در جلد سوم اسفار، ص555 و 556 پارهاي از معاني يا اطلاقات حکمت را - نه به مثابه يک دانش- آورده است. . از باب نمونه در شرح حکمة الاشراق ص 28و29، رؤوس ثمانيه عبارت از محورهاي زير دانسته شده: الغرض من العلم؛ المنفعة؛ السمة؛ المؤلف؛ انه من اي علم هو... ؛ في اي مرتبة هو؛ القسمة؛ و انحاء التعاليم. مقايسة اين فهرست با ساختار برخي فلسفههاي مضاف، که در همين مقاله، آوردهايم، تفاوت ميان رؤوس ثمانيه با فلسفههاي مضاف را، به خوبي آشکار ميسازد. علامه شعراني تهراني ضمن ارائ تقسيمي منطقي از فلسفه، از جمله حکماي مسلمان معاصر است که به برخي از فلسفههاي مضاف -هر چند نه چندان خودآگاه و روشن- اشاره کرده است، اين تقسيم و تلقي را استاد حسن زاده آملي در جلد دوم هزار و يک کلمه، تحت کلم شماره 271 روايت کرده است، نقل نص بيان علامه شعراني اين جا، خالي از فائده نيست؛ او ميگويد: «... فلسفه بحث ميکند از هر مسألهاي که ممکن است در آن بحث کرد و موضوع آن موجود مطلق؛ يعني هر موجودي است و چون موجود برسه قسم است؛ لذا فلسفه بر سه قسم است: يک. موجود مجرد: يعني موجودي که ماده نيست و امتدا جسماني ندارد، در مکان قرار نميگيرد و به آن اشار حسي نميتوان نمود؛ مانند عله العلل که همه چيز را او خلق نموده و حيات به عالم بخشيده، و علمي که از اين موضوع بحث مي کند «ماوراء الطبيعه» و علم الاهي است. دو. موجود مادي: يعني اجسام صامته که مشاهده ميکنيم يا آثار آن نزد ما هويدا است و در مکاني قرار دارد و اين قسم «فلسف طبيعي» است. سه. انسان: مقصود معرفت نفس ناطقه و خواص آن است؛ اگرچه از دو قسم فوق خارج نيست و ليکن چون اهميت بسيار دارد،لايق است که در آن علي حده بحث شود. و فلاسفه ميگويند در نفس سه خاصيت است: اول اينکه ميتواند فکر کند و در علوم نتايج مجهوله را کشف نمايد. دوم اينکه ميتواند در صنايع بديعه و فنون جميله زحمت بکشد و در آن عجائب اظهار کند؛ مانند نقاشي و خط . سيم اينکه حسن و قبح اعمال و افعال را ملتفت شده، اخلاق و افعال حسنه را براي خويش اختيار و از قبايح پرهيز کند. علمي که از خاصيت اول بحث ميکند علم منطق و آن که از خاصيت دوم بحث ميکند علم جمال و آن که از خاصيت سيم بحث ميکند علم اخلاق است. اين سه، خاصيت حال انسان است در حال انفراد؛ اما وقتي افراد بسياري گرد يکديگر برآمدند، علاقه و ارتباط آنها با يکديگر قواعدي دارد و بحث از آن علم اجتماع است؛ مثل اينکه به چه علت ملتي ترقي و گاهي تنزل ميکند و به چه سبب متحد يا ...، و براي بحث در اينکه در سلوک با يکديگر چه نوع بايد رفتار کنند علم ديگري است و آن را علم قانون و فقه گويند. پس فلسفه بر هشت قسم است: 1. مابعدالطبيعه يا علم الاهي 2. حکمت طبيعي، 3. علم النفس، 4. منطق، 5. علم جمال، 6. علم اخلاق، 7. علم اجتماع، 8. فلسف قانون». . اگر فلسف هستي را همان الاهيات بالمعني الاعم بدانيم؛ کما اينکه گاه چنين تعبير مي شود- فلسف هستي، «فلسف مطلق» خواهد بود و الا در زمر فلسفههاي مضاف قرار ميگيرد. تجربي توصيف روش عقلي تحليل رويکرد توصيه نقلي فلسفه هاي مضاف به: علوم امور غيرمعرفتي (فلسفههاي مضاف بسيط) معرفتي (فلسفههاي مضاف مرکب) درج دوم (فلسفههاي مضاف مضاعف) درج يکم (فلسفههاي مضاف مرکب) اعتباري حقيقي اعتباري حقيقي سال يازدهم / بهار و تابستان 1385 30